هجرحبیب | واکنش حاج قاسم به تهدید مستقیم آمریکاییها
هجرحبیب | ایران ۲ بار کردستان را از قتل عام نجات داد
هجر حبیب | روایت فرمانده سابق سپاه از حال و هوای معنادار حاج قاسم قبل از شهادت
«هجرحبیب»| ترور حاج قاسم دریای خون بین ایران و دولت آمریکا بوجود آورد
همه چیز را از دست رفته می دیدم / ماجرای 18 روز محاصره حاج قاسم در حلب
هجر حبیب | حاج قاسم چطور نبل و الزهرا را آزاد كرد؟
مستند «گنج پنهان» + دانلود

گفتگو با تهيهکننده سريال 24و هوملند Homeland

دقيقا! در پلات اصلي قبل از ساخته شدن فصل سوم ميخواستيم نامي مشابه محمود احمدينژاد را انتخاب کنيم و فردي مشابه با ويژگيهاي سياسي وي را تصوير کنيم و ترور او را در داستان اصلي داشته باشيم و پس از ترور اين شخص، مذاکرات اتمي ايران و غرب به نتيجه برسد. يعني با کشته شدن فردي که خصوصيات احمدينژاد را دارد داستان پايان بپذيرد. اما حاميان مالي ما اجازه چنين کاري را به ما ندادند. نکته جالب براي تو اين است که هيچگاه اجازه نميدهند مقامات بلندپايه ايراني در داستان حتي بهصورت شبيه وجود داشته باشند. البته اين قانون شامل حال توليدات تلويزيوني نميشود اما مجوز حضور شبه احمدينژاد در داستان را گرفته بوديم. همزمان با پيروزي حسن روحاني مديران کمپاني فاکس مرا خواستند و خواستار تغيير مسير داستان شدند و گفتند ديگر خط داستاني ترور رئيسجمهور لازم نيست. شانس آورديم که پنج قسمت توليد شده هنوز به ماجراي ترور نرسيده بود. دقيقا در همان روزها احساس کرديم ميانهروها در ايران به قدرت رسيدهاند و نقد داستاني خود را معطوف به گروههاي تندرو کرديم. بخش انتهايي فصل سوم سريال شما مرا ياد فيلم «آرگو» انداخت. در آن فيلم هم فارغ از برداشتهاي سياسي، تصوير متوحشي از ملت ايران نشان دادهايد. مخصوصا در قسمتهايي که برودي به خانه نسرين (بيوه ابونظير) ميرود. يا مثل صحنهاي که مردم در اعدام برودي حضور دارند يا پس از ملاقات برودي با نسرين، واکنشي که مردم به برودي نشان ميدهند مضحک و غيرواقعي است. در صورتي که بخشي از مردم ايران پس از ماجراي يازدهم سپتامبر در محکوميت تروريسم به خيابانها آمدند و براي کشتهشدگان شمع روشن کردند. شما رسما در مورد دولت و ملت ايران باور غلطي داريد و به همان نسبت جمهوري اسلامي را نميشناسيد. ما ملت صلحدوستي هستيم و هيچگاه از تروريسم حمايت نکردهايم.
کارگرداني که از ايران آمد و اسکار گرفت (اصغر فرهادي) هم همين جمله را گفت (ما ملت صلح دوستي هستيم) اما هيچ آمريکايي عاقلي آن را باور نميکند. همه ما به حماقتش خنديديم. چون مشخص بود سال بعد فيلم جرج کلوني (آرگو) جايزه اسکار را ميگيرد. من براي نوشتن فيلمنامه اين سريال خيلي فارسي ياد گرفتم. به قول شما ايرانيها «Tarof nadarim». اصولا در ذات ما آمريکاييهاست که هيچکس را بيهوده تشويق نکنيم. اگر به توهم توطئه متهم نشوم ميگويم در مورد جايزه اسکار، افرادي در ايران با برخي تهيهکنندگان مذاکره کرده بودند. جالب اينجاست تيم سازنده آرگو به ايران آمده بود و مديران سينمايي ايران در دولت گذشته بيشترين تعامل را براي ساخت فيلم آرگو داشتند.
در عوض از تيم سازنده آرگو (که براي بازسازي لوکيشنها آمده بودند) قول گرفتند که به فيلم «جدايي» در اسکار راي بدهند، خيلي احمقانه بود. تيمي که به ايران آمده بود آماده ميشد که فيلمي بهزعم شما عليه ايران بسازد. آن وقت مديران شما در فکر گرفتن چند راي بيشتر براي اسکار بودند. ضمن اينکه در سال 2011 کمپاني سازنده آرگو قبل از برگزاري اسکار با حمايت کاخ سفيد، مهماني خاصي را ترتيب داده بود که در آکادمي فيلم جدايي برنده شود تا اين جايزه براي ايرانيها اشتياقبرانگيز باشد و سال بعد جايزه گرفتن آرگو پيامهاي سياسي مرتبط را منتقل کند. اگر من جاي مديران شما بودم ديگر فيلمي به اسکار نميدادم. من فيلم «گذشته» فرهادي را ديدهام. از جدايي بهتر است. اما چرا برگزيده نشد؟
همانطور که در حاشيه مصاحبه اشاره کردي سينما در آمريکا با سياست نسبت نزديکي دارد. در مورد چيزي که راجع به محکوم کردن يازدهم سپتامبر از جانب مردم ايران گفتي، بايد بگويم افرادي که در محکوميت تروريسم پس از يازدهم سپتامبر به خيابان آمدند عده قليلي هستند. در اغلب موارد مردم از جمهوري اسلامي دفاع کردهاند. معادلات حاکم در ايران پيچيده است، اما حاميان اصلي نظام جمهوري اسلامي در ايران، مردم هستند. من در گفتوگوهاي مختلفي به اين موضوع اشاره کردهام که حاميان قدرت در ايران مردم هستند. پس تصويري که در سريال ميهن يا فيلم آرگو ارائه شده تصويري است که ما آمريکاييها ميخواهيم ببينيم و لزوما نبايد تصويري باشد که مطلوب شماست.
دروغ ديگر در اين سريال همکاري ايران با القاعده است. شايد آن تصوير جغرافيايي که آرگو از ايران ارائه ميدهد درست باشد اما تهراني که شما در سريال نشان ميدهيد بيشتر به شهرهاي عربي شباهت دارد.
من نميتوانم شما را قانع کنم اما با اينکه بضاعت مالي خوبي داشتيم از شبيهسازي پرهيز کرديم. شما وقتي اعراب شيعه در جنوب لبنان را حمايت ميکنيد چه فرقي با آنها داريد.
اصالت پارسي داريم؛ تمدن 7000 ساله ايراني به همراه تمدن 1400 ساله اسلامي. در ضمن شيعيان لبنان برادران ما بهشمار ميروند. اما مسئله مهم اين است که شما بهصورت توهينآميزي نشان ميدهيد هر کسي مسلمان ميشود و نظام سرمايهداري يکسويه آمريکا را قبول ندارد، تروريست است!
طبيعي است که اين برداشت مستقل ما از شرايط است. شما چقدر قدرت رسانهاي در کل دنيا داريد؟ تصويري که سياستمداران ما از شرايط و روابط سياسي در مواجهه با ايران دارند بايد در سينما و تلويزيون آمريکا بازتاب داشته باشد. پس از القاعده ايران دشمن شماره يک ايالات متحده بهشمار ميرود. پس از 30 سال مناقشه سياسي توقع داري چه تصويري از مناسبات ايران و آمريکا نشان دهيم؟ ضمن اينکه با ايران در حوزه سينما و تلويزيون و تاثير بر فرهنگ عمومي چالش داريم. ما تمام قدرت رسانهاي خود را در 30 سال گذشته بهکار گرفتهايم تا ايرانيها نتوانند تصويري از جامعه، دولتها و دولتمردان خود به دنيا ارائه کنند. تصور ميکنيد تحريمهاي30 ساله کمپاني ميجر چرا اتفاق افتاده است؟ کمپاني ميجر در آمريکا به کشورهاي عربي و خاورميانه فيلمهايش را با قيمت کمتري عرضه ميکند تا فيلمهاي ايراني در منطقه خاورميانه اکران نشوند. از سوي ديگر سيستم فرهنگي شما مانند رسانههاي آمريکايي قدرت توليد سريال و فيلم ندارد. بهنظر من تحريمهاي فرهنگي کمپانيهاي آمريکايي موثرتر از تحريم اقتصادي است زيرا سيستم فرهنگي شما را در طول 30 سال اخير فلج کرده است. ما 30 سال در مواجهه با رسانههاي ايراني جنگيدهايم تا شما را در اين حوزه فلج کنيم. ما در آمريکا تحرکات فرهنگي شما را کاملا زير نظر داريم. حتي فيلمسازان شما ديگر قدرت ندارند فيلمي مثل «ديپلمات» (داريوش فرهنگ) و «روز شيطان» (بهروز افخمي) توليد کنند. ما خيلي تلاش کرديم آثاري شبيه اين دو فيلم که توليد ايران است، در حوزه خاورميانه اکران نشوند. اگر قدرت رسانهاي ايران مانند قدرت سياسياش باشد ديگر از آمريکا و دموکراسي جهاني اثري باقي نخواهد ماند.
شيوه روايت شما بسيار غلط است. چون با فرض اينکه اسرائيل به ايران حمله کند مذاکراتي در کار نخواهد بود.
خب به اين موضوع هم فکر کرديم. دانش اکبري (فرمانده سپاه در سريال هوملند) سمبلي از تندروهاي ايراني است که توسط برودي ترور ميشود. ما با بدنه تندروها مشکل داريم. در اين سريال به ايران پيام داديم اگر تندروها نباشند با افرادي مثل مجيد جوادي راحتتر ميتوانيم مذاکره کنيم. نکته مهم ديگر در اين سريال اين است که اسرائيل به تاسيسات هستهاي ايران حمله کرده اما ايالات متحده وارد جنگ با ايران نشده. خب ما در اين سريال به اسرائيليها هم يک پيام داديم: «در صورتي که به ايران حمله کنند حمايت نظامي نخواهند شد».
اگر تندروي نکني، من هم با ملايمت نکاتي را در مورد سريال خواهم گفت که سياستهاي کلي ايالات متحده و اسرائيل را زير سوال خواهد برد. مثلا جاسوس موساد که در پايان فصل سوم بهواسطه ميرا وارد زندگي سول (سرپرست سازمان سيا) ميشود توسط سيا دستگير ميشود. در اينجا هم من بهعنوان يک يهودي از موجوديت اسرائيل حمايت ميکنم و هم به عملکرد دستگاههاي مختلف در اسرائيل نقد دارم. در اين شرايط و در ايالات متحده هر تصميم در حيطه سينما مبتني بر سياست است. به اعتقاد من اصلا حرف احمقانهاي است که بگوييم سينما را از سياست جدا فرض کنيم. بهنظر من تهيهکنندگي سينما، اصولا هنري سياسي است. در بعضي مواقع يک ملت را به تصوير ميکشيم و در برخي مواقع ديگر خواستههاي دولتمردان را. پس با اتکا به دو خروجي مهم سينما، اين صنعت هنري، سياسي و مدرن است. اين عده قليل فيلمسازان ايراني که خيلي برايشان احترام قائل هستم، فيلمهاي تحقيرآميزي درباره ملت خود ساختهاند.
مثلا فيلم معروف «طبيعت بيجان» متعلق به همان فيلمساز کمونيستي که در آلمان بود و در دوره جواني وقتي براي درمان سرطان اينجا آمده بود در کلاسهايش شرکت کردم. اين طيف از فيلمسازاني که آثارشان شبيه سينماي دهه 70 و 80 کشورهاي کمونيستي است، سبب تحقير ملتهاي خودشان ميشوند. من که مواضعم نسبت به دولت و مردم ايران روشن است. اما فيلمهاي کيارستمي به يک شوخي روشنفکري شبيهند و نميتوانند علاقهمندان هنر سينما را راضي نگه دارند. شما وقتي قدرت متمرکز در حوزه توليد سينمايي نداريد و دلخوش به جشنوارههايي مثل کن و برلين هستيد که به حقير نشان دادن ملت خودتان ميانجامد، عملا سينماي خود را به بيراهه بردهايد.
شما با چه رويکردي سراغ ساخت سريالهايي از اين دست ميرويد؟ چنين رويکرد دروغپردازانهاي کارکرد دارد؟
بله حتما کارکرد دارد. من اعتقاد دارم سينما ابزار توجيه سياستورزي است. به اين جمله که گفتم خيلي اعتقاد دارم. خودم را توليدکننده ميهنپرستي ميدانم که اهداف آمريکايي برايش ارزشمند است. به صنعت سينما احترام ميگذارم و از آن بهعنوان ابزاري هدفمند براي کشورم استفاده ميکنم. البته با توليد سريال در رسانهاي فراگيرتر مثل تلويزيون تاثير بيشتري بر افکار عمومي ميگذارم. من با اعتقاد کامل به قانون اساسي ايالات متحده و افکاري ميهنپرستانه سريال 24 و هوملند را ساختم.
ولي در خصوص ايران در فصل سوم سريال بسياري از وقايع و لوکيشنها هيچ شباهتي به ايران ندارد.
منظورت اين است که ما اشرافي به جغرافياي ايران نداريم. نماهاي اصلي که از تهران نشان ميدهيم بيشباهت به تهران نيست. حتي اگر دقت کرده باشيد از اسم محله دروازه غار استفاده کرديم که يکي از بازيگران ايراني ما (بابک بختياري) در اين محله متولد شده است. ما عکسهاي متنوعي از تهران داريم. دو نفر از اعضاي تيم نويسنده ما به اضافه خود بنده سالهاست روي موضوع ايران کار ميکنيم. آخرين اخبار و اطلاعات درباره ايران را داريم. روزنامهها و مقالات مهم را عمدتا برايم ترجمه ميکردند.
با روزنامهنگاران خارجي مخالف رژيم شما ارتباط نزديک داريم. چيزي نيست که درباره ايران ندانيم. ايرانيهاي مقيم لسآنجلس چندين بار در مهماني مختلف مرا دعوت کردند و بابت ساخت اين سريال از NGOهاي مختلف ايراني تقدير شديم. 6 ماه قبل از نگارش فصل سوم ميهن حتي بياهميتترين نشريات ايراني را تهيه ميکرديم و تيم تحقيق و پژوهشي که از پنتاگون به ما پيوسته بود آنها را رصد ميکرد و ارزيابيهاي روزنامهها را در اختيار تيم نويسنده ميگذاشت. ما حتي 6 ماه قبل از انتخابات ايران که مشغول نگارش فصل سوم بوديم با حدس اين موضوع که گروه سياسياي که به قدرت خواهد رسيد يقينا گروه ميانهرويي خواهد بود، طراحي داستاني سريال را انجام داديم. اغلب کارشناسان در خوشبينانهترين حالت شهردار فعلي تهران را بهعنوان رئيسجمهور ميشناختند. هيچگاه تصور نميکرديم اصلاحطلبان دوباره به قدرت برسند.
براي اينکه ثابت کنم اطلاعات سياسي من از ايران غلط نيست ميخواهم به اين مسئله اشاره کنم که بلايي که بر سر محافظهکاران آمد تقريبا شبيه همان اتفاقي بود که در مورد اصلاحطلبان ايراني در سال 84 رخ داد. اما رئيسجمهور شدن آقاي روحاني واقعا غير قابل پيشبيني بود. شايد باورت نشود اما طرحي که در دست توليد داشتيم و کمپاني فاکس جلوي آن را گرفت، پيشبيني به قدرت رسيدن شهردار تهران را در متن قصه داشت.
البته روند مذاکرات بهصورت فعلي را به نوعي در سريال 24 در فصل هشتم پيشبيني کرديد. رئيسجمهور «حسن» به نوعي تداعيکننده نام رئيسجمهور ايران است. اين قبيل پيشبينيهاي شما در سريال 24 هدفمند بود؟
در مورد اوباما که قبلا توضيح دادم. در مورد رئيسجمهور حسن اعتقاد دارم تاثيرگذاري قبل از اتفاق در درجه اهميت قرار دارد. سينما و سياست، موازي با يکديگر پيش ميروند اما طرح هدفمند و اشراف به سوژه سبب ميشود پيشبينيهاي سياسي سريال به مسير درستي برود. خانه کري در سريال هوملند را ديدي چگونه است! کري تمام احتمالات و عکسها را روي ديوار الصاق کرده است. ما هم در چنين فضايي کار ميکنيم. يعني دوستان، احتمالات و پيشفرضهاي سياسي را کنار هم ميچسبانند. يکي از فرضهاي مهمي که در سريال 24 داشتيم اين بود که از ميان اصلاحطلبان ايراني اگر قرار است کسي به قدرت برسد با حداقل پيشفرضهايي که در سريال 24 مطرح ميشود يک درصد احتمال داديم که حسن روحاني در ايران به قدرت برسد و براي همين اصرار داشتيم در فصل هشتم سريال 24 نام رئيسجمهور ايران حسن باشد. شخصي در ايران از تندروهاي نزديک به حکومت است که سريالهاي ما را تحليل و ارزيابي ميکند و از افراد سپاه پاسداران بهشمار ميرود. از تحليلهاي او براي نگارش سريال ميهن خيلي استفاده کرديم (حسن عباسي). طبيعي است در تحليلهاي اين شخص، نوعي هراس از حمله نظامي اسرائيل وجود دارد. ما از تحليلهاي او براي دامن زدن به اين هراس بهره برديم. بيتعارف من يک يهودي دوآتشه هستم که موجوديت برادرانم در اسرائيل برايم از هر حيث اهميت دارد. به هر حال خطرناک بودن دولت شما و عدم تبعيت از تمدن نوين جهاني موجب خسران در جهان خواهد شد.
بهنظر شما آمريکا خودش عامل بسط تروريسم نيست؟ شما که اطلاعات سياسي خوبي داريد درباره سناتور چارلي ويلسون که مايک نيکولز فيلمي درباره او ساخته، حتما اطلاعات دقيقي داريد. مگر حاکميت ايالات متحده براي مقابله با بلوک شرق مجاهدين سابق در افغانستان را تجهيز نکرد و سناتور چارلي ويلسون ميليونها دلار براي خريد و حمل سلاح به افغانستان نبرد؟ طبيعي است بعد ار فروپاشي شوروي مجاهدين به گروههاي متفاوتي تقسيم شدند و در نهايت القاعده شکل گرفت. حالا مقصر بسط تروريسم جهاني ايران است يا آمريکا؟ در همين قضيه سوريه مگر دولت عربستان از تکفيريها حمايت نميکند؟ شما چطور ايران را مقصر بسط تروريسم ميدانيد؟
طبيعي است من يک آمريکايي هستم همانطور که تو ايراني هستي. طبيعي است که بخواهي برخي سياستهاي کلان دولتمردان مرا در دورههاي گذشته مخصوصا دوران فاجعهبار رونالد ريگان زير سوال ببري. ما خودمان هم به شرايط امنيتي در آمريکا نقد داريم. در چرخه بازيهاي سياسي و امنيتي چهره آمريکاي آزاد مخدوش ميشود و چنين شرايطي را ما در 24 و سريال ميهن زير سوال برديم. شخصيت معاون رئيسجمهور که دستور ميدهد بمباران هوايي در محل زندگي ابونظير اتفاق افتد در واقع نقد همين جريان بيمار امنيتي - سياسي در آمريکاي به اصطلاح آزاد است يا شخصيت خودسري که در مجموعه سازمان سيا فعاليت ميکند (ديويد استس)، نقد جريان بيمار در سياست. قبول داريم که سياستهاي غلط عامل تروريستپروري ميشود.
شما در سريال 24 پيشبيني کرديد که يک سياهپوست رئيسجمهور آمريکا ميشود. چقدر از اين مجموعه فعاليت هدفمند بوده است؟ اين سوال من پاسخ کاملي نداشت.
واقعا ايمان آوردم که در حرفهات آدم فوقالعادهاي هستي. سه روز معطل جواب ماندي و دوباره سوال را ارسال کردي. ميان هنرمندان، مخصوصا فيلمسازان، ميل شديدي وجود دارد که پس از دوران سياه بوش، يک رنگينپوست يا يک زن بر کرسي رياستجمهوري بنشيند. رياستجمهوري يک زن در ايالات متحده را پيشبيني کرديم و همچنان خانم کلينتون احتمال دارد نامزد کسب مقام رياستجمهوري باشد. همانطور که ظريف در ايران سوداي رياستجمهوري دارد. من آمريکايي متوجه خندههاي ظريف به جان کري ميشوم که چه معناهايي ميتوانند داشته باشند. ما يک آلبوم از لبخندها و رياکشنهاي ظريف نسبت به جان کري تهيه کردهايم. ما اينجا اتاقهاي مشورت داريم و با تيم نويسنده موضوعات مختلفي را رصد ميکنيم.
قصد بعدي شما با اين تيم نويسنده و اتاق فکر چيست. باز هم جمهوري اسلامي را هدف قرار خواهيد داد؟
با روند مذاکرات فعلي فکر نکنم. فعلا ايران از دستور کار خارج است. من و الکس تصميم داريم در مورد بهار عربي دو سريال بسازيم. فعلا در مرحله تحقيق و نگارش فيلمنامه هستيم.
اما يادتان باشد شما با ساخت ميهن تنفر و انزجار ضدآمريکايي را در ميان ايرانيان گسترش داديد. شما به ايرانياني در آمريکا نزديک هستيد که حاکميت پرافتخار و مستقل جمهوري اسلامي را قبول ندارند اما از گزينه نظامي نيز متنفرند.
نه اينطور هم نيست. خيلي از ايرانيان مقيم آمريکا براي حمله اسرائيل به ايران لحظهشماري ميکنند. البته تاکيد ميکنم ما در سريال نشان داديم که آمريکا عملا دخالتي در حمله نظامي به ايران ندارد و اسرائيل خودسرانه اقدام به انجام چنين کاري کرده است و ايالات متحده و لزوما سيا به خنثي کردن آسيبهاي پس از حمله نظامي اسرائيل به ايران ميپردازد.
پس شما از گزينه حمله نظامي به ايران خوشحال هستيد؟
رعب و وحشت گاهي بد نيست. براي تسري اين رعب و وحشت، سريال خودمان را بهصورت رايگان در اختيار شبکه فارسيوان قرار داديم تا با دوبله فارسي بيشتر ديده شود. اين حرفهاي من ميدانم باعث وحشت ميشود اما وحشت براي ملت شما بد نيست!
ما هشت سال جنگ را تجربه کردهايم و از جنگ واهمه نداريم. لطفا سريالي بسازيد که حقوق اتمي ملت ايران را به دولتمردان آمريکايي يادآور شود!
براي تاثيرگذاري بيشتر، فکر ميکنم پرداختن به بهار عربي واجبتر است
فیلمهای افشاگر ایرانی برای صلحطلبان جهان + دانلود

در ادامه فعالیتهای مختلفی که در جهان برای جلوگیری از حمله به سوریه در جریان است ، معاونت پژوهشی دانشگاه هنر تهران با کمک کارمندان و هیئت علمی خود، در یک اقدام ابتکاری و با قرار دادن فیلمهای مستند افشاگر و ضدجنگ ایرانی همراه با زیرنویسهای (انگلیسی، ژاپنی، فرانسه و آلمانی) در سایت این دانشگاه و نیز سایت معروف (یوتیوپ )و ارسال ادرس انان به ایمیل تک تک بیش از سه هزار صلح طلب و روزنامه نگاران مشهور خارجی سعی بر روشن نمودن اذهان و افکار جهانیان در مورد برخورد دوگانه غرب با مسله شیمیایی کنونی در سوریه و در زمانه جنگ ایران و عراق نموده است.
این فیلمها عبارتند از (پژواک سکوت) به کارگردانی حمید زرگرنژاد، (خاطراتی برای تمام فصول) به کارگردانی مصطفی رزاقکریمی و (هفت نابخشوده) به کارگردانی مرتضی باقری که هر سه حاوی اسناد و صحنههای بسیار تاثیرگذار و مسلم از حملات شیمیایی دولت صدام بر علیه مردم دو کشور و پشتیبانی فنی و تسلیحاتی و نادیده گرفتن این حملات توسط دولتهای غربی و نیز نقش دولتهایی همچون عربستان در این حملات و همچنین نقش ستون پنجم تروریست آنان درپشت صحنه جنگ ایران و عراق میباشند.
در این فیلمها مصاحبههای بسیار جالبی با (خاویر پرز دکوئیار) دبیرکل سابق سازمان ملل و نیز (رولان دوما) وزیر خارجه اسبق فرانسه در زمان جنگ ایران و عراق وجود دارد که برای اولین بار حقایقی در مورد دلایل عدم محکومیت به کارگیری سلاحهای شیمیایی توسط رژیم عراق در زمان جنگ با ایران را افشا میکنند.
از دیگر نکات جالب توجه ، قابلیت دانلود با کیفیت بالا ی این فیلمهاست بطوری که سایت انگلیسی زبان (CASMII)، بزرگترین و پرمخاطبترین سایت ضدجنگ آمریکاییان ایرانیتبار در آمریکا و اروپا با بیش از چندهزار بازدیدکننده در روز، با قرار دادن این فیلم ها در سایت خود به صورت رسمی به تبلیغ گسترده آنان پرداخته است.
لازم به ذکر است که این فیلم ها با همکاری تنگاتنگ ( موزه صلح تهران) و (انجمن سینمایی انقلاب و دفاع مقدس ) زیرنویس و در اختیار این دانشگاه قرار گرفته و در آینده نزدیک با استقبال گستردهای که از این فعالیت توسط مخاطبان خارج از کشورصورت گرفته، فیلم های مستند بیشتری به این مجموعه اضافه خواهند شد. آدرس این فیلمها در سایت دانشگاه هنر ، یوتیوپ و کاسمی به شرح زیر می باشد و علاقهمندان میتوانند از اینجا ، اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا مشاهده کنند.
سلمان حدادی، وهابی شیعه شده در شبکه جهانی ولایت + دانلود

![]()
ويژه برنامه لبخند کعبه در شبکه جهانی ولایت با حضور سلمان حدادی
وبلاگ سمان حدادی
كليپ «تا آخرين نفس ايستادهايم»
پنج دوربین شکسته !!!
!!!
مستند سینمایی «پنج دوربین شکسته»، یکی از جنجالبرانگیزترین نامزدهای هشتاد و پنجمین دوره از جوایز اسکار، است.
این فیلم با آنکه ساخته «عماد برناط»، فیلمساز فلسطینی است و نیمی از سرمایه آن توسط ولی در رقابتها اسکار تحت عنوان فیلمی اسرائیلی معرفی شده است.
«برناط» در اینباره میگوید: اینکه گفته میشود، «پنج دوربین طلایی» تحت عنوان فیلمی اسرائیلی در رقابتهای اسکار پذیرفته شده است، کاملا اشتباه است چون بر طبق قوانین اسکار، سازنده مستند متعلق به هر جایی باشد، آن فیلم نیز متعلق به آنجاست، من یک فلسطینیام، پس فیلمم نیز یک فیلم فلسطینی است.
بنا بر این گزارش، البته جنجالهای مربوط به «پنج دوربین شکسته» تنها به همینجا ختم نمیشود، بلکه گفته میشود که نیمی از سرمایه این فیلم توسط اسرائیل تامین شده که خود این مسئله نه تنها در میان فلسطینیها که در میان اسرائیلیها نیز جنجالبرانگیز شده است.
فلسطینیها حمایت اسرائیل از فیلمی فلسطینی را موجب ننگ دانسته و اسرائیلیها نیز نسبت به این مسئله که چرا دولت اسرائیل باید از فیلمی ضد اسرائیلی حمایت مالی کند، معترضند.
معترضان اسرائیلی، فیلم «پنج دوربین شکسته» را فیلمی انتقادآمیز از سیاستهای دولت اسرائیل دانسته که تهییج کننده احساسات مخاطب، علیه سربازان اسرائیلی و حتی یهودیان است.
«گای دیویدی»، شهروند اسرائیلی و یکی از فعالان حقوق بشر منتقد صهیونیسم که در ساخت «پنج دوربین طلایی» با «عماد برناط» همکاری داشته است، ضمن رد تمام این انتقادها میگوید: «پنج دوربین شکسته»، تصویری انسانی از اهالی یک روستاست و به هیچ عنوان تهییج کننده احساسات ضد یهود نیست، برای من مستندها معرف شخصیت افراد نیستند، یک حقیقت وجود دارد و آن این است که این فیلم یک فیلم فلسطینی_اسرائیلی_فرانسوی است که با همکاری مشترک یک کارگردان فلسطینی و یک کارگردان اسرائیلی ساخته شده است.
ولی یک شهروند فلسطینی با نام «ادیب ابو_رحمه» که در مستند «پنج دوربین شکسته» نیز نقش یک معترض را بازی کرده، عقیده دارد: «پنج دوربین شکسته» به هیچ وجه یک فیلم اسرائیلی نیست، مگر مردمی که در این فیلماند، اسرائیلیاند؟ مگر مردمی که در این فیلم رنج میبینند، کشته میشوند، دستگیر میشوند و زخمی میشوند، اسرائیلیاند، که این فیلم اسرائیلی باشد؟!
«عماد برناط» در این فیلم از حضور همسر و فرزندانش نیز استفاده کرده، با این امید که به مخاطبان نشان دهد که چگونه یک خانواده معمولی فلسطینی خود را با سالها درد و رنجی که اسرائیل برای آنها به وجود آورده خود را وفق میدهند.
دیویدی میگوید: این فیلم داستان عماد و فعالیتهای صلحآمیزش در روستای بلعین است و آنچه که در این مستند مهم است، همین نکته است.
«برناط» خود نیز در اینباره میگوید: از اول اعتقاد داشتم که داستان این فیلم را در غالب خانوادهام به تصویر بکشم تا بتوانم، به لحاظ حسی به مخاطبان نزدیکتر شوم.
فیلم 400 هزار دلاری «پنج دوربین شکسته» زندگی یک روستایی در فلسطین است که دوربینهایش شاهد و قربانی مبارزات هستند.
محور این فیلم مستند، مقاومت مردمی و مسالمتآمیز در بالعین است؛ روستایی که به خاطر شهرکسازی اسرائیل و دیوار حائل نژادپرستانه برای اهالی آن، در معرض تهدید قرار گرفته است.
«برناط» درباره سرمایهگذاری اسرائیل بر فیلم «پنج دوربین شکسته» در جلسه پرسش و پاسخی که پس از اکران فیلمش در رامالله برگزار شد، خطاب به رسانه و مطبوعات گفت: ایده این فیلم مدت زمان طولانی با من بود، به همین خاطر به سراغ تعداد زیادی از مؤسسات فلسطینی رفتم ولی کسی کمکم نکرد، یک روز «گای دیویدی»، فردی که به مردم فلسطین احساس همبستگی دارد، برای اعلام این همبستگی به روستای ما بلعین آمد و زمانیکه درباره ایدهام شنید، از آن استقبال کرد.
وی افزود: این به هیچ عنوان به معنای تطبیع (همزیستی مسالمتآمیز) میان اسرائیلیها و فلسطینیها نیست.
«برناط» همچنین در مصاحبه با خبرگزاری فارس عنوان کرد: همواره یک دوربین همراه خود دارم زیرا دوربین سلاح من است که با آن هرگونه نقض حقوق فلسطینیها را به تصویر میکشم.
همسر 23 ساله «برناط» که یک خانهدار است، نیز درباره نامزدی مستند همسرش در رقابتهای اسکار میگوید: من شنیدم که این فیلم نامزد جایزه اسکار شده، شاید جایزه مهمی باشد، ولی من این جایزه را نمیخواهم من آن چیزی را میخواهم که پشت این جایزه نهفته است، من میخواهم سرزمینم را پس بگیرم.
متن سخنان حاج آقا پناهیان در برنامه ققنوس با موضوع تببين خصوصيات سينمای انقلاب

::بزرگترين صادرات ما نفت نيست بلكه معنويت و معرفت است::
نهمين قسمت از برنامه ققنوس تكرار مجدد برنامه هشتم آن بود كه با كارشناسي حجت الاسلام و المسلمين پناهيان و به دلیل درخواستهای بینندگان دوباره به روي آنتن شبكه چهارم سيما رفت.
حجت الاسلام و المسلمین پناهیان در اين برنامه با تاکید بر تناسب ذاتی میان سینما و دین گفت: وقتی این دو به هم برسند، این سینماست که بیشتر بهره میبرد، دین را از طریقی غیر از سینما هم میتوان منتقل کرد، هرچند که ممکن است سختتر باشد اما عوامل مختلفی وجود دارند که دست به دست هم میدهند و باعث فراگیر شد دین خواهند شد.
وی با بیان اینکه سینما میتواند این مسیر را تسریع و تسهیل کند، افزود: اما سینما بیش از اینکه به دین خدمت کند به خودش خدمت خواهد کرد، زیرا دین نگاه عمیق و در عین حال زیبا به سینما میدهد.
دين ميتواند سينما را رونق بيشتري دهد
این کارشناس مسائل فرهنگی اظهار داشت: اگر سینما برای عدهای وسیلهای است برای سرگرمی، دین میتواند این وسیله را رونق بیشتری ببخشد و یا اگر سینما برای عدهای وسیلهای است برای نشان دادن روابط عاطفی، دین میتواند این روابط عاطفی بین انسانها را تقویت ببخشد.
پناهيان ورود دین به عرصه سینما را به منزله تک ساحتی شدن سینما ندانست و تاکید كرد: وقتی سینما دینی شود، سمت و سوی الهی پیدا خواهد کرد، نه اینکه بخشی از زندگی را مورد غفلت قرار دهد، بخشی از عواطف و احساسات را نگاه نکند، بخشی از درگیریهای انسان را بیتوجهی کند. بلکه زاویه دید را تغییر میدهد و اتفاقا سینماگر دینی باید تمام اجزای زندگی را مورد توجه قرار دهد.
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه سینماگر علاوه بر حکمت و صفای باطنی باید دارای هوشمندي و ذکاوت فوقالعادهای باشد، افزود: هوشی که در یک کارگردان و فیلمنامه نویس ـ که در بسیاری مواقع این دو حرفه در یک فرد تجلی پیدا میکند ـ مورد نیاز است، بسیار زیادتر از دیگر هنرهاست، حتی بیشتر از هوشی است که ما در دانشگاهها و رشتههای فنی نیاز داریم.
معرفت يك كارگردان بايد از يك عالم ديني هم بيشتر باشد
به گفته وي کارگردانی حرفهای است که بايد معرفت زیادی داشته باشد، حتی باید معرفتش از یک عالم دینی بیشتر باشد یا حداقل با همان معرفتی که دارد، نگاهی تیزبینانه به امور داشته باشد.
پناهیان با بيان اينكه برخی از سینماگران ما مسلمان هستند اما انقلابی نیستد، گفت: شما اگر فیلم خوب میخواهید نیازی ندارید که سینماگر انقلابی باشد، اما اگر فیلم انقلابی بخواهید نیاز دارید که سینماگرتان حتما انقلابی باشد.
اين كارشناس مسائل هنري شهید آوینی را یک سینماگر انقلابی توصيف كرد و افزود: او قبل از اینکه به هویت صنفی خودش عشق بورزد، به هویت انقلابیاش عشق ورزید.
سينماگر انقلابي به دنبال اصلاحات حداقلي نيست
وي ادامه داد: سینماگر انقلابی دنبال رفورم و اصلاحات حداقلی نیست، دنبال دیدن عوامل سطحی مشکلات مردم نیست، به ریشهها نگاه میکند و در حد معقول سعی در ریشه کن کردن آنها میکند، سینماگر انقلابی به همه مردم عشق میورزد و برای همه آنها دل میسوزاند، سینماگر انقلابی در تنهاییهاش برای فقرا اشک میریزد، سینماگر انقلابی برای کسانی که با خدای او و حسین او نیستند گریه میکند.
پناهيان با بيان اينكه ساخت اثر انقلابی نیاز دارد که انسان در درون خودش آتش گرفته باشد، تصريح كرد: شهید چمران کسی است که خودش آتش گرفته، اصلا اثر هنری ندارد اما خودش اثر هنری است.
اين استاد دانشگاه حفظ شأن سینماگر را لازمۀ داشتن «سینمای فاخر» دانست و گفت: برای اینکه به یک سینمای فاخر برسیم باید شأن سینماگران را حفظ کنیم و بالا ببریم و در همان سطحِ بالا به مردم معرفی کنیم.
وي خاطرنشان كرد: این موضوع از یک سو انتظار مردم از سینماگر را بالا میبرد و از سوی دیگر انتظار خود سینماگران هم از خودشان بالاتر میرود و اگر بخواهیم منتظر رشدی باشم، این رشد باید در بستر این تکریم صورت بگیرد.
سينماگر يك شبه فيلسوف است
پناهيان با بيان اينكه واقعا سینماگر یک شبه فیلسوف و بلکه بالاتر از یک فیلسوف و یک انسان اندیشمند و بلکه بالاتر از یک انسان دانشمند است، اظهار داشت: کسی که فراوانی دانش دارد، حتما نباید اندیشمند باشد و توان استفاده از آگاهیها برای رسیدن به نتایج جدید نداشته باشد اما بنا به قراردادی که در این بحث مطرح میکنیم، شاید بتوانیم اصطلاح اندیشمند را عمیقتر از اصطلاح دانشمند تلقی بکنیم.
اين كارشناس مسائل هنري با تاكيد بر اينكه ما باید انتظارمان را از سینماگران بالاتر ببریم تا افراد فرهیخته به این عرصه ورود پیدا کنند، گفت: اگر بخواهیم به یک سینمای دینی و سینمای انقلابی برسیم باید این باور را در جامعه نهادینه کنیم که سینماگر باید فردی عمیق باشد.
به گفته وي یقینا یک سینماگر آگاهیهای فردی، روانشناختی، جامعهشناختی و نگاه عمیق تاریخی باید داشته باشد تا بتواند در این عرصه فعالیت کند.
قدرت تحليل و آيندهنگري يكي از خصوصيات سينماگر انقلابي است
پناهيان دارا بودن قدرت تحلیل و آینده نگری را یکی از خصوصیات یک سینماگر انقلابی دانست و افزود: در عرصه اندیشه، سینماگر انقلابی باید قدرت تحلیل، به ویژه آیندهنگری داشته باشد و نمیشود یک انقلابی آیندهنگر نباشد چرا كه اگر یک انقلابی آیندهنگر نباشد، در قضاوتهایش دچار اشتباه و خمودگی میشود و حساسیتهایش کم میشود.
اين استاد دانشگاه ادامه داد: حضرت امام(ره) وقتی خواستند فردی را که به عنوان جانشنین ایشان مطرح بود عزل کنند، گفتند كه "شما فرد ساده لوحی هستید." یک انقلابی نباید ساده باشد، باید هوشمند باشد، باید دست همه سیاستمداران فریبکار عالم را بخواند، آثار عملی و نهایی و تمام تئوری آنها را درک کند، اگر یک سینماگر بخواهد انقلابی باشد، در تحلیل، باید نقد دموکراسی در مشتش باشد، که این دومینویی است که آغاز شیرینی دارد اما در نهایت به ویرانی منجر میشود و در واقع این قدرت بصیرت عمیق است که میتواند از یک فرد، سینماگر انقلابی بسازد.
سينماگر انقلابي بايد استقلال روحي داشته باشد
وي ویژگی دوم یک سینماگر انقلابی را داشتن «استقلال روحی» خواند و با بيان اينكه یک هنرمند انقلابی نمیتواند استقلال نداشته باشد، گفت: هنرمند انقلابي حتی باید در تشویق و تنبیه دوستانش هم بايد استقلال داشته باشد، یعنی زخم زبان خوردنش هم باید ملس باشد و از سرزنش نترسد.
پناهيان در عين حال خاطرنشان كرد: این به معنی بیاعتنا بودن به انتقاد دیگران نیست، بلکه منظور عدم پذیرفتن تاثیر منفی و یا حتی مثبت از این تشویقها و تنبیههاست و اگر این استقلال روحی نباشد، متاثر از انتقادها برای راضی نگاه داشتن همه، دست به تعدیل انقلاب و عقاید خودش میزند.
اين استاد دانشگاه سومین خصوصیت مهم سینماگر انقلابی را دوستی و دشمنی دانست و گفت: نمیشود با بشریت دوست بود اما نسبت به دشمنان بشریت بیتفاوت بود.
وي اظهار داشت: وقتی به تعریف امام درباره هنر نگاه میکنید، به بُعد نفرت از سرمایهداران ظلم و ستم اشاره میکند و این طبیعی است که هنرمندان به خوبیها و زیباییها علاقه و عشق دارند، اما هنرمند انقلابی، نسبت به آنچه باعث از بین رفتن این زیباییها و خوبیها میشود، نفرت دارد.
حضور انقلابيون در سينما مهمترين وظيفه آنهاست
پناهيان با تاكيد بر اينكه حضور انقلابیون در عرصه سینما را از مهمترین و اصلیترین وظایف آنها است، گفت: اگر انقلابیون حضور در عرصه سینما را وظیفه اصلی خود تلقی نکنند، وضع سینما درست نخواهد شد.
وي با بيان اينكه بزرگترین صادرات جامعه و کشورما، صادرات معنویت و معرفت است که باید به وسیله این ابزار صادر شود، گفت: بزرگترین صادرات ما نفت نیست و ضروریترین امور، تکنولوژیهای سخت نیست بلکه بزرگترین مزیت نسبی ما محصولات معنوی و فرهنگی ماست که باید از طریق همین تکنولوژیهای نرم رسانهای به عالم منتقل شود
رجا نیوز
پشت پرده فتنه 88 در مستند «رنگ واقعی مردم»
فيلسوفان سينماگر; حسن عباسي در مصاحبه با سينما رسانه
:: سينما رسانه در اين مصاحبه با حسن عباسی به بررسي جايگاه علمی ::
: دکتر مجيد شاه حسينی در حوزه نظريه پردازي سينما و رسانه مي پردازد ::
هوالحکيم
معرفي مجيد شاهحسيني کار سادهاي مينمود. اما هنگاميکه با حسن عباسي به مصاحبه نشستيم، متوجه شديم که شناخت شاهحسيني، نيازمند داشتن درکي عميق از رفتار او در صحنهي فرهنگي- هنريِ ايرانِ بيست سالِ اخير است. زاويهي نگاه عباسي در معرفي دکتر مجيد شاه-حسيني، معطوف به نوع کنشي است که از وي درعرصهي نقد و نظر، در عرصهي مديريت رسانه-اي در سازمان صدا و سيما، و مديريت او بر فارابي مشاهده شده است. اينکه انگيزهي شاهحسيني در اين عرصهها، از چه عمقي برخوردار بوده است و چه جهتگيري مشخصي داشته است. عباسي بهجاي پرداختن به شخصيت مجيد شاهحسيني، به رسالت او در صحنهي فرهنگي انقلاب اسلامي پرداخت.
* در پرسش اول، به عنوان مدخل گفتوگو، مايلم بدانم چه مدت است که دکتر شاهحسيني را مي-شناسيد؟
بله! بسمالله الرحمن الرحيم. مجيد را حدود 15 سال است که ميشناسم و با او تعامل دارم. اما با نوشتههاي وي در نشريات، از قبل از آن آشنا بودم.
* کسي به نام مجيد شاهحسيني را حسن عباسي چگونه براي مخاطبان حرفهاي و غير حرفهاي سينما و حوزهي رسانه معرفي ميکند؟
براي شناخت مجيد شاهحسيني بايد عرصهاي که او براي خود انتخاب کرده است را شناخت و سپس رسالتي که براي خود قايل است را دانست؛ سپس روش او در عمل به آن رسالت، در عرصهي فرهنگي را معرفي کرد.
* عرصهاي که آقاي دکتر شاهحسيني در آن عمل ميکند و رسالتي که براي خود قايل است، و همچنين روش او در صحنه، چيست؟
اين سه وجه شناخت مجيد، نياز به توضيح دارد. مجيد سواي از طبابت، در پنج حوزهي تخصصي فرهنگي، حضور موثر داشته است: حوزهي تدريس نظري هنر و سينما، و حوزهي امور مستشاري و مشورتي هنري و فرهنگي.
روش او در نقد، روشي کاملاً متمايز از روش مبتذل جاري در مواجهه با آثار هنري است، که روشي عمدتاً ژورناليستي است و به تکنيک سينما ميپردازد، يا روشي که صرفاً نقد و بررسي آثار هنري را به فرم آن آثار محدود ميکند. روش مجيد در نقد، روش محتواگرايي ناظر به سه وجه بيوتي (Beauty)، فرم (form)، و ميم-سيز «mimesis» است؛ لذا غالباً نقدهاي او از محتوايي فلسفي، تاريخي، نشانهشناختي، و سبکشناختي برخوردار است.
* روش نقد و بررسي علمي- فلسفي، که کمتر به تکنيک ميپردازد و بيشتر محتوا و مضمون را مد نظر دارد، در خاستگاه تمدنيِ سينما، يعني در خود غرب چه جايگاهي دارد؟
پرسش خوبي است. اما قبل از آن بايد جايگاه نقد محتوايي را در آثار فرهنگي با ذکر مثالي روشن کرد. روزگاري شعر مهمترين ابزار بيان عميقترين مضامين فکري- فلسفي بود. مولوي، انديشه و فلسفهي خود را در مثنوي آورد، در حالي که ميتوانست آن را مانند يک کتاب عاديِ فلسفي بنويسد. يا حافظ، حکمت مورد نظر خود را در غزليات خود سرود، نه اينکه کتاب حکمت بنويسد. امروز، منتقدين شعر، «مثنوي مولوي» و «ديوان حافظ» را از حيث آرايههاي ادبي و جناس و کنايه و تلميح و وزن و قافيه مطالعه و بررسي ميکنند، اما فلاسفه و حکما، از حيث محتواي فلسفي و حِکمي، اشعار حافظ و مولوي را در ترازوي نقد ميسنجند.
در دو- سه قرن اخير، که رمان در غرب جايگاه بلندي يافت، بسياري از انديشمندان غربي، انديشهي خود را در قالب رمان که زبان جذابتري براي عموم مردم در انتقال پيام بود، نوشتند و به مردم عرضه کردند. امروز در دانشگاههاي جهان و حتي ايران، استاداني هستند که در سطح دکترا و فوق دکترا، تخصص آنها اين است که آثار ادبي جهان، مانند آثار ويکتور هوگو، چارلز ديکنز، جيمز جويس، مارک تواين، الکساندر دوما، تولستوي، داستايفسکي، و ديگران را نقد و بررسي ميکنند و اين نقد و بررسيها، عمومي نيست، بلکه واحد درسي تخصصي دانشجويان ادبيات است. بخشي از اين نقد و بررسي متوجه تکنيک داستاننويسي مانند شخصيت-پردازي، راويِ اولشخص يا داناي کل، خطوط تعليق، و موارد ديگر است. اما بخش مهمي نيز به انديشه و تفکري که تکنيک داستاننويسي را به کار گرفته است تا آن انديشه را در قالب پيامي خاص به مخاطب منتقل کند، ميپردازد.
* به نظر ميرسد اين ساز و کار در مواجهه با شعر و رمان در سينما جايگاه خود را پيدا نکرده است.
بله! براي بسياري از مردم و حتي افرادي که به هنر اشتغال دارند، قابل قبول است که کساني در حد عالمان فلسفه و ادبيات، بنشينند و در مورد يک بيت شعر يا يک بخشِ داستان، از موضع نگاه فلسفيِ شاعر و يا نويسندهي آن رمان اظهار نظر کنند، اما اگر يک دانشمند به نقد و بررسي يک اثر سينمايي پرداخت، انگار که کاري سخيف انجام داده است.
پرسش شما اين بود که در تمدن غرب که خاستگاه هنر سينماست، اين مسئلهي نقد محتوايي چه جايگاهي دارد. پاسخ، روشن و صريح است: اکنون در غرب، صدها استاد فلسفه، يکي از مهمترين وظايف خود را نقد و بررسي محتوايي آثار هنري و نقد خودِ هنرمندان قرار دادهاند.
* صدها نفر؟!
بله! امروز شما ميتوانيد در فضاي سايبر نام بيش از 400 استاد فلسفه را ببينيد که در معتبرترين دانشگاههاي آمريکا و اروپا، با افتخار در حال مشاهده و سپس تحليل محتوايي آثار هنري هستند. در ميان اين نامها، از ويليام اروين در آمريکا، تا اسلاوي ژيژک در اروپا ديده ميشود.
* آيا در ايران استادان فلسفه، جامعهشناسي، سياست، فقه، و ... چنين کاري انجام دادهاند؟!
به هيچ وجه. شما در دانشگاهها و حوزههاي علميه هيچ استاد فلسفهاي نمييابيد که از منظري محتوايي، آثار سينمايي را ببيند، و نقد سينمايي کند. اساساً چنين نگاهي در ايران حتي از سوي خود سينماگران منفي و منتفي است.
در برنامهي تلويزيوني هفت، مجري، و منتقد، و سينماگر قديمي مهمان برنامه، هر سه نفر با تمسخرِ نگاهِ محتوايي به آثار سينمايي رسماً گفتند که اين نگاه به سينما، نوعي بيماري است.
* غربيها در محتواي آثار هنري، چه نکاتي را مشخص ميکنند؟
فکر و انديشه و فلسفهي موجود در آثار را؛ يعني آنچه که در اغلب آثار سينمايي ايراني غايب است. سينماگري که سينما را صرفاً انترتينمنت (Entertainment) يا سرگرمي ميداند که در اثر سينمايي خود فکري ارائه نميکند؛ يا استاد فلسفهاي که تنها راهِ بيانِ فلسفه را کلاس درس و کتابها ميداند، و اساساً ابزار سينما را ابزار بيان فلسفه نميشناسد. وقتي سينماگر و معلم فلسفه، هر دو چنين نگاهي دارند، نتيجهي طبيعي آن درد مشترک سينماگران در حوزهي فقدان فيلمنامهي مناسب است. در واقع سينماگر ايراني مانند ناشر و چاپخانه-داري است که ميگويد «حافظ»ي بيايد ديوان شعري بسرايد تا ما آن را چاپ کنيم. سينماگر غربي، خود ابتدا حافظِ شاعر است، سپس ناشر و چاپخانهدار.
* اين 400 نفر استاد فلسفه که اشاره کرديد، اين نکته را که سينماگران غربي، خود فکر و فلسفه دارند را نيز مشخص کردهاند؟!
بله! ببينيد اين استادان در هشت حوزه، تحليل محتوايي را انجام داده و نظرات خود را در قالب کتب متعدد منتشر کردهاند. حوزهي يکم، حوزهي افراد سينماگر است. کتاب فلسفهي مارتين اسکورسيزي، کتاب فلسفهي استنلي کوبريک، کتاب هيچکاک، کتاب فلسفهي ديويد لينچ، و حتي کتاب استيون اسپيلبرگ و ديگر سينماگران يا نمايشنامهنويسان از سوي اين استادان فلسفه منتشر شده است. در واقع اسکورسيزي و کوبريک، به عنوان استاد فلسفه ميتوانستهاند در دانشگاه تدريس کنند، اما ترجيح دادهاند که به جاي تدريس فلسفهي خود براي تعدادي دانشجوي خاص، با زبان سينما، براي عموم مردم فلسفهي خود را بيان کنند.
* حوزهي دوّم کدام است؟
حوزهي دوّم، حوزهي فيلمهاي سينمايي است. اين استادان فلسفه، در درون فيلم سينمايي، فلسفهي فيلسوفان گوناگون، يا فلسفهي خود فيلمساز را جستوجو کردهاند. فيلمهايي مانند هري پاتر، ترميناتور، واتچمن، اينسپشن، استاد وارز، بتمن، شرلوک هولمز، و فيلمهاي مطرح ديگر.
اما در حوزهي سوم به سراغ سريالهاي تلويزيوني رفتهاند: سريالهايي مانند هيروز، دکستر، ديليشو، هاوس، ارستد دولوپمنت، بتل استاد گلکيتکا، ايکس فايل، و موارد متعدد ديگر.
در حوزهي چهارم، اين استادان فلسفه، انيميشنها را ديدهاند: خانوادهي سيمپسونها، فاينال فانتزي، ساوت پارک، و نمونههاي ديگر.
* واقعاً در انيميشنهاي تلويزيوني، استادان فلسفهي غرب، دنبال فلسفه ميگردند؟
طبيعتاً اگر يک سريالِ انيميشن تلويزيوني، حاوي فکر و فلسفهاي نباشد، يک استاد فلسفه بيکار نيست که بنشيند و ابعاد فلسفي سازندهي آن را بررسي کند.
* ساير حوزهها کدامند؟
در حوزهي پنجم استادان فلسفه به سراغ موسيقي رفتهاند: آنها متاليکا، و پنيک فلويد را مملو از فلسفه معرفي کردهاند.
در حوزهي ششم؛ اينان به سراغ ورزش رفتهاند و ورزشهايي مانند فوتبال را واجد فلسفه شناختهاند.
در حوزهي هفتم، بازيهاي کامپيوتري، و در حوزهي هشتم، فضاي سايبر را از حيث محتواي فلسفي پيدايش آن، بررسي کردهاند.
* اين استادان فلسفه، چرا اين کار را کردهاند؟ يعني معتقدند که سينماگران و موسيقيدانان و ورزش-کاران، آگاهانه فلسفه را در آثار خود وارد کردهاند، يا اينکه اين استادان مدعياند که فلسفه درون اين آثار است که به گونهاي ناخواسته، وارد شده است؟
خب! اينکه تلويزيون جمهوري اسلامي استادان فلسفه را نشان ميدهد که چهل دقيقه وقت آنتن تلويزيون را صرف يک بيت شعر مولوي يا سعدي ميکنند، تا مضمون فلسفي از دورن آن بيرون بکشند، آيا خود آن شاعران مضامين فلسفي را در شعر خود وارد کردهاند، يا اين استادان فلسفه مدعي هستند که شاعر شعر خود را سروده است اما چون فرم آن کامل شده است لذا دفعتاً در درون آن شعر، فلسفه و يا حتي حکمتي ناب پديد آمده است؟! پاسخ شما کدام است؟ هر پاسخي بدهيد، ميتوان آن را به کار استادان فلسفه در آمريکا و اروپا، در تبيين و تحليل فلسفي آثار هنرمندان غربي ربط داد. در واقع سينما و ورزش و معماري و بازي کامپيوتري و انيميشن، اگر از فکر و فلسفه تهي باشند، که تاثيرگذار نيستند. دليل تاثيرگذاري اين آثار، در يک جمله، عمق فلسفهي مستتر در آنهاست.
لذا در کنار نقدهاي ژورناليستي و تکنيکي آثار هنري در غرب، عالمان و دانشمندان به نقد علمي محتوا و مضمون اين آثار ميپردازند.
* از اين منظر، دکتر مجيد شاهحسيني، چنين رويهاي دارد؟ يعني همچون اين استادان فلسفه، به نقد محتوايي آثار سينمايي، از حيث انديشهاي که در دورن آنها نهفته است ميپردازد؟
بله! اين به قول شما رويه، با سيدمرتضي آويني در متن هنر انقلاب اسلامي شکل گرفت.
پس از شهادت آويني، حداقل سه نفر اين رويه را در پيش گرفتند و آنرا به فرهنگ نقد حرفهاي علمي محتوايي تبديل کردند؛ فرهنگي که امروز کاملاً از جريان نقد سطحي ژورناليستي تکنيکي يا حتي فرمگرا متمايز است و يک برجستگيِ حاصلِ فرهيختگي در آن ديده ميشود.
* اين سه نفر چه کساني هستند؟
يکي از آنها، نادر طالبزاده است. نادر به سه دستمايه، نقد محتوايي را پس از شهيد آويني، و به ويژه در دههي اخير در رسانهها و محافل علمي و هنري صورت داد: دستمايه نخست او سواد فني و تخصصي وي در سينماي مستند است. دستمايه دوم او، تجربهي زيست انتقادي در جامعهي آمريکاست. و دستمايهي سوم او دغدغههاي بسط انقلاب اسلامي و واکنش تمدن هژمونِ مدرن به اين انقلاب است؛ لذا طالبزاده از اين منظر، نقد و بررسي مضامين آثار هنري و بهويژه سينماي مستند و داستاني را در برنامهي دانشگاهي و رسانهاي خود قرار داد.
نفر دوم حسن بلخاري بود. در اواخر دههي 1370 دکتر بلخاري که تازه کتاب هرمنوتيک خود را منتشر کرده بود، در مواجهه با آثار هنري غرب، تلقي تاويل و تفسير (و البته نه لزوماً هرمنوتيکال) را در بررسي آثار سينمايي لحاظ کرد. بلخاري، که در حوزهي مطالعات اديان و عرفان و هنر مشغول تدريس و مطالعه بود، در دههي 1380 توانست جريان نقد محتوايي آثار سينمايي را قوت ببخشد.
نفر سوم، مجيد شاهحسيني است. مجيد نيز در دههي 1370 حرکت خود را در نقد محتوايي آثار هنري، با نگارش مقالات متعددي در نشريات آغاز کرد و سپس در محافل دانشگاهي، اين نقدهاي علمي را ارائه و تدريس نمود.
لذا موج نقد معرفتي و حتي هستيشناختي آثار سينمايي، که با آويني آغاز شد، با طالبزاده، بلخاري و شاه-حسيني، به جريان تبديل شد.
* وجه اشتراک اين سه نفر و حتي آويني، در نقد محتوايي، در چيست؟
آويني، طالبزاده، بلخاري و شاهحسيني، هر يک به نوعي، از کليت فلسفهي هنر، و ظرفيت آن در نقد اثر هنري بهره بردهاند. اين چهار نفر، مؤلفهي بيوتي (Beauty) را در اثر هنري مد نظر داشتهاند؛ اما عميقاً مراقب بودهاند که از مُحاکات يا ميمسيز (Mimesis) مورد نظر سازندهي اثر غفلت نشود. وجه بعدي، توجه به نشانه-گذاري برخي سينماگران مؤلف در آثار سينمايي است. اين توجه، لزوماً توان نشانهشناختي منتقد را ميطلبد. مسئلهي بعدي، دقت در فرم (Form) اثر هنري است. ظرفيت فرم را در شأن و جاي خود، نه بيش از آن، مورد بررسي قرار دادهاند؛ لذا، اغلب تحليلهاي اين افراد، از عمق علمي، فلسفي، و هنري خاصي برخوردار بوده است که در تحليلهاي ژورناليستي رايج ديده نميشود.
* تمايز اين سه نفر در چيست؟
تمايز اين سه نفر، که جريان نقد محتوايي را صورت دادهاند، در حوزههاي متمايز فعاليت آنها از يکديگر است؛ طالبزاده نقد محتوا و مضمون را با اِشراف تکنيکي خود بر سينما غني ساخته است، اما بلخاري، به تبع پيشهي معلمي خود، نقد محتوا و مضمون اثر هنري را با اِشراف فلسفي خود عمق بخشيده است. شاهحسيني، چون درگير مديريت بر رسانه و سينما بوده است، نقد محتوا و مضمون را سواي از ابعاد فکري و تکنيکي آن، با مقاصد و نيات مديران رسانهها و هاليوود درآميخته است. در سخن مجيد، اين جمله که «هاليوود اين جهت را القاء ميکند، ...» يا «هاليوود قصد داشته است ...» طنين اين نکته است که او قايل نيست برخي پيامها در آثار سينمايي آمريکا، تصادفاً پديد آمدهاند يا اينکه تنها ارادهي سينماگر بوده است.
اقدامي که در غرب از سوي بيش از 400 استاد فلسفه در بررسي آثار سينمايي و سينماگران در دههي اخير صورت گرفته است، در ايران از سوي افرادي چون آويني و طالبزاده و بلخاري و شاهحسيني، با کيفيتي متفاوت و البته زاويهي نگاهي متمايز در دو- سه دههي گذشته انجام و دنبال شده است.
* از اين زاويه، آيا ميتوان دکتر شاهحسيني را در دورههاي مختلف بررسي کرد؟
بله امکانپذير است. مجيد در دورهي فعاليت مطبوعاتي، در آغاز راه، سادهتر ميبيند، اما دغدغههاي فرهنگي و انقلابي او همين غلظت امروز را دارد. هنگاميکه مدير رسانهاي ميشود آن دغدغهها را در شکلي پيچيدهتر دنبال ميکند؛ براي نمونه، کاري که او در گروه معارف شبکه يک سيما، در اوايل دههي 1380 ارائه کرد: «مجموعهي پايان دوران». در مجموعهي پايان دوران، يک تلقي آيندهشناختي، با محوريتِ «از نَفَس افتادن ايدئولوژيها»، و در نهايت، «ظهور منجي موعود(عج)» ارائه شد که از عمق و غناي علمي خاصي برخوردار بود. برخلاف مباحث سخيفي که اخيراً در جامعه رواج يافته است که مهدويت و انتظار و شيطانپرستي و فراماسونري و کابالا و يهود و صهيونيسم را به هم ميبافند، رويکرد مجيد در برنامهي پايان دوران، کاملاً علمي- تاريخي و مستند بود.
بلخاري نيز در آن مجموعه، در حوزهي اديان، نظري علمي- تاريخي، و مستند داشت.
* شما در آن دوره با دکتر شاهحسيني همکاري خاصي داشتيد؟
در اواخر دههي 1370 در دورههاي دانشجويي دانشگاههاي مختلف، در مواجهه با مباحث مطرح شده از سوي جريان شبه روشنفکري مدرن و سکيولار، دوستان مختلف، مباحث تخصصي متمايزي را ارائه ميکردند: پناهيان مباحث کلامي- معارفي، افروغ مباحث جامعهشناختي، پارسانيا مباحث فلسفي- کلامي، بانکي مباحث ازدواج و اخلاق خانواده و جوانان، رحيمپور مباحث کلامي- معارفي، من هم مباحث استراتژيک را ارائه مي-کردم. دوستان ديگري هم بودند که موضوعات مبتلابه ديگري را پاسخ ميدادند. بلخاري و شاهحسيني و طالب-زاده، در حوزهي فرهنگ و هنر، موضوعات تخصصي را ارائه ميکردند. در آن اردوها، با يکديگر تعامل خوبي داشتيم. بعداً، در اوايل دههي 1380 مجيد در گروه معارف شبکه يک سيما، برنامهي معروف «عصر ايمان» را پايه-گذاري کرد. تالکشو «عصر ايمان» که در نوع خود تا آن زمان، يک ابداع بود، به سرعت در جامعه جايگاه خود را يافت. دکتر شاهحسيني شروع اين برنامه را و سپس چند جلسهي نخست آن را به عهدهي من گذاشت. تعامل با مجيد در برنامهي عصر ايمان، توانايي او را در مديريت رسانهاي براي من هويدا کرد؛ لذا از تعاملات عمومي در عرصهي محافل دانشگاهي با مجيد، در آن دوران، در برنامههاي تلويزيوني نيز تعامل خوبي با هم داشتيم. کسي که بهعنوان يک کارشناس در استوديو و در مقابل دوربين قرار ميگرفت، با وجود مجيد، تکليف خود را ميدانست، چون مجيد، بهعنوان مدير تکليف خود را ميدانست.
* مقاطع بعدي فعاليتهاي دکتر شاهحسيني را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
در سالهاي ابتداي دولت نهم، آقاي شاهحسيني به عنوان مدير فارابي معرفي شد. معاون سينمايي وقت، يعني آقاي جعفري جلوه، تجربهي کار با مجيد را در شبکه يک سيما داشت.
دورهي مديريت شاهحسيني بر بنياد فارابي، فصل جديدي در کارنامهي فکري او محسوب ميشد. در دورهي او توجه ويژهاي به آثار سينمايي با توليد سنگين شد. «مُلک سليمان نبي(ع)» و «راه آبي ابريشم»، نمونههاي خوب اين دوران بودند. سينماي کوچک و فقير و «کَن»پسندِ ايران، يکباره با بيگپروداکشن (Big Production) ملک سليمان و راه آبي ابريشم روبرو شد. در شرايطي که کريستوفر نولن، براي اينسپشن (Inception) 160 ميليون دلار يا حدود 200 ميليارد تومان هزينه ميکند، فارابي با پنج ميليارد تومان، شهريار بَحراني را روانهي ميدان ساخت فيلمي نمود که دهها برابر آن هزينهبر به نظر ميرسيد.
جرأت بَحراني و فرآورده، با جرأت شاهحسيني در هم آميخت و تجربهي نخست، کاري مقبول از آب درآمد. به اعتقاد من، سينماگر ايراني بايستي آثار سنگين و بزرگ را تجربه کند، تا روزي بتوان پروژههاي عظيم سينمايي را در دستور کار قرار داد. کشوري که تاريخ کهني دارد، و دين عظيمي چون اسلام را پذيرفته است، حرفهاي بزرگي براي زدن دارد که با سينماي کوچک و کم حجم نميتواند آن حرفها را بزند. از يَلِ سيستان «سپهبد سورنا» تا «رستم» شاهنامه، و از انبياء(ع)، تا ائمه(ع)، از محتواي قرآن، تا مضمون روايات، همه و همه ظرفيت سينماي بزرگي را ميطلبد، که با ملک سليمان و راه آبي ابريشم تمرين شد. اين جرأت و نگاه، در مجيد وجود داشت که چنين آثاري- هر چند با ضعفهايي متعدد- پشتيباني و ساخته شد.
* در سالهاي اخير، فعاليتهاي شاهحسيني را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
آقاي دکتر شاهحسيني، در سالهاي اخير، سرگرم تدريس و پرورش استعدادهاي جوان در حوزهي سينماست. تربيت جوانان مستعد و علاقهمند و انقلابي، و آشنا نمودن آنها به تاريخ و زبان تخصصي سينما که استادان فلسفهي غرب به آن مشغول هستند، از اقدامات مؤثر و عميقي است که اثرات چشمگيري در پي خواهد داشت. شکلگيري جريان نقد محتوايي آثار هنري، يکي از پيامدهاي اين تلاشها بود، و پديد آمدن سينماگران جواني که فيلمسازي را با تفکر عجين کنند، پيامد ديگر آن خواهد بود.
در واقع سينماي آينده در ايران، سينمايي است که فيلسوفان در آن سينماگرند، نه اين که سينماگران در آن فيلسوف باشند. اين يعني راهي که بزرگان هاليوود طي کردهاند؛ فيلسوفانِ سينماگري چون هيچکاک و کوبريک. اين راهي است که جريان نقدِ همهجانبهي هنري، آن را در ايران جهتنمايي کرد؛ همان راهي که دکتر شاهحسيني از پديدآورندگان آن راه است.
آخرین روزهای زمستان; روایتی از زندگی شهید حسن باقری
این مجموعه مستند از امروز جمعه -7 مهرماه- ساعت 20 از شبکه یک سیما پخش میشود و تکرار آن روزهای سهشنبه ساعت 23 روی آنتن میرود.
تیتراژ این مجموعه مستند با صدای علیرضا قربانی و شعری از عارف قزوینی (از خون جوانان وطن لاله دمیده) ساخته شده است.
شهید حسن باقری بهعنوان فرمانده قرارگاههای نصر و کربلا نقش بسیاری در موفقیت نیروهای ایران در عملیاتهای فتحالمبین و رمضان و همچنین بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر داشت. باقری در هنگام شهادت سمت قائممقامی فرمانده نیروی زمینی سپاه را برعهده داشت.
وی در 9 بهمن 1361وقتی در منطقه فکه مشغول شناسایی منطقه دشمن و آماده سازی عملیات والفجر مقدماتی بود که در سنگر دیدهبان مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و همراه با مجید بقایی به شهادت رسید. باقری در زمان شهادت 27 سال داشت و محل دفن وی، قطعه24 گلزار شهدای بهشت زهرای تهران است.
مجموعه «آخرین روزهای زمستان» قرار است در 10 قسمت 50 دقیقهای پخش شود. در این مجموعه مهدی زمینپرداز (در نقش حسن باقری)، مجتبی شفیعی (در نقش احمد متوسلیان)، ابراهیم امینی (در نقش محسن رضایی) ، سعید میرزایی (در نقش رحیم صفوی) و سهیل بابایی (در نقش محمد برادر شهید باقری) در این مجموعه مستند ـ داستانی ایفای نقش کردهاند.
فیلم رمزگشایی از پوریم PURIM CODE + دانلود

در این ضیافت استر خواستار مجازات هامان بدلیل دشمنی با یهودیان شد
نقاش: ژان ویکتور (قرن 17)
یهودیان که در سراسر ایران، نفوذ فراوان داشتند، جسارتشان به جایی رسیده بود که از دادن مالیات و خراج استنکاف میكردند و این استنکاف موجب شده بود که «هامان» صدراعظم خشایارشاه علیه آنان بشورد و آنان را در تنگنا قرار دهد و یا حتی دستور قتل برخی از آنان را صادر كند، البته یهودیان در برخی کتابهای خود میگویند: "مردخای" که پیشوای دینی یهودیان در عصر خشایارشاه بوده، وقتی حاضر به تعظیم در مقابل هامان نمیشود، او و اتباعش مورد غضبهامان قرار گرفته و تهدید به مرگ میشوند.
یهودیان که به صورت غیررسمی در دربار شاه نفوذ داشتند، چاره میاندیشند و از این فرصت استفاده کرده و دخترکی یهودی به نام «اِستِر» را به عنوان ملکه و شهبانوی کشور به پادشاه معرفی میکنند و به او نیز توصیه می کنند که یهودی بودن خود را پنهان کند ...
فیلم شکارچی شنبه + دانلود

فیلم «شکارچی شنبه» هفتمین ساخته «پرویز شیخ طادی» ماجرای استحاله فکری و ذهنی این کودک و حرکت از فطرت پاک انسانی تا تبدیل شدن به موجودی خشن و خطرناک و خونریز است.
دانلود بخش اول فیلم با حجم ۷۷۲ مگابایت
دانلود بخش دوم فیلم با حجم ۵۹۲ مگابایت
دانلود فیلم با کیفیت خوب و فرمت flv
دانلود بخش اول فیلم با حجم ۱۹۲ مگابایت
دانلود بخش دوم فیلم با حجم ۱۴۷ مگابایت
"ساختمان پزشکان" پایهگذار عبور از حریم خانواده و خطوط قرمز اخلاقی جامعه

وقتی سال گذشته سریال ساختمان پزشکان به روی آنتن رفت به فاصله ی اندکی آنقدر حرف و حدیث ها درباره آن بالا گرفت که بسیاری از شخصیت ها نسبت به آن موضع گرفتند آنقدر این انتقادات تند شد که حتی معاون سیمای رسانه ملی در مراسمی که برای تقدیر از عوامل این سریال ترتیب داده بود به آن اشاره کرد اما جالب این بود که ایشان شایعه ای را به زبان می آورد که همه این انتقادات را در حصار خاصی محدود می کند؛ شایع شده بود که چون همسر آقای دارابی روانپزشک هستند انتقادات زیادی به این سریال وارد شده است اما باید از آقای دارابی پرسید آیا همه انتقادات به این سریال، انتقادات صنفی بود و ایشان آن دسته از انتقادات فرهنگی را که به این اثر وارد شده است نشنیده اند؟
احسان باقری مستند ساز جوانی است که دست به کار شده تا این فضا را بشکند و نشان دهد اتفاقا انتقادات مهم از این مجموعه نه صنفی که کاملا عمومی است و اصلی ترین ایراد هایی که به آن وارد می شد مربوط به تبلیغ نوع خاصی از سبک زندگی است که این مجموعه در خدمت آن بود.
این روزها و در شرایطی که مسوولان صدا و سیما از ساخت ادامه آن یعنی ساختمان پزشکان 2 با وجود قول قبلی شانه خالی می کنند و البته از آن سو قول یک مجموعه دیگر را به تیم سازنده می دهند خواندن حرف های کارگردان جوان "ضلع غربی ساختمان پزشکان" خالی از لطف نیست.
مشرق: اصلاً چه شد که شما به این فکر افتادید مستند بسازید آن هم راجع به این موضوع؟
من فکر میکنم یک هنرمندی که یکسری باورهای دینی و اعتقادی دارد بیشتر از قالب و فرم و مسائل زیباییشناسی در هنر باید برایش ابتدائاً موضوع و مدیوم تأثیرگذار مهم باشد. یعنی این که ببیند چه موضوعی در اولویت است و با چه رسانهای به آن پرداخته شود، تأثیرگذارتر است. من با این که چندسالی در زمینه عکاسی فعالیت داشتم و موفقیت های زیادی هم داشتم و در جشنواره های مختلفی مقام آورده بودم و حتی زمینههای کاری هم داشتم و دارم، احساس کردم برای زدن آن حرف هایی که ما اعتقاد داریم ، سینما و تلویزیون بستر مناسب تری است.
من هم با توجه به این که این سریال در ساعتی پخش می شد که زمان شام بود و معمولا تلویزیون ما هم روشن بود، این سریال که شروع شد با توجه به این که به کار سازندگان این سریال همیشه توجه ویژه ای داشتم توجهم جلب شد و دوست داشتم ببینم چه کار می کنند.
ابتدائا هم از فضای سریال خوشم آمد همین طور که کار پیش رفت احساس کردم که پشت سر این خنده حرف های دیگری هم وجود دارد و هرچه جلوتر می رفت احساس می کردم این حرف ها بیشتر است و بعضا می شد که یکی دو موضوع جدید را که شروع می کرد و یکی دو قسمت دنبال می کرد خدا خدا می کردم نتیجه ای که من حدس می زنم اتفاق نیفتد ولی متأسفانه همان اتفاق می افتاد. همین مسئله کم کم من را مکلف کرد و این احساس مسئولیت در من بوجود آمد که حتما باید در مقابل چنین موضوعی واکنش نشان بدهم.
اطرافیان و دیگرانی هم همه به نوعی نقد داشتند می گفتند "بی خیال" و متأسفانه یک بی تفاوتی ای حتی در کسانی که از فضای این سریال اذیت می شدند می دیدم. ولی من احساس می کردم که واقعا تکلیفم است که در این موضوع تا حدی که خودم فهمیدم و احساس مسئولیت کردم کار کنم و کار را به یک جایی برسانم و این بود که بعد از این سریال،کل 57 قسمت این سریال را تهیه کردم و دو بار کامل دیدم و براساس موضوعاتی که قبلا نوشته بودم و دقتی که در دوبار دیدن مجدد انجام شد موضوعاتی را مشخص کردم، مثلا نمادها، مسائل روان شناختی، مسائل خانواده، مسائل مربوط به همجنس گرایی که این تم در کارهای قبلی این دوستان وجود داشت و مسائل اخلاقی فلسفی و در نهایت هم مسائل سیاسی.
از همان ابتدا مسائل سیاسی را حذف کردم به این دلیل که معتقد هستم که هم مسائل اخلاقی مهم تر است و هم مورد قبول اکثریت جامعه است و حتی در جوامع دیگر هم به نوعی یک سری حساسیت های اخلاقی وجود دارد. خیلی از این محورهایی که خدمت شما عرض کردم یکسری همپوشانی هایی هم داشت ولی من طبق این روال تقسیم بندی کردم و قسمت های سریال را جدا کردم و براساس آن یک شات لیستی و یکسری محورهایی تهیه کردم و با یکسری کارشناس گفتگو کردم و سعی کردم یکسری افراد را برای مصاحبه متقاعد کنم که این روند پیچیده ای داشت.
گفتید یکسری حساسیت نسبت به کارهای قبلی سازندگان "ساختمان پزشکان" داشتید. چرا این حساسیت به وجود آمده بود؟
سازندگان این سریال خصوصا پیمان قاسم خانی به عنوان یکی از نویسندگان مشترک خیلی ازکارهای آقای مدیری و کارهای مطرح سریال های تلویزیون از ابتدا در شکستن حریم اخلاقی جامعه بدعت هایی را به وجود آوردند. از اولین کارهای این ها شما تفاوتی را نسبت به بقیه کارها می بینید که به نظر من هرکدام از کارهای این ها در زمان خودشان به شدت در جامعه تغییر ذائقه و تغییر سبک زندگی به وجود آوردند. ما اعتقاد داریم که امروز رسانه چیزی است که مردم بسیار از آن تأثیر می گیرند. هم نسل هایی که به نوعی تأثیرگذاری روی آن ها زیادتر از بقیه است مثل نوجوان ها و جوان ها و کودکان و هم بقیه افراد. ولی بیشتر این نسل از جامعه هستند که در آن ها تغییر به وجود می آید و جوان ها هستند که بعدها قرار است آینده ساز جامعه باشند. شما در تمام کارهای این ها یک نوع بدعتی را می بینید. در زدن یکسری ارزش های اخلاقی، مطرح کردن یکسری چیزهایی که در جامعه ما خط قرمز اخلاقی است و چیزهای بدی مثل همین تم های همجنس گرایی و مسائلی از این قبیل در کارهای دیگر این دوستان هم دیده می شد و چون خودم هم در دوره کارشناسی و هم ارشد روان شناسی خواندم و به این موضوعات در این رشته پرداخته می شود، متوجه این موضوع می شدم ولی اینقدر قدرت نداشتم یا این که احساس می کردم دیگران از من نمی پذیرند به همین خاطر زیاد راجع به آن صحبت نمی کردم ولی در این سریال موضوع خیلی جدی تر شد.
به همین دلیل من فکر می کنم این جریانی است که این ها پیگیر آن هستند. این جا اتفاقی افتاد، یک کار مشترک بین سروش صحت و پیمان قاسم خانی، یعنی به نظر من این جا چند نفر با هم پیوند خوردند که اتفاقا پیوند این ها باعث شد که خیلی از این اتفاقات عمیق تر و حساب شده تر به وجود آید. مانند طراحی صحنه محراب قاسم خانی، سرپرست نویسندگی پیمان قاسم خانی و سازندگی سروش صحت این ها در کنار هم ترکیبی شد که در نهایت شد سریال ساختمان پزشکان که شما می بینید موجی از مسائل غیراخلاقی و غیرفرهنگی در آن ترویج می شود.

سید احسان باقری، کارگردان مستند انتقادی "ضلع غربی ساختمان پزشکان"
خب شما به این نتیجه رسیدید که باید این موضوع را بسازید، بعد با یکسری کارشناس صحبت کردید.سوال من این است که با تیم سازنده "ساختمان پزشکان" هم تماسی داشتید یا خیر؟
بله. من با آقای قاسم خانی صحبت کردم، همراه شان را گرفتم و مطرح کردم که ما یک نقد علمی می خواهیم نسبت ساختمان پزشکان داشته باشیم که برخورد خیلی بدی با من کردند و اولا گفتند که شما از کجا زنگ می زنید و کی هستید و چه کاره اید؟ من گفتم رشته من روان شناسی بوده و در حوزه هنر هم فعالیت دارم و به نظرم آمده که یک نقد علمی منصفانه ای می توان ساخت راجع به این موضوع، دوست دارم شما هم حرف های تان را بزنید، گفتند نه من اصلا لزومی نمی بینم که با شما همکاری داشته باشم و با آقای کریمی مدیر تولید سریال صحبت کردم، ایشان هم همان فضا را داشتند با یک مقدار هوشمندی بیشتر مبنی بر این که شما ببینید خیلی نقدها انجام شده شما آن ها را ببینید از ساختن این مستند منصرف می شوید.
برای همه شان خیلی سؤال بود که چه کسی پشت کار است، کدام ارگان یا سازمان و وقتی من تأکید می کردم که این دغدغه شخصی بنده است و هنوز هیچ کس حتی حمایت مالی از این کار نکرده باورشان نمی شد و فکر می کردند طبق روال عادی جامعه فکر می کردند باید یک جایی یک کاری کرده باشد. آقای کریمی هم در نهایت گفتند شما نقدهایی که شده را ببینید منصرف می شوید که من گفتم نه من آن نقدها را دیدم ولی اصلا فضای شان فرق دارد و ضمن این که بیشتر تقدیر است و ما می خواهیم چنین کاری را انجام دهیم.
در نهایت که دیدند نمی توانند بنده را منصرف کنند گفتند که ما حاضر به همه نوع همکاری هستیم ولی این کار محصول شبکه سه است و ما اجازه نداریم و شما باید از شبکه سه اجازه بگیرد. من هم گفتم یعنی من اگر بخواهم با شما یا آقای قاسم خانی مصاحبه بگیرم باید از شبکه سه اجازه بگیرم؟ گفتند بله چون این کار را شبکه سه ساخته.
من ابتدائا یک نامه برای آقای پورمحمدی نوشتم و توضیح دادم که طرح ما چیست و می خواهیم با توجه به استقبال مردم از سریال های نود شبی و تأثیر زیاد آن ها ما می خواهیم در این چهارچوب نقدهای علمی ای وارد کنیم و دوست داریم یک ارزیابی فرهنگی جامع باشد و تهیه کننده (به این معنا که شبکه سه این کار را سفارش داده) و تولید کننده (عوامل تولید) در این کار باشند که یک کار یک طرفه نشود.
خودشان را که بعدا من دیدم تکذیب کردند و می گفتند من این نامه را ندیدم ولی دفترشان ما را به آقای مقیسه قائم مقام شبکه ارجاع دادند. من با ایشان دیدار حضوری داشتم و ایشان خیلی تلاش کردند که من را منصرف کنند و تلاش ایشان خیلی برای من عجیب بود. تا این حد که ما به شما در شبکه سه آنتن زنده می دهیم، روز قبل، سریال را به شما می دهیم ببینید و آن شب بعد از پخش سریال، شما این سریال را نقد کنید....
کدام سریال؟
.... بعد می گفتند ستایش یا سریال هایی از این دست که آخر کار به جایی رسید که من به ایشان گفتم پیش تولید و پژوهش این کار انجام شده و بعد می گفتند برو سری دوم ساختمان پزشکان را نقد کن از کار اول گذشته و فلان. خیلی برای من جالب بود که چرا اینقدر اصرار دارند که ساختمان پزشکان بحث نشود کما این که حتی در مدیران شبکه و تهیه کنندگان شبکه راجع به این در همان زمان اعتراض شده بود.
می دانید چه کسانی اعتراض کرده بودند؟
من شنیده بودم که حتی خود آقای مقیسه هم به نوعی خیلی راضی نبودند. خلاصه ایشان که اصرار من را دیدند پارافی نوشت پایین نامه برای آقای تخشید "مدیر گروه فیلم و سریال" که "با ایشان همکاری گردد البته اگر این نقد راجع به ساختمان پزشکان 2 صورت پذیرد بهتر است." ما رفتیم سراغ آقای تخشید. این روندی که خدمت شما عرض می کنم سه ماه طول کشید. مسؤول دفتر آقای تخشید می گفتند که ما می گوییم و جواب آقای تخشید یک ماه طول کشید و در نهایت آقای تخشید گفتند ما می گوییم که همکاری کنند، بعد من تماس گرفتم و خانم مسؤول دفتر ایشان گفتند شما به آقای کریمی زنگ بزنید و بگویید دفتر آقای تخشید گفته که همکاری کنید من هم خوشحال به مدیرتولید کار "آقای کریمی" زنگ زدم و گفتم این طوری شده، گفتند این طوری که نمی شود، شبکه سه باید یک نامه بدهند. گفتم به من این طوری گفتند، گفت نه شبکه سه باید یک نامه کتبی رسمی بدهد که با گروه شما همکاری کنم. زنگ زدم دفتر آقای تخشید و موضوع را گفتم و آن خانم خیلی ناراحت شدند و گفتند بیخود کردند این حرف را زدند و به ایشان بگویید با من تماس بگیرند و از این حرف ها، دوباره زنگ زدم. گفتند من خودم با ایشان تماس می گیرم، ظاهرا یک جلسه ای برقرار شد و یک دفعه ورق برگشت و دیگر جواب تلفن ما را نمی دادند و در نهایت گفتند که کار دوباره به آقای پورمحمدی ارجاع شده، دوباره از آقای پورمحمدی پیگیری کردیم گفتند آقای مقیسه، از آقای مقیسه پیگیری کردیم و گفتند کار شما را آقای پورمحمدی به آقای شریعت پناهی مدیر گروه اجتماعی ارجاع داده اند. چون دوستان من با ایشان آشنا بودند با تلفن همراه ایشان تماس گرفتم و گفتم چنین اتفاقی افتاده و ایشان گفتند: سر کارت گذاشتند چون این موضوع هیچ ربطی به بخش اجتماعی ندارد. در نهایت من اینجا احساس کردم که تکلیفم را عمل کردم و در طول این سه ماه به اندازه کافی تأخیری که در تولید کار انداختیم کافی است و بدون آن ها کار را ادامه دادیم.
چطور به این کارشناسان رسیدید؟
من 17-18 گزینه داشتم و ترجیحم این بود که حداقل شش هفت کارشناس در تخصص های مختلف داشته باشیم. با هرکدام از این ها جلسه می گذاشتم و آن قسمتی را که از سریال انتخاب کرده بودم که از 57 قسمت 4 ساعت را در آورده بودم و باز آن را هم به 2 ساعت کاهش داده بودم. دو ساعت قسمت هایی از سریال و شات لیست و یک برگه محور موضوعات برای آن ها می بردم صحبت می کردم می گفتم این را ببینید و اگر راضی و موافق هستید بیایید مصاحبه بگیریم.
بخش معدودی بودند که اصلا کار را قبول نداشتند. اکثر افراد دیگری که در انتخاب بنده بودند کار را قبول داشتند ولی به دلایل مختلف از همکاری با ما سر باز زدند. مثلا یکی که خیلی هم نقد جدی به این کار داشت بعد از یک هفته که من کار را داده بودم و قرار بود یک قرار مصاحبه بگذاریم گفتند نه این کار چون موضوع طنز است به ما می خندند و بعدا مشکل به وجود می آید، یکی دیگر منوط کرد به صحبت با شبکه سه که اجازه دهید من با آقای پورمحمدی صحبتی بکنم. من گفتم چه لزومی دارد اگر شما کار را قبول دارید صحبت با آقای پورمحمدی معنا ندارد. یکی از کارشناسان گفتند من ممنوع التصویرم که گفتم کار ما قرار نیست در شبکه پخش شود، گفتند این طوری شاید آقای ضرغامی فکر کند که من دارم با او مقابله می کنم و به هر حال به دلایل و بهانه های واهی و غیرمنطقی هرکدام سرباز می زدند. یا با کارشناس دیگری صحبت کردم و ایشان گفتند کار گذشته و حالا بیست ساعت مستند است شما در آن ها نگاه کن ببین کدام به دردت می خورد و چند نفر دیگر هم از کارشناسان دانشگاه در حوزه نمادشناسی و ارتباطات بودند که الان ما جای آن ها را خالی داریم که این ها هم به نوعی حرف شان این بود که مشکل ایجاد می شود و بیشتر ترس از ارتباط بعدی با صداوسیما بود. در نهایت با شش نفر مصاحبه گرفتیم که دو نفر را خودم حذف کردم و چهار نفر را که کار کردیم.
راجع به حامیان و تیم تان بفرمایید.
من این قدر راجع به این کار انگیزه داشتم که گفته بودم حتی اگر هیچ کسی هم حمایت نکند من این کار را خواهم ساخت با هر بودجه و توانی که شده. اصولا به خاطر این که اکثر کسانی که از یک کار به عنوان تهیه کننده و سرمایه گذار پشتیبانی می کنند می خواهند اعمال سلیقه کنند و خودشان را مطرح کنند و به این فضا خیلی سوء ظن داشتم ترجیحم این بود که این اتفاق نیفتد و می خواستم یک کاری با چهارچوب های ذهنی خودم انجام شود. در نهایت موسسه فرهنگی دفتر هنر و ادبیات با توجه به این که من با آن ها ارتباط داشتم پذیرفتند و قرار هم این شد که آن ها فقط سرمایه گذاری کنند و کار آماده را تحویل بگیرند و با روند کار، کاری نداشته باشند و با این شرط پذیرفتم و آن هم بیشتر به این خاطر که فکر می کردم حضور یک جای رسمی می تواند کمک کند به پخش کار وگرنه این تصمیم را گرفته بودم که به هر صورتی شده کار را خودم بسازم. آن ها هم حمایت مالی کردند و کار تولید شد.
نظراتشان اعمال نشد؟
چون نظراتشان نزدیک به من بود خیر، هیچ صحبتی بعد از آن نشد که این خوب است یا بد است و این قسمت را حذف یا اضافه کن.
چند نفر بودید؟
یک تصویربردار داشتیم که آقای سامان لطفیان بود که امسال در جشنواره فجر جایزه بهترین تصویربرداری در بخش بین الملل را گرفت، اقای مسعود مظفری تدوین گر بود، یک صدابردار استودیو بود که نریشن را آن جا ضبط کردیم.آقای صادق لطفی زاده هم ویدئو گرافیک و تیتراژ را انجام دادند. بخش پژوهش و پیش تولید و تحقیقات را خودم انجام داده بودم و در نهایت یک کارگردانی هم به عهده خودم بود.
چقدر طول کشید؟
به خاطر همین مسائل، کار حدود 9 ماه طول کشید. به خاطر این که ما سه ماه کار را برای شبکه متوقف کردیم و بعد یکی دو ماه هم دیدن سریال و رایزنی با کارشناسان که آن ها را پای کار بیاوریم که کار سختی بود و غیر یکی دو نفر همین افرادی هم که پای کار آمدند سخت متقاعد شدند روی این حساب ما پنج شش ماه وقت پرت داشتیم و در نهایت حدود 9 ماه کار طول کشید.
تا الان چند اکران داشتید؟
ما هشت اکران داشتیم.
کجاها؟
رونمایی و نشست خبری و اکران اول در دانشگاه امیرکبیر بود، روز بعد دانشکده علوم دانشگاه تهران بودیم، دانشگاه امام صادق(ع) اکران داشتیم، دانشگاه چهارمحال و بختیاری اکران داشتیم. بعد دانشگاه اصفهان و بعد دانشکده داروسازی دانشگاه تهران و بعد هم در دانشکده علوم اجتماعی اکران داشتیم. از چند شهر دیگر تقاضا داشتیم و هم خودمان یکسری برنامه های دیگری داشتیم که متأسفانه الان به تعطیلی دانشگاه ها خوردیم و بعد از این هم دیگر دانشجوها نمی آیند و بعد هم امتحانات شروع می شود شاید اگر یک ماه زودتر کار آماده می شد حداقل 15 اکران در دانشگاه ها داشتیم.
واکنش ها چطور بود؟
من به غیر از یک اکران بقیه اکران ها را حضور داشتم و تا آن جایی که من دیدم خیلی خوب بود. معمولاً این طور بود که بعد از اکران مستند من بیست دقیقه توضیحاتی راجع به کار می دادم و بعد پرسش و پاسخ داشتیم. بیشتر حرف هایی که در پرسش و پاسخ ها بود یعنی در اغلب موارد، این بود که شبکه سه چه برخوردی داشته و چرا عوامل سریال نیستند و آن ها چطور برخورد کرده اند و بیشتر راجع به این که این کار تا به حال هیچ وقت به این صورت جدی انجام نشده چه فضایی را دنبال کرده.
طیف شرکت کننده در اکران ها چگونه بود؟
من یک تعبیر این جوری دارم که با توجه به این که خود موضوع یا آنونس یا تبلیغاتی که ما کرده بودیم تا حدی فضای کار را نشان می داد تا حدی یک بخشی از بینندگان ما و بخشی از مخاطبان که خیلی به کار اعتقاد نداشتند ریزش داشتند ولی آن گروه از مخاطبین که هدف بنده بود به عنوان یک بخشی از کار که آن ها حتما کار را ببینند و نسبت به آن آگاهی پیدا کنند، استقبال خوبی از کار داشتند. در فضای دانشگاهی طبیعتا افرادی آمده بودند که دغدغه نسبت به این موضوع دارند که بین آن ها هم نقدهایی بود. مثلا در دانشگاه اصفهان یک خانمی سوال کرد و گفت که ضمن این که من کلیت کار شما را قبول دارم و کار قوی ای است ولی خیلی شما دچار توهم شدید چطور یک سریال می تواند سبک زندگی مخاطب را تغییر دهد، ذائقه مخاطب را تغییر دهد که من در آن جا تأکید کردم که ما اصلا نمی گوییم یک سریال یک چنین کاری می کند طبیعتا فرهنگ یک جامعه با یک سریال تغییر نمی کند ولی مشکل این است که وقتی شما می بینید در طول ده سال این محصولات به صورت خزنده تولید و پخش و تقدیر می شود و مردم می بینند کم کم تأثیر می گذارند و تأثیر این ها اینقدر ریز و ظریف است که ده سال دیگر مشخص می شود که در آن زمان بررسی این ها دیر شده. شما اگر نسبت به هرکدام از این ها حساس نباشید اتفاقی می افتد که الان در خیلی از موضوعات این اتفاق افتاده و خیلی از فضیلت ها و ویژگی های تربیتی جامعه ما کم کم فراموش شده به خاطر نپرداختن رسانه یا پرداختن به موضوعات ضد و غیر از آن و این اتفاقی است که وقتی شما این سریال ها را کنار هم می گذارید می بینید که تأثیر خودش را می گذارد.
واکنش مسؤولان چطور بوده؟
من آقای پورمحمدی را اتفاقی وقتی داشتم برای اکران به اصفهان می رفتم دیدم و خودم را معرفی کردم و ایشان هم خیلی برخورد خوبی با من داشتند و کار را ظاهرا روز قبل دیده بودند و حتی بعد صحبت این شد که یک وقتی را من بگذارم و خدمت ایشان برسم که راجع به کار صحبت کنیم روی هم رفته به نظرم رسید از فضای نقدی که انجام شده راضی هستند. از نظارت و ارزیابی صداوسیما با من تماس گرفتند که گفتند دوست داریم کار را ببینیم و شنیدیم چنین کاری هست و حتی اگر بتوانیم می خواهیم یک اکرانی داشته باشیم که ما سی دی را به دست شان رساندیم و در همین حد باقی مانده و از صداوسیما بازخورد دیگری من نداشتم.
نهایتا ارزیابی خودتان از کار چیست. الان که به آن نگاه می کنید راضی هستید یا خیر. فکر می کنید توانستید حرف خودتان را بزنید؟
من به احساس تکلیفی که کرده بودم عمل کردم و سعی کردم به خاطر واقعا این احساس تکلیف کار انجام شود اگرچه همیشه نیت با عمل خیلی فاصله دارد ولی احساس می کردم این فضای ضداخلاقی و غیراخلاقی را یک کسی باید یک جایی همت کند و یک حرکتی کند بلکه دیگران هم حساس شوند و کارهای جدی نقد خوب در این حوزه به وجود بیاید و الان احساس می کنم آن تأثیری که دنبال آن بودم خدا لطف کرده به وجود آمده است. وقتی می بینم افراد مذهبی و افرادی که روی این موضوع دغدغه داشند تشکر می کنند و از این کار راضی هستند، وقتی می بینیم به هر حال از خود صداوسیما بازخوردهایی داشتیم و همچنین خبرهایی که راجع به عدم ساخت سری دوم ساختمان پزشکان می شنوم خدا را شکر می کنم. البته این ایده آل کار ما این نبوده است. ما یک مطالعه موردی روی ساختمان پزشکان کردیم ولی حرف ما ساختمان پزشکان نیست و این ها فقط اسم و قالب است، ما با تفکر این هنرمندان مشکل داریم و فقط صرف این که ساختمان پزشکان ساخته نشود خیلی نمی تواند راضی کننده باشد. ما می گوییم صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران که خیلی ها به اعتماد این نظام پای آن می نشینند و قبل از انقلاب اصلا تلویزیون نداشتند و خیلی خانواده ها خیلی راحت تلویزیون در اختیار بچه های شان است به این دلیل که به تلویزیون جمهوری اسلامی اعتماد دارند بعد ما این طور این قشر از مخاطبین که با اعتماد پای تلویزیون ما می نشینند را از دست می دهیم. ما این طوری نمی توانیم آدم های ماهوارهبین را جذب کنیم چون آن ها هیچ وقت دنبال کپیها نمیآیند و اصل آن را می بینند، ضمن این که ما اجازه نداریم به خاطر این که آن ها را جذب کنیم به یکسری از مسائل غیراخلاقی مشروعیت ببخشیم با پخش آن ها در تلویزیونی که ادعا و هدف آن ظاهرا این است که فضای غیراخلاقی در آن نیست.
شما می گویید در صداوسیما این فضا، فضای غالبی است در سریال سازی. فکر می کنید چرا این طیف و اگر بهتر بگویم این تفکر اجازه رشد پیدا کرده اند؟
به خاطر این که ما در آن طرف موضوع خلأ داریم. یعنی ما متأسفانه هنرمندهایی با شاخصه های تعهد دینی که مد نظر این انقلاب بوده (در همه حوزه ها و در حوزه هنرسینما) نداریم و تربیت نشده اند. بنده این اصطلاح را در همه اکران هایم هم به کار برده ام و آن اینکه مسئولین رسانه ای ما مسحور جو این هنرمندان غیرمتعهد هستند. به خاطر این که ما هنرمندی که با آن شاخصه ها باشد را نداریم و این ها کارشان می گیرد و استقبال خوبی از طرف مردم نسبت به کار آن هاست، چون جذابیت های غیراخلاقی جذب می کند. خیلی برایم جالب بود وقتی یک جمله ای را از شهیدآوینی خواندم و خیلی خوشحال شدم از این که این تأییدی بود بر این نظر بنده و آن این که ایشان می گویند اگر یک برنامه بلندمدت برای پرورش هنرمندان برنامه ساز نداشته باشیم، همین عامل مذکور می تواند ما را تدریجا به سمت یک خضوع ناخواسته در برابر هنرمندان و متخصصان غیرمتعهد به اسلام براند. شما در دانشگاه های هنر می بینید که منابع همه غربی است و هیچ مبانی و تئوری و جهان بینی ای که ما نسبت به هنر داریم را شما نمی بینید چه در اساتید و چه در منابع. طبیعتا هر هنرمندی وارد آن جا شود حتی اگر آدمی باشد از خانواده مذهبی بعید است یک هنرمند متعهد با آن شاخصه ها شود. در نتیجه این است که همین هنرمندان وارد جامعه می شوند و یکسری هم آدم های خلاقی هستند یا به تعبیر دیگری وارد حریم ممنوعه می شوند. در این سریال مثلا جاذبه های جنسی است که جذاب است ولی حریم ممنوعه است و اتفاقا به خاطر همین حریم ممنوعه بودن هم جذاب تر است و این ها هم راهش را یاد گرفته اند که چطور سازوکار نخ نمای سانسور صداوسیما را دور بزنند و چطور حرف شان را به کرسی بنشانند. مثلا یکی از کارهایی که می کنند این است که به مرگ می گیرند که صداوسیما به تب راضی شود. ما خبر تولید این کار را ابتدای سال 90 داشتیم. پخش این کار تیر و مرداد 90 پخش شد، سه ماه این کار به قول شبکه های خبری توقیف و به قول شبکه سه متوقف شد و شما اگر ببینید در خیلی از تصاویر برف میبینید که مشخص است در زمستان ضبط شده. این سه ماه به قول خود شبکه سه برای اصلاحات روی این سریال بوده یعنی این سریالی که ما می بینیم و این قدر به آن نقد و اعتراض داریم و این قدر دل بچه مذهبی ها را به درد آورده اصلاح شده آن سریال است و خیلی دلم می خواهم اصل سریال را ببینم که بدانم چه بوده؟ یعنی ببینید به چه چیز گرفته اند که اصلاح شده آن تازه این کار شده. ضمن این که نگاه و بخش نظارت صداوسیما به این است که موی طرف بیرون است و کاملا شکلی است و اصلا به موضوع کیفی نگاه نمی کنند و خیلی از موضوعات مورد تأکید در این کار که به نظر من خیلی مهم است و تأثیرات بسیار منفی در جامعه دارد آن مسائل فلسفی و اخلاقی خیلی ناخودآگاه است که منتقل می شود. شما می بینید در این سریال چند قسمت با موضوعات مختلف تعریف می شود و یک موضوع اخلاقی مطرح می شود و در طول آن دو قسمت شخصیت اصلی سریال اول ژست این را می گیرد که اصلا حاضر نیست به آن فضای غیراخلاقی تن دهد ولی در طول آن دو قسمت به لجن کشیده می شود و آخر کار به بدترین شکل به فضای غیراخلاقی تن می دهد این ناخودآگاه بیننده ای که پای این سریال نشسته را بعدا در آن موقعیت ها به این سمت می برد که هرکسی که ادعای مسائل اخلاقی و تربیتی را دارد یک روزی مجبور می شود که کوتاه بیاید. مثلا موضوع رشوه بود، موضوع مدیریت سالم و عدالت گرای نیما بود، موضوع در رادیو تبلیغ کردن دکتر نیما که نوع دیگری از موضوع رشوه بود و سه - چهار جای مختلف سریال که به نظر من این ها از خیلی از مسائل غیراخلاقی دیگر می تواند تأثیرات عمیق تری داشته باشد که به نظر من بعضا اصلا متوجه نمی شوند در بخش نظارت و ارزیابی و مدیران یا با آن دقت لازم نگاه نمی کنند یا حساسیت شان نسبت به مسائل اخلاقی را از دست داده اند یا غیره خلاصه این که خروجی کار این می شود.
نکته آخر..
ما باید یک مواقعی به این دقت کنیم که اگرچه سازندگان این سریال در هنجارشکنی و بدعت گذاری ید طولایی داشته اند و یک جورایی السابقون السابقون هستند ولی حرف ما ساختمان پزشکان نیست و در این کار اگرچه بیشتر بحث راجع به ساختمان پزشکان بوده ولی بحث کلی تری هم داشته باشیم و حرف ما این فضای ساخت سریال و فیلم است. اعتقاد بنده این است که ما با تعدد برنامه های مذهبی به این معنا که یک روحانی یک کارشناس مذهبی در تلویزیون راجع به خدا و اسلام صحبت کند نمی توانیم باورهای دینی مردم را حفظ و تقویت کنیم. ما اگر می خواهیم این اتفاق بیفتد باید سریال و فیلم با شاخصه های متعهد و اخلاق گرا داشته باشیم و این ها اصلا به معنای نشان دادن نماز به صورت کلیشه ای و قرآن نیست ما باید سریال های مان ویژگی های مثبت اخلاقی را در متن داستان ترویج کند و ایجاد جذابیت با استفاده از مسایل جنسی در فرهنگ و اعتقادات ما «حریم ممنوعه» است واتفاقا حریم ممنوعه همیشه جذاب تر است، مخاطب را به خنده وادار میکنیم ولی در واقع جفای بزرگی به فطرت مخاطب کردهایم . زیرا غیر از همه ناهنجاری هایی که در پی دارد اگر روزی طنز جالب و البته سالمی هم تولید شود، مخاطب را جذب نخواهد کرد.چون ذائقه مخاطب را بیمار کرده ایم.

روایت سید مرتضی آوینی از دفاع مقدس + دانلود

تیتراژ قدیمی و خاطره انگیز روایت فتح
صحبتهای شنیدنی یک بسیجی شهید ۱۴ ساله: دوست دارم ببینم آیا در میان همه کارشناسان بی بی سی، فقط یک نفر وجود دارد که مثل این نوجوان ۱۴ ساله معنا و مفهوم شهادت و دفاع مقدس را بیان کند؟
تصاویری از بدرقه و حضور مردم در روزهای اعزام + حرف های شنیدنی مردم
فیلمی از عملیات و منهدم کردن یک پایگاه نظامی در عمق خاک عراق + پذیرایی کردهای عراقی از بسیجیان + پیام بسیجیان به مسئولان. این پیام را حتما بشنوید. میگوید ما این همه سختی را در برف و باران تحمل میکنیم تا پشت جبهه بیبندوباریها را نبینیم!
فیلمی درباره شهید دستواره + مصاحبه با پدر شهید دستواره که در حقیقت پدر سه شهید است
بسیجی : مصاحبه با بسیجیان در جبهه . انصافا حرف های این ها را بشنوید ببینید در چه دنیایی سیر می کنند. بسیجیانی که در پشت جبهه از قشرهای مختلفی بودند: تراشکار و بقال و کشاورز و معلم و دانش آموز …
فیلمی از سخنرانی سردار علی فضلی موقع اعزام نیروهای بسیجی به خط مقدم
فیلمی درباره شهادت مظلومانه جمعی از غواصان بسیجی کرمانی
حاج بخشی پیر جبههها و حزب الله تهران + مصاحبه با حاج بخشی. شهید آوینی می گوید وقتی با حاج بخشی روبرو شدیم تنها ۲ ساعت از شهادت پسرش میگذشت اما او حاضر نشد به شهر برگردد! (حزب الله همان حزب الله است و مثل فتنه گران و مدعیان خط امام، رنگ عوض نمیکند)
عملیات مرصاد و حاج سعید قاسمی: دوربین ابراهیم حاتمی کیا و صدای سید مرتضی آوینی و حاج سعید. نکته طنز روزگار اینجاست که حاج سعید و آدمهایی از جنس او، روزگاری در غرب کشور با منافقین میجنگیدند، اما کینه منافقین روزی به خیابانهای تهران رسید و حاج سعید از زبان منافقین و فریب خوردههای آنها، شنید که فریاد میزدند:«بسیجی واقعی، همت بود و باکری!»
حضور آقای قرائتی و راستگو در عملیات مرصاد
فقط جمهوری اسلامی : یک فیلم دیدنی و ماندگار از عملیات مرصاد+ پاسخ مردم بومی کرمانشاه و اسلام آباد غرب به منافقین خلق! : ما هیچی نمیخوایم فقط جمهوری اسلامی و امام : این فیلم جواب منافقین خلقی که برای رهایی خلق آمده بودند!
مرحوم آقای جنیدی امام جمعه سابق رودسر پدر سه شهید + صحنه هایی از اعزام آن مرحوم به جبهه
صحبت های شنیدنی حاج آقا کشوری، عموی شهید کشوری + مداحی او در جمع بسیجیان
پیران توپخانه: صحبت های جالب و شنیدنی پیرمرد توپچی اصفهانی
داستان پل : ساخت پلی عجیب و غریب در کردستان + کمک به مردم بومی برای فرار از دست صدام (شرط میبندم این جور پل ها رو فقط در کارتون ها دیده باشید!)
عملیات والفجر ۸ : صحنه هایی از بمباران سنگین مواضع ایران توسط ارتش عراق+ رفتار بسیجیان با اسرای عراقی که تا ده دقیقه پیش به سمت ایرانی ها تیراندازی میکردند!
شهید حاج عباس کریمی + پیام پسر شهید در سن ۱۲ سالگی
شهید زین الدین: در جنگ نیاز به تدبیر داریم نه احساس! پاسخی به آنهایی که فکر میکنند بسیجیان بدون آموزش میرفتند خط مقدم و به راحتی شهید میشدند
شهید کاظمی به روایت همسنگران و فرماندهان دفاع مقدس
عیادت رهبر انقلاب از جانباز شهیدی که ۱۶ سال به حالت کما روی تخت خوابیده بود
فیلمی از حضور رهبر معظم انقلاب در جمع رزمندگان ایرانی
بغض و گریه و چشم انتظاری ۲۳ ساله یک مادر شهید در مراسم تشییع شهدا
مصاحبه با مادران شهدا : پای صحبتها و درد دل های مادران شهدا
نامه زهرا : قرائت نامه توسط دختر شهید در کنگره شهدای بجنورد
پیام دانشجوی بسیجی به مردم ایران که در آینده صدایش را می شنوند!
طلافروش تهرانی که در جبهه سر و صورت بسیجیان را میشست!
سردار قاسم سلیمانی + فیلمی از سخنرانی شب عملیات و بعد از شهادت دوستان
شب های تهران : این برنامه جالب چند سال پیش از شبکه تهران پخش شد. ابتدا صحنههایی مربوط به چند بسیجی را پخش کردند و بعد از مردم خواستند که اگر آنها را میشناسند به شبکه تهران معرفی کنند. چند شب بعد همان بسیجیها دور هم جمع شدند البته یکی از آنها به شهادت رسیده بود و مادر و برادرش مهمان برنامه بودند. این فیلم مربوط است به ۱۵ دقیقه قبل از شهادت این بسیجی. این شهید مظلوم که سه روز تمام در محاصره است، نه آبی دارد و نه غذایی اما میگوید همه چیز داریم. بعد به مسئولان سفارش میکند که مراقب بسیجیها باشند!
قسمت چهارم (مداحی محمدرضا طاهری و سعید حدادیان در جبهه و در همین برنامه) نمی دونم چرا یاد ۱۴ خرداد امسال افتادم. وقتی سعید حدادیان و محمدرضا طاهری، پشت سر سید حسن خمینی نشسته بودند، بعضیها بهشون بر خورده بود و با کنایه میگفتند که در جمهوری اسلامی مداحان جای خواص را گرفتهاند! با دیدن این فیلمها آدم یادش مییاد که روزی روزگاری خواص واقعی خمینی چه کسانی بودند؟
فیلمی دیگر از مداحی سعید حدادیان قبل از اعزام به خط مقدم : ما پیروان پیر خمینیم
مکالمه بی سیم بین شهید حسن باقری و شهید مهدی باکری
صدای فرماندهی شهیدی در لحظات آخر حیات مادی: چند سال پیش برنامه ای درباره این شهید از تلویزیون پخش شد. شب عملیات، این شهید عزیز واکمنی به همراه داشت و صدای گلوله باران را ضبط میکرد که مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و ذکر می گوید و شهید می شود.
منبع برداشت : آهستان http://www.ahestan.ir
عمليات چشم روباه

مركز بررسی جرائم سازمان يافته سپاه پاسداران انقلاب اسلامي جزئياتي از عمليات چشم روباه مربوط به فعالیت های شبکه بیبیسی فارسی در ایران را منتشر كرد.
1. خانم پ. دمتولد 1359، روزنامه نگار و فارغالتحصيل رشته مطالعات رسانه در مقطع كارشناسي ارشد است.پس از آزادي از زندان و با توجه به متواري شدن تعدادي از فعالان فمينيستي به خارج از كشور، نقش وي موثرتر از گذشته تعريف ميشود.
2. خانم م.روي
32 ساله و مجرد است. نقش پيچيده نامبرده، جذب و استخدام و همچنين كمك به
خروج پذيرفتهشدگان شبكه بيبيسي به خارج از كشور و تهيه محتواهاي خاص
برای برنامههای کلیدی بیبيسي فارسي بوده است.مشاراليها از موثرترين همكاران بيبيسي در داخل كشور بوده كه در راستاي توليدات محتوايي براي اين شبكه فعالیت کرده و نقش بسزايي در چرخه تهيه و توليد خبر در اين شبكه بر عهده داشته است.
افراد جذبشده پس از گذراندن دورههاي آموزشي خاص براي آموزش دورههاي ديگري به اردوهاي خارج از كشور اعزام ميشدند كه نامبرده خود در تعدادي از اين دورهها حضور داشته است.
لازم به ذكر است كه جذبشدگان و برگزيدگان نهايي اردوهاي خارج از كشور قبل از آغاز همكاري مستقيم با بيبيسي فارسي ابتدا به رسانههاي مرتبط چون راديو زمانه، روز آنلاين و... معرفي شده و پس از انجام فعاليت اوليه و آزمايشهاي مقدماتي همكاري در اين رسانهها، ضمن آشنايي كامل با محيطهاي كاري مطبوعاتي خارج از كشور و نحوه ارتباط با داخل كشور و فعاليت رسانهاي غيرمستقيم، با گزينش نهايي راهي لندن ميشدند.
همچنین وی در اعترافات خود اطلاعات كاملي از افراد و همكاران فعال بيبيسي فارسي در ايران را ارائه کرده است كه برخي از آنها در خور تامل و قابل توجه است و در صورت نياز اطلاعرساني خواهد شد.
3. آقاي س.ببر اساس اقارير نامبرده، وي علاوه بر همكاري با رسانه های جریان ضد انقلاب در اكثر اغتشاشات فتنه 88 حضور فعال و موثر داشته و اقدام به تهيه عكس، خبر، گزارش و ارسال آنها به اين شبكههاي ضدانقلاب کرده است.
از جمله نكات حائز اهميت پرونده نامبرده، ارتباطگيري پيچيده و تبادل اطلاعات خاص و محرمانه كشور با برخي سرويسها بوده است كه به محض تكميل پرونده و مستندات از طريق مراجع ذيصلاح اقدام لازم انجام خواهد شد.
4. آقاي س.كس.ك 27 ساله ساكن تهران و داراي مدرك كارشناسي است. وي كه مدعي است يكي از نخبگان مستندساز كشور است، قراردادهاي كلان و متعددی براي توليد مستندات سفارشي و هدفمند شبكه بيبيسي منعقد کرده است.نامبرده همچنين از مرتبطين "كاوه مشكات"، از تهيهكنندگان برنامه نوبت شما، در بيبيسي فارسي است.
5. خانم ب.ه نامبرده متولد 1362 در تهران و فارغالتحصيل رشته مددكاري است كه در سالهاي اخير در فعاليتهاي رسانهاي اشتغال داشته است. خواهر او با نام س.ه هماکنون از خبرنگاران بیبیسی فارسی است که بسته های خبری قابل توجهی را نیز در ایام فتنه و در روزهای پس از آن تهیه و از بیبیسی پخش كرده است.
نکته مهم در پرونده شبكه بيبيسي كه قبلا نيز به آن اشاره شد، اين است كه اين شبكه چگونه و با چه ساز و کاری با وجود نداشتن دفتر و خبرنگار رسمی در داخل ایران، معمولا در انتشار اخبار مربوط به ايران به روز عمل ميكند؟
طی روزهای آینده بخش اول از مستند رسانهای این عملیات از رسانه ملی پخش خواهد شد.
نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001 (بخش چهارم )
:: سینمای
مستقل و هنری ::

وقتی در دو دهه پایانی قرن بیستم ، هالیوود به تجدید حیات خویش از طریق تاسیس استودیوهای به ظاهر مستقل در کنار کمپانی های اصلی اقدام کرد تا بتواند با جذب فیلمسازان دیگر کشورها ، گنجینه ایده و طرح خویش را که دچار اضمحلال جدی شده بود ، بازسازی کرده و از طرف دیگر آرمان های ایدئولوژیک جهانی سازی را در عرصه سینما نیز پی گیری کرده و فیلمسازان مطرح دنیا را در زیر چتر هالیوود و سینمای آمریکا گرد آورد ، برخی این اقدام را فرصتی برای دستیابی به تکنولوژی های پیشرفته غرب برای ساخت فیلم و اثر خودی پنداشتند اما ماجرا آنچنان که این گروه تصور می کردند ، پیش نرفت و آنان چنان جذب هالیوود و سینمای آن شدند که ناخودآگاه به ترویج همان ایدئولوزی آمریکایی پرداخته و همه هویت و فرهنگ و ریشه های ملی خویش را از خاطر بردند.
از همین رو آنهایی که روزی در این سوی آب ها به سینماگر مولف معروف و مشهور بودند ، در آغاز هزاره سوم به عوامل کلیشه سازی هالیوود بدل شدند و موضوعات نخ نما شده آمریکایی را جلوی دوربین بردند. شاید از اولین فیلمسازانی که به چنین عارضه ای دچار شدند بتوان از آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل نام برد که در سینمای امروز دارای پیشینه و کارنامه هنری مشابه هستند . زوجی که با فیلم "چشمانت را بازکن" در سال 1997 شناخته شدند. همان فیلمی که 4 سال بعد نسخه اصلی فیلم "آسمان وانیلی" ساخته کمرون کرو قرار گرفت تا تهیه کننده/بازیگر اصلی آن یعنی تام کروز در ازای دریافت حقوق تولیدش ، ساخت فیلم "دیگران" با بازی همسر سابقش ، نیکول کیدمن را برای آمنابار و گیل تضمین نماید و همین نقطه آغاز فریب برای زوج اسپانیایی تبار بود. شاید همین معامله فاوست گونه بود که سردمداران هالیوود را راغب ساخت تا این دو سینماگر را به آمریکا بکشانند و بنا بر دکترین سینمای غرب از اواخر دهه 90 ، در استودیوهای به ظاهر مستقلی که در کنار کمپانی های اصلی به وجود آمده بود، از فکر و طرح هایشان بهره گرفته و همچنین متقابلا آنها را به مسیرهایی که می خواهند بکشانند. مسیرهایی که نمی توان در بخش اصلی کمپانی های هالیوود و توسط فیلمسازان معروف جریان اصلی سینمای آمریکا طی کرد. آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل هم پس از فیلم "چشمانت را بازکن"به واسطه تام کروز و از طریق کمپانی هایی همچون برادران وارنر و لاینز گیت جذب شدند و با فیلم "دیگران" ، زیر چتر حمایت کمپانی های میراماکس و دایمنشن و یونیورسال به شهرت رسیدند. در فیلم بعدی آمنابار و گیل ، کمپانی فاکس قرن بیستم نیز به میدان آمد تا روایت ضد انسانی و ضد دینی دیگری را از این دو سینماگر، تحت عنوان "دریای درون" در سال 2004 روی پرده سینماها برده و در جشنواره ها و مراسم مختلف سینمایی آمریکا از جمله اسکار نیز مورد تجلیل و تقدیس قرار گیرد . اما پس از فیلم "دریای درون" گویا دیگر تاریخ مصرف این دو فیلمساز اسپانیایی به پایان رسید و در فیلم بعدی شان یعنی "آگورا" هیچیک از کمپانی های هالیوود به میدان نیامدند و آگورا در گمنامی و مهجوریت ساخته و اکران شد و اگرچه جوایز گویا را در اسپانیا به خود اختصاص داد ، اما در سطح اکران جهانی توفیقی نیافت.
تجربه هایی از جنس آمنابار و گیل در طی سالهای پس از 2001 به کررات اتفاق افتاد ؛ از فیلمسازانی مانند والتر سالس گرفته که از فیلم قابل بحثی همچون "ایستگاه مرکزی"(1998) و با واسطه جشنواره ساندنس و رابرت رد فورد به ظاهر مستقل به ساخت فیلم "آب تیره"(2005) کشانده شد که اثری کلیشه ای در ژانر هراس بود تا ژانگ ییمو از نسل پنجم فیلمسازان چین که از آثار هنری همچون "راه به سوی خانه" و "نه یکی کمتر" به فیلم های به اصطلاح Big Production در مسیر ایدئولوژی آمریکایی کشیده شد و امثال"قهرمان" را به سال 2002 در تبلیغ جهانی سازی و نظم نوین جهانی ساخت تا محبوب پخش کنندگان هالیوودی قرار گیرد و بالاخره سازنده فیلم های هجو گونه ای مثل "یک زن، یک تفنگ و یک مغازه ماکارونی"(2010) شد و دیگر در صحنه سینمای جهان محلی از اعراب پیدا نکرد و تا چن کایگه که مانند ژانگ ییمو از نسل پنجم فیلمسازان سینمای چین بود و آثار قابل توجهی همچون "زمین زرد" و "سلطان کودکان" و "تار زندگی" و حتی "بدرود محبوبه ام" را ساخته بود اما در هالیوود به ساخت فیلم های متوسطی مانند تریلر رمانتیک "من را آرام بکش" در سال 2002 ناگزیر گشت و در بازگشت به سینمای چین دیگر نتوانست آن موقعیت قبلی اش باز یابد و با دو فیلم "شیفته جاودانه" و "قربانی" در سالهای 2008 و 2010 به کلی مهجور ماند، و تا آنگ لی سازنده آثاری مثل"پدر عروس" و "بخور بنوش ، زن ، مرد" که در هالیوود ابتدا با " ببر خیزان ، اژدهای پنهان در سال 2000 مورد التفات قرار گرفت و در مراسم اسکار سال 2001 در 10 رشته نامزد شد و چند اسکار نیز دریافت نمود اما پس از این اظهار لطف به یک باره به کارگردانی فیلم هایی مانند"هالک" گمارده شد و بعد از آن سپر بلای فیلمسازان هالیوود شد تا یکی از اولین آثار همجنس گرایانه سالهای پس از 2001 درباره اسطوره کابوی را به نام "کوهستان بروکبک" در سال 2005 برپرده سینما ببرد و تا گیلرمو دل تورو که از فیلم "جئو متریا" به " هل بوی" رسید و تا آلخاندرو گونزالس ایناریتو هم از ساخت فیلمی مثل "آمروس پروس" یا " سگ های دوست داشتنی" به "بابل" و "زیبا" سقوط کرد ( فیلم هایی در همان جهت ترویج ایدئولوژی آمریکایی ) و ...
به این ترتیب در سالهای 2001 به بعد علیرغم ادعای سینمای غرب مبنی بر بین المللی کردن هالیوود با گردآوری فیلمسازان مختلف از سرزمین های گوناگون(و البته بازیگرانی مانند کونگ لی و ژانگ زی ای و میشل یه ئو و چو یون فت از چین و خاویر باردم از اسپانیا و ...) ، اما این نوع آرایش هالیوودی هیچ نشانی از فرهنگ های مختلف جهانی نداشت بلکه در واقع گردآوردن همه فرهنگ ها در زیر چتر فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی بود به قیمت قربانی کردن هویت آنها.
جشنواره ها
جشنواره های به اصطلاح گروه A جهانی اگرچه پیش از پایان هزاره هم بیشتر از هر موضوعی پیرو کمپانی ها و سرمایه هایی بودند که بازارشان را داغ می کند و این امکان را دراختیارشان قرار می دهد تا بتوانند در کنار سواحل کوزووات یا در ونیز و برلین ، کارناوال مد و لباس و کالاهای رنگ وارنگ راه بیندازند اما از سال 2001 به بعد ، هژمونی آن کمپانی ها و سرمایه ها که غالبا از سوی کارتل ها و تراست های آمریکایی و صهیونیستی حمایت می شدند ، سنگینی بیشتر یافت تا جایی که جشنواره های مذکور حتی حیثیت بین المللی شان را به خاطر تحمل آن سنگینی زیر علامت سوال بردند. آخرین نمونه از این اعتبار زدایی را (اگرچه ممکن است به دلیل تعلق به سال 2011 در محدوده تاریخی این مقاله قرار نگیرد) در جشنواره کن امسال مشاهده کردیم که فیلمسازی پرسابقه همچون لارس فن تریر (علیرغم همه فراز و نشیب های فیلمسازی اش و حتی تهوع آور بودن آخرین فیلمش یعنی "ضد مسیح" که از قضا یک فیلم آخرالزمانی بود) به دلیل ابراز انزجار از رژیم صهیونیستی با صدور بیانیه ای رسمی از جشنواره کن( با آن همه ادعای آزاد اندیشی و دمکراسی) اخراج شد!! این درحالی است که در همین جشنواره به کررات باورها و اعتقادات اسلامی و آرمان های انقلاب مورداهانت و توهین قرار گرفته است و فیلم های هتاک (مثل "پرسپولیس" مرجان ساتراپی ) به بهانه آزادی بیان مورد تجلیل و تحسین قرار گرفته اند!
شاید از همین روست که جشنواره فیلم کن علیرغم همه ادعای هنری بودنش ، هیچگاه در طول تاریخش به فیلمساز مولفی مانند اینگمار برگمان جایزه نداد و در عوض بسیاری از آثار هالیوود را که حتی اکران چندباره شده بودند را برخلاف آیین نامه اش در بخش مسابقه نمایش داد.
به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره هایی مثل کن هم برای هنرپیشگان و ستاره های آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست می شکنند. هنوز سال 2005 را از یاد نبرده ایم که چگونه روبرتو رودریگز با آن کلاه کابوی (برای تاکید بر فرهنگ آمریکایی) و آن لبخند تحقیر کننده همراه عوامل فیلم "شهر گناه" همچون:"بروس ویلیس" و "میکی رورک" و "جسیکا آلبا" و "بنسیو دل تورو " و...ساعت ها روی آن فرش قرمز، تمامی حضار را مقابل سالن دوبوسی کن سرکار گذاشته بودند. یا جرج لوکاس با سربازان امپراطوری اش و دارت ویدر و ناتالی پورتمن و هیدن کریستنسن و سمیوئل جکسن و...چندین روز همه جشنواره کن را به تسخیر خود درآورده بودند و در کنار آنها کوین بیکن و کالین فرث و ول کیلمر و رابرت داونی جونیور و اسکارلت جوهانسن و...دیگر هنرپیشگان هالیوودی و در این میان تنها چیزی که اهمیت نداشت مانور عوامل بهترین فیلم جشنواره بود و بازیگران فیلم های اروپایی و مستقل! همان گونه که سال قبلش هم دار و دسته "شرک" اعم از غول سبز و خر پرحرف و پرنسس فیونا و.... همه توجهات را به خود جلب کرده بودند. شاید از همین روست که مدیران جشنواره کن برخلاف همه قوانین و آیین نامه هایشان، برای فیلم های آمریکایی حق وتو فرهنگی هم قائل می شوند و حتی اکران شده هایشان را هم در بخش مسابقه اصلی خود شرکت می دهند!
مثال ها متعدد است؛ فی المثل جشنواره کن سال 2003، فقط برای اینکه فرش قرمز از حضور تام هنکس بی بهره نماند، فیلم "قاتلین زن" را پس از اکران یک ماهه اش در سینماهای دنیا به بخش مسابقه راه دادند! و یا در سال 2005 همین اتفاق درمورد فیلم اکران شده "شهر گناه" پیش آمد که دو ماه پیش از نمایش در کن به نمایش عمومی درآمده بود!
نکته شگفت آورتر اینکه گردانندگان جشنواره کن علیرغم همه ادعاهایشان مبنی بر برگزاری هنری ترین جشنواره دنیا و اینکه گویا آخر هنر سینما هستند، اما هر سال تعدادی از تجاری ترین آثار سینمای هالیوود را در برنامه هایشان قرار می دهند که این مورد در برخی موارد واقعا حیرت انگیز است، مثلا در پنجاه و نهمین دوره(2006)، دو فیلم "یونایتد 93" (پال گرین گرس) که یک ماه پیش از آن در سینماهای آمریکا اکران شده بود و "مردان ایکس: آخرین ایستگاه" (برت راته نر)، انتقادهای زیادی را حتی در میان محافل سینمایی آمریکایی به همراه داشت و گویا گردانندگان کن با هزینه بسیاری آن را به جشنواره خود آورده اند.
این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری کافی برخوردار باشند) بیشتر می شود، مثلا دوره ای در میان اعضای هیئت داوران اصلی و در کنار فیلمسازانی مانند امیر کاستاریکا و انیس واردا، به نام هایی مثل: "سلما هایک"(بازیگر درجه چندم مکزیکی الاصل) بر می خوریم. کفه این ترازو در سالی دیگر به نفع بازیگران تجاری بیشتر شده و برخلاف دوره هایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان بر بازیگران می چربیدند، از سال 2006 به بعد، تعداد بازیگران (آنهم از درجه 2 و 3 به پایین) تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل می دهد. در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" (بازیگر نقش چندم برخی فیلم های آمریکایی مثل:ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشک های خورشید و بعضی فیلم های نه چندان معروف اروپایی)، هلنا بونهم کارتر (که به جز فیلم های تلویزیونی اخیرا فقط در فیلم های تیم برتن، نقش های حاشیه ای بازی می کند و یا به جای شخصیت های کارتونی صحبت می نماید)، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش، "جولز" در فیلم "پالپ فیکشن " است و به جز آن فقط نقش های فیلم های پلیسی جنایی معمولی مثل "سه ایکس " و "مرد" و "مربی کارتر" و "اصلی" و "شفت" و...را از او به یاد داریم)، ژانگ زی ئی (بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلم های اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم "خاطرات یک گیشا" نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث (که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمده بود، فقط یک فیلم غیر معروف" منطقه جنگی " را کارگردانی کرده و اصلا نمی توان وی را فیلمساز به حساب آورد، بازی هایش هم تقریبا در نقش های مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلم های "آب تیره "، "تفنگدار"، "سیاره میمون ها"، "هتل میلیون دلاری"، "پالپ فیکشن"، "وتل" و "راب روی " داشت) و...
سالی دیگر نیز گل سرسبد بازیگران هیئت داوری کن، ایزابل هوپر و رابین رایت پن بودند که به هرحال بازیگران مولفی به شمار نیامده و اغلب در آثار تجاری سینمای آمریکا ظاهر شده اند.
به این ترتیب ملاحظه می فرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی در میان داوران کن دیده نمی شود و آنچه بیشتر به نظر اهمیت داشته، چهره و عنوان تجاری بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" یا "سمیوئل ال جکسن " و یا ایزابل هوپر و رابین رایت پن بوده تا بازهم توجه هرچه بیشتر رسانه ها و عکاسان خبری به فستیوال کن جذب شود و نه بیشتر.

![]()
وجه دیگر جشنواره هایی مانند کن، گرایشات سیاسی آن به بعد غالب سیاسی – ایدئولوژیک امروز سینمای دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق می زند! از افتتاح جشنواره کن 2006 با فیلم پر سر و صدا و صهیونی "رمز داوینچی" و ادامه اش با فیلم های سیاسی "غذای آماده ملی" از ریچارد لینک لتر و "سوسمار" ساخته نانی مورتی و همچنین حضور فیلم به شدت تبلیغاتی "یونایتد 93" گرفته که باج عیان مدیران جشنواره کن به سینمای پروپاگاندای آمریکا و نئو محافظه کاران حامی اش بود و موجب شگفتی ناظران سینمایی دنیا گردید تا آگراندیسمان اثر متوسطی همچون "پرسپولیس" (به دلیل وجه ضد انقلاب اسلامی آن) و کشاندن سازنده آن به داوری دوره بعد! (بدون هیچگونه سابقه سینمایی یا هنری!) و تا سال 2009 که علاوه بر لارس فن تریر (با فیلم "ضد مسیح") حتی تارانتینو نیز با فیلمی سیاسی ایدئولوژیک به جشنواره آمده بود!
جشنواره های دیگر گروه به اصطلاح A همچون ونیز و برلین نیز بسیار بیشتر از جشنواره فیلم کن در تیول کمپانی های آمریکایی قرار گرفتند، مثلا فستیوال برلین امسال با فیلم قبلا اکران شده و آمریکایی "True Grit" افتتاح شد و تماشاگران به اصطلاح هنری پسند برلینی، ساعت ها در کنار فرش قرمز منتظر جف بریجز و مت دیمن و جاش برولین ماندند تا آنها را صدا بزنند و عکسی بردارند و امضایی بگیرند!
سینمای ایدئولوژیک
سینمای غرب به خصوص سینمای آمریکا و هالیوود که اینک همچون بختکی بر کل سینمای جهان سایه افکنده و با پول و سرمایه های هنگفت ، زنجیره توزیع و پخش و نمایش فیلم در سراسر دنیا را در کف خود دارد و در نتیجه به هیچ سینماگر یا جریان سینمایی مستقل که در جهت و مسیر او نباشد ، اجازه حضور در این زنجیره را نمی دهد ، اگرچه از ابتدای تاسیس ، برمبنای اهداف و آرمان های ایدئولوژیک شکل گرفت (آنچنان که اسناد و مدارک و شواهد معتبر حکایت دارند و بخشی از آنها در همین مقاله آمد) اما با ورود به هزاره سوم میلادی وجه ایدئولوژیک قوی تری یافت یا به عبارت دیگر وجوه ایدئولوژیک خود را بی پرده تر و صریح تر بدون پیچیدن در لفافه های معمول هنری و تجاری بروز داد. گویا همچنانکه در فیلم "رمز داوینچی" کد داده می شود، می بایست همه رازهای ناگفته گشوده می شد تا هزاره خوشبختی برای کانون های پنهانی که حداقل 10 قرن ، انتظار چنین ایامی را کشیده بودند، آغاز گردد.
از همین روی پس از قرن ها ، از اسرار تشکیلات مخوف فراماسونری و سازمان های تابعش مثل ایلومیناتی به طور واضح در آثاری مانند "فرشتگان و شیاطین" و "گنجینه ملی" و "رمز داوینچی" و "تحت تعقیب" گفته شد. پس از سالها مظلوم نمایی ، برای اولین بار در این دهه ، فیلم هایی ساخته شد که در آن یهودیان هدف هلوکاست ، با تشکیل جوخه های نظامی و به اصطلاح سرخ از دشمنانشان انتقام می گرفتند. کویینتین تارانتینو در فیلم "حرامزاده های لعنتی" (2009) همانند تیمور بکمامبتوف در فیلم "تحت تعقیب" (2008) (که درباره فراماسونری تهاجمی و تروریستی امروز ساخته بود) و ادوارد زوییک در فیلم Defiance""(2008) (که گروهی جنگجوی یهودی متشکل در دسته های پارتیزانی را علیه آلمان هیتلری نشان می داد) تصویری جدید از یهودیان ارائه داد که برخلاف آن تصویر همیشگی ، دیگر جماعتی مظلوم و آرام و صلح طلب جلوه نمی کردند بلکه تروریست، جنگ طلب و بسیار خشن به نظر می رسیدند. خشونت و تروری که گویا علیه ظلم و ستم طرف مقابل اعمال می شود. به نظر می آید که این نوع تصویر ، کاملا با آنچه امروز و در واقعیت از این جماعت با عنوان صهیونیسم مشاهده می کنیم، سازگار است. تصویر ترور و وحشت جهت تسخیر جهان وبرقراری حکومت جهانی در فیلم "تحت تعقیب" همان هدف و آرمانی معرفی شده که قرن هاست از سوی صهیونیسم دنبال می شود یا ارائه شکل و شمایل دسته ای تروریستی در فیلم "Defiance" ، نمایشی سینمایی از گروههای تروریستی ایرگون و هاگانا به نظر می رسد که جنایتشان در تاریخ بشریت علیه ملت فلسطین به ثبت رسیده است و یا نشان دادن صورتی بیرحم و نژادپرستانه با نهایت خشونت در فیلم "حرامزاده های لعنتی" آنچنان که گروهبان آلدو رین در همان سخنرانی ابتدای اپیزود دوم فیلم برای دسته اش توضیح می دهد ، شباهت غریبی با فتاوی برخی خاخام های صهیونیست در جنگ غزه دارد که گفتند و نوشتند.
همین ماجرای هلوکاست باعث شد تا بسیاری از فیلمسازان حتی به ظاهر عصیانگر سینمای آمریکا مثل تارانتینو ( در فیلم "حرامزاده های لعنتی") به وادی ساخت فیلم ایدئولوژیک کشانده شوند یا تامس هریس و تهیه کننده اش دینو دولارنتیس ایتالیایی هم در فیلم "طلوع هانیبال"(2007) پیش زمینه داستان هانیبال لکتر فیلم های "سکوت بره ها" و "هانیبال" و "اژدهای سرخ" را به قضیه هلوکاست در آلمان کشاندند به این شرح که هانیبال ، پسر بچه ای یهودی بوده و قتل عام خانواده اش را توسط آلمان های هیتلری نظاره کرده و در جوانی و بزرگسالی به فکر انتقام وحشیانه از کسانی افتاده که در هلوکاست دخالت داشته اند. پس به مثله کردن آدم ها و خوردنشان روی آورده است!
در این دهه جنگ های صلیبی ( به عنوان ایدئولوژیک ترین جنگ های غرب صهیونی علیه اسلام) بارها و بارها در کادر دوربین فیلمسازان هالیوود قرار گرفت ، از "قلمرو بهشت" (2005) و "رابین هود"(2009) ریدلی اسکات تا "فصل جادوگری" ( دامینیک سنا-2010) .
در طول یک دهه اخیر ، فیلم های متعددی برپرده سینماهای دنیا رفت (چه در جشنواره ها و چه براکران عمومی) که بر طبل تفاهم مابین اسراییلی ها ( نه یهودی ها) و فلسطینی ها می کوبید. جشنواره فیلم کن ، فستیوال فیلم نیویورک، جشنواره فیلم استرالیا و ... و بالاخره مراسم اسکار برای اولین بار میزبان و تحسین گر فیلم هایی شدند که برای آوارگی و تحقیر نیم قرنی مردم فلسطین دل می سوزاندند، به مبارزه شان حق می دادند، عملیات نظامی اسراییل را محکوم و یا لااقل سرزنش می کردند و طالب زندگی مسالمت آمیز بین فلسطینی ها و اسراییلی ها بودند. از سینماگران مشهور صهیونیست مانند استیون اسپیلبرگ که با فیلم "مونیخ"(2005) در زمره سازندگان این گونه فیلم ها قرار گرفت تا آموس گیتای اسراییلی با فیلم "منطقه آزاد" که دغدغه های فلسطینی ها و اسراییلی ها را برای یک زندگی صلح آمیز ، مشترک نشان داد و تا هانی ابواسد که با "اینک بهشت" برای نخستین بار یک فیلم فلسطینی را در سال 2006 نامزد دریافت جایزه اسکار نمود.
هیچیک از فیلم هایی که ناگهان در این دهه به دلسوزی از ملت فلسطین برروی پرده رفتند، به ریشه های معضل فلسطینی ها نپرداخته و بدون بررسی اساس مناقشه نیم قرنی خاورمیانه و موجودیت نامشوع رژیم صهیونیستی ، دعوت به تفاهم می کردند.
اسپیلبرگ در فیلم "مونیخ" تنبیه عاملین عملیات سپتامبر سیاه را که با تشکیل یک گروه تروریستی اسراییلی از سوی گلدامایر (نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی) صورت گرفت را مورد انتقاد قرار داده و هر دو ملت فلسطین و اسراییل را هم تراز هم ، قربانی مخاصمات سرانشان نشان می داد . او عمدا اشاره ای به اصل قضیه نداشت که از اشغال رومی وار سرزمین فلسطین توسط گروههای تروریستی صهیونیستی و تشکیل دولت اسراییل نشات گرفته بود. آموس گیتای هم که توسط رسانه ها یک فیلمساز یهودی روشنفکر معرفی شده ، در هر دو فیلم به اصطلاح ساختار شکنانه اش یعنی "منطقه آزاد" و "قربانی" ، معضل را عدم تفاهم و زندگی مسالمت آمیز دو ملت القاء می کرد. به نظر می آید در شرایطی که شماره معکوس نابودی رژیم صهیونیستی به نقاط تعیین کننده اش رسیده ، القاء صلح بین اسراییل و فلسطینیان از جمله طرح های کانون های صهیونی بوده که تنها از طریق سینما می توانسته به افکار عمومی تزریق گردد.
از طرف دیگر در این میان همچنان تولید و نمایش آثاری که محورهای اندیشه و تفکر ایدئولوژی آمریکایی یعنی اومانیسم و سکولاریسم و سیستم سیاسی منتج از آن (لیبرال سرمایه داری) را در ژانرهای مختلف تبلیغ می کردند ، بیشتر در دستور کار کمپانی ها قرار گرفت. آثار و فیلم هایی که شاید در نگاه اول به نظر نمی آمد پیام یا ایده ای را انتقال می دهند. سعی شد اینگونه آثار با پروپاگاندا در مراسم اسکار و گلدن گلوب و مانند آن در بوق های تبلیغاتی بنگاههای رسانه ای قرار گیرند که در تیول همان کانون هایی بود که کمپانی های فیلمسازی را اداره می کردند و کارخانه های تسلیحاتی و شرکت های اقتصادی و احزاب سیاسی و ...و بالاخره تینک تانک های استراتژیست را. در همین مراسم اسکار سال گذشته 3 فیلم " استخوان زمستانی "(دبرا گرانیک) و "127 ساعت" ( دنی بویل) و "سوراخ خرگوش" (جان کامرون میچل) در همین گروه آثار می گنجید. این رسوخ اندیشه های اومانیستی در سینمای هالیوود دهه اخیر بدانگونه بود که حتی آثار معروف به سینمای معناگرا نیز ماهیت سکولاریستی به خود گرفتند که از آن جمله می توان به فیلم "آخرت"( کلینت ایستوود-2010) اشاره کرد که حتی ارتباط با عالم برزخ نیز از طریق نوعی دستکاری بشری ایجاد شده و البته عالم برزخی که در آن نشانی از خدا نیست! چنین فضایی را در فیلم "زیبا" (آلخاندرو گونزالس ایناریتو -2010)نیز می توان دید ، همچنانکه در فیلم معروف دیگرش یعنی "21 گرم" (2003) نیز نگاهی مادی و سکولار نسبت به مرگ و روح ادمی وجود داشت.
نکته قابل ذکر اینکه سایر فیلم های کاندیدای اسکار نیز به شدت از وجه ایدئولوژیک برخوردار بوده و هستند؛ فی المثل در این دهه ، در هر دوره مراسم اسکار شاهد کاندیداتوری حداقل یک فیلم همجنس گرایانه در میان نامزدهای اصلی بوده ایم. این کاندیدا در سال 2006 ، فیلم "کوهستان بروکبک"( انگ لی) بود و در سال 2008 "میلک"(گاس ون سنت) ، در سال 2009 فیلم "پرشس" ( لی دانیلز) و در سال 2010 فیلم "بچه ها همه خوبند"(لیزا کولودنکو). (10)
جالب اینکه در میان کاندیداهای بهترین فیلم اسکار سال 2009 ، حداقل 3 فیلم در دفاع از مظلومیت یهودیان ساخته شده بود که عبارت بودند از "یک آموزش "( لون شرویک) ، "500 روز تابستان"( مارک وب) و "یک مرد جدی"( برادران کوئن) . نکته اینجاست که پس از سالها در این سال برادران کوئن هویت ایدئولوژیک خود را علنی می ساختند. آش آن قدر شور بود که هنگام برگزاری مراسم اسکار ، وقتی نوبت به اهدای اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد رسید ، استیو مارتین(یکی از مجریان مراسم) برای معرفی یکی از کاندیداها به نام کریستوفر والتز ( که نقش یک افسر آلمان نازی را در تازه ترین فیلم کویینتین تارانتینو به نام "حرامزاده های لعنتی" بازی کرده بود) گفت :" کریس در فیلم "حرامزاده های لعنتی " برای شکار ، در به در به دنبال یهودیان بود و از اینکه کمتر آنها را پیدا می کرد ، دچار افسردگی روحی شده بود!". استیو مارتین سپس به شوخی دستانش را رو به سالن و حاضرین در آن ( که همگی از بازیگران و عوامل و دست اندرکاران هالیوود بودند) باز کرد و گفت "...کریس..." به این معنی که بفرما این هم جماعتی از یهودیان که دنبالشان می گشتی!! در این لحظه دوربین به سرعت چهره برادران کوئن (که در سالن نشسته بودند) را نشان داد !!!

![]()
اما در میان این غوغای ایدئولوژیک هالیوود ، سینماگران ناسازگار، محلی از اعراب پیدا نکردند و به راحتی حذف شدند. مثل براین دی پالما که یکی از 5 غول بنیانگذار هالیوود نوین در اوایل دهه 70 میلادی ( به همراه استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کوپولا) بود. اما وی پس از ساختن فیلم هایی همچون "کوکب سیاه(2006) درباره فساد ریشه ها و تاریخ هالیوود و همچنین(2007) "Reducted" درمورد جنایات آمریکا در عراق ، به طور کامل از هالیوود رانده شد ، یا میلوش فورمن که تا کنون با 2 فیلم "پرواز برفراز آشیانه فاخته"(1975) و "آمادئوس"(1983) اسکار های بسیاری از آکادمی دریافت کرده ، وقتی فیلم "اشباح گویا"(2006) را در مذمت برخی مبارزان انقلاب کبیر فرانسه و تئوری ماسونی آن که در انقلاب آمریکا نیز مورد استفاده قرار گرفت و همچنین تشبیه شرایط امروز ایالات متحده با فرصت طلبی برخی انقلابیون آن دوران ساخت، دیگر نتوانست در میان استودیوهای هالیوود و در مافیای تولید و پخش آن جایی پیدا نماید و پس از سالها به میهنش یعنی چک تبعید گردید.
دهه نخست از هزاره سوم میلادی برای سینمای جهان به خصوص سینمای غرب و به ویژه سینمای آمریکا و هالیوود دهه برافتادن پرده ها بود که در طی سالها و دهه ها ، این سینما را در زیر لایه های "سرگرمی" و "هنر برای هنر" و "تجارت و اقتصاد" پنهان ساخته بودند. به نظر می رسد دیگر امروز نیازی به هوش سرشار نداشته باشد تا دریابیم، سرمایه دارانی که پول های خود را صرف ساخت سلاح های کشتار جمعی برای قتل عام ملت ها می کنند ، زرسالارانی که با بلیعدن 80 درصد از ثروت جهان ، 80 درصد از مردم دنیا را زیر خط فقر نگاه داشته اند و امپریالیست هایی که برای تصاحب سرزمین ها و ثروت دیگران ، همه انسانیت و شرافت و نشانه های بشری را کنار نهاده اند ، برای سرگرم ساختن و پر کردن اوقات فراغت همان مردم و ملت ها و خدمت به آن سرزمین ها ، پول خرج نمی کنند!
برگرفته از : وبلاگ سعید مستغاثی http://smostaghaci.persianblog.ir
نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001 (بخش سوم)
:: ایرانیوم و تئوری توطئه ::

سینمای ایدئولوژیک غرب تقریبا از همان لحظات پاگرفتن (از آنجا که از یک ایدئولوژی شرک آمیز و نژادپرستانه سلطه طلب، تغذیه می شد) تعارض و عناد خویش را با اسلام و مسلمانان نشان داد. از همان ابتدا در سینمای غرب، مسلمانان در کسوت عرب یا غیر عرب ، افرادی شرور و خبیث و شارلاتان و یا حتی بی سر و پا و در خوش بینانه ترین نگاه، مضحکه آمیز و مسخره نمایش داده شدند. شاید کمتر کسی فیلم "رقص هفت زن محجبه" ادیسون در سال 1897 (یعنی دو سال پس از پدید آمدن رسمی سینما) را دیده باشد یا از فیلم "عرب مسخره" (ژرژ میلیس) در همان سال چیزی شنیده باشد و یا اسم فیلم "آواز موذن"(فیلیکس مگیش – 1905) به گوشش خورده باشد اما حتی اگر نسخه صامت دزد بغداد ( رائول والش-1924) را ندیده باشد، قطعا صحنه هایی از "دزد بغداد" ساخته مایکل پاول و امریک پرسبرگر و تولید رنگی 1940 را مشاهده کرده که چگونه مسلمانان در این فیلم (به خصوص وزیری به نام جعفر)، افردی پاپتی و خبیث و حتی شیطان صفت تصویر می شوند که بهترین شان یعنی همان سابو(دزد بغداد)در اصل فردی است که با دله دزدی و شامورتی بازی زندگی می گذراند! چنین کاراکتری را در بسیاری از آثار سینمای غرب اعم از فیلم و کارتون طی این نزدیک به 115 سال تاریخ سینما ، به کررات می توان مشاهده کرد، از فیلم های سندباد گرفته تا علاءالدین و علی بابا و تا همین فیلم اخیر مایک نیوئل برگرفته از بازی "شاهزاده پارس" که با نام "ماسه های زمان" در سال 2010 ساخته و اکران شد. فیلمی که علاوه بر مایه های ضد اسلامی و جدا کردن ایرانیان از وجه اعتقادی شان ، از جنبه های قوی آخرالزمانی نیز برخوردار بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی رویکرد پیچیدهتری در فیلمهای هالیوودی به وجود آمد و در واقع بسیاری از فیلمهای هیولا محور دهه80 بازتاب ترسهای غرب از اسلام بود که به شکل فیلم درآمد. حتی جنس این فیلمهای هیولایی نیز متفاوت با سایر آثاری از این دست به نظر می آمد که در دهههای قبل تولید میشدند. از شاخصترین این آثار میتوان به سری فیلم های "بیگانه" اشاره کرد. هیولای بیگانه، هیولایی باستانی بود که از مکانی ناشناخته میآمد، در مغز رخنه میکرد و سپس به دل انسانها میرفت و میزبان خود را میکشت.
در دهه 90 صراحت آشکارتری در لحن هالیوود نسبت به مسلمانان به وجود آمد و هیولاهای دهه 80 بدل به تروریستهای مسلمانی شدند که نابودی جوامع غربی را نشانه رفته بودند. فیلمی همچون "دروغ های حقیقی" جیمز کامرون در سال 1994 از جمله همین آثار بود. این نگاه بعد از سال 2000 رویکردی آخرالزمانی به خود گرفت و در فیلمهای بسیاری نبرد نهایی اسلام و غرب به تصویر کشیده شد. حتی در دوره اخیر در رجعتی به آثار تاریخی و موضوعاتی که در دهههای گذشته در لفافه مطرح میشد، دوباره به صورتی صریح مطرح شدند و همین موارد نشانگر آن است که ضدیت با اسلام موجی دیرپا در سینما بوده و تکثر فیلمهای ضد اسلامی، مساله اتفاقی بودن ساخت این آثار را منتفی می سازد.
در دوران پس از 11 سپتامبر و در دهه نخست از هزاره سوم میلادی در این باب ، دیگر آش آنقدر شور شد که گویا خان هم فهمید، به طوری که "برژینسکی" مشاور امنیت ملی جیمی کارتر (رییس جمهور اسبق آمریکا) در سال 2008 در بخشی از مقاله مفصلش تحت عنوان"این پارانویا را متوقف کنید " در روزنامه واشینگتن پست و در اعتراض به این موج ضد اسلامی نوشت :
"... برنامه هایی که در آن تروریستها با چهره های «ریش دار» به عنوان کانون افراد شرور نمایش داده می شوند ، اثرات عمومی آن تقویت احساس خطر ناشناخته اما مخفی است که می گوید به نحو رو به افزایشی زندگی آمریکاییها را تهدید می کند . صنعت فیلم سازی نیز در این خصوص اقدام کرده است.در سریالهای تلویزیونی و فیلمها، شخصیتهای اهریمنی با قیافه و چهره های عربی(اسلامی) که گاهی با وضعیت ظاهری مذهبی، برجسته می گردند، نشان داده می شوند که از اضطراب و نگرانی افکار عمومی بهره برداری کرده و ترس از اسلام را بر می انگیزد.کلیشه صورتهای اعراب (مسلمان ها) بویژه در کاریکاتورهای روزنامه ها، به نحو غم انگیزی یادآور تبلیغات ضد یهودی نازی هاست. اخیراً حتی برخی سازمانها و تشکلهای دانشجویی دانشگاهها درگیری چنین تبلیغی شده اند که ظاهراً نسبت به خطرات ارتباط میان برانگیختن نژادپرستی و انزجار مذهبی و برانگیختن جنایات بی سابقه هولوکاست بی خبرند..."
در واقع سینمای اسلام هراس غرب که قدمتی به اندازه خود تاریخ این سینما داشت ، با ورود به هزاره سوم میلادی از دو وجه مهم دیگر نیز برخوردار گردید ؛ اول اینکه جنبه آخرالزمانی به خود گرفت و دوم از تفکرات آرکاییستی ( باستان گرایی با وجه ایران منهای اسلام ) برخوردار شد.
در همین مسیر فیلم هایی همچون (Crossing Over" (2009" ساخته وین کریمر و محصول فرانک مارشال برای کمپانی واینشتاین یا "سنگسار ثریا" (سیروس نورسته – 2008) و یا پرسپولیس ( مرجان ساتراپی-2007) که کاتلین کندی صهیونیست آن را تهیه کرده بود را می توان مثال زد که در همه آنها یک نکته مشترک به نظر آمد، این که قوانین و اعتقادات و باورهای اسلامی باعث تحمیل شرایطی به ایرانیان گشت که آنها را از همه دنیا عقب و منزوی نگاه داشت. برهمین اساس می توان گفت که در واقع قضیه ایران هراسی اخیر در آثار سینمای هالیوود جز به دلیل اسلامیت ایران و اینکه امروز به عنوان ام القری جهان اسلام قلمدار می شود ، نیست. آنچه که در مستند "ایرانیوم"(الکس ترایمن-2010) به وضوح و روشنی در قاب دوربین قرار می گیرد. در این فیلم مستند که توسط موسسه صهیونیستی کلاریون و با حمایت نئو محافظه کاران آمریکا ( همان اوانجلیست ها یا مسیحیان صهیونیست) تولید شده ، در 11 اپیزود( به نام های : یک انقلاب، یک جمهوری اسلامی ، 30 سال ترور ، یک رژیم بی رحم ، افزایش قدرت ، ایران هسته ای ، دنیا در معرض تهدید ، فشار دادن دکمه ، 30 سال شکست ، متوقف کردن نظام و انقلابی جدید) تمام اتهامات بی پایه ای که غرب و آمریکا طی 32 سال پس از پیروزی انقلاب علیه ایران تکرار کرده اند را بازخوانی کرده و براساس یک سری تبلیغات روانی ، ایران را مسئول تمام فجایع و حوادث 3 دهه اخیر در خاورمیانه معرفی می کند. اتهاماتی مانند حمایت از تروریسم ، تقویت گروههای تروریستی در لبنان و فلسطین ، طراحی برنامه هسته ای برضد کشورهای منطقه و برعلیه صلح جهانی، شرکت در بمب گذاری های سالهای پیشین علیه نیروهای آمریکایی در لبنان و ...که همه اینها باعث می شود تا ایران را به عنوان تهدیدگر صلح جهانی معرفی نموده و تنها راه مقابله با این تهدید را حمله نظامی بدانند! ( در واقع تمامی اتهامات یاد شده برای سرپوش گذاردن بر موجودیت نامشروع رژیم صهیونیستی ، حضور سلطه طلبانه آمریکا و اعوان و انصارش در منطقه ، تروریسم دولتی که توسط اسراییل به دنیا تحمیل شده و نسل بشر را در مخاطره افکنده و همچنین نقشه های شوم و مهلکی است که کانون های صهیونی برای آینده بشریت طراحی نموده اند.) اما نکته مهم اینجاست که در مستند"ایرانیوم" که در آن صهیونیست هایی همچون جان بولتون و مایکل لدین و جیمز وولزی و کنت تیمرمن به عنوان کارشناس اظهار نظر می کنند ، علت همه اتهامات یاد شده را به خاطر حاکمیت ایدئولوژی اسلام بر ایران تحلیل می کنند. از نظر سازندگان فیلم "ایرانیوم" در واقع این انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است که به عنوان دشمن اصلی کانون های صهیونی، ایران را (که زمانی به عنوان ژاندارم منطقه خاورمیانه در حد یک نوکر برنامه هایشان را عملی می ساخت) اینک از حیطه قدرتشان خارج کرده و به صورت پایگاهی برای آزادیخواهان و استقلال طلبان و همه مخالفان سلطه گری آنها درآورده است. پس در اینجا ایران هراسی به عنوان زیر محموعه ای از اسلام هراسی در می آید.
اما آثار ضد اسلامی و اسلام هراسانه در انواع و اقسام فیلم های سینمای غرب از سال 2001 به بعد ، بیشتر در قالب همان دو جریان اصلی سینمای آخرالزمانی و سینمای جنگ و اشغال قرار گرفته و مطرح شدند. از شکنجه گر و تروریست نشان دادن مسلمانان در فیلم هایی مانند "قلمرو" ( پیتر برگ-2007) و "مجموعه دروغ ها" (ریدلی اسکات- 2008) و "سیریانا" (استیون گیگن-2005) و "محفظه رنج" ( کاترین بیگلو-2009) و ...گرفته تا فیلم "ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین"( استیون اسپیلبرگ – 2008) که نیم نگاهی به سمت دنیای اسلام داشت و در آن حکایت 12 مجسمه را به تصویر می کشید که یکی از آنها سر نداشت(همان جمجمه بلورین) و اگر آن سر برروی پیکرش قرار می گرفت ، بیدار شده و شرایط آخرالزمانی شکل می گرفت.
اما از اواسط دهه 2000 ، دکترین تینک تانک های آمریکایی در برابر اسلام ناب محمدی(ص) و آرمان های انقلاب اسلامی ، برای تقویت یک نوع اسلام میانه به هالیوود نیز راه یافت و سعی شد که در فیلم های ضد اسلامی ، همه اسلام و مسلمانان محکوم نشوند و نوعی اسلام میانه که اولا کاری با منافع نامشروع آمریکا در منطقه خاورمیانه نداشته و ثانیا به استراتژی سلطه گرانه ایالات متحده کمک می کند در این دسته از فیلم ها برجسته شود و در مقابل اسلامی که در تضاد با لشکرکشی و استعمارگری آمریکا قرار می گیرد و در یک کلام عدالت طلب و ظلم ستیز است (در یک کلام شیعیان و طرفداران انقلاب اسلامی و امام خمینی رحمه الله علیه)، با نقاب خشونت طلب و تروریست نمایش داده شود. از همین رو مثلا در فیلم "قلمرو"(پیتربرگ) شاهدیم که در مقابل تروریست های مسلمان ، رییس پلیس هم یک مسلمان است که با نظامیان آمریکایی در یافتن و دستگیری و سرکوب تروریست ها همکاری می نماید یا در فیلم "مجموعه دروغ ها" ( ریدلی اسکات) در مقابل مسلمانان تروریستی که از قضا مسئولشان ، به ردای روحانیون شیعه ملبس است و آیات قرآن را برای شکنجه مامور CIA قرائت می کند ، دخترمسلمان فلسطینی ایرانی با ماموران امنیتی اردن و CIA همکاری می نماید. صریح ترین نمایش سینمای غرب از این دکترین را در فیلم "من خان هستم" (کارن جوهر-2010) می بینیم که خان ، شخصیت اصلی مسلمان فیلم که بسیار مهربان و مردم دار نشان می دهد و با دختری هندو ازدواج کرده در واقع یک منگول است و با مسلمانانی که در آمریکا با نظام تبعیض گرایانه و نژادپرستانه ایالات متحده ناسازگار هستند ، مخالف است. او وقت بسیاری گذاشته که به رییس جمهور آمریکا بگوید، یک تروریست نیست! و طرفدار صلح و سازش با سیستم سلطه گر جهانی است!!
تازه ترین فیلم ضد اسلامی به نام غیر قابل تصور یا Unthinkable (گرگور جردن-2010) خواسته های به حق ملل مسلمان را در قالب درخواست های تروریست مسلمانی قرار می دهد که 3 عدد بمب اتمی را در نقاط مختلف آمریکا کار گذارده است . جردن براساس فیلمنامه ای از پیتر وودوارد که مجموعه فیلم های آخرالزمانی "بابل 5" و قسمت دوم فیلم فراماسونری "گنجینه ملی" و همچنین اثری تحریف گرانه در پروپاگاندای استقلال آمریکا به نام "میهن پرست" را نوشته ، اثری را جلوی دوربین برده که در آن وحشیانه ترین و غیرانسانی ترین شکنجه های قرون وسطایی علیه مسلمانان مجاز شمرده می شود و فضای فیلم به گونه ای پیش می رود که مخاطب را نوعی دچار جراحی روح کرده به شکلی که ددمنشانه ترین اعمال را علیه مسلمان یاد شده می پذیرد و حتی از ته دل درخواست می نماید. نکته جالب اینکه در این فیلم تروریست مسلمان ، هویت آمریکایی دارد و بارها براین هویت تاکید می کند که یک شهروند آمریکایی است! یعنی اینکه با این نگرش باردیگر مشخص می شود که هدف اصلی ، کانون های سلطه گر جهانی از ایجاد هراس و وحشت در جامعه بشری و غوغا درباره خطرات تهدیدگری که گویا صلح بین المللی را به خطر انداخته اند ، جز اسلام و شیعه نیست که در واقع قرن هاست مطامع شیطانی امپریالیست ها را به خطر انداخته است.
تئوری توطئه
مفهوم توهم توطئه یا تئوری توطئه (Theory Conspiracy) از جمله ابعاد ایدئولوژیک سینمای غرب امروز است که به کرات در فیلم ها با داستان ها و قصه های مختلف به تصویر کشیده شده است. (7)
از فیلمی با همین عنوان ساخته ریچارد دانر و با شرکت مل گیبسون در سال 1997 گرفته تا یکی از آخرین آنها به نام "حشره" (BUG) ساخته ویلیام فرید کین در سال 2008 که یک سرباز آمریکایی از جنگ برگشته را در توهم تعقیب و مراقبت دائمی از سوی نیروهای اطلاعاتی و ازطریق آلوده کردن خونش به موجودات الکترونیکی میکروسکوپی،نشان می دهد. در واقع نخستین جوایز اسکار پس از 11 سپتامبر 2001 ، تجلیل از فیلمی به نام "یک ذهن زیبا" ( ران هاوارد-2001) بود که مفهوم تئوری توطئه را در شکلی سادیستیک و مازوخیستی نشان می داد. فیلم که داستان واقعی زندگی جان نش ، ریاضیدان معروف آمریکایی بود، او را همواره در این توهم نشان می داد که از سوی نیروهای اطلاعاتی امنیتی محافظت می شود تا جاسوسان دشمن نتوانند اطلاعات وی را به سرقت ببرند.
بعد از آن، بخش قابل توجهی از فیلم های مهم دهه نخست هزاره سوم میلادی به این گونه آثار اختصاص داشت که مروج تئوری توطئه بودند و باور به طرح های استعماری و امپریالیستی را به سخره و مضحکه گرفتند. فیلم هایی مانند "بعد از خواندن،بسوزان"(برادران کوئن -2008) که جاسوسی و رد و بدل شدن اطلاعات در جنگ سرد را به سخره می گرفت و "شاتر آیلند"(مارتین اسکورسیزی-2010) که همه ماجرای فرار یک بیمار روانی خطرناک از تیمارستانی در جزیره شاتر و همچنین برعهده گرفتن تحقیقات آن را ناشی از توهمات یکی از همان بیماران نشان می داد.
جنگ نرم

در تاریخ معاصر ، پیشینه جنگ نرم به دوران جنگ سرد پس از پایان جنگ دوم جهانی می رسد ، دورانی که دو قطب سلطه جهانی(یعنی کاپیتالیسم و سوسیالیسم) سعی داشتند با امکانات فرهنگی اعم از کتاب و فیلم و موسیقی و نقاشی و علم و ...ایدئولوژی خود را در اردوگاه طرف مقابل ترویج کنند و زمینه را برای سلطه سیاسی/نظامی خویش فراهم آورند. با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم ، این جنگ نرم بلوک غرب و به طور مشخص ناتوی فرهنگی متوجه جهان اسلام و به ویژه ام القری آن یعنی کشور ایران شد.
اگرچه سابقه جنگ نرم در تاریخ به حرکت فرهنگی پیامبران الهی به خصوص حضرت رسول اکرم (ص) می رسد که از همان لحظه آشکار شدن دعوت الهی شان در مکه ، جنگ نرم خود را علیه سپاه شرک و کفر آغاز کردند ، جنگ نرمی که اینک پس از گذشت بیش از 1400 سال همچنان در زمان غیبت کبری حضرت ولی عصر ( عج) با قوت و قدرت بیشتری علیه اردوی شیطان بزرگ و اعوان و انصارش پیش می رود. امروز همه کارشناسان تاریخ متفق القول هستند که پیروزی انقلاب اسلامی حاصل مبارزه فرهنگی و جنگ نرمی بود که حضرت امام خمینی ( ره) در طول بیش از 20 سال علیه نظام طاغوت و حامیان بین المللی اش به یاری خداوند و همراهی ملت ایران انجام دادند و در واقع آنچه که در طی این قرن ها و سالها، جبهه کفر انجام داده و می دهد، دفاع ناگزیر در برابر آن جنگ نرم 1400 ساله است. اما بنا به اعتراف خود نظریه پردازان و کارشناسان غربی(همچون فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون)جبهه غرب نیز با مهندسی معکوس نسبت به نقاط قوت اسلام و انقلاب و راه امام و همچنین تحلیل شکست های نظامی در جبهه های مختلف ، پاتک خود را در همان جبهه فرهنگی و با اتخاذ استراتژی جنگ نرم انجام داده است. جنگ نرم امروز غرب صلیبی/صهیونی به طور مشخص علیه جبهه اسلام سازماندهی شده که با نیروی الهی، به طور شگفت انگیزی در حال تسخیر اذهان و افکار جهانیان است.
ورود به هزاره جدید، جنگ نرم یادشده را جدی تر ساخت. "واینشتاین" مسئول یکی از اندیشکده های تعیین کننده سیاست های ایالات متحده به نام NED در سخنرانی خویش در سال 1995 گفت که اینک به بزنگاه برخورد اندیشه های رسیده ایم و روا نیست که در چنین موقعیت خطیری میدان را به دشمن واگذاریم.
در همین جهت بود که سینمای هالیوود نیز به طور جدی در سالهای پس از 11 سپتامبر وارد میدان گردید و در فیلم های متعدد ، به خصوصیات و مزایای جنگ نرم پرداخت. مثلا در فیلم "جنگ چارلی ویلسن" (مایک نیکولز-2007) علل شکست آمریکا در افغانستان در برابر گروهی که بنیادگرایان اسلامی می خوانندشان در عدم تاسیس مدرسه هایی ذکر می شود که قرار بود فرهنگ آمریکایی را به بچه های افغان تدریس کنند. در حالی که به حای آنها این بنیادگراهای اسلامی بودند که به طور سنتی بچه های افغان را به مدارس خود کشانده و علیرغم حضور نظامی آمریکا ، فکر وذهن آنها را در اختیار گرفتند. این نمونه ای از نمایش برتری جنگ نرم نسبت به جنگ سخت در جبهه های نظامی در یکی از فیلم های اخیر هالیوود بود.
همچنین در فیلم "کاندیدای منچوری" ( جاناتان دمی-2004) که بازسازی نسخه 1960 جان فرانکن هایمر بود ، یکی از سربازان اسیر در جنگ اول خلیج فارس که توسط کمپانی چند ملیتی منچورین گلوبال شستشوی مغزی شده و با جمله ای خاص به طور کامل در اختیار دستورات روسای آن کمپانی قرار می گرفت به معاون اولی یکی از دو کاندیدای ریاست جمهوری می رسد تا پس از انتخاب او، با ترورش به عنوان رییس جمهوری وارد کاخ سفید شده و مدیریت ایالات متحده را در اختیار کمپانی یادشده قرار دهد. این یکی از معمول ترین شیوه های اعمال جنگ نرم برای قراردادن مهره های خود فروخته در نقاط حساس جبهه مقابل است که لزوما هم با شستشوی مغزی همراه نیست.
یا در کارتون "ماداگاسکار2: فرار به آفریقا" (2008) وقتی 4 حیوان فراری باغ وحش نیویورک به مکان تولد الکس همان شیر نمایشی می روند، الکس نمی تواند بنا به خواست والدین خود ، شجاعت و جنگندگی دربرابر رقبا و دشمنان نشان دهد چراکه در باغ وحش نیویورک تنها رقص و نمایش یاد گرفته است. اما با همین رقص و نمایش می تواند به نوعی آنها را مغلوب ساخته و موجب سرافرازی والدین خود شود!
شیوه های مختلف جنگ نرم درفیلم های اخیرترخصوصا Inception(کریستوفر نولان-2010) و"سخنرانی پادشاه" (تام هوپر-2010) برنده جوایز اصلی اسکار امسال واضح تر می نمایاند و این نشانه توجه عمیق تر صاحبان استودیوهای فیلمسازی در آمریکا به این مقوله حساس دنیای امروز است. مثلا سازندگان فیلم "سخنرانی پادشاه" ، همه ماجرای جرج پنجم و جرج ششم را به ورطه نطق و صحبت کردن و قضیه یک سخنرانی تاریخی کشاندند. این در حالی است که در دوران سلطنت 26 ساله جرج پنجم (خصوصا 11 سال پایانی اش که در این فیلم به تصویر کشیده می شود) و همچنین 16 سال پادشاهی جرج ششم ، دهها واقعه و حادثه قابل ذکر اتفاق افتاده که هر یک می توانست بخشی از فیلمی درباره این دو پادشاه را دربربگیرد. اما تام هوپر(کارگردان) و دیوید سیدلر(فیلمنامه نویس) و برادران واینشتاین (تهیه کننده) عمدا برروی نحوه بیان و سخنرانی پادشاه و تاثیر آن در وقایع سیاسی و تاریخی زوم کرده و نقطه اوج فیلم را سخنرانی سوم سپتامبر 1939 جرج ششم قرار داده اند. شاید کلید این توجه را بتوان در صحنه ای یافت که جرج پنجم در مقام پادشاه مشغول تمرین دادن پسر کوچکترش ، برتی یا همان پرنس آلبرت برای سخنرانی است . وی در این صحنه به برتی می گوید :
"...در گذشته همه کاری که یک پادشاه بایستی انجام می داد این بود که در یونیفرم خودش قابل احترام به نظر برسد و خودش را روی اسب به گونه ای نگه دارد که نیفتد. اما امروز ما بایستی با گفتار و سخنرانی به خانه های مردم تهاجم کنیم و خودمان را در اذهانشان قرار دهیم. یعنی این خانواده به پایه ترین و بنیادی ترین وجه هر پدیده ای باید برسد. ما باید بازیگر بشویم..."
به نظر می آید این سخن واضح جرج پنجم، لب مطلبی باشد که در فیلم "سخنرانی پادشاه" مورد نظر سازندگان آن بوده است. یعنی به زبان ساده، دیگر حکومت کردن با صرف تکیه زدن به تخت (یعنی نمایش سیاسی) برمردم میسر نیست بلکه بایستی با گفتار و سخنرانی درون خانه های مردم نفوذ کرد! (8)
این همان تئوری است که در فیلم Inception یا "سرآغاز " به عنوان مانیفست عمل ، در دستور کار فردی به نام "دام کاب" قرار می گیرد. اساسا در صحنه ای از این فیلم ، کلمه Inception به معنی "کاشتن ایده ای در ذهن ناخودآگاه فرد هدف " تعریف می شود.
این نوع نگرش ویژه به جنگ نرم باعث شد تا فیلم های آخرالزمانی ، خصوصا آنها که مستقیما به جنگ آخرالزمان می پردازند ، به موضوع جنگ نرم ، توجه ویژه ای نشان دهند ، مثلا در فیلم "کتاب ایلای" همه جدال و جنگ ها برای دستیابی به کتابی( به نام انجیل شاه جیمز ) است که می تواند دنیا را نجات دهد ، در عین اینکه با بدست آوردن آن هرگروهی(حتی بدمن ها)می توانند مردم را جذب خویش نمایند. در فیلم "فصل جادوگری" (دامینیک سنا-2010) نیز نبرد با شیطان بوسیله یک کتاب منسوب به حضرت سلیمان صورت می پذیرد.
سینمای شبه عرفانی یا معناگرا
حضور فرقه های شبه عرفانی نوپدید از طرق مختلف از جمله رسانه های گوناگون و به ویژه سینما در دهه 2000 میلادی شکل و شمایل تازه ای یافت و خیل فیلم هایی که این گونه فرقه ها و معنویت های کاذب را به عنوان آرام بخش و تسکین دهنده بشر امروز معرفی می نمودند برپرده سینماها نقش بست. فیلم های به روال آثار هالیوود غالبا با ظاهر سرگرمی و ساختاری جذاب که اکثرا هم توسط فیلمسازان معروف ساخته می شد، فیلمسازانی که تا آن موقع به سینماگر مولف یا جریان ساز معروف بودند.
اگرچه ریشه اینگونه آثار را حتی در دهه 80 هم می شد در برخی فیلم های تولیدی هالیوود جستجو کرد که از آن جمله می توان به فیلم "دورز" (Doors) ساخته الیور استون اشاره کرد که به گرایشات انحرافی جیم موریسون ، یکی از اعضای گروه موسیقی "دورز" می پرداخت. الیور استون در سال 1994 نیز در فیلم "قاتلین بالفطره" به تبلیغ نوعی عرفان سرخپوستی پرداخت که در دنیای مالیخولیایی فیلم ، تنها امکان قرار و آرامش دو جوان عاصی از جهان آشفته امروز به نام میکی و مالوری نشان داده شده بود. این نوع نگاه در همان دهه 90 در فیلم "دود مقدس" ساخته جین کمپیون(که با فیلم "پیانو" در عالم سینما مطرح شد و تا پای دریافت بهترین فیلم مراسم اسکار هم رسید) نیز نمایش داده شد.
ترویج فرقه های شبه معنوی براساس عرفان های شرقی از همان دهه 90 در دسته ای از آثار سینمای هالیوود رخ نمایاند. فرقه هایی که با آمیختن عرفان های سرخپوستی با مکاتب شبه معنوی شرق دور ، سعی داشتند تا هرچه بیشتر نسل جوان طالب معنویت را از ادیان حقیقی و مذاهب توحیدی دور کرده ، به سوی این دسته افکار شرک آمیز سوق دهند. مانند فرقه هایی که با کتاب های کارلوس کاستاندا در ایران شناخته شد. همچنین نوع دیگر آن که به گرایشات منسوخ چینی و تبتی منسوب است و از طریق دالای لاما ترویج شد و یا عرفان های ذن بودیستی از دیگر انواع این فرقه های نوپدید هستندو یا عرفان سای بابا و اندیشه و گرایش کریشنا مورتی که مستقیما از درون سازمان ماسونی تئو سوفی و توسط یکی از رهبران شناخته شده آن به نام مادام بلاواتسکی تبلیغ شد. از این دست می توان عرفان های دروغین اوشو و اکنکار را نیز نام برد.(9)
از همین رو پس از ساخت سلسله فیلم هایی در تقدیس و تجلیل از عرفان های شرک آمیزی همچون بودا ( که در یک زمان در چند فیلم از فیلمسازان متفاوت و از سرزمین های گوناگون تبلور یافت. مانند : "بودای کوچک" برناردو برتولوچی در سال 1994 و "کوندون" مارتین اسکورسیزی ، "هفت روز در تبت" ژان ژاک آنو در سال 1997) ، خیل فیلم هایی که به ظاهر نوعی ورزش های رزمی شرق دور را در خدمت مدرنیسم و بعضا تفکرات آخرالزمانی صهیونی قرار می دادند، پرده سینماها را تسخیر کرد.
رویکرد عرفانی – رزمی در آخرین سال هزاره دوم و قرن بیستم میلادی یعنی 1999 از یک فیلم آمریکایی به عرصه سینما آمد به نام "ماتریکس" که زمینه یک تریلر علمی – تخیلی با مایه های آخرالزمانی قرار گرفته بود.
نوع رزم شرقی نیو (منجی آخرالزمانی) که توسط استادش مورفیوس به وی آموزش داده می شد و در تمامی درگیری هایش با عوامل شبکه ماتریکس به کمکش می آمد، با آن نحوه اجرا و نمایش (مثل حرکت های آهسته روی هوا و پرش های خارق العاده)برای نخستین بار در فیلم "ماتریکس"، جلوه ای دیگر از فیلم های رزمی-ورزشی ارائه داد که به طور رسمی آن را رزمی-عرفانی نامیدند. از آن پس خیل فیلم هایی که با موضوعات مختلف، نمایش های متعددی از این نوع رویارویی های رزمی-شبه عرفانی داشتند در سینمای غرب ساخته و به نمایش درآمدند و در این مسیر کمپانی های هالیوودی سعی کردند تا فیلمسازان شناخته شده شرقی خصوصا ژاپنی و چینی را به آمریکا کشانده تا با ساختار به اصطلاح رزمی – عرفانی ، فیلم های مورد نظر کمپانی های یاد شده را جلوی دوربین برده و باب تازه ای را برای ترویج افکار و اعتقادات غربی بگشایند.
آثاری مانند "ببر خیزان، اژدهای پنهان"(انگ لی-2000)، "قهرمان" (ژانگ ییمو-2002)، "قول"(چن کایگه -2005) در همین مسیر ساخته شدند و بتدریج فیلمسازان سینمای آمریکا هم وارد گود شدند ؛
"آخرین سامورایی"(ادوارد زوییک-2003) و "بتمن آغاز می کند"( کرستوفر نولان-2005) نیز با محوریت صحنه های به اصطلاح رزمی- عرفانی به موضوعات آخرالزمانی پرداختند. اینچنین بود که ژانر مذکور در تلفیق تفکر شبه عرفانی شرقی با موضوعات آمریکایی در کادر پروپاگاندای سینمای هالیوود قرار گرفت.
فیلم "راه جنگجو"(2010) نیز از آخرین فیلم هایی است در همین دسته آثار سینمای غرب قرار می گیرد. فیلمی پسا آخرالزمانی با مایه های رزمی و شبه عرفانی که در آن به طور علنی نشان داده می شود که تفکر شرقی تنها در غرب و در قالب فرهنگ و استیل زندگی غربی ، می تواند وجه انسانی خود را بیابد.
در این جهت حتی برخی از متفکران دست پرورده سازمان CIA مانند میرچا الیاده (که در طی جنگ سرد به قول فرانسیس ساندرس از جمله جنگجویان ناتوی فرهنگی بود) نیز به میدان آمد و باعث شد تا فرانسیس فورد کوپولا براساس کتابی از وی فیلم "جوانی بدون جوانی " را در سال 2009 جلوی دوربین ببرد.

همچنین فیلم هایی که نوعی توانایی های متافیزیکی بشری را برای مصارف مادی در کادر دوربین قرار می دادندمانند "مظنون صفر"( ای الیاس مرهیژ-2004) یا "مردانی که به بزها خیره می شوند"(گرند هسلوف-2009).
تولید و پخش این گونه فیلم ها در کنار چاپ و انتشار کتاب های امثال اوشو و پائولو کوییلو، به شدت انواع و اقسام فرقه ها و شبه عرفان های نوپدید را در سراسر جهان به خصوص کشورهای غربی گستراند و البته این گسترش به مرزهای آمریکا و اروپا محدود نماند و به دلیل هجمه خیل فیلم های غربی به شرق و از جمله کشور ما به داخل ایران نیز نفوذ کرد و در کمال تاسف تحت عنوان سینمای معناگرا و مانند آن پذیرفته شد.
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;} ادامه دارد...پانوشته: 7- سِر کارل رایموند پوپر احتمالاً نخستین اندیشه پرداز دنیای غرب است که مفهومی بهنام "توهّم توطئه" را به حربهای نظری علیه کسانی بدل کرد که بر نقش دسیسههای الیگارشی سلطه گر معاصر در تحولات دنیای امروزین تأکید دارند. پوپر اینگونه نگرشها را در کتاب "حدسها و ابطالها" ترجمه احمد آرام، چنین توصیف می کند: "...هرچه در اجتماع اتفاق میافتد نتایج مستقیم نقشههایی است که افراد یا گروههای نیرومند طرحریزی کردهاند. این نظر بسیار گسترش پیدا کرده است. هرچند من در آن شک ندارم که گونهای ابتدایی از خرافه است. کهنتر از تاریخیگری است... و در شکل جدید آن، نتیجه برجسته دنیوی شدن خرافههای دینی است. باور داشتن به خدایان هومری، که توطئههای آنها مسئول تقلبات جنگهای تروا بوده، اکنون از میان رفته است ولی جای خدایان ساکن [کوه] اولومپوس هومری را اکنون ریشسفیدان فهمیده کوه صهیون یا صاحبان انحصارها یا سرمایهداران یا استعمارگران گرفته است..." پوپر این سخنان را در سال 1948 میلادی در مجمع عمومی دهمین گردهمایی بینالمللی فلسفه در آمستردام بیان داشت؛ درست در زمانی که «ریشسفیدان فهمیده کوه صهیون» به شدت درگیر تحرکات پنهان بمنظور اعلام موجودیت دولت اسراییل (ژانویه 1949) بودند! مفهوم "تئوری توطئه" بیشتر کاربرد ژورنالیستی دارد تا علمی. بهعبارت دیگر، نوعی حربه تبلیغاتی است برای بستن دهان کسانی که به پژوهش در لایههای پنهان سیاست و تاریخ علاقمندند؛ یعنی به عرصهای که از آن با عنوان فراسیاست Para politics یاد میشود. این مفهوم ، فاقد هرگونه تعریف و ارزش علمی است و دامنه کاربرد آن روشن نیست و لاجرم کسی را که در این زمینه قلم میزند به سطحینگری و تناقضات جدّی وادار میکند. توجه کنیم که این امر به "تئوری توطئه" محدود نیست بلکه در مورد برخی دیگر از مفاهیم نظری در عرصه اندیشه سیاسی نیز صادق است. در دهه 1960 میلادی، دائرةالمعارف بینالمللی علوم اجتماعی ، که هنوز هم از مفیدترین مراجع در زمینه دانش اجتماعی است، درباره تاریخچه واژه "توتالیتاریانیسم" نوشت که این مفهوم بهعنوان یک حربه تبلیغاتی در کوران "جنگ سرد" کاربرد یافت و افزود: "...کاربرد تبلیغی این واژه [توتالیتاریانیسم] کارایی آن را در تحلیل منظم و تطبیقی نظامهای سیاسی ، مبهم ساخته است..." مأخذ فوق، سپس، ابراز امیدواری کرد که با از میان رفتن "جنگ سرد" این واژه نیز از میان برود و در سومین ویرایش دائرةالمعارف علوم اجتماعی مدخل فوق وجود نداشته باشد. "نظریه توطئه" نیز چنین است. کسانی که در این زمینه قلم میزنند، معمولاً یک تصویر بسیط و بدوی ( یک تصویر "دایی جان ناپلئونی") را ترسیم میکنند و سپس بسیاری از حوادث تحلیل نشده و مهم تاریخ را که در باور عمومی ناشی از توطئه قدرتهای بزرگ است، ردیف میکنند و از مصادیق "توهّم توطئه" میشمرند. در واقع نظریهپردازان و مبلغان مفهوم "نظریه توطئه" به همان بستر و خاستگاهی تعلق دارند که زمانی، در کوران جنگ سرد با اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم، مفاهیمی چون "توتالیتاریانیسم" را میساختند و عملکرد امروز ایشان دقیقاً تداوم همان سنت دیروز است. برای مثال، دانیل پایپز، روزنامهنگار آمریکایی، فعالترین نویسندهای است که درباره "نظریه توطئه" قلم زده و کتب و مقالات فراوانی را منتشر کرده است. از جمله آثار وی، که در ایران نیز تأثیر خود را بر جای نهاد، باید به دو کتاب زیر اشاره کرد: "دست پنهان: ترس خاورمیانه از توطئه" (1996) و "توطئه: چگونه روش پارانوئید شکوفا میشود و از کجا سر در میآورد" (1997). دانیل پایپز پسر ریچارد پایپز، یهودی مهاجر از لهستان است. پروفسور ریچارد پایپز از کارشناسان برجسته مسائل اتحاد شوروی و کمونیسم در دوران جنگ سرد بود. او به مدت 50 سال در دانشگاه هاروارد تدریس کرد و مشاور ارشد دولت ریگان نیز شد. پسر او، دانیل پایپز، منطقه خاورمیانه اسلامی (نه اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم) را به عنوان حوزه تخصصی خود برگزید. امروزه دانیل پایپز به عنوان یکی از متفکران نومحافظهکار حامی سیاستهای دولت جرج بوش دوّم و یکی از برجستهترین اعضای "لابی حزب لیکود اسرائیل" در ایالات متحده آمریکا شناخته میشود و بهخاطر تبلیغاتش علیه جامعه عربتبار و مسلمان ایالات متحده آمریکا شهرت فراوان دارد. بهنوشته جان لوید، در فایننشال تایمز، دانیل پایپز از پدرش این درس را آموخته که میان غرب و سایر مناطق جهان شکافی ژرف ببیند. هم دانیل پایپز و هم کسانی که در سالهای اخیر مفهوم "نظریه توطئه" را در فرهنگ سیاسی ایران رواج دادند، دورانی بزرگ و سرنوشتساز در تاریخ بهنام "دوران استعماری" را، اعم از استعمار کلاسیک و امپریالیسم جدید، یکسره نادیده میگیرند و توجه نمیکنند که پدیدههایی چون "استعمار" و "امپریالیسم" واقعیتهای عینی و تلخ سدههای اخیر تمدن بشری است که در مواردی حتی به "نسلکشی"(یعنی امحاء تمامی یا بخش مهمی از سکنه یک سرزمین از صحنه گیتی) انجامید. آنان در مباحث مربوط به توسعه و مدرنیزاسیون نیز عیناً همین رویه را در پیش میگیرند. 8- این ساده ترین معنی برای پدیده ای است که در فرهنگ سیاسی امروز دنیا، جنگ نرم یا Soft War نام دارد. همان پدیده ای که ژنرال دوایت آیزنهاور رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا در سالهای اولیه جنگ سرد در توضیحش گفت: "...ما به هیچ وجه قصد نداریم که در جنگ نرم، از طریق فشار و اعمال زور بر قلمرو یا ناحیه ای مسلط گردیم. هدف ما به مراتب عمیق تر، فراگیرتر و کامل تر است. ما در تلاشیم تا جهان را از راه های مسالمت آمیز، از آن خود گردانیم...ابزارهایی که برای گسترش این واقعیت استفاده می کنیم، به ابزارهای روانی مشهورند. اما از لحاظ این که این کلمه چه کاری قادر است انجام دهد، هیچ نگرانی به خود راه ندهید. جنگ نرم در واقع اذهان و اراده های افراد را مورد هدف قرار می دهد..." یعنی در حقیقت فیلم "سخنرانی پادشاه" به نوعی برجنگ نرم به عنوان اصلی ترین ابزار نظام سلطه جهانی در حاکمیت بر دیگر سرزمین ها و ملل و همچنین پیش زمینه لشکرکشی نظامی تاکید دارد. جوزف نای (تئوریسین معروف آمریکایی) در کتابی با نام "قدرت نرم" یا "Soft Power "در تشریح جنگ نرم می نویسد: "... وقتی بتوانی دیگران را وادار کنی ایده هایت را بپذیرند و آنچه را بخواهند که تو می خواهی، در این صورت مجبور نخواهی بود برای هم جهت کردن آنها با خود، هزینه زیادی صرف سیاست هویج و چماق کنید. اغوا همیشه موثرتر از اکراه است و ارزش های زیادی مانند دمکراسی، حقوق بشر و فرصت های فردی وجود دارند که به شدت اغوا کننده اند..." 9- سیر دین زدایی و سکولاریته جامعه بشری که از قرون 16 و 17 توسط کانون های صهیونی شروع شده بود در اواسط قرن بیستم و به خصوص دهه های 60 و 70 این قرن ، آنچنان بی دینی و لامذهبی را زیر پرچم غیراخلاقی ترین و مفسده بارترین رفتارهای اجتماعی رواج داد که خود نظریه پردازان ، جامعه شناسان و روانشناسان جوامع غربی از این بابت دچار احساس خطر شدند چراکه رفتارهای نابهنجار و لاقیدی و بی بند و باری نسل جدید موجب فروپاشی خانواده ها به عنوان بنیان جامعه و در نتیجه از هم گسیختگی و آشفتگی این جوامع گردیده بود. چنانچه فرانسیس فوکویاما تئوریسین برجسته آمریکایی در کتابی تحت عنوان "پایان نظم" از اخلاق به عنوان سرمایه اجتماعی نام برد و براساس آمار و اسناد و ارقام نتیجه گرفت که این سرمایه در غرب در معرض اضمحلال قرار گرفته است. از طرف دیگر فطرت خداجویانه و ضمیر کمال طلبانه بشر خسته از مدرنیته و افسارگسیختگی تمدن صنعتی کنونی ، همواره در پی راهی به سوی معرفت الهی و معنویت بوده است. از همین رو کارشناسان فرهنگی و علوم انسانی غرب همچون هایکسلی و اشپینگلر ، بحران اصلی اواخر قرن بیستم را بحران معنویت خواندند. به دنبال این بحران معنویت بود که ناگهان سیر گرایش به ادیان و مذاهب توحیدی و ابراهیمی در غرب،شتاب افزون تری گرفت. مضاف براینکه کارشناسان و موسسات اجتماعی نیز برای ممانعت از فروپاشی اجتماعی جامعه غربی ، سعی داشتند با تشویق جوانان و نسل جدید به حفظ بنیان خانواده و اخلاق گرایی ، این جامعه را از یک فاجعه انسانی نجات دهند. در اینجا کانون های صهیونی که تلاش 3-4 قرنی خویش در زدودن دین از صحنه جامعه را در معرض نابودی می دیدند، طرح و نقشه ای تازه درافکندند و برپایه همان افکار و اندیشه های صهیونی اومانیسم و سکولاریسم ، فرقه های جدیدی را تحت عنوان دین و مذهب و عرفان به سوی نسل تشنه معنویت روانه کردند. طولی نکشید که در طی چند سال ، دهها و صدها فرقه و مکتب جدید عرفانی شکل گرفت با ظواهر و اشکال مختلف و آیین ها و رسوم رنگارنگ که همگی در 3 نقطه و نکته مشترک بودند ؛ اول این که تمامی این فرقه ها ، مقابله با ادیان توحیدی و مذاهب ابراهیمی را نشانه رفته بودند و دوم همگی شریعت گریز بودند تا فرد تحت انقیاد فرقه های مذکور ، همچنان تحت سلطه تفکر سکولاریستی از راهیابی هرگونه تفکر دینی به عرصه اجتماع پرهیز نماید و بالاخره سوم اینکه مبانی فکری و آیین های اعتقادی آنها کاملا از آموزه های فرقه صهیونی کابالا منشاء گرفته است. فرقه ای که برای برپایی حکومت جهانی صهیون ، موقعیت و جایگاه استراتژیک داشته و همچنانکه زمانی منشاء پدید آمدن سازمان مخوف فراماسونری شد، امروز نیز فرقه های شبه ماسونی نوظهور و عرفان های انحرافی از آن نشات گرفته است.برگرفته از : وبلاگ سعید مستغاثی http://smostaghaci.persianblog.irنگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001 (بخش دوم)

هنوز زمان زیادی از آغاز قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی نگذشته بود که در یازدهمین روز از نهمین ماه سال 2001 حادثه ای در نیویورک اتفاق افتاد که گویی همه آنچه در فیلم های آخرالزمانی تا آن هنگام تصویر شده بود را عینیت می بخشید. گویی عملیات تروریستی فیلم هایی همچون "محاصره" ( ادوارد زوییک-1998) و"جاده ارلینگتن" (مارک پلینگتن-1999) تحقق عینی پیدا کرده بود ، انگار پیش بینی های فیلم "مردی که فردا را می دید" (رابرت ژونه-1981) درباره پیش گویی های نوسترآداموس جامه عمل می پوشانید. فیلمی که 2 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی بر روی پرده رفت و در آن به وضوح نشان داده می شد که موشک مسلمانان ، برج های دوقلوی نیویورکی را به دو نیم می سازد!!
به جز این ها طی سالهای پیش از 2001 ، حداقل در بیش از 18 فیلم دیگر به نوعی نابودی برج های دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک به تصویر کشیده شد و در واقع نیویورک (که در فرهنگ پیوریتن ها و اوانجلیست ها "یهودیه" هم نامیده شده) یک شهر آخرالزمانی نمایش داده شد. فی المثل :
-در صحنه ای از فیلم "هکرز"(ین سافتلی-1995) که در تاریکی شب برج های دوقلو نشان داده می شوند ، چراغ اتاق های این دو برج به ترتیبی روشن هستند که از آن عبارت: اصابت کردن و سوزاندن (Crash and Burn) خوانده می شود.
-در صحنه ای از فیلم "ترمیناتور2:روز داوری"(جیمز کامرون -1991)که مرد جیوه ای درکامیون درحال تعقیب T-800 و جان کانرز برروی موتورسیکلت درون کانالی دیده می شود، در حال عبور از یکی از زیر گذرها که سرانجام کامیون براثر برخورد با آن منفجر می شود، پیش از برخورد این کلمات برروی سردر آن زیر گذر قابل خواندن است:
Causion 9-11 یعنی اخطار 11-9 (اشاره به تاریخ 11 سپتامبر)
-در فیلم "برادران سوپر ماریو" (1993) در دو صحنه پیاپی ، برج های دوقلوی نیویورکی مورد تهاجم اشیاء نورانی قرار می گیرند.
-در پوستر اولیه فیلم "جان سخت"(جان مک تیرنان-1988) برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک در حال انفجار هستند! این تصویر بعدا از روی پوستر حذف شد!!
-یک گفت و گو از سکانس مهمی در فیلم "بوسه طولانی شب بخیر" (رنی هارلین -1996).فیلمی درباره یک مامور زن امنیتی سابق که دچار فراموشی شده و درموقعیت یک خانم خانه دار، به تدریج وضعیت سابقش را به خاطر می آورد. آن گفت و گو مابین دو مامور امنیتی صورت می گیرد:
"...مرد اول : بمب گذاری مرکز تجارت جهانی را در سال 1993 یادتون میاد؟ ( در آن تاریخ اعلام شد که فردی به نام رمزی یوسف، بمبی را در طبقه پنجم زیر زمین برج های یاد شده منفجر کرده است)
مرد دوم : می خوای بگی تو می خوای یک عملیات تروریستی دروغین راه بندازی تا بتونی از کنگره پول و بودجه بکشی بیرون ؟
مرد اول : بنابراین مجبوریم عملیات تروریستی رو به طور واقعی انجام بدیم و طبعا مسلمان ها رو مقصر اعلام می کنیم..."
اما یک سال پیش از رخداد حادثه 11 سپتامبر 2001 و دقیقا در 22 سپتامبر 2000 فیلم "جن گیر" (ویلیام فرید کین) که 27 سال قبل در سال 1973 اکران شده بود تحت عنوان نسخه ویژه کارگردان و اینکه صحنه های تازه ای نسبت به نسخه اصلی در آن گنجانده شده با نام جن گیر 2000 در آمریکا اکران شد و تا یکماه پیش از واقعه برج های دو قلوی نیویورکی در 26 کشور جهان به نمایش عمومی در آمد که آخرین آن در 16 اوت 2001 ( حدود یک ماه پیش از حمله به برج های مرکز تجارت جهانی) در اسراییل بود!! بدون شک اکران مجدد فیلم "جن گیر" نمی توانست علل معمول نمایش دوباره سایر آثار سینمایی را دارا باشد چرا که:
اولا ؛ معمولا اکران مجدد فیلم های ماندگار یا مطرح تاریخ سینما به مناسبت 20 ، 25 ،50 ، 75 یا 100سالگی آنها انجام می گیرد و 27 سالگی یک فیلم ، هیگونه مناسبتی نمی تواند داشته باشد.
ثانیا؛ فیلم به عنوان نسخه ویژه کارگردان تقریبا هیچ صحنه مهم اضافه ای نداشت و تنها قدری قدم زدن های بی حاصل الن برنستین و یا پدر کاراس به آن افزوده شده بود که در روند داستان هیچ تاثیری نداشت.
اما در آستانه هزاره سوم و حادثه 11 سپتامبر ، فیلم "جن گیر" می توانست واجد پیام های ویژه ای برای مخاطبانش باشد. در فیلم، روح شیطانی و شرور از درون سرزمین عراق و با صدای اذان به آمریکا و کیپ تاون آمده و در وجود دختر نوجوانی فرو می رود. عراق سرزمین شیطان و شرارت جلوه می کند و این همان فحوای کلام جرج دبلیو بوش در آستانه حمله نظامی به افغانستان و عراق پس از ماجرای 11 سپتامبر 2001 بود که اینک آمریکا و جهان با یک محور شرارت و قدرت شیطانی مواجه اند که اگر آن را در خود مرکز شر (یعنی عراق و خاورمیانه و در اصل کشورهای اسلامی)سرکوب نکند، در آمریکا به سراغشان خواهد آمد! یعنی به این ترتیب یک فیلم شیطانی آرشیوی در خدمت میلیتاریسم نوین غرب قرار گرفت و به قول یکی از کارشناسان سیاسی دیپلماسی آخرالزمانی غرب را کلید زد.
به هر حال حادثه 11 سپتامبر 2001 نقطه عطفی در تاریخ آمریکا و غرب بود ، چنانچه خود جرج دبلیو بوش، تاریخ را به پیش و پس از 11 سپتامبر تقسیم نمود. برخی کارشناسان بر این باورند که به دلیل عدم رخداد جنگ آخرالزمان یا آرماگدون در انتهای هزاره دوم ، 11 سپتامبر بوجود آمد تا آنچه برای زمینه سازی جنگ واپسین برعهده ایالات متحده نهاده شده (لشکر کشی به خاورمیانه و اشغال سرزمین عراق یا همان بابل ) انجام پذیرد.
اما در حالی که طی پنج سال پس از 11 سپتامبر تقریبا سینمای هالیوود از هرگونه پرداخت به حادثه برج های دوقلوی نیویورکی منع گردیده بود و هیچگونه فیلمی در این زمینه ساخته نشد و حتی تصاویر برج های دوقلوی نیویورکی از بعضی فیلم های ساخته شده قبل از 11 سپتامبر 2001 ، بیرون کشیده شد ، اما در سال 2006 ناگهان ورق برگشت و حداقل 3 فیلم با تبلیغات و سر و صدای فراوان روی پرده سینما و یا بر صفحه تلویزیون نقش بستند؛ "یونایتد 93 " (پال گرین گرس) و "پرواز 93" (پیتر مارکل) که هر دو فیلم درباره چهارمین هواپیمای ربوده شده در روز یاد شده بودند و فیلم "مرکز تجارت جهانی " (الیور استون) که به قصه دو پلیس نجات یافته از آوار برج های دوقلو می پرداخت.
دو فیلمی که ماجرای پرواز شماره 93 را به تصویر می کشیدند ، حکایت چهارمین هواپیمای به اصطلاح ربوده شده روز 11 سپتامبر 2001 را نقل می کردند که با تلاش مسافرین آن ، به هدف خود یعنی برخورد با ساختمان دیگری از مراکز مهم آمریکا نرسید و در منطقه ای دورتر با زمین برخورد کرده و منفجر شد. داستان فیلم که براساس برخی نقل قول های بازماندگان قربانیان آن پرواز از آخرین تماس تلفنی با بستگانشان به همراه تخیلات فیلمسازان آثار مذکور شکل گرفت، بعدا مورد اعتراض همان بازماندگان واقع شد که گویا ماجرای مذکور تحریف گردیده است!
فیلم الیور استون هم یک پروپاگاندا برای نئو کان های حاکم برآمریکا بود. نکته جالب اینکه وقتی الیور استون برای ساخت فیلم "مرکز تجارت جهانی" توسط روسای کمپانی پارامونت انتخاب گردید، بسیاری از روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان متمایل به محافل سیاسی خصوصا وابسته به جناح محافظه کاران و جمهوری خواهان حاکم ، برآشفتند و یکی از آنها نوشت :" این دیگر شرم آور است که اجازه می دهند فیلمسازی مثل الیور استون با آن فکر مسموم و خرابش ، ماجرای 11 سپتامبر را آلوده کند !!" وکمپانی پارامونت برای راحت کردن خیال متعصبان محافظه کار،علاوه بر راه اندازی یک شرکت رسانه ای،در چندین جلسه نمایش خصوصی (پیش از اکران عمومی) فیلم را برای اعضای کنگره آمریکا نشان داد تا اینکه "کال تامس" تند رو و متعصب تعریف خود را از فیلم استون چنین ارائه داد(تعریفی که شاید زمانی در مخیله استون یا حداقل هواخواهان او هم نمی گنجید!). تامس گفت:
"یکی از درخشانترین فیلم هایی که از کشور ، خانواده ، ایمان و مردم دفاع می کند" !!!
دلیل این دفاع حیرت انگیز یک نئو مکارتی از استون کاملا واضح بود. او برخلاف آثار معروفش و آن تئوری 3 سواله فیلم "جی اف کی"، در فیلم "مرکز تجارت جهانی" به عمق ماجرای 11 سپتامبر نقب نمی زد و آن را فقط در یک سطح تبلیغاتی برای میلیتاریسم حاکم برآمریکا مطرح می ساخت. اگرچه استون در هزاره جدید با ساخت فیلم "اسکندر"(2003)و "دبلیو"(2008)از جرگه سینماگران ظاهرا معترض بیرون رفت و به صف فیلمسازان تبلیغاتی هالیوود پیوست.
اما درباره 11 سپتامبر 2001 مستندهای بسیاری ساخته شد. یکی از این مستندها که سال بعد ازآن حادثه نمایش داده شد ، 11 فیلم کوتاه 11 دقیقه ای از 11 فیلمساز مختلف جهان بود که در مجموعه ای گرد آمده بود. فیلمسازانی همچون یوسف شاهین ، کلود شابرول ، شان پن ، کن لوچ ، الخاندرو گونزالس ایناریتو، در این مستند حضور داشتند و یکی از آن فیلم ها ساخته کن لوچ به حادثه ای دیگر در 11 سپتامبر 28 سال قبل از واقعه برج های نیویورکی می پرداخت، به فاجعه کودتای نظامیان شیلی در 11 سپتامبر 1973 که بوسیله آمریکا و عواملش مانند ژنرال پینوشه علیه حکومت ملی ومردمی سالوادور آلنده انجام شد وطی آن دهها هزار تن با رگبار مسلسل های آمریکایی کشته شدند. کن لوچ در آن اپیزود به طعنه می گفت اگر در حادثه برج های مرکز تجارت جهانی نیویورک حدود 3هزار نفر (که البته رقم بالایی است) جان باختند ، در جریان کودتای شیلی ، تنها در استادیوم سانتیاگوی شیلی بیش از 30 هزار نفر قتل عام شدند.در حالی که هیچ مراسمی برایشان برپا نگشت،اشکی برایشان ریخته نشد و گروه و سازمان بین المللی برایشان دل نسوزاند!!!
مستند 11 فیلمه مذکور، موضوع جدیدی را درباره ماجرای 11 سپتامبر مطرح نساخت اما مستندهای متعددی حقایق و گوشه های پنهان آن حادثه را بازخوانی کردند از جمله فیلم "تغییر بی قاعده" که در سال 2005 ساخته شد.
مجله تایم در گزارشی درباره "تغییر بیقاعده"، آن را یکی از افشاگرترین فیلمهایی معرفی نمود که درباره 11 سپتامبر ساخته شده است. در ادامه گزارش مجله تایم آمده بود که:
"... فیلم یاد شده پر از آمار، تصاویر، مدارک و گفتههای شاهدان عینی است. متخصصان در مصاحبه هایشان دلایل خود را ارائه می دهند و نوای موسیقی هیپهاپ در سرتاسر فیلم به گوش میرسد. آنها یازدهم سپتامبر را از نو بازسازی کردهاند. نقطه به نقطه و فریم به فریم. یک گوینده لحظه به لحظه ماجرا را شرح میدهد. آماتورها ، شماری از انسانهای سخت کوش (که بعضی حتی 20 سالهاند) با سرمایه شخصی ولپتاپهایشان وتصاویری که در اینترنت موجود بوده ؛ این فیلم را ساختهاند ..."
کوری رووه، یکی از سازندگان فیلم که تنها 23 سال داشت، در مصاحبه با همان شماره مجله تایم گفت: "هدف فیلم تنها یک چیز است: مردم باید متقاعد شوندکه داستانهای دیگری هم از ماجرا وجود دارد. داستانهایی که رسانههای اصلی و دولت هیچگاه تعریف نمیکنند. " او ادامه داده بود:"آن 19 هواپیماربا در 2 ساعت، از تمامی بخشهای امنیتی به راحتی گذشتند و 4 هواپیمای مسافربری را به چنین ساختمانهایی کوبیدند و در تمام این مدت ارتش هیچ کاری برای متوقف کردن آنها انجام نداد، آن هم در محافظتشدهترین فضای هوایی سراسر جهان در ایالات متحده. این به نظر من توطئه دولت آمریکا است، دم و دستگاه بوش. "
رووه در ادامه افزوده بود:" دولت در این فیلمنامه نقش وطنپرستی تحسینآمیزش را به خوبی بازی کرد. اگر میخواهید سلاحهای کشتار جمعی ساختگی را در یک کشور دیگر ریشهکن کنید، بهترین کار راه انداختن چنین حملات تروریستی ساختگی به کشورتان است. "!! او به حمله آمریکا به عراق به بهانه در اختیار داشتن سلاحهای کشتار جمعی اشاره میکرد که در عراق هیچگاه چنین سلاحهایی کشف نشد.
از جمله مستندهای دیگری که درباره حادثه 11 سپتامبر ساخته شد ، می توان به :
"اسرار 11 سپتامبر"،" Who killed John O’Nei" و "Loose Change" نیز اشاره کرد.
اما نخستین واکنش هالیوود پس از قضیه 11 سپتامبر ، جلسه ای در کاخ سفید با حضور جرج دبلیو بوش ، به ریاست جک والنتی (رییس وقت انجمن تهیه کنندگان سینمای آمریکا) و با شرکت روسای کمپانی های اصلی هالیوود همچون فاکس ، متروگلدوین مه یر ، پارامونت ، سونی پیکچرز ، یونیورسال ، دیزنی و ...بود.
اگرچه متن کامل مذاکرات انجام شده در جلسه فوق به بیرون درز نکرد اما براساس گفته های برخی حاضران در آن جلسه و همچنین عملکرد هالیوود در ساخت فیلم های بعدی اش می توان به برخی مندرجات جلسه یاد شده پی برد. از عاجل ترین اتفاقاتی که پس از جلسه سران هالیوود با بوش در کاخ سفید در سینمای غرب افتاد ، حذف تصاویر برج های دوقلوی نیویورکی از تمامی فیلم ها بود ، حتی آنهایی که پیش تر فیلمبرداری شده و آماده نمایش بودند.
پس از آن تقریبا اغلب آثار تولید شده ، رنگ و بویی از تروریسم و مبارزه با تروریسم و ناجی بودن آمریکا و آمریکاییان و موضوعاتی از این قبیل یافتند. فیلم هایی مانند : جاسوس بازی ( تونی اسکات-2001) ، آخرین قلعه (راد لوری-2001) ، سقوط بلک هاوک (ریدلی اسکات-2001) ، پشت خطوط دشمن (جان مور-2001) ، خسارت جانبی (اندرو دیویس-2002) و ...در همان سال و سال بعد روی پرده رفتند تا گویا غرور آمریکاییان بازیابی شود . البته در سالهای بعد هم بسیاری از فیلم های تولیدی تحت تاثیر حادثه 11 سپتامبر و یا تبعات آن واقع شدند؛ از تریلر علمی – تخیلی "گزارش اقلیت" ( استیون اسپیبرگ-2002) گرفته که خود کارگردان مدعی بود برای اعتراض به شرایط امنیتی/پلیسی حاکم بر جامعه آمریکا ساخته شده تا ملودرام" Reign Over Me"(مایک بایندر-2007)که به غم پایان ناپذیر یکی از بازماندگان قربانیان برج های نیویورکی به خاطر فقدان همسرش می پرداخت و تا آثاری مانند "من خان هستم"(کاران جوهر-2010) که مسلمانی منگول در آمریکای پس از 11 سپتامبر ، مورد ظلم و بی عدالتی واقع می شود و همسر و فرزندش را از دست می دهد اما حاضر نمی شود که با مسلمانان عدالت طلب و ظلم ستیز همکاری کند و عاقبت حتی بدست آنها ترور می شود!
تدارک سینمای غرب برای هزاره سوم
امروزه براساس شواهد و اسناد موجود، تردیدی وجود ندارد که کانون های شبه دینی اوانجلیک (مسیحیان صهیونیست) برای آغاز هزاره سوم میلادی ، تدارک گسترده ای دیده و برنامه ریزی وسیعی را انجام داده بودند.
هانا راسین یکی از نویسندگان معروف واشینگتن پست مدت ها بر روی کتابی درباره نخبگان اوانجلیست(همان صهیونیست های مسیحی که خاستگاه آیینی حاکمان امروز آمریکا هستند) کار میکرد . او در مقاله ای که در دسامبر 2005 در ماهنامه آتلانتیس، شماره296 به چاپ رساند، تدارک هزاره سومی بنیادگرایان انجیلی برای سینما و فیلمسازی را به تفضیل توضیح داد .اگرچه در واقع نگرش اوانجلیستی از خیلی پیشتر در ساختارهای سیاسی حاکم و بافت سنتگرای جامعه آمریکا و در نتیجه فقرات نظام سینمایی غرب حضوری پرقدرت داشته، اما مقاله راسین علاوه براینکه دیدگاه یک نویسنده و کارشناس یهودی غربی به این مسئله را بیان می سازد، حکایت از آن دارد که امروزه این رابطه در هالیوود و سینمای آمریکا تا چه حد روشن و ملموس است. هانا راسین سعی دارد دراین مقاله نسلهای مختلف معتقد به اوانجلیسم(صهیونیست مسیحی) را در هالیوود معرفی کند:
"...نسل اول کسانی بودند که در فضای یهودی تبار هالیوود سعی میکردند ایمان خود را مخفی کنند. اگرچه همواره در این کارخانه رویا سازی، ساخت آثار اوانجلیکی از اهمیت خاصی در میان صاحبان کمپانی ها برخوردار بوده است. نسل دوم این بنیادگرایان، پس از 11 سپتامبر و ظهور نومحافظهکاران آمریکایی در کاخ سفید فرصت عرض اندام یافتند تا جایی که طی 4 سال گذشته(2001 تا 2005)در هر فصل اکران دستکم یک فیلم ایدئولوژیک با باورهای اوانجلیستی(آمیزه ای از پروتستانتیزم و آموزه های صهیونی آخرالزمانی که نبرد آرماگدون را از طریق برپایی اسراییل بزرگ راه حل نهایی می دانند) به چشم میخورد. اما نسل سوم که به تدریج بر هالیوود حاکم می شود و خود رابه یهودیان حاکم تحمیل می کند، علاوه بر ابا نداشتن از بیان اعتقادات خویش، براین باوراست نگاه ایدئولوژیک آنها به پدیدهها باید در تمام سطوح فیلم نفوذ کند، حتی اگر فیلمی باشد که در ظاهر با قواعد بنیادگرایان انجیلی سازگار نباشد..."

راسین تأکید میکند که:"...امروزه هالیوود بدست این نسل کاملاً در حال تحول است. نسل جدید نه تنها عقایدش را در یک ژانر محدود نمیکند بلکه جذابترین آنها یعنی تریلر، وحشت، علمی- تخیلی و حتی کمیک استریپ را هدفگرفته است.هدف آنها آشتی میان سینمای سرگرم کننده و کلیسای انجیلی با یکدیگر است تا اوانجلیسم(صهیونیسم مسیحی) بتواند با قویترین، جذابترین و فراگیرترین زبان کنونی با جهانیان سخن بگوید..."
براساس چنین گفتاری، بسیاری از کارشناسان سینما در غرب براین باورند که کلیسای انجیلی با رویکردهای افراطی نومحافظهکاران در حال دامنزدن به موج جدیدی از تهاجمات عقیدتی است که در نهایت به همان نبرد آرماگدون(نبردی که براساس باورهای اوانجلیست ها یا صهیونیست های مسیحی ، بیش از دو سوم مردم جهان را نابود ساخته و دنیا را برای حکومت هزار ساله مسیح موعودشان و یهودیانی که به وی می گروند ، آماده می سازد) ختم می شود. در واقع هدف نهایی باورها و اعتقادات آنان ، برچنین فاجعه ای استوار است و آن را تقریبا بدون کم و کاست در همه آثارشان به تصویر می کشند.
در تایید همین باورهاست که مطالعه مجموعه داستانهای نارنیا به دلیل تهمایه مذهبی، در خانوادههایی که دارای اعتقادات اوانجلیستی هستند، یکی از ضروریات به شمار می رود و بسیاری از آنها ، سی.اس. لوئیس را یکی از بزرگترین نویسندههای قرن گذشته میدانند. دیزنی و کمپانی شریکش یعنی "والدن مدیا" هم درست به دنبال همین مخاطبین بوده اند. آنها کمپانی "موتیو مارکتینگ" که کار تبلیغ فیلم "مصائب مسیح" را انجام داده بود،به خدمت گرفتند تا بتوانند فیلم خود را به کلیساها و مراکز مذهبی معرفی کنند. کارگردان فیلم " وقایع نگاری نارنیا"یعنی اندرو آدامسن، نمادهای مذهبی فیلم را با داگلاس کرشمن، پسرخوانده سی.اس.لوئیس(که خود از اوانجلیست های متعصب است) چک کرد تا مطمئن شود که در فیلم "وقایعنگاری نارنیا" از نظر اعتقادی و مذهبی هیچ اشتباهی وجود ندارد.
انتظارات بنیادگرایان اوانجلیست از این فیلم سبب شد تا سازندگان فیلم، خیلی با دقت و احتیاط برای آنها توضیح بدهند که چرا نتوانسته اند به صراحت ، فیلم "وقایع نگاری نارنیا" را فیلمی تمثیلی و نمادین از باورهای آنان معرفی کنند. در زمان ساخت فیلم، متولیان کلیسای انجیلی ، به شدت پروسه انتخاب بازیگر توسط آدامسن را پیگیری میکردند تا ببینند مثلا چه کسی قرار است به جای اصلان شیر حرف بزند.
هانا راسین در مقاله اش درباره "وقایع نگاری نارنیا" می نویسد:
"...در داستان، زندگی اصلان به نوعی رستاخیز مسیح را به ذهن متبادر می سازد و کلیسای انجیلی میخواست مطمئن شود که آدامسن شخصیتی را برای دوبله این نقش انتخاب میکند که ویژگیهای صدایش به مسیح نزدیک باشد..."
به این ترتیب شرطبندی هالیوود برروی پتانسیل مخاطبان انجیلی بالاخره نتیجه مطلوب داد و فیلم "وقایع نگاری نارنیا" در صدر جدول پرفروش ها نشست. در ادامه ساخت این نوع فیلم ها بود که " جنگیری امیلی رز "(فیلمی از جنس فیلم معروف "جنگیر" برای معتقدان به بنیادگرایی انجیلی ) در هفته اول اکران خود 30 میلیون دلار فروخت و در ماه سپتامبر 2006 به یکی از فیلمهای پرفروش ماه تبدیل شد.کارگردان آن فیلم، "اسکات درکسن" فارغالتحصیل دانشگاه اوانجلیستی بایولا درلسآنجلس بوده و یکی ازمدرسان مدعو کلاسهای مؤسسه فیلمسازی "پرده اول" نیز هست.
هانا راسین در ادامه مقاله اش می نویسد:"...در پاییز 2007 ، همه جای هالیوود پرشده بود از تابلوهای تبلیغاتی که روی آنها ارواح و فرشتگان نقش بسته و مشغول جلب مشتری بودند؛ فیلمهایی مثل" نجواگر روح" ، "مدیوم "(واسطه) و "سه آرزو"...."
گرچه ممکن است، نتوانیم این فیلم ها را معرف کامل اوانجلیسم بدانیم، اما به هر حال واضح است که هالیوود پس از دوران حاکمیت بلامنازع اشراف یهود مهاجر ، اینک مسحور این گونه حوزههای شبه مذهبی شده که البته در چشم انداز نهایی خود ، هدفی مغایر با آنچه مد نظر بنیانگذاران هالیوود بود را تعقیب نمی کنند.
در همین مسیر باربرا نیکولاسی(راهبه کلیسای انجیلی ) در سال 1999 مؤسسه "پرده اول" (Act One) را تأسیس کرد.مؤسسهای که به منظور تحصیل هنرجویان اوانجلیست در زمینه فیلمنامهنویسی و سینما بوجود آمد.
راسین در تشریح فضای این موسسه می نویسد:"...در یک طبقه ساختمان مؤسسه که در پای تپههای هالیوود واقع شده، همانقدر که روی قفسهها DVD فیلم دیده میشود، انجیل هم به چشم می خورد..."
وقتی در همان زمان ، شبکه CNN نیکولاسی را برای یک مصاحبه دعوت نمود. آن روز وی نتوانست هیچ یک از اعضا و مدرسین مؤسسه را برای حضور در تلویزیون با خود همراه کند. او بعدا گفت: "آنها فکر میکردند که این کار میتواند به فعالیتهای دیگر آنها لطمه بزند."
اشاره نیکولاسی بیشتر به اوانجلیست هایی بود که از قبل در هالیوود کار میکردند و جزء موج اول این جریان به شمار می آمدند. از جمله این افراد میتوان به "ران آستین"، نویسنده سریالهای تلویزیونی "فرشتگان چارلی" و "مأموریت غیرممکن" و همچنین جک شی، رئیس سابق انجمن کارگردانان آمریکا اشاره کرد. آن موقع این افراد به شوخی به نیکولاسی میگفتند که در هالیوود، رفتن به کلیسا یک گناه محسوب میشود.
در آن دوره تصویری که در تلویزیون و سینما از بنیادگرایان انجیلی ارائه میشد غالباً تصویر یک همسایه بدعنق، عصبانی و خنگ بود (برای مثال ند فلاندرز در "سیمپسونها") یا حقهبازهای چرب زبان و تملقگو (مثلاً کشیش در مجموعه "خانواده سوپرانو") و یا حتی قاتل (در فیلم "تنگه وحشت" ساخته مارتین اسکورسیزی). اما بعداز حادثه 11 سپتامبر، رویکرد صنعت سینما به این موضوع آرام آرام تغییر کرد. استودیوها به سراغ فیلمهایی رفتند که مضامین اوانجلیستی داشتند حتی اگر این فیلمها کاملاً مذهبی محسوب نمیشدند. به گفته نیکولاسی در همین دوران هم بود که مؤسسه "پرده اول" فعالیتهایش را گسترش داد. مثلا رالف وینتر، تهیهکننده فیلم "مردان ایکس" و" 4 شگفتانگیز"، تام زودیاک، تهیه کننده فیلم "بروس قدرتمند" و "پچ آدامز"، با چند جشنواره جدید مسیحی وارد گفتوگو شدند.
هانا راسین از نویسندههای مجموعههای تلویزیونی پربینندهای مثل"بافی، قاتل خونآشام" و "افسونگر" دیگر به عنوان موج دوم اوانجلیست های هالیوود نام می برد چراکه به راحتی از کلیسا رفتنشان با همکاران خود حرف میزدند. راسین نسل "دانیل رومر " را موج سوم این جریان می داند. او از قول نیکولاسی مینویسد که این نسل اصلاً دوست ندارد راجع به اینکه چطور یک بنیادگرای انجیلی باید خود را با هالیوود هماهنگ کند، حرف بزند. حالا دیگر میتوانیم شاهد شکلگیری نسلی از هنرمندان جوان اوانجلیست باشیم که همه متقاضی شرکت در کلاسهای مؤسسه "پرده اول" هستند. برای مثال همسر یک کشیش که در دوران نوجوانی خواننده موسیقی کانتری بوده، دوست دارد که درباره موضوع "شکلگیری فرهنگ، مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای پرفروش" تحقیق کند و مقاله بنویسد. یکی دیگر از این افراد ، یک دانشجوی اونجلیست فارغالتحصیل هاروارد است. دیگری زنی است که قبلاً در بخش فعالیتهای مذهبی کاخ سفید کار میکرده است.
هانا راسین می نویسد :"... این نسل با پرستش خدا و کوئنتین تارانتینو بزرگ شدهاند! هر چند پرستش دومی غالباً مخفیانه و سری است. این عده ، جناح سینمایی جریانی هستند که جامعهشناسی به نام آلن وولف آن را "گشایش تفکر و ذهنیت اوانجلیستی" دانسته است؛ چیزی که در حقیقت تجدید حیات فرهنگی بنیادگرایان محافظهکار( یا همان مسیحیان صهیونیست) است. بنابراین احتمالاً والدین این نسل به آنها آموختهاند که برای حفظ اعتقادات خود در پناه یک خرده فرهنگ موازی یعنی سینما قرار بگیرند، زیرا تا آن زمان فیلمهای مذهبی همگی باعث دلزدگی و خستگی آنها شده بود. برای اینکه بتوانید از کلاسهای مؤسسه پرده اول استفاده کنید باید حضور مسیح را در زندگی خود باور داشته باشید..."
پس از 11 سپتامبر 2001 بود که استودیوهای هالیوودی به سراغ مدرسین مؤسسه "پرده اول" رفتند، همه تحت تاثیر استعداد ویژه رومر و دیگر فیلمسازان این موسسه و نگاه تازه آنها قرار گرفته بودند. حالا دیگر کمپانی های یهودی نیز به باربرا نیکولاسی زنگ می زدند و می گفتند: "ما یک فیلم مسیحی میخواهیم. 5 فیلمنامه اولتان را برای ما بفرستید."
هانا راسین براین باور است که دلایل چنین رویکردی هم معنوی بود و هم اقتصادی. صنعت فیلمسازی بعد از حادثه 11سپتامبر به تولید فیلمهایی میاندیشید که "از معنا و مقصودی هم برخوردار باشند" و "در جهت سیاست وایدئولوژی ایالات متحده قرار گیرند". فیلمنامههایی مثل "جنگیری امیلی رز" و اقتباسی از داستان سی.اس.لوئیس به نام "وقایعنگاری نارنیا: شیر، جادوگر و کمد" که در سال 2006 یکی از پرفروشترینها بود.
در سال 2002 دانشگاه پت رابرتسون (به نام یکی از مهمترین رهبران اوانجلیست)، مرکز هنرهای نمایشی خود را افتتاح کرد. این مرکز شامل استودیوهای فیلم و انیمیشن و دو سالن نمایش فیلم بود. دو سال بعد "جرج بارنا" یکی از محققان و متخصصان برجسته نظرسنجی ، از حقیقتی پرده برداشت؛ او به این نتیجه رسید که فیلم میتواند بیشتر از کلیسا روی پیروان بنیادگرایی تأثیر بگذارد و به همین دلیل مجموعه "بارنا فیلم" را به عنوان یکی از شعبات یا شاخههای شرکت رسانهای انجیلی خود تأسیس کرد.
"فیلیپ آنشوتز" یکی دیگر از اوانجلیست های معتقد و البته ثروتمند که بنیانگذار مؤسسه ارتباطی کوئست است نیز در سال 2002 گروه فیلم "آنشوتز" را بوجود آورد که مجموعه"والدن مدیا"را شامل میشد و در ساخت فیلم "وقایعنگاری نارنیا" با کمپانی دیزنی مشارکت داشت. در واقع این "والدن مدیا" بود که بار اصلی تهیه فیلم را به لحاظ نرم افزاری بردوش کشید و دیزنی ، منحصرا در بخش سخت افزاری و امکانات ، آنها را یاری رساند.
در حال حاضر بنیادگرایان انجیلی از میان برنامههای مختلف هالیوودی می توانند انتخابهای متعددی داشته باشند. برای مثال شبکه نیایش هالیوود( Hollywood Prayer Network) یکی از شبکههایی است که تمام توان خود را صرف کرده تا با استفاده از نیروهای متخصص انجیلی ، هالیوود را دچار یک تحول گرداند.
و امروزه تنها بیش از 1550 کانال ماهواره ای رادیویی و تلویزیونی ، عقاید و باورهای اوانجلیستی یا همان ایدئولوژی آمریکایی را ترویج کرده و 24 ساعته بر طبل جنگ آخرالزمان و آرماگدون می کوبند.
اشغالگری آمریکا در عراق و افغانستان
مهمترین بازتاب حوادث پس از 11 سپتامبر در سینمای غرب ، به موضوع جنگ و اشغالگری آمریکا و نیروهای ناتو در عراق و افغانستان اختصاص داشت. در واقع این دومین موج سینمایی عمده دهه نخست از هزاره سوم میلادی بود که اگرچه از اواسط دهه خود را نشان داد ولی به زودی بر سایر جریانات سینمایی غرب غلبه کرده و پس از سینمای آخرالزمانی ، به جریان دوم سینمای آمریکا بدل گردید تا جایی که جوایز اسکار و گلدن گلوب و مانند آن را نیز به خود اختصاص داد.
برخلاف جنگ های پیشین ایالات متحده آمریکا علیه بشریت(مانند جنگ ویتنام یا جنگ کره که فیلم هایش پس از پایان جنگ های یاد شده ساخته و به نمایش درآمدند)، موج فیلم های سینمایی درمورد جنگ های عراق و افغانستان در هنگامه رخدادشان بوجود آمد و گسترش یافت. از این رو که بنا به گفته ایدئولوگ های صهیونیست آمریکا، قرار نبوده و نیست که بر جنگ و تجاوزات نامبرده، پایانی تصور شود تا پس از آن، فیلم های برگرفته از حوادث این جنگ ها، برپرده سینماها نقش ببندد. گویا این بار قرار است ، فیلم و سینما نقش دیگری به جز تاریخ نگاری و ثبت وقایع بازی کند و به نوعی گرم نگهدارنده شعله اشغال و جنگ باشند.
به هر حال ، موج فیلم های جنگی هزاره سوم ، پس از گذشت 3 سال ونیم از اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی و متحدانش، به تدریج بوجود آمد. کلید اول را یک خانم روزنامهنگار آمریکایی، به نام "دوبرا اسکرانتون" زد که مستندی سینمایی به نام The War Tapes ساخت .مستندی که مورد توجه منتقدان قرار گرفت. دوبرا اسکرانتون ابتدا بنا بود به عنوان خبرنگار به جبههی عراق اعزام شود. اما او ترجیح داد که توسط سه سرباز اعزامی ، فیلمی مستند تهیه کند و وقایع جنگ را از دریچه چشم این سه سرباز نشان دهد.سپس در سال 2006 فیلمی داستانی در بیان روحیات سربازانی که از جنگ عراق برمی گشتند و جامعه چندان توجهی به آنان نشان نمی داد ، توسط "ایروین وینکلر" ساخته شد به نام "خانه شجاعت"(The home of Brave) که نگاهی سمپاتیک نسبت به حضور ارتش آمریکا در عراق داشت و فقط نسبت به سربازان بازگشته از جنگ و مشکلات روحی – روانی شان دیدگاهی غم خوارانه ارائه می کرد.
در دوم فوریه 2007 فیلمی برپرده چند سینمای محدود آمریکا نقش بست ، که روایتی تکان دهنده از حضور آمریکا در عراق را به تصویر می کشید. فیلمی به نام "موقعیت" (Situation) ساخته "فیلیپ هاس" (که بیشتر کارگردانی تلویزیونی است) و براساس فیلمنامه ای نوشته "ویندل استیونسن" (که نخستین تجربه نویسندگی اش در عالم سینما محسوب می شد)! فیلمی که تصویری خشن از اشغالگری آمریکاییان در عراق را در برخورد این نیروها با دو نوجوان عراقی و پرتابشان به درون رودخانه ای در سامره ، نمایش می داد و سپس نگاهی حمایت گرایانه نسبت به عکس العمل بومیان در مقابل آن عمل غیرانسانی ارتش آمریکا ارائه می کرد. فیلم با تحقیقات یک خبرنگار آمریکایی (با بازی کانی نیلسن) ادامه می یافت که قصد داشت برداشتی بی طرفانه را از حضور ارتش های اشغالگر در عراق به مخاطبانش القاء نماید و علیرغم دوستی با یکی از مسئولان سازمان سیا در عراق، اما به نتیجه تکان دهنده ای از اشغال عراق توسط هموطنانش رسید.
در اغلب فیلم های از این دست(که متاسفانه تعدادشان بسیار اندک بود)، تا حدودی خشونت میلیتاریستی نظامیان آمریکایی در رابطه با مردم سرزمین تحت اشغالشان به نمایش گذارده می شد. واقعیات انکار ناپذیری که بخشی از آن در مقاله مایکل شوارتز استاد جامعهشناسی و مدیر هیأت علمی دانشکدهی مطالعات جهانی دانشگاه استونی بروک در شماره ژوئن 2007 مجله معتبر "آلترنت" تحت عنوان "آمریکا هر ماه دههزار عراقی را میکشد؟ یا بیشتر؟" منعکس شده بود.
پس از آن، "Redacted" (براین دی پالما-2007) شبه مستند هوشمندانه ای بود از جنایات سربازان آمریکایی در عراق و در مقابل، "قلمرو"(پیتر برگ-2007) نگاهی افراطی و نژادپرستانه یک کابالیست به آنچه تروریسم اسلامی می خوانند را نمایش می داد.
"جنگ چارلی ویلسن" (مایک نیکولز-2007) اگرچه با نگرشی تحسین گرایانه اما به خوبی نشان می داد که چگونه طالبان و القاعده با مشارکت دمکرات ها و جمهوری خواهان آمریکا و پول عربستان و اسلحه اسراییل و حمایت های پاکستان بوجود آمد ( فیلم نیمه مستقلی به نام "فی گریم" ساخته هال هارتلی در سال 2006 که هجویه ای درباره سازمان های جاسوسی امروز غرب بود نیز به همین مسئله اشاره داشت) یا فیلم "شیرها در مقابل بره ها"(رابرت ردفورد-2007) " درباره لشکرکشی آمریکا به افغانستان ، تحریک احساسات جوانانی را نشان می داد که هنوز نتوانسته اند حضور سربازان آمریکایی در هزاران مایل دور از خاک وطن برای خود را هضم کنند، همچنانکه "یک قلب قدرتمند" (مایکل وینترباتم-2007) نیز در مورد افغانستان بود و پروپاگاندایی درباره فداکاری و از جان گذشتگی غیر نظامیان آمریکایی برای رهایی مردم آن خطه از دست طالبان و ...
به جز آنچه ذکر شد،فیلم هایی هم ساخته شدندکه به حواشی ماجرای اشغال و جنگ می پرداختند. "در دره اله" ساخته پال هگیس و نوشته مارک بول در سال 2007 ، پدری درگیر فقدان پسرش را نشان می داد که در عراق، مفقود شده ولی فراتر از آن با فاجعه ای مواجه می گردیدکه حتی قهرمانی و وطن پرستی او را هم زیر علامت سوال جدی می برد. مارک بول پس از این، فیلمنامه "محفظه رنج بار" را درباره شجاعت گروههای خنثی کننده بمب در عراق نوشت! که کاترین بیگلو در سال 2009 از آن یک فیلم اسکاری برای مراسم آکادمی سال 2010 درآورد.
همچنین"یاغی" به کاگردانی "نیک لاو" در سال 2007، یکی از سربازان جنگ عراق را به تصویر می کشید که در برگشت به شهر و دیار خود در آمریکا، نمی توانست بی عدالتی ها و خشونت های جامعه اش که قانون و دولت در برابرش، سکوت پیشه کرده بود را بپذیرد و خود به همراه عده ای دیگر به مجازات خلاف کاران اقدام می کرد یا "روز صفر" ساخته "براین گونار کول" نیز در سال 2007 به اعزامیان اجباری به جبهه های جنگ می پرداخت، اعزامیانی که در اصطلاح، Drafted خوانده می شوند ولی از میان آنها برخی حاضر نیستند به چنین ماموریتی اعزام شده و جان خود را به خاطر هیچ ، به خطر اندازند، از همین رو یکی از آن افراد (که نقشش را الیجا وود بازی می کرد) اقدام به خودکشی کرد.
"گریس رفته است"(جیمز استوروس-2007)نیز از فیلم هایی محسوب شد که به معضلات خانواده ها در آمریکای درگیر جنگ و اشغال می پرداخت. خانواده هایی که با اعزام یکی از اعضایش به جنگ، دچار معضل می شوند. خصوصا اگر عضو اعزامی، مادر خانواده باشد و دو بچه خردسال نیز داشته باشد و این مادر در جنگ کشته شود. این همان اتفاقی است که در فیلم"گریس رفته است" می افتد. همان طور که جیم شریدان چنین فضایی را با غلظت کمتر در فیلم "برادران"(2009) به تصویر کشید با این تفاوت که عضو ظاهرا از دست رفته، در واقع کشته نشده و به طور معجزه آسا از مرگ نجات می یافت ولی با بحران روانی و روحی عجیب و غریبی درگیر شده که برای او و خانواده اش ، فاجعه بارتر از مرگ به نظر می رسید.
گویا هر چه سینمای جنگ پس از 11 سپتامبر پیش تر رفت، بیشتر به اهداف طراحان دو جنگ در عراق و افغانستان، نزدیک شد. نمونه اخیرتر این نزدیکی، دو فیلم "پیغام آور"(اورن مورمن-2009) و "منطقه سبز"(پال گرین گرس-2010) بود که از آخرین فیلم های ساخته شده درباره حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه به حساب می آیند و بیشتر وجه استراتژیک داشته، به این مفهوم که موضوع جنگ و اشغال را فراتر از موضوعات معمول به تصویر می کشند. ضمن اینکه با لحنی دوگانه هم تلاش می کنند مخاطب مخالف جنگ را راضی نگه دارند و هم ایالات متحده را از زیر بار گناه اشغال و جنگ به درببرند.

و بالاخره اوج سینمای جنگ و اشغال پس از 11 سپتامبر آمریکا ، فیلم "محفظه رنج"(کاترین بیگلو-2010) بود که در اوج پروپاگاندا برای این تجاوز و اشغالگری ، جوایز اصلی اسکار را نیز دریافت نمود.
ادامه دارد ...
برگرفته از : وبلاگ سعید مستغاثی http://smostaghaci.persianblog.ir
تحلیل رند درباره استفاده غرب از شبکههای اجتماعی برای تقویت جریان فتنه در ایران

اندیشکده «رند» در مقالهای به قلم «بت السون»، «داگلاس یونگ»، «پریسا روشن»، «بوهاندی»، و «علیرضا نادر»، به تحلیل افکار عمومی و احساسات مردم ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری 2009، آن طور که در 9 ماه پس از این انتخابات در شبکه اجتماعی “توئیتر” آمده پرداخته است. این اندیشکده در گزارش خود نوشته است: نقش شبکههای اجتماعی در راهپیماییهای پس از انتخابات سال 2009 ایران بسیار جالب توجه بود. مردم در شبکههای اجتماعی بدون ترس از عواقب ابراز عقیده نظراتشان را عنوان میکنند و با بررسی این نظرات و احساسات میتوان حتی پیشبینیهایی در مورد رویدادهای آینده ارائه داد. شبکههای اجتماعی در جمهوری اسلامی ایران، به ابزار سیاسی قدرتمندی تبدیل شدهاند.
نویسندگان این پژوهش معتقدند با استفاده از پژوهشهای بیشتر، میتوان رویدادهایی چون انتخابات بعدی ریاست جمهوری را پیشبینی کرد، رویدادهایی که ایران در آینده انتظارش را میکشد. از راه همین تحقیقها میتوان دریافت که چطور احساسات عمومی با توجه نامزدهای انتخاباتی و مسائل مختلف در ماههای نزدیک به انتخابات دچار دگرگونی میشود.
"الجزیره" از درون

"جرج مالپرونو"، خبرنگار روزنامه فرانسوی "فیگارو" که مدتی را با "شبکه قطری الجزیره" همکاری داشت، در مقالهای به تبیین دیدهها و شنیدههای خود در این شبکه پرداخته و در این خصوص چنین مینویسد:
* شرایط سخت ورود به مقر شبکه
کسانی که به هر دلیل خواهان بازدید از شبکه "الجزیره" در "دوحه" پایتخت کشور قطر هستند، باید پیش از ورود به مقر این شبکه مجوز خود را به مراکز ایست و بازرسی که در ورودیهای مقر این شبکه وجود دارند، ارائه و سپس اجازه بازرسی از خودروی خود را پیش از ورود به محوطه آن بدهند که در این اواخر با تدابیر امنیتی ویژهای محافظت میشود.
"علی" یکی از خبرنگاران الجزیره درباره این تدابیر امنیتی میگوید: مواضع ضد سوری ما موجب میشود، مراقب خود باشیم و خوشبختانه هم اکنون استودیوهای زیر زمین برای این شبکه احداث شده که به ما اجازه میدهد، حتی در صورت در معرض حمله قرار گرفتن باز به پخش برنامههای خود ادامه دهیم.
*"الجزیره ورزشی" آخرین طرح در حال اجرای الجزیره
علی پس از آن بخش "الجزیره ورزشی" را به من نشان داده و توضیح میدهد که این آخرین طرح در حال اجرای الجزیره است که امسال پانزدهمین سال تاسیس خود را جشن میگیرد.
حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر زمانی درباره نقش الجزیره در جهان عرب گفت بود که این شبکه به "بشکه باروتی" میماند که حتی میتواند، پایههای بزرگترین رژیمهای عربی را متزلزل کند.
*شبکهای با 20 شبکه فرعی
شبکه الجزیره یک ایستگاه پخش خبر به دو زبان عربی و انگلیسی و ایستگاهی ویژه پخش اخبار و 17 کانال را دربرمیگیرد که 15 کانال آن کدگذاری شده و 3 ایستگاه مخصوص پخش برنامههای ویژه کودک است.
پس از اعلام خرید حق پخش مسابقات جام جهانی فوتبال و آغاز به کار شبکه "اخبار ورزشی" به زبان فرانسه، اروپا به هدف بعدی این دولت بسیار کوچک و ثروتمند تبدیل شد.
*اهداف نهفته در پس تاسیس الجزیره
هنگامیکه شیخ "حمد بن خلیفه آلثانی" در سال 1996 بر پدر قیام کرد و قدرت را در قطر به دست گرفت، امیر جدید برای حمایت خود از همسایه سعودیش و دست و پا کردن جایی برای خود در این جهان پهناور به فکر تاسیس این شبکه افتاد تا از طریق تبلیغات و رسانهها خود را در این جهان مطرح کند.
در ابتدا اجرای این طرح اقدامی دیوانهوار تلقی میشد، اما تاسیس پایگاه نظامی آمریکا اطراف شهر "دوحه" پایتخت قطر این امکان را برای امیر این کشور فراهم کرد تا آرزوهای خود را محقق کند و پس از آن بود که شبکه الجزیره به ابزاری دیپلماتیک برای فعالیتهای سیاسی و گسترش نفوذش تبدیل شد.
* از دست رفتن اعتبار شبکه/روابط مخفی صدام با الجزیره
زمان چندانی نگذشت که "الجزیره" بسان "سیانان" و "بیبیسی" جای خود را در میان مخاطبانش که اغلب عرب بودند، باز کرد و بنا به ادعای آنها به "صدای اعراب" تبدیل شد، اما به تدریج اعتبار این شبکه به دلیل جهتگیریهای خاصش زیر سوال رفت، به عنوان مثال "اسامه بن لادن" از این شبکه برای بیان ارسال پیامهای خود پس از حملات 11 سپتامبر استفاده کرد و پس از سرنگونی رژیم دیکتاتوری "صدام حسین" در سال 2003 در عراق نیز سرویس اطلاعات و جاسوسی آمریکا (سیا) بر اسنادی در بغداد دست یافت که از روابط سری دیکتاتور عراق با شبکه الجزیره پرده برمیداشت.
در آن زمان امیر قطر برای سرپوش نهادن بر این رسوایی اقدام تغییر کادر مدیریتی شبکه کرد، اما مدیریت جدید نیز نتوانست سد و مانعی برای این گرایشات سیاسی و خبری شبکه ایجاد کند، به ویژه آن که الجزیره در این زمان تجربههای خبری و تبلیغاتی لازم در عرصه رسانهها را به دست آورده بود.
* تبلیغات و برنامههای هدفمند
با آغاز انقلابهای مردم عرب بار دیگر و اینبار آشکارتر شبکه الجزیره اصول و مبادی حرفهای را زیر پا گذاشت و در حالیکه برخی انقلابها مانند تونس و مصر و لیبی را پوشش خبری کاملی میداد، از برخی انقلابهای دیگر مانند بحرین و یمن به سادگی گذشت و در بهترین وضعیت اگر آنها را ناآرامی و هرج و مرج آشوب نمیخواند، از آنها به سادگی میگذشت، گویی اصلا اتفاقی در این کشورها رخ نداده است.
یکی از خبرنگاران الجزیره درباره پوشش خبری انقلاب مصر توضیح میدهد که دوربینهای الجزیره 24 ساعته بر میدان التحریر زوم شده بود و خبرنگاران الجزیره به هرکس در این میدان میرسیدند، مصاحبه میکردند، بیآنکه درباره درستی اخبار تحقیق کرده باشیم.
* منابع مالی هنگفت شبکه
از جهت دیگر شبکه الجزیره را باید شبکهای عجیب خواند. منابع مالی این شبکه بسیار کلان و در مواردی در غیرقابل تصور است، بگونهای که بودجه سالیانه آن به حدود یک میلیارد دلار میرسد و این جدای از درآمدهای تبلیغاتی این شبکه است و بی حد و حصر توسط امیر قطر حمایت میشود.
در راهروهای این شبکه هیچ کس اجازه ندارد که با خبرنگاران خارجی صحبت کند و اگر هم کسی را بیابی با کسی صحبت کند، خلاصه آن تاکید بر زیر سوال رفتن اعتبار و مصداقیت این شبکه در کشورهای عربی است.
* همکاری مدیر عامل سابق الجزیره با سیا
یکی از کارمندان این شبکه در گفتگویی که با وی در کافه تریای شبکه داشتم، تاکید میکرد که امیر قطر باید فکری برای تغییر و تصحیح سیاستهای شبکه کند که در غیر این صورت قدرت تاثیرگذاری خود را بر جهان عرب و افکار عمومی آن از دست خواهد داد.
اواخر سپتامبر مدیر عامل الجزیره برکنار شد تا بار دیگر شک و تردیدها درباره ماهیت واقعی عملکرد این شبکه زیر سوال رود، "وضاخ خنفر"، مدیر عامل وقت الجزیره به جاسوسی و همکاری با سیا متهم شده بود.
* شش هزار کارمند
اگر بخواهیم درباره افراد شاغل در این شبکه سخن بگوییم، باید آن را تحت نفوذ و سلطه کامل خاندان حاکم دانست. انتخاب کارمندان و انتصابها و انتخابها و عزلها و برکناریها هم اکنون برعهده "شیخ احمد بن جاسم"، مهندس صنایع نفت است.
پس از برکناری خنفر، مدیر عامل سابق مدیر عامل جدید شبکه الجزیره در اولین گفتگوی مطبوعاتی خود تاکید کرد که الجزیره باید به روزهای اول خود بازگردد: شفاف، روشن، دقیق". اگرچه "إبراهیم هلال"، خبرنگار کهنهکار بیبیسی معتقد است، این برای الجزیره امری غیرممکن مینماید، سیاستهای قطر الجزیره را وادار میکند تا در انتخاب خبرها و گزارشهایش جهتگیریهای سیاسی امیر قطر را در نظر داشته باشد، به ویژه اگر در این میان این اخبار به منافع آمریکا در منطقه ضربه وارد کنند، چرا که قطر به خوبی میداند بدون حمایتهای آمریکا حتی جایی برای نفس کشیدن در منطقه هم نمییافت، چه رسد به اینکه نقش فعالی را در لیبی و هم اکنون در سوریه ایفا کند.
همانگونه که مدیر جدید شیخ احمد بن جاسم باید رشد و گسترش مجموعه را نیز مدنظر داشته باشد که هم اکنون تعداد کارمندان آن به 6 هزار نفر میرسند. همچنین باید اوضاع جاری در شبکه را نیز زیر نظر داشته باشد تا بروز مفساد مالی در آن بسان عملیات اختلاسی که در شبکه "الجزیره کودکان" روی داد و منجر به برکناری "محمود بوناب" مدیر آن شد، جلوگیری کند. بوناب به دست بردن در فاکتورهای خرید فیلمهای مستند برای شبکه کودکان الجزیره متهم شده و هم اکنون تحت بازجویی و تحقیق و از قطر ممنوع الخروج شده است.
* راهاندازی شبکه مخصوص برای نوجوانان
پس از برکناری بوناب، "هیا النصر" جای او را در شبکه کودکان الجزیره گرفت، وی مدیر ارتباطات موسسه "موزه"، همسر دوم و بلند پرواز امیر قطر است تا به این وسیله خاندان حاکم قبضه قدرت و حاکمیت خود را بر شبکه بیش از پیش تحکیم کند، از جهت دیگر اطلاعاتی وجود دارد که تاکید میکند که این شبکه درصدد تاسیس شبکهای برای نوجوانان است. یک کارشناس فرانسوی درباره انتصاب "النصر" به سمت مدیر شبکه کودکان الجزیره میگوید که همسر امیر قطر فردی آینده نگر است چون به این وسیله تلاش میکند، حیطه نفوذ خود بر کودکان و نوجوانان قطری را از طریق این شبکه توسعه و گسترش دهد و زمینه ساز به قدرت رسیدن بیدغدغه پسرش "شیخ حمد" به قدرت باشد.
* ادامه سیاستها و جهتگیریهای گذشته
در گفتگو با کارمندان در الجزیره مانند "عدی خطیب"، کارگردان عراقی یا یک خبرنگار مغربی آنها به شدت از انتخاب ریاست جدید شبکه ابراز تاسف میکنند و میگویند که شیخ احمد بن ثامر یکی از افراد خاندان حاکم و فردی محافظهکار است، در حالیکه انتظار میرفت، ریاست جدید تغییری در خط مشی شبکه ایجاد کند که این انتخاب به معنای خط بطلان کشیدن بر این تصورات و انتظارات است.
* هشدار ریاست شبکه به خبرنگاران درباره نحوه استفاده از فیسبوک
در حالی که یکی دیگر از کارمندان این شبکه درباره اوضاع جاری در آن را به اوضاع جاری در مصر تشبیه میکند و میگوید: ریاست شبکه تغییر کرده است، اما نظام خنفر همچنان بر الجزیره حاکم است و در همین راستا متوجه شدیم که ریاست شبکه با ارسال نامههایی برای کارمندان خود به آنها نسبت به استفاده درست از فیس بوک هشدار داده است.
* حذف لوگو به دلیل از دست دادن اعتبار
زیر سوال رفتن وجهه شبکه الجزیره مسئولان این شبکه را واداشته تا نشان الجزیره را از گوشه شبکه جدید خود، "الجزیره وزرشی" حذف کنند که قرار است، برنامههای ورزشی خود را به زبان فرانسه پخش کند. یک کارشناس فرانسوی درباره این اقدام مسئولان الجزیره توضیح میدهد که پژوهش صورت گرفته نشان میدهد که شبکه الجزیره جایگاه ناخوشایندی میان فرانسویها دارد.
"شیوه جدید سرکوب"رسانه های ایالات متحده از زبان نوام چامسکی
"شیوه جدید سرکوب" روش رسانه های ایالات متحده :
"...یک قرن طول کشید تا صاحبان سرمایه در امریکا و انگلیس به این نتیجه رسیدند که از راه خشونت نمی توانند جلوی مطالبات مردم را سد کنند و در هر دو کشور که آزادترین کشورها به نظر می آیند به شیوه های جدید سرکوب روی آوردند.درواقع صنایع نوینی بوجود آوردند که صنعت تولید افکار عمومی و رضایت عمومی نام دارد و این کار را به شیوه های مختلف مثلا از طریق کنترل رسانه ها انجام می دهند.
وقتی تلویزیون را روشن می کنید، با شیوه های سطحی برخورد با زندگی روبرو می شوید. مردم مدام تحت این تبلیغات قرار دارند که فقط بدنبال منافع خودشان باشند. جامعه به این معنا کاملا اتمی شده است. واین مساله ای است که ما در امریکا با آن مواجه هستیم...
راههایی برای اطلاع از نظر واقعی مردم وجود ندارد. آنچه در رسانه ها دیده می شود صرفا مواضع رسمی دولت است. به همین دلیل شما در امریکا شاهد وضعیت پارادوکسیکال هستید: از یک سو جامعه ای ظاهرا بسیار باز و آزاد و از سوی دیگر مردم محروم از اطلاعات ..."
نوام چامسکی ، فیلسوف و متفکر آمریکایی
یزدان تفنگ ندارد + دانلود

این مستند کاری است از گروه آرمان به کارگردانی «حسین شمقدری» و تهیه کنندگی «حسن مددی» با روایتگری «سیدطه رضا نیرهدی» که با سبکی خاص ساخته شده است.
قسمت اول:با کیفیت ۲۵۶kbps و با اندازه ۳۱ مگابایت – با کیفیت ۱۰۰kbps و با اندازه ۱۴مگابایت – با کیفیت۵۶kbps و با اندازه۴مگابایت
قسمت دوم:با کیفیت ۲۵۶kbps و با اندازه۳۱ مگابایت – با کیفیت ۱۰۰kbps و با اندازه ۱۴ مگابایت -با کیفیت۵۶kbps و با اندازه ۴مگابایت
قسمت سوم:با کیفیت ۲۵۶kbps و با اندازه۲۹ مگابایت – با کیفیت ۱۰۰kbps و با اندازه ۱۳مگابایت – با کیفیت۵۶kbps و با اندازه ۴ مگابایت
قسمت چهارم:با کیفیت ۲۵۶kbps و با اندازه ۲۳ مگابایت -با کیفیت ۱۰۰kbps و با اندازه۱۰ مگابایت -با کیفیت۵۶kbps و با اندازه ۳ مگابایت
نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001 (بخش اول)

سینمای جهان در شرایطی به هزاره سوم قدم گذارد که در دهه 90 از هزاره دوم ، لااقل برای کسانی که با نگرش ایدئولوژیک این سینما چندان آشنایی نداشتند ، سمت و سوی عجیب و غریبی یافته بود. در این دهه ناگهان تعداد زیادی فیلم به روی پرده رفت که در آنها به نوعی پایان جهان یا آخرالزمان اشاره شده بود مبنی براینکه خطر یا فاجعه ای تکنولوژیک یا بیولوژیک یا شبه دینی و یا ماورایی ، جهان را به سوی نابودی یا حاکمیت فرد و یا گروهی شرور و خبیث می کشاند. در اغلب این دسته از فیلم ها یک منجی(که در این گونه فیلم ها بعضا با عنوان The One خطاب می شود) به مقابله با آن خطر یا فاجعه برخاسته و دنیا را از شرش نجات می بخشید.
در مجموعه آثار یاد شده، تشابهات محتوایی و ساختاری روشنی دیده می شد از جمله اینکه معمولا منبع خطر یا فاجعه از جایی خارج از آمریکا و یا از سوی فرد یا افرادی که نسبت به نظام و ایدئولوژی آمریکایی، بیگانه به شمار می آمدند، ایالات متحده و شهرهایی از آن (غالبا لس آنجلس ، سانفرانسیسکو یا نیویورک) را هدف قرار داده یا دنیای آمریکایی و ویا سران این دنیا راتهدید کرده و از این طریق نسل بشریت را مورد تهاجم قرار می دادند.
فیلم هایی همچون "ترمیناتور 2: روز داوری"(جیمز کامرون-1991) که نسل سوم کامپیوترها بر علیه بشر وارد نبرد شدند و یک منجی به نام جان کانرز ، در واقع همان انتخاب شده (The One) بود که بایستی در نبرد آخرین دنیا را نجات دهد یا "روز استقلال"(رولند امریش-1996) که موجودات بیگانه به صورت کولی های کیهانی به تخریب کهکشان ها پرداخته بودند و در روی زمین، رییس جمهوری آمریکا به عنوان منجی بشریت با آنها مقابله می کند مانند فیلم "مریخ حمله می کند" (تیم برتون-1996) که در آن فیلم نیز رییس جمهوری آمریکا (جک نیکلسون) ، گروگان مهاجمین مریخی شد و در عین به عنوان منجی با آنها وارد نبرد گردید.
تولید این گونه فیلم ها هرچه که به پایان قرن بیستم و انتهای هزاره دوم میلادی نزدیک شدیم ، روند افزون تری به خود گرفت و به شکل صریح تر و روشن تر موضوع خویش را به نمایش گذارد. از جمله اینکه مستقیما به ماجرایی تحت عنوان "پایان روزها" پرداخت که پایان هزاره را مصادف با وقایعی تعیین کننده در سرنوشت بشریت می دانست. وقایعی که در آستانه غلبه شر بر کلیت جهان ، ناگهان توسط یک منجی تغییر جهت پیدا کرده و به نابودی شر و حاکمیت خیر می انجامید. فیلم هایی همچون "ماتریکس"(برادران واچفسکی-1999)که انسان را به حس تکنولوژی تبدیل می نمود، یعنی یک نیمه انسان / نیمه ربات بایستی بر علیه حاکمیت شبکه ضد بشری اقدام کرده و جهان را به مرکزیت تنها مکان باقیمانده برای بشر آزادیخواه (که در فیلم صهیون نام داشت!) نجات می بخشید
یا در "امگا کد" (رابرت مارکارلی-1999) که براساس باورهای شبه مذهبی اوانجلیست ها ، شیطان از قعر جهنم بیرون آمده بود تا با در اختیارگرفتن رمزی از کتاب تورات (که بازگشای راز و اسرار وقایع مهم تاریخ همچون روی کارآمدن هیتلر یا ترور کندی و یا جنگ خلیج فارس است) ، دنیا را به تسخیر خود درآورد که در این مسیر یک منجی در مقابلش می ایستد و یا آثار دیگری همچون "نشان هفتم"(کارل شولتز) ، "دروازه نهم"(رومن پولانسکی)، "پایان روزها"(پیتر هایمز)، "آرماگدون"(مایکل بی)، "برخورد عمیق"(میمی لدر) ، "مومیایی" (استفن سامرز) و ...
در چنین دورانی حتی محصولاتی مانند "جنگ های ستاره ای" جرج لوکاس که 16 سال از نمایش سومین قسمتش به نام "بازگشت جدای" (که قبلا بخش پایانی این سری نیز اعلام شده بود) می گذشت ، مجددا در دستور ساخت قرار گرفتند و با یک فلاش بک غیر قابل باور داستانی چهارمین قسمت آن (که اولین بخش از سری فیلم های "جنگ های ستاره ای" اعلام شد)در سال 1999 تحت عنوان "شبح تهدید" برروی پرده سینماها نقش بست و گفته شد که دو قسمت دیگر نیز طی 5-6 سال آینده جلوی دوربین خواهد رفت.
همچنین پس از ساخت دو قسمت از مجموعه ای به نام "بیگانه" (اسطوره ای که از اعماق تاریخ آمده و شرایط آخرالزمانی فراهم کرده بود )، در سال های 1979 و 1986 توسط ریچارد دانر و جیمز کامرون ، در دهه 90 دو قسمت دیگر به اسامی "بیگانه3" در سال 1992 توسط دیوید فینچر و "احیاء" به کارگردانی ژان پی یر ژونه در سال 1997 ساخته شدند که این آخری ، پیامی کلیدی داشت. منجی قسمت های قبلی(سرگرد ریپلی با بازی سیگورنی ویور) که در "بیگانه3"در یک عملیات انتحاری سامسون وار ، خود و بیگانه درونش را کشته بود ، حالا در قالب یک هیولا/انسان با خون هیولایی و کالبد انسانی (مانند بسیاری از اسطوره های یونان باستان همچون جیسون و هرکول و دیوزیس و ...) که هنوز دشمن بیگانه هاست در این قالب التقاطی ، ظهور کرده و آنها را نابود می ساخت و به این ترتیب سازندگان فیلم ، عملا راهی دیگر را برای غلبه انسان بر خطر آخرالزمانی اسطوره ای نشان می دادند.
به هرحال در دهه 90 ، این نوع سینما حجم عظیمی از فیلم های تولیدی را به خود اختصاص داد و حتی جیمز کامرون در مصاحبه ای، فیلم پرفروش خود یعنی "تایتانیک" را یک فیلم آخرالزمانی خواند که نابودی و پایان روزهای یک جامعه بشری طبقاتی را در اثر غرور و نخوت و گناه به تصویر می کشاند. جک ، جوان کولی که قاچاقی سوار برکشتی شده و عاشق دختری از طبقه اشراف می شود ، در واقع همان مسیح منجی به نظر می آید که حتی در یکی از صحنه های معروف فیلم، با ایستادن صلیب گونه بر دماغه کشتی، ماموریت مسیحاگونه خویش را نمایش می دهد. همان ماموریتی که در انتهای فیلم با فدا کردن جانش به قیمت زنده ماندن دختر به انجام می رسد تا وی سالیان بعد ، روایت گر دنیای اشرافی و مضمحل شده تایتانیک باشد. جیمز کامرون پیش از این در فیلم هایی همچون "ورطه"(1989)، "ترمیناتور"(1984)، "ترمیناتور 2: روز داوری"(1992) و حتی فیلمنامه "روزهای عجیب" (که کاترین بیگلو آن را در سال 1996کارگردانی نمود) به موضوع آخرالزمان پرداخته بود.
اما روند ساخت این دسته فیلم های متعلق به سینمای آخرالزمانی با ورود به قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی بخش اعظم تولیدات سینمای غرب و به خصوص هالیوود را در برگرفت.خیل عظیمی از فیلم ها در ژانرها و سبک های مختلف اعم از علمی/تخیلی، ملودرام، هراس، حادثه ای، پلیسی و حتی انیمیشن به تصویری از آخرالزمان و آپوکالیپس پرداختند. از آن جمله می توان به موارد مهم ذیل اشاره کرد:
ساخت و نمایش قسمت های دوم و سوم فیلم هایی مانند "ماتریکس" تحت عناوین"Matrix Reloaded" و "Matrix Revoloutions" در سال 2003 ، قسمت های پنجم و ششم "جنگ های ستاره ای"با نام"حمله کلون ها"و "انتقام سیث" در سالهای 2002 و 2005 ، قسمت های سوم و چهارم "ترمیناتور" به نام های "رستاخیز ماشین ها"( با عنوان اصلی "آرماگدون") در سال 2003 و "رستگاری" در سال 2009 ، بخش های دوم و سوم "مومیایی" ( "بازگشت مومیایی" در سال 2001 و "قبر امپراتور اژدها" در سال 2008 ) که اسطوره های کهن مصری یا چینی با یک اراده شیطانی برعلیه بشریت وارد عمل می شدند و قهرمان و ناجی همچنان یک آمریکایی بود که با فرهنگ Cool ، روح شجاعت لاابالی گری آمریکایی را تنها راه نجات بشر می دانست و در قسمت سوم بالاخره وارد یک جنگ آخرالزمانی می گردید و نیز قسمت های پنجم و ششم "بیگانه" ("بیگانه ها علیه غارتگر" در 2007 و "هیولاها علیه بیگانه ها" در 2009 ) که در اینجا سینمای غرب علاوه بر ترویج تفکر آخرالزمانی خود ، تمام فرهنگ های غیر آمریکایی را نشانه گرفته و آنها را زیر پای فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی لگد مال نموده و له می کند.
چنین تولیدات با اهمیتی علاوه بر بازگشت امثال استیون اسپیلبرگ (پس از 20 سال) به سری "ایندیانا جونز" است که به اسم "قلمرو جمجمه بلورین" در سال 2008 ساخته شد و این بار پرفسور جونز در صدد دور ساختن یک جمجمه بلورین از دسترس مخالفان ایدئولوژی آمریکایی (در اینجا روس ها) بود که نکند به وسیله آن جهان را تسخیر نمایند و...و همچنین بازگشت هالیوود به بازسازی "هالک" پس از 3 دهه و در 2 قسمت "هالک" (2003) و "هالک شگفت انگیز" (2007) .
اما در این غوغای سینمای آخرالزمانی، مجموعه ها و کاراکترهای تازه ای نیز به میدان آمدند که در سطح وسیعی سالن های سینما را در طول دهه نخست هزاره سوم میلادی اشغال کردند و اندیشه های آخرالزمانی و منجی گرایی غرب را در سطح وسیعی بسط دادند که از مهمترین آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) ارباب حلقه ها ( براساس داستان های جی. آر. آر. تالکین در دهه 30 ) که در 3 قسمت ( "یاران حلقه"، "دو برج" و "بازگشت پادشاه" ) طی سالهای 2001 تا 2003 روی پرده رفت و حتی سومین بخش آن در اسکار سال 2004 ، 11 جایزه به خود اختصاص داد.
ب) هری پاتر ( براساس داستان های جی. کی. رولینگ ) که طی سالهای 2001 تا 2010 ، در 7 قسمت ("سنگ جادویی"، "دالان اسرار"، "زندانی آزکابان"، "جام آتش"، "محفل ققنوس"، "شاهزاده دو رگه" و بخش اول از "یادگاران مرگ" ) به نمایش گذارده شد.
ج) نارنیا (براساس داستان های سی. اس. لوییس ) در 3 قسمت ( "شیر ، کمد ، جادوگر"، "شاهزاده کاسپین" و "کشتی سپیده پیما") طی سالهای 2005 تا 2010 بخش هایی از یکی از جدی ترین متون ادبی - ایدئولوژیک غرب را به تصویر کشید. نارنیا که در اصل یک واژه شرقی به معنای سرزمین آتش است به ماجرای چند جوان مسیحی در خلال جنگ دوم جهانی می پردازد که از یک دروازه برزخی وارد سرزمین اجنه و شیاطین (با تعبیرات انجیلی) شده و سعی می کنند با یاری یک شیر مسیحاگونه به نام اصلان زمینه ها را برای بازگشت قلمرو از دست رفته به شاهزاده ای را فراهم آورند.
به این ها اضافه کنید : "مردان ایکس"(4 قسمت در طول دهه اول قرن بیست و یکم و پنجمی که در سال 2011 نمایش داده می شود)، "بچه های جاسوس"(3 قسمت طی سالهای 2001 تا 2003)، "قطب نمای طلایی"(براساس داستان "نیروی اهریمنی اش" اثر فیلیپ پولمن ) و "ترانسفورمرز"( 2قسمت در سالهای 2007 و 2009) ، "دزدان دریای کاراییب" ( "نفرین مروارید سیاه" در سال 2003 ، "صندوقچه مرد مرده" در سال 2007 و "در انتهای جهان" در سال 2009) ، "هل بوی" که طی سالهای 2004 و 2007 بوسیله گیلرمو دل تورو در دو نسخه برپرده سینماها رفت و "شیطان ساکن"(در 4 قسمت "شیطان ساکن" 2002، "آخرالزمان" 2004 ، "انقراض" 2007 و "آخرت" 2010 ) که به ایستادگی و مبارزه یک زن خارق العاده در برابر حاکمیت زامبی ها می پرداخت.
علاوه برهمه آنچه ذکر شد در طی سالهای پس از 2001 هالیوود اکثر کاراکترهای شبه منجی خود از سالهای بسیار دور تا امروز را نیز به میدان آورد :
از "اسپایدرمن" و "مرد آهنی" و کمیک استریپ های مارول مانند "4 شگفت انگیز" گرفته تا تولید گروهی از آنها که طی دهه 80 و 90 هزاره پیش آغاز شده بود، همچون "سوپرمن" که با عنوان "سوپرمن باز می گردد" (2006) تولید شد و مجددا این منجی اسطوره ای را پس از فلج شدن کریستوفر ریو و پس از گذشت 20 سال به صحنه سینما آوردند یا "ماجراهای بتمن" که از اوایل دهه 80 مجددا در دستور کار هالیوود قرار گرفته بود (4 قسمت آن هم با اسامی "بتمن" و "بازگشت بتمن" در دهه 80 و "بتمن برای همیشه" و "بتمن و رابین" در دهه 90 روی پرده رفته بود) توسط کریستوفر نولان در سالهای 2005 و 2008 با عناوین "بتمن آغاز می کند" و "شوالیه تاریکی" این افسانه قدیمی را در قلب ماجراهای آخرالزمانی قرار داد و یا جیمزباند که پس از گذر از "گلد فینگر" و "شما فقط دوبار زندگی می کنید" و "الماس ها ابدیند" و مامورانی مانند شان کانری و راجر مور و تیموتی دالتون و پیرس برازنان در دهه نخست از هزاره سوم به یک منجی تمام عیار به نام دنیل کریگ رسید که با قدرت و زور بازوی خویش در فیلم هایی مثل "کازینو رویال" و "کوانتوم آرامش" در صدد نجات جهان از تروریست های شرور و خبیث بود.
حتی برادران کوئن که سالها مخاطبان خود را با طنز و مطایبه و فیلم هایی مانند "بارتون فینک" و "وکیل هادساکر" و "فارگو" و "لبوفسکی بزرگ" و ...سرگرم کرده بودند (و حتی هویت یهودی و اهداف ایدئولوژیک خویش را زیر لوای این دسته از آثار پنهان می داشتند) ناگهان با ورود به هزاره سوم ، اگرچه لحن طنز خود را حفظ نمودند ولی به ساخت آثاری با مایه های آخرالزمانی و ایدئولوژیک روی آوردند که "ای برادر کجایی" در سال 2000 شروع این سیر بود. آنها در دهه نخست از هزاره سوم میلادی هر چه جلوتر رفتند، بیشتر و بیشتر ایدئولوژیک نشان دادند تا اینکه بالاخره در سال 2007 با فیلم "سرزمینی برای پیرمردها نیست" براساس رمانی تلخ و سیاه از کورمک مکارتی همه توان خویش را برای ساخت یک فیلم آخرالزمانی به کار گرفتند و از همین روی سرانجام جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را نیز بدست آوردند. برادران کوئن در آن فیلم نیز جهانی در حال ویران شدن را به تصویر می کشیدند ، جهانی که در آن آدم ها یکدیگر را می کشند نه برای پول یا ثروت و مقام و زن و ...بلکه فقط برای اینکه کشته باشند. روایت کلانتر تام بل از دنیای در حال زوال و روایت خوابی از پدرش که در پایان فیلم نقل می کند و حمل آتش و روشنایی توسط او در دنیایی تاریک برای هدایت در راه ماندگان، حکایت همان منجی آخرالزمانی به نظر می رسد که کورمک مکارتی در داستان بعدی اش یعنی "جاده" که دو سال بعد جان هلیکوت به فیلم درآورد ، بیانش می کند.
به جز اینها، پس از 2001 فیلمسازانی که در دهه 90 هم در سینمای موسوم به سینمای آخرالزمانی شناخته شده بودند همچون رولند امریش، با قوت بیشتر به کار خود ادامه دادند. مثلا امریش که در دهه 90 آثاری مانند "سرباز جهانی"(1992) ، "دروازه ستاره ای"(1994) ، "روز استقلال" (1996) و "گودزیلا" (1998) را ساخته بود ، پس از هزاره دوم و در نخستین دهه از هزاره سوم نیز فیلم های "روز بعد از فردا" (1994) ، "10000 سال قبل از میلاد" (1996) و بالاخره "2012" (2009) را ساخت که تازه ترین تئوری های آخرالزمانی اوانجلیست ها و جدیدترین پیش بینی های مسیحیان صهیونیست را برای پایان جهان نمایش می داد.
از فیلم های کودکان و انیمیشن های پرفروش این سالها نمی توان گذشت که برخی در زیر لایه های خود و بعضی بدون واسطه و صریح دم از ایدئولوژی آخرالزمانی می زدند ؛ کارتون هایی مانند : "شگفت انگیزها" ، "جیمی نیوترون" ، "روبات ها" ، "وال ای" ، "9" ، "بالا" و ...
این سیر شگفت انگیز تولید آثار آخرالزمانی در هالیوود بدان حد بود که در همان سالها یکی از منتقدین سینمایی این تعبیر را به کار گرفت که : "سینمای غرب آرایش اخرالزمانی گرفته است" و فیلمساز شناخته شده ای مانند تیم برتن به عنوان تهیه کننده انیمیشن "9" در مصاحبه ای به مناسبت نمایش عمومی آن به طعنه گفت که این فیلم از صدهزار فیلم آخرالزمانی که در هالیوود ساخته شده، بهتراست! این طعنه تیم برتن بیش از هر موضوعی به خیل آثار آخرالزمانی اشاره داشت که محصولات کمپانی های هالیوودی را دربرگرفته است بدان حد که دیگر نمی توان به سان برخی ، چشم های خود را بست و همه چیز را به سرگرمی و اقتصاد و گیشه و فروش این فیلم ها نسبت داد، در حالی که براساس آمار موجود ، کمتر از 10 درصد این گونه فیلم ها از فروش قابل توجهی در جدول اکران آمریکا برخوردارند!!
اما به راستی علت گرایش سینمای غرب و هالیوود به آخرالزمان چیست؟ اصلا غرب با آخرالزمان چه کار دارد؟ مگر نه این است که پس از قرون وسطی و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی و پروتستانتیزم و جنبش معروف به روشنگری و محور قرار دادن اندیشه های اومانیستی و سکولاریستی در زندگی بشر ، اساسا بین انسان و آسمان فاصله انداختند و جایی برای اندیشه های الهی در زندگی بشر کنونی باقی نگذاردند؟ مگر نه آن که به اسم تجربه گرایی و پوزیتویسم ، هر آنچه که نشانی از ماوراء و متافیزیک و مقولات فراماده داشت را حذف نمودند؟
اما نقبی به تاریخ تفکر و اندیشه در 3-4 قرن اخیر ، حکایت از آن دارد که همزمان و موازی با برکشیدن نهضت به اصطلاح روشنگری و قراردادن اومانیسم (انسان محوری) و سکولاریسم ( جدایی دین از زندگی) در فقرات تئوری های اجتماعی ، جنبش اصلاح دینی از دل مسیحیت ، فرقه ای را بیرون کشید که عهد جدید را با آموزه های اشراف یهود ترکیب نموده و آرمان های تاریخی/سیاسی آنها را به عنوان تکلیف دینی خویش قرار می داد تا به قول خود زمینه های بازگشت مسیح موعود را فراهم آورند. این آرمان ها (که به عنوان شروط اصلی زمینه سازی بازگشت مسیح موعود ذکر گردید) عبارت بودند از :
1- کوچاندن قوم یهود به سرزمین مقدس فلسطین و برپایی اسراییل بزرگ
2- برپایی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون برای دردست گرفتن حاکمیت جهانی به مرکزیت اسراییل
آنها که چنین آرمان هایی را فراراه خود به عنوان تکلیف الهی برشمردند ، در اصطلاح پیوریتن نامیده شدند و در کنار اشراف یهودی که هزینه های سفر کریستف کلمب را برای کشف قاره نو پرداخته بودند ، نخستین مهاجران این قاره به شمار آمدند. (1)
آنها به آمریکا رفتند نه برای اینکه مکان تازه ای برای زندگی و خوشبختی بیابند بلکه براساس اسناد و شواهد معتبر خودشان ، پیوریتن های مهاجر برای عملی ساختن همان تکلیف الهی به آمریکا رفته و ایالات متحده را بنیاد گذاردند و حتی آن را "اسراییل نو" و یا "نئو اورشلیم" نامیدند. این اعتقاد و باور حتی همین امروز در بسیاری از متون و نوشته ها و کتب آمریکاییان به چشم می خورد و حتی در سینما نمودی آشکار دارد .
فی المثل در آخرین فیلم رابرت آلتمن به نام "همراهان خانه ای در علفزار"(2006) که ماجرای گروههای آوازخوان در یک رادیوی محلی را باز می گوید ، در یکی از آوازهای اصلی که مریل استریپ و لیلی تاملین آن را مشترکا می خوانند و درباره سرزمین مادری و عشق به آن است ، مرتب این بیت را تکرار می کنند که :
"...اجداد ما در این سرزمین ، نئو اورشلیم دفن شده اند..."(2)
همین پیوریتن ها بودند که نخستین رسانه ها ، از جمله روزنامه و رادیو و سپس سینما را در آمریکا بوجود آورده و همان تعریف و ماموریتی را که برای ایالات متحده در نظر گرفته بودند به عنوان ایدئولوژی آمریکایی برای آن رسانه ها و از جمله سینما در نظر گرفتند. بنیانگذاران هالیوود همچون آدولف زوکر ، کارل لیمه لی ، مارکوس لوئه ، جوزف شنک ، هری کوئن و ...که به مغول های هالیوود معروف شدند و پشت پرده تاسیس کمپانی هایی همچون متروگلدوین مه یر ، یونیورسال ، پارامونت ، یونایتد آرتیست و فاکس قرن بیستم و ...حضور داشتند ، همگی از همان پیوریتن های مهاجر و یا اشراف یهود اروپا به شمار آمده و ایدئولوژی آمریکایی را فراراه خویش قرار داده بودند. (3)
ریک آلتمن از اساتید دانشگاه پرینستن آمریکا درباره ترویج این ایدئولوژی و فرهنگ در دیگر جوامع در یکی از کتاب هایش می نویسد:
"...بیش از نیم قرن آثار سینمای هالیوود ، نقش بزرگی در تحکیم و قوام جامعه آمریکایی و معرفی آن به دنیا داشتند. سینما به عنوان یکی از پرخرجترین تولیدات، خصوصا در ژانرهایی که پیوند بیشتری با دیگر آداب و سنت های فرهنگی آمریکایی داشت، به طور مرتب برای تبلیغ اهداف فرهنگی و هنری و همچنین اقتصادی و اجتماعی سردمداران آمریکای پس از جنگ (که قصد نفوذ در جهان به عنوان استعمار نو در سر داشتند) به کار گرفته شد...فیلمهای هالیوودی آنچنان نفوذی در زندگی روزمره جماعت عاشق سینما داشت که ناخودآگاه رسوم آمریکایی را در دیگر جوامع گسترش می داد...فیلم هالیوودی همیشه نگاهها را از معضلات عمیق جامعه بشری به دلمشغولیهای جامعه آمریکایی سوق می داد و به شکلی آرمان شهر فرهنگ یانکیها را به تماشاگران سادهلوح حقنه میکرد (و میکند) که آنها حتی در دورترین جوامع نسبت به آمریکا هم دغدغههای فرهنگی غربی را مسئله خود به حساب میآوردند. آنها قانع شدند که همچون قهرمانان همان فیلمها زندگی کنند، لباس بپوشند و حتی موی سر خود را آرایش کنند که همه و همه در واقع تقلیدی از زندگی اسطورهای آمریکایی بود و بس..."
از همین رو بود که از نخستین روزهای تاسیس سینما در غرب و در ایالات متحده ، ترویج ایدئولوژی آمریکایی عمده ترین هدف به شمار آمد. که این ایدئولوژی فراتر از اندیشه هایی مانند اومانیسم و سکولاریسم و سیستم سیاسی منتج از آن یعنی لیبرال سرمایه داری، نظریه آخرالزمان گرایی را ترویج می کردکه همه اینها به طور وسیع در سینمای غرب به تصویر کشیده شد.
بهطور مشخص اولین داستان آخرالزمانی در سال 1910 و در فیلمی به نام "ستاره دنباله دار" نمود پیدا کرد که قسمت دوم آن در سال 1916 ساخته شد در سال 1913 فیلم "پایان دنیا" به روی پرده رفت و آثار دیگری درباره پایان دنیا در سال های 1916 و 1922 ساخته شدند و نسخه ای هم در این باره به کارگردانی "ابل گانس" (فیلمساز مشهور فرانسوی) در سال 1931 تولید گردید. همه این ها فیلمهایی بودند که به طور مشخص فجایع آخرالزمان را نشان میدادند مثل فیلم" روزی که کره زمین از حرکت ایستاد" .
معمولا در این فیلم ها یاموجودات فضایی بودندکه کره زمین را نابود می کردندیا بیماری فراگیری شیوع می یافت که همه موجودات زمین را از بین می برد یا گروهی شیطانی از جنس بشر یا غیر آن موجودیت زمین را تهدید می کرد و یا این تهدید از طرف آدم خبیثی بود که می خواست سلطان همه عالم شود. مثلا "جنگ دنیاها" که "اورسن ولز" ابتدا نمایشش را در رادیو اجرا کرد و بعد در سینما به فیلم تبدیل شد ، نشان دهنده آن بود که دنیا توسط موجوداتی فضایی در حال نابودی است و البته تنها منجی این شرایط فاجعه بار آمریکا به شمار می آمد. این مسئله(منجی بودن آمریکاییان) موتیف اکثر فیلم های آخرالزمانی بود به طوریکه حتی در برخی آثار به شکلی گل درشت نشان داده می شد.مثلا در فیلم "10 هزار سال قبل از میلاد" (رولند امریش) قبایل ماقبل تاریخ در انتظار منجی می بینیم که گویا مویطلایی و چشمآبی است!( یعنی همان عامل و پارامتری که تقریبا در شکل و شمایل منجی اغلب این دسته از فیلم های آخرالزمانی شاهدیم).
![]()
اما چرا تصویر این تفکر آخرالزمانی در آستانه پایان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم ، شتاب شدیدتری به خود گرفت و پس از سال 2001 به مرحله جدی تری وارد گردید که برخی کارشناسان نوشتند شمشیرها از رو بسته شده است؟ چرا پس از آغاز هزاره جدید ، سینمای غرب زبان و لحن شدیدتری در بیان تفکرات آخرالزمانی یافت؟ آیا هالیوود آرایش دخانی به مفهوم ماورایی و آخرالزمانی گرفت تا ذهن بشر را برای انتظار نبرد سهمگین آخرالزمان و یا همان "آرماگدون" آماده نماید؟
در کتب و اسناد منتشره آمده است که بنا بر اعتقاد اوانجلیست ها (اخلاف همان پیوریتن های مهاجر که امروزه نزدیک به یک سوم از جمعیت آمریکا را تشکیل داده و عمده مراکز سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی را در دست دارند)، با آغاز هزاره جدید و عبور از برج حوت (ماهی) به برج حمل (سطل) ، زمان اقدام برای فراهم آوردن زمینه های ظهور مسیح موعودشان فراهم آمده است.(این اعتقاد، صریح و بی پرده در صحنه ای از کتاب و فیلم "رمز داوینچی"نیز به وضوح از جانب سر لی تیبینگ انگلیسی خطاب به پرفسور لنگدون و سوفی بیان می شود، در حالیکه آنها را برای گشودن کریپتکس حاوی راز مکان دفن جام مقدس به گروگان گرفته است).
به عبارت دیگر اوانجلیست ها(که در فرهنگ سیاسی امروز مسیحیان صهیونیست خوانده می شوند)براین باورند که جهان به آرماگدون وآخرالزمان مورد نظر مسیحیان و یهودیان صهیونست بسیار نزدیک شده و حالا نوبت عمل فرا رسیده است. (4)
از همین روست که از سال 2001 تولید آثار عظیم تاریخی که تقریبا از دهه 60 تعطیل شده بود ، مجددا رونق گرفت. فیلم های مذهبی باردیگر با رویکرد تاریخ انبیاء یهود جلوی دوربین رفتند. فیلم هایی مانند :"داوود" بابازی ریچارد گر ، "سلیمان" و ... دیگر از فیلم های رئال کمتر نشانی به چشم خورد. از فیلم های مکتب نیویورک و آثار معترض دهه 70 چه خبر؟! فیلم های افشاگر اجتماعی کجا رفتند؟!!
مثلا در فیلم "کنستانتین" (فرانسیس لارنس-2005) پیدا شدن سرنیزه ای که گویا بر فراز صلیب، مسیح را کشته، کلیدی برای آغاز وقایع آخرالزمان می شود(مانند آن توتم یا شبه توتم پازوزا در فیلم "جن گیر"). در اینجا هم کنستانتین (با بازی کیانو ریوز) که جسم برزخی قوی دارد و متخصص علوم غریبه است، به عنوان منجی وارد دعوای خیر و شر می گردد. کنستانتین از مرز خیر و شر هم عبور کرده و نظاره گر رقابتی می شود که یک داور سیاه پوست هم دارد! که در جدال مابین خدا (به نمایندگی میکاییل) و شر (به نمایندگی شیطان) قضاوت می کند!! در این فیلم کنستانتین ، موجودی است که قرار است سپاه بشری را هدایت نماید.
در همان زمان فیلم های متعدد دیگری به اکران سینماهای جهان در آمدند که با لحن آخرالزمانی یا مخاطبانشان را از موجودات و پدیده های موهوم، می ترساندند. فیلم هایی مانند : "" Beowulf ، "666 ، جانور " ، "شب زامبی 2" ، "Cult" ، "غیر مقدس" ، "کیفرهای گناه" ، "برآمدن" ، "درو کردن" ، "28 روز بعد"( از دنی بویل که قبلا فیلم هایی مانند "قطار بازی" و "گور کم عمق" را ساخته بود و در سال 2009 نیز "میلیونر زاغه نشین" را کارگردانی کرد) ، "28 هفته بعد" ، "Gryphon" و... که همگی درباره وضعیت آخرالزمان ، منجی و یا موجودات شریری بودند که می خواستند جهان را به تسخیر خود درآورده و انسان ها را نابود سازند.
در این مسیر بسیاری از فیلمسازان ظاهرا سرگرمی ساز و حتی مولف و شبه مولف غرب (که اساسا مدعی بودند به هیچوجه با فیلم های ایدئولوژیک سازگاری ندارد) هم به ساخت آثار آخرالزمانی کشانده شدند. از لارس فن تریر دانمارکی و از مبدعان نظریه هنری دگما 95 که فیلم آخرالزمانی "ضد مسیح" را در سال 2009 ساخت تا متیو کاسوویتس از سینمای فرانسه که پس از ساخت آثار شبه هنری همچون "نفرت" و "رودخانه های سرخ" ، در سال 2008 به ساخت فیلم آخرالزمانی "بابل پس از میلاد" وادار شد یا برادران هیوز (سازنده فیلم هایی مانند "از جهنم" و "رییس جمهور مرده" ) در سال 2010 فیلم "کتاب ایلای" را جلوی دوربین بردند یا جان هلیکوت کارگردان وسترن "پیشنهاد" هم در سال 2010 ، یک فیلم پست آپوکالیپتکی ساخت به نام "جاده" درباره شرایط طاقت فرسای پدر و پسری پس از جنگ آخرالزمان در حالی که پسر نشانه های از منجی دارد و پدر تا پای جان از وی محافظت می نماید و یا الکساندر پرویاس ، کارگردان فیلم "من ، روبات" ، فیلمی درباره مسیحیان نوتولد یافته آخرالزمان ساخت به نام "آگاهی"(2009) که براساس اخبار منتشره ریچارد کلی(سازنده فیلم های آخرالزمانی مانند "دانی دارکو" و "قصه های سرزمین جنوبی") اصل آن را نوشته و کارگردانی کرده بود. در فیلم "آگاهی" به وضوح الهیات تحریف شده مسیحی آمیخته به آرمان های صهیونی رواج داده می شود. پدیده Rapture که یکی از باورهای اوانجلیست های در آخرالزمان است برای نخستین بار در این فیلم به تصویر کشیده شد که گویا در زمان احیاء یا Resurrection همه اعوان و انصار مسیح در آسانسورهایی به سوی آسمان می روند و در جشنی در حضور حضرت مسیح شرکت دارند تا پس از مدتی ( 7 سال) به سوی صحرای آرماگدون برای نبرد آخرالزمان رهسپار شوند.
همچنین کریستوفر نولان کارگردان فیلم های خوش ساخت و آوانگاردی مثل "یادگاری" و "بی خوابی"، به بتمن سازی ، آن هم از نوع آخرالزمانی مانند "بتمن آغاز می کند"(2006) و "شوالیه تاریکی"(2008) رسید و سپس در سال 2010 با فیلم Inception جنگ نرم را در نبرد آخرالزمان وارد ساخت. مارک فورستر خوش ذوق هم که آثار فانتزی همچون در "جستجوی نورلند"(2004) و "عجیب تر از قصه"(2006) را جلوی دوربین برده بود به جیمزباند سازی کشیده شد و جدیدترین تئوری های آخرالزمانی غرب را در "کوانتوم آرامش"(2008) به تصویر کشید.
و بالاخره امثال ام . نایت شیامالان که در دهه 90 با آثاری مثل "حس ششم" و "شکست ناپذیر" جماعتی را به خود جلب کرده بودند ، از سال 2001 به بعد به ساخت فیلم های آخرالزمانی همچون نشانه ها(2002) ، دهکده(2004) ، بانویی در آب(2006) ، اتفاق(2008) و آخرین کنترل کننده هوا(2010) روی آورد یعنی هر دو سال فیلمی ساخت که هر چه پیش تر می رفت ، عناصر و نشانه های آخرالزمانی در آنها هویداتر می شد ، خصوصا تفکرات آخرالزمانی از نوع کابالایی که درفیلم "آخرین کنترل کننده هوا" با تاکید بر موجوداتی خداگونه به نام آواتار، تفکرات شرک آمیز صهیونی را در نمایش آخرالزمان غربی روشن تر بروز می دهد. همان تفکراتی که جیمز کامرون نیز با ساخت فیلم "آواتار"(2010) آن را به نمایش گذارد. حکایت کالبد برزخی یا جسم اختری انسان که در عالم آواتارها یا عالم دخان و اجنه ، یک منجی معرفی می شود. در اینجا بازهم یک قهرمان معلول آمریکایی ، منجی است. منجی دنیای اتوپیایی که به درخت حیات متصل است و براساس تفکرات شرک آمیز کابالایی شکل گرفته است.(5)
نکته قابل توجه اینکه این نوع نشانه های مسیحایی یا آخرالزمانی کابالایی در بسیاری از فیلم هایی که پیش از این نام برده شد نیز قابل ردیابی است . مثلا در فیلم "کتاب ایلای" ، رساندن کتاب مقدس به مکانی خاص در یک شرایط پسا آخرالزمانی می تواند موجب نجات نسل بشر گردد. اما این کتاب مقدس ، انجیل شاه جیمز اول است که اولا بنیاد کتاب مقدس اوانجلیست هابوده وثانیا آمیخته ای از آموزه های کابالایی و مسیحیت است.(6)
اما مهمترین ظهور تفکرات آخرالزمانی کابالایی را در دو فیلم رمز داوینچی (2005) و فرشتگان و شیاطین (2009) هر دو از نوشته های دن براون و آکیوا گلدزمن و همچنین دیوید کوئپ و ساخته ران هاوارد می توانستیم رویت کنیم. در فیلم "رمز داوینچی" در واقع کد رمز بسیاری از تولیدات هالیوود برای مخاطب گشوده می شود. در این فیلم ضمن روایت تحریف گرانه و مظلوم نمایانه ای از چگونگی رخداد جنگ های صلیبی و ماجرای شوالیه های معبد و شکل گیری فرقه های مخوف کابالا و فراماسونری ، خانقاه صهیون و انجمن برادری فراماسونی را حافظ جام مقدس و نسل عیسی مسیح و مریم مجدلیه می داند که از همان نسل، منجی آخرالزمان بیرون خواهد آمدکه درفیلم "رمز داوینچی"همان سوفی دخترخوانده سونیه، از مسئولین موزه لوور پاریس بود. در این نوع تفکر که امروزه بر اندیشه های آخرالزمانی غرب صلیبی/صهیونی غالب است، منجی آخرالزمان و مسیح موعود، لزوما حضرت عیسی بن مریم (ع) نیست . چنانچه آن حضرت را در این تفکر عیسای بشارت دهنده خوانده اند و عیسی مسیح یا همان مسیح موعود را عیسی بن داوود می دانند که از نسل عیسی بن مریم و مریم مجدلیه است که این نگرش را به آثار آخرالزمانی سینمای غرب نیز منتقل کرده اند، از همین رو در برخی فیلم ها، مسیح موعود یک زن(در فیلم"رمز داوینچی") است یا دختری نوجوان(در فیلم "قطب نمای طلایی") یا هری پاتر یا فرودو ( در فیلم"ارباب حلقه ها") یا لوک اسکای واکر ( در فیلم"جنگ های ستاره ای") و یا اصلان ( در سری فیلم های "نارنیا") و یا اصلا این منجی ، خود رییس جمهور آمریکا است آنچنان که در فیلم "مگیدو: امگا کد2" با آنتی کرایست یا ضد مسیح (دجال) می جنگد و پیروز می شود. در صحنه ای از این فیلم رییس جمهوری آمریکا مثل مسیح زیر درختی رفته و با خدا مناجات می کند مثل فیلم هایی که درباره حضرت مسیح ساخته شده و نشان می دهد که عیسی مسیح در شب پیش از تصلیب در باغی مناجات می کند . رییس جمهوری امریکا حتی در لحظه مقابله با آنتی کرایست به طور واضح یک جمله دینی و انجیلی را به کار می برد و می گوید:
![]()
God give it and god take it
این خداست که می دهد و اوست که می ستاند.
او سپس به کلیسای اوانجلیستی می رود و فیلم نشان می دهد که چگونه مردم وی را همچون مسیح در برگرفته و مدام فریاد می زنند :Save us (ما را نجات بده)!
به این ترتیب در سینمای آخرالزمانی امروز، حتی باورهای ماورایی در مورد منجی را با اندیشه های اومانیستی آمیخته و از منجی موعود، موجودی زمینی خلق کرده اند تا با تفکری که بیش از 4 قرن است برای خارج کردن دین از زندگی و اجتماع تحت عنوان سکولاریسم ترویج کرده اند ، دچار چالش نشود!
ادامه دارد ...
پانوشته :
1- براساس نوشته "اچ اچ بن ساسون" در کتاب "یک تاریخ از مردم یهود " از انتشارات دانشگاه هاروارد در سال 1976 ، کریستف کلمب که مامور سفر به ماوراء بحار و گردآوری پول برای خاندان سلطنتی اسپانیا شد ، از زمره "مارانوها" (یهودیان مخفی) بود که برخی از اسناد تازه بدست آمده در جنوای ایتالیا در تبار یهودی وی ، تردیدی باقی نگذاشته است. گفته می شود که وی از یک خاندان یهودی ایتالیایی به نام کلن بود که در گویش اسپانیولی همان کلمب است. امروزه خاندان یهودی کلمبو (کلن های پیشین) در ایتالیا حضور دارند. کریستف کلمب هماره از پیوند خود با "شاه داوود" سخن می گفت که گویای تبار یهودی اوست و شاهد انتسابش به خاندان "شاهزادگان داوودی" و نیز نزدیکترین پیوندها را با جوامع یهودی و مارانوی ایتالیا و اسپانیا داشت. سفر او به قاره آمریکا به پیشنهاد و با مشارکت مالی و سرمایه گذاری یهودیانی بود که دربار اسپانیا را در قبضه خود داشتند. دایره المعارف یهود از یهودیان ثروتمندی همچون اسحاق آبرابانل و لویی سانتانگل به عنوان سرمایه گذاران اصلی سفر کلمب به آمریکا یاد می نماید. در کتاب فوق آمده است که در واقع سفر کریستف کلمب به کمک نقشه هایی صوت گرفت که این دو یهودی فراهم آورده بودند و در زمره همراهان او تعدادی از مارانوها حضور داشتند. سفر دوم کلمب نیز با سرمایه یهودیان انجام شد و در آن سفر تعداد زیادی از یهودیان در زمره همراهان کلمب بودند و نخستین اروپایی که به خاک آمریکا گام نهاد ، یک یهودی به نام لویی دو تورس بود.
ویل دورانت (مورخ مشهور) نیز در کتاب تاریخ تمدن خود تامین کننده هزینه های سفر کریستف کلمب را همان ها می داند که یک سال قبل از آن ، هزینه تهاجم به غرناطه را فراهم آوردند یعنی اشراف یهود دربارهای سلطنتی اروپا. ویل دورانت می نویسد که وقتی ایزابل اسپانیایی به علت بار سنگین طرح کلمب حاضر به تامین هزینه های آن نشد ، در آن لحظه مهم و قاطع ، یک یهودی تعمید یافته ، چرخ تاریخ را به گردش افکند. او کسی جز لویی دو سانتانگل وزیر مالیه فردیناند نبود که با کمک انجمن برادری (یک انجمن فراماسونری) خزانه داری آن را برای فتح قاره نو اختصاص داد.
2- در دایره المعارف بریتانیکا آمده است که پیوریتن ها چنان خود باخته عهد عتیق شده بودند که می خواستند به جای نیو انگلند، نام نیو اسراییل را به آمریکا بدهند. پیوریتن ها پیام آور ابعاد وحشت آفرین مندرج از عهد عتیق برای دنیای جدید بودند. در آن کتاب برخی دستورات وحشتناک وجود دارد که به هنگام اشغال(یا به قول خودشان بازپس گیری) سرزمین فلسطین، می بایست به مرحله اجرا گذاشته شود که این دستورات دهشتناک طی سالهای گذشته و توسط سربازان اسراییلی به کرات درارتباط با فلسطینی ها اجرا شده است. پیوریتن ها نیز با انتخاب کتاب عهد عتیق به عنوان راهنمای عمل ، اعمال وحشتناک خود را در آمریکا به این کتاب مستندکردند.
نوآم چامسکی (نطریه پرداز و اندیشمند یهودی ) در کتاب خود با نام " سال 501 : اشغال ادامه دارد" تاریخ انباشته از "پاکسازی های قومی" و فشارهایی که از جانب کریستف کلمب بر بومیان آمریکا وارد آمد را مورد بررسی قرار می دهد و ضمن بیان اینکه پیوریتن ها سرزمین آمریکا را سرزمین موعود نامیدند و بومیان و سرخپوستان آنجا را اشغالگران کنعانی تلقی کردند ، اعمال وحشیانه انجام شده توسط آنها را چنین بیان می دارد:
"...آن جماعت بومی ، مورد علاقه خداوند نبودند ، لذا از بهشت روی زمین پاکسازی شدند. حمد و سپاس از اینکه دیگر کسی از بومیان باقی نماند ..."!!
در تواریخ مختلف آمده است که پیوریتن ها ، قتل عام ها را به طور مرتب تحت کنترل و نظارت رهبران دینی خود انجام داده و ماموریت مقدس خود به شمار می آوردند. (همین به اصطلاح رهبران دینی مانند هال لیندسی و جری فالول و بیلی گراهام هستند که امروزه از صدها کانال تلویزیونی ، پیروانشان را به قتل و غارت مسلمانان تشویق و ترغیب می کنند! این اقدامات مبتنی بر آموزه های عبرانی پیوریتن ها، حتی توجه آرنولد توین بی( نظریه پرداز معروف تاریخ) را نیز به خود جلب کرده است.
به نظر تامس اف گاست ، جامعه شناس آمریکایی در کتاب خود موسوم به "نژاد: تاریخ یک ایده در امریکا" ، توین بی از این نظریه که "اعتقادات فزاینده کلنی نشینان انگلیسی به عهد عتیق موجب پیدایش این باور در آنها شده بود که آنها به عنوان مردمی انتخاب شده اند تا کافران را نیست و نابود سازند" ، دفاع می کند. گاست سپس می افزاید : "...اسراییلی های ماساچوست ( یعنی همان پیوریتن ها) به همان شیوه ، سرخپوستان را نابود ساختند که اسراییلیان موردنظر کتاب عهد عتیق ، کنعانیان(فلسطینیان) را معدوم نمودند..."
3-"ایدئولوژی آمریکایی" عنوان مقاله معروفی است از سمیر امین ، اقتصاددان مصری ـ فرانسوی. این مقاله نخستین بار در سال 1381(2002) در روزنامه الاهرام به چاپ رسید. در این مقاله او به فرهنگ سیاسی آمریکا می پردازد و آن را چنین تعریف می کند:
"...فرهنگ سیاسی محصول دراز مدتِ تاریخ است. از این رو، فرهنگ سیاسی در هرکشور ، مختص همان کشور می باشد. فرهنگ سیاسی آمریکایی توسط فرقه های افراطیِ پروتستان در نیوانگلند (شمال شرقی آمریکا) شکل گرفت. این فرهنگ سیاسی علاوه بر این جنبه دینی، با این ویژگی ها مشخص می شود: قتل عام بومیانِ قاره آمریکا ، به برده کشیدن آفریقاییان، و ایجاد اجتماعات متعددی از مهاجران که ، مرحله به مرحله، طی قرن نوزدهم به قاره آمریکا رفته اند و میان شان افتراق های قومی وجود داشته است..."
سمیر امین در توضیح دیدگاه خود در باره فرهنگ سیاسی و ایدئولوژی آمریکایی می نویسد:
"...اصلاحات دینی در مسیحیت ، [مشروعیت] عهد عتیق را احیاء کرد، همان [مشروعیتی] که کاتولیسیسم و کلیسای ارتدوکس آن را به حاشیه رانده بودند. به حاشیه راندن عهد عتیق توسط کاتولیسیسم ، هنگامی صورت گرفت که مسیحیت با قطع رابطه با یهودیت تعریف شد. اما پروتستانها بار دیگر جایگاه مسیحیت را به عنوان جانشینِ راستین یهودیت احیاء کردند. شکل مشخص پروتستانتیسمی که به آمریکا آمد [در نیوانگلند ، شمال شرقی آمریکا] تا همین امروز ایدئولوژی آمریکایی را شکل می بخشد. ابتدا، این ایدئولوژی، با رجوع به نصّ کتاب مقدس ، مقهور کردن قارهء جدید را مشروعیت بخشید. (در گفتار [فرهنگی] آمریکای شمالی، مضمون توراتی ـ انجیلیِ تسخیرِ خشونت بارِ ارض موعود توسط اسرائیل مدام تکرار می شود.) سپس ، آمریکا مأموریتی را که از سوی خدا به آن محول شده بود به سراسر پهنه عالم تعمیم داد. مردم آمریکای شمالی خود را "قوم برگزیده" به شمار می آورند. در عمل مترادف اصطلاح فاشیستی نژاد برتر ("هِرن فولک") در زمان نازی ها در آلمان. این همان خطری است که ما امروزه با آن روبرو هستیم. و به همین دلیل است که امپریالیسم آمریکایی (نه "امپراتوری") به مراتب درنده خوتر از امپریالیسم های پیشین است که اکثرشان هرگز مدعی نبودند که مأموریتی الهی را به اجرا گذاشته اند..."
4- به گفته مسیحیان صهیونیست، میلیونها نفر از دشمنان مسیح از عراق حرکت کرده و از فرات گذشته و به سمت قدس خواهند رفت. در میان راه نیروهای مومن به مسیح ، راه آنها را سد کرده و در آرماگدون به هم میرسند و جنگ در میگیرد. در تفسیر جنگ آرماگدون هم میگویند که سپاه ایرانی، قفقازی، سودانی، لیبیایی و... به عنوان سپاه شر از عراق حرکت میکنند. ( توجه کنید که سالها پیش بوش و دار و دسته اش ، کشورهایی مانند ایران را "محور شرارت " خواندند!) طبق نظر مفسرین اونجلیست، این جنگ بایستی بین سال 2000 تا 2007 روی می داده است!!
5- جیمزکامرون پس از "تایتانیک" و به خصوص در دو اثر مستندی که برای "سیمخا جیکوبوویچی" (مستند ساز یهودی کانادایی) تهیه کرد یعنی " گور گمشده مسیح" و " راز گشایی مهاجرت یهودیان" (که حتی نریشن اش را خود کامرون گفت) تمایلات کابالایی خود را آشکارتر ساخت.
پیش از این پال اسکات در نشریه معتبر "دیلی میل" در سال 2004 پس از پیوستن برخی از هنرپیشه ها و سینماگران هالیوود به فرقه کابالا ، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر 75 ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشته و تاکید کرده بود که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت می کند.
فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لسآنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستارههای هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانههای اعیانی در لسآنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوسآیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده میشد ولی در سال 2004 تنها در لسآنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا میکند که دارای سه میلیون عضو است.
سازمان برگ خود را "فرا دینی" میخواند و مدعی است که کابالا "فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است" و با این تعبیر ، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را "راو" میخوانند. "راو" همان"رب" یا "ربای" یا "ربی" است که به خاخامهای بزرگ یهودی اطلاق میشود.
فعالیت فرقه کابالای برگ در سال 2004 بهناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن مدونا ( خواننده مشهور آمریکایی)به این فرقه در رسانهها بازتابی جنجالی داشت. بسیاری از خاخام های سنت گرای یهودی ، عقاید فیلیپ برگ و فرقه اش را منشاء گرفته از جادوگران و ساحران مصر باستان و حتی شیطان پرستی یا پاگانیسم دانستند.
واقعیات نشان میدهد که برگ تنها نیست. کانونها و رسانههای مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مینویسند. "کابالا هالیوود را فرا گرفته است" عنوانی است که مدتهاست در این نشریات به چشم میخورد.
تایمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تایمز همدلانه بود و تبلیغ بهسود فرقه برگ بهشمار میرفت. بهنوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم، که در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لسآنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهمترین این افراد ، مدونا بود که از هفت سال پیش از آن در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسماً کابالیست شده بود. نه تنها او بلکه بسیاری دیگر از مشاهیر سینما و موسیقی جدید غرب، از پیر و جوان، به عضویت فرقه کابالا درآمدند: از الیزابت تیلور 72 ساله و باربارا استریسند 62 ساله تا دیان کیتون، دمی مور،استلا مککارتنی، بریتنی اسپیرز،اشتون کوشر، ویونا رایدر، روزین بار، میک جاگر،پاریس هیلتون (وارث خانواده هیلتون، بنیانگذاران هتلهای زنجیرهای هیلتون) و دیگران. این موج ، ورزشکاران را نیز فرا گرفت: دیوید بکهام (فوتبالیست انگلیسی) و همسرش، ویکتوریا، آخرین مشاهیری بودند که در ماه مه 2004 ، به عضویت فرقه کابالا درآمدند. شواهد و قرائن موجود و برخی خبرها حاکی از آن است که جیمز کامرون نیز در سال 2005 به این فرقه صهیونیستی پیوسته و گفته می شود از همان زمان کلید تولید فیلم "اواتار" زده شد . چنانچه برای اولین بار خبر تولید فیلم "اواتار" تحت عنوان "پروژه 880" در ژوئن 2005 در مجله هالیوود ریپورتر به طور رسمی انتشار یافت. در همان زمان طرح تولید آثار مستندی همچون :"راز گشایی مهاجرت یهودیان" در سال 2006 و "گور گمشده مسیح" در سال 2007 نیز ارائه گردید.
این فیلم ها به خصوص "گور گمشده مسیح" ، جهان مسیحیت و پیروان ادیان توحیدی به سختی تکان داد. در این فیلم به دنبال آثار کابالیستی همچون "رمز داوینچی" ( ران هاوارد) ، عقاید و باورهای اصیل و راستین موحدان و معتقدان به ادیان ابراهیمی(که اعتقاد دارند حضرت عیسی مسیح زنده و نزد خداوند است و همچنین ایشان از رحم پاک حضرت مریم زاده شده و هیچ گاه ازدواج نکرده و بنابراین فرزندی نداشته است) ، زیر علامت سوال رفت و ادعا شد که در سرزمین فلسطین اشغالی ، گور بزرگی که در آن حضرت عیسی مسیح (ع) و همسرش مریم مجدلیه و پدر و مادرش و همچنین فرزندش دفن شده اند ، کشف گردیده که نماهایی از آن به همراه تابوت های حضرت عیسی و خانواده اش ، در حالی که اسامی آنها برروی تابوت حک شده بود ، به نمایش گذارده شد و توسط شخص جیمز کامرون ، معرفی شد.
اگرچه کلیسای کاتولیک و واتیکان موضع گیری خاصی درباره این اهانت های آشکار اتخاذ نکردند ولی بسیاری از پیروان ادیان توحیدی برآشفتند و زبان به اعتراض گشودند.
اخیرا شنیده شد در روزنامه های واتیکان به باورهای مطرح شده در فیلم "اواتار" نیز انتقاد شدید شده است. فیلم "فرشته جنگ" اثر دیگری از جیمز کامرون ، قرار است در سال 2011 به نمایش عمومی دربیاید و ماجرای آن به قرن 26 میلادی ربط پیدا می کند که 300 سال از آخرالزمان و جنگ آرماگدون گذشته و زندگی به صورت ربات های سیبورگ سهل تر ادامه می یابد تا اینکه رباتی برای نجات جهان اقدام می کند.
6- در تاریخ آمده است که بنیانگذاران فرقه کابالا یعنی اسحاق کور و موسی بن نهمان معروف به نهمانیدس از حامیان شاه جیمز اول در جنگ های صلیبی بودند و وی را از جنبه های مختلف از جمله اعتقادی و ایدئولوژیک تقویت می نمودند. قابل ذکر اینکه جیمز اول از خونخوارترین فرماندهان صلیبی بود که ده ها هزار زن و مرد و کودک مسلمان را قتل عام کرد.
و نکته مهم اینکه براساس اسناد و مدارک تاریخی ، اساسا تفکر مسیحاگرایی و آخرالزمانی در قرن سیزدهم میلادی از همین فرقه صهیونی کابالا به درون مسیحیت رسوخ داده شد و بعدا در قرن شانزدهم و پس از جنبش پروتستانتیزم و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی ، از مهمترین باورهای مسیحیان انشقاق یافته یعنی همان پیوریتن ها و سپس اوانجلیست ها بود.
در واقع مکتب کابالا کارکرد احیاء و ترویج آرمانهای مسیحایی و آخرالزمانی را به دست گرفت که این آرمانها در بنیاد تحریکات جنگافروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبهصلیبی و نوصلیبی سدههای پسین جای داشت. در سده چهاردهم میلادی، هستههای فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار میرفت، پیشگوییهای اسرارآمیز درباره ظهور قریبالوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیتالمقدس(اورشلیم) ، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانونهای فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریبالوقوع «ماشییَح» (مسیح) پیشگویی میکردند. یک نمونه گرسونیدس، نوه نهمانیدس، است که ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358میلادی پیشبینی میکرد.
برگرفته از : وبلاگ سعید مستغاثی http://smostaghaci.persianblog.ir
Battlefield 3; معرفی ایران بعنوان تهدید برای جامعه جهانی و آغازکننده جنگ در اروپا

جمعی از جوانان ایرانی فعال در فضای مجازی در اقدامی به بازی «بتل فیلد 3» که در آن ایران به عنوان تهدید برای جامعه جهانی و آغازکننده جنگ در اروپا معرفی شده است اعتراض کرده و دست به جمع آوری طومار اینترنتی کردهاند.
بنابر این گزارش این جوانان در طومار خود آوردهاند: «ما جوانان ایرانی، معتقدیم اگر تاریخ به بازار آمدن بازی «Battlefield 3» تعمدا در زمان فشار ایالات متحده آمریکا بر جامعه جهانی برای هراس از کشور صلح طلب و در حال پیشرفت ایران تنظیم نشده باشد، قطعا فضای ترس عمومی از ایرانیان در میان مردم جهان را تقویت کرده است. در این بازی گیمرهای سراسر جهان نه تنها شاهد انفجار بمب هستهای در پایتخت فرانسه توسط عوامل ایرانی هستند، که پس از آن نیروهای آمریکایی به کشور ما حمله کرده و عملیات نظامی ویژه انجام میدهند.
در این طومار افزوده شده است: برای ما قابل درک است که داستان یک بازی ویدئویی، تخیلی است و قرار نیست لزوما با واقعیتهای بیرونی تطبیق داشته باشد، اما در این مورد خاص، اتفاق ناگواری در حال رخ دادن است که دلیل اصلی اعتراض ما است؛ ما فکر می کنیم در شرایط فعلی جهانی، تمرکز بر کشور ایران به عنوان سرزمینی متخاصم و تروریست به هیچ عنوان در راستای جلب اعتماد جهانی و نزدیکی انسانها در مناطق مختلف دنیا به یکدیگر نیست. تصاویر این بازی اگرچه در دنیایی خیالی رخ میدهند، اما تاثیری واقعی بر ذهن میلیون ها گیمر از کشورهای مختلف میگذارند که شناختی از منطقه خاورمیانه و سرزمین ایران ندارند. بنابراین همین تصاویر تخیلی برای آن ها تصویری واقعی و قضاوتی اخلاقی درباره ایرانی ها میسازد. آن هم در شرایطی که ایالات متحده آمریکا با تبلیغات نادرست سیاسی علیه کشور ما، تلاش می کند فضای رسانه ای جهان را تحت تاثیر قرار دهد.
در ادامه این طومار با اشاره به اینکه بازی بتلفیلد 3 با خود تصویری نامعقول، خشن و دور از واقعیت از کشور ایران به بازی کنندگان ارائه می دهد، تاکید شده است: این تصویر تصویری است که برای بسیاری از مخاطبینش قابل تفکیک از واقعیت بیرونی نیست و لذا به عنوان واقعیت پذیرفته میشود.

در پایان این طومار آمده است: ما جوانان ایرانی که مانند بسیاری از هم سالانمان در دیگر نقاط دنیا، همراه با تکنولوژیهای روز پیش آمدهایم و بر آنها مسلط هستیم، نسبت به ارائه این تصویر نادرست و دور از حقیقت اعتراض داریم و از شرکت EA میخواهیم تا ضمن عذرخواهی از این اقدام، در بیانیهای رسمی برای گیمرهای دیگر نقاط دنیا توضیح دهد که داستان این بازی و وقایع آن هیچ نسبتی با واقعیت کشور صلح طلب، با سابقه و پیشرو ایران ندارد.
فعالان فضای مجازی میتوانند با مراجعه به آدرس
http://www.ipetitions.com/petition/againstbattlefield3
این طومار را امضا کنند.
ایمیل اشتباهی BICOM گروه لابی اسراییلی در انگلیس

یک ایمیل داخلی که اشتباها به بیرون درز کرده نشان میدهد که چگونه رسانههای اصلی بریتانیا همانند بی بی سی، اسکاینیوز و فایننشال تایمز براساس سیاستهای یک گروه لابی اسراییلی عمل میکنند.
این ایمیل که اشتباها توسط مدیر فعلی گروه لابی "مرکز ارتباطات و تحقیقات بریتانیا و اسراییل" (BICOM) به فردی در مطبوعات فرستاده شده، نشان میدهد که چگونه مدیران بی بی سی و اسکای روایت خود از ماجراها را براساس نظرات این گروه تغییر میدهند.
مدیر این گروه، لورنا فیتزیمنس، از اعضای سابق پارلمان بریتانیا از حزب کارگر است که به داشتن دیدگاههای نومحفاظه کارانه و جنگطلبانه نیز مشهور است.
وی همان کسی است که در کنفرانسی در لندن در سال گذشته گفته بود که "افکار عمومی، سیاست خارجی در بریتانیا را تحت تاثیر قرار نمیدهد؛ چرا که سیاست خارجی یک مسئله مربوط به الیت (نخبگان) است. "
در ایمیل منتشر شده توسط وب سایت پریزن پلنت آمده است که سردبیران و برخی روزنامه نگاران بی بی سی و اسکای به طور مرتب با این گروه ملاقات میکنند و توسط اعضای این گروه در مورد اتفاقات جاری توجیه (بریف) میشوند که چگونه مطلوبترین خط خبری قابل اجرا در پیش گرفته شود.
مسایلی مانند چگونگی برخورد با تغییرات در خاورمیانه، رفتار خبرنگاران بی بی سی در سرزمینهای اشغالی، محاصره سفارت اسراییل در مصر و... از برخی موارد بررسی شده در جلسات فیمابین بوده است.
گروه مذکور توسط فردی به نام پوجو زابولدویچ از یهودیان صهیونیست ساکن لندن حمایت میشود که از ثروتمندترین افراد انگلیسی و حامی سه حزب اصلی سیستم سیاسی بریتانیا محسوب میشود.
به نوشته وب سایت افشاکننده این ایمیل، جلسات مذکور نشان دهنده تاثیر زیاد لابیهای اسراییلی در چگونگی پوشش اخبار مربوط به ایران به ویژه در جریان تبلیغات شدید مبنی بر حمله احتمالی به این کشور و توضیح دهنده رفتار خصمانه این رسانهها علیه ایران میباشد.
به نقل از سایت "الف"
گفتگو با كارگردان فيلم «شكارچي شنبه»

اطلاعاتی درباره "شکارچی شنبه”
فیلم "شکارچی شنبه” به کارگردانی پرویز شیخ طادی و با بازی بازیگرانی چون دارین حمسه، آریه سوکیاسیان، علی نصیریان، امیریل ارجمند، مهدی فقیه و محمود راسخفرد، و با تهیه کنندگی موسسه شهید آوینی از ۲۰ مهر در سینماهای کشور اکران شده است.
ماجرای این فیلم بر این اساس است که در یک بندرگاه اسرائیل، زنی یهودی که پس از مرگ همسرش، با یک مرد مسیحی ازدواج کرده است، کودک ۸-۷ساله خود را در پی اقدامات حقوقی و اصرارهای زیاد پدربزرگش (علی نصیریان) برای مدت کوتاهی به وی میسپارد. پدربزرگ کودک که یکی از سران جریان فکری صهیونیسم است در جواب نگرانیهای مادر، وعده میدهد که او یک ماه بیشتر اینجا نمیماند و پس از آن، کودک با اراده خود هرکجا که خواست میتواند برود.
این فیلم ماجرای استحاله فکری و ذهنی این کودک و حرکت از فطرت پاک انسانی تا تبدیل شدن به موجودی خشن، خطرناک و خونریز است.فيلم «شكارچی شنبه» يكی از آثار استراتژيك سينمای ايران است. اين فيلم عمق تفكرات و اهداف مكتب ضدانسانی صهيونيسم را نشانه رفته و واقعيتهايی را از درون رژيم صهيونيستی بازگو میكند. به بهانه اكران عمومی فیلم شكارچی شنبه گفتگوی نشریه صبح صادق را با كارگردان آن «پرويز شيخ طادی» در ذیل میخوانيد.

* داستان فيلم «شكارچي شنبه» تا چه حد با واقعيات تطابق دارد؟
آنچه در فيلم «شكارچي شنبه» به نمايش درآمده است گوشه اي از واقعيات مربوط به صهيونيسم است. اتفاقات درون اين فيلم، تنها بخشي بسيار كوچك و شايد در حدود يك پنجاهم واقعيت صهيونيسم و آن هم به صورت تلطيف شده است.
* آيا براي ساخت اين فيلم تحقيق و پژوهش نيز انجام داديد؟
بله، حدود ۱۲ سال است كه به اين موضوع علاقه مند شده ام و درباره آن تحقيق مي كنم. براي ساخت فيلم «شكارچي شنبه» نيز سفري سه ماهه به كشور لبنان داشتم و مجموعه اي از اطلاعات را به دست آوردم كه مرا موظف كرد تا به هر نحوي كه شده اين فيلم را جلوي دوربين ببرم. تا پيش از سفر به لبنان و گردآوري اطلاعات لازم درخصوص تهيه اين فيلم تبليغات داخل كشور بر ضد اين رژيم سراسر جعلي را سياسي و مقداري همراه با بزرگ نمايي قلمداد مي كردم، ولي پس از سفر به لبنان و ديدار و گفتگو با كارشناسان و جمع آوري اطلاعات و منابع لازم پيرامون اين رژيم غاصب، به ماهيت حقيقي و واقعي آنها پي برده و از شدت سنگيني وقايع دچار كسالت شدم.
* برخي معتقدند كه «شكارچي شنبه» يك فيلم ضديهود است و تمايزي ميان صهيونيست ها و پيروان حضرت موسي(ع) قایل نيست، آيا اين نقد را قبول داريد؟
اتفاقاً به نظر من اين فيلم به نفع يهوديان است، زيرا درباره يك شخصيت خاخام يهودي است كه براي منافع رژيم صهيونيستي و كشتار ساير انسان ها و بخصوص فلسطيني ها دست به تحريف دين يهود و تغيير شكل آن مي زند.
* چرا خاخام فيلم شما تا اين حد به نيروهاي القاعده و وهابيت شباهت دارد؟
با دقت در رفتارهاي صهيونيست ها و يهوديان افراطي، اشتراكاتي را ميان اعمال آنها با وهابيان ديدم، به طوري كه مي توانيم از اين رفتارها با عنوان طالبانيسم يهودي ياد كنيم. افراد مذهبي رژيم صهيونيستي همانند طالبان كه قتل شيعيان را حلال مي دانند، ريختن خون فلسطيني ها را مباح ارزيابي مي كنند. در حقيقت، طالبانيسم، ريشهای از صهيونيسم بوده و زاییده يك تفكر هستند و هدف آنها ايجاد اختلاف در ميان كشورها است. صهيونيسم و سران افراطي و جنايتكار آن غير از نژاد يهود را انسان ندانسته و به اين ترتيب ريختن خون آنها را مباح مي دانند. اين رژيم در قالب استفاده از چهره اي مذهبي و تكيه بر «تورات» و «تلموت» و با تغيير و سوءاستفاده از آنها در راستاي اهداف خود حركت مي كنند.
* شايد براي اولين بار در سينماي ايران در اين فيلم، چهره اي بسيار متفاوت از يك كودك به نمايش درآمده است؛ كودكي كه اسلحه به دست مي گيرد و همنوعان خود از جمله پدربزرگش را به قتل مي رساند، آيا اين مساله تأثير منفي ندارد؟
كاراكترهاي كودك در اين فيلم، حضور بسيار پررنگي دارند، اما اين فيلم براي كودكان تناسبي ندارد. كودك، نماد فطرت پاك انسان است كه در فيلم «شكارچي شنبه» به واسطه يك صهيونيست نژادپرست، اين فطرت پاك، كاملاً دگرگون مي شود. ما مجبور بوديم براي معرفي ماهيت صهيونيست ها اين صحنه ها را نمايش دهيم. ضمن اينكه اين خشونت، همان طور كه گفتم، بخش بسيار كوچك و قابل نمايش جنايات صهيونيست ها است. بدون شك بسياري از واقعيت هاي مربوط به اين رژيم قابل نمايش نيستند.
* «شكارچي شنبه» فيلم خوش ساختي است كه با وجود مضمون سياسي و خاص خود، با مخاطب ارتباط برقرار مي كند، چگونه توانستيد به اين موفقيت برسيد؟
در انتخاب عوامل فيلم، دو شاخص تعهد و تخصص ملاك بود. از همه تخصص ها به نحو احسن و در حد سينماي ايران استفاده شد. تا جاي ممكن از همه تكنيك هاي موجود استفاده شد. همچنين تلاش كرديم تا زبان و لحن فيلم براي مخاطب قابل فهم و هضم باشد تا سواي از محتوا، يك ساختار جذاب و قابل قبول هم رقم بخورد.
* شيوه عمل شما در نگارش فيلمنامه و سپس تبديل كردن فيلمنامه، به فيلم چگونه است؟
بيشتر كارها را در همان مرحله پيش توليد انجام مي دهم. قبل از نگارش فيلمنامه تحقيق و پژوهش گسترده انجام مي شود كه از دل اين تحقيقات، موضوع به دست مي آيد و از آن هم داستان اوليه شكل مي گيرد. پس از نگارش اوليه داستان، مشاوره مي گيرم. بعد از آن شروع به مرور و بررسي منطق هاي داستان مي كنم و سپس تك تك شخصيت ها واكاوي مي شوند. مرحله بعدي كار، فكر درباره طراحي صحنه، صدا، لوكيشن و ... است كه به صورت ريز به ريز روي آنها كار مي شود. به اين ترتيب قبل از آغاز تصويربرداري، چندين جزوه، ضميمه فيلمنامه مي شود. اين مرحله حدود يك سال به طول مي انجامد. با توجه به اين كارها، مرحله توليد فيلم بسيار سريع و در كوتاه مدت انجام مي شود.
* چرا در سينماي ايران فيلم هاي آگاه كننده و روشنگري چون «شكارچي شنبه» بسيار كم ساخته مي شود؟
متأسفانه مديران فرهنگي و هنرمندان ما نگاه به بيرون ندارند و چشمان خود را بسته اند. ما در بخش فرهنگ نياز به بيداري اسلامي داريم و بايد يكي ما را تكان دهد. يك مساله بسيار مهم اين است كه هنرمندان، سربازان فرهنگي ما هستند و بايد در مقابل تجاوزهاي فرهنگي دشمنان بايستند و جواب دهند، اما اين سربازها امروز خاموش هستند و سرگرم چيزهايي شده اند كه در شأن ما نيست. حداقل دو دهه است كه مرزهاي فرهنگي ما مورد تهاجم دشمن قرار گرفته است. سربازان دفاع از اين مرزها هنرمندان هستند. سكوت و كم كاري هنرمندان در دفاع از مرزهاي فرهنگي درست مانند اين است كه مرزهاي جغرافيايي يك كشور مورد حمله قرار گيرد و سربازانش دفاع نكنند. اگر دفاع نكنند، خيانت مي كنند. آن هم در شرايطي كه دشمن از هر وسيله اي استفاده مي كند تا موجب انهدام فرهنگي كشور ما شود. اي كاش نهادهايي چون خانه سينما و معاونت سينمايي و ... به جاي رو در روي هم قرار گرفتن، حواسشان به حملات بيروني هم بود. اول بايد از بيرون مراقبت كرد. چه بسا با مراقبت هاي بيروني، بسياري از مشكلات دروني هم برطرف شود. فقط كافي است كه از دشمنان افشاگري و پرده برداري كنيم. براي من بسيار عجيب بود كه مسوولان سينمايي براي ساخته شدن قسمت هاي بعدي اين فيلم پا پيش نگذاشتند. اين درحالي است كه اگر چند فيلم عليه صهيونيست ها بسازيم و نمايش بدهيم، آنها مجبور به عقب نشيني خواهند شد.
گفتگو از: حسين كارگر
اکران رایگان «شکارچی شنبه» در فرهنگسرای بهمن

فیلم سینمایی «شکارچی شنبه» ساخته پرویز شیخطادی است که در سال 1388 تولید شده و پس از دو سال توسط موسسه پخش فیلم جبرائیل در سینماهای مختلف کشور در حال اکران است.
کارگردان این فیلم معتقد است: فیلم فراتر از اطلاعات عمومی است و وارد حوزههای بنیادین طالبانیسم صهیونیسم شده و از حقایقی که تاکنون آشکار نشده، پردهبرداری کرده و ماهیت فکری این رژیم را افشا کرده است.
در راستای چهل و یکمین جشنواره فیلم رشد، فیلم سینمایی «شکارچی شنبه» در فرهنگسرای بهمن اکران میشود.
:: این فیلم در 10 و 12 آبانماه در 2 سانس 12:30 و 18 به صورت رایگان اکران میشود ::
تسخیر سفارت اسرائیل در قاهره

بعد از سه دهه تاخیر :
تسخیر سفارت اسرائیل در قاهره
دکترین سینمای ایران از نگاه دکتر حسن عباسی
بخش نخست
ما در حوزه ی معرفت کنار توهم و بعد تخیل ، تفکر، تعقل و تذکر داریم.دو فرایند اول منفی است.
نقد در لفظ ما ، که از مفاهیم عربی و فارسی مثل نقد و انتقاد استفاده می کنیم، خیلی گویای آنچه که قرار است صورت بگیرد نیست.
اگر به کانت برگردیم، در این که ما پدیده ای موجود رادر فرآیندکریتیکال، نقد و کریتیک می کنیم . ما کریتیکال می کنیم برای آنکه کرایسز بوجود نیاد.کرایسز یعنی بحران.هر پدیده ای را که باهاش مواجهه ی کریتیکال صورت می دهیم، بخاطر آن است که ماهیت و ذات و هستی و همه چیزش به کرایسز یعنب بحران نرسد.خوب این دوتاکلمه ی نقد و بحران خیلی هم خانواده در زبان عربی و فارسی نیستند.وقتی ما می گوییم که نقدو انتقاد از یکسو و بعدش بحران، خیلی نمی چسبد.ولی در کریتیک می دانیم اگر کریتیک به نتیجه ننشیند و شما نتوانید مسئله را روشن و شفاف کنید ادامش کرایسز و بحران بوجود میاد و باز اگر نگاه کانتی را در مسئله ی رویکرد به نقد در نظر داشته باشیم ،باید سه لایه را در نظر بگیریم.اگر ما کریتیک کردیم بعد با باید آنالیز کنیم .رویکردمان از کریتیکال میشود آنالیتیک.وقتی که آنالیز کردیم و تحلیل کردیم که چرا این پدیده اینگونه است مرحله ی سوم در نگاه کانت پیش می آید . رویکرد تبیینی. یعنی داکترنیال. سه بعد کریتیکال ،آنالیتیک و داکترنیال.اینها سه لایه در تفکر کانت است و کسی که در دوره ی مدرن این را یک پارچه کرد کانت بود.پس هر گاه منتقدی ، یعنی کسی که می خواهد کریتیک کند، اقدام به کریتیک کرد، دولایه ی بعدی را باید ببیند . یعنی حتما باید آنالیز کند و اصطلاحا به زبان عربی تحلیل کند و تحلیل گر باشد و بعد حتما باید تبیین کند. چه چیزی در مواجهه با این؟ اگر این نه پس ماهیت مابه ازاش چی ؟ اگر کسی تحلیل گر بود مثل تحلیلگر سیاسی یا اقتصادی، این باید دولایه ی قبل و بعد را بداند.یعنی حتما باید اول کریتیک کند بعد تحلیل کند، اگه ضرورت بود و ازش خواسته شد تبیین هم بکند.کسی هم که تبیین می کند و رویکرد داکترینال دارد، حتما باید دوگام پیشین را داشته باشد. معضل ما در جامعه این است که این سه تا جدا از هم در جامعه دیده می شود .لذا به این معنی در سینمای ما منتقد وجود ندارد .مشکل این است که کسانی که منتقد هستند می گویند لوکیشن خوب بود، دکوپاژ شده بود یا نشده بود.مثلا در یک ساعت بحث در مورد نقد یک فیلم که می کنند ، 50 دقیقه اش در مورد زندگی کارگردان و عوامل و هنرپیشه و سوابق آن فرد و ..است . چیزی دست شما نمی گیرد.اینها اصلا نقد بلد نیستند .نمی دانند در نقد ابتدا کریتیک ، ادامش میشود آنالیز و بعد رویکرد داکترینال است.یعنی این حداقل هارا در فلسفه ی کانت نمی شناسند.البته اگر این پدیده هنر را نقد مدرن می دانیم.آن قسمتی هم که شمادر حوزه ی اقتصاد و فرهنگ و سیاست می آیند تحلیل می کنند یا حتی پدیده های دینی مثل حجاب و عفاف ، اینجا باید اول رویکرد کریتیکال داشته باشند و نقد کنند و درادامه رویکرد داکترینال داشته باشند .این سه جز اگر از هم منفک کنید چیزیش نمی ماند . به تنهایی هم به درد نمی خورد و اثربخش نیست .لذا شمامنتقد عام هنری که باشید حتما باید تحلیلگر در هنر هم باشید تبیین گر هم باشید.این دو شق را اگه نداشته باشید حرفتان در دو قسمت نقد خیلی کلی و روی هواست. اگر در فرهنگ وهنر ،سیاست واقتصاد و مسائل دینی و اجتماعی تحلیل گر بودید یعنی رویکردتان آنالیتیک بود، حتما باید مواجهه ی کریتیکال هم داشته باشید . و بعد هم داکترینال . یعنی قبل و بعدش. اینهایی که تولید علم می کنند می خواهند تبیین کنند می گویند یک علمی را تبیین کنیم .کسی که یک علمی را تبیین می کنه دکترینال های یک علم را تبیین می کند . تفاوت علوم از همدیگر در دکترنال هاشان است . وقتی کسی دکترینال یک علمی را تبیین کرد ، یعنی علم جدیدی تحت عنوان دکترینال خواست رقم بزند ، دو لایه ی قبلی بخش انتقاد از علم موجود که می خواهد یک چیز جدید از دل آن در بیارد و از آن فاصله بگیرد و حرف جدیدی بزند اونجا هم باید نقد مناسب و منصفانه و به تبعش تحلیل مناسب داشته باشد .این است که می بینید دانشگاه وحوزه ی علمیه ی ما در تولید علم عاجزند چون کریتیک نمی کنندو بعد رویکرد آنالیتیک و سپس به دکترین برسند .یعنی شما کمدی ترین صحنه ها را که الان می خواهی مشاهده بکنید این کرسی های نظریه پردازی است که شورای عالی انقلاب فرهنگی برگزار می کند . یعنی هیچی داخلش نیست . کمااینکه جامعه ی نقد در سینما یا نقد در ادبیات هم همین است چون همین تحلیل و بعد آنالیز وبعدش تبیین ارائه نمی شود، آن هم خنثی و بی خاصیت است . جک است . یک مشت حرف کلی و به به و کوبیدن ،روی هم دیگر جمع میشود و اسمش را رویکرد منتقدانه می گذارند . این است که در حد وسط هم در تلویزیون هر چه آدمها تحلیل سیاسی میکنند، تحلیل اقتصادی می کنند، هیچ چیز دست شمارا نمی گیرد. یعنی چی؟خوب حالا این آمد گفت امریکا چهارده و نیم تلریون دلار بدهی داره .خوب که چی ؟ یا اینکه سودان جداشد.تجزیه شد . حالا این چی ست مارا می گیرد ؟ این سه لایه و سه گروهی که خودشان را منتقد و تحلیگر و تبیین گر می دانند ، اینها یکی هستند.منتها از سه زاویه به حوزه ی عمل خودشان وارد می شوند . اگر کسی منهای این سه لایه وارد شدبه خودش توهین کرده است.و موجب وهن خودش میشود . این متد است .ربطی هم به فرهنگ و هنر و سیاست و .. ندارد . هرکجا خواستید منتقد باشید،مثلا منتقد سیاسی باشید ، اگر آمدید حکومت را نقد کردید ، خوب خیلی ها حکومت را نقد می کنند، اما فقط نقد می کنند واین نقدشان هم ناظر به این نیست که کریتیکی که صورت می دهند تهش کرایسز باشه.نمی گویند آقا اگه اینجور بروید ، به مفهومی به نام بحران می رسید.یعنی نمی توانند اینها روشن کنند .خودشان که در بحران هستن . مثلا شما کاندیداهای سیاسی را دیدید که می گویند آقا کشور در بحران بود و ما احساس تکلیف کردیم بیاییم. حالا نگاه می کنی میبینی که خودشان و حزبشان را در بحران دیدند . لذا از این زاویه بحث را شوخی و سرسری نگیرید . این یک ساز و کارو برجستگی و پختگی دارد .اسیر مشهورات هم نباشید . مشهورات نقداست .مشهورات تحلیل است .تبیین است . ولی از این ها که در افواه هست بگذرید و به اون لایه های کار برسید .
هنوز به این پاسخ ندادیم که هنر در فلسفه ی هنرو بن مایه ای که دارد با اسلام در تایید هست یا نه؟اصلا چیزی به نام فلسفه داریم با نه ؟ می دانید که من معتقد نیستم که ما در اسلام فلسفه داریم . اگر در اسلام حکمت داریم ، این دعواها هم نکنید که ابن سیناو علامه طباطبایی داشتید و امروز هم کیا و کیا را داریم . این حرفها بحثش تمام شده و به اینها جواب دادیم . صریح هم حرفمان این است که مفاهیم بنیانی و پایه و عمیقی اینچنین اگر ضرورت دارد از زبان یونانی باشد به زبان قرآنی می آمد . اگر شما واقعا می گویید فلسفه حکمت است ، خوب چرا نمی گویید حکمت؟ می گویند ما دعوای لفظ ندایم.فلسفه از آرخه شروع می شود .از آرخه که شروع شد به تخنه می انجامد . چون یک درخت است . بذرش در آرخه است و اون میل به نا مستوری منتج می شود به تخنه .در میوه منتج می شود به برگ که شما بهش هنر می گویید . این درخت کجای دین قرار داره؟ من پیدا نکردم . معنیش این است که در هزار سال گذشته عمده ی متفکرانی که در جامعه ی اسلامی می شناسید ، خرد بشری ( یعنی ارسطو افلاطون که عمدتا بشر اسیر این دو هستندرا ) آوردند بعد قرآن. و احادیث و روایات را بردند ذیل اون . یعنی اول خرد بشری که محصول فرآیند ذهن بشراست را گرفتند و بعد مابه ازای آن و مصداق هایش را اینجا پیدا کردند . مسیرما بر عکس است . ابتدا ما تکلیفمان را با مفاهیم قرآنی مشخص می کنیم، اگر چیزی در این زمینه با قرآن بود آن را مبنا قرار می دهیم . مساله مهمی مثل انسان که اشرف مخلوقات است . یا مثلا ا گر ذهن یک مساله ی مهمی بود در قرآن می آمد . ولی ذهن در قرآن نیست.ممکن است شما بفرمایید ائمه این را فرمودند و بنده می گویم در احادیث و روایات احتمال تحریف است یا در آیات ؟ اول از لحاظ معرفتی جای پامان را محکم بگذاریم .
لذا وقتی منتقد سینما می شویم و بعد می خواهیم دکترین در سینمارا تبیین کنیم ، بعد می خواهیم بن مایه ی هنر در فلسفه ی هنر ببینیم و تمام این چارچوب ها را می خواهیم نگاه کنیم می بینیم که ما در میدان خیال عمل می کنیم و صریح قران پنبه را زده است و صریح می گوید خدا دوست ندارد کسانی که این گونه خیال می کنند . شما می دانید که کار سینما خیال و ایجاد و تولید احساس است . مطمئنم که ایجاد شک برای شما می کند .یعنی چی ؟ حافظ شعر گفته ، امام راحل شعر گفته ، حضرت امیر شعر گفته ، یعنی چی خیال را باید بزنیم ؟
همه ی بزرگان نظام می گویند از سینما میشود استفاده کرد .بنده مخالف این نیستم که میشود استفاده کرد .اما بحث ما این است که منتقدمان یک جایی به التقاط نیفتد و بعد بگوید سینمای دینی داریم . مثل بزرگانی در نظام که حالا به التقاط افتادند. یک روزی ما با ربا در افتادیم .حکم خداست.خداصریحا گفته لاتاکل الربا . و بعد گفته است که این جنگ با خدا و رسول خداست. این را ول کردند و یه عده ای از دوستان شورای فقهی بانک مرکزی هستند.( ما در اینجا نیزکریتیک می کنیم. نقد می کنیم .این هم تحلیلش.این هم آنالیزش. می گوییم این است.) بعد می ببنیم مراجع عظام تقلید می گویند رباست.شورای نگهبان در نماز جمعه می گوید رباست . کمسیون اقتصادی مجلس می گوید رباست . و بعد یک شورای فقهی در بانک مرکزی پیدا می شود و می گوید نه خیر ربا نیست . آنجا شما به التقاط می افتید .چون کلمه ی بانک که یعنی نیمکتی که پشت آن ربا داده می شود ، این را می چسبانید به اسلام و می گویید یک قانون به نام بانک داری اسلامی داریم .شما اگه به جای منتقد هنری منتقد اقتصادی باشید ، اول از ترمینولوژی مفاهیم شروع می کنید . می روید و می بینید که معنی واژه ی بانک یعنی ربا.صندلی و نیمکتی که پشت آن ربا داده می شود . خوب شورای فقهی شما معنی کلمه ی بانک را می داند؟ اگر می داند چطور ممکن است کسی که درجه ی فقاهت دارد ، این را به پشت این بچسباند؟ شک وارد می شود.برای اینکه در این سطح به التقاط نیفتید ، اول تکلیف خود را مشخص کنید که برای پدیده ای در فلسفه ی هنر یعنی دکترینال سینما صحبت می کنید . و این پچدیده سر و کارش با خیال است و هنوز هم برای ما قطعی نشده است که می توان از این ظرفیت استفاده ی حرفه ای کرد ! مادر زمین انسان غربی و با اندیشه ی انسان غربی بحث و فحص می کنیم.
هنوز برای ما محرز نیست که ما چقدر اجازه داریم به خیال دامن بزنیم ! بخشی از ساعات روز مردم را در سریال ها و فیلم های سینمایی در فضای تاریک سینما ها و در فضای رسانه ای با خیال و فرآورده های خیال می توانیم گرم کنیم؟
اما چرا اجبار داریم در این مساله بحث کنیم؟من زمینه ی این اجبار را در بحث مقدماتی می گویم و بعد در بحث دکترنال می شوم .
الان در یک شرایطی قرار داریم که به آن عصر پروار ذهن می گویند. در این عصر نکته ای که باید مد نظر شماباشد این است : ما در این عصر پنج تا نسل را معرفی می کنیم .
1-نسلی که در 1300 به دنیا آمده است . الان 90 سالش هست .
2- نسلی که در 1320 به دنیا آمده و فرزند قبلی است و الان 70 سالش است
3- نسلی که در 1340 به دنیا آمده و او هم مثلا 40 یا 50 سالش هست
4- نسلی که در 1360به دنیا آمده که الان 30 ساله است .
5- نسلی که در 1380 به دنیا آمده الان 10 ساله است .
این روند را خیلی زیر و روش نکنید و اشکال هاش را درنیارید چون برای تقریب به نظام فکر شما است که مشخص بشود ما کجاییم ؟ چه اتفاقی از نظر معرفت دارد می افتد؟
در علوم انسانی زمینه ی فکر کردن ما با مفاهیمی است که می دانیم . آدمی که در روستا زندگی می کرد کلا هزار تا واژه بیشتر نمی دانست . این هزار واژه محدود بود . هر قدر شما میزان واژه های دقیقی که در زبان می دانید بیشتر باشد امکان این که شما معرفت حرفه ای تری داشته باشید بهتر است . به خصوص اگر دانشجوی علوم انسانی هستید راز تقویت ضریب معرفت سالم در خودتان را در نکته ای ببینید به نام تبیین مفاهیم متعدد در زبان های مختلف که به کار شما می آید. آن هم به شکل عمیق و ریشه دار .
یک نکته: ما متاسفانه از این ظرفیت سه گانه ای که داریم استفاده نمی کنیم. ما فارس زبان هستیم ، زبان دینی ما هم زبان عربی است ، علم رایج غربی هارا هم که در زبان انگلیسی بررسی می کنیم . پس سه زبانه ایم . برخلاف عرب که دو زبانه است وعلم رایج غربی به اضافه ی زبان خودش.
ما یک ظرفیت بالایی داریم . شرایط سه زبانه داریم واما استفاده ی خوبی نمی کنیم .
نفر اول در تقسیم بندی فوق، هزار تا واژه بیشتر نمی داند.ما اینهارا بررسی میدانی کردیم . میزان موارد دراماتیکی که فکر کنیم می توانیم در زندگی اش سراغ بگیریم و آشناست یکی قصه ی حسین کرد شبستری ،امیر ارسلان نامدار ، و همچنین نقال روستاشان گاهی قطعاتی از رستم و سهراب و تاسوعا عاشورا هم پرده ای روی دیوار می زدند و داستانهایی از کربلا را می شنیده است . تعداد داستان هایی که این فرد می دانسته است، بسیار بسیار محدود است . پس دوتا عامل معرفتی : یکی میزان ابعاد اون داستان ها و یکی تعداد واژگان. اما این فرد با 4نسل بعدش از نظر میزان آب یا غذایی که مصرف می کند فرقی ندارد . یعنی همه ی اینها روزی 5 یا 6 عدد لیوان نیاز دارندیا چند بشقاب غذامصرف می کنند . جسم این پنج نسل تفاوتی نکرده است . اما آن چیزی که تغییر کرده مفهوم مهم ظرفیت معرفتی است .
آدم دوم که در سال 1320 به دنیا آمده سواد داره و رفته مدرسه و دوره ای است که رمان ها ی گسترده ای از زبان های غربی ترجمه شده است و تعداد زیادی داستان کلاسیک از کتب خودمان می داند. مثل شاهنامه ی فردوسی و حجم گسترده ای از آن رمان ها را می خواند . مثلا پنجاه عدد رمان در طول عمرش می خواند . مثلا دوجلدی بی نوایان ویکتورهوگو که هزار و دویست صفحه است، دوجلدی جنگ و آشتی لون تولستوی و سه تفنگدار و ... . حجم معرفت این فرد از نظر میزان واژگانی که می داند، فرض کنید دوهزار واژه است و این شخص یک شغل عادی داشته است و میزان سواد از پدرش بیشتر بوده و میزان داستان های بیشتری را می دانسته است وقتی بتواند نگاه چخوف را مد نظر داشته باشد و مسائلی از این دست ، امکان تخیل بیشتری داشته است.
به نسل سوم که از این گروه می رسیم یعنی کسانی که دهه ی چهل به بعد به دنیا آمده اند مثل ما ، وضعیت متفاوت است . حالا دیگر سالن های سینما زیاد شده است ، صنعت سینما در ایران امکان ظهور و بروز پیدا کرده ، فیلم های سینمایی متعددی وارد و دوبله شده است . همان آثار قبلی را که نسلی قبلی خوانده بودند ما این امکان را داشتیم که دوساعت در پرده ی سینما ببینیم . فرض کنید ما دو ساعت یک فیلم می دیدیم ولی نسل قبلی باید در عرض دوسه هفته یک کتاب داستان را می خواند . پس سال که 50 هفته است هفته ای یک جلسه سینما می رفتید ، می شد 50 هفته یعنی 50 فیلم سینمایی و 50 تا رمان. و با ضرب و زور صدا و نور و .. کیفیت القاء بهتری از مفاد آن رمان بدست می آمد .
حالا این نسل تعداد واژگانش بیشتر بود.
نسل چهارم که مدنظر ماست و سال 60 به دنیا آمده است . این نسل الان سی ساله است .موقعی که ما این مطالعات را شروع کردیم در سال 86 و 87 نکته ی مهم این بود که دوگروه مطالعاتی داشتیم . یکی دانشجویان خوابگاهها بودند و یکی خانم های خانه دار این سن که نماینده ی مخاطب سنتی بودند که در معرض شبکه های ماهواره ای اینترنت و ... نیستند . آن خانم سنتی را این گونه بررسی می کردیم که این خانمی که فرزند دارد ، با شوهرش زندگی می کند و دسترسی به ماهواره و اینترنت ندارد ، در طول سال 1200 قسمت فیلم و سریال از تلویزیون خودمون می بیند .از 360 روز 60 روز آوانس می دهیم. اگر هر شب چهار سریال شبکه ی یک و دو سه و شبکه پنج را ببیند، حالا 4 را ضرب در 300 می کنیم می شود 1200 . ما باز 300 قسمت به این خانم آوانس می دهیم .می شود 900 قسمت در سال. سال 50 هفته است هفته ای دو تا فیلم سینمایی از تلویزیون خودمان نیز می بیند و می شود 100 فیلم سینمایی . و با قبلی ها می شود هزار قسمت فیلم و سریال .
یک خانم خانه دار با رگه های سنتی هزار قسمت فیلم و سریال می بیند .
همین مورد موقعی که درباره ی دانشجوها بررسی می کردیم متوسط 2500 قسمت سریال خارجی توسط دانشجو دیده می شود.
نکته ی مهم تر این بود که این سریال ها در کشور خود هدف به صورت مرتب سالی یک بار یک سیزن ساخته شده است و هفته ای یک بار پخش شده و مردم فرصت داشتند تا هفته ی دیگر این را هضم کنند.کشش ها کنش ها ، مناسبات عاطفی و ... در این فیلم ها ضربه ی روحی به انسان وارد می کند . چه شق مثبت چه منفی . امادانشجوها در عرض یک هفته یا یک ماه تمام اینهارا می بیند . تمام این تاثیر و تاثرها روی این وارد می شود .
دستور غذای رسانه روباه پیر BBC ، برای عید فطر !!!

بیبیسی دراقدامی مزورانه که آشکارا دهنکجی به مسلمانان است، در لیست غذاهای عید فطر، خوراک گوشت خوک را به عنوان غذای عید معرفی کرد.

بعد از مطلع شدن رسانههای اسلامی از این خبر و انتقاد گسترده عموم مردم مسلمان نسبت به آن، بیبیسی در مصاحبه با رسانهها، انتشار این خبر را یک اشتباه غیرعمدی عنوان کرده و بابت آن عذرخواهی کرد !!!!؟
نگار بی خبر; مصاحبه با یاران کاظم اخوان
گاهی اوقات دوستی های انسان ها به قدری نزدیک می شود که می توان گفت دو نفر با هم برادر شده اند، برادرانی که دوری یکدیگر را تاب نمی آورند و در فراق هم، آه غم از نهاد جان سر می دهند . فریدون گنجور همین حس را نسبت به کاظم اخوان دارد، آرزو می کند کاش خودش در کمین برباره گرفتار می شد اما برادرش کاظم آزاد بود . غم از دست دادن کاظم، گنجور را آرام نگذاشت و او با ساختن مستندی درباره ی دوست جاویدالاثرش به نوعی به او ادای دین نمود . به سراغ عکاس کارکشته جنگ رفتیم تا از کاظم برایمان بگوید که در این راه دوست دیگر کاظم اخوان، حاج محمد حق بیان نیز همراهمان شد .

· از مستندی که راجع به دوستتان، کاظم ساختید برای ما بگویید.
یک مستندی به نام "نگار بی خبر" راجع به اخوان توانستیم بعد از سه ، چهار سال دوندگی درست کنیم ابتدا قرار شد با صدا و سیما کار کنیم که متاسفانه همکاری نکردند چون وقتی به صورت کار می کنیم خیلی مشکل می شود و ما یک نفر را پیدا کردیم . ایشان یک فرانسوی هستند که این چهار نفر را زنده دیده است اسم وی هم "جرج باتابوش" بود صدا و سیما به ما گفتند که این فرد کیست؟ گفتیم که ما طی تحقیقات به ایشان دست پیدا کردیم منتها قبول نمی کردند خلاصه کار به اینجا کشید که ما مجبور شدیم حکم ماموریتی را که آقای دکتر ولایتی به ما داده بود را بردیم و به صدا و سیما نشان دادیم با این حال به ما گفتند که این آقا را در این فیلم نشان ندهید.
· چرا؟
نمی دانم ، دلیلش را به من نگفتند اینگونه بود که کار ما در صدا و سیما متوقف شد تا اینکه آقای حسنی را در بنیاد حفظ آثار دیدیم جوانی بودند که با دیدنش بسیار خوشحال شدم زیرا با اینکه ممکن است حتی در جنگ نبوده اما واقعاً برای انقلاب دل می سوزاند . یک مدتی طول کشید اما بعد از چند ماه علی رغم تمام مخالفت هایی که صورت می گرفت مستند ساخته شد .
به ما چندین بار گفته شد که کاظم اخوان را به عنوان یک عکاس نشان دهید نه یک رزمنده، من هم گفتم که این امر غیر ممکن است چون کاظم اخوان ابتدا به عنوان یک رزمنده به جبهه رفت بعد از آن بود که به تشخیص دکتر چمران عکاسی را دنبال کرد به هر حال فیلم بعد از فراز و نشیب زیادی آماده شد .
· آشنایی شما با کاظم اخوان از چه زمانی آغاز شد؟
بیشتر محبت و برادری بین من و کاظم اخوان بعد از مجروح شدنم بود که همیشه می آمد و من را می برد حمام و می گفت که سال دیگر همین موقع همه چیز یادت رفته و پایت خوب شده است . واقعاً تا حدی کاظم را دوست داشتم که فرقی نبود اگر من اسیر می شدم یا کاظم او یک جوان دوست داشتنی بود .
همیشه به او فکر می کردم، عکسش را جلوی خودم می گذاشتم و حتی بعضی وقت ها احساس گناه می کردم چون که من او را به خبرگزاری بردم . خبرگزاری در سال اول جنگ هیچ عکسی نداشت و وقتی عکس های کاظم در اختیار خبرگزاری قرار گرفت او را استخدام کردند .

· کار عکاسی کاظم از کجا شروع شد؟
کاظم در گروه دکتر چمران بود و بسیاری از عکس های دکتر در جبهه را او گرفته است در اینجا بد نیست بگویم که دکتر به همه کسانی که در گروهش بودند علاقه شدیدی داشت ، آنها که جوان و نوجوان بودند همانند فرزندان وی بودند و آنها که سن و سال زیادی داشتند برای دکتر همانند پدر بودند . هر وقت دکتر به خط مقدم می رفت بسیاری به طرفش می رفتند و صورتش را می بوسیدند چون علاقه زیاد و شدیدی بینشان حاکم بود ولی با همه این اوصاف کاظم اخوان برای دکتر چیز دیگری بود بیراه نیست اگر بگویم که کاظم اخوان عزیزدردانه دکتر چمران بود آقای مرآتی در فیلم "نگار بی خبر" می گویند که این دو همانند پدر و پسر بودند هر جا که دکتر چمران می رفت کاظم هم همراه ایشان بود . به حدی وابستگی کاظم به دکتر زیاد بود که بعد از شهادت ایشان یکبار کاظم به من گفت من می خواهم بمیرم! حتی کلمه شهید را هم به کار نبرد .
به تشویق دکتر چمران و در قضیه تخریب سد بود که کاظم عکاسی را شروع کرد و پس از آن ایشان به خبرگزاری رفت و آنجا رسمی شد .
پیش از آن کسی را نداشتیم که کار خبری کند و تصاویر جبهه را به مردم انتقال دهد .
· شما خود یک عکاس حرفه ای و با سابقه هستید ، به نظر شما کاظم اخوان چگونه عکاسی بود؟
بعد از اینکه کاظم کار عکاسی را به صورت حرفه ای آغاز کرد می توانم به جرأت بگویم که هیچ عکاسی ، حتی آنانی که 8 سال در جبهه بودند به اندازه کاظم اخوان عکس زنده و پویا ندارند . علت این قضیه هم این است که کاظم در بحرانی ترین مواقع جنگ هم نترس بود ، چیزی به نام ترس در وجودش راه نیافته بود با شجاعت تمام در میانه ی میدان می رفت و عکسهای جاودانه خلق می کرد . یک عکاس جنگی باید در ابتدا یک رزمنده ی خوب باشد تا بتواند عکاس خوبی باشد که کاظم اخوان مصداق بارز این قضیه بود . شاهد مثال این قضیه هم اینکه کاظم در حمله اول کرخه دوربین به گردن نداشت بلکه جزو گروه خط شکن بود و این به خوبی نشان می دهد که او یک بسیجی هنرمند بود .
· از خصوصیات فردی اخوان برایمان بگویید .
کاظم در بسیاری از زمینه ها تبحر بالایی داشت با اینکه سن کمی داشت اما در مسائل نظامی بسیار خبره بود ، به عنوان مثال در بحبوحه نبرد کاظم با درک دقیق شرایط خود را به فرمانده مربوط می رساند و به او می گفت که تصمیم درست در این شرایط چیست و اتفاقاً نظری که کاظم می داد بسیار دقیق و راهگشا بود .
اما از همه اینها مهمتر آن اصالت خانوادگی اسلامی وی بود که از او یک شخصیت بی نظیر ساخته بود . دکتر چمران در جایی می گوید که مهمترین چیز برای ما تربیت انسان هاست و کاظم اخوان یکی از تربیت شدگان مکتب دکتر چمران بود .
· یک خاطره از دوستتان برای ما بگویید.
کاظم حرف های رکیک و شوخی های زننده را بر نمی تابید اما جوان بسیار خوشرو و شوخ طبعی بود.
یک خاطره ای که از این قضیه دارم این است که یک نفر در بخش عکاسی خبرنگاری بود که هیچ وقت به جبهه نمی رفت و همه با او شوخی می کردند که تو چرا جبهه نمی روی؟ کاظم هم به شوخی گفت شهیدان زنده اند ما چرا بجنگیم؟!! این شوخی کاظم اخوان بعدها تبدیل به یک لطیفه بین بچه های رزمنده شد که بسیار خاطره شیرینی برای من بود .
· فکر می کنید کاظم اخوان شهید شده؟
کاظم اخوان چه زنده برگردد چه شهید شده باشد ، شهید است . چیزی که به من آسودگی قلب داد و من را مطمئن کرد که کاظم یکی از اولیاست و من کرامت او را دیدم .
جمله ای است در مکاشفات یوحنا که حضرت عیسی علیه السلام قبل از آمدنشان چه وقایعی اتفاق می افتد و در آنجا خیلی روشن راجع به حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف) صحبت شده است و آن جمله این است که شهدا از خداوند سوال می کنند که ای خداوند قدوس تا چه زمانی انتقام ما را نمی گیری و به جباران مهلت می دهی؟ خداوند در پاسخ به فرشتگان می فرماید که بروند و شهدا را آرام کنند و به ایشان بگویند که هر وقت تعداد شهدا کامل شد و همه کسانی که شایستگی داشتند ؛ به قافله شهدا پیوستند آنگاه حضرت مهدی (عج الله تعالی فرحه الشریف) ظهور خواهد کرد و انتقام شهدا را از ظالمین خواهد گرفت .
شهادت اوج کمال انسانی است که امام حسین (صل الله علیه و آله و سلم) در قله این کمال قرار دارند .
اما از این موارد که بگذریم باید بگویم که آنگونه که مکاتبات من با سازمان عفو بین الملل نشان می دهد اینها زنده هستند و اگر اینها زنده نبودند پس چر اسرائیلی ها در عوض این چها نفر ران آراد را می خواهند؟ ارتباط ران آراد با اینها چه چیزی است؟
به هر حال من اطمینان دارم که کاظم هر جا هست از اولیاست چونکه کسی که در نوجوانی کفشداری امام رضا علیه السلام را کرده است و در زمان انقلاب به امام راحل پیوسته و در زمان جنگ هم به جبهه ها شتافته و سپس 29 سال است که در زندان است پس مسلماً از مقربین است .
ان شاالله با آمدن حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف اینها آزاد خواهند شد .
· آقای حق بیان شما چطور از چه سالی و چگونه با کاظم اخوان آشنا شدید؟
من از سال 59 با کاظم آشنا شدم . من کاظم را دقیقاً از زمانی که قرار شد سد را تخریب کنند تا جلوی عراق را بگیرند شناختم که در مناطق گمبوعه و بالای پادگان حمید ،سیدحسن، کوت و ..... واقع بود .
ما یک گروه 42 نفره بودیم و اگر خدا قبول کند مسئولیت این گروه با من بود که این قبیل عملیات ها را انجام دادیم ، بعد از آب گرفتگی بود که کاظم را بیشتر دیدیم که همراه دکتر چمران در ستاد جنگ های نامنظم بود و آنجا رابطه ما با هم شکل گرفت.
این عملیات ها گذشت تا اینکه در عملیات سوسنگرد و ارتفاعات الله اکبر او را دیدم بعد از آن دیگر کاظم را ندیدم تا عملیات دهلاویه مجددا با ایشان برخورد داشتم آنجا بود که بیشتر با هم بودیم و با دوستان دیگری مثل آقای گنجور آشنا شدیم .
· آقای گنجور از رابطه ی نزدیک شهید چمران با کاظم اخوان گفتند، نظر شما چیست؟
کاظم و دکتر رابطه ی بسیار نزدیکی داشتند یعنی دکتر چمران مثل یک آهنربا کاظم را به خود جذب کرده بود ، البته این قضیه در مورد تمامی بچه ها صادق بود ، دکتر همه را مجذوب خود کرده بود هر وقت به منطقه می آمد رزمنده ها با ذوق و شوق به طرف او می رفتند و در آغوش می کشیدند اما واقعاً رابطه ی اخوان با دکتر بسیار صمیمانه بود و شاید بتوان گفت که کاظم به دکتر عشق می ورزید.
· کاظم چگونه انسانی بود؟
کاظم اخوان انسان کم حرفی بود اما هر وقت حرف می زد شیرین سخن می گفت و این شیرینی را با مزاح شیرین تر می کرد خیلی دوست داشتنی بود. همیشه به دنبال این بود که از دکتر چیزهایی را برای جذب کردن بیاموزد .
همیشه در کارهایش تفکر می کرد و همیشه دوست داشت کار اطلاعات عملیات را انجام دهد و هم کار خبری خود را کند در کل باید بگویم انسان تیزهوشی بود و حیف شد که سی سال است از حضور او محروم هستیم.
· وظیفه ما در برابر کاظم اخوان و فداکاری هایش چیست؟
آن موقع بسیاری بودند که اهل نماز بودن اما این افتخار نصیبشان نشد خدا را شکر می کنم که خداوند آن موقع کاظم اخوان و ما را هدایت کرد تا به عرصه جهاد در راهش پا بگذاریم . جهاد برای شیعه یک اصل اساسی است و شاید برای همین هم هست که تعداد پیروان این مذهب از بقیه کمتر است چون اگر بپذیرند که شیعه شوند باید خون بدهند، مال بدهند و باید از همه چیزشان بگذرند و هر کسی هم این شهامت را ندارد از صدر اسلام هم تاریخ این مسئله را نشان داده است که شیعه عرصه ی جهاد و شهادت بوده است .
یک روزی یک نفر به من گفت مادران شهدا خیلی بی رحم بودند که بچه هایشان را به قتلگاه می فرستادند، به او گفتم ببین ما از وقتی نطفه مان بسته شد خدا حضور داشت و خانواده هایمان به این قضیه ایمان داشتند . آنها سواد نداشتند اما شعور بالایی داشتند که متاسفانه امروزه کمتر شاهد این موضوع هستیم، اینها ما را با عشق ابی عبدالله علیه السلام بزرگ کردند و با همه کمبودها ما را نگه داشتند، اما علیرغم اینکه می دیدند بچه های مردم که به جبهه ها می رفتند با تابوت بازمی گشتند اما باز هم فرزندشان را به جبهه می فرستادند چون اعتقاد داشتند اینها امانتی هستند که خدا به ما داده است و امروز هم این امانت را از ما مطالبه کرده و ما نباید در ادای امانت کوتاهی کنیم، فلسفه خانواده شهدا این بود .
بگذارید من به شما بگویم که این موارد است که باید برای مردم بازگویی شود، معنی جنگ این نبود که چند تا تانک زدیم، چند تا اسیر گرفتیم و ... معنی دفاع مقدس ما این فداکاری ها بود، اینکه جوانانی مثل کاظم به جبهه می رفتند و در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح می ایستادند . شما در تاریخ جنگ های دنیا بگردید هرگز چنین چیزی را نمی بینید که شب عملیات رزمنده ها حنا ببندند و شادی کنند! این کار را شب عروسی می کنند اما شما می بینید که در دفاع مقدس ما کسانی این کار را می کردند که معلوم نبود آیا تا ساعتی دیگر زنده هستند یا نه.
نیاز امروز شما جوانان این است که تفکر دفاع مقدس را باز کنید و بشناسید و بدانید که کاظم اخوان چه در ذهنش می گذشت که از همه چیزش برای دفاع از دین و کشورش می گذشت .
کسی که تا قبل از جنگ شب ها باید مادرش پتو رویش می کشید تا سرما نخورد چطور می شود در برابر زبده ترین افسران جهان بایستد و 5 کیلومتر موانع مستحکمی که در کربلای 5 مقابل بچه ها بود را رد کند؟
متاسفانه ما خیلی کم در این زمینه کار کردیم در حالیکه ببینید دیگران برای جنگ های باطلشان بعد از نزدیک به شصت سال چقدر تبلیغ می کنند .
· چه خاطره خاصی از ایشان دارید که فکر می کنید برای خوانندگان ما جذاب است؟
یک خاطره ی جالب برایتان نقل می کنم که ممکن است کسی باور نکند اما من وظیفه دارم نقل کنم تا این خاطرات برای نسلهای آینده باقی بماند و خدا را بر صحت آن شاهد می گیرم .
با کاظم در فتح المبین داشتیم یک منطقه ای را به سمت سایت 4 می رفتیم ، کاظم دوربین دستش بود مقابل ما تانک به فاصله 500 متری بود که بچه ها می خواستند آن را با آر پی جی بزنند و ما هم داخل یک کانال بودیم و به سمت جلو حرکت می کردیم کاظم هم داشت از ما فیلم می گرفت یک لحظه دیدم کاظم گفت یا صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) و دوربین از دستش افتاد و روی زمین نشست نگاه کردیم دیدیم گلوله های رسام سرخ رنگ تا نزدیک بچه ها می آید اما از مقابلشان کمانه می کند و به آنها اصابت نمی کند ، با دیدن این صحنه پاهای من هم سست شد و روی زمین افتادم ؛ برادرم می گفت که گرمای تیری که به سمتمان می آمد را حتی حس می کردم اما به ما نمی خورد .خیلی دوست دارم کاظم زنده بازگردد و این داستان را برای شما تعریف کند متاسفانه معلوم نیست فیلمی که کاظم گرفت کجاست .
در مورد امثال کاظم و شهدای انقلاب و دفاع مقدس من حرفی نمی زنم چون ما باید ببینیم شهدا چه گفتند و ما دنبال آن برویم، شهدا حرف نمی زدند عمل می کردند ، کاظم شعار نداد بلکه عمل کرد .
متاسفانه امروزه کم هستند کسانی که جنگ را درست شرح دهند، امثال آوینی در بین ما نیستند، آوینی به مخاطب فکر می داد، اندیشه می داد، افسوس که امروزه همانند او کار نمی شود.
· وقتی که شنیدید کاظم ربوده شده چه حسی به شما دست داد؟
ما قرار بود با کاظم به لبنان برویم ، حتی ثبت نام هم کردیم که قرار شد فردای آن روز ساعت 6 صبح حرکت کنیم که همان شب امام (ره) پیام دادند که راه قدس از کربلا می گذرد و نیروها اعزام نشدند و موفق نشدیم همراه کاظم باشیم . وقتی که خبر اسارت کاظم را شنیدم بسیار ناراحت شدم اما امروز که با خودم آن دوران را مرور می کنم می گویم کاش من به جای کاظم اخوان بودم ، چون او توفیق بزرگی پیدا کرد .
· شما فکر می کنید کاظم الان شهید شده یا زنده است؟
به نظرم فرقی نمی کند که شهید شده باشد یا زنده باشد، هر جا هست حال خوشی دارد اما من حدس می زنم زنده است چون سیاست اسرائیل یک سیاست گروکشی است و به نظر من اینها را نگاه داشتند تا یک جای حساس از این موضوع استفاده کنند .
گفتگویی از : علیرضا ملوندی
BBC دشمنی برای تمام فصول

صدرا نوری
گامهای سریع انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) در ماه های پایانی سال 57 زنگ خطری بود برای دول استعماری غرب که منافع خود را در بقای رژیم پهلوی می دیدند لذا موجب شد تا این کشورهای برای مهار و مدیریت جریان انقلاب چاره اندیشی کنند. یکی از مهمترین اقدامات آنان در این جهت بهره گیری هدفمند از ابزار رسانه بود؛ رادیو بی.بی.سی فارسی به عنوان پر نفوذترین رسانه فارسی زبان در آن برهه نقش محوری بر عهده گرفت و تلاش نمود تا با هدایت رسانه ای، انقلاب را در جهت منافع دولت متبوعش مدیریت کند. از اینرو راهبردهایی را در دستور کار قرار داد که در ادامه به برخی از آنها می پردازیم.
بخش فارسی رادیو بی.بی.سی توسط «حسن موقر بالیوزی» پسر محمدخان موقرالدوله که خود بهایی بوده و به خاندان قاجار نیز منسوب بود، در سال1940 تشکیل گردید و هفتهای یک ساعت برنامه اجرا مینمود. بی.بی.سی همانند دیگر رسانههای گروهی جهان در آن دوران، از کارکنان سفارتخانه دولت متبوع خود در تهران تغذیه میشد. سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۸ دوره پاگیر شدن بی.بی.سی فارسی در بین مردم ایران بود.[1]
در فاصله سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۲ رادیو بی.بی.سی روابط نسبتا مناسبی با رژیم پهلوی داشت. اما تغییرات اوضاع بینالملل در سال ۱352، افزایش چهار تا پنج برابر بهای جهانی نفت بر همه چیز از جمله مناسبات بی.بی.سی با رژیم ایران تاثیر گذارد و زمینههای تنش میان بی.بی.سی و رژیم پهلوی را تشدید نمود. در این مدت بی.بی.سی ضمن ارایه سیاستهای رسمی لندن در قبال تهران، گاه به عنوان اهرم فشار عمل کرده و با انتقاد از عملکرد حکومت سعی داشت تا برای منافع بریتانیا در تهران گروکشی کند؛ به طور مثال گروکشی بی.بی.سی در مساله جزایر سهگانه خلیج فارس و اعاده حاکمیت ایران بر آنها و مواضع ضد ایرانی و هواداری از اعراب به وضوح قابل درک بود.[2]
همین امور موجب گردید تا محمدرضا شاه نارضایتی خود را به گوش اربابان آمریکاییاش رسانده و در دیدار با سفیر ایالات متحده «از روابط دوجانبه با بریتانیا ابراز نارضایتی»[3] نماید که «احتمالا به خاطر روابط پرتنش سفارت انگلستان در تهران و خبرگزاری بی.بی.سی» بود.[4] با این وجود پهلوی دوم که در داخل ایران با بحران مشروعیت روبروست و نهضت اسلامی را در مقابل خود میبیند همچنان نیازمند کسب حمایت و جلب توجه انگلیسیهاست؛ وی در دیدار سفیر انگلیس از وی سوال میکند که «آیا دولت انگلیس هنوز از او پشتیبانی میکند؟»[5] پاسونز در پاسخ با اشاره به ارسال پیام نخست وزیر وقت انگلیس مبنی بر حمایت از شاه ایران، به شاه اطمینان خاطر میدهد که از وی حمایت خواهد کرد. پارسونز میگوید: «گفتم میتواند روی این قول من حساب کند که ما نه از انجام تعهدات خود طفره خواهیم رفت و نه در صدد بیمه کردن منافع آینده خود با مخالفان برخواهیم آمد.»[6]
اما با اوجگیرى جریان انقلاب روابط ایران و انگلیس وارد حساسترین مرحله خود میشود. در آخرین روزهای رژیم پهلوی، دولت انگلیس زمانى که دیگر امیدى به ادامه سلطنت شاه نداشت، موضع خود را تغییر میدهد و به تدریج از ادامه حمایت از شاه دست میشوید. در عین حال انگلیس سعى دارد همچنان از جایگزینى شاه توسط مهرههاى غیرخودى ممانعت به عمل آورد. جیمز کالاهان، نخست وزیر انگلیس، نیز در همایش گوادلوپ که با حضور سران دولتهاى امریکا، آلمان، انگلیس و فرانسه برگزار شد، به متحدان غربى خود میفهماند که باید دست از حمایت شاه بردارند و بدانند که کنترل از دست او خارج شده و راه حلى هم براى یافتن جانشین براى نجات حکومت پهلوى وجود ندارد.
در همین راستا پیشبینی مدیران ارشد بنگاه خبرپراکنی بی.بی.سی از پیروزی قریبالوقوع انقلاب اسلامی و حرکت در جهت منافع دولت متبوعشان، آنان را وادار نمود تا در مقابل این حادثه عظیم تاریخی پیچک سکوت رسانهای را شکسته و اقدام به انعکاس اخبار نهضت اسلامی مردم ایران نمایند.
از اینرو رادیو بی.بی.سی در قبال روند نهضت اسلامی خصوصا در اوج انقلاب راهبرد سهگانهای را در پیش گرفت که در سه محور اصلی قابل ذکر است:
1. استحاله ماهیت انقلاب اسلامی
انگلیسیها با استفاده از ]رادیو[ بی.بی.سی در پاییز سال 1357، اخبار تظاهرات مردم را به دقت بررسی و پخش میکردند و سعی داشتند با ظرافت حرکت مردم ایران را که حرکتی اسلامی بود به حرکتی ملیگرایانه تبدیل کنند.[7] بی.بی.سی بر آن بود تا با انتشار گسترده اخبار گروههای ملی- مذهبی ماهیت اسلامی نهضت را قلب نماید و نقش نیروهای مذهبی را در این حرکت کاهش دهد؛ رادیوی استعمارپیر همچنین مترصد آن بود تا از طریق جایگزینی و یا موازنه جریان رهبری، هدایت انقلاب را از دستان جریان مذهبی و اسلامی خارج نماید. «بزرگ کردن مدعیان "خلقهای ستم کشیده" از گروهک منافقین تا چریکهای فدایی اقلیت و اکثریت و در دیگر سوی تا جبهه ملی و لیبرالها، مصاحبه با شخصیتهای درجه چندم و معرفی آنها به عنوان رهبران انقلاب، قرائت بیانیهها و اطلاعیههای گروهکهای چند نفر که خود را نماد تودههای ملت معرفی میکردند، از جمله این اقدامات برای تحریف نهضت و انقلاب بود.» [8] در حقیقت آنها سعی داشتند وجهه دینی این حرکت را حذف کنند کاری که در مشروطیت با موفقیت صورت گرفت اما هوشیاری امامخمینی(ره) در این برهه مانع آن شد[9]؛
در اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی آمریکا نیز به صراحت به همین مسئله اشاره شده است؛ برای شاهد مدعا، در سند شماره 164 و 82 که مربوط به مهر و آبان 1357 است چنین آمده است که «دعوت آیتالله خمینی و کریم سنجابی رهبر جبهه ملی به اعتصاب برای روز 12 نوامبر به طور وسیعی از بی.بی.سی شنیده شده است.»[10] یا آنکه «در اول اکتبر مغازهها به طور گسترده در اعتراض به ادعای دستگیری آیتالله خمینی در منزل واقع در عراق تعطیل شدند. جبهه ملی بیانیهای صادر کرد و رهبران مذهبی سریعاً بدان پیوسته و تقاضا کردند که روز اول اکتبر اعتصاب سراسری انجام گردد. بی.بی.سی دوباره بیانیه را در 28 اکتبر پخش کرد.»[11]
2. جلوگیری از تحقق مدل جمهوری اسلامی
در اسناد شماره 7 و 228 لانه جاسوسی آمریکا -که مربوط به آذرماه 1357- چنین آمده است که «در همین زمان بی.بی.سی، مقالهای از تایمز لندن که درخواست جایگزینی یک شورای سلطنت به جای شاه را نموده است پخش کرد، که شایعات تهران را به همراه دارد. (گرچه دولت انگلستان به حمایت خود از شاه ادامه خواهد داد، ولی جوابی به درخواست دولت ایران برای جلوگیری از سرویس فارسی بی.بی.سی نخواهد داد.)»[12] یا اینکه «رادیو بی.بی.سی در یک برنامه سراسری از سرمقاله تایمز لندن که شاه را دعوت میکند که به نفع شورای نیابت سلطنت کناره گیری کند گزارش میدهد.»[13] همین اسناد به خوبی گواه آنست که در حساسترین روزهای نهضت اسلامی در ایران رادیو بی.بی.سی با اشراف بر این واقعیت که کار رژیم پهلوی تمام است، در تلاش بود تا مانع تحقق مدل حکومت جمهوری اسلامی در ایران شود؛ لذا به شیوههای گوناگون و رسانهای نمودن مدلهای جایگزین همین استراتژی را پیگیری مینمود؛
لازم به ذکر است که این رویکرد تنها مختص پیش از پیروزی انقلاب نبود بلکه رادیو بی.بی.سی این رویه را حتی تا همهپرسی فروردین 1358 دنبال مینمود. رادیو بی.بی.سی در زمان برگزاری همهپرسی دهم و یازدهم فروردین 1358 با القای عدم مقبولیت جمهوری اسلامی از طریق پخش اندک نظرات منفی نسبت به این مدل حکومتی سعی داشت تا مردم از انتخاب این مدل اسلامی خودداری کرده و به جمهوری اسلامی "نه" بگویند. به طور مثال، در اسناد لانه جاسوسی آمریکا آمده است که «بختیار، نخست وزیر سابق ایران، در یکی از برنامههای شبکه بی.بی.سی گفت که به نظام جمهوری اسلامی رأی نمیدهد.»[14]
3. گسترش بینظمی و خشونت
یکی دیگر از اهدافی که بی.بی.سی در فرآیند پیروزی انقلاب دنبال مینمود گسترش بینظمی در جهت افزایش درگیریهای داخلی بود. به نظر میرسد که استراتژی رسانهای استعمارپیر در دوره اوج انقلاب دامن زدن به تنشها با هدف افزایش خشونتها بود چنانکه در اسناد به جا مانده از سفارت سابق آمریکا موسوم به اسناد لانه جاسوسی آمده که «بی.بی.سی از ]امام[خمینی دعوت به عمل آورد که در خلال پخش برنامه اعلام جهاد نماید ولی آیتالله امتناع ورزید. به نظر میرسد ]امام[ خمینی در تلاش برای به زانو درآوردن رژیم خواستار یک اعتصاب نشسته بدون خشونت شده است.»[15] لذا مشاهده میشود که در آن برهه از انقلاب، بی.بی.سی- برخلاف رویه امامخمینی(ره) در جهت کاهش خشونتها- در مسیر افزایش خشونت اجتماعی گام بر میدارد.
دکتر مهدوی نویسنده کتاب «انقلاب ایران به روایت بی.بی.سی» نیز به همین نکته اشاره دارد که هدف بی.بی.سی در آن هنگام نه پخش اخبار بود و نه حمایت از انقلاب مردم ایران! هدف بی.بی.سی تشویق یک آنارشیسم عنان گسیخته، فزاینده، دامن گستر برای هر چه بیشتر کردن خونریزی و اغتشاش در ایران، بود. لذا بی.بی.سی در فرآیند اطلاع رسانی خود با مدنظر قرار دادن استراتژی گسترش خشونت، اخبار گزینشی خود را در اختیار مخاطبین انقلابی خود قرار میداد. رادیو بی.بی.سی در این راستا حتی از انتشار اخبار صددرصد دروغ نیز ابا نمیکرد؛ چنانکه در اسناد لانه جاسوسی که از آن به عنوان گزارشات ناراحت کننده یاد شده آمده است «که بی.بی.سی دعوت]امام[ خمینی برای یک شورش مسلحانه را پخش نموده است.»[16] این در حالی است که حضرت امام هیچگاه در جریان انقلاب به حرکتهای مسلحانه معتقد نبودند[17] و بارها میفرمودند که «ما حتىالامکان از جنگ مسلحانه پرهیز داریم و معتقدیم به همین ترتیب که ملت پیش مىرود کار را حل کنیم. اما اگر سرسختى نشان دهد و ابرقدرتها هم به او کمک کنند، ممکن است در این مطلب تجدید نظر کنیم.» (صحیفه امام، ج4، ص: 295) یا آنکه «ما امیدواریم، بدون جنگ مسلحانه به پیروزى برسیم و شاه کنار برود. و اگر چنانچه یک وقت اقتضا کرد، مبارزه مسلحانه را مورد بررسى قرار مىدهیم.» (صحیفه امام، ج4، ص: 417)
برخی معتقدند که بی.بی.سی با پیگیری استراتژی افزایش خشونت دو هدف اصلی را دنبال مینمود؛ اول آنکه با افزایش خشونتها، رژیم پهلوی و ارتش نیز دست به افزایش خشونت زده و با کشتار وسیع نهضت را سرنگون نماید؛ همانطور که رژیم پهلوی در 15خرداد 1342 توانست نهضت را سرکوب نماید و دوم اینکه آتش خشونت و کشتار تا آنجا بالا بگیرد که در صورت پیروزی انقلاب نیز خشونت و درگیری تداوم یابد و کشور به سوی بحران داخلی و اقدامات تجزیه طلبانه و مسلحانه سوق داده شود.[18]
پی نوشتها
[1] . سایت تابناک (www.tabnak.ir) مجیدتفرشی ، بی بی سی در این "دیپلماسی عمومی" چه جایگاهی دارد؟
[2]. همان
[3] اسناد لانه جاسوسی، سند شماره ( 12)، 15 فوریه 1978 ، 26 بهمن 1356
[4] اسناد لانه جاسوسی، سند شماره(80 ) ،26 سپتامبر 1978، 4 شهریور 1357
[5] .پاسونز،آنتونی: ترجمه منوچهر راستین،"غرور و سقوط" ،انتشارات هفته ، چاپ اول، تهران1363،ص116
[6] .همان
[7] داستان دنباله دار کارشکنی های بی بی سی فارسی، خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) ،کد خبر 379969
[8]www.parcham.ir/vdcf.xdeiw6djmgiaw.html
[9] . داستان دنباله دار کارشکنی های بی بی سی فارسی، خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) ،کد خبر 379969
[10] اسناد لانه جاسوسی، سند شماره (164 )، تاریخ: 11 نوامبر 1978 ، 20 آبان 1357
[11] اسناد لانه جاسوسی، سند شماره (82)، تاریخ: 1 اکتبر 1978 ، 9 مهر 1357
[12] اسناد لانه جاسوسی، سند شماره ( 7)، تاریخ: نوامبر 78 ، 9 آذر 57
[13] اسناد لانه جاسوسی، سند شماره (228)، تاریخ: 30 نوامبر 1978، 9 آذر 1357
[14] .اسناد لانه جاسوسی، سند شماره (123)، 27 مارس 1979 ، 7 فروردین 1358
[15] اسناد لانه جاسوسی، سند شماره(147)، 8 تاریخ: نوامبر 1978، 17 آبان 1357
[16] اسناد لانه جاسوسی، سند شماره (138)، تاریخ: 7 نوامبر 1978 ، 16 آبان 1357
[17] صحیفه امام خمینی (ره)، ج4، صص 251و294و314و378و...
[18] http://www.parcham.ir/vdcf.xdeiw6djmgiaw.html
http://www.irdc.ir مرکز اسناد انقلاب اسلامی
مردوخ كيست؟

*مقدمه
با گسترش انقلاب ارتباطات، قدرت وسايل ارتباطي جامعه مانند رسانهها افزايش بيشتري يافته است. صهيونيستها كه همواره هدف نفوذ در مراكز قدرت در جهان را تعقيب ميكنند، به خوبي از قدرت موجود در اين عرصه آگاهي داشته و با حاكميت بر رسانههاي گوناگون، به يك قدرت مؤثر در اين حوزه تبديل شدهاند.
"رابرت مردوخ " يكي از يهوديان صهيونيست است كه كار خود را با مالكيت يك روزنامه كوچك در "ملبورن " استراليا شروع كرد اما پس از مدت كوتاهي توانست يك امپراطوري رسانهاي را پايهگذاري كند.
"مردوخ " با خريد روزنامههاي ورشكسته و كوچك و با استفاده از روشهاي گوناگون به مديريت آنها پرداخته و آنها را به سوددهي ميرساند. او ابتدا به دنياي رسانهاي انگليس وارد شد و توانست جايگاه مهمي در بين شبكه رسانهاي انگليس كسب كند. اشتياق سيريناپذير "مردوخ " وي را به سمت آمريكا كشاند و وي با كسب تابعيت آمريكايي توانست به گسترش دامنه امپراطوري خود نه تنها در آمريكا بلكه در سراسر دنيا بپردازد. به دليل اهميت رسانههاي تحت سلطه او و نقش و شبكه گسترده رسانهايش در شكلدهي به افكار عمومي در جهت حمايت از صهيونيسم، در اين نوشتار به بررسي زندگي، فعاليتها و رسانههاي تحت سلطه وي ميپردازيم.
**زندگينامه
"كيث رابرت مردوخ " در 11 مارس 1931 در "ملبورن " استراليا به دنيا آمد. پدر "مردوخ " يك روزنامهنگار كهنهكار بود كه كار خود را به عنوان يك خبرنگار بخش سياسي براي روزنامه "عصر ملبورن " استراليا شروع كرده بود.
"مردوخ " پدر در تأسيس انجمن روزنامهنگاران استراليا همكاري كرده و در سال 1933 سردبير روزنامه "سيدني مورنينگ هرالد (Sydney Morning Herald) و بعدها مدير گره روزنامهاي هرالد اندويكلي تايمز (Herald & Weekly Tims) استراليا شد.
پدر مردوخ در سال 1928 در سن 40 سالگي با "اليزابت گرين " ازدواج كرده بود و علاوه بر رابرت داراي 3 فرزند دختر ديگر نيز بود.
رابرت از همان اوايل كودكي در يك محيط آشنا با فنون روزنامهنگاري رشد كرد و خود نيز به اين كار علاقه مند شد. او در سال 1941 در سن 10 سالگي با اصرار مادر به مدرسه "گيلانگ گرامر " فرستاده شد ولي از تحصيل در اين مدرسه راضي نبود.
وي در سال 1947 تحصيلات خود را در اين مدرسه به پايان رساند و پس از يك سال بيكاري، وارد حرفه روزنامهنگاري شد و در يك مجله مدرسهاي به نام "ايف " و پس از آن در مجلات مدرسهاي ديگري نيز فعاليت كرد.
"مردوخ " پس از آن براي ادامه تحصيل به انگليس رفت و در دانشگاه آكسفورد مشغول تحصيل شد و از 1950 تا 1952 نيز با روزنامه "ديلي اكسپرس " (Daily Express) انگليس همكاري كرد.
پدر رابرت در سال 1949 از مقام سردبيري گروه "هرالد " بازنشسته شد اما همچنان به همكاري خود با گروه ادامه داد. وي از بيماري نارسايي قلبي رنج ميبرد و بالاخره در اكتبر سال 1952 در ملبورن درگذشت.
رابرت مردوخ پس از مرگ پدرش بلافاصله به استراليا بازگشت و توقع داشت كه ثروت كلاني از پدرش به او برسد اما بر خلاف انتظار، ثروت بسيار اندكي از يك روزنامه به نام "آولايد نيوز " را تصاحب كرد.
مردوخ 22 ساله بلافاصله با يك حرص و ولع پرشور نسبت به روزنامه و به محض افزايش تيراژ، اقدام به خريد روزنامههاي كوچك و در سال 1954 امتياز "آدلايد نيوز " را خريداري كرد.
"مردوخ " تاكنون 3 بار ازدواج كرده است. او براي اولينبار با "پاتريشيا بوكر " در سال 1956 ازدواج كرد و از او داراي يك فرزند دختر شد اما اين ازدواج ديري نپاييد و در سال 1960 به طلاق كشيده شد.
او طي چند سال روزنامه "ديلي ميل " (Daliy Mail) سيدني را خريد و در سال 1964 اولين روزنامه ملي استراليا يعني "The Australian " را به آن ملحق كرد.
وي يكبار ديگر در سال 1967 با "آناماريا تورف " ازدواج كرد و از او داراي يك دختر و 2 پسر شد و در نهايت در سال 1999 نيز طلاق گرفتند.
رابرت در سالهاي دهه 1950 ديدارهاي منظمي از آمريكا داشت. او با آگاهي و ديد ويژهاي نسبت به آمريكا بزرگ شده بود و زماني كه در آكسفورد تحصيل ميكرد با پيچيدگيهاي "جنگ سرد " دستوپنجه نرم كرد و اذعان ميكرد كه زمان آن رسيده كه موقعيت آمريكا را به عنوان يك قدرت فائقه جهاني به رسميت بشناسيم. او به زودي دلباخته آمريكا به ويژه شهر "نيويورك " شد.
"مردوخ " در سال 1960 به "كوبا " سفر كرد و تحت تأثير "فيدل كاسترو " مقالهاي نوشت كه بحث اصلياش اين بود كه آمريكا بايد دست از مخالفت خود با كوبا بردارد و اينكه آينده "آمريكاي لاتين " در خطر است.
او در اوايل دهه 1970 دامنه كارهاي مطبوعاتي خود را به سمت آمريكا كشاند و سهام زيادي از چندين روزنامه آمريكايي را خريداري كرد و در اوايل 1980 بود كه تصميم گرفت به حضور خود در آمريكا ثبات بيشتري ببخشد. به همين دليل در سال 1985 تابعيت آمريكايي كسب كرد.
او زماني با "مارگارت تاچر " روابط خوبي داشت و ميخواست در كنار "رونالد ريگان " در واشنگتن باشد، لذا روابط خود با كاخ سفيد را مستحكمتر كرد. مردوخ حتي در ضيافت شام ريگان شركت كرد و بعد از آن نيز روابط دوستانهاي با "ريچارد نيكسون " برقرار كرد.
"مردوخ " در زندگي خانوادگي هميشه دچار مشكلاتي بود و همين مشكلات بود كه به جدايي او از همسرش در سال 1999 انجاميد اما طلاق "تورف " به يكي از پرسروصداترين طلاقها تبديل شد زيرا او بيشترين مقدار دارايي و اموال به ميزان 1.7 ميليارد دلار به صورت املاك و 110 ميليون دلار پول نقد را از طلاق خود به دست آورد.
مردوخ هوسران دو هفته بعد از اين ماجرا در سن 69 سالگي با سومين همسر خود يعني "وندي دنگ " 31 ساله ازدواج كرد كه از وي داراي دو فرزند دختر است. هماكنون رابرت مردوخ با داشتن يك امپراطوري رسانهاي و رياست چندين رسانه معتبر و مشهور جهان در نيويورك آمريكا زندگي ميكند.
با توجه به فعاليتهاي شديد كاري، مردوخ در زمينه علمي زياد فعال نبوده است. او بااكراه مراحل اوليه تحصيل در استراليا را به پايان رساند و سپس با اصرار پدر و مادر به انگليس رفت تا ادامه تحصيل دهد. او ابتدا در سال 1952 با مدرك كارشناسي در رشته هنر از دانشگاه آكسفورد - دانشكده وورستر - فارغالتحصيل شد.
رابرت حتي از زماني كه به تحصيل مشغول بود دست از فعاليتهاي كاري و روزنامهنگاري نكشيد و با تمام مشغله كاري، او توانست مدرك كارشناسي ارشد خود را از همان دانشگاه در رشته هنر در سالهاي بعد دريافت كند. پس از آن مردوخ صرفاً به كارهاي اجرايي و مديريتي رسانههاي گوناگون پرداخت و تحصيلات خود را ادامه نداد.
**ريشههاي صهيونيستي (يهودي) مردوخ
"ريگ وارن " روحاني مسيحي در اينباره ميگويد: "رابرت " يك مسيحي متولد شده و من پيشواي روحاني او محسوب ميشوم ".
خود رابرت مردوخ درباره مذهبش ميگويد: روزنامهها درباره تولد دوباره من به عنوان يك مسيحي و كاتوليك چيزهايي مينويسند. واقعيت اين است كه من مانند يك مسيحي عبادت ميكنم و گاهي به كليساي كاتوليك ميروم زيرا همسرم يك كاتوليك است، اما من به طور رسمي تغيير مذهب ندادهام و يك فرزند مذهبي شديد نيستيم.
نه خود رابرت مردوخ از يهودي بودنش چيزي ميگويد و نه رسانههاي تحت سلطه او، اما آنچه واضح است نام رابرت از نام يهودي پدر بزرگ مادري او برگرفته شده و مردوخ هميشه سعي كرده اين واقعيت كه مادر مذهبي او، وي را به صورت يك يهودي بزرگ كرده است، پنهان كند.
پنهانكاري مردوخ در حالي صورت ميگيرد كه وي آشكارا از شاخه صهيونيست "راست افراطي " صهيونيستي و افرادي مانند "بنيامين نتانياهو " و "آريل شارون " حمايت ميكند.
چنانچه "جرج پاتاكي " فرماندار سابق نيويورك ميگويد: هيچ روزنامهاي در آمريكا به اندازه "نيويورك پست " تحت سلطه مردوخ از "اسرائيل " حمايت نميكند.
علاوه بر اين، رابطه تنگاتنگ مردوخ با سازمانهاي صهيونيستي مانند "انجمن ضدافترا "، "موزه ميراث يهودي " در واشنگتن و غيره دليل بر اين مدعاست، لذا صراحتاً بايد گفت كه مردوخ علاوه بر يهودي بودن يك صهيونيست تندرو است.
رابرت مردوخ مانند ساير يهوديان منتقد در مراكز رسمي و غير رسمي قدرت، از فاش كردن هويت يهودي خود امتناع كرده و حتي خود را يك "مسيحي ارتدوكس " معرفي ميكند.
با توجه به شواهدي مانند يهودي بودن مادر و پدر بزرگ مادري مردوخ و اينكه مادر وي سعي زيادي داشته تا به فرزند خود تعاليم يهودي بياموزد و همچنين طرفداري مردوخ از اسرائيل و جناح راست صهيونيستي، شكي در ريشه يهودي بودن او باقي نميماند.
در اين صورت، ميتوان چنين نتيجهگيري كرد كه با اينكه مردوخ همچنان در دين يهودي باقي مانده ولي به ظاهر به خاطر منفعتطلبيهاي فردي، اداي يك مسيحي ارتدوكس را درميآورد و براي جلبنظر اكثريت مسيحي آمريكا مجبور ميشود كه گاهگاهي به كلسيا برود و دعاي مسيحي بخواند و در رسانهها و مجامع عمومي خود را يك مسيحي معرفي كند و يا اينكه خود وي اذعان ميدارد اصولاً يك فرد مذهبي و در قيدوبند مذهب نسبت و به راحتي توانسته است از مذهب يهوديت خود دست بكشد و به مسيحيت تغيير آيين داده باشد.
در صورت درست بودن هر كدام از گزينههاي بالا ما چيزي از ريشه صيهونيست بودن رابرت مردوخ كاسته نميشود و او در واقع به عنوان يك يهيودي صهيونيست شناخته ميشود.
**فعاليتها
هيچ دوراني از زندگي مردوخ را نميتوان ذكر كرد كه با فعاليتها و كشمكشهاي كاري سپري نشده باشد. پدر مردوخ يك روزنامهنگار بود و از همان دوران كودكي وي را با چنين فضايي آشنا ميكرد و رابرت نيز از عظمت و سرخوشي شخصي كه توسط ژورناليسم در روحيات پدرش راه يافته بود آگاهي داشت و هميشه همراه پدرش به دفتر روزنامه "هرالد " در "فلايند رزاستريت " ميرفت.
رابرت جوان از بوي تند جوهر، صداي مهيب دستگاههاي چاپ و فضاي سنگنين محل كار پدرش اينگونه ميگفت: "زندگي يك ناشر بهترين نوع زندگي در سراسر جهان است. وقتي بچهها در معرض آن قرار بگيرند، بدون شك قادر نخواهد بود در مقابل جذابيتهاي آن مقاومت كنند. "
اما رابرت مردوخ از بدو ورود به حرفه روزنامهنگاري، نظرات خاص خودش را داشت، او در اينباره مي گويد: اگر شما ميخواهيد دستي در دنياي نشر و ارتباطات داشته باشيد بايد فقط آدم خودتان باشيد و متكي به هيچكس ديگر نباشيد و اجازه ندهيد كه عمل بر اساس روابط دوستانه، شما را وامدار ديگران كند و اين طرز فكر، اساس زندگي مرا تشكيل ميدهد. "
اولين فعاليتهاي مردوخ جوان از سال 1947 پس از پايان تحصيل در مدرسه "گيلانگ گرامر " در يك مجله مدرسهاي به نام "ايف " بود و رابرت آن را به نام "ايف رويوارد " منتشر كرد و پس از چندي موفق شد كه نام خود را در مجله مدرسهاي "كوريان " درج كند.
مردوخ اولين كار جدي خود در حرفه روزنامهنگاري را در حين تحصيل در "دانشگاه آكسفورد " و در روزنامه "ديلي اكسپرس " در شهر لندن از سال 1950 شروع كرد اما به علت مرگ پدرش در سال 1952 بلافاصله به "ملبورن " استراليا بازگشت و در همان سال بخشي از روزنامه "آدلايد نيوز " به عنوان ارث پدرش به وي رسيد و در سال 1954 مالك آن شد.
او روزنامه "سيدني قبل " را هم خريداري كرد و پس از ندك زماني توانست اين 2 روزنامه كوچك را به سوددهي برساند.
مردوخ كه در فكر بنا نهادن يك امپراطوري رسانهاي بود در سال 1958 اقدام به سرمايهگذاري اندكي در روزنامه "ساندي تايمز " كرد. در سال 1960 نيز "NSW " (يك روزنامه حومه شهري با 24 صفحه) و همچنين "ديلي ميرور " (Daily Miror) در سيدني و "Truth " در "ملبورن " را خريد. رابرت 2 سال بعد، 25 درصد سهام ايستگاه شبكه 9 استراليا در سيدني و ملبورن و ايستگاه تلويزيوني "Wollangong " را خريداري كرد.
جاه طلبيهاي مردوخ تا آنجا پيش رفت كه وي در سال 1964 اولين روزنامه ملي استراليا به نام "Tne Australian " را تأسيس و منتشر كرد و طي مدت كوتاهي روزنامههاي مردوخ، استراليا را تحت سلطه خود گرفتند و او به فكر افتاد كه از رسانههاي خود براي تأثيرگذاري بر جريانات سياسي استفاده كند. زيرا روزنامه "The Austra Lian " يك روزنامه با كيفيت بسيار بالا و براي "نخبگان " بود و مردوخ را به يكي از صاحبان اصلي قدرت در استراليا تبديل كرد. در همين حال، وي شروع به گسترش امپراطوري خود در سطح بينالمللي كرد و نگاه از به انگليس معطوف شد.
مردوخ ابتدا 24 درصد شركت انتشاراتي "ويلينگتون " (Wellington) " كه بعدها به بزرگترين شركت رسانهاي "زلاندنو " تبديل شد، را خريد و در نهايت سهم خود را به 49 درصد رساند.
*فعاليت پر رنگ مردوخ در انگليس
نگاه مردوخ به لندن باعث شد كه وي به اين فكر بيافتد كه به برترين قدرت انتشاراتي انگليس تبديل شود و به خاطر همين هدف اقدام به خريد روزنامههاي (News of the World)، "سان " (The Sun)، "تايمز " (The time) و "ساندي تايمز " (Sundy times) كرد تا جايي كه در ميانههاي دهه 1980 موفق شد اولين طراح انتشار روزنامه به صورت تمام رايانهاي در دنيا را در شرق لندن اجرا كند.
مردوخ براي مديريت رسانههاي خود از تمام ضربهها استفاده ميكرد. او در مدت كوتاهي توانست روزنامه "سان " را به يك تابلو جنجالي تبديل كند. بدين وسيله كه به طور مرتب "صفحه سوم " روزنامه را به عكسهايي از زنان زيبا اختصاص ميداد كه اين كار باعث قطعي شدن شهرت مردوخ به عنوان يك صاحبرسانه شد.
در سال 1970 در تلويزيون هفتگي لندن سرمايهگذاري اندكي كرد و در سال 1972، 2 روزنامه در شهر سيدني به نامهاي "ديلي تلگراف " (Daily Telegraph) و "ساندي تلگراف " (Sunday Telegraph) و 46 درصد از شبكه 10 تلويزيون سيدني را خريد.
*فعاليت مردوخ در آمريكا
مردوخ علاوه بر مالكيت چندين رسانه در استراليا و انگليس به دنبال جاي پايي در بازار رسانهاي آمريكا بود و كار خود را با خريد روزنامه "سان آنتونيو نيوز " (SanAntonio News) در سال 1973 شروع كرد.
مردوخ با اشتهاي سيريناپذيري اقدام به تأسيس "نشنال استار " (National Star) كرد و روزنامه "نيويورك پست " (New york Post) آمريكا را به ملبغ 30 ميليون دلار خريد و براي خريد مجلههاي "Newyork و Village Voice و New west " حاضر شد مبلغ 26 ميليون دلار بپردازد و ميليونها دلار صرف خريد چندين نشريه ديگر كرد.
در اوايل دهه 1980 مردوخ متوجه قدرت و گستردگي رسانههاي صوتي و تصويري شد و در سال 1980 با بنيانگذاري شركت رسانهاي "نيوز كورپروشين " (News Corporation) قدم به اين حوزه رسانهاي گذاشت.
البته مردوخ قبلاً در چندين شبكه تلويزيوني سرمايهگذاريهايي كرده بود اما با تأسيس اين شركت جديد بود كه توانست به روياي امپراطوري رسانهاي خود عينيت بخشد، با اين حال هيچگاه از دنياي انتشارات فاصله نگرفت و در سالهاي 1981 تا 1983 چندين نشريه ديگر از قبيل "هرالد امريكن " (Herald American) را با يك ميليون دلار و "سان - تايمز " (Sun - Times) شيكاگو را به مبلغ 90 ميليون دلار خريد. وي در سال 1985 با خريد 7 ايستگاه تبعههاي خارجي بر رسانههاي آمريكا، تابعيت آمريكايي كسب كرد تا آزادي عمل بيشتري داشته باشد و براي گسترش امپراطوري نوپاي خود هيچ مانعي بر سر راه خود ببيند.
مهمترين اقدام مردوخ راهاندازي شبكه تلويزيوني "فاكس " (Fox) در آمريكا بود. او در طول دهه 1980 مرتبا اقدام به خريد شبكههاي تلويزيوني متعدد ميكرد.
در اوايل دهه 1990 اقدام به توسعه امپراطوري رسانهاي خود در انگليس و آسيا نمود و چندين شبكه ماهوارهاي را خريد يا تأسيس كرد.
مردوخ مبلغ 225 ميليون دلار براي خريد 63 درصد از "استارتي وي " (Srar.TV) و يك ميليارد دلار براي حق پخش فوتبال از شبكه "Fox " پرداخت كرد و همزمان خدمات "اينترنت دلفي " (Del Phi) را در سال 1993 صاحب شد.
او براي اينكه بتواند تمام نقاط دنيا را زير چتر امپراطوري خود بگيرد در نيمه اول دهه 1990 به ايران هم سفر كرد كه با سروصداي خبري بسياري هم همراه بود و منجر به اين شد كه عليرغم پيشبيني او و دعوتكنندگانش،هيچ قراردادي براي خريد يا ساخت مراكز رسانهاي بين آنها منعقد نشد.
در طول مدت كوتاهي "نيوز كورپورشين " به يكي از سودآورترين شركتهاي جهاني تبديل شد به طوري كه تنها در سال 2002 مجموع درآمدهاي آن به 17 ميليارد دلار رسيد. مردوخ در طول سالهاي 2000 تاكنون بارها اقدام به خريد و فروش چندين رسانه معتبر دنيا اعم از شبكههاي تلويزيوني، ماهوارهاي و كابلي، روزنامه، مجله، شبكههاي راديويي و اينترنتي و ... كرده است.
*فعاليت مردوخ در اسرائيل
مردوخ در سال 2006 اقدام به خريد 9 درصد از كانال 10 رژيم صهيونيستي كرد و در سال 2007 خريد جنجالي شركت "داو جونز " (Dow Jonse) را انجام داد. مردوخ 76 ساله با پرداخت 5 ميليارد دلار شركت رسانهاي "داو جونز " و تمامي متعلقات آن را به شبكه گسترده رسانهاي خود اضافه كرد. وي براي خريد اين شركت، 3 ماه با خانواده "بن كرافت " (مديران داو جونز) كه 36 درصد سهام "داو جونز " را در اختيار داشتند، در حال مذاكره بود. داو جونز كه رقيب گروه رسانهاي "رويترز " است، صاحب چندين هفتهنامه و وبسايت اقتصادي است. مردوخ درباره خريد "داو جونز " ميگويد: "روزنامه اين شركت پرتيراژترين روزنامه آمريكا و يكي از پرتيراژترينها در دنيا است و ما ميتوانيم دامنه آن را گسترش دهيم. "
براساس طبقهبندي نشريه "فوربس " (Forbes) از 400 آمريكايي پولدار در سال 2006، رابرت مردوخ در رده 32 قرار داشت.
مردوخ براي راضي نگهداشتن تمام طرفهاي درگير در سياست و جامعه آمريكا بارها اقدام به پرداخت كمكهاي نقدي به افراد و نهادهاي زيادي كرده است. وي در سال 1999 با اهداي 10 ميليون دلار پول نقد براي ساختن يك كليساي جامع كاتوليك "در لسآنجلس "، خود را به عنوان يك مسيحي كاتوليك به مردم آمريكا معرفي كرد.
**رسانههاي تحت سلطه مردوخ
داراييهاي مردوخ شامل شركت "نيوز كورپورشين " دربرگيرنده چندين رسانه گوناگون است كه اخيراً در سال 2007 شركت "داو جونز " نيز با تمام متعلقاتش به اين خانواده گسترده رسانهاي پيوسته است. علاوه بر اينها چندين رسانه ديگر در نقاط مختلف دنيا تحت مالكيت اوست كه به بررسي آنها ميپردازيم.
*1- نيوز كورپوريشن:
مردوخ رئيس و مدير اجرايي اصلي اين شبكه بزرگ رسانهاي محسوب ميشود و علاوه بر او يك هيئت مديره، وي را در مديريت بخشهاي گوناگون همراهي ميكنند. طبق سايت رسمي اين شركت مجموع داراييهاي آن در مارس 2007 حدود 62 ميليارد دلار و
درآمد سالانه آن حدود 28 ميليارد دلار است. اين شركت داراي 8 بخش اصلي است و فعاليتهاي تمام قسمتها شامل اروپا، استراليا، آسيا و اقيانوسيه تحت نظارت دفتر مركزي آن در آمريكا است.
بخشهاي اصلي اين شركت شامل موارد زير و در برگيرنده رسانههاي متعدد است.
- شركتهاي فيلمسازي: اين مجموعه شامل 11 شركت فيلمسازي معتبر دنياست كه برخي از موارد ان را ذكر ميكنيم.
20th century fox
20th century fox television
Fox stuios austrailia
Fox studios baja
blue sky studios...
-شبكههاي تلويزيوني:
اين مجموعه شامل 6 شبكه است كه برخي از آنها عبارتند از :
Fox briadcastting com pany
Fastel
Star
- شبكههاي كابلي:
اين شبكه شامل 16 شبكه در نقاط مختلف دنياست كه برخي از انها عبارتند از:
Fox movie chanel
Fox news chanel
Fuel tv
Speed
- خبرگزاريهاي ماهوارهاي:
شامل 3 خبرگزاري مهم است كه عبارتند از:
Bskyb
Direct tv
Skyitalia
-مجلات:
اين مجموعه شامل 8 مجله است كه برخي از آنها عبارتند از :
ALPHA
News amerca marketing
Smart siurce
The weekly standard
- روزنامهها:
مردوخ مالك 28 روزنامه تحت نام شركت "نيوز كورپورشين " در كشورهاي استراليا، انگليس و آمريكاست.
روزنامههاي وي در استراليا شامل "ديلي تلگراف "، "هرالدسان " ، "ساندي ميل "، "ساندي تايمز " ، "استراليا " و ... ، در انگليس شامل "نيوز اينترنشنال " ، "سان " ، "تايمز "، news of world، و ... و در آمريكا شامل "نيويورك پست " است.
- شركتهاي انتشاراتي:
اين مجموعه شامل 7 شركت انتشاراتي است كه برخي از آنها عبارتند از:
Harpercollins publishers
Australia
Canada
Children's book
- ساير موارد:
از ديگر بخشهاي شركت رسانهاي عظيم مردوخ ميتوان به "myspace "، گروه NDS " و "myspace " كه خود شامل بيش از 25 شبكه خبري، اينترنتي و ... است، اشاره كرد.
*2- داوجونز: شركت "داوجونز " كه از اول آگوست 2007 با مبلغ 5 ميليارد دلار تحت مالكيت مردوخ درآمد، در سال 1882 توسط "چارلز داو "، "ادوارد جونز " و "چارلز برگسترسر " تاسيس شد در سال 1889 اقدام به انتشار روزنامه "وال استريت ژورنال " كرد كه پرفروشترين نشريه اقتصادي جهان به شمار ميرود؛ تيراژ كنوني آن بالغ بر 2 ميليون نسخه است.
اين شركت داراي 7 هزار كارمند و چندين گروه رسانهاي ديگر است كه برخي از آنها عبارتند از:
- گروه رسانهاي بازارهاي مصرفي:
اين مجموعه شامل 12 رسانه در نقاط گوناگون دنياست كه برخي از آنها عبارتند از:
* the wall street journal
* the wall street journal europe
* the wall street journal asia
* the wall street journal sunday
* the wall street journal radio network
* Barrons
* Mardet watch
- گروه رسانهاي بازرگاني:
شامل 6 رسانه است كه برخي از آنها عبارتند از:
* Dow jones newswires
* factiva
* Dow jones finacial
* Information services
*3- ساير رسانههاي مردوخ:
رسانههاي تحت مالكيت رابرت مردوخ بسيار فراتر از موارد ذكر شده در شركت اصلي او يعني "نيوزكور پورشين " است. طبق يك آمار نسبتا دقيق در سايت Ketupa.net مردوخ مالك يا دارنده بخشي بالغ بر 300 رسانه مشهور جهان است. اين رسانهها در طبق گسترده اي شامل: شركتهاي انتشاراتي، شبكههاي ماهوارهاي و تلويزيوني، مجلات، شركتهاي فيلمسازي، روزنامهها، راديو، شركتهاي چند رسانهاي و... است.
سلطه بر اين تعداد رسانه كه با روزنامه كوچك "آدلايد نيوز " در استراليا شروع شد سراسر پهنه گيتي را در برميگيرد.
مردوخ هيچ وقت از سلطه بر رسانههاي كشورهاي ديگر غافل نمانده و حضور او در كشورهاي زير محسوس است:
او در آلمان با خريد 66 درصد از TMS و 24 درصد premiere world ،در فرانسه با خريد 13 درصد tv berizh ، در ايتاليا با skyitalia ، در قاره آسيا با star tv ، در كشورهايي مانند چين، ژاپن و كانادا با ctv sportsnet در هند با چندين كانال كابلي و ماهوارهاي، در اندونزي با film indonseia و indiovision ، در آمريكاي لاتين با چندين شبكه ماهوارهاي، در فيجي با 3 روزنامه، در گينه نو با post courier ، در سوئد، دانمارك و هلند با شبكههاي راديويي، در كشورهاي اروپاي شرقي مانند بلغارستان، جمهوري چك ، لهستان، روماني، اوكراين و در نهايت در رژيم صهيونيستي با news autdoor israel تسلط بلامنازعي بر رسانههاي دنيا دارد.
**مردوخ و سياست:
مردوخ با داشتن يك ثروت هنگفت و مالكيت زيادي از رسانهها، ميتواند تأثير زيادي بر سياستها و تصميمات سياسي در اكثر نقاط دنيا داشته باشد زيرا امروزه رسانهها در شكلدهي سياستها و افكار عمومي نقشي بي بديلي دارند.
*1- استراليا:
مردوخ در استراليا با داشتن چندين رسانه گوناگون از قدرت عظيم خود براي پيشبرد دستور كار سياسي خود و حاميان صهيونيستياش استفاده كرد. در سال 1972 بعد از موافقت "ويتلم " رهبر حزب كارگر استراليا مبني بر اتخاذ يك سياست حامي اسرائيل، انحصار رسانهاي مردوخ براي موفقيت تبليغاتي كه "ويتلم " را به قدرت رساند مورد استفاده قرار گرفت. اندكي بعد زماني كه "ويتلم " با خلف وعده و فتح باب مذاكره با اعراب از اعطاي امتياز بهرهبرداري معدن به "هري اوپنهايمر " رئيس شركت عظيم "انگلو- آمريكن " و "كارتل طلا " و "الماس ديبرس " خودداري كرد رسانه مردوخ با استفاده از تبليغاتي موفق "ويتلم " را از قدرت بركنار و "باب هاوك " يكي از طرفداران سرسخت صهيونيسم را جايگزين وي كرد.
*2- انگليس:
مردوخ همزمان با ورود به عرصه رسانههاي انگليسي، توانست در سياست دولت انگليس هم دخالت كند. روزنامههاي مانند "سان " و "تايمز " نقش عمدهاي در به قدرت رسيدن رهبران و احزاب گوناگون در انگليس داشتهاند. هنگامي كه در يك نظرسنجي، احتمال موفقيت "نيل كينوك " در انتخابات رهبري حزب كارگر زياد بود، روزنامه "سان " در صفحه اول خودش نوشت: " اگر "كينوك " در انتخابات پيروز شود، انگليس به يك ويرانه تبديل ميشود ".
در سال 1997 نيز روزنامههاي مردوخ نقش مهمي در پيروزي "بلر " و حزب كارگر در انتخابات اين كشور داشتند.
اين روزنامهها در آستانه انتخابات، اقدام به افشاي اخبار و اطلاعاتي عليه حزب محافظه كار (رقيب عمده حزب كارگر) كردند كه در تضعيف اين حزب بسيار موثر بود.
مردوخ از رابطهاي كه با "بلر " و حزب كارگر داشت اهدافي را دنبال ميكرد. "بلر " پس از پيروزي در انتخابات به پاس زحمات وي، با "رومانو پرودي "، نخست وزير وقت ايتاليا تماس گرفت و از وي خواست تا در راستاي توسعه فعاليتهاي شركت "نيوز كورپوريشن " متعلق به مردوخ در اروپا تلاش كند.
علاوه بر اين، روزنامههاي مردوخ از "مارگارت تاچر " و "جان ميجر " در مقاطعي به سختي حمايت كردند.
اما رابطه "رابرت مردوخ " با حزب كارگر و "توني بلر " در سال 2003 رو به سردي گذاشت و او به "بلر " خاطر نشان كرد كه بيشتر از اين نميتواند روي اين دوستي حساب كند.
مردوخ مخالفت خود با قانون اساسي اتحاديه اروپا را اعلام كرد و ملاقاتهايي با "ميشل هوارد " رهبر جديد حزب محافظه كار انگليس انجام داد و از دوستي گرم خود با "هوارد " سخن گفت و سرسختانه از قانون اساسي اتحاديه اروپا انتقاد كرد و آن را مايه نابودي حاكميت اقتصادي انگليس دانست.
با اينكه "توني بلر " يكي از موافقان قانون اساسي اتحاديه اروپا بود اما به دلايلي در سال 2004 اعلام كرد كه اين قانون را به همهپرسي ميگذارد.
برخي معتقدند كه دليل اتخاذ اين تصميم توسط "بلر "، ملاقات وي با يكي از مديران اجرايي مردوخ به نام "ايروين استلزر " بود كه طي آن به "توني بلر " گفت كه اگر همهپرسي انجام نشود، مردوخ مبارزات گستردهاي را بر ضد حزب كارگر در انتخابات بعدي انجام خواهد داد. مردوخ بارها اتحاديه اروپا را نيز مورد انتقاد قرار داده است.
"لانس پرايس " كه از سال 1998 تا 2001 به عنوان مشاور رسانهاي "توني بلر " فعاليت ميكرد درباره رابرت مردوخ ميگويد: به نظر ميرسد كه او عضو بيست و چهارم كابينه است. صداي او به ندرت به گوش ميرسد اما حضور او هميشه احساس ميشود.
*3- ايالات متحده آمريكا:
مردوخ با خريد روزنامه "نيويورك پست " در سال 1976 وارد دنياي رسانهاي آمريكا شد و پس از آن، چندين رسانه از قبيل تلويزيون، ماهواره، شبكه كابلي، روزنامه و ... را در اختيار خود درآورد.
آمريكا يكي از كشورهايي است كه رسانهها در آن نقش بسيار پررنگي در شكل دهي سياستها و افكار عمومي دارند و مردوخ به خوبي به اين مسئله واقف است. رسانههاي مردوخ در آمريكا از زمان "رونالد ريگان " به بعد به شدت از جمهوريخواهان حمايت ميكنند، چنان كه در طول سالهاي 2000 تا 2003 و در جريان آماده شدن براي تهاجم به عراق، تمام روزنامههاي تحت كنترل مردوخ در جهت حمايت از شروع و ادامه جنگ مطلب مينوشتند.
در مارس 2003، مردوخ با پشتيباني از حمله دولت بوش به عراق در كنفرانس جهاني موسسه ميلكن (milken) اذعان داشت: "من فكر ميكنم مهم آن است كه جهان به ما احترام بگذارد و اين مهمتر از دوست داشتن ماست. وضعيت به سمت بد شدن ميرود و اگر شما واقعا ميخواهيد در مورد اين مسئله جدي باشيد، بايد همين الان اقدام كنيد. "
در آوريل 2004 مدتي پس از تهاجم نظامي آمريكا به عراق، مردوخ به شدت از سياست دولت آمريكا حمايت كرد و گفت: پيشرفت بسيار خوبي در مسئله عراق وجود دارد، تمام كودكان به مدارس برگشتهاند و اوضاع زندگي در عراق كاملا مناسب است. جمعيت كوچك "سني " كه از "صدام " پشتيباني ميكردند به اميد تروريستهاي بينالمللي تبديل شدهاند.
او در نوامبر 2006 و در انتخابات ميان دورهاي آمريكا، شمار كشتهشدگان را كم اهميت و ناچيز جلوه داد و در اين باره گفت: جنگ نيروهاي آمريكايي در عراق به خاطر جلوگيري از درگيريهاي داخلي ميان شهروندان و جلوگيري از كشتار عراقيها به دست يكديگر است.
مردوخ در نشست جهاني اقتصاد در "داووس " سوئيس در پاسخ به اين سوال كه آيا شركت "نيوز كورپورشين " متعلق به رابرا مردوخ به مديريت و شكلدهي تبليغات براي حمله به عراق ميپرداخت، گفت: من چنين عقيدهاي ندارم. ما فقط از سياستهاي خاورميانهاي بوش حمايت ميكرديم.
*4- رژيم صهيونيستي:
مردوخ به عنوان يك صهيونيست، هميشه متوجه اتفاقات و رويدادهاي داخلي و منطقهاي اسرائيل و در راستاي صهونيسم بينالمللي نيز بوده و سعي كرده كه اهداف و راهبردهاي خود را به نحوي در حمايت از سياستهاي اسرائيل اعمال كند. او با "آريل شارون " دوستي خوبي داشت و در هنگام رقابت بين شارون و نتانياهو براي رهبري حزب ليكود در سپتامبر 2005 به شدت از او حمايت كرد و حتي در جريان سفر "شارون " به آمريكا در ژوئن همان سال براي وي ترتيب يك ضيافت شام را داد و به دفاع از ديدگاههاي او پرداخت.
**نتيجهگيري:
قدرت رسانهها در شكلدادن به سياستها و افكار عمومي در سراسر جهان، يك موضوع انكارناپذير است، از طرف ديگر سلطه صهيونيستها بر رسانهها در تمام نقاط دنيا و مالكيت آنها بر رسانههاي پر تيراژ جهان امري بديهي است.
مردوخ به عنوان يك صهيونيست، كار خود را از يك روزنامه كوچك از استراليا كه از پدرش به ارث برده بود، شروع كرد و روياي بنيان نهادن يك امپراطوري رسانهاي در سراسر جهان را پس از طي 5 دهه عينيت بخشيد.
وي نيز مانند ساير يهوديان با نفوذ در مراكز قدرت در دنيا، از ابراز هويت يهودي خويش خودداري كرده و حتي پا را از اين فراتر گذاشته و با حضور در كليساها، خود را يك مسيحي ارتدوكس معرفي ميكند.
مردوخ با خريدن روزنامههاي ورشكسته و مديريت آنها و استفاده از حربههاي گوناگون توانست پايههاي امپراطوري رسانهاي خود را در استراليا بنيانگذاري كند و پس از چند سال آن را به سمت ماوراي درياها يعني انگليس و سپس آمريكا بكشاند. او حتي در دهه 1990 ميلادي با سفر به ايران درصدد خريد يا ايجاد پايگاهي رسانهاي برآمد كه با ناكامي روبرو شد.
او در ابتدا كار خود را روي روزنامهها و مجلات متمركز كرد ولي پس از اينكه به اهميت و نقش رسانههاي (ديداري - شنيداري ) پي برد، بيدرنگ به اين حوزه قدم گذاشت و امروزه با دارا بودن بيش از 300 رسانه در سراسر جهان، يك امپراطوري رسانهاي را تشكيل داده است.
مردوخ از قدرت رسانهاي خود براي جهتدهي به سياستها و تاثير در افكار عمومي در كشورهاي گوناگون بويژه استراليا، انگليس، آمريكا و ... استفادههاي فراواني كرده است. او با پرداخت كمكهاي نقدي به احزاب مورد نظر، در موفقيت آنان سهم بسزايي داشته اما هميشه منافع (اهداف صهيونيستي) براي او از همه مهمتر بوده است.
مردوخ با بهرهگيري از رسانههاي تحت سلطه خود، نقش زيادي در ترغيب و وارد كردن آمريكا به جنگ با عراق داشت و پس از آغاز جنگ نيز به حمايت سرسختانه خود از اين مسئله ادامه داد و با ناچيز نشان دادن شمار كشتهشدگان آمريكايي و انتشار تصويري آرام و رويايي از عراق، واقعيتهاي اين بحران را پنهان ميكند.
وي با ايجاد امپراطوري رسانهاي در نقاط مختلف دنيا با هدف هدايت سياستها و راهبردهاي كشورها و كنترل افكار عمومي دنيا در جهت اهداف و مقاصد صهيونيستي گام برداشته است.
*منابع:
1- www.nndb.com/people.420/000/23351
2- شاو كراس ، ويليام ، رابرت مردوخ : امپراطور رسانهاي ، ترجمه اميرحسين بابالار، تهران؛ ساقي، 1385 ، صص22- 50
3- www.biography.com/search/article.do?id=9418489
4- www.woopidoo.com/bigraphy/rupert-modoch.htm
5- www.findarticles.com/p/articles/ni-m1028/is- 11-124/ai- n19328530
6- www.thtruthseeker.co.uk/article.asp?id=1130
7-www.museum.tv/archives/etv/mhtm1m/murdochrupe.htm
8- www.ketupa.net/murdoch.htm
9- www.npr.org/templates/story.php?staryip=10603346
10- www.sourcewatch.org/index.php?title=rupert-murdoch
11- www.foxnews.com/printle-friendly-story/o'3566/269625/00.htm
12- www.forbes.com/lists/2006/54/bi2-06rich400-keithrupert-morduch
13- قدرت رسانهاي يهوديان در انگليس، منبع www.abbc.com
دختر لر و ستاره شش پر داوود

نمای پایانی فیلم "دختر لر"
"حکایت سینماتوگراف" و "سینمای ماسونی" عنوان قسمت های پانزدهم و شانزدهم از مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" است که با نگاهی دیگر به سالهای آغازین تاریخ سینمای ایران دارد.
در این قسمت از ورای اسناد و شواهد تاریخی ، ورود سینما به ایران و شکل گیری نخستین سالن های سینما ، بازخوانی می شود. روایتی که چندان با آنچه تا کنون شنیده و خوانده بودیم ، همخوان نیست. حکایتی که به ماجراهای پشت پرده این تاریخ نقب زده و نقش و اهداف کانون های پنهان را در این اقدام به ظاهر تجدد گرایانه واکاوی می نماید.
آنچه در این بازخوانی ، شگفت می نماید ، هویت کانون های پنهان یاد شده است که همگی مبداء و منشاء صهیونی می یابند؛ چه علی خان ظهیرالدوله و سایر فراماسون هایی که شاه قاجار را با پول های قرض گرفته از روسیه راهی فرنگ کردند تا دستگاه سینماتوگراف ابتیاع نماید و با سرگرم کردن وی ، نفت ایران را طی قراردادی خفت بار برای 60 سال تقدیم ویلیام ناکس دارسی انگلیسی کنند، چه میرزا ابراهیم خان صحاف باشی که نخستین سالن عمومی سینما را در ایران تاسیس کرد و عضو انجمن ( ماسونی ) مخفی دوم ( بقایای انجمن بین الطلوعین) بود و چه علی وکیلی و اسحاق زنجانی که نخستین حلقه سالن های سینما در ایران را تاسیس کردند و هر دو نفر فارغ التحصیل مدارس صهیونیستی آلیانس ( اتحادیه جهانی اسراییلی) بودند و علی وکیلی بعدا به ریاست کلوپ های ماسونی روتاری رسید. همین علی وکیلی است که به همراه آوانس اوگانیانس (مهاجری روس که ناگهان سر و کله اش در ایران پیدا شد و با کمک نهادی مرموز به نام "فدراسیون بین المللی مجمع تحقیقات علمی") مدرسه آرتیستی سینما را بوجود می آورد ( در شرایطی که در سراسر کشور تعداد مدارس عالی از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی رفت) و از دل همین مدرسه بود که فیلم هایی همچون "حاجی آقا ، آکتور سینما" بیرون آمد و به طور مستقیم ارزش های فرهنگی اسلامی جامعه را نشانه رفت. همان فرهنگ و ارزش هایی که 2-3 سال بعد رضاخان با سرکوب و کشتار و قلع و قمع مورد هجوم قرار داد.
در واقع می توان اهداف ورود سینما به ایران را در یک عبارت ، تئوریزه کردن همان طرح و برنامه هایی دانست که از سوی کانون های صهیونی/ ماسونی ، قرار بود بوسیله عاملی همچون رضاخان و تحت عنوان تجدد وارداتی ، هویت و فرهنگ این ملت را هدف قرار دهد.
بازخوانی تاریخ سینمای ایران ، 4 قسمت از مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" را شامل می شود که "حکایت سینماتوگراف" ، قسمت اول آن است. قسمت هایی با اسناد و تصاویر تکان دهنده و منحصر به فردی که بخش اعظم ذهنیت رایج درباره تاریخ این سینما را دگرگون می سازد.
انجمن اکابر پارسیان هند ( که اسناد وابستگی آنها به کانون های صهیونیستی خصوصا امپراتوری روچیلدها افشاء شده است) از طریق افرادی مانند اردشیر جی ریپورتر ( سرجاسوس سرویس های اطلاعاتی و امنیتی بریتانیا و از پایه گذاران سازمان فراماسونری در ایران ) ، سر دینشاه پتیت و اردشیر ایرانی با اجیر کردن امثال عبدالحسین سپنتا و تولید فیلم هایی در جهت پروپاگاندای کودتای رضاخانی و باستان گرایی ماسونی ، سمت دیگر سینمای ایران را در اوایل قرن چهاردهم هجری شمسی بوجود آوردند. سینمایی که با تولید فیلم هایی همچون "دختر لر" به تبلیغ علنی برای رژیم کودتا پرداختند.
از جمله اسناد منحصر به فردی که در این قسمت نمایش می شود ، نمای پایانی فیلم "دختر لر " است که ضمن نمایش تمام قد ستاره شش پر داوود ( علامت صریح صهیونیسم ) تصویری از رضاخان را درون آن نشان می دهد. این در شرایطی بود که انجمن صهیونیست ایران به سرعت شعب خود را در سراسر ایران می گستراند.
افشای عناصر پدید آورنده دوره دوم تاریخ سینمای ایران در پیوند با کانون های ماسونی / صهیونی از دیگر بخش های قسمت شانزدهم مجموعه "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" است که اسناد آن برای نخستین بار در مقابل دوربین تلویزیون قرار می گیرد. ارتباط اشخاصی همچون دکتر اسماعیل کوشان ( بانی دوره دوم تاریخ سینمای ایران) با کانون های فراماسونی و اعضای برجسته این کانون ها مانند بهرام شاهرخ و همچنین جاسوسان شناخته شده سرویس های اطلاعاتی انگلیس مثل برادران رشیدیان از جمله این اسناد است . در اسناد دیگر این قسمت نیز فاش می شود که چگونه کوشان در رابطه با سرمایه گذاران صهیونیست همچون طاهر ضیایی و اسفندیار یگانگی و سلیم سومیخ و عنادیان و ...اولین استودیوهای فیلمسازی در ایران به اسامی میترا فیلم و پارس فیلم را بنیان گذارد.
در این قسمت ها بخش هایی از گفت و گو با مرحوم سید ابوالحسن علوی طباطبایی نیز درباره تاریخ سینمای ایران به نمایش درمی آید.
مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی توسط رضا جعفریان در 26 قسمت برای گروه سیاسی شبکه خبر سیما تهیه شده بود.
برگرفته از وبلاگ سعید مستغاثی http://smostaghaci.persianblog.ir
رسانه های جهانی صهیونیسم
در پروتکل های زعمای صهیون نیز چنین آمده است:
“نباید هیچ خبری در اختیارجامعه قرارگیرد، مگر آن که با موافقت و تأیید ما باشد. تحقّق این امر جز با سلطه برخبرگزاری ها که اخبار همه ی نقاط جهان درآن جا متمرکز می گردد،امکان پذیرنیست؛ تنها با این زمینه ها می توان ضمانت کردکه هیچ خبری منتشر نشود، مگراین که ما آن رابرگزیده و با آن موافقت کرده باشیم .”
جنگ نرم و عملیات روانی- در سال ۱۸۶۹ “راشورون” (Raschuron) ، یکی از خاخام های یهودی (۱) در سخنرانی که در شهر “پراگ” برگزار و هدف از آن بررسی اهمیت رسانه ها در میان یهودیان بود گفت: ” اگر طلا نخستین قدرت ما برای سیطره ی بر جهان است ، مطبوعات دومین قدرت ماست.”
سالیان سال است که این دو جمله ، اولویت کاری یهودیان قرار گرفته و طی سال ها بر اِعمال آن همت گماشتند تا جایی که امروزه حتی رسانه های آمریکایی و اوپایی را نیز تحت سیطره ی خویش درآورده اند .
این قبیل رسانه ها فراوانند که البته در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا می کنیم :
1)روزنامه تایمز
“رابرت مرداک” سالها پیش که روزنامه ی “تایمز″ در مشکلات شدید مالی به سر می برد، آن را خرید و بدین ترتیب یک یهودی ، سمبل لندن مدرن شد. او همچنین اندکی بعد روزنامه ی “ساندی تایمز″ را خریداری کرد و مالکیت سه مجله انگلیسی “سان” (پوچ گرا و مبتذل با تیراژ حدود سه میلیون و هفتصد هزار نسخه)، “نیوز آو دِوُرد” (اخبار جهانی که نشریهای مبتذل و حادثه ای و خبری با تیراژ حدود چهار میلیون نسخه می باشد) و “سیتی مگزین” را از آنِ خود کرد. وی مجلات و روزنامه های فراوانی را نیز در استرالیا، امریکا و چین زیر سیطره خود آورد و در تمام آنها با محوریت فوتبال و حادثه و سکس ، توانست مشتریان غفلت زده بسیاری را جلب کند . رابرت مرداک همچنین مالک شرکت های سینمایی ، تلویزیونی و ماهواره ای متعددی نیز، می باشد.
۲) خبرگزاری رویترز
بنیان گذار آن یک فرد یهودی به نام “رویترز″ است تا سال ۱۸۵۱ فعالیت خبرگزاری او در پاریس متمرکز بود . تا آنکه در این سال مجبور شد سازمان مرکزی خبرگزاری خویش را به علت سخت گیری دولت فرانسه به لندن منتقل سازد . پس از اختراع تشکیلات تکامل یافته برق در آن زمان ، رویتر موقعیت خبرگزاری خویش را توسعه داد تا کلیه اخبار سیاسی و اجتماعی را نیز در بر بگیرد . مطبوعات انگلستان نیز با اعتماد و اتکای همه جانبه ای که به خبرگزاری او داشت ، شکل ویژه ای به خود گرفت . رویتر در سال ۱۸۵۷ تابعیت انگلستان را پذیرفت و سپس در سال ۱۸۷۱ به لقب “بارون” افتخار یافت . ژولیوس رویتر یهودی که در سال ۱۸۱۶ خبرگزاری خود را راهاندازی کرد ، از پیشگامان تسلط خبری صهیونیستها بر مراکز بزرگ تولید خبر در جهان به شمار می آید .
3) خبرگزاری یونایتدپرس اینترنشنال
از سال ۱۹۰۷ میلادی خبرگزاری یونایتدپرس اینترنشنال (United Press International-UPI) به یکی از مهمترین فراهم کنندگان اخبار و اطلاعات مهم و دست اول برای رسانهها و شبکههای خبری، بازرگانان، حکومتها و محققان تبدیل شده است. مقر اصلی UPI در واشنگتن دی سی است و شعباتی نیز در بیروت ، هنگکنگ ، لندن ، سانتیاگو ، سئول و توکیو دارد . خبرگزاری یونایتدپرس دادهها و اخبار خود را به سه زبان انگلیسی ، اسپانیایی ، و عربی به سراسر جهان مخابره می کند. در سال ۱۹۰۷، “اسکریپس″ و “هوارد” ، خبرگزاری “اسکریپس هوارد یونایتدپرس″ را بنیان نهادند . در ۱۹۰۹ ویلیام هرست که در راه آرمان های یهودی از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد و خبرگزاری اینترنشنال نیوز سرویس را افتتاح کرد . این دو خبرگزاری در سال ۱۹۵۸ با عنوان “یونایتدپرس اینترنشنال” متحد شدند.
4)خبرگزاری آسوشیتد پرس
ژولیوس رویتر یهودی که در سال ۱۸۱۶ خبرگزاری خود را راه اندازی کرد ، از پیشگامان تسلط خبری صهیونیست ها بر مراکز بزرگ تولید خبر در جهان به شمار می آید . آسوشیتد پرس در ۱۸۴۸ توسط پنج روزنامه تأسیس شد و امروزه از مهم ترین منابع رسانه ها محسوب می شود . به طور مخفف AP یک آژانس خبرگزاری آمریکایی است و بزرگ ترین سازمان از این نوع در جهان می باشد . این آژانس یک مالکیت شراکتی برای روزنامه ها رادیوها و ایستگاه های تلویزیونی شریک خود در آمریکا است ، که آنها که هم در تولید گزارش ها و هم در استفاده از مطالبی که توسط کارکنان نوشته شده مشارکت دارند . امروزه ، مقر این خبرگزاری در شهر نیویورک می باشد و مدیر عامل و رییس هیئت رییسهه ی این خبرگزاری ، “تام کِرلی” ، سردبیر سابق روزنامه “یو اس ای تودی” است . این خبرگزاری ، بالغ بر ۳۷۰۰ تن کارمند رسمی و تعداد نا مشخصی کارمند غیر رسمی دارد.
البته باید توجه داشت که سیطره ی صهیونیست ها تنها به چند روزنامه و مجله محدود نمی شود با کمی تحقیق و بررسی مشخص می شود که اکثر شبکه های ماهواره ای ، فیلم های هالیوودی ، عمده ی تبلیغات و … در دست صهیونیست ها می باشد . با توجه به موارد مذکور به سهولت ماهیت اصلی خبرگزاری ها و رسانه های ظاهراً بی طرف آشکار می شود ، رسانه هایی که امروزه با عملیاتی به نام جنگ نرم سعی در ایجاد تفرقه و عناد در بین مردم یک کشور و حکومت نموده و زمینه را برای ورود آسان اربابانشان به این کشورها و غارت آنها فراهم می کنند.
آزاده مرنی
شخصیت شناسی مختارنامه
جهان در آستانه تحولی عظیم است...(78 کلیپ برگزیده از مجموعه روایت فتح)
در سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی ، 78 کلیپ برگزیده از مجموعه روایت فتح،که بیانگر گوشه هایی کوچک از ایثارگرانی مردان مرد هشت سال دفاع مقدس و همراه با صدا و متن دل نشین شهید آوینی است تقدیم کاربران می شود.این کلیپ ها در فرمت wmv تهیه گردیده است که برای دسترسی آسانتر کلیپ موبایل و صوتی آن نیز تهیه گردیده است که با کلیک بر روی علامت های + می توانید به ترتیب به هر کدام دسترسی داشته باشید.امید که سری های بعدی نیز برای این مجموعه آماده و تقدیم کاربران گردد.
برای دریافت هر فایل بر روی نام آن کلیک کنید
شبکههای ماهوارهای شیعی؛ کابوس وهابیون

پایگاه خبری "مفکرة الاسلام" ـ وابسته به علمای افراطی سعودی ـ مطلبی تحت عنوان «شبکههای ماهوارهای شیعی؛ جنگ جدید ایران» به قلم «احمد عمرو» منتشر کرده است که نشان از داغدیدگی فراوان وهابیون تندرو و افراطی، از تلاشهای مخلصانه و بدون چشمداشت تعدادی از شیعیان عقلگرا و هنرمند دارد.
احمد عمرو در مقاله خود آورده است: «در سالهای اخیر، تلاشهای پرشتاب و هماهنگی از سوی شیعیان رو به فزونی گذاشته که سعی دارند "فضای فرهنگی کشورهای عرب سنی را در دست بگیرند"»!
جالب آنکه نویسنده در بخشی از مقاله خود، خطر نفوذ شبکههای شیعی را از شبکههای مسیحی نیز فراتر دانسته و میگوید: «خطر نفوذ و رسوخ شبکههای ماهوارهای مبلغ مسیحیت را میتوان با اندکی برحذر داشتن و اخطار دادن به بینندگان مسلمان آنها، از منازل دور کرد؛ ولی شبکههای شیعی به گونهای نرم و آرام وارد خانهها شدهاند و مسلمانان سنی احساس نمیکنند که دینشان در خطر است»!
او در ادامه به نکته تأمل برانگیز وضعیت حزنانگیز ورود ابتذال به شبکههای غیرشیعی عربی نیز اشاره ـ و در واقع اعتراف ـ میکند، ولی با اینکه در هیچیک از شبکههای شیعه ابتذال رایج در دیگر شبکههای عربی وجود دارد، باز هم استقبال خانوادههای سنی از شبکههای شیعیان را خطرناک میداند.
نویسنده در اینباره مینویسد: «شبکههای شیعی با پخش فیلمها و سریالهای جذابی که در آنها از ابتذال موجود در دیگر شبکههای عربزبان خبری نیست، سعی در جذب خانوادهها، زنان و کودکان دارند. این مسأله را به وضوح میبینیم و آن را خطرناکتر از تبلیغ مستقیم میدانیم؛ چراکه تأثیر آن عمقیتر و بلندمدتتر است و کودکان فعلی که مردان و زنان آینده هستند، راحتتر پذیرای تفکرات التقاطی شیعیان خواهند بود»!
نویسنده وهابی در ادامه، به دروغپراکنی هم متوسل میشود و ادعا میکند: «برای من بسیار عجیب است که ایران از 35 شبکه ماهوارهای شیعی حمایت میکند(!!) ولی دولتهای سنی و عرب منطقه، حتی یک شبکه فارسی زبان هم ندارند(!!) به عبارت دیگر، یک کشور، از دهها شبکهای که زبان اصلی آن کشور نیست حمایت میکند؛ ولی دهها دولت عرب سنی حاضر نیستند از یک شبکه ماهوارهای فارسیزبان که مبلغ عقاید اهل سنت باشد، حمایت کنند»!
این درحالی است که شبکه ماهوارهای "نور" یکی از چندین شبکهای است که با پشتیبانی مستقیم دولت سعودی به تبلیغ عقاید وهابیون به زبان فارسی میپردازد.
این پایگاه خبری وهابی در بخش دیگری از این مقاله، به ایران تهمت میزند که از طریق شبکههای ماهوارهای دینی، به دنبال نفوذ در امور داخلی کشورهای منطقه است و این یعنی خطر به هم ریخته شدن اوضاع داخلی و سیاسی کشورهای عرب سنی!
این مقاله در ادامه ـ از زاویه نگاه خودش ـ تعدادی از شبکههای شیعی عربی(!) را اینگونه معرفی میکند:
الکوثر: شبکهای است که در سال 1980 و در ایام جنگ ایران و عراق با یک ساعت برنامه در روز آغاز به کار کرد. این شبکه در آن زمان به تبلیغ انقلاب [امام] خمینی در عراق و سوریه میپرداخت و بیشتر در زمینه مسائل سیاسی آن زمان جهان عرب برنامه پخش میکرد و کمتر به تبلیغ تشیع میپرداخت. ولی هماکنون به یکی از فعالترین شبکههای شیعی مبدل شده است.
المنار: شبکه متلق به شیعیان لبنان و خصوصا جنبش حزبالله است که در سال 1991 آغاز به کار کرد. در سالهای آغازین فعالیت المنار، پخش برنامههایش محدود به مناطق جنوبی لبنان و برخی کشورهای همسایه آن بود. اما در سال 200 به عنوان شبکهای ماهوارهای که در تمام دنیا قابل دریافت است، فعالیت منسجمتر و هدفمندتری در دستور کار خود قرار داد. این شبکه در حال حاضر از ضریب نفوذ بالایی در مناطق عربی برخوردار است و به خاطر انتسابش به مقاومت اسلامی، بیشتر برنامههای خود را با نگاهی سیاسی تولید میکند. مهمترین اقدام المنار، تسریع در روند خروج کامل نیروهای اسرائیلی از مناطق اشغالی جنوب لبنان بود. البته این مسأله مانع از آن نیست که المنار از پخش زنده برنامههای دینی و تبلیغی به خصوص در ایام محرم و غدیر خودداری کند!
اهل بیت(ع): شبکهای ماهوارهای است که از کربلا در عراق پخش برنامه میکند.
الانوار: مقر شبکههای ماهوارهای الأنوار یک و دو در کویت است. یکی از آنها، اقدام به تولید و پخش برنامههای آموزشی و علمی در زمینه عقاید شیعه مینماید و دیگری برنامههای ادعیه و مراثی شیعیان را پخش میکند.
المعارف: متعلق به شیعیان بحرین است. آنها بزودی شبکه "فورتین" (14 معصوم ـ دوازده امام(ع) و نبی(ص) و فاطمه(س)) را هم ارائه خواهند کرد.
هادی تیوی: شبکه ماهوارهای مخصوص کودکان است و کارتونها و سریالهای شیعی مخصوص کودکان و نوجوانان پخش میکند. بسیاری از خانوادههای سنی نیز کودکان خود را به دیدن این برنانمهها تشویق میکنند؛ حال آنکه از خطر تأثیر و نفوذ تشیع در کودکان غافلند!
اخیرا نیز شبکههای شیعی به شکلی هماهنگ سریال ایرانی یوسف پیامبر(ع) را بر روی آنتنهای خود دارند که بسیاری از مردم منطقه و به خصوص زنان و جوانان را مجذوب خود کرده است.
نویسنده مقاله در ادامه توهینهای خود به ایران و شیعیان، اتهام ناروای دیگری به شبکههای ماهوارهای شیعی وارد میکند. او میگوید: «شبکههای شیعی تمام تلاش و هم خود را صرف بیان احادیث منقول از ائمه(ع) میکنند. درواقع آنها تلاش میکنند تا این مطلب را القاء کنند که صحابه و احادیث نقل شده از آنها ـ با وجود امام معصوم(ع) ـ بیفایده و غیرقابل استناد هستند و به جای آن باید از احادیث مجعول و نامعلوم شیعیان استفاده کرد»!!
مقاله سراسر وهن و اتهام مفکرة الاسلام، در انتها غرض واقعی خود را نشان میدهد و تیر خلاص خود ـ که همانا خشم از ولایت فقیه و مبارزه با مقاومت اسلامی است ـ را رها میکند و مینویسد: «دو شبکه الکوثر ایران و المعارف بحرین، تلاش زیادی برای حمایت از ولایت فقیه و لزوم تبعیت و پیروی از شخص ولی فقیه میکنند. همچنین شبکههای شیعی عراق نیز تلاش دارند تا مقاومت علیه اشغال آمریکایی را به نام خود به پایان برسانند؛ درحالی که همین شیعیان بودند که پای آمریکاییها را به بهانه مبارزه صدام به عراق باز کردند(!!!) از سوی دیگر نیز شبکه المنار تلاش دارد تا مقاومت مردم لبنان علیه اشغال اسرائیل را به نام خود ثبت کند(!!!)». گویا نویسنده مقاله فراموش کرده است که در جنگ 33 روزه تنها حزبالله بود که با وجود حمایت بیدریغ آمریکا، غرب و همه کشورهای عربی از دشمن اسلام و مسلمین، در برابر ارتش تا بن دندان مسلح رژیم صهیونیستی مقاومت کردند.
جمله پایانی مقاله موهن چنین است: «خطر شبکههای ماهوارهای شیعیان که تحت حمایت ایران است، از سلاح هستهای این کشور بدتر است»!
گوگل چگونه همه ما را زیر نظر دارد؟
مطالب بسیاری درباره جاسوسی گوگل به سود غربیها منتشر شده که این گزارش، با ذکر موارد متعدد، این موضوع را برای کسانی که به جاسوسبودن گوگل شک دارند، اثبات میکند.

شهرکی را در نظر بگیرید که فقط یک فروشگاه برای تأمین نیازهای مردم داشته باشد. صاحب این فروشگاه از آنجا که آدم زرنگی است، همه جور جنس در آن میفروشد. از مایحتاج منزل تا روزنامه و وسائل برقی و لوازمالتحریر و حتی در این فروشگاه مکانی هم برای نگهداری کودکان و جایی برای استراحت والدین و گپ زدن آنها با هم تدارک دیده است.
صاحب فروشگاه از طریق مرور لیست کالاهایی که مردم خرید میکنند، به نیازهای آنها و خانوادهشان پی میبرد و برایشان برنامهریزی میکند. او یک نقشه از شهرک با مقیاس 1:500 روی یکی از دیوارهای فروشگاه نصب کرده و مراجعان علاقهمند معمولاً مکان منزل خود را روی آن بررسی میکنند. صاحب فروشگاه بدون اینکه کلامی با آنان صحبت کند، به مرور زمان آدرس منزل آنها را مییابد.
مثال بارز این مسأله را در محلههای خودمان میتوانیم ببینیم. مغازهدارها اطلاعات جامعی در مورد اهل محل دارند. هرکس اطلاعاتی در مورد کسی میخواهد، از بقال محل میپرسد!
ما از گوگل چه میدانیم؟
بسیاری از ما وقتی اسم گوگل به میان میآید، تصویری از یک موتور جستوجوی مشهور در ذهنمان نقش میبندد. این شرکت اینترنتی، هماکنون خدمات مختلفی را به کاربران سراسر جهان ارائه میدهد. جستوجوی اطلاعات، پست الکترونیک (رایانامه)، گفتوگوی آنلاین (چت)، خواننده خوراک (فیدریدر) از مهمترین این خدمات هستند اما خدمات گوگل به اینها منتهی نمیشود. گوگل دهها سرویس مختلف را برای کاربران عرضه میکند.
مثلاً Google Docs ابزار بسیار سودمند آنلاینی است که جایگزین خوبی برای ورد و اکسل مایکروسافت محسوب میشود. همهجا هم در دسترس است و میتوانید اسنادتان را بسادگی به اشتراک بگذارید و بطور گروهی آنها را ویرایش کنید.
گوگلارث (GoogleEarth) که برای مشاهده کره زمین و مکانهای مختلف آن بصورت مجازی است.
سرویس آمار بازدید سایت گوگل (Google Analytics)، ابزاری بسیار کامل است. هر نوع اطلاعاتی در مورد بازدیدکنندگان سایتتان که بخواهید به شما میدهد. اکثر شهرهای ایران را میشناسد و بازدیدکنندگانتان از هر شهری را به شما اطلاع میدهد.
گوگل دسکتاپ، ابزار جستوجوی داخل رایانه شخصی شما که تمام فایلهای داخل رایانهتان را بسرعت و مانند جستوجوی اینترنت برایتان مییابد. کافی است آن را نصب کنید و به آن فرصت بدهید تا فایلهای داخل رایانه شما را شناسایی کند. گوگل دسکتاپ در کنار موتور جستوجوی خود، امکانات بسیار جالب دیگری به نام Gadget هم دارد که شامل انواع ابزار کاربردی و سرگرمی جالب میشود.
مترجم گوگل (Google Translator) متون شما را به 36 زبان مختلف میتواند ترجمه کند.
خدمات گوگل محدود به اینها نیست و شامل موارد بیشتری در حوزه خرید و فروش، پاسخ به سؤالات و ... میشود.
گوگل علاوه بر اینها سایتهای زیادی را هم خریداری کرده است. سایتهایی که کاربران زیادی در آنها فعالیت میکنند. مثلاً یوتیوب (Youtube) سایتی است که کاربران میتوانند فیلمها را در آن به اشتراک بگذارند. این سایت توسط گوگل خریداری شده است.
وجه اشتراک این سایتها و خدمات مختلف در تعداد بسیار کاربرانشان است. کاربرانی که اکنون با کلمه کاربری (Account) که در گوگل دارند از خدمات این سایتها بهرهمند میشوند.
رایگان؟!
همه موارد بالا از خدمات مفیدی است که گوگل به کاربران خود میدهد اما آیا تا به حال این سؤال برایتان پیش آمده که این همه خدمات، چرا برای شما "رایگان" عرضه میشود؟
همه ما شنیدهایم و میدانیم که انجام این کارها برای گوگل هزینه زیادی دارد. سرمایهگذاران بزرگی باید پول خرج کنند، مهندسان زیادی در حوزههای مختلف باید دورهم جمع شوند، قطعات فنی زیادی مثل سرورها و چیزهای دیگر باید ساخته شده و در کنار هم قرارگیرند تا چیزی به عنوان گوگل و خدمات آن در صفحه مرورگر ما عینیت پیدا کند.
استفاده از این همه، برای ما تقریباً هیچ هزینهای ندارد. ظاهراً همه چیز مجانی است. اما چرا؟!
تبلیغات و .... ؟!
در محیط اینترنت سایتهایی که بازدیدکننده بیشتری را به خود جلب کنند، محل مناسبی برای کسب اطلاعات از کاربران و همچنین تبلیغات برای آنها میشوند. گوگل نیز از این امر مستثنی نیست؛ اما گوگل هیچ تبلیغی را در صفحه اول خود نمیگذارد. گوگل با توجه به نوع جستوجویی که شما انجام میدهید، برای شما تبلیغات مرتبط نشان میدهد.
همچنین گوگل با توجه به محتوای نامههایی که در صندوق ایمیلتان دارید، به شما تبلیغ نشان میدهد. یعنی با توجه به محتوای نامههایی که شما برای افراد دیگر میفرستید یا برای شما میآید، به شما تبلیغات مرتبط نشان میدهد.
کار از این به بعد کمی مخفیانهتر میشود. او میتواند با تحلیل و بررسی جستوجوها و همچنین محتوای نامهها و همچنین صفحاتی که کاربران به آنها مراجعه میکنند (یعنی اطلاعاتی که نیاز کاربران هست) به اطلاعات ذیقیمتی در مورد کاربرانش دست پیدا کند. این اطلاعات میتواند در مورد تکتک کاربران یا اقشار خاصی از کاربران در محدودههای مکانی یا زمانی خاص باشد. مثلاً میتواند بفهمد که نویسنده متنی که یک حساب کاربری در گوگل دارد به دنبال چه چیزهایی در گوگل بوده یا برای دسته کسانی که در محدوده مکانی "استان تهران" زندگی میکنند چه چیزهایی اهمیت دارد. حتی میتواند بفهمد کاربران اینترنت در مثلاً استان "آذربایجان غربی" یا شهرستان "فسا" در "استان فارس" در زمان عیدنوروز بیشتر به دنبال چه چیزهایی هستند. او میتواند از این طریق بسیاری از خواستهها و سلایق ما و جامعهای که در آن هستیم را بفهمد.
شاید اینها خیلی برای ما اهمیت نداشته باشد ولی برای برخی افراد و شرکتها اطلاعات بسیار مفید و حتی حیاتی قلمداد میشوند. چطور؟ اگر با بحثهای بازاریابی و تولید و فروش محصول آشنا باشید، به دست آوردن نیاز و سلیقه مخاطب برای تولیدکنندگان اهمیت زیادی دارد. گوگل با تحلیل محتوای اطلاعاتی که از کاربران به دست میآورد (مثل اطلاعات مکانی، نوع جستوجوها، محتوای نامهها و ...)، اطلاعات بسیار ذیقیمتی برای شرکتهای مختلف تهیه میکند و اینجاست که باید برای به دست آوردن این اطلاعات پول خرج کرد. یکسری از اطلاعات دم دستیتر در اختیار عموم قرار داده میشود تا قدرت گوگل نشان داده شود و ایجاد جذابیت کند مثل اطلاعاتی که در مورد بیشترین کلمات جستوجو شده از شهرهای مختلف جهان میتوانید روی سایت گوگل ببینید.
تا اینجای مسأله را شاید بتوان با استناد به توافقنامهای که در ابتدای استفاده از گوگل و یا هنگام عضویت در آن میخوانید و قبول میکنید، هضم کرد.
شما با قبول این توافقنامه، به گوگل این اجازه را میدهید که از اطلاعات شما این گونه استفادهها را انجام دهد.
به هرصورت باید بدانیم که گوگل چیزی بیش از آنچه که ما هزینه آن را میپردازیم، به ما نمیدهد. هزینهای که ما به گوگل میپردازیم، همان استفاده کردن ما از گوگل است. کافی است که ما وارد سایت گوگل شویم و از خدماتش مثل جستوجوی عبارات و عکسها، استفاده از جیمیل و ... استفاده کنیم تا هزینه این خدمات را پرداخته باشیم!
اما چیز دیگری در این بین هست که مسأله را برای کاربران حساستر میکند. آیا گوگل میتواند به عنوان یک بازوی اطلاعاتی- امنیتی برای به دست آوردن اطلاعات از مردم و یا مبارزه با دشمنان دولتها استفاده شود؟
پاسخ این مسأله، مثبت است و با توجه به دلایل و شواهدی که در ادامه مطلب به آنها اشاره میشود، دولت آمریکا خود یکی از حامیان اصلی آن است.
گوگل از شما چه میداند؟
اطلاع از وضعیت علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و به هرصورت اطلاع از وضع دولتهای دیگر و نیروهای مرتبط با آنان، نقش اساسی در تأمین امنیت یک دولت خاص (در اینجا یعنی آمریکا) خواهد داشت. برای آمریکا اهمیت زیادی دارد تا بداند محققان کشور "الف" در زمینه پژوهشهای علمی ـ صنعتی خاص، به چه نتایجی دست یافتهاند؟ برای آنها اطلاع از وضعیت اقتصادی و فرهنگی یک کشور خیلی مهم است. همچنین در زمینههایی که به آن نام تروریسم میدهند، شناخت تحرکات تروریستها و گروههایی از این دست برای***شان اهمیت حیاتی دارد.
دستیابی به این اطلاعات از جمله مواردی است که هزینه زیادی برای کسانی که این اطلاعات را میخواهند، دارد.
گوگل چگونه میتواند در تأمین اهداف مزبور نقش ایفا کند؟ باید دید که گوگل چقدر در کسب این اطلاعات مفید است؟ آیا گوگل میتواند وضعیت تحقیقات علمی ـ صنعتی یک جامعه خاص را بفهمد؟ آیا گوگل میتواند ارتباطات بین افراد مختلف و احیاناً تروریستها را آشکار کند؟
استفاده شما از معمولترین خدمات گوگل یعنی جستوجوی اطلاعات (Search)، اطلاعات زیر را در اختیار گوگل قرار میدهد:
1- شماره IP رایانه شما: این شماره بسته به شرایط، مکان رایانه شما و اطلاعات مرتبطی را در دنیای اینترنت نشان میدهد؛ مثلاً اینکه شما از چه ISP (شرکت تامین کننده اینترنت) استفاده میکنید و شهری که هم اکنون در آن هستید و چیزهایی از این قبیل.
2- نوع سیستمعامل (مثل ویندوز xp) و مرورگری که شما با آن کار میکنید (مثل فایرفاکس) و دقت صفحه نمایش شما (مثلا 800 در 600)
3- کلماتی که توسط گوگل، جستوجو کردهاید.
4- تمام سایتهایی که از طریق صفحه جستوجوی گوگل وارد آنها شدهاید.
5- اگر شما دارای یک حساب جی- میل (Gmail) در گوگل باشید، باید اطلاعات زیر را به موارد بالا اضافه کنید:
- چه کسانی به شما نامه فرستادهاند.
- کسانی که از شما نامه دریافت داشتهاند.
- محتوای همه نامههای شما.
حتی اگر شما در جیمیل، حسابی نداشته باشید، نامههایی که برای دارندگان جیمیل ارسال کرده یا از آنها دریافت کردهاید شامل این موضوع میشوند.
استفاده شما از خدمات مختلف گوگل (مثل خبرخوان) و سایتهای وابسته، اطلاعات بسیار بیشتری در اختیار گوگل میگذارد؛ مثلاً اگر شما در شبکه اجتماعی اُرکات (Orkut) عضو باشید، تمام ارتباطات و فعالیتهای شما در این شبکه در اختیار گوگل است.
موارد دیگری هم هستند که برای کاربران کشور ما فعلاً(!) کاربرد و اهمیتی ندارند، ولی به آنها اشاره میشود.
بعنوان مثال Latitude ابزاری است که امکان به اشتراکگذاری اطلاعات در مورد موقعیت جغرافیایی افراد از طریق تلفن همراه را در سرویس My Location فراهم میکند. اگر چه در این سرویس کاربر با انتخاب یک گزینه به گوگل اعلام میکند موقعیت جغرافیایی او را شناسایی نکند، این شرکت در سرور خود آخرین اطلاعات مربوط به موقعیت فیزیکی او را در سرور خود نگه می دارد. آیا میدانستید گوگل از طریق این سرویس از عمر باتری گوشی شما و دیگر اطلاعاتی که به ظاهراً اهمیتی ندارند هم مطلع میشود؟
بررسی جستوجوها
بهتر است ادامه گزارش را برای شمایی بنویسیم که میخواهید کارتان از دید شخص سومی مانند گوگل مخفی بماند. بسیاری از مردم به هر دلیل میخواهند مقصودشان از جستوجوهایی که در شبکه انجام میدهند، پنهان بماند اما گوگل مجموع جستوجوهایی را که از طریق دستگاه رایانه هر شخص انجام شده میداند. آمار استفاده از سرویسهای مختلفی که از طریق این رایانه انجام شده (مثل ایمیل و...) را هم دارد. برایش خیلی سخت نیست تا بفهمد کدام جستوجو واقعی و کدام برای ردگمکردن است. حتی گوگل میداند که از صفحات جستوجویی که برایمان فراهم کرده، در چه سایتهایی کلیک کردهایم. فرض کنید لابلای جستوجوهایی که انجام میدهیم چند جستوجوی بیربط به موضوع هم بکنیم تا طرفمان (یعنی گوگل) منظور ما را نفهمد و مثلاً رد گم میکنیم اما بدلیل اینکه کل عملیات ما تحتنظر گوگل انجام پذیرفته، خیلی نمیتوانیم به پوشیدهماندن کارمان اطمینان داشته باشیم.
بررسی نامههای الکترونیک
یکی دیگر از چیزهایی که به ذهن میرسد این است که محتوای نامههای ما را بررسی کند. اگر مواردی از ارتباطات مشکوک در آنها یافت، مسأله را دنبال میکند تا به سرنخهای بیشتر و مدارک محکمتر برسد و نهایتاً این امور به مراجع خاص آن ارجاع میشود.
شاید بگوییم که ما برای ارتباط با افراد بیگانه ایمیلها را با نام مستعار میسازیم و از اطلاعات با عنوان مستعار استفاده میکنیم. البته کار خوبی است، اما اصلاً نباید به آن اطمینان کرد. اجازه بدهید مثال:
بسیار پیشآمده که در صندوق ایمیل شما که به نام مستعار ایجاد کردهاید- نامهای برای دوستتان فرستاده باشید. کافی است دوست شما در پاسخ ایمیل شما، نام واقعی شما را ببرد. یعنی تمام زحمات شما برای مخفی ماندن هویتتان بر باد رفت؛ ادامه این ماجرا مساوی است با لو رفتن اطلاعات بیشتر در مورد هویت شما و دوستانتان.
شاید بگویید «من یک ایمیل برای ارتباطات ناشناس دارم و یک ایمیل دیگر برای ارتباط با دوستانم.» خب این هم راه حل بهتری است اما هنوز اطمینان بخش نیست. هر بار که از گوگل استفاده میکنید، گوگل رایانه شما را با یک کوکی (با شماره شناسایی یکتا) شناسایی میکند. این کوکی دو سال روی رایانه شما اعتبار دارد و با هربار استفاده از گوگل، مجدداً احیا میشود. خب وقتی ببیند یک بار از ایمیل 1 و بار دیگر از ایمیل 2 روی این رایانه استفاده شده، احتمال زیادی میدهد که هر دو متعلق به یک نفر باشد.
اگر صندوق ایمیل شما در گوگل (Gmail) باشد، گوگل تمام ایمیلهایی که از آن ارسال یا به آن آمده باشد را میداند.
کسانی که با ریاضیات و آمار سر و کار دارند، میدانند که خیلی راحت میتوان از طریق "گراف"، ارتباط بین ایمیلها، هویتها را تشخیص داد.
البته شکل بالا، مثال بسیار سادهای از گراف مزبور است. از طریق تحلیل محتوای ایمیلها میتوان به موضوع ارتباطات بین ایمیلها پی برد.
ایمیلها از نظر ارتباطات کاری، ارتباطات دوستانه، ارتباطات خانوادگی و عاطفی و ... میتواند دستهبندی شود. رایانهها و مکان جغرافیایی آنها هم معلومند. مشکل بتوان در چنین شبکهای هویت مخفی داشت. شواهد زیادی در دست هست که نشان میدهد اطلاعات حتی پس از حذف آنها توسط کاربران، در سرورهای گوگل نگهداری میشود.
بررسی گفتوگوهای آنلاین (چت)
گفت وگوهای ما در محیطهای چت (chat) حاوی اطلاعات زیادی است و همانند ایمیلها قابل تحلیل و پیگیری هستند.
بررسی استفاده ما از سرویسهای مختلف گوگل
وقتی استفاده کاربران از خدمات مختلف گوگل به این موارد اضافه میشود، مسأله ابعاد جدیدتری به خود میگیرد. خدمات مختلفی که گوگل روی سایت خود فراهم کرده، موجب اشتیاق هرچه بیشتر کاربران برای استفاده از گوگل میشود. البته برای استفاده از بسیاری از این خدمات باید در گوگل یک حساب کاربری ایجاد نمود. استفاده از فیدریدر (یا خواننده خوراک) سایتهای موردعلاقه ما را برای گوگل معلوم مینماید. استفاده ما از سرویس گوگلارث (Google Earth)، مکانهای مهم و مورد توجه ما را برای گوگل معلوم میسازد. از این طریق راحت میتوان فهمید شما در کجا کار میکنید یا خانهتان کجاست؟ یا مکانهای مهم و مورد توجه شما چه جاهایی هستند؟
در ابتدای مقاله اشاره شد که گوگل علاوه بر سرویسهای مختلفی که روی سایت خود دارد، سایتهای دیگری را هم تحت مالکیت خود درآورده است. یعنی هر چه بیشتر سعی داشته تا افراد مختلف روی کره زمین با نیازها و سلایق مختلف را جذب خود کند. سرویسهای مختلف گوگل، شبکه اجتماعی ارکات (Orkut)، شبکه یوتیوب (YouTube) و سایتهای بسیاری مثل اینکه شاید شما تعلقش به گوگل را ندانید، چیزهایی هستند که معمولاً کاربران به آنها مراجعه دارند.
نصب گوگلدسکتاپ روی دستگاه رایانه شخصی، تیر خلاصی است که به اطلاعات خود میزنید. این نرمافزار اطلاعات رایانه شما را بررسی کرده و یک موتور جستوجوی کوچک برای شما راهاندازی میکند اما از کجا معلوم که اطلاعات خاص(!) شما را برای جایی آنطرفتر از مرزها نفرستد؟!
هر بار استفاده کاربران از خدماتی که توسط گوگل یا وابستگان او ارائه میشود، اطلاعاتی را در اختیار او میگذارد. مجموع اطلاعات جمعآوری شده با کمک علوم ریاضیات، آمار، روانشناسی و رفتارشناسی، علوم اجتماعی و ... پردازش میشود و اطلاعات بسیار زیادی در مورد کاربران به دست میآید. اطلاعاتی از قبیل اینکه شما که هستید؟ شغل شما، محل زندگی و کار، وضعیت روانی،عادتها، علاقهمندیها، کارهای جدی و امور تفننی و پروژههایی که در حال انجام آنها هستید. اینها مواردی هستند که براحتی از کنار آنها عبور میکنیم، در حالی که برای دیگران ارزش زیادی دارد.
امروز میدانیم، همراه داشتن یکدستگاه تلفن همراه یعنی اینکه در هر لحظه میتوان موقعیت فیزیکی شما را با اختلاف چند متر تشخیص داد. میتوان ادعا کرد که تشخیص این مساله برای گوگل، حتی اگر با نام کاربری وارد نشده باشیم، چندان مشکل نباشد.
مواردی که گفته شد، بیان تهدیدی است که از طریق اینترنت متوجه ماست. ترفندهایی که در محیط اینترنت برای مخفی ماندن خود و کارمان بکار میبریم، چندان موثر نیستند و باید با خطر بزرگ و پنهانی که از طریق سرویسهای مختلف اینترنتی متوجه جامعه ماست، آشنا شویم. اگر فکر کنیم وجود چنین ابزار قوی مورد توجه مراکز سلطه نیست، قطعاً اشتباه کردهایم.
مواردی که در مورد گوگل ذکر شد، برای سرویسهای دیگر مانند یاهو و ... هم صدق میکند. گوگل به دلیل فراهم آوردن خدمات متنوع و موردنیاز کاربران از جذابیت بیشتری نسبت به سایرین برخوردار است و کاربران بیشتری به سوی آن گرایش دارند.
مهم این است که خودمان دارای این فناوریها شویم یا آنکه خطرات ناشی از آنها را به حداقل برسانیم.
کیک زرد!
"فریتز" یک مهندس متبحر بود که در بخش ساخت و تولید قطعات مربوط به پروژههای هستهای کار میکرد. وقتی مسؤولیت طراحی فرایند تولید کیک زرد به او سپرده شد؛ از آنجا که نیاز به منابع دست اول و بهروز داشت، تصمیم گرفت تا در اینترنت به دنبال منابع فوق بگردد. این بود که در مرکزی که در سازمان هستهای برای ارتباطات اینترنتی در نظر گرفته شده بود، کار خود را آغاز کرد.
در نوار آدرس مرورگر اینترنت، شروع کرد به تایپ کردن: google.com، و در کادر جستوجو این طور تایپ کرد: yellow cake. لیستی از سایتها برایش آمد و شروع کرد به کلیک کردن نام سایتها تا ببیند محتوای آنها چیست؟ او جستوجوی خود را با عباراتی تخصصیتر ادامه داد و در نهایت اطلاعات مفیدی در مورد این ماده، فرایند تولید آن و قطعات دستگاههایی که آن را تولید میکنند، پیدا کرد. البته او کمی در مورد کار در اینترنت اطلاعات داشت. به همین خاطر در بین جسنجوهایی که میکرد، چند جستوجوی بیمورد را هم انجام داد. مثلاً یک بار به دنبال newspaper و بار دیگر به دنبال mobile و کلمات بیربط به کیک زرد جستوجو کرد.
برای دریافت اطلاعات از سایتهایی که آنها را پیدا کرده بود، لازم بود تا در یکی دوتا از آنها عضو شود و برای یکی دوتا از آنها ایمیل بفرستد. اینکارها را با ایمیلی که بصورت ناشناس در جیمیل (GMail) ساخته بود، انجام داد. در انتها هم ایمیل خودش را چک کرد. البته این ایمیل به نام «مرد آوازخوان» در جیمیل ساخته شده بود و هیچ ربطی به نام واقعیاش نداشت و با آن با دوستانش مکاتبه میکرد.
هزاران کیلومتر آنطرفتر از مرزهای کشور «ایندولند»، سرورهای گوگل گزارش دادند که تعدادی جستوجوی با موضوع فرایند هستهای در یکی از آدرسهای اینترنتی این کشور انجام شده است. آدرس IP رایانه بهکارگرفتهشده مربوط به یکی از سازمانهای درگیر در امور هستهای بود. در طول زمان چهار ساعت کار با رایانه مزبور، 17 مرتبه از عبارات تخصصی در مسایل فناوری هستهای و پنج مرتبه عبارات پراکنده استفاده شده بود. در این مدت، از رایانه مزبور 57 کلیک به سایتهای مرتبط با مسائل هستهای شده بود. گوگل با توجه به اینکه خودش یک موتور جستوجوست، از محتوای سایتهای مزبور کاملاً مطلع بود. در بازه زمانی که توسط رایانه مزبور این جستوجوها انجام شده بود (از ساعت 14 تا حدود 18 ) دو ایمیل توسط دستگاه باز شده بود. یکی از آنها easy_driver@gmail.com با پروفایل ناشناس و دیگری هم signing_man@gmail.com بود که مشخصات پروفایل درست و حسابی نداشت. البته در یکی از نامههایی که به این ایمیل آمده بود، با عنوان جناب آقای فریتز مکگال نام برده شده بود که هویت صاحب ایمیل را برملا کرد. کار از این به بعد چندان سخت نبود. تمام ایمیلهایی که با این ایمیل مکاتبه داشتند، بررسی شدند و فهرستی از کسانی که با فریتز رابطه کاری داشتند، تهیه شد.
روز بعد فریتز ایمیل واقعی خود (یعنی mailto:signing_man@gmail.com) را از طریق رایانه شخصی که در منزل داشت، چک کرد. تبلیغ نرمافزار گوگل ارث (Google Earth) را بتازگی در اینترنت دیده بود. آن را نصب کرد و نخستین جایی را که سعی کرد با آن مشاهده کند، محله مسکونی بود که در آن زندگی میکرد. سپس سری هم به محلی در چند کیلومتری شهر، جایی که قرار بود کارخانه تولید کیک زرد در آنجا باشد، زد. از بالا اصلاً شبیه به یک کارخانه هستهای نبود!
رایانه مستقر در منزل شخصی او هم شناسایی شد و از این به بعد آن هم تحت نظر قرار گرفت.
این فرایند برای کسانی که با فریتز رابطه مکاتباتی کاری داشتند، تکرار شد. اطلاعات خوبی نصیب گروهی که از سوی سازمان سیا در شرکت گوگل مستقر بودند، شد. آنها از طریق مرور عبارات جستوجو متوجه شدند که وضع پروژههای هستهای در چه مرحلهای است! همچنین با مدلسازی ارتباطات ایمیلها و تحلیل محتوای آنها به اسم و رسم 11 نفر از محققان و دانشمندان مرتبط با مسائل هستهای پی بردند. اغلب افراد مزبور از طریق نرمافزار گوگلارث به مکانی در چند کیلومتری شهر سر زده بودند و معلوم بود که قرار است آنجا خبری باشد! این محققان از ابزار گوگلریدر برای مطلع شدن از آخرین اخبار و تغییرات در سایتها و وبلاگهای موردعلاقه خود استفاده میکردند. برای تکمیل اطلاعات، از اطلاعاتی که توسط سایت یاهو و هات میل و چند سایت دیگر کسب شده بود، استفاده شد.
هنگامی که مسائل حیاتی پیش بیاید گوگل، یاهو یا هر شرکت دیگری باید با سازمان سیا همکاری کند؛ با تحلیل این سایتها و همچنین جستوجوهایی که این افراد در زمینههای دیگر نموده بودند، تا حدود زیادی مشخصات اخلاقی، فکری و روانی این افراد بر تیم سازمان سیا معلوم شد. قرار شد با چهار نفر از آنها تماس گرفته شود....
جنگ رسانهای بزرگی علیه «ایندولند» آغاز شد. کار به تهدیدهای نظامی و لشکرکشی کشیده شد. مابقی ماجرا را تا آخر خودتان حدس بزنید!
درباره "مستندعكاس جنگ"

... همه لحظاتی که آنجا بودم، می خواستم فرار کنم. نمی دانستم باید بگذارم و بروم یا این که به فکر مسئولیت خود و دوربینم در بطن جنگ باشم! (جیمز نچوی)
جیمز نچوی در یکی از بی شمار مناطقی که برای مدتی با جنگ، مرگ، درد، رنج و خشونت دست و پنجه نرم می کرد، به دنبال عکس هایی بود که فکر می کرد باید چاپ شوند تا همه احساسات موجود در آن لحظات را به مردم نشان دهد. این فیلم در مورد مرد خجالتی و قهرمانی است که به عنوان یکی از شجاع ترین و خلاق ترین عکاسان جنگ شهرت پیدا کرد.
جوایز فیلم:
_ نامزد جایزه اسكار بهترین مستند بلند 2002
_ جایزه شهر اوزاكای ژاپن 2002
_ جایزه وزارت فرهنگ سوییس 2002
_ جایزه تماشاگران در جشنواره فیلم های مستند آفریقای جنوبی 2002
_ نامزد جایزه آدولف گریم در زمینه اطلاعات و فرهنگ 2003
_ نامزد جایزه بهترین فیلم مستند از بنیاد فیلم سوییس 2002
_ نامزد جایزه گریرسون 2002
_ جایزه فونیكس از جشنواره بین المللی فیلم های تلویزیونی كلن 2002
_ جایزه نقدی بهترین فیلم مستند از جشنواره فیلم های مستند گنت، بلژیك 2002
کارگردان و فیلمنامه نویس: کریستین فری
فیلمبردار: پیتر ایندرگ ا ند
تدوین گران: ک . فری ، باربارا مولر
صدا برداران: فلورین ایدن بنز، مارتین ویتز، اینگرید استادلی
نسخه اصلی: انگلیسی/ آلمانی، رنگی، 35 میلیمتری، 96 دقیقه، نوامبر 2001
محصول: كریستین فری فیلم پروداكشن
Christian Frei Filmproduction
Schweizer Fernsehen DRS
كریستین فری (Christian Frei)
متولد 1959 در شونن ورد سوییس. فارغ التحصیل روزنامه نگاری و ارتباطات از دانشگاه فرایبورگ. كارگردانی اولین فیلم در 1981. تهیه كننده و كارگردان مستقل از 1984 تاكنون. اولین فیلم بلند سینمایی او به نام ریكاردو، میریام و فیدل درباره آرزوهای یك خانواده برای مهاجرت به آمریكا، در سال 2001 با استقبال زیادی روبه رو شد.
مستند فریب اوباما (Obama Deception) + دانلود

فریب اباما (Obama Deception)، مستندی است که به طور موثر، این افسانه را که اباما بهترین کارها را برای مصلحت و بهتر شدن زندگی مردم آمریکا انجام می دهد، زیر سوال می برد. پدیده اباما، فریبی است که توسط سران و فرماندهان “نظم نوین جهانی” برنامه ریزی و مهندسی شده است. او به عنوان ناجی جهان به مردم آمریکا تحمیل شده تا مردم آمریکا را برای پذیرش “بردگی جهانی” فریب دهد. “نظم نوین جهانی” مربوط به چپ و راست نیست. مربوط به حکومتی جهانی است که قرار است توسط بانکداران بین المللی مدیریت و هدایت شود تا همه مردم جهان را تبدیل به برده های خود کند. مواردی که در این فیلم مورد بررسی قرار می گیرد:
* اباما برای چه کسانی کار می کند؟
* چه دروغ هایی گفته است؟
* هدف اصلی او چیست و توسط چه کسانی برنامه ریزی می شود؟
مستند فریب اوباما در ماه جولای سال ۲۰۱۰ درحالیکه بیش از ۶ میلیون بار در کانال آلکس جونز، کارگردان این فیلم، مشاهده شده بود، بدون هیچ دلیل و هشداری از سایت یوتیوب (YouTube) حذف شد!!؟ شما میتوانید مستند فریب اوباما را با زیرنویس فارسی (به همت گروه بیداری اندیشه) که روی خود فیلم حک شده و بدون افت کیفیت، ۲۰۰ مگابایت از حجم اصلی کمتر است را با لینک مستقیم دانلود کنید.
مدت زمان: ۱۱۱ دقیقه
کیفیت: DVDRip (خیلی خوب)
کارگردان: آلکس جونز (Alex Jones)
زمان تولید: مارس ۲۰۰۹
زبان: انگلیسی
زیرنویس فارسی از: بیداری اندیشه
با دیدن این فیلم شما خواهید فهمید که:
* اباما فرآیندی را دنبال می کند که وضعیت مردم آمریکا را مشابه وضعیت نازی در آلمان خواهد کرد. او اینکار را با خدمت نظامی اجباری، جاسوسان شهروندی در خانواده ها، استراق سمع مردم، نابودی بخشنامه دوم قانون اساسی آمریکا مربوط به داشتن حق حمل سلاح (نابودی این بخشنامه به معنای خلع سلاح مردم می باشد که در صورت شورش و انقلاب مردم آمریکا، دولت با مشکل زیادی مواجه نشود) و حکومت نظامی انجام می دهد.
* اعلام ایجاد یک بانک جهانی توسط مردان دولت اباما که هدف این بانک جهانی، سلطه مطلق روی همه مردم جهان خواهد بود. اینکار از طریق افزایش مالیات های مختلف و با استفاده از نیروی نظامی پیگیری می گردد.
* بانکداران بین المللی کاملا هدفمند، فروپاشی اقتصادی را مهندسی کرده اند تا کشورهای جهان را ورشکسته کرده و آنها را وارد حکومت جهانی خود کنند.
اطلاعاتی که در این مستند مستند ارائه می شود، برای آینده “جمهوری” و “آزادی” حیاتی خواهد بود. رئیس جمهور اباما، تنها ابزاری است برای پیاده کردن برنامه ای بزرگ و جهانی. تا زمانیکه همه ما آگاه نشویم، بشریت گرفتار اربابان “نظم نوین جهانی” خواهند بود.
![]()
(فرمت: MP4 – ابعاد تصویر: ۵۷۶*۷۲۰)
لینک اصلی قسمت ۱ | لینک کمکی قسمت ۱
تحلیل فیلم مستند ضد ایرانی ایرانیوم در برنامه راز + دانلود

ایرانیوم نام فیلم مستندی است که توسط رافائل شور "یک محافظه کار خاخام اسرائیلی" کارگردانی شده است. صندوق کلاریون تولیدکننده مستند جهاد سوم، در جدیدترین پروژه “ایران هراسی اتمی” با تلفیق دو واژه ایران و اورانیوم، مستند “ایرانیوم” را ساخته که ایران را خطرناکترین تهدید اتمی جهان معرفی کرده است.
در این برنامه از مجموعه برنامه راز، با حضور دکتر فواد ایزدی (عضو هیئت علمی دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران و کارشناس مسائل آمریکا) به تحلیل این مستند ضد ایرانی که تحریف برخی از سخنان حضرت امام در ترجمه آن، تحریف دلایل مخالفت جمهوری اسلامی با سیاستها و منافع آمریکا در ایران، استفاده ابزاری از عنوان تروریسم و ارتباط دادن اکثر حوادث مهم تروریستی در سراسر جهان به ایران، تخریب چهرهی نهادهای انقلابی مانند سپاه و بسیج و در نهایت تحریک به حمله پیشدستانه به ایران برای دفع خطر رو به تزاید آن را در کارنامه خود دارد، پرداخته و بخشهایی از آن نیز پخش شد. این فیلم به ظاهر مستند که در واقع بیانیه سیاسی طیف وابسته به لابی صهیونیستی در آمریکاست از افراد خاصی به عنوان کارشناس و مصاحبه شونده، نظیر برنارد لوئیس (Bernard Lewis) صهیونسیت شرق شناس از دانشگاه پرینستون، تئوریسین جناح نومحافظهکار و مشاور جرج بوش به هنگام حمله آمریکا به عراق، کلیفرد می (Clifford May) رئیس بنیاد دفاع از دموکراسی (FDD)، کنث تیمرمن (Kenneth Timmerman) موسس بنیاد دموکراسی برای ایران و مرتبط با چهرههای ضد انقلاب ایرانی که مسیر آشوبگران در فتنه ۸۸ را نیز در سایت خود قرار داده بود گرفته تا نمایندگان کنگره و سنای ایالات متحده و ضد انقلاب ایرانی، استفاده کرده است.
مدت زمان: ۷۱ دقیقه
کیفیت:TVRip (خوب)
کاری از: شبکه چهار سیما / برنامه راز
منبع فایل: برای حقیقت جویان
![]()
لینک اصلی قسمت ۱ | لینک کمکی قسمت ۱
بازخوانی برگزیدهای از مجله سوره به سردبیری شهیدآوینی
دوران مسئولیت سید مرتضی آوینی در سوره دارای فراز و نشیب ها و حواشی زیادی بود که درآخر به اخراج او از حوزه هنری انجامید.
در مصاحبه با همکارسید الشهدای مظلوم اهل قلم با عنوان «شعارشان خانه نشین کردن آوینی بود.» و یادداشت «خاطره اول:مظلومیت آقا سید مرتضی» می توانید با فراز و نشیب های دوران کاری او بیشتر آشنا بشوید.فتیان برگزیده ای از فایل PDF مجله سوره با سردبیری ایشان را که حاوی مجموعه ای از قلم نوشتهای ایشان و حاصل مدیریت ایشان بر این مجموعه است را تقدیم کاربران خود می کند.
دوره سوم سوره ،سال 1370:

در این شماره می خوانید:یادداشت سردبیر:دهه شصت و امام خمینی/تجدد یا تحجر(نقد سخنرانی خاتمی توسط شهید آوینی)/شرح سوز(شر.ح امام (قده) برابیاتی از حافظ و ... .

در این شماره می خوانید:این جنگ یک گنج است.(سخنان رهبر معظم انقلاب در جمع اعضاء دفتر ادبیات و هنر مقاومت)/یادداشت سردبیر:حلزونهای خانه به دوش/تحلیل آسان،در حاشیه مقاله حکومت آسان،آدینه(سید مرتضی آوینی)(شهید آوینی در این مقاله با نقد مقاله ای از مسعود بهنود،روشنفکری سکولار رامورد سوال قرارمی دهد:می گوئیم «درد دین»غرب باوران می گویند«دموکراسی» می گوئیم «ولایت»می گویند«وا پس گرایی».)/و ... .

دوره چهارم سوره،سال 1371:

در این شماره می خوانید:یادداشت اسلامیت یا جمهوریت؟:عینیت سیاست و دیانت به این معناست که تحقق دین،ضرورتا با تحقق نظام حکومتی خاصی که ثمره ان است،ملازم است./آزادی قلم و ...

حاشیه:در این شماره از سوره شهید آوینی اقدام به چاپ تصویری از یک جوان بوسنیایی می کند که در تقلید از بسیجیان ایران،پیشانی بند«الله اکبر» بر پیشانی بسته است.آوینی معتقد بود این تصویری نمادی از تهاجم فرهنگی اسلام به غرب است.این تصویر یکی از حاشیه های کار او در سوره بود که منجر به توبیخ کتبی او از سوی وزیر ارشاد وقت(خاتمی) می شود.در این مورد می توانید به این یادداشت مراجعه کنید:«آوینی را به علت چاپ مطلب مخالف شئونات اسلامی توبیخ کردند.»(برای بزرگتر دیدن تصویر،روی آن کلیک کنید.)

در این شماره می خوانید:لُب احساس و خیال (سخنرانی حضرت آیت الله خامنه ای در کنگره بزرگداشت استاد سید محمدحسین شهریار)/آغازی بر یک پایان (سید مرتضی آوینی)/گزارش ویژه ویدئو ...وبعدهم،ماهواره/و...)
دوره پنجم سوره،سال 1372:

در این شماره می خوانید:استقلال هنر،اندیشه و تبلیغات،بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم دیدار اعضای حوزه هنری/تجدید و تجدد،سید مرتضی آوینی/تکنیک در سینما،سید مرتضی آوینی/و ... .

مجموعه فیلم های روایت فتح شهید سید مرتضی آوینی + دانلود

| مجموعه ی اول روایت فتح | ||
|
1 |
روایت فتح 1 |
مجموعهي اول روايت فتح يازده برنامه دربارهي عمليات بزرگ والفجر هشت است. عمليات والفجر هشت غروب روز بيستم بهمن سال 1364 از ساحل شرقي اروندرود شروع شد. غواصان خطشكن شركتكننده در اين عمليات با وجود سرماي سخت آب و هواي زمستاني بهمنماه، با تجهيزاتي كاملاً ابتدايي از رودخانهي خروشان اروند گذشتند و خط دفاعي دشمن را در آن طرف رودخانه شكستند. سرانجام اين عمليات با تصرف شهر فاو عراق در آن طرف رودخانه پايان يافت. |
![]()
| مجموعه ی دوم روایت فتح | ||
|
2 |
روایت فتح 2 |
بعد از عمليات والفجر هشت، ارتش عراق براي پس گرفتن شهر فاو فشار زيادي به نظاميان ايران وارد كرد كه به جايي نرسيد. اين شد كه به شهر مهران در غرب كشور حمله كرد و آن را گرفت. شرط صدام براي آزادي مهران، عقبنشيني ايران از فاو بود. اما روش ايران براي آزادي مهران طور ديگري بود. |
![]()
| مجموعه ی سوم روایت فتح | ||
|
3 |
روایت فتح 3 |
مجموعهي سوم روايت فتح دربارهي عمليات كربلاي پنج است كه در زمستان سال ۱۳۶۵ در شلمچه روي داد. در اين عمليات سه تن از عوامل فيلمسازي گروه روايت فتح به فاصلهي يك روز از هم شهيد شدند: رضا مرادينسب، ابوالقاسم بوذري و حسن هادي. به همين دليل سه برنامه از پانزده برنامهي اين مجموعه به اين سه شهيد اختصاص يافته است. |
![]()
| مجموعه ی چهارم روایت فتح | ||
|
4 |
روایت فتح 4 |
وجه مشترك برنامههاي مجموعهي چهارم روايت فتح اتفاقاتي است كه در سال ۱۳۶۶ علاوه بر جبههي نظامي در عرصهي سياسي و فرهنگي بر ايران گذشت: انتقال عمليات سراسري ايران از جنوب به غرب، هجوم تبليغي دشمن براي نااميد كردن مردم از ادامهي جنگ و خالي كردن جبههها، و شروع دخالت مستقيم آمريكا در جنگ. جايي كه رژيم سعودي هم با كشتار حجاج ايراني خانهي خدا در ايام حج، به فشارهاي طاقتشكني كه عليه ايران وارد ميكردند افزود. |
| مجموعه ی پنجم روایت فتح | ||
|
5 |
روایت فتح 5 |
در فاصلهي اسفندماه سال 1366 تا پايان جنگ، ايران چند عمليات مهم در غرب كشور انجام داد كه به تصرف چند شهر كردنشين و مرزي عراق از جمله حلبچه منجر شد. مردم اين شهرها از رزمندگان ايراني استقبال كردند: چيزي كه اسباب خشم رژيم بعث عراق شد. اواخر اسفند سال 1366 نيروي هوايي ارتش عراق شهر حلبچه را بمباران شيميايي كرد و پنجهزار نفر از ساكنان بومي اين شهر عراق را بيرحمانه كشت. |
نقد و تحلیل برفیلمها و سریالهای هالیوودی; سریال قهرمانان Heroes
هالیوود بعد از سینما به سریال سازی استراتژیک روی آورده است.سریال هایی همچون لاست ،24،فرار از زندان،جریکو و... سریال هائی هستند که تلویزیون استراتژیک را تشکیل می دهند.حسن عباسی در سلسه جلسات چهارشنبه های فرهنگسرای ارسباران با عنوان «نقد و تحلیل بر فیلم ها و سریال های هالیوودی» به بررسی مولفه ها،ساختار و زوایای پنهان این سریال ها پرداخته است.

برای دریافت کلیک کنید

کل تحلیل سریال قهرمانان(Heroes) باکیفیت 24kbps و با اندازه 15.90 مگابایت (کیفیت 18kbpsو اندازه 11.39مگابایت )
قسمت اول تحلیل سریال قهرمانان(Heroes) باکیفیت 18kbps و با اندازه 3.62 مگابایت
قسمت دوم تحلیل سریال قهرمانان(Heroes) باکیفیت 18kbps و با اندازه 4.19مگابایت
قسمت سوم تحلیل سریال قهرمانان(Heroes) باکیفیت 18kbps و با اندازه 3.63 مگابایت
مستند خاکسترهای داوودیه (حادثه ی ویکو Waco) + دانلود
فرقه داوودیه یکی از فرقههای دین مسیحی و منشعب از کلیسای ادونتیست است. این فرقه در سال ۱۸۳۰ در آمریکا توسط فردی بنام ویلیام میلر که کشاورزی انگلیسی بود، پایهگذاری شد. او تحصيلات رسمى نداشت، اما كليه نوشتههايى را كه به آنها دسترسى داشته خوانده بود و با مطالعه مشتاقانهاى كه روى كتاب مقدس به ويژه كتاب دانيال و مكاشفه انجام داده بود به بازگشت حتمى مسيح قانع شده بود. ويليام ميلر ، بازگشت مسيح را طبق فرازهايى از كتاب مقدس مانند رساله دوم پطروس و دانيال براى سال 1843 ميلادي پيشبينى كرد و در سال 1841 ميلادي اين نظريه خود را منتشر كرد.
فرقه داووديه تا سال ۱۹۵۵ همچنان بعنوان یک فرقه ادونتیست شناخته میشد. فرقه داوودیه هم به ظهور منجی باور دارد و برای آن تاریخ ۱۸۴۳ را نیز تعیین کرد.كه بامحقق نشدن اين پيش بيني ، این فرقه کمکم خود به فرق گوناگونی تقسیم گردید. ادونتیستهای تبشیری، کلیسای مسیحی ادونت، کلیسای خدا و عیسی مسیح از مهمترین فرق منشعب از داوودیهاست.

ورنن وین هوول رهبر فرقه داوودیه که بعدها نام خود را به دیوید کورش (David Koresh) تغییر داد از مهمترین رهبران این فرقهاست.
به گفته حجتالاسلام جواد محرابي ، طي بررسي و پيشينه فرقه داووديه يا ديويديان با توجه به اينكه اين فرقه شاخهاي از فرقه ادونتيست مسيحيت است، معتقد است: اعتقاد آنها به ظهور منجي است كه براي ظهور آن تاريخي معين كرده است.
او همچنين معتقداست كه از مشهورترين انشعابات فرقه ادونتيست فرقه داووديه است، و برخي موسس آن را « لوييس رودن » ميدانند، اما به هر حال اين فرقه در سال 1955 از كليساي ادونتيست جدا شد و به صورت فرقهاي اصلاحگرا اعلام موجوديت كرد و در ابتدا ادونتيستها سعي داشتند اين فرقه را فقط يك انجمن محلي معرفي كنند.
« ديويد كورش » از مهمترين رهبران اين فرقه است ، البته نام اصلي وي ( ورنن وين هوول ) است كه سال 1983 به رهبري اين فرقه رسيد و بعدها نام خود را به ديويد (داوود) كوروش تغيير داد.

حادثه ویکو
اين واقعه در 28 فوريه سال 1993 تا 19 آوريل با يورش ناگهاني به شيوه جنگي در شهر واكو واقع در ايالت تگزاس آغاز شد.در روز ۲۸ فوریه سال ۱۹۹۳ مأموران پلیس افبیآی در ایالات متحده آمریکا به مقر فرقه داویدیان به رهبری کورش دیوید در شهرک ویکو (Waco) در ایالت تگزاس، بدستور دادستانی آمریکا، یورش بردند و این مرکز را محاصره نمودند.

پس از ۵۱ روز مقاومت و محاصره توسط اف بی آی و کشته شدن ۴ تن و زخمی شدن ۲۰ تن از ماموران توسط افراد مسلح فرقه داویدیان در ۱۹ آوریل ۱۹۹۳ در حالی که اعضای این فرقه از ۲۸ فوریه در ساختمانی در شهر ویکو در ایالات متحده آمریکا جمع شدهبودند، مورد هجوم تانکها و ماموران افبیآی قرار گرفتند.

تحقیقات دولتي پیرامون این واقعه به دولت حاکیست که افراد مسلح در درون این فرقه بطور عمد آتشسوزی را به راه انداختند و زنان و کودکانشان را به همراه خود کشتند، در حالی که هواداران این فرقه از جمله تیموتی مکوی، دولت بیل کلینتون رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا را مسبب این کشتار معرفی کردند. و همچنين مک وی به تلافی این حادثه، ساختمان فدرال اوکلاهما سیتی را در روز ۲۰ آوریل سال ۱۹۹۵ منفجر کرد که ۱۶۸ کشته (از جمله چندین کودک) و ۸۰۰ زخمی بر جای گذاشت.
دولت آمريكا بهانه اين كار را نگرانيهاي خود از وضع بهداشتي محل اقامت ديويديان و جلوگيري از آزار و اذيت كودكان توسط ديويد كورش، رهبر اين فرقه و همچنين طولاني شدن مدت زمان ماموريت و محاصره و در نتيجه خسته شدن ماموران اف بي آي، دانست كه منجر به انتشار گاز در محل خانهي تحت محاصره شد. شواهد و مدارك موجود باعث شد تا بعضي از آمريكاييها به اين نتيجه برسند كه فرقه ديويديان به عمد توسط دولت آمريكا كشته شدند. آتشي بسيار وحشتناك و جهنمي كه حدود 40 دقيقه ساختمان را سوزاند، و يكي از وحشيانهترين كشتارها در طول تاريخ است.

برخي بيان كردند، تانكها به طور تصادفي با چراغهاي نفتي موجود در ساختمان برخورد كردند و در نتيجه وجود مواد آتشزا و همچنين سوختهاي رايجي كه در منازل نگهداري ميشود، موجب آتش سوزي شده، اما بعد از اين حادثه فريادهاي عمومي براي آغاز بررسي كنگره درباره اين حادثه بلند شد ، ولي پس از گذشت سالها از اين جهنم ايجاد شده ، دليل مرگ اين فرقه همچنان پنهان باقي ماند.
يادآور ميشود، رهبر فرزانه انقلاب اسلامي دريكي از نمازهاي جمعه ، خطاب به سردمداران غرب ، به ويژه آمريكا يادآور شدند كه كشوري كه دستش به خون افراد بيگناهي مانند زنان و كودكان پيرو فرقه ديويديان ( داووديان ) آلوده است، حق ندارد دم از حقوق بشر بزند.
محمود کریمی شرودانی

قسمت اول مستند خاکسترهای داوودیه
مدت زمان : 11 دقیقه
![]()
دانلود فایل تصویری کیفیت مناسب با حجم 23 مگابایت
دانلود در دوقسمت ( Part1-- Part2 ) - مستقیم (سایت زبده)
دانلود در دوقسمت ( Part1-- Part2) - مستقیم (سایت زبده2)
دانلود غیر مستقیم Mediafire
دانلود غیر مستقیم Hotfile
دانلود در دو قسمت ( part1 -- part2 )- غیر مستقیم rapidshare
قسمت دوم مستند خاکسترهای داوودیه
مدت زمان : 19 دقیقه
دانلود فایل تصویری کیفیت مناسب با حجم 40 مگابایت
دانلود در چند بخش (Part1--Part2--Part3) - مستقیم(سایت زبده)
دانلود در چند بخش (Part1--Part2--Part3) - مستقیم(سایت زبده2)
دانلود در چند بخش (Part1--Part2--Part3) - غیر مستقیم rapidshare
دانلود - غیر مستقیم Mediafire
دانلود - غیر مستقیم Hotfile
قسمت سوم (آخر) مستند خاکسترهای داوودیه
مدت زمان : 25 دقیقه
دانلود فایل تصویری کیفیت مناسب با حجم 55 مگابایت
دانلود در چند بخش(Part1--Part2--Part3--Part4) - مستقیم(سایت زبده)
دانلود در چند بخش (Part1--Part2--Part3--Part4) - مستقیم(سایت زبده2)
دانلود در چند بخش (Part1--Part2--Part3--Part4) - غیر مستقیم rapidshare
دانلود در چند بخش (Part1--Part2--Part3--Part4) - غیر مستقیم 2shared
نگاهی به چند فیلم ضد ایرانی
درست در زماني که دنياي غرب با استفاده از ابزار سينما به تخريب چهره جمهوري اسلامي ايران و تحريف تاريخ انقلاب اسلامي ميپردازد، فيلمسازان ما علاقه زيادي به عشق زميني و جذابيتهاي کاذب جواني نشان ميدهند و با وجود گذشت 3۳ سال از انقلاب همچنان کار قابل دفاعي درباره انقلاب عزيزمان توليد نشده است؛ بد نيست با هم برخي آثار غرب را در اين سه دهه مرور کنيم تا بيشتر احساس کم کاري خودمان را دريابيم؛ که دشمن روزنه هاي فرهنگي را خوب مي شناسد و کمپاني هاي فيلمسازي شان بيکار ننشسته و نمي نشينند:


خانهاي از شن و مه: فيلم خانهاي از شن و مه محصول سال 2003 ميلادي، كه از روي كتاب «آندره دوباس» با همين عنوان ساخته شده است زندگي خانواده يك ژانرال ارتش طاغوت را به تصوير ميكشد كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، در پي مصادره اموالشان، از ترس جانشان به آمريكا مهاجرت ميكنند. كلنل بحراني كه اكنون براي تامين معاش زندگي خانواده اش در چند شيفت و محل مختلف (حتي كارگري) كار ميكند، مجبور ميشود كه خانه نسبتاً مجلل خود را بفروشد و خانه دختري افسرده كه به دليل عدم پرداخت ماليات به مناقصه گذاشته شده است را با وجود نارضايتي او بخرد. در فيلم «خانهاي از شن و مه»، «شهره آغداشلو» بازي ميكند كه از زمانيكه به آمريكا مهاجرت كرده عليرغم مليت ايرانياش، نام تعدادي فيلم ضد ايراني را در كارنامه كاري خود به ثبت رسانده است.

بدون دخترم هرگز: اين فيلم روايتي كاملاً دروغين از زندگي يك زوج ايراني و آمريكايي است، «بدون دخترم هرگز»، محصول سال 1991 داستان زني آمريكايي به نام بتي است كه به همراه دخترش و شوهرش دكتر محمودي به ايران سفر ميكند ولي با كشوري (مثلاً) پر از وحشت و دلهره روبهرو ميشود. «برايان ديلبرت»، كارگردان آمريكايي سعي كرده تا در اين فيلم كه به روايت شخص «بتي محمودي» ساخته شده به مخاطب اينگونه القا كند كه پس از وقوع انقلاب اسلامي، زنان در جامعه ايران از هيچ گونه حق و حقوقي برخوردار نيستند و مردان با آنها همچون بردگان خود رفتار ميكنند و آنها نيز حق هيچگونه اعتراضي ندارند.
به نقل از ایران سامانه iransamaneh.com
لابي يهود و سينماي امريكا

اشاره
يكي از ابزارها در مقوله عمليات رواني، رسانههاي ديداري ـ شنيداري است كه براي تأثيرگذاري بر ادراك مخاطب از آن استفاده فراوان ميشود. در اين زمينه، نوشتار حاضر ميكوشد فيلمهاي تأثيرگذار رواني ـ اجتماعي توليد شده در سينماي امريكا را كه به ذهنيتپردازي ويژه در بينندگان بر اساس اهداف از پيش تعيين شده رژيم صهيونيستي ميپردازد، مورد بررسي قرار دهد.
مقدمه
در عرصه تعاملات بينالمللي، واحدهاي ملي در راستاي پيشبرد اهداف و اولويتهاي مدنظر خود، از تمامي ابزارهاي موجود به منظور افزايش سطح تأثيرگذاري خود بهره ميگيرند. در اين زمينه، استفاده از امكانات و نيروهاي تبليغاتي ـ رواني، اهميت فراوان دارد. عمليات رواني، به يك تعبير امكان تأثيرگذاري در محيط ادراكي ـ روانشناختي نيروهاي متخاصم يا رقيب به گونهاي است كه در راستاي گزينههاي راهبردي نيروي خودي باشد. امروزه، به ويژه در دوران پسا جنگ سرد و پايان دوران ژئوپليتيك به مفهوم دو قطبي آن، ماهيت تعاملات و سياستگذاريهاي امنيتي ـ راهبردي، دگرگونيهاي ساختاري فراوان يافته و ساز و كارهاي عمليات رواني تا حدي جايگزين ابزارهاي امنيت سختافزاري، شده است.
در مقوله عمليات رواني، رسانههاي ديداري ـ شنيداري، اهميت بسزايي براي تأثيرگذاري گسترده بر محيط ادراكي مخاطب و افكار عمومي دارد، به واقع، اگر بتوان در شاكله ذهني و برداشتهاي معطوف به تجربه هدف مخاطب، دگرگوني اساسي، بر اساس سناريونويسيهاي از پيش تعيين شده، صورت داد، ميتوان اذعان كرد كه در راستاي تأمين اهداف راهبردي معطوف به ارتقاي قدرت خودي، گامهاي اساسي برداشته شده است.
با توجه به جايگاه و كاركرد رسانه هاي ديداري ـ شنيداري، به ويژه صنعت سينما در راستاي جهتدهي به ذهنيت مخاطبان، اين رسانه از جايگاه ويژهاي به منظور عمليات رواني ـ تبليغاتي، برخوردار است. بسياري از دولتها و گروههاي قومي و فرامليتي در راستاي اهداف خود از سينما بهره گرفتهاند كه در اين زمينه، استفاده لابي صهيونيستي از صنعت سينما در ايالات متحده امريكا به مثابه قدرت هژمون و تأثيرگذار در نظام بينالمللي، جاي تأمل فراوان دارد. به واقع، پيوندهاي اساسي ميان سرمايهداران و لابي صهيونيستي و سينماپردازان امريكايي، در راستاي اهداف جنبش صهيونيسم مقولهاي است كه اهميت بسيار دارد.
در اين زمينه، نوشتار حاضر ميكوشد تا با بررسي فيلمهاي تاثيرگذار رواني ـ اجتماعي توليد شده در سينماي امريكا كه به ذهنيتپردازي ويژهاي در بينندگان بر اساس اهداف از پيش تعيين شده صهيونيستي پرداختهاند، از سال 1948 و تشكيل دولت اسرائيل تا پايان جنگ سرد 1991 و به يك تعبير پايان توازن استراتژيكي به نفع اعراب، محيط ادراكي ـ روانشناختي سينماي ايالات متحده را مورد ارزيابي و بررسي موردي، قرار دهد.
گفتار نخست: رسانه سينما به مثابه ابزاري مؤثر
واژه رسانه، بار محتواي ويژهاي دارد. اصولاً، يك رسانه ابزار كارآيي براي برقراري ارتباطات است. رسانهها، به يك تعبير، محصول فرهنگ صنعتياند، هر چند در معناي عام آن از قدرت بيشتري نيز برخوردارند. رسانههاي ديداري ـ شنيداري از جمله سينما به دلايل متعدد از مؤثرترين ابزارهاي جهتدهنده و ذهنيتبخش سياسي، راهبردي، به شمار ميآيند؛ اصولاً سينما بيان غيرطبيعي را آن گونه طبيعي ميسازد كه همچون خود طبيعت به نظر ميرسد. در فيلم، صحنهها، چشماندازها و رويدادها، آنچنان در ذهن بينندگان تأثير ميگذارند كه گويي همه آنها زندگي واقعياند. فيلمها، دامنه گستردهاي از جلوههاي سينمايي را بر اساس اهداف و نيات توليدكننده فيلم، به مخاطبان ارائه ميدهند. بسياري معتقدند ابزار رسانهاي سينما، به يك عبارت، مبناي خودشناسي مخاطبان را دگرگون ميكند، ذهن بيننده را به ابرفضاهاي پست مدرن ميكشاند و گاه با چاشني قرار دادن مقولههاي ارزش ـ سياسي، در ذهنيتسازي و مديريت ادراك مخاطبان، تأثيرات شگرفي را بر جاي ميگذارد. رسانه سينما با همراه كردن گام به گام بيننده با خود، با بهرهگيري از حالات همبستگي و تعامل ميان ذهني، انگارهها يا مفاهيم كنترل كنندهاي را به مخاطب ارائه ميكند كه شايد به تعبير فيلسوف فرانسوي، لويي آلتوسر، يك ساز و كار ايدئولوژيكي براي توجيه وضع موجود، تلقي شود.
ژوزف كلاپر معتقد است كه رسانههايي مانند سينما سه نوع دگرگوني اساسي را در ذهنيت مخاطبان ايجاد ميكنند: تغيير عقيده، تغييرات جزئي و تقويت وضع موجود. بر اين اساس، سينما، يك رسانه كاراست. سينماگر ميكوشد تا در راستاي ذهنيتسازي مخاطب، با كوچكترين واكنش مثبت او و در لحظه تعيينكننده و خطيري، ايستارهاي سياسي ـ راهبردي خود را بيان كند. سينما، رسانهاي ديداري ـ كلامي است كه بر مبناي ارزشگذاريهاي ويژه سازندگان فيلم، بيننده را از حالت سردرگمي خود تفسيري به تفسير مطلوب خود سوق دهد. اصولاً سينما، بر مبناي تصويرهايي ايجاد شده است كه در آن، معاني براي دلالت و جهتدهي، به كار گرفته ميشوند.
موسيقي فيلم و الگوهاي توان شخصيت داستاني، نيز از جمله عوامل تعيينكننده در اين راستا، قلمداد ميشوند. كانت، فيلسوف آلماني در آثار خود به اين نكته ميپردازد كه «هيچ دريافت ادراكي، بدون وجود مفهوم، وجود نخواهد داشت». شايد با استعاره از اين عبارت بتوان اذعان كرد كه سينما به مثابه ابزار رسانهاي مؤثري، مفاهيمي جهتگيري شده را به ما ارائه ميكند كه چهار چوب ذهني ـ رواني ما را شكل ميدهد.
گفتار دوم: سينماي امريكا و لابي يهود
طي تاريخ پيدايش سينما، كه بيش از صد سال قدمت دارد، افزون بر هزار فيلم سينمايي صرفاً در مورد يهوديان، مسائل قومي، آرمانهاي ايدئولوژيكي و سياسي آنها در سينماي ايالات متحده، ساخته شده است. جالب آنكه حتي در نخستين فيلمهاي سينمايي، مانند رقص يهودي (1903) توماس اديسون، نمادي از مقوله قوميت يهودي و آرمانهاي آنان ديده ميشود، به ويژه طي سالهاي 1945-1991، تعداد فيلمهايي كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم به موضوع كشتار يهوديان از سوي نازيها ميپردازد، در سينماي امريكا بسيار در خور توجه است، جانبداري ويژه سازندگان اين آثار از آرمانهاي مدنظر صهيونيستها و اصرار تأمل برانگيز آنها در راستاي ذهنيتسازي به نفع صهيونيسم و به زبان اعراب و مسلمانان كاملاً مشهود است. تأكيد بر شرايط بسيار سخت و غيرانساني يهوديان طي دوران اقامت در اروپا و خارج از سرزمين موعود (فلسطين اشغالي، به زعم مرام صهيونيستي) و شخصيتهاي اصولاً كليشهاي ترحم برانگيز يهودي از ويژگيهاي اساسي اين گونه فيلمها، به شمار ميآيد.
بيشتر فيلمهاي امريكايي ساخته شده در زمينه قوم يهود، با اطمينان از تلقي موافق تماشاگران و مخاطبان نسبت به باور و مرام صهيونيستي، لزوم نجات قوم يهود از خطر كشتار دسته جمعي و زندگي آنان در ارض موعود را مورد تأييد قرار ميدهند. خاطرات آن فرانك (1959)، كار جورج استيونس يكي از معروفترين آثار سينمايي امريكايي مربوط به قتل عام يهوديان است. فيلم بر مبناي خاطرات دختر يهودي پانزده سالهاي به نام آن فرانك است كه پيش از كشته شدن به دست نيروهاي آلمان نازي در هلند، آخرين اميدها و واگويههاي خود را به گونهاي كه مهر تأييدي بر مظلوميت قوم يهود طي تاريخ بشريت است، بيان ميكند. جالب آنكه به جز نقش آن فرانك در فيلم كه ميلي پركينز غيريهودي، ايفاگر آن است، ديگر نقشها به بازيگران يهودي سپرده شد. واكنشهاي عاطفي ويژه در ميان بينندگان امريكايي نسبت به يهوديان و لابي صهيونيستي، در سطح وسيعي پديدار شد و فيلم با پيامهاي ريز و درشت، تبليغاتي ـ رواني خود به مثابه يكي از ابزار مؤثر عمليات رواني صهيونيستي، كارايي خود را در گستره وسيعي بر جاي ميگذارد. بسياري از فيلمهاي ساخته شده در اين زمينه، بر اساس آثار رماننويسان مطرحي، مانند ويليام گلدمن، فردريك فورسايت و آيرالوين، شكل گرفتهاند كه از مقوله نسلكشي يهوديان به منزله يك رويداد عظيم در تعاملات بشري ياد كردهاند.
در سال 1960 و حدود دوازده سال پس از تشكيل دولت يهود، اتوپرمينگر فيلمساز امريكايي، فيلم اكسدوس را با سرمايه شركت فيلمسازي ام.جي.ام و آر.ك.او كه گرايش صهيونيستي داشتند، با هزينه دو ميليون دلار در 212 دقيقه و به شيوه سوپرپاناويژن 70 ميليمتري، توليد ميكند كه به توجيه توسعهطلبي و گرايشهاي نژادي صهيونيستها در اراضي اشغالي ميپردازد. داستان فيلم از قبرس (1947) به تروريستهاي ايرگون به منظور مبارزه عليه اعراب و انگليسيهاست. به واقع، اكسدوس نام كشتياي است كه شيصد مسافر را به فلسطين منتقل ميكند. قهرمانان فيلم همگي پس از مدتي به عضويت گروه هاگانا در ميآيند كه خواهان استقلال و پيدايش يك دولت يهودي است و جالب آنكه همگي، افرادي آرمانجو و صلحطلباند. در يكي از صحنههاي فيلم، آري يكي از شخصيتهاي اصلي فيلم در سرزمين فلسطين، ميگويد: «من يك يهوديام، اين سرزمين من است» و در صحنههاي پاياني فيلم، كارن ديگر شخصيت اصلي فيلم به دست عربي ناشناس، به گونهاي مظلومانه، كشته ميشود. فيلم بازتابهاي گستردهاي را در ميان مخاطبان بر انگيخت، حتي بسياري از اسرائيليهاي ميانهرو به علت آنكه فيلم تأكيد ويژهاي بر تروريستهاي ايرگون دارد، به سازندگان آن اعتراض كردند. راديو قاهره نيز فيلم اكسدوس را توطئه امپراليستي صهيونيستي ناميد.
واقعيت آن است كه پرمينگر به اهداف لابي صهيونيستي مشروعيت ويژهاي بخشيد و بر وجه تعرضي ايدئولوژي اسرائيليها به عنوان يك حق مشروع و طبيعي، تأكيدكرد. طي سالهاي دهه 70، نيز فيلمهاي تبليغي ـ رواني بسياري در راستاي منافع راهبردي رژيم صهيونيستي توليد شدند. فيلمهاي پرونده اورشليم (1972) ساخته جان فيلن، رزباد (1975) توليد اتوپرمينگر، مرد بعدي (1976) ساخت ريچارد سارافيان، يكشنبه سياه (1977) كار مناخيم گولان، از جمله فيلمهايي بودند كه به شدت ذهنيت مخاطبان را نسبت به مسئله دولت يهود و مناقشه فلسطينيها و رژيم صهيونيستي به منزله طولانيترين درگيري در سدههاي اخير، تحت تأثير قرار دادند. فيلم پرونده اورشليم بيانگر گرايش نخبگان اجرايي ـ نظامي رژيم صهيونيستي به ثبات در فلسطين و يافتن راهحلهاي مسالمتجويانه با اعراب است.
فيلم رزباد به ربوده شدن پنج زن از سوي چريكهاي فلسطيني ميپردازد. در فيلم مرد بعدي، كه شون كانري در نقش خالد عبدل محسن، وزير امور خارجه عربستان سعودي، ظاهر ميشود، روند شكلگيري صلح از سوي اين فرد از طريق همگرايي و همكاري امنيتي ـ راهبردي كشورهاي عضو اپك با رژيم صهيونيستي، به تصوير كشيده ميشود كه در پايان فيلم، خالد عبدل محسن به دليل تلاش فراوان براي حل و فصل مسالمتآميز اختلافات بين دولت يهود و اعراب به طرز فجيهي به قتل مي رسد و جالب آنكه پيش از كشته شدن، طي يك سخنراني آتشين براي مخاطبان، بر دوست داشتن رژيم صهيونيستي تأكيد ويژهاي ميكند كه شايد به گونهاي سخنراني به تصوير كشيده شده در فيلم مرد بعدي را تأييدي بر سخن معروف جان ساليمون دانست كه ميگفت: «همه ضد ساميها، يهودي نيستند».
فيلم عمليات رعد مناخيم گولان، ماجراي حمله كماندوهاي رژيم صهيونيستي به هواپيماربايان فلسطيني و رهايي 103 گروگان رژيم صهيونيستي از فرودگاه انتبه اوگانادا در سال 1976 را به تصوير ميكشد. آنچه در فيلم جلب نظر ميكند، آن است كه بازيگران آن به جز كلاوس كينسكي و معدودي ديگر كه نقش تروريست را ايفا ميكند، همگي اسرائيلياند. نكته جالب ديگر آنكه، مناخيم گولان، به جاي آنكه بازيگراني را براي ايفاي نقش اسحاق رابين و ديگر مسئولان سياسي ـ امنيتي رژيم صهيونيستي به كار گيرد، از فيلمهاي مستند كه كنش دراماتيك داشتند، در ميان فيلم استفاده كرد و در فيلم، با به كارگيري صحنههاي بيشتر از عمليات آزادسازي گروگانها و تأكيد بر جنبههاي هيجاني و احساسي بر مقوله توان نظامي رژيم صهيونيستي، به گونهاي غيرمستقيم، تأكيد ميكند.
فيلم فهرست شيندلر اثر كارگردان بلند آوازه امريكايي استيون اسپيلبرگ به نجات جان يهوديان به وسيله شيندلر سرمايهدار همدست نازيها اشاره ميكند و انتخاب يك نازي به منزله منجي يهوديان، همانند انتخاب يك عرب در فيلم مرد بعدي و قتل او به دليل علاقه به اسرائيليها، اتفاقي نيست، بلكه بر اساس يك محور رواني ـ تبليغي بر ذهن و محيط ادراكي ـ روانشناختي مخاطبان هدف، انجام ميپذيرد. فهرست شيندلر اسپيلبرگ، هفت جايزه اسكار، از جمله دو جايزه ويژه اسپيلبرگ، اسكار بهترين فيلم سال را دريافت كرد. آنچه به نظر ميرسد، آن است كه سينماي امريكا در دوران جنگ سرد (1945 ـ 1991) و سپس، در دوران فروپاشي شوروي سابق و دوره پسا جنگ سرد (تاكنون 1991)، همواره تحت تأثير لابي صهيونيستي و در تضاد با منافع راهبردي ـ امنيتي اعراب ارزيابي ميشود.
نتيجهگيری
به واقع، سينماي امريكا، سراسر متأثر از تلاش لابي صهيونيستي به منظور تغيير نگرش مخاطبان هدف و ذهنيتسازي آنان بر مبناي هنجارهاي معطوف به منافع راهبردي ـ امنيتي رژيم صهيونيستي است. اصولاً، در آثار سينمايي امريكا، شخصيتهاي داراي گرايش صهيونيستي، اشخاص منطقي و متمايل به حفظ صلح و ثبات بينالمللي و طرفدار حل و فصل مسالمتآميز كشمكش ديرين با فلسطينيها، معرفي ميشوند كه قهرمانان مثبت فيلم نيز به شمار ميآيند. از سوي ديگر، اعراب به ويژه فلسطينيها، افرادي ناهنجار، متمايل به چالشآفريني و تروريسم به مخاطب امريكايي، معرفي ميگردند كه شخصيتهاي منفي فيلم، ارزيابي ميشوند.
آنچه مسلم است، سينماي امريكا به مثابه يك رسانه ديداري ـ شنيداري مؤثر در زمينه بازشناسي محيط ادراكي ـ روانشناختي مخاطبان و شيوههاي تأثيرگذاري و نفوذ بر منظومه شناختي مخاطبان در آن بسيار قابل تأمل است.
آرمين امينی
به نقل از http://www.arnet.ir
نگاهي گذرا به محورهاي القايي عمليات رواني امريکا در فيلم دستگيري صدام

مستند ذره اي كوچك در سوراخ (Ace in the Hole)
اشاره
چگونگي اعلام خبر دستگيري صدام توسط نظاميان امريكايي در بيست و چهارم آذرماه هشتاد و دو بر اساس يك روند تبليغاتي برنامهريزي شده و استفاده از ساز و كارهاي رسانهاي غرب سازماندهي شده بود. امريكاييها، در اين سناريوي تبليغاتي با استفاده از روشهاي مختلف سعي در القاء يأس و نااميدي داشتند تا از اين رهيافت، بستر لازم را براي ادامه حضور نظامي خود در عراق فراهم كنند. ارايه برآوردهاي غلط از توانايي فداييان صدام و ساير نيروهاي درگير در جنگ، تنها در راستاي توجيه حضور نظامي امريكا در عراق صورت ميگيرد و اين در حالي است كه عدم استقرار نظاميان امريكايي شايد سادهترين راهحل براي كاهش درگيريهاي موجود در عراق باشد. اين مقاله ضمن بررسي روند شكلگيري دستگيري صدام پس از سقوط بغداد، به تفصيل اهداف تبليغات نيروهاي اشغالگر در نحوه القاي پيام دستگيري صدام را بررسي و تجزيه و تحليل ميكند و در پايان به انواع فنون توليد اين فيلم در طراحي صحنه، نور و ... و ايفاي نقش صدام در اين سناريو اشاره مينمايد.
مقدمه
خبر دستگيري صدام حسين همچون صاعقهاي در رسانهها پخش شد و به سرعت در سطح جهان به عنوان مهمترين خبر تيتر اول روزنامهها، صفحه تلويزيونها و برنامههاي راديويي را تسخير كرد. نخستين بار، اين خبر را واحد مركزي خبر صدا و سيما (بعداً مطرح شد خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران ـ ايرنا) به نقل از جلال طالبي ـ عضو شوراي حكومتي عراق و رهبر اتحاديه ميهني كردستان عراق ـ منتشر شد. اتفاق نادري كه معمولاً در امپراتوري خبري و رسانهاي دنيا كمتر رخ ميدهد. اين شيوه اطلاعرساني ميتوانست ضربهاي اساسي به برنامههاي احتمالي غول تبليغاتي امريكا در قبال سوژهاي با چنين ويژگيهاي خبري (كه توانايي تبديل شدن به يك فعاليت برنامهريزي شده تبليغاتي و عمليات حساب شده رواني داشت) بزند. اما اين معجزه اتفاق افتاد و خبر دستگيري صدام، رئيس جمهور و ديكتاتور سابق عراق را جلال طالبي در گفتوگو با خبرگزاري جمهوري اسلامي اعلام كرد. بلافاصله خبرگزاري فرانسه، رويتر و شبكههاي تلويزيوني سي.ان.ان، بي.بي.سي، الجزيره، العربيه، المنار و چند شبكه تلويزيوني ديگر به نقل از ايران، اين خبر را مخابره كردند. طبق گزارش منابع خبري، صدام 65 ساله كه با خبرچيني يكي از اهالي شهر تكريت لو رفته بود در زيرزمين سردابي در منطقه الدوره تكريت، توسط نيروهاي كرد عراق دستگير شد. عبدالعزيز حكيم، رئيس دورهاي شوراي حكومتي عراق هم كه در مادريد به سر ميبرد، گفت آزمايشهاي D.N.A نشان داده است كه فرد دستگير شده شخص صدام است و از بدلهاي او نيست.
جوهره خبري سوژه آنچنان پرانرژي و اثرگذار بود كه بيشترين توجه جهانيان را به خود جلب و بهترين شرايط را براي صاحبان رسانهها و كارگزاران تبليغات آماده كرد، به گونهاي كه مهمترين خبر همه رسانهها از چهاردهم دسامبر 2003 (بيست و چهارم آذر ماه هشتاد و دو) به يك جمله ختم ميشد: SADDAM CAPTURED و اين، شرايط تبليغي نبود كه اشغالگران عراق آن را نشناسند و يا به راحتي از آن بگذرند.
پرواضح است كه آنان مدتها پيش از دستگيري صدام، فرآيند برنامهريزي شدهاي را براي بهرهبرداري تبليغي از اين پديده در زرادخانههاي رسانهاي خود آماده كرده بودند. خامانديشي است كه لحظهاي با خود بينديشيم و يا باور كنيم كه سردرمداران امريكا و نومحافظهكاران حاكم بر آن كشور، جستجوي هشت ماهه خود به دنبال صدام را بدون تعميق در نوع اطلاعرساني و چگونگي تبليغ آن انجام داده باشند. اين نكتهاي است كه مقاله حاضر در صدد است با تكيه بر بررسي بخشي از عمليات تبليغي امريكاييها و متحدانش در اعلام خبر دستگيري صدام حسين به آن بپردازد.
صدام و امريكادوستان ديرينه
پوشيده نيست كه استكبار جهاني با تكيه بر قدرت جهنمي نظامي و اتكا بر قدرت تبليغي و ساختارهاي سازمانيافته عمليات رواني منسجم خود، سوداي سلطه بر جهان به ويژه كشورهاي اسلامي و خاورميانه را در سر ميپروراند. در اين راستا، بايد اذعان كرد كه آنان از نخستين روزهاي اشغال عراق، در صدد بهرهگيري رسانهاي از سقوط و دستگيري صدام بودهاند. بايد توجه داشت كه صدام و رژيم بعثي، به منزله يك عامل مؤثر از مجموعه عوامل امريكا در منطقه، به مدت چند دهه در راستاي اجراي سناريوهاي امريكا گام برميداشت. هرچند بررسي سوابق و دلايل وابستگي صدام به سازمان سيا و دولت امريكا ضرورتي ندارد، اما در اين زمينه، مشهورترين نظريه، پيشينه تاريخي اين وابستگي را از دوران حضور صدام در مصر و پيش از به قدرت رسيدن حزب بعث در عراق جستجو ميكند. شواهد بسياري اين مدعا را گواهي ميكند كه برآيند رفتار (سياستهاي) ديكتاتور طرفدار ناسيوناليسم افراطي عربي هميشه به گونهاي بوده كه در نهايت در جهت اهداف استراتژيك امريكا تحليل شده است. در اين رابطه، ميتوان بدين موارد اشاره كرد:
1) موضعگيري صدام در تمام درگيريهاي اعراب و رژيم اشغالگر قدس با ژست هميشگي و با تندرويهاي خاص خود، صحنه را به نفع صهيونيستها تغيير ميداد (مانند جنگ رمضان اعراب و رژيم صهيونيستي).
2) انعقاد پيمان صلح و دوستي با محمدرضا پهلوي، ديكتاتور مخلوع ايران و تحكيم پايههاي قدرت ژاندارمي او در منطقه.
3) حمله به جمهوري اسلامي ايران، در راستاي توطئههاي امريكا و تحميل جنگ هشت ساله به دو كشور مسلمان.
4) همكاري با القاعده به ويژه زماني كه غرب به تبليغ اين نوع همكاري نياز داشت.
5) حمله به كويت و زمينهسازي براي حضور نظامي امريكا و متحدانش در جنگ دوم خليج فارس.
6) سركوب انتفاضه شيعيان جنوب عراق با هدايت امريكا و اعدام بيش از صدها هزار شيعه كه توانايي مقابله با امريكا و رژيم صهيونيستي را داشتند.
7) چگونگي هدايت جريانهاي سياسي نظامي ـ تبليغي حاكم بر عراق كه در عرض سه هفته به شكست خفتبار و به دور از تصور ارتش بعثي و سقوط عراق منجر شد و تمامي جهان را در بهت فرو برد.
8) چگونگي فرار، مخفي و تسليم شدن به امريكا، ميتواند بخش ديگري از رفتار صدام در جهت منافع امريكا تلقي شود.
البته گروه ديگري از صاحبنظران اعتقاد دارند كه با توجه به خصوصيات فردي، روحي و رواني صدام، وي از مدتي قبل در مقابل امريكا سر به شورش گذاشته بود كه در نتيجه باعث خشم امريكا و سركوبي او شد. بر اين اساس بايد سهم بيشتري به استقلال تصميمات و عملكرد او قائل شد. در صورت قبول اين فرضيه بايد رفتارهاي متفاوتي به ويژه هنگام دستگيري وي شاهد بوديم؛ اما اين رفتارها هيچگاه رخ ندادند. او دستكم ميتوانست شبيه برخي از ديكتاتورهاي مستقل قبلي مانند هيتلر و گورينگ و … خودكشي كند يا مبارزهاي در حد قصي و عدي ـ پسرانش ـ كه در درگيري مسلحانه كشته شدند، انجام دهد. در مقابل، فرضيه سوم معتقد است او همچنان نوكري خود را باور داشت، اما امريكا وي را از حلقه سرسپردگانش خارج كرده بود. مطابق اين فرضيه، امريكا در برنامهاي از پيش تعيين شده عملاً او را به موضع كنوني سوق داد. در آغاز اين روند، حمله به جمهوري اسلامي و در نهايت با تشويق خود، حمله به كويت را طراحي كرد و با تعهداتي كه در قبال حمله و سلطه عراق بر كويت داشت صدام را در اين دام گرفتار كرد. بايد دقت كرد كه در هر سه فرضيه ياد شده، نقش صدام در عمليات رواني امريكا چندان تفاوتي نميكند. او در اين روند، كاركرد مطلوب امريكا را دارد و اين نقش همچنان ادامه دارد. اين رهيافت بايد از منظر ديگري كه در آن، روند اجراي برنامههاي عمليات رواني از سيري مشخص پيروي ميكند، مطالعه شود. دانشمندان علوم ارتباطات و تبليغات بر اين باورند كه در نگاه كلان و كلي هر عمليات ارتباطاتي و تبليغي از سه مرحله مشخص و قابل تفكيك تشكيل ميشود:
الف) مقدمات و تمهيدات عمليات رواني، شامل مجموعه كوششهاي آغازين، زمينهسازي و شروع تبليغات جهتدار به منظور آمادهسازي شرايط براي اقدام اصلي.
ب) اجراي برنامه اصلي، كه ميتواند از بخشها و مراحل مختلف تشكيل شود.
ج) نتيجهگيري و بهرهبرداري، كه معمولاً با جهتگيري مناسب تبليغي، دستاوردهاي فرآيند را در جامعه مخاطب يا مخاطبان نهادينه كرده، اهداف خود را تثبيت ميكند. اين مسير معمولاً، در تمامي برنامههاي تبليغي طي ميشود و مجريان، محققان و منتقدان بر اساس اين مراحل با پروژهاي القايي يا اقناعي مواجه ميشوند.
اكنون با در نظر گرفتن سه پيش فرض موجود يعني:
1) دستگيري صدام از همان آغاز، جزئي از سوژههاي اساسي عمليات تبليغي امريكا بوده است.
2) در اين برنامه، صدام خود يكي از بازيگران و مجريان (خواسته يا ناخواسته) طرح تبليغي و رسانهاي امريكا بوده است.
3) امريكاييان مجبور هستند كه از اصول كلاسيك و قواعد كلي فرآيندهاي القايي تبليغي بهره گيرند و قادر نيستند اين قوانين را به يكباره نفي كنند.
ميتوان نگاهي گذرا بر آنچه اتفاق افتاد، انداخت و ضمن بررسي تاريخچه تبليغي سوژه، نكاتي چند را مد نظر قرار داد. در آغاز، كارشناسان و مديران عالي رتبه عمليات رواني امريكا يك عمليات مناسب رسانهاي ـ تبليغي را با در نظر گرفتن شرايط خاص جهاني ـ منطقهاي و به منظور تحكيم اهداف از پيش تعيين شده خود در نظر داشتند. آنان اميدوار بودند كه بيهيچ مشكلي اين پروژه را به انجام برسانند. اهداف اصلي آنان از طراحي و اجراي چنين طرح حساس تبليغي ـ طرح حساب شده دستگيري صدام حسين به دست اشغالگران ـ عبارت است از:
1) تثبيت اهداف راهبردي امريكا در خاورميانه به خصوص طرح خاورميانه بزرگ و شكست يا ارعاب حكومتها، نظامها و افراد مخالف، براساس تخريب و مخدوش كردن چهره صدام، به منزله رئيس رژيمي منسجم، مقتدر، مسلح و مخالف با اهداف امريكا در منطقه.
2) تثبيت و توجيه دلايل حضور امريكا در منطقه (كه با تبليغ وسيع اشغال عراق و افغانستان آغاز شده و همچنان ادامه خواهد داشت) با به رخ كشيدن وجود ديكتاتوري بالقوه خطرناك براي منطقه.
3) در هم شكستن ابهت صدام (كه القاب بسياري را در جهان عرب براي او فراهم ساخته بود) به منزله سمبل مقاومت و مبارزه پانعربيسم و نماينده رهبران راديكال و قدرتمدار عربي.
4) القاي شكست صدام و تسري آن به مقاومتهاي اسلامي و محكوم به شكست نشان دادن حركتهاي آنان بر اساس مقايسه مبارزه آنان با سرانجام صدام و بنلادن؛ همچنين معرفي القاعده، به عنوان نماد اصلي مبارزه اسلامي در جهان و به انزوا كشاندن جريان اصيل مقاومت اسلامي كه پيرو اصول اساسي و اسلام ناب محمدي(ص) است.
5) توجيه سركوبگري و قساوتهاي پليسي و امنيتي عوامل خود در سطح منطقه و جهان به عنوان يك ضرورت. اين توجيه ضروري، از تهديدهاي ضدامنيتي عناصري چون صدام و افرادي چون بنلادن، ملاعمر، ابراهيم الدوري و ... كه هنوز دستگير نشدهاند يا شايد دستگيريشان اعلام نشده است، نشئت ميگيرد.
6) تثبيت اهداف تبليغي رژيم صهيونيستي در منطقه با بهرهگيري از فرصت هياهوي تبليغي بر سر دستگيري صدام و ايجاد جريان موازي تبليغي براي پوشش تبليغي آن رژيم، به ويژه كماثركردن تبليغات مردم فلسطين، انتفاضه و نظامهاي مستقل كه توجه خود را به حقايق فلسطين، سركوبگريها و تروريسم دولتي صهيونيسم معطوف كردهاند.
7) تأمين منافع حزب حاكم بر كاخ سفيد؛ با انتشار خبر دستگيري و محاكمه صدام با هدف بهرهبرداري تبليغاتي در مبارزات انتخاباتي.
8) تحقير مسلمانان و القاي توهم شكست ابهت اسلام به عنوان يك مكتب، فرهنگ و تمدني قابل اعتنا و جهان شمول با سمبلسازي و نمادتراشي از صدام به مثابه رهبر مسلمان برخاسته از اين جريان.
9) حمايت تبليغي از همپيمانان (شامل انگليس، استراليا، اسپانيا و پرتغال و ...) و همراهان (كشورهايي كه نيروي نظامي، كمك مالي و مستشار اعزام كردهاند) در اشغال براي توجيه و مشروعيت بخشيدن به نوع حضور و كمك آنان در اشغال سرزمين عراق.
10) ضربهزدن و اعمال فشار تبليغي بر مخالفان حمله نظامي و اشغال؛ از جمله فرانسه، روسيه، آلمان و كشورهاي مخالف منطقه مانند ايران، سوريه، لبنان، عربستان و … با استفاده از وجود صدام به عنوان دليل القايي حضور امريكا در منطقه.
11) القاي وجود دوستي و نوعي احساس مشترك و همسويي بين اشغالگر و مردم عراق اشغال شده؛ با توجه به نفرت عمومي از صدام و تضمين ايجاد دوران جديد و شرايط نوين پس از به بند كشيدن صدام به ويژه در شرايط كنوني براي حمايت از دولت انتقالي عراق.
12) توجيه دلايل حمله به عراق؛ به خصوص پس از آن كه امريكا و متحدانش نتوانستند دلايل اصلي خود مبني بر ضرورت حمله به عراق (به ويژه به بهانه وجود سلاحهاي كشتار جمعي و سلاحهاي هستهاي و …) را به اثبات برسانند. آنان در صدد بوده و هستند كه با بزرگنمايي وجود صدام در رأس رژيمي منحوس، دلايل تازهاي را بتراشند. در اين زمينه، بوش، بلر، پاول، رايس، رامسفلد و … تلاش بسياري كردهاند.
13) القاي يأس و نااميدي در توده مردم عرب؛ كه سمبل قدرت عربي را سرنگون يافته ميديدند. به ويژه معدود طرفداران رژيم بعثي در عراق كه هنوز بازگشت حكومت بعثي را انتظار ميكشيدند و باور داشتند كه صدام يك بار ديگر حكومت بعث و دوران طلايي (به زعم آنان) آقايي عربي را سازمان خواهد داد.
14) القاي پايان دوران منطق مقابله و مبارزه مسلحانه؛ كه بر اساس روند تبليغي از پيش تعيين شده، دشمنان اشغالگري و مبارزه را محدود به طرفداران و فدائيان صدام معرفي ميكردند.
عوامل مؤثر بر روند تبليغات امريكا
اهداف از پيش تعيين شده، برنامهريزيهاي دقيق و تمهيدات سنجيده با در نظر گرفتن قدرت تبليغي، تدوين مجموعه عمليات بيدردسر اقناعي را براي نظريهپردازان و برنامهريزان عمليات رواني امريكايي نويد ميداد، اما چند عامل سبب شد، نه تنها اين خواب خوش براي امريكاييان تعبير نشود بلكه آنان را مجبور كرد تا تغييرات زيادي در برنامه خود به وجود آورند. به طوري كه سلسله برنامههايي كه قرار بود در يك منحني طبيعي از تمهيد، گسترش، اوج و فرود منطقي شكل گيرد، با گرفتار شدن در يك سيكل غيرطبيعي زمينگير شد. پارهاي از عوامل مؤثر در تغيير روند تبليغ سرنوشت صدام عبارتند از:
1) چگونگي سقوط رژيم، عملكرد تبليغي و نحوه فرار صدام، آن گونه رقم خورد كه از پارهاي توافقات، هماهنگيها و همكاريها بين او و امريكا حكايت ميكرد. اين روند، نوع حساسيتهاي جهاني را نسبت به سرنوشت صدام تغيير داد، به تعبير ديگر، اصل خبر از سرنوشت يك رهبر مستقل به رهبر وابسته تغيير كرد.
2) مقاومت و خيزش استقلالطلبي مردمي در عراق و شكلگيري جريانهاي اسلامي ـ ملي و رشد شعار ضد اشغالگري، امريكاييان را در بهت و حيرت فرو برد. آنان كه پروژه سرنوشت صدام را براي شرايطي طراحي كرده بودند كه در آن اشغالگران بر فرش قرمز پهن شده توسط مردم عراق برنامههايشان را اجرا ميكردند، اكنون مجبور بودند تغييرات عمدهاي در اين برنامهها اعمال كنند كه بخشي از آن، شامل حال اين پروژه تبليغي بود.
3) انعكاس نفرت عمومي مردم عراق از رژيم بعثي و صدام، با توجه به عكسالعمل اكثريت جامعه عراق و افشاي جنايات وي، در سطح منطقه و جهان، سبب تنفر افكار عمومي جهان از او و حاميان سنتياش شد. اين مسئله، حسن نيت امريكا و متحدانش را به دليل مشاركت در بسياري از جنايات صدام به سرعت زير سئوال برد. انتشار اخبار حمايتها، همكاريها و مشاركتهاي امريكا از صدام ـ به ويژه در دوران دفاع مقدس مردم ايران ـ آنچنان قوت گرفت كه سردمداران تبليغي امريكا را در انتخاب نوع تبليغ دستگيري و محاكمه صدام دچار سردرگمي كرد و عاملي شد تا در روند قبلي تجديد نظر كند.
4) سرنوشت رهبران القاعده، به ويژه بنلادن و ملاعمر و عدم توفيق (يا تبليغ عدم توفيق) امريكا در دستگيري آنان ـ كه بنا بر سياستهاي امريكا همچنان ادامه دارد ـ با توجه به سياست تبليغي همانندسازي بين بعثيها و القاعده كه امريكاييان مجبور شدند انجام دهند، سايه سنگيني بر توجيه سرنوشت صدام باقي گذاشت و آنان به راحتي نتوانستند عمليات تبليغي خود را ـ به خصوص در بخش ضد اسلامي ـ گسترش دهند.
5) ناكامي در دستيابي به اهداف عمومي اشغال عراق، تثبيت اهداف عمومي امريكا در منطقه و به دنبال آن گسترش روبه رشد مخالفتهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي ـ كه در ذهن آنان نميگنجيد ـ موجب شد تا در فواصل زماني مختلف مأموريتهاي تازهاي به پروژه سرنوشت صدام بيفزايند.
6) مخالفت افكار عمومي جهان با جنگ كه از همان روزهاي آغاز يورش سراسري به عراق، به عنوان يك چالش جدي در مقابل سياستهاي تبليغي امريكا شكل گرفت و بوش پسر را از مقام يك فاتح به يك جنايتكار جنگي تبديل كرد، همچنان به عنوان جريان عمومي مخالفت با عملكرد اشغالگران باقي ماند و هر چند بسياري از رهبران و سياستمداران در سطح منطقه و جهان، به منظور حفظ منافع، خود را با امريكا همراه نشان دادند، اما توده مردم و وجدانهاي آگاه همچنان هوشمندانه تحولات عراق را پي گرفتند و نسبت به آن عكسالعمل نشان دادند. در نتيجه امريكا به تغيير روند تبليغي مجبور شد.
7) بر خلاف روند تبليغي امريكا در عمليات توفان صحرا در سال 1990 كه تسلط بيچون و چراي امريكا بر رسانهها را به تصوير ميكشيد و رسماً در رسانهها اعلام ميشد كه جهان جنگ را آن گونه ميبيند كه امريكاييان ميخواهند، اين بار برخي از جريانهاي خبري و رسانهاي مستقل و نيمهمستقل و حتي وابسته به مخالفان امريكا، جريانهاي اطلاعرساني جداگانهاي را در عراق طراحي و اجرا كردند. اين رويداد مهم، نيروي تازهاي در عرصه تعامل رسانهاي وارد كرد. امريكا در برآوردهاي اوليه به اين مسئله كمتر توجه كرده بود. شبكههايي چون العالم، المنار، العربيه، الجزيره و روزنامههاي جريانهاي مختلف سياسي عراق، هر يك از منظر سياست تبليغي خاصي فعاليت رسانهاي مطلوب خود را در عراق ادامه ميدادند و عدم تسلط بر آنان ميتوانست ضربهاي اساسي به اين پروژه بزند كه با انتشار خبر دستگيري صدام توسط ايران اين گونه هم شد.
8) كاهش شديد محبوبيت بوش، به خطر افتادن موقعيت جمهوريخواهان در انتخابات و نزديك شدن دوران مبارزات انتخاباتي امريكا از سه ماهه چهارم سال 1382 (آغاز سال 2004) حاكمان امريكا را مجبور كرد كه بخشي از موضوعات ساخته و پرداخته خود را فعال كنند كه برنامه سرنوشت ديكتاتور فراري عراق از مهمترين آنها بود.
9) ترس از درخواست افكار عمومي براي محاكمه حقيقي و عادلانه صدام كه بدون ترديد به افشاي بسياري از اطلاعات مهم منجر ميشد، (به ويژه اطلاعاتي كه امريكا و اسرائيل به هيچ وجه به طرح و نشر آن مايل نبوده و نيستند) همچون كابوسي سردمداران كاخ سفيد را نگران كرد. تناقض بين تبليغ عدالتخواهي و ظلمستيزي و مبارزه با تروريسم با انتشار حقايق پشتپردهاي كه چهره پليد و دستان آلوده آنان را روشن كند برايشان قابل تحمل نبود. بنابراين، بايد پروژه سرنوشت ديكتاتور، به ويژه بخش سوم آن را (بخش شيب تبليغاتي اثرگذاري ـ نتيجهگيري ) به طور كامل تغيير ميدادند.
عمليات رواني امريكا در بخش دوم
نظام عمليات رواني امريكا در بخش نخست فرآيند دستگيري صدام، هشت ماه وقت صرف كرد. حتي اگر در طراحي اوليه، زمان اين دوره از دويست و چهل روز، بيشتر نبود ـ تحليل درست اين است كه قرار بود بيشتر هم باشد ـ ما را به اين حقيقت رهنمون ميسازد كه آنان براي مرحله دوم و سوم نيز بايد زمانهاي طولاني، كافي و فرصتهاي القايي مناسبي را تدارك ديده و براي هر يك به فراخور كشش خبر و سوژه ـ كه البته كشش بسياري هم دارد ـ زمان مناسبي را طراحي كرده باشند. امريكاييها در اين هشت ماه، هرگاه كه لازم ميديدند توسط يكي از عوامل جريانساز خود تلاش ميكردند بحث حضور صدام در عراق، رديابي او و عواملش و لزوم دستگيري قريبالوقوع وي را مطرح كنند و از آنها به عنوان محورهاي القايي در جهت اهدافشان استفاده كنند. اما به دلايلي كه ذكر شد روند ياد شده ديگر قابل تداوم نبود و آنان بايد هر چه زودتر تغييرات لازم را به وجود ميآوردند. بنابراين، برنامهريزان جنگ رواني امريكا مرحله دوم را به طور كامل تغيير داده و عمليات تفصيلي و پرحجم تبليغي را به عمليات محدود، مختصر و مؤثر تبديل كردند. اين مرحله بايد طي چند روز به اجرا در ميآمد تا بتوانند مرحله سوم را نيز با شرايط نوين هماهنگ كنند. محاكمه عادلانه، به ويژه محاكمه به دست قضات صالح بينالمللي و مستقل يا عراقي، با شنيدن دفاعيات حقيقي صدام و نشر اطلاعات واقعي، مورد نظر امريكا نخواهد بود. بنابراين، هماهنگ كردن شرايط محاكمه فرمايشي و به تأخير انداختن محاكمه و حتي نامشخص كردن سرنوشت صدام و تبديل اين اسير به يك تهديد براي مردم عراق كه همگي محملهاي تبليغي و خواستهاي امريكا هستند، بايد در مرحله سوم (بخش شيب القايي تبليغ) تأمين شود. در نهايت، مرحله سوم از يك فرآيند روشن از پيش تعيين شده به فرآيندي ابهامي تبديل شد و آن شيب آشكارسازي القايي به عمليات ابهامي تغيير ماهيت داد تا يك بار ديگر سرنوشت صدام دستگير شده به بنلادن دستگير نشده گره بخورد و هر زمان كه لازم شد آنان در عرصه تبليغات امريكا ظاهر شوند. با توجه به تغيير روند مرحله سوم و محدوديت و ناكاميهاي مرحله نخست (روند هشت ماهه) و با در نظر داشتن لزوم اجراي عمليات سريع، قاطع و موفق تبليغي در مرحله دوم، نظام عمليات رواني امريكا بيشترين كوشش خود را در مرحله دوم عمليات به كار بست. اين مرحله براي لحظه اعلام خبر دستگيري صدام تا فرود تبليغي خبر در محيط ابهام ـ به شرط آن كه بيش از چند روز طول نكشد ـ طرحريزي شده بود.
كارشناسان تبليغي امريكا هر آنچه داشتند به كار بستند كه از اين فرصت در جهت رسيدن به اهداف خود ـ كه بخشي از آن بازخواني شد ـ بهره گيرند؛ بدون آن كه به اهداف مرحله سوم (ايجاد فضاي ابهام در مورد صدام) ضربهاي وارد آيد. بر اين اساس، آنان برنامه خود را در مرحله دوم پروژه سرنوشت صدام به سه بخش مشخص تقسيم كردند:
الف) اعلام خبر و بهرهگيري از آن.
ب) اثبات خبر و بهرهگيري از آن.
ج) زمينهسازي انتقال خبر به محيط مطلوب مرحله سوم.
با اين كه اين برنامه بسيار دقيق طراحي شده بود اما در مرحله اعلام خبر (الف) در كمال ناباوري با مشكل انتشار خبر از طريق واحد مركزي خبر صدا و سيماي جمهوري اسلامي ـ يا خبرگزاري جمهوري اسلامي ـ مواجه شدند. اين رويداد امريكاييها را از موقعيت فعال و برتري كه در نظر داشتند دور كرد و كاملاً در موضع انفعال قرار داد. افزون بر انتشار زودهنگام خبر، پخش آن از زبان كشوري ديگر، ضربه سختي به برنامه آنان وارد كرد. از همه ناگوارتر اين كه منبع منتشركننده خبر متعلق به كشوري بود كه اساساً به عنوان مخالف حضور آنان در منطقه مشهور است. هر چند جمهوري اسلامي ايران بنا بر دلايل خاصي نتوانست اين موقعيت را حفظ كند، اما امريكا هم در بهرهبرداري كافي از بخش نخست ناكام ماند و اين فشار مضاعفي بر بخش دوم از مرحله دوم برنامه بود.
نشست خبري دستگيري صدام سناريوي از پيش طراحي شده
امريكاييها براي ساماندهي بخش دوم از يك فرآيند تركيبي بهره بردند. اين فرآيند بر يك نشست خبري كه بايد به يك برنامه ويژه تلويزيوني ـ مطبوعاتي تبديل ميشد، متكي بود. همچنين پخش يك فيلم القايي (كه اساس فعاليت اين بخش را تشكيل ميداد) حاوي مصاحبه با مسئولان و فرماندهان امريكايي، رهبران عراقي و اعضاي شوراي انتقالي، رهبران سياسي، موضعگيري سران كشورهاي متحد، انعكاس رفتار مردمي، پخش محدود و قطرهچكان از حالات صدام در اسارت و … از ديگر عناصر تشكيل دهنده اين فرآيند بود. بر اساس اين برنامهها، بخش سوم مرحله دوم و انتقال روند تبليغي به مرحله سوم شكل ميگرفت. با بررسي دقيق موقعيت تبليغي و امكانات باقي مانده امريكا مشاهده ميشود كه تمامي پروژه سرنوشت صدام در يك فيلم خلاصه ميشود؛ فيلمي كه بايد از يك سو اهداف امريكا و از سوي ديگر نقاط ضعف اين كشور را پوشش دهد. از اين رو آنان تمام امكانات خود را بسيج كردند تا به فيلمي القايي با چنين توانمندي دست يابند و تا حدود زيادي نيز موفق شدند.
با يادآوري اهداف امريكا، ميتوان گفت كه اين فيلم بسيار دقيق و حرفهاي انتخاب و توليد شد. شايد بتوان گفت آنها يكي از مؤثرترين و القاييترين پوششهاي تصويري ـ خبري جهان را كه تأثيرات مستقيم و غيرمستقيم در حافظه اجتماعي و افكار عمومي جهانيان داشت، به نمايش گذاشتند. بايد يادآور شد كه فيلم با تمام قدرت القايي، كاربري جزئي از يك تركيب تبليغي را داشت. بخش عمدهاي از القائات آن با بزرگنماييها و تأكيدهاي تبليغي نخستين محيط پخش فيلم به جهانيان عرضه شد. پس از آن هم چندين عكس و فيلم كوتاه از محيط دستگيري و اختفاي صدام در اختيار رسانهها قرار گرفت و ديگر هيچ. برخي از محورهاي تبليغي ـ القايي پخش نخستين فيلم دستگيري صدام كه از حدود صد ثانيه بود، عبارت است از:
1) فيلم در يك نشست خاص مركب از نمايندگان امريكا (برمر، ژنرال سانچز، چند نفر نيروي مسلح)، چند نفر از اعضاي شوراي انتقالي عراق با محوريت عدنان پاچهچي و از نزديكان دولت امريكا، گروهي از خبرنگاران رسانههاي خارجي و داخلي عراق و … پخش شد. اين فيلتر عمليات رواني، اطمينان لازم را براي سيستم خبري امريكا فراهم كرد تا نگران اثرگذاري جريانهاي خبري ـ تبليغي رسانههاي قريب و مستقل نباشد.
2) تمام دنيا، فيلم تهيه شده توسط امريكا را نه از طريق سيستم رسانهاي و به عنوان يك فيلم خبري بلكه از طريق مونيتورهاي بزرگ رنگي دوگانهاي كه در محيط نصب شده بود و برمر و سانچز نيز دقيقاً در بين جمعيت تماشاگر حاضر و در نقطه مركزي تصوير قرار داشتند، ملاحظه كردند، تا به همگان تسلط و برتري امريكاييها القاء شود. اين در حالي بود كه نخستين خبرها از دستگيري صدام توسط چريكهاي كرد با همكاري سربازان امريكايي حكايت ميكرد. بدين ترتيب، در طرح عمليات رواني ياد شده، با حذف متحدان امريكا، يعني اكراد، همه افتخارات به امريكا رسيد.
3) دوربيني كه فضاي محيط را پوشش ميداد در سناريويي كاملاً حرفهاي ميدانست كه از كدام زاويه و با كدام چرخشهاي حرفهاي و پس و پيش رفتن (زوم و تله كردن) محيط را به تصوير بكشد و چه چيزي را مطرح كند و چه امري را مورد تأكيد قرار دهد. سراسر فيلم از اين فن بهره گرفته و بدين ترتيب فيلم دو بار كارگرداني شده بود.
4) جالب اين كه در فيلم مزبور خبرنگاران بسياري دوربين به دست و در حال گرفتن تصوير ديده ميشوند اما سيستم رسانهاي به گونهاي طراحي شده بود كه فيلمهاي آنان يا پخش نشد يا مورد توجه قرار نگرفت و تنها فيلم دوربين مورد بحث، بارها در جهان پخش شد، همان فيلمي كه امريكاييان ميخواستند.
5) افكت صدا (پوشش و تركيب صداها) در فيلم كاملاً كنترل شده و از فراز و نشيب حرفهاي و هيجان و آرامش حسابشدهاي برخوردار است. زمينه اصلي فيلم بر صداي ژنرال سانچز (به نقش تبليغي يك فرمانده عالي دقت شود) كه آموزشهاي لازم را ديده است تا مانند يك مجري تلويزيوني عمل كند، متكي است. او آرام، شمرده و البته در لحظاتي خاص هيجاني و بر اساس متني از پيش نوشته شده ميخواند و هر جا كه لازم است سكوت طولاني ميكند. صداهايي همچون مرگ بر صدام عراقيان، صداي سرباز زن امريكايي كه به آرامش دعوت ميكند، زيرصداي حاكم بر فيلم هنگام نشان دادن صدام و صداي خبرنگاران ودوربينهاي عكاسي و ... به گونهاي حرفهاي طراحي شده است. اين مجموعه صوتي، فضاي رواني خاص مورد نياز مديران تبليغي امريكا را فراهم ميكند.
6) با اين كه سوژه فيلم كاملاً روشن است و بايد تبيين كننده چهره صدام باشد كه هشت ماه هيچ تصويري از او پخش نشده است. فيلم به عنوان يك تمهيد رواني در يك فضاي ابهام آلود كه هيچ نقطه مشخص تصويري براي مخاطب ندارد آغاز ميشود و كاملاً از مكتب كلاسيك توليد فيلم داستاني پيروي ميكند، با اين تفاوت كه اين بار ماحصل كار فيلم سينمايي چند ثانيهاي و البته ساخته شده در استوديوهاي عظيم تبليغي امريكا است و البته اين تعليق به خوبي توانسته بود تأثير رواني ناشي از نشان دادن ناگهاني صدام را چند برابر كند.
7) صدام نه در سرداب مشهور، بلكه در يكي از دو اتاق محل اختفايش در حال استراحت بر روي تخت دستگير شده بود، اما براي شكستن ابهت و تحقير او دوربين به سراغ سرداب رفته و اذهان مخاطبان را بدان سو سوق ميدهد. جالب است كه اين فيلم هيچ نشاني از اتاق، حياط و محيط دستگيري به دست نميدهد جز يك حفره تاريك و نمور دروغين؛ به بزرگي امريكا.
8) در سراسر فيلم، نورپردازي پارادوكسيكال در القاي مفاهيم مورد نظر نقش كليدي دارد. نور چراغ قوه و تأكيد بر ظلماني بودن مخفيگاه و نوع زندگي صدام، در تقابل با روشنايي محل حضور نيروهاي امريكايي، به خصوص زماني كه سرداب نشان داده ميشود مخاطب را واميدارد تا چند لحظه خود را جاي صدام (همزادپنداري) گذاشته و چگونگي زندگي در آن محيط را در ذهن خود تجربه كند. در اين هنگام سوسوي نور يك چراغ قوه با او سخنهاي بسيار دارد.
9) حركت دوربين در بخش اول از بالا به پايين به گونهاي طراحي شده است كه افزون بر القاي قدرت، برتري و تسلط امريكا بر محيط زندگي صدام، نوع زيست او را تا سرحد حيات جانوري تنزل دهد.
10) با اين كه عمق سرداب زياد نيست اما در يك حركت تصويري يعني با نورپردازي خاص و حركت از بالا به پايين دوربين، مجموعهاي از مربعهاي متداخل كه به سمت عمق زمين ترتيب ميشوند شكل ميگيرند كه عمقي بيش از واقع و خواري بيش از اندازه صدام را القا ميكند. در واقع، با بهرهگيري از فن پرسپكتيو (نماي بالا) اما اين بار از طريق لنز و نور، حقيقت را تغيير ميدهند.
11) از آنجا كه براي امريكا نشان دادن شرايط خفتبار محيط اختفاي صدام مهم است، از چند نشانه ديگر القاي تصويري بهره ميگيرد كه عبارتند از:
الف) دريچه كوچك سرداب كه انسان به سختي و با رنج ميتواند از آن عبور كند.
ب) به كارگيري نشانه پاي سربازي كه داخل سرداب ميشود به عنوان شاخص عمق.
ج) تكيه بر ناموزون و كثيف بودن سرداب به ويژه ديوارها كه يادآور طعنهآميز كاخهاي هشتگانه صدام است.
د) تأكيد بر لوله انتقال هوا و وابسته بودن زندگي صدام به يك مجراي محدود تنفس كه البته به دست امريكاييها بسته شده است.
12) در فيلم، از روانشناسي رنگ و قدرت آن به دقت بهرهبرداري شده است. در بخش نخست (ابهام و القاي حقارت) از رنگ آبي چرك كه القاكننده نوعي وهم آلودگي و واسطه انتقال تاريكي و روشنايي است، استفاده شده است. پيام دوم اين بخش از فيلم، رنگ آبي را كه مبين آرامش و معنويت است به طور جدي مورد تأكيد قرار ميدهد، همان تأكيدي كه براي القاي آرامش به عراق پس از صدام و براي شرايط گذار از اين مرحله مورد نياز است. اين همان رنگي است كه در تمام مدت پخش برنامه تركيبي، پشتسر ژنرال سانچز كه در حال سخنراني و توضيح فيلم است، حضور دارد. در ادامه، فيلم بر رنگهاي ديگر با تأثيرات القايي متفاوت، تأكيد ميكند.
13) در فيلم هيچ تصويري از نماي كلي محل اختفاي صدام، خانه يا اتاقها و ... نشان داده نشد و تنها به نمايش همان سردابي كه اساساً صدام در آن دستگير نشده بود، اكتفا شد. اين امر از دو دليل مشخص نشئت ميگيرد: نخست، شكستن ابهت صدام و دستيابي به اهدافي كه پيش از اين ذكر شد.
دوم، انتشار اين فيلم، مخاطبان را كه با انتشار خبر دستگيري صدام، منتظر دريافت اخبار و فيلمهاي تكميلي بودند، از لحاظ رواني آماده پذيرش موضوعات جديد كرد و تا حدودي عطش افكار عمومي را كه با انتشار فيلم نخست منتظر اخبار و فيلمهاي زيادي بودند كنترل كرد.
صدام؛ چهره مطلوب امريكا
پس از پخش نخستين بخش فيلم كه معرفي دروغين و غيرواقعي محيط دستگيري صدام بود، بايد او نشان داده ميشد. بنابراين، بر اساس آن مقدمهچينيها، فيلم چهره صدام را به نمايش ميگذارد. نمايش چهره صدام، محورهاي زير را القا ميكرد:
1) در آغاز، چهره صدام از روبهرو ـ كه در مدت بيست و پنج سال، به طور معمول از آن زاويه نشان داده ميشد و مخاطب جهاني با آن آشناست ـ نشان داده نميشود، بلكه از يك زاويه خاص، نماي نيمرخ او به تصوير كشيده ميشود.
2) بر ريش بلند او كه مخاطب با اين وضعيت هيچ زمينه آشنايي ندارد، تأكيد ميشود. جالب است كه صدام نيز با دست كشيدن به ريش خود همچون يك بازيگر تئاتر بر آن تأكيد ميورزد.
از جمله تأكيدات تبليغي مهم نمايش چهره صدام عبارتند از:
الف) از چهره هميشگي صدام استفاده نشد.
ب) صدام كه پيشتر جوان و سرزنده نشان داده ميشد، با توجه به ريش بلند و سفيد شدن موي سر و صورت و پف چشم و ... كاملاً پير و فرسوده شده بود.
ج) در اين صحنه، تأكيد بر مسلمان نشان دادن صدام و تشبيه كردن چهره او به چهره مسلمانان با هدف ضربه زدن به اسلام، مشهود است.
د) القاي وجود ارتباط بين صدام با طالبان و القاعده، با توجه به اين كه آنان نيز از اين نوع آرايش سر و صورت استفاده ميكنند و بهرهبرداي از فضاي تبليغي ضد طالباني.
هـ) فيلم با غيربهداشتي و كثيف تصوير كردن صدام و محل زندگي او به گونهاي شيطنتآميز سعي دارد تشابه آن را با زندگي عموم مسلمانان در اذهان يادآوري و القا كند تا دلايل كافي براي توجيه حضور امريكاييهاي بسيار متمدن! در سرزمين عقبمانده اعراب فراهم آيد.
3) دقيقاً مانند يك فيلم سينمايي زماني كه سانچز اعلام ميكند كه اين صدام حسين است، چهره صدام در چرخشي نود درجهاي از نيم رخ به تمام رخ كامل ميشود. در اين سكانس، او مانند بازيگري حرفهاي درست زماني كه مانيتورها او را از روبهرو نشان ميدهند، حركت ميكند و اوج حقارت و ذلت خود را براي جهانيان به تصوير ميكشد. در اين هنگام فرياد مرگ بر صدام چند عراقي هيجانزده در سالن پخش ميشود و ضربه نهايي تبليغي را وارد ميكند.
4) در اين لحظه، دوربين همراه با سكوت سانچز، عقب ميآيد و تصوير تمام سالن نشان داده ميشود. چند عراقي اشك ميريزند و چند جوان نيز با شعارهاي خود فضاي احساسي و هيجانزدهاي مطابق خواستهها و اهداف امريكاييها ميآفرينند. در حالي كه خبرنگاران همچنان در جنب و جوش هستند، زن سرباز امريكايي در ميان كادر و جلوي دوربين حاضر شده و ضمن دعوت به آرامش، القاي جانبي نقش زن در ارتش امريكا و سلطهپذيري مردان عرب از زن اجنبي، همچنين ايجاد زمينه براي ادامه سخنراني سانچز و ... را ايفا ميكند.
5) تضاد و تقابل بين صدام و سرباز جستجوگر امريكايي كه ادعا ميشود يك پزشك است، اوج تهاجم تبليغي فيلم است. سرباز نماد بهداشت و نظافت و تمدن مسلط و برتر غربي و صدام دستاورد تمدن شرقي، عربي ـ اسلامي كه ژوليده، كثيف، در هم فرو ريخته، بيهويت و تابع مينمايد. دستكش سفيد فرو رفته در موهاي سياه صورت، چنان تضاد رنگي در تصوير را به نمايش ميگذارد كه تأثير آن انكاركردني نيست. صدام همچون موجودي رام و كاملاً مطيع اجازه ميدهد تا به او ياري رسانند و معاينهاش كنند و بدين ترتيب، بهترين نقش تصويري خود را در جهت القائات رواني امريكا اجرا ميكند.
6) اين فيلم در زماني كمتر از دو دقيقه از روانشناسي رنگ به خوبي بهره برده است. انعكاس نور چراغ قوه در دهان صدام، بر حقير، كثيف و غيربهداشتي بودن وي تأكيد ميكند. همچنين كارگردان با كمك فيلترهاي مخصوص، نور سفيد چراغ قوه را به زرد تبديل ميكند تا هم از قدرت پرتوافكني رنگ زرد كه بسيار بالاتر از رنگ سفيد است بهره گيرد، هم از القاي رواني آن كه مفهوم تهاجم و تجاوز را به ذهن تداعي ميكند، استفاده كند. ديوارهاي سالن سخنراني سانچز هم زرد رنگ بودند. در مرحله بعد، رنگ زرد در دهان صدام به طور كامل و در چند دهم ثانيه به رنگ قرمز تبديل ميشود كه يادآور خونخواري، ددمنشي و آغشته بودن دهان صدام به خون انسانها است.
7) چگونگي همكاري با سرباز و اطاعت او، به گونهاي طراحي شده بود كه مهر تأييدي بر اتمام دوران ديكتاتوري صدام باشد و تسليم وي در برابر نظام سلطه حاكم بر سرزمين عربي ـ اسلامي كه خود، آن را آقاي جهان عرب ميدانست، به شكلي بود كه فداييان و علاقهمندان او هم باور كنند كه سرنوشت صدام پايان يافته است.
8) دوربين چند ثانيه بر چهره در هم كوفته صدام كه مات و مبهوت است و ظاهراً در پاسخ به سئوالي، چند كلمهاي بر زبان ميراند، توقف ميكند. صدام نااميدانه و ترسان از آينده به ريش بلندش دست ميكشد، چشم از دوربين برميدارد و زاويه نود درجهاي صورتش را به 170 درجه تغيير ميدهد، سپس تصوير بدون اين كه صدايي داشته باشد، ثابت باقي ميماند تا نظام تبليغي امريكا همچنان ابتكار عمل را در دست داشته باشد.
9) سانچز جلسه را با نشان دادن يك اسلايد از چهره اصلاحشده صدام و مقايسه آن با چهره ژوليده وي پس از دستگيري ادامه ميدهد. در اين دو عكس، تمام عناصر عمليات رواني و اهدافي كه در فيلم مطرح شده، منعكس شده است. اين اسلايد تمهيد مناسبي براي آغاز بخش سوم از مرحله دوم عمليات رواني امريكا است.
10) آخرين اسلايد، مقايسه چهره بدون ريش و در هم كوفته صدام با عكسي از دوران جواني وي همراه با آرايش نظامي است كه پايان حكومت او را اعلام ميدارد.
نتيجهگيري
تأكيد ميشود اين فيلم با مدت زماني كمتر از دو دقيقه آنچنان زبردستانه و دقيق و محكم طراحي شده است كه ميتواند موضوع تحقيق قرار گيرد؛ نيز از انسجام قدرت تبليغي دستگاه عمليات رواني امريكا به عنوان دشمن اصلي حق و حقيقت حكايت ميكند.
بخش سوم از مرحله دوم نيز سوژه تحقيقي و مطالعه موردي مناسبي است. اين بخش رابطي بين اعلام رسمي دستگيري صدام و مرحله سوم بود كه ابهام سرنوشت صدام در جنگ امريكاييها را القا ميكرد. امريكا چند محور را براي اين بخش طراحي كرده بود:
1) كنترل هيجانات مردم عراق، منطقه، اعراب و افكار عمومي جهاني؛ در اين راستا كوشش بسياري شد تا چنين القا شود كه وابستگان به بيگانه (همراهان امريكا) بسيار خوشحالتر از ديگران هستند. بنابراين، بلافاصله فيلم شادي چند كمونيست را كه در حال رقص و پايكوبي بودند و در بين آنها پرچم قرمز رنگي با نام حزب العشيوعين العراقي و زنان بيحجاب با ريتم رقص و آواز عربي، عكسهاي رهبران با كراوات، … براي القاي ضد دين بودن اين شاديها پخش شد. درست در همان ساعات، تبليغات حاكي از اين بود كه مناطق شيعهنشين ساكت و به دور از تحرك و هيجان به سر ميبرند. در نهايت، پس از پخش فيلم شادي كمونيستها و ناسيوناليستها نوبت پخش تصاويري از مردم ميرسد كه به لطف حضور نيروهاي امريكا در آرامش به سر ميبرند، به خصوص در قهوهخانهها، هتلها كه در آرامش فيلم دستگيري را ميبينند و ابراز شادي ميكنند. … و تنها چندين ساعت بعد جمعيت كوچكي از مردم شيعه در ميدان فلسطين عراق آن هم سردرگم و نامنسجم البته با عكس حضرت آيتالله سيستاني به تظاهرات ميپردازند.
2) كنترل سخنرانيها و مصاحبهها؛ بيان ديدگاهها محدود و در حد اظهارنظرهاي فردي كمعمق حفظ ميشد و تلاش بر اين بود تا منابع اطلاعرساني و خبررساني همچنان در كنترل امريكاييها باقي بماند. حتي به وزيران و اعضاي شوراي حكومتي عراق نيز وظايفي بسيار محدود و كماثر داده شد.
3) اطلاعرساني قطرهچكاني و كاستن از جوهره خبري موضوع، وظيفه مهمي بود كه نظام تبليغي امريكا بر عهده داشت تا زمينه ابهامسازي مرحله آتي را به انجام برساند، لذا هر روز كمتر روز قبل خبر منتشر ميشد.
4) بهرهگيري از موضوعات مختلف در جهت اهداف طرح شده (در آغاز مقاله) همچنان اساس كنترل عمليات بود.
5) فيلم دوم كه در پاسخ به افكار عمومي تهيه شده است، منطقه دستگيري را به طور نسبي مشخص و آن را خانهاي در منطقه الدوري در نزديكي شهر تكريت معرفي ميكند. اين فيلم كه حدود بيست و چهار ساعت بعد، از طريق رسانههاي وابسته به امريكا پخش شد (ظاهراً مبين حضور چند خبرنگار غربي و عربي است كه با بالگرد به محل دستگيري صدام منتقل شدهاند و وظيفه اطلاعرساني تكميلي را بر عهده دارند.) نيز نقش مهمي در رسيدن به اهداف دارد.
در اين فيلم نيز محورهاي تبليغي پيشين، مورد تأكيد است. با اين تفاوت كه اين بار اتاق اصلي ـ كه صدام در آن بود ـ نشان داده ميشود. پارهاي محورهاي تبليغي فيلم دوم عبارت است از:
الف) القاي سقوط و حقارت صدام با تأكيد بر نمايش سرداب، كوچكي اتاق، حيات خانه و ... .
ب) فيلم بر نمادهاي اسلامي تأكيد ميكند؛ براي مثال بر سر در اتاق با خطي نه چندان زيبا آيه بسم الله الرحمن الرحيم نوشته شده است. در صحنه ديگري سرباز راهنماي خبرنگاران اتاق را توصيف ميكند در حالي كه در پشت سر او يك پوستر اسلامي رنگ و رو رفته بر روي ديوار ديده ميشود.
ج) تأكيد بسيار بر كثيفي خانه، ميوههاي گنديده، انباشت زباله، نامرتب بودن اتاقها، ظروف انباشته شده، كمد زنگ زده، تخت نامرتب و ... برگزيدههاي عامدانهاي هستند كه در تقابل تضاد تعنهآميز خود، زندگي در آپارتمانهاي شيك غربي را يادآوري ميكند.
د) فيلم با نمايش چهرههاي خندان سرباز امريكايي و به تصوير كشيدن روحيه بالا و سرمست از پيروزي، آنان را آماده مقابله و ادامه حضور نشان ميدهد.
هـ) با معرفي نارواي وضعيت نابسامان و ناسالم خانه و محيط زندگي صدام به منزله نمادي از محيط بومي و عربي ساكنان عراقي، تلاش شده است تا سطح زندگي و محيط زندگي اعراب در مقايسه با ساير نقاط جهان نامطلوب نشان داده شود.
و) كشف 750 هزار دلار وجه نقد از اتاق صدام به منزله دليلي بر سلطه اقتصادي و دزد بودن وي تبليغ شده كه با توجه به ضعف اقتصادي و شرايط ناگوار زندگي و مشيت مردم عراق محور تبليغي مناسبي بود و البته حركت دقيق دوربين و چگونگي ضبط جعبه حاوي پولها هم قابل توجه است.
ز) تأكيد بر اسلحه كه هيچگاه صدام از آن بهره نبرد يعني كمترين كاري كه بسياري از جوانان عراق آن را انجام دادند؛ از ديگر محورهاي تبليغي فيلم بود. نيز دهها محور تبليغي ديگر كه ميشود در فيلم سراغ گرفت.
در اين مرحله كه تقريباً ده روز طول كشيد، شرايط كافي براي كنترل تبليغات جهاني، تبديل خبر روز به خبر نيمهسوخته، كنترل هيجانات عمومي و ... فراهم شد و بدين ترتيب سومين مرحله پروژه عمليات رواني، يعني سرنوشت ديكتاتور رقم خورد. مرحلهاي كه از آن زمان تاكنون ادامه دارد و بايد منتظر بازيهاي جديد نظام تبليغي امريكا با محوريت موضوع صدام بر اساس اهداف نامشروع آنان در سطح منطقه و جهان بود.
بهروز اثباتی
به نقل از http://www.arnet.ir
جنگ اطلاعات و عمليات رواني
چكيده
در اين مقاله، تلاش شده است تا با توجه به انواع راهبردها و جنگهاي تخصصي زيرمجموعه جنگ اطلاعات، بر نقش عمليات رواني و اهميت آن در طيف جنگهاي اطلاعاتي تأكيد شود. در ادامه، افزون بر ارايه تعريفهايي از جنگهاي هفتگانه اطلاعاتي و اركان ششگانه جنگ اطلاعات، نگرش شرقي را با در نظر گرفتن نمونه چين و نگرش غربي را با در نظر گرفتن نمونه امريكا از باب تمركز راهبردهاي جنگ اطلاعات به طور اجمالي مقايسه ميكنيم. سپس، عمليات رواني به عنوان عامل تأثيرگذاري بر روند ايجاد اختلال در روند تصميمگيري در كليه نگرشهاي موجود، مطرح ميشود. در پايان نيز، عنصر اطلاعات را به عنوان وجه مشترك كليه راهبردهاي جنگ اطلاعات و عمليات رواني را به عنوان نوعي راهبرد در طيف طولي جنگهاي اطلاعاتي بيان و بر ضرورت بوميسازي چهارچوبهاي راهبردي جنگ اطلاعات تأكيد ميكنيم.
مقدمه
در طول تاريخ، جنگ به انواع گوناگوني دستهبندي و طبقهبندي شده است. انواع جنگ و تركيب ديگر مفاهيم با آن، براي خلق يا تعريف پديدهاي جديد در عرصه منازعات انساني، چنان گسترش يافته است كه رسيدن به دريافتي مناسب از همه آنها بر اساس تنها يك نگرش خاص يا يك زاويه ديد معين، بعيد به نظر ميرسد. از سوي ديگر روند رو به رشد توليد مفاهيم نو در عرصه موضوعات مربوط به جنگ آينده نيز دشواري دستيابي به دركي به نسبت جامع از انواع جنگ را دو چندان كرده است. با اين حال، ملل جهان بر اساس فرهنگ، تجربهها، شرايط، مقدورات و در راستاي اهداف و مقاصد خود، انواع جنگ را طبقهبندي كردهاند. عناصر پيشگفته در طبقهبندي انواع جنگ و تأكيد بر نوع خاصي از جنگ سهم بسزايي دارد. به عبارت ديگر، چنانچه كشوري در چهارچوب حكومتهاي دولت ـ ملي و مفروضات نظري مدرنيته و مبتني بر ساختار و نظام انفورماتيكي پويا و گسترده، به تبيين اهداف خود در انواع روابط با ديگر ملل جهان (اعم از دوست و متحد، دشمن و بيطرف) سرگرم باشد. به نظر ميرسد جنگ سايبر در طيف جنگهاي اطلاعاتي براي آن كشور در اولويت قرار خواهد گرفت و كنش به فرصتها و واكنش به تهديدات را بيش از ديگر انواع جنگ از دريچه عملكردهاي سايبر مورد توجه قرار خواهد داد.
جنگ اطلاعات نيز بر اساس همين چهارچوب، در تقسيمبندي انواع جنگ اغلب جوامع معاصر مورد تأكيد قرار دارد. جنگ اطلاعات به منظور دستيابي به برتري اطلاعاتي و در نهايت، استيلاي اطلاعاتي صورت ميگيرد. تاكنون، تعريفهاي گوناگوني براي اين نوع تخصصي جنگ ارايه شده است. برخي از تعريفهاي ارايه شده به حدي گسترده بودهاند كه نميتوان حدود معيني را براي آنها متصور شد. براي مثال، توماس رونا، يكي از ترويجكنندگان اوليه جنگ اطلاعات، تعريف زير را كه تعريف بسيار گستردهاي است، ارايه كرده است:
«رقابتهاي تاكتيكي، عملياتي، استراتژيكي در كل طيف صلح، بحران، افزايش بحران، درگيري، جنگ، خاتمه جنگ و مقاطع بازگشت به وضعيت ثبات بين رقبا، متخاصمان يا دشمنان كه با استفاده از شيوهها و ابزار اطلاعاتي براي دستيابي به اهداف صورت ميگيرد».
تعريف ديگري كه در اين زمينه ارايه شده است و بيشتر جوامع نظامي و امنيتي از آن استفاده ميكنند عبارت است از:
«مجموعه اقداماتي كه براي تأثيرگذاري بر اطلاعات و سيستمهاي اطلاعاتي دشمن صورت ميگيرد و در عين حال، از اطلاعات و سيستمهاي اطلاعات خودي محافظت ميكند».
با توجه به تعريف بالا و عنصر تأثيرگذاري بر اطلاعات، اين پرسش مطرح ميشود كه ساز و كارهاي تأثيرگذاري بر اطلاعات دشمن كدامند؟ و بر چه اساسي ميتوان اطلاعات و سيستمهاي اطلاعاتي دشمن را تحت تأثير قرار داد؟ پاسخ دادن بدين پرسشها مستلزم آشنايي با طيف انواع تخصصي جنگهايي است كه در چهارچوب جنگ اطلاعات قرار دارند. جنگهايي كه برآيند آنها ميتواند موفقيت بعد عملكرد اطلاعات در زمان جنگ، بحران و صلح را موجب شود.
انواع جنگ اطلاعات
جنگ اطلاعات هفت نوع جنگ تخصصي ديگر را در بر ميگيرد. اين نوع جنگها يا به تعبيري راهبردها، زيرمجموعه جنگ اطلاعاتي تلقي ميشوند و هر يك در مقاطع زماني مختلف و با توجه به امكانات و شرايط، اولويت بيشتري را در بر ميگيرند. اين جنگهاي تخصصي عبارتند از: جنگ فرماندهي و كنترل، جنگ اطلاعات محور، جنگ الكترونيكي، جنگ رواني، جنگ سارقان سيستمهاي رايانهاي، جنگ اطلاعات اقتصادي و جنگ سايبر. وجه اشتراك اين هفت نوع جنگ در تعريف جنگ اطلاعات نهفته است. به عبارت ديگر، تحديد، تحريف و اختلال در اطلاعات و سيستمهاي اطلاعاتي دشمن و در عين حال، توسعه و افزايش ضريب امنيت و اطمينان اطلاعات و سيستمهاي اطلاعات خودي بر مبناي جنگهاي هفتگانهاي كه زيرگروه جنگ اطلاعات قرار دارند، قابل تصور است.
جنگ فرماندهي و كنترل
جنگ فرماندهي و كنترل راهبردي نظامي است كه از طريق جنگ اطلاعات با انهدام فيزيكي در صحنه نبرد پيوند ميخورد و به اجرا درميآيد. هدف از اين نوع جنگ جدا كردن سرساختار فرماندهي دشمن از بدنه نيروهاي تحت فرماندهياش است. در اين راهبرد، با توجه به شرايط موجود، گاه اين سر دشمن است كه هدف قرار ميگيرد و گاهي نيز اين گردن اوست كه هدف مناسبي تشخيص داده ميشود. به عبارت ديگر، در برخي از مواقع، اين فرماندهان عاليرتبه يا مراكز فرماندهياند كه هدف قرار ميگيرند و چنانچه اين مقصود حاصل نشود، شيوه و ساز و كار ارتباط فرماندهان با نيروهاي خودي، ابتدا شناسايي و سپس، قطع ميشود. زدن هواپيمايي آدميرال ياماموتو در جنگ جهاني دوم و نظريه هدفگيري هستهاي استراتژيك، نمونههاي بارزي از عمليات و نظريهاند كه براي جداسازي سرفرماندهي از پيكره نيرويي طرحريزي شدند.
جنگ اطلاعات محور
اين نوع جنگ يا به عبارت ديگر، اين راهبرد جنگ اطلاعات، زماني محقق ميشود كه از اطلاعات پردازش شده به جاي آن كه به عنوان ورودي روند فرماندهي و كنترل و به طور كلي و غيرمستقيم استفاده كنيم، بتوانيم به طور خاص و مستقيم در عملياتها بهرهبرداري كنيم. جنگ اطلاعات محور در دو طيف عملياتهاي آفندي و پدافندي اجرا ميشود. در بعد آفندي، بر اطمينان از دقت اطلاعات براي هدفگيري، اجراي آتش مؤثر و برآورد خسارت وارد شده تأكيد و در بعد پدافندي، به تأثيرگذاري بر سيستم توليد فرآوردههاي اطلاعاتي دشمن در صحنه نبرد، به ويژه در زمينه هدفگيري، اجراي آتش مؤثر و برآورد خسارت وارد شده توجه ميشود.
جنگ الكترونيكي
اين راهبرد نيز يكي ديگر از اشكال جنگ اطلاعات محسوب ميشود و طيف گستردهاي از اقدامات را در بر ميگيرد كه در حوزه ارتباطات با استفاده از امواج الكترونيكي و رمز صورت گرفته، ضامن تسهيل در دريافت اطلاعات مطمئن براي نيروهاي خودي و كاهش ضريب اطمينان دريافت اطلاعات مطمئن و به هنگام براي نيروهاي دشمن است. عمده اقدامات ضد رادار، ضد رمز و ضد ارتباطات در اين حوزه تعريف ميشود.
جنگ سارقان سيستمهاي رايانهاي
شايد به اختصار بتوان اين نوع جنگ را حمله به شبكههاي رايانهاي دانست، اما بايد به اين نكته اشاره كرد كه مراد از اين مفهوم زماني حاصل ميشود كه سيستمهاي اطلاعاتي نظامي هدف حمله قرار گيرند. حملاتي از اين دست ميتواند به عنوان يك قابليت فزونگر توان رزمي محسوب شود.
جنگ اطلاعات اقتصادي
به تعبير مارتين ليبيكي، پيوند جنگ اطلاعات با جنگ اقتصادي ميتواند به دو شكل بينجامد: تحريم اطلاعات و امپرياليسم اطلاعاتي. جنگ اطلاعات اقتصادي سلسله اقداماتي را شامل ميشود كه براي تضعيف يا قطع خطوط ارتباطات اطلاعاتي (ديتاي اقتصادي) در زمينههاي مختلف صادرات و واردات يك كشور متخاصم صورت ميپذيرد. اين نوع اقدامات كه گاه، با تحريمهاي اقتصادي نيز رسميت مييابند، باعث ميشوند كشورهاي متكي به سيستمهاي ديتاي اقتصادي با ركود اقتصادي روبهرو شوند و در عزم و اراده خود براي ادامه نبرد ترديد كنند.
جنگ سايبر
اين نوع جنگ، گونهاي از جنگهاي اطلاعاتي است كه در فضاي سايبر در ميگيرد. فضاي سايبر اصطلاحي نمايانگر همجوشي شبكههاي ارتباطي، پايگاهها و منافع اطلاعاتي است كه همراه با پوششهاي متنوع، مختلف و گسترده مبادلات الكترونيكي صورت ميپذيرد. اين همجوشي جهاني خلق اكوسيستم شبكهاي را باعث ميشود؛ اكوسيستمي كه وجود خارجي ندارد و جهاني كاملاً مجازي است. به تعبير پيشگامان عصر اطلاعات، جان آركوييلا و ديويد راند فلت، در هر جايي كه سيستم تلفن، كابل كواكسيال، خط فيبر نوري يا امواج الكترونيكي وجود دارد، فضاي سايبر نيز وجود خواهد داشت.
جنگ رواني
اين نوع جنگ و رابطه آن با جنگ اطلاعات كه موضوع اصلي مقاله حاضر نيز هست، بنا به تعبير مارتين ليبيكي، بهره جستن از اطلاعات عليه ذهن انسان را شامل ميشود. ليبيكي جنگ رواني را به چهار دسته تقسيمبندي ميكند:
1) عملياتهايي كه عليه اراده و عزم ملي اجرا ميشود (عملياتهاي ضد اراده).
2) عملياتهايي كه عليه فرمانده دشمن اجرا ميشود (عملياتهاي ضد فرمانده).
3) عملياتهايي كه عليه نيروهاي دشمن اجرا ميشود (عملياتهاي ضد نيرو).
4) عملياتهايي كه در درگيريهاي فرهنگي اجرا ميشود (درگيريهاي فرهنگي).
در تقسيمبندي ليبيكي، جوامع هدف، از منظر اطلاعات تفكيك شدهاند، اما اين تقسيمبندي فاقد جامعيت تفكيك جوامع هدف در تعريف عمليات رواني است: «عمليات رواني، سلسله فعاليتهاي روانشناسانهاي را شامل ميشود كه در زمان صلح، جنگ و بحران براي تأثيرگذاري بر نگرش و رفتار مخاطبان بيطرف، خودي و دشمن طرحريزي شده و در روند دستيابي به اهداف سياسي و نظامي مؤثرند.»
همان طور كه در تعريف بالا مشاهده ميكنيد، علاوه بر تقسيمبندي جوامع هدف به سه جامعه بيطرف، خودي و دشمن، به تقسيمبندي مقاطع زماني نيز در سه مقطع جنگ، صلح و بحران اشاره شده است. مقاطع زماني مختلف، همانند جوامع هدف، مستلزم كاركردهاي اطلاعاتي ـ رواني متفاوتياند. قرار گرفتن اين كاركردها در فرا متن عصر اطلاعات، بروز تفاوتهاي كاركردي در اين حوزه را موجب شده و در عين حال، همپوشانيها و اشتراكات حوزههاي مختلف كاركردي با مقاطع زماني گوناگون به نوعي گونهزايي در طيف عملياتهاي رواني در عصر اطلاعات، انجاميده است. تازهگونههاي پديدآمده در تمامي طيفهاي عمليات رواني عصر اطلاعات با شتابي فزاينده روبه افزايشاند.
بدين ترتيب، شايد ديري نپايد كه هفت نوع جنگ يا راهبرد جنگ اطلاعات ليبيكي متعددتر شوند و اشكال جديدي از جنگ اطلاعات را مانند جنگ شبكه محور، جنگ خاموش و جنگ در فضاي مجاز، كه به تدريج در عرصه جنگهاي اطلاعاتي وارد ميشود، نيز در بر گيرند.
اطلاعات؛ وجه اشتراك هفت راهبرد جنگ اطلاعات
اطلاعات وجه اشتراك تمامي اشكال جنگ اطلاعاتي و از جمله جنگ رواني است. اطلاعات عبارت است از: دادههايي كه از محيط مورد نظر جمعآوري و سپس به شكل قابل استفادهاي پردازش شده باشد. اطلاعات نتيجه حياتي سيستم اطلاعاتي است. طرحريزي عملياتها، اجراي مأموريتها و به كارگيري نيروها در صحنه جنگ مستلزم در اختيار داشتن اطلاعات دقيق و به هنگام است، اطلاعاتي كه به عنوان عامل فزونگر توان رزمي ميتواند فرماندهان را در طرحريزي سلسله عملياتها و تأمين اهداف و مقاصد ياري رساند. بدين ترتيب، اطلاعات به عنوان شريان حياتي سازمانها جزء جداييناپذير روند تصميمگري و اجرا در سلسله مراتب فرماندهي و مديريت است. اطلاعات همان قدر كه ميتواند شرايط عملكردي صحيح و به هنگام را فراهم آورد و متضمن دستيابي به ابتكار عمل شود، چنانچه دقت لازم را نداشته باشد يا با تأخير دريافت شود يا از جانب سيستم اطلاعاتي دشمن مخدوش و تحريف شده باشد، ميتواند تأثيرات بسيار مخربي را براي كاربران خودي به همراه داشته باشد.
اطمينان يافتن از جريان سالم اطلاعات مستلزم اتخاذ تدابير پدافندي و تأثيرگذاري بر جريان سيستم اطلاعات دشمن مستلزم اتخاذ تدابير آفندي است. تدابير آفندي و پدافندي در جنگ اطلاعات از ابعاد گوناگوني مورد توجه قرار ميگيرند. براي مثال، از راهبرد جنگ اطلاعات محور، به منظور تأثيرگذاري بر دقت آتش دشمن و افزايش ميزان دقت آتش خودي استفاده ميشود، در حالي كه راهبرد جنگ رواني براي تضعيف و تخريب نگرش، عزم و اراده دشمن و تثبيت و تقويت نگرش و عزم و اراده نيروهاي خودي و در صورت امكان، تأثيرگذاري بر ناظران بيطرف مخاصمه مورد استفاده قرار ميگيرد. تأكيد مقاله حاضر بيشتر به اين راهبرد جنگ اطلاعات معطوف است؛ راهبردي كه دشمن را در حساسترين لحظه با ترديد روبهرو و عزم و اراده او را در سرنوشتسازترين مقاطع درگيري، متزلزل ميكند.
جنگ رواني، علاوه بر اين كه در صحنه جنگ در چهارچوب فرآيندهاي ارتباطات، نظارت و تحليل دادههاي جنگ اطلاعات ميتواند تأثيرگذار باشد و به عنوان فزونگر توان رزمي، پشتيباني رزمي و پشتيباني خدمات رزم به خدمت گرفته شود، در مقاطع بحران و صلح نيز ميتواند در چهارچوب راهبردهاي بازدارندگي و دستيابي به اهداف بدون استفاده از قوه قهريه، مورد بهرهبرداري قرار گيرد. عمليات رواني در زمان جنگ، زمينه تحقق اصولي چون غافلگيري، تمركز قوا و صرفهجويي در نيرو را فراهم ميآورد.
هدف غايي جنگ اطلاعات، تأثيرگذاري بر روند تصميمگيري و ديگر اقدامات مرتبط با روند تصميمگيري دشمن است، به نحوي كه نتايج به دست آمده ما را در وضعيت برتري نسبت به دشمن قرار دهد. جنگ اطلاعات ميتواند دشمن را در وضعيتي قرار دهد كه در آن، تصميمي غلط يا ديرهنگام بگيرد يا اصلاً در بيتصميمي محض باقي بماند. البته، اين مهم زماني محقق ميشود كه سيستم اطلاعاتي خودي به خوبي بتواند از برآيند راهبردهاي هفتگانه عليه دشمن استفاده كند، در غير اين صورت، اين روند تصميمگيري خودي است كه ممكن است با اختلالات تصميم غلط، ديرهنگام و بيتصميمي روبهرو شود. همان طور كه اشاره شد، اطلاعات، قلب جنگ اطلاعات است و عنصر مشترك و پايه راهبردهاي گوناگون و اركان جنگ اطلاعات محسوب ميشود. اطلاعات راهنماي تصميمگيري در همه سطوح (استراتژيك، عمليات و تاكتيك) و در زمان جنگ و صلح است. براي مثال، در سطح استراتژيك، تصميم اعلان جنگ؛ در سطح عمليات، تصميم اعزام يك لشكر به جلو براي حمله و در سطح تاكتيك، تصميم صدور دستور درگير شدن يك فروند جنگنده، همگي به هدايت اطلاعاتي نيازمند است. دقت، سرعت و سلامت اطلاعات دريافتي، ضريب اطمينان اخذ تصميمي درست و به هنگام را افزايش ميدهد، دايره پيامدهاي ناخواسته روند تصميمگيري را محدودتر و امكان پيشبيني سنجيده را فراهم ميكند.
راهبرد رواني جنگ اطلاعات ميتواند در بروز هر سه اختلال تصميم غلط، تصميم نابهنگام و بيتصميمي مؤثر باشد. نشر اطلاعات تحريف شده، به ويژه اطلاعاتي كه در قالب طيف تبليغات خاكستري منتشر ميشود، مرحله پردازش سيستم اطلاعاتي دشمن را با نوعي سردرگمي روبهرو ميكند و سلب تمركز پردازشي دشمن را موجب ميشود يا براي مثال، سوژهسازي و نشر سوژههاي تازه و غيرواقعي كه تنوع موضوعي فراواني هم داشته باشند ميتواند بخش اعظمي از توان و قابليتهاي سيستم اطلاعاتي دشمن را به خود جذب و روند تصميمگيري او را با مشكل روبهرو كند. علاوه بر اين، تعداد سوژهها تقسيم نقاط تمركز را در كانونهاي متعدد سيستم اطلاعات دشمن موجب ميشود.
مائوتسه يانگ معتقد بود: «براي كسب پيروزي بايد تا جايي كه امكان دارد، با مهر نهادن بر چشم و گوش دشمن او را كر و كور و حواس فرماندهانش را با ايجاد سردرگميهاي ذهني پرت كنيم».
توشي يوشي هارا در تحقيق خود با عنوان جنگ اطلاعات چين بر اين اصل مجدداً تأكيد كرده است كه براي موفقيت در جنگ اطلاعات بايد نسبت به دشمن صاحب برتري اطلاعاتي شد. بنا به تعريفهاي ارايه شده در ادبيات نظامي غرب، به ويژه امريكا و اسناد مربوط به نگرش مشترك 2010 و 2020 برتري اطلاعاتي عبارت است از: قابليت جمعآوري، پردازش و نشر جريان اطلاعات تفسير نشده و در عين حال، بهرهبرداري از توانايي (سيستم اطلاعاتي) دشمن و محروم كردن او از انجام اين كار. به عبارت ديگر، آنچه از برتري اطلاعاتي برداشت ميشود، عدم موازنه به نفع خودي در حوزه اطلاعات است.
دستيابي به اين برتري يا ايجاد عدم موازنه به نفع خود، در حوزه اطلاعات، از يكسو در گرو هماهنگي، همسويي و تعامل همه ساز و كارهايي است كه در قالب قابليتي نظاممند در اختيار ما قرار دارند و از سوي ديگر، به ميزان شناخت ما از نحوه عملكرد ساز و كارهاي دشمن و همچنين، ميزان اثرگذاري سيستم و ساز و كارهاي اطلاعاتي ما بر دشمن وابسته است.
جنگ اطلاعات؛ چين و امريكا
در يكي از بررسيهايي كه اخيراً درباره تفاوتهاي جنگ اطلاعات در غرب و شرق با تمركز بر امريكا به عنوان نمونهاي غرب و چين به عنوان نمونهاي از شرق انجام شده، كيت فاريس چنين استدلال كرده است:
«امريكاييها بيشتر بر بعد حملات شبكهاي رايانهاي (CNA) متمركز شدهاند، در حالي كه چينيها بر اركاني، مانند عمليات رواني، تحريم و فريب تأكيد ميكنند».
البته، فاريس در بررسي خود معتقد است كه جنگ اطلاعات در چين در حال تكامل است و در حال حاضر، آنچه در اين مورد محل ابهام است چگونگي تركيب راهبردهاي جنگ اطلاعات با دكترين و استراتژي نظامي چين است. چين بيشتر بر مقولات نرمافزاري جنگ اطلاعات تأكيد دارد.
اما امريكاييها در اسناد نظامي خود از زاويه ديگري جنگ اطلاعات را منعكس كردهاند. نگاه آنها بيشتر متوجه ابعاد سختافزاري جنگ اطلاعات است و اغلب در چهارچوب آرا و نظريههاي فنسالارانه شكل گرفته است، هر چند مسائل نرمافزاري نيز در اين نگاه چندان ناديده انگاشته نشده است. در حالي كه نگاه شرقي به مقوله جنگ اطلاعات، بيشتر ابعاد نرمافزاري جنگ اطلاعات را شامل ميشود و تأكيد بر نگرشهاي انسانمدار در جنگهاي انساني را تداعي ميكند.
توشي يوشي هارا در مقاله خود با عنوان جنگ اطلاعات چين معتقد است كه از نظر نظامي و در سطح استراتژيك جنگ اطلاعات ميتواند به عنوان قابليتي نامتقارن نيروهاي نظامي متعارف چين را در مصاف با نيروهاي فنمدار امريكا ياري دهد. فناوريهاي اطلاعاتي، قابليتهاي نامتقارني را براي نقشآفرينان دولتي و غيردولتي به ارمغان ميآورند. يوشي هارا بر اين باور است از آنجا كه چين نميتواند نسبت به جنگيدن به شيوه امريكايي چندان اميدوار باشد، بايد شيوه ديگري را براي بازدارندگي و شكست دادن امريكا برگزيند و اين جنگ اطلاعات است كه ميتواند ظرفيت لازم براي دست يافتن به سرزمين امريكا را كه خارج از حد قابليتهاي اعزام نيروي نظامي چين است، به طور مستقيم براي پكن فراهم آورد.
امريكاييها نيز در نگرش خود نسبت به جنگ اطلاعات قابليتهاي نامتقارن را از نظر دور نداشتهاند. براي مثال، اخيراً ريچارد مايرز، رئيس ستاد ارتش امريكا، طي سخناني در سطح كارشناسان تكنت به تاريخ 11 مه 2004 به قابليتهاي نامتقارن امريكا در چهارچوب جنگ اطلاعات با تأكيد بر راهبرد جنگ فرماندهي و كنترل اشاره كرد و از آن به عنوان مزيت نامتقارن امريكا در صحنه جنگهاي اطلاعاتي ياد كرد. امريكاييها براي جنگ اطلاعات در اسناد نظامي خود شش ركن قائل شدهاند.
اين اركان ششگانه، كه تا حدي شبيه انواع جنگهاي اطلاعاتي يا انواع جنگهاي اطلاعاتي ذكر شده در تقسيمبندي ليبيكياند، عبارتند از:
1) انهدام يا حمله فيزيكي: در اين نوع جنگ اطلاعاتي، استفاده از نيروي حركتي مانند موشكهاي كروز براي وارد آوردن خسارت به سيستمها يا نيروهاي دشمن به حدي كه آنها را از حركت بازدارد، مورد توجه است. از اين نوع جنگ اطلاعات ميتوان براي پيشگيري از اقدامات آفندي جنگ اطلاعات دشمن در قالب پدافند بهرهبرداري كرد.
2) جنگ الكترونيكي: اين نوع جنگ اطلاعات به منظور كنترل طيف الكتروماگنتيك براي تضعيف قابليتهاي جنگ الكترونيك دشمن است كه از طريق انرژي الكتروماگنيك، انرژي هدايت شده و جنگافزارهاي ضد تابش اجرا ميشود.
3) حمله شبكهاي رايانهاي: اين نوع جنگ اطلاعات به معني استفاده از رايانهها و تجهيزات ارتباطات مخابراتي است كه با هدف مختل كردن، فرسودن، بيارزش و تخريب كردن رايانهها، شبكههاي رايانهاي و اطلاعات ارسالي از جانب دشمن به كار برده ميشود.
4) فريب نظامي: در اين نوع جنگ اطلاعات، دستكاري، تحريف و جعل اطلاعات براي گمراه كردن و فريب فرمانده نظامي دشمن و بدين طريق، واداشتن دشمن به انجام دادن يا انجام ندادن اقدامي است كه در نهايت، به ضرر وي بينجامد.
5) عمليات رواني: اين نوع جنگ اطلاعات بر استفاده از ارتباطات (مانند تبليغات) و اقداماتي كه به منظور گمراه كردن دشمنان با نفوذ بر ادراكات، انگيزهها و احساسات آنها صورت ميگيرد، مبتني است.
6) امنيت عمليات: امنيت عمليات نيز در ادبيات نظامي امريكا گونه ديگري از جنگ اطلاعات محسوب ميشود كه عبارت است از مجموعه اقدامات امنيتي كه به منظور بازداشتن دشمن از جمعآوري و تجزيه و تحليل اطلاعاتي كه امكان دارد به سودش باشد، صورت ميگيرد.
همچنان كه مشاهده شد، هم در تقسيمبندي جنگهاي هفتگانه ليبيكي و هم در تقسيمبندي اسناد نظامي امريكا در مورد جنگهاي ششگانه جنگ اطلاعات، به جز عنصر ذاتي اطلاعات، عمليات رواني وجه مشتركي است كه در هر دو ديدگاه انسانمدار چيني و فنمدار امريكايي در قالب طيف وسيعي از راهبردها، اقدامات و تدابير در تمام مقاطع زماني وجود داشته و از جمله قديميترين كاركردهاي جنگ و جنگ اطلاعات به شمار ميرود. نقش پايدار و بيبديل اين كاركرد مرهون تجربههاي بشري در طول تاريخ بوده، بنا به سابقه طولاني حضور در عرصه منازعات انساني بيش از ديگر كاركردها تكامل يافته است و بخش جداييناپذير انواع تقسيمبندي از جنگ اطلاعات تلقي ميشود. تركيب انواع جنگهاي اطلاعاتي و استفاده از برآيند تأثير آنها متضمن اعمال نفوذ بيشتر بر سيستمهاي جمعآوري، پردازش و نشر اطلاعات دشمن است، اما در صورت فراهم نبودن بستر اتخاذ راهبردهاي ديگر (مانند حملات شبكهاي رايانهاي) ميتوان راهبرد عمليات رواني را به تنهايي در قالب جنگ اطلاعاتي تمام عياري مورد استفاده قرار داد و نسبت به نتايج حاصل از اخذ اين راهبرد اميد فراوان بست.
طيفهاي جنگ اطلاعات در عصر اطلاعات
در اين قسمت، با استفاده از مقاله راندل بوديش به بررسي اجمالي ارتباط طيفي جنگ اطلاعات و عمليات رواني، ميپردازيم. بوديش در مقاله خود با عنوان عصر اطلاعات و عمليات رواني دو طيف نمونه از جنگ اطلاعات و جنگ فرماندهي و كنترل و جنگ اطلاعات را در سه مقطع زماني صلح، درگيري و جنگ در قالب شكلهاي شماره 1 و 2 ارايه كرده است.
همان طور كه در شكلهاي 1 و 2 مشاهده ميكنيد، عمليات رواني به تنهايي ميتواند فرصتي را ايجاد كند تا دشمن حتي بدون درگيري، به صورت افقي و عمودي در طيف جنگ اطلاعات به خواستههاي ما تن بدهد.
بوديش معتقد است كه سه تحول عمده در عصر اطلاعات شرايط افزايش نقش عمليات رواني را در طيف جنگهاي اطلاعاتي فراهم آورده است. اين سه تحول عبارتند از:
1) فناوريهاي عصر اطلاعات و پيدايي شبكههاي پيچيده.
2) رشد و دسترسي آن به رسانههاي گروهي.
3) پيشرفتهاي علوم اجتماعي و روانشناسي در درك رفتار انساني.
حال چنانچه اين سه تحول عمده را در پيشزمينه تثليت كلاوزويتس، يعني مراكز ثقل سهگانه جمعيت (مردم)، حكومت و نيروي نظامي در نظر بگيريم، اهميت نقش عمليات رواني در طيف جنگ اطلاعات در عصر اطلاعات بيش از پيش روشن ميشود.
شكل شماره 3 مراكز ثقلي را كه ممكن است به طور مستقيم يا حين تعامل با يكديگر هدف حمله قرار گيرند، با استفاده از پيشزمينه تثليت كلاوزويتس نشان داده است. كلاوزويتس هدف را مركز ثقل، يعني مركز كلي قدرت و تحرك كه هر چيزي به آن بستگي دارد و نقطهاي كه تمام نيروها بايد بدان سمت هدايت شود، معرفي ميكند. براي هر مركز ثقلي عناصر عملياتي بسياري را ميتوان متصور شد. براي مثال، رهبر يك حكومت ميتواند مستقيماً مورد هدف باشد يا اراده جمعي يك حكومت در قالب پارلمان و مجلس ميتواند مورد هدف قرار گيرد و چنانچه مردم يا همان اراده مردم به عنوان مركز ثقل در نظر گرفته شود، عمليات رواني را ميتوان از طريق رسانههاي گروهي عليه آن به كار گرفت. عناصر عملياتي اساساً بين كشورها متفاوت است و اين از تفاوت نوع حكومتها ناشي ميشود. مردم يا جمعيت از نظر مذهب، وضعيت اقتصادي، فرهنگي، قومي و نژادي با يكديگر متفاوتند. درك اين تفاوتها و روابط بين عناصر عملياتي متصور بر هر كدام در هدايت عمليات رواني نقش بسزايي دارد.
نتيجهگيري
مفهوم جنگ اطلاعات در چهارچوب نظاممند امروزين خود در سالهاي مياني دهه 90، وارد ادبيات نظامي امنيتي شد. اين مفهوم در تمام تقسيمبنديهايي كه ملل مختلف از انواع جنگهاي تخصصي زيرمجموعه جنگ اطلاعات در طيف طولي مفاهيم منازعه داشتند، يك عنصر مشترك ذاتي و يك طبقه راهبردي ثابت را دارا بوده است. عنصر مشترك ثابت، همان اطلاعات به عنوان خروجي و نتيجه منتشر شده يك سيستم اطلاعاتي است و طبقه راهبردي ثابت كه به يكي از كاركردها يا يكي از انواع جنگهاي تخصصي زيرمجموعه جنگ اطلاعات، عمليات رواني ناميده ميشود.
عمليات رواني چه بر اساس نگرش شرقي نسبت به جنگ اطلاعات با در نظر گرفتن نمونه چين، كه در آن، عمليات رواني يك اولويت به حساب ميآيد و چه بر اساس نگرش غربي با در نظر گرفتن نمونه امريكا، يكي از راهبردهاي اصلي جنگ اطلاعات محسوب ميشود. اين راهبرد به دليل داشتن سابقه طولاني، پيشرفت در علم و فناوري، يافتههاي جديد از نحوه درك و رفتار انسان و جوامع انساني، سادگي مفاهيم مبنا، قدرت فراوان در غلبه بر موانع و در نهايت، داشتن تأثيرات چشمگير به گونهاي فزاينده مورد توجه طراحان نظامي و امنيتي است.
جنگ اطلاعات مختص يك مقطع زماني خاص نيست؛ راهبردهاي جنگ اطلاعات، مانند راهبردهاي هفتگانه ليبيكي كه به هفت نوع جنگ اطلاعاتي نيز معروفند، در مقاطع بحران و صلح نيز متضمن تأمين اهداف در هر يك از سطوح استراتژيك، عمليات و تاكتيكاند.
اما در ميان اين راهبردها، نقش راهبرد عمليات رواني اهميت ويژهاي دارد. شايد به تعبيري بتوان گفت كه عمليات رواني بستر پيدايي و ظهور ديگر راهبردهاست. با بررسي ظرايف و پيچيدگيهاي كاركردي عمليات رواني ميتوان باز هم از اين بستر پيدايي و ظرفيت ظهور راهبردهاي تازه، به راهبردي جديدتر دست يافت و گونه جديدي از منازعه را تعريف كرد كه با اهداف و اولويتها و مقدورات ما تناسب بيشتري داشته باشد. عمليات رواني درباره مفاهيم مرتبط با اختلال روند تصميمگيري، يعني فراهم كردن وضعيتي براي دشمن كه در آن يا تصميمي غلط بگيرد يا تصميمي ديرهنگام بگيرد يا اصلاً نتواند تصميم بگيرد، نتايج و آثار شگفتانگيزي را ميتواند به همراه داشته باشد، اما بايد به اين نكته نيز توجه كرد كه چهارچوبهاي علمي مورد اشاره اين مقاله را نميتوان بدون در نظر گرفتن نگرشها، ارزشها و امكانات و مقدورات بومي به عنوان مجموعه واقعيتهاي تأثيرگذار، به خدمت گرفت. شرط اساسي استفاده از هر يك از اين تقسيمبنديها (تقسيمبندي هفتگانه ليبيكي و تقسيمبندي ششگانه غرب) در اجرا، بوميسازي آنها بنا بر واقعيتهاي تأثيرگذار است.
عليرضا فرشچی
به نقل از http://www.arnet.ir
برنامه راز اجرا شده در 17/11/1389 با حضور دکتر حسن عباسی + دانلود
![[تصویر: 77354971358049155651.jpg]](http://www.shiaupload.ir/images/77354971358049155651.jpg)
برنامه راز اجرا شده در 17/11/1389 با حضور دکتر حسن عباسی
موضوع : انقلاب اسلامی و جهان های موازی شب اول
دانلود با کیفیت بالا
![]()
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
دانلود با کیفیت خوب
![]()
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
دانلود فایل صوتی برنامه :
دانلود برنامه راز با حضور دکتر عباسی 89/11/18 شب دوم
موضوع : انقلاب اسلامی و جهان موازی
در این برنامه کلیپ هایی از فیلم inception و سریال Fring نمایش و تحلیل شده
لینک دانلود سایت MediaFire با قابلیت resume : کیفیت خوب و حجم کم
نقد و تحلیل برفیلمها و سریالهای هالیوودی; سریال واحد (The Unit)
هالیوود بعد از سینما به سریال سازی استراتژیک روی آورده است.سریال هایی همچون لاست ،24،فرار از زندان،جریکو و... سریال هائی هستند که تلویزیون استراتژیک را تشکیل می دهند.حسن عباسی در سلسه جلسات چهارشنبه های فرهنگسرای ارسباران با عنوان «نقد و تحلیل بر فیلم ها و سریال های هالیوودی» به بررسی مولفه ها،ساختار و زوایای پنهان این سریال ها پرداخته است.

برای دریافت کلیک کنید
![]()
کل تحلیل سریال واحد(The Unit) باکیفیت 24kbps و با اندازه 16.90 مگابایت (کیفیت 18kbpsو اندازه 12.73 مگابایت )
قسمت اول تحلیل سریال واحد(The Unit) باکیفیت 18kbps و با اندازه 3.25 مگابایت
قسمت دوم تحلیل سریال واحد(The Unit) باکیفیت 18kbps و با اندازه 3.26مگابایت
قسمت سوم تحلیل سریال واحد(The Unit)باکیفیت 18kbps و با اندازه 3.25 مگابایت
قسمت چهارم تحلیل سریال واحد(The Unit)باکیفیت 18kbps و با اندازه 3.03 مگابایت
نبرد تايتانها؛ فيلمي آخرالزماني با رويكرد اسلامهراسی
![]()
در حالي قرار است فيلم سينمايي «نبرد تايتانها» روز دوم فروردين سال 1390 از رسانه ملي و شبكه سوم پخش شود كه اساسا اين فيلم با هدفگذاري عليه باورهاي ديني و اعتقادي مسلمانان ساخته شده است و در لايههاي مياني فيلم به تخريب مباني مهم ديني نظير زير سؤال بردن اعتقاد به منجي آخرالزمان و ترسيم چهرهاي پليد از وي و نيز ايرانستيزي را در خود نهفته دارد.
فيلم «نبرد تايتانها» در واقع در قالب تصوير آمده بر اساس باورهاي اسطورهاي يونان است. اين فيلم اشاره به دعواي ميان المپنشينان بعد از پيروزي بر تايتانهاي اوليه براي رسيدن به قدرت دارد. گرچه شكل داستان و روند داستاني فيلم همانگونه كه در اساطير يونان آمده رقم نميخورد، اما موضوع فيلم خدايان المپ و دعواي قديمي قدرت ميان خدايان نسل دوم يا همان المپنشينان است.
اسطورههايي كه در فيلم در قالب خدايان ظهور و بروز دارند عبارتند از: زئوس و فرزندانش، پوزئيدون و هادس. اسطورههايي كه از آنها به عنوان «نيمهخدا» ياد ميشود به آيو و پرسيوس ميتوان اشاره كرد. اسطورههاي ديگري كه از خون يا تكهاي از وجود اين خدايان بهوجود آمدهاند، عبارتند از: عقرب شاه و كراكن.
* خلاصه فيلم
داستان فيلم در دوراني رقم ميخورد كه انسانها با خدايان زندگي ميكنند. خداياني كه در فيلم از آنها ياد ميشود فقط خدايان يونانياند و بس. اين فيلم از ميان سه خداي معروف يوناني «زئوس، پوزيدون و هادس» به دعواي قديمي ميان زئوس و هادس اشاره دارد. زئوس سر برادرانش را كلاه گذاشته و خدايي آسمان را از آنِ خود كرده و در اين ميان سهم هادس قعر زمين و جهنم است. هادس كه از اين تقسيمبندي ناراحت و عصبي است در پي راهي براي قدرت يافتن بر كائنات است. قهرمان فيلم پسر نامشروع زئوس (پرسيوس) ميباشد كه نيمي انسان و نيمي تايتان است. پرسيوس به جنگ هادس و كراكن كه مخلوق هادس است، ميرود و با نجات بخشيدن به شاهزاده سرزمين المپيوس، نابود كردن كراكن و تبعيد هادس به اعماق زمين به كمك شمشير زئوس و شمشير غضب او كه در قالب رعد و برقي است خدايي، بقا و توانمندي زئوس را به او برميگرداند و به مردم هم شادماني و صلح را هديه ميدهد.
* روايت قصه فيلم
مردمان عليه خدايان خود كه همهچيزشان را از آنان دارند، به علت نامهرباني و غضب ايشان شوريدهاند. زئوس براي تنبيه مردم با همسر پادشاه آكريسيوس كه عليه او شورش و طغيان كرده بود، همبستر ميشود. بر اثر همين رابطه نامشروع فرزندي به دنيا ميآيد كه نام پرسيوس بر آن نهاده ميشود. پادشاه آكريسيوس همسر و پسري را كه تازه متولد شده، به دريا ميافكند. سالها از اين ماجرا گذشته و پرسيوس كه حالا جواني برومند است، با خانوادهاي ماهيگير كه او را يافته بزرگ كردهاند، زندگي ميكند. سوار بر لنج كوچك هميشگي هستند كه به شهر آرگوس نزديك ميشوند. سربازان آرگوس مجسمه زئوس را تخريب ميكنند و در همين زمان هادس بعد از كشتن اين سربازان لنج ايشان را هم نابود و غرق ميكند. هادس به عرش نزد زئوس ميرود و از او اجازه ميگيرد تا مردم را به خاطر اين سركشي تنبيه كند. خداي آسمان (زئوس) كه آدميان را آفريده، در فناناپذيري و قدرتمندي محتاج عبادت و نيايش ايشان است اما خداي سرزمين مردگان (هادس) كه زير زمين است، قدرت و بقايش را محتاج ترس مردم است. با اين ترفند هادس قدرت مييابد و با آزاد كردن كراكن قدرت بلامنازع خدايان ميگردد. پرسيوس كه از حادثه غرق شدن نجات يافته و به سرزمين المپيوس راه يافته، به دستور پادشاه و به همراه تعدادي سرباز كاركشته به مصاف هادس ميشتابد. در ميان راه با آكريسيوس مواجه ميشوند كه اكنون آلت دست و ابزار هادس است. وقتي دست او را ميبرند، عقربهاي مهيب و غولآسايي از قطرات خون او متولد ميشوند كه تنها به كمك اجنه رام ميشوند. جنها در فيلم با لباس باديهنشينان عرب بوده، به زبان عربي صحبت ميكنند و به عقربها دستور ميدهند: «اطيعوا الجن». همين اجنه در شفا بخشيدن به دست عقربگزيده پرسيوس، همراهي تا باغ استيگا و پرسش از جادوگران، احضار كارون، گذر از سرزمين مردگان و رسيدن به معبد آتنا و كشتن مدوسا كمك كردند. البته آيو هم كه مانند پرسيوس يك نيمهخدا ولي مؤنث و هديهاي از جانب زئوس بود، در اين مسير خيلي به پرسيوس ياري رساند.
از اينجا به بعد در فيلم نوبت تكتازي پرسيوس است. او كه سر مدوسا را به همراه دارد، سوار بر اسب پرندهاي كه از جانب زئوس به سوي او آمده، به نبرد «كراكن» رفته و با سنگ كردن او توسط چشمان مدوسا و تبعيد هادس به قعر زمين و دنياي مرگ به كمك شمشير جادويي زئوس و صاعقهاي كه از آسمان بر دل هادس وارد ميآيد، پادشاهي زئوس را بر مردم دنيا تمديد ميكند و دنياي جديدي را كه آرزويش را پدر انسانياش كه او را بزرگ كرده بود و تمامي انسانها داشتند، رقم ميزند.
* نقد و تحليل فيلم
كارگردان فيلم «لوئيس لتريئر» است كه قبلا فيلمهاي اكشني مانند «ترانسپورتر 1 و 2» و قسمت دوم «هالك» را كارگرداني كرده و فردي باسابقه است. اين فيلم كه محصول 2010 بوده و بازيگري چهرههاي سرشناسي چون سام ورتينگتون (پرسيوس)، ليام نيسون (زئوس)، جما آرتتون (آيو) و . . . را شاهد است، از نظر تكنيكهاي ساخت، بهرهگيري از جلوههاي ويژه، بازيگري شخصيتهاي درجه اول فيلم، همخواني موسيقي با متن روايي فيلم جزو فيلمهاي خوب و نسبتا قوي است، گرچه سهبعدي سازي و فروش فيلم با اين فرمت موفقيت چشمگيري نداشته است.
داستان فيلم به نوعي همان قصه موجود در اسطورههاي باستاني است و اين از امتياز بديع بودن داستان و ايده ميكاهد. هرچند سعي شده با درج برخي كاراكترها و پيچ و خم داستاني مانند پيدا شدن سر و كله اجنه بيابان آنهم درست در لحظه نااميدي از پيروزي و سكانس ملاقات با جادوگران كمي قالبشكني شود اما روح كلي حاكم بر فيلم همان فضاي حاكم بر اسطورههاي يوناني است.
با آنكه عوامل و تكنيكهاي ساخت، پيشينه شخصيتي هريك از بازيگران منتخب در نقشهاي اصلي، قوت و ضعف داستان و فيلمنامه و . . . در تحليل و نقد فيلم مهم هستند اما آنچه در شيوه تحليل و نقد محتوايي مهمتر از آن است، روند داستان و مؤلفههاي خاص انتقال مفاهيم و الگوسازي است.
* تحليل محتوايي فيلم
اين فيلم از نظر معناگرايي در راستاي فيلمهايي چون «لژيون» (Legion) و «گابريل» (Gabriel) است. در هر سه اين فيلمها به نوعي جبههگيري و صفآرايي بشر را در برابر خدا و موجودي به نام خالق بشر و عالم بشريت شاهديم. گرچه محتواي هيچيك از اين سه يكي نيست اما همه در يك راستا بوده و به نوعي حلقههاي يك زنجيراند.
مسيري كه در «گابريل» با توهين به فرشتگان مقرب خدا و اعلام جنگ فرشتگان با خدا آغاز شد، در «لژيون» به اوج خود ميرسد و مايكل يا همان ميكائيل كه در فيلم گابريل جاي شيطان را گرفته بود و فساد و پليدي از جانب او بود در فيلم لژيون در برابر صف فرشتگان نازل كننده عذاب و برپا كنندگان رستاخيز ميايستد تا از تولد كودك نامشروع يك پيشخدمت ساده به نام چارلي كه به همراه جمعي در يك فروشگاه ميان راه به نام آبشار بهشت گير افتادهاند، حمايت كند و نسل بشر را از خطر انقراض و آغاز رستاخيز كه شروع حكومت و ابتداي سلطنت خداست، بگيرد.
در اين فيلم ديگر اثري از خداي واحد و فرشتگان نيست. خداي واحد در فيلم جاي خود را به خدايان خُرد و ستيزهجويي داده كه براي به دستگيري قدرت مطلق و خدايي كائنات هر لحظه در نبرد و كشتار مردمان بهسر ميبرند.
* باستانگرايي از نوع يونانزدگي
آنچه از اول تا آخر فيلم به صورت متوالي در برابر ديدگان تماشاچي تكرار ميشود، اسطورههاي باستاني و شركآميز يونان است كه بزرگترين و برترين اين اسطورهها خداي خلقت است كه به خداي آسمان شهرت دارد. در اين فيلم زئوس كه پدرش را اخته كرده و خود را خداي خدايان ناميده خدايگان عدل و داد معرفي ميكند كه تنها به دليل ناسپاسي بندگان اجازه مجازات به برادرش هادس ميدهد تا با اين مجازات بندگان به شأنيت و جايگاه خود پي ببرند و در مقابل خدايان صفآرايي نكنند.
البته فيلم در جاي ديگر به جفاي اين خداوندگار و همخوابگي او با همسر آكريسيوس براي درس عبرت كردن قيام او براي تمام آدميان عليه خداوندي خويش اشاره دارد. اما فضاي كلي فيلم بهگونهاي است كه تا آخر فيلم به خوبيهاي فراوان زئوس و علاقه بيحد و حصر او به نسل بشر اشاره دارد تا آنجا كه نگرفتن جان آكريسيوس و تنها بسندهكردن به آن عمل نامشروع و غيرانساني را هم به پاي اين دادگري وي و بشردوستياش مينويسد.
تقريبا اسطورهاي نيست كه در فيلم به آن اشاره شده باشد و ربطي به يونان باستان نداشته باشد. گرچه همين اسطورهها را ميان اقوام و ملل ديگر چون روميان هم ميتوان يافت اما آنچه از سير تطور اسطورهها برميآيد همين اسطورههاي يوناني هستند كه نام عوض كرده با هويتي جديد به ملتهاي بعد از خود و تمدنهاي همسايه چون روم راه يافتهاند.
* ريشه اومانيسم در يونان باستان
بيش از آنكه تقدم تمدن يونان بر روم و ساير تمدنهاي بعد از يونان مهم باشد، شكل و شمايل اسطورههاي يوناني و خدايان ايشان مهم است. با كمي مطالعه در فرهنگ اديان باستاني ميتوان به راحتي دريافت بيشتر اسطورهها و الهههاي آنها چهره و پيكري غيرانساني دارند و بيشتر شبيه مظاهر طبيعت، حيوانات و تركيبي از برخي از اينها هستند. در اين ميان آنچه خيلي برجسته مينمايد، شكل و شمايل انساني خدايان باستاني يونان است. در واقع ميتوان گفت بشرگرايي افراطي و تقدس بخشي به انسان و بالا بردن او تا حد خدايي تنها در يك تمدن بسيار برجسته است و اين تمدن همان يونان باستان است. اين فيلم هم به همين مسئله به خوبي اشاره دارد و انسان معيار فيلم كه با كاراكتر شخصيتي پرسيوس شناخته ميشود، نيمي خدا و نيمي انسان است و از همين رو است كه خدايي در خون او بوده و قادر به انجام كارهايي است كه از عهده ديگران ساخته نيست.
* نسل ويژه؛ فرزندان خدا
اين فيلم هم مانند قريب به اتفاق فيلمهاي منجيگرايانه هاليوود عناصر ويژهاي را براي منجي خود قائل است كه ديگر كاراكترهاي فيلم از داشتن آن عاجزند و اين همان نقطه افتراق قهرمان داستان از شخصيتهاي جنبي قصه است هرچند حضوري بسيار پررنگ در فيلم داشته باشند.
نسل قهرمانان هاليوود كه گاه با نشان خون اصيل در برابر مغولها يا همان افراد بياستعداد و عادي جامعه در فيلمهايي چون «هري پاتر» به چشم ميخورند، شبيه اين نشانها را در كارتون و فيلم «شگفتانگيزان» و «چهار شگفتانگيز» نيز به وضوح ميتوان يافت. در برخي فيلمهاي ديگر داشتن قدرت جادو و تسلط بر محيط پيرامون نشان ويژه و اختصاصي شخصيت اصلي فيلم است كه نمونه اينها را در «جمجمههاي دوست داشتني» و «شاگرد جادوگر» ميبينيم.
در اين فيلم شاخصه بارزي كه پرسيوس به عنوان قهرمان قصه دارد و ديگران از داشتن آن عاجزند صفت فرزند خدايگان بودن و ويژگي نيمه خدايي وي است. همين خصيصه او را تا آنجا پيش ميبرد كه بر همه مسائل و مصائب پيروز ميشود و خداي سرزمين مردگان را به كمك شمشير زئوس به قعر جهنم ميفرستد و آسايش و شادي را براي مردمان هديه ميآورد.
نكته قابل ذكر اينجاست كه تنها او نيست كه از اين موهبت بهرهمند است. «آيو» كه از جانب زئوس نگهبان او در آخر سر هم همسري است كه زئوس براي او هديه كرده نيز داراي اين ويژگي است و اين دو كه به نوعي شخصيت مثبت و مهم داستان هستند از يك ويژگي مشترك بهره دارند.
* الهيات مشركانه يوناني بهجاي توحيد
در افسانهها و اسطورههاي يونان آنچه در ابتداي خلقت موجود بود و از آن ساير مخلوقات بهوجود آمد، خدايان قدرتمند و جاهطلبي بودند كه كار هميشگيشان دسيسه و نيرنگ براي به دست آوردن قدرت خدايي عالم بود. اين خدايان براي آنكه نزاع كمتري با هم داشته باشند، قدرت را ميان خود تقسيم كرده بودند اما باز هم زيادهخواهي و شهوتراني آنان را به سوي توسعه قلمرو خويش و تعدي به قلمرو خدايان ديگر كه رقباي او بودند ميشد. آنچه از اول تا آخر فيلم بيش از هر چيز ديگر بيننده با آن روبرو است، همان داستان دسيسه خدايان براي به دست آوردن قلمرو و رعاياي خدايگان رقيب است.
در الهيات اسطورهاي يونان هر خدايگاني قدرت، قلمرو، رعايا و قانون ويژهاي براي خود دارد. در اين باور برخي بلايا با دعواي ميان خداوندان توجيه ميشود درست همان چيزي كه در فيلم هم القا ميشود مانند رها شدن كراكن توسط هادس به بهانه تأديب مردم اما در واقع براي به دست گرفتن ملك و ملكوت از دست زئوس.
* منجي زنازاده
آنچه در بسياري از فيلمهاي مهم، استراتژيك و آخرالزماني هاليوود به ويژه در سالهاي اخير بيش از پيش به چشم ميخورد، معرفي موعود و منجي به عنوان يك فرد عادي و حتي انساني پست و پستفطرت از درون جوامع غربي است كه تنها ويژگي او تهور و نترسي، باور به توانستن، ايمان به قدرت درون و كشف آن توسط ورزشها و آئينهاي ورزشي - عرفاني شرق و . . . است. گاه هاليوود پستي را به نهايت ميرساند و شخصيت منجي آخرالزمان را فردي معرفي ميكند كه نهتنها از افراد جامعه از نظر ويژگيهاي اخلاقي و انساني بالاتر نيست بلكه حتي در نهايت ذلت و خواري است و حتي ريشه و عامل تولد او هم مطابق هيچ دين و آئيني صحيح، قانوني و شرعي نيست.
«پرسيوس» كه منجي فيلم و موجودي نيمهخداست، نهتنها به خاطر نسبتي كه با خداي آسمان دارد، معنوي و روحاني نيست بلكه فيلم تعمد دارد تا او را فردي خشك، خشن و بيروح معرفي كند كه از رابطه نامشروع زئوس با همسر يكي از پادشاهان زميني متولد شده بود. اين اولين فيلمي نيست كه در آن تصريح به زنازادگي منجي ميشود و يقينا آخرين آن هم نخواهد بود. از جمله فيلمهايي كه در آن منجي از راه نامشروع متولد ميشود، ميتوان به فيلم «لژيون»، «2012» (Doomsday) و . . . اشاره كرد. شايد علتي را بتوان براي اين كار يافت و آن اينكه هاليوود با مخاطباني در ارتباط است كه به آئين مسيح معتقداند و عيسيبن مريم(ع) را مسيحاي موعود و منجي آخرالزمان ميدانند كه قرار است از آسمان بازگردد، اما همين مسيحا در نگاه يهوديان لجوج جز دجالي بيش نبود كه خود را مسيحا ناميد. آنان كه تحمل وي و آئينش را نداشتند، انگ رابطه نامشروع به مادر او زدند و فرزندش را كه معجزه خدا و پيامبري اولوا العزم بود، كودكي نامشروع خواندند. اين مسئله در بسياري از فيلمها به صورت نامحسوس و غيرمستقيم و گاه به صورت مستقيم و در قالبي هتاكانه مانند فيلم آخرين وسوسه مسيح ساخته مارتين اسكورسيزي تكرار ميشود و به مسيحيان جهان و به ويژه ايالات متحده كنايه زده ميشود كه: منجياي كه شما از آن دم ميزنيد، فردي است كه از راه رابطه نامشروع پا به اين دنيا نهاده است.
اين فيلم در اين نوع از توهين به حضرت مسيح گوي سبقت را از فيلمهاي مشابه برده زيرا در اين فيلم تصريح به همخوابگي خداوندگار با زني از انسانها و تولد كودكي كه منجي است و با آنكه از خواندن و دعا به درگاه خداي پدر بيزار است، اما در نهايت ملك او را از دست خداوندگار شيطاني و پستي چون هادس نجات ميبخشد و در سكانس پاياني فيلم زئوس به او ميگويد: گرچه تو خدايي را نپذيرفتي و ميخواهي در قالب انسان زندگي كني اما مردمان به خاطر فداكاري و ايثار تو و اينكه ايشان را از دست موجودي پليد مانند هادس نجات بخشيدي، خواهند پرستيد. اينها كه كنار يكديگر قرار ميگيرند، يادآور مؤلفههاي مسيحي ميشوند كه صهيونيسم تلاش دارد وي را دجال معرفي كند.
* ايرانستيزي
چهل دقيقه از ابتداي فيلم ميگذرد. پرسيوس و دوستانش در تعقيب آكريسيوس هستند كه اكنون آلت دست و ابزاري براي پيشبرد اهداف هادس شده است. از دل كوه و دشت به ورودي دروازه اديان ميرسند بعد ستونهاي بهجا مانده از تخت جمشيد را ميبينند. وقتي كمي جلوتر ميروند نشان «پرسپوليس» يا همان اسب دوسر كه بايد روي سرستون باشد روي زمين افتاده. صحنه، نشانهها و نمادها به گونهاي است كه بيانگر سرزمين ايران است.
عقربهاي غولآسايي هم كه از خون ريختهشده آكريسيوس روي زمين بهوجود آمدهاند، شايد اشاره به اسطورههاي ايراني باشد. مطابق اين افسانهها وقتي اهريمن در كالبد جوان ظاهر ميشد، لباسي بر تن داشت كه پر از عقرب بود. اين كه عقرب از دل خاك ايران ميجوشد، شايد كنايه از اهريمنيبودن ايران از نگاه هاليوود باشد.
البته اين نكته فراتر از احتمال است و فيلمهاي بسياري كه ضد ايران در هاليوود ساخته ميشود، نشان عداوت و كينه سرشار و هميشگي سردمداران اين شهركهاي صهيونيستي با ايران اسلامي است. نمونه اين دشمنيها را در فيلمهايي مانند «بدون دخترم هرگز!»، «سنگسار ثريا»، «كشتيگير» و . . . به وضوح ميتوان يافت.
* شيعهستيزي
از موارد ديگري كه در اين فيلم عليه اديان موضوع گرفته شده، جايي است كه پرسيوس که از معبد آتنا و از نزد مدوسا زنده بازميگردد، دوباره با آكريسيوس كه توانسته بود از دست او بگريزد، روبهرو ميشود. قبل از اينكه پرسيوس بتواند كاري كند، آكريسيوس شمشير دوسري را كه در دست دارد، در قلب آيو فرو ميكند. با همين شمشير دوسر شمشير پرسيوس را از وسط دو نيم ميكند.
استفاده از شمشير دوسر در هيچيك از فيلمهاي هاليوودي رايج نيست. تنها در يك فيلم هاليوودي كه كارگردان آن يك مسلمان سنّيمذهب به نام مصطفي عقاد است، اين شمشير به خدمت گرفته شده است و آن هم براي نشان دادن و به تصوير كشيدن شخصيت امير مؤمنان عليه السّلام. در فيلم «محمّد رسول الله(ص)» هيچ تصويري از امير مؤمنان نشان داده نميشود و حتي بسياري از مناصب امير مؤمنان به زيد پسرخوانده رسول خدا داده شده است. اما در جنگ احد وقتي ميخواهد رشادت حضرت امير را به تصوير بكشد، از مولاي متقيان تنها به نشان دادن شمشيري دوسر بسنده ميكند. اين شمشير كه بيانگر ذوالفقار است، به جاي داشتن دو لبه تيز كه در واقع اينگونه بوده، به شكل تحريفي نشان داده شده و دو سر جدا از هم دارد.
گرچه در واقع ذوالفقار به اين شكلي كه هاليوود ترسيم كرده، نيست اما وقتي تنها شكل عرضهشده است، اين شمشير نشانگر فردي است كه آن را در دست دارد و گنجاندن چنين شمشيري در فيلم نبرد تايتانها آنهم بعد از تخريب چهره ايران و ايرانستيزي چيزي جز اسلامستيزي آنهم از نوع ستيز با اسلام جهادي و اسلام قيام و شهادت نيست. آيا شخصيتي برتر و بالاتر از امير مؤمنان در دفاع از اسلام يافت ميشود؟ چرا غرب نبايد در تخريب ريشه اسلام جهاد و شهادت و سياهنمايي آن نكوشد؟! مگر جز عليّبن ابيطالب مقتداي ديگري براي اسلام قيام و انتظار وجود دارد؟ مقتدايي كه تنها او شايسته است امير مؤمنان خطاب شود و لاغير!
* جن يا عرب
در سكانس تخت جمشيد وقتي چند عقرب جديد به سوي پرسيوس و ياران خستهاش ميآيند، موجوداتي عجيب و غريب به كمك اين گروه بهاصطلاح پهلوان ميشتابند كه از آنان با عنوان ديجن «Dijnn» يا قاتلين بيابان ياد ميشود. اين موجودات، لباس عربهاي باديهنشين بر تن دارند، به زبان عربي صحبت ميكنند و مركبهايشان شتر است.
جدا از كمكي كه به پرسيوس و دوستانش در انجام مأموريتشان ميكنند و در همين راستا سركرده اجنه در معبد آتنا جان خويش را فداي آرمان پرسيوس ميكند، نكتهاي كه قابل تامل است همبستگي نمادهايي مانند بيابان، شتر، لباس عربي، عمامه و برخي نمادهاي عربي - اسلامي با اسلام در هاليوود است. در اين فيلم اجنه كه با لباس اعراب بدوي ظاهر ميشوند و در كنار عقربهاي غولآسايي كه رام كردهاند، مركب اصلي ايشان شتر است به نوعي نماد اسلام تسامح و حتي بالاتر نماد اسلام ناب آمريكايي است كه به جنگ خدا ميرود و از اسلام چيزي جز لباس و شترش را ندارد اما فرهنگ و باورش هماني است كه غرب در پي آن است. حتي در اين راه ميميرد تا فرد برگزيده بشر به آرمان خويش برسد.
* جمعبندي
بنابر گزارش پايگاه اطلاعرساني امپاير آنلاين، عنوان قسمت دوم فيلم سينمايي نبرد تايتانها، «خشم تايتانها» يا «Wrath of the Titans» است و اين فيلم اكشن فانتزي در بهار سال 2012 ميلادي روي پرده سينماهاي سراسر جهان خواهد رفت. اين خبر و انتشار نسل سوم بازي خداي جنگ (GOD OF WAR) آنهم تقريبا همزمان با انتشار فيلم، نشان دهنده ادامهدار بودن اين پروژه و اهميت اين موضوع از سوي سازندگان هاليوودي آن است. فيلم نبرد تايتانها در راستاي جا انداختن فرهنگ و باور به خدايان فيلمي انحصاري نيست. مشابه اين روند را به شكلي آرامتر و غيرمحسوستر در فيلم «The Chronicles of Riddick» شاهديم.
حركتي كه غرب امروز در ميانه راه آن است، مبارزه با اديان توحيدي، مفهومي به نام خدا، مقدسات، فرشتگان، مفهوم نبوت و انبيا و هرچه كه قداستي بالادستي و فرابشري را به انسان معرفي كند. اين مبارزه كه قديميترين دعواي بشري است و همگان آن را با دعواي خير و شر و حق و باطل ميشناسند، امروز با جديدترين ابزار و با كمك تاثيرگذارترين رسانهها و با قدرتي وصفناپذير به حركت خود ادامه ميدهد.
** منابع
* دكتر فاطمي، افسانه طلاهاي المپ، دانشگاه ملي، يييي
* راجر لنسلين گرين، اساطير يونان، سروش، يييي
* ويل، دورانت. تاريخ تمدن، يونان باستان (جلد دوم) ترجمه اميرحسين آريانپور و ديگران. سرويراستار، محمود مصاحب. چاپ ششم، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي
* ژوئل اسميت. فرهنگ اساطير يونان و روم، ترجمه شهلا برادران، خسروشاهي. چاپ دوم: 1387 انتشارات روزبهان، چاپ فرهنگ معاصر
* جي.سي.كوپر. فرهنگ مصور نمادهاي سنتي، ترجمه مليحه كرباسيان، سال 1379، نشر فرهاد
* حسين توفيقي. آشنايي با اديان بزرگ
*فرهنگ اديان جهان ص 563
نويسنده: علي قهرماني
مؤسسه علمي فرهنگي بهداشت معنوي
خبرگزاری فارس
پشت پرده اسکار
:: گفتوگوی تفصيلي رجانیوز با سعید مستغاثی منتقد و کارشناس سینما ::

با توجه به برگزاري مراسم اسكار به نظر ميرسد فرصت مناسبي است تا به برخي زواياي پيدا و پنهان اينگونه مراسم پپردازيم. به عنوان سوال اول، هدف بهپا دارندگان مراسمي چون اسكار،كن، ونيز، برلين و تبليغات جهاني در حواشي آن از نظر حضرتعالي چيست؟ ابتدا مختصري از تاريخچه اين مراسمها و سپس اهداف اينگونه جشنوارهها را بفرماييد.
به عنوان مثال از جشنواره فیلم کن نمونه می آورم که در افواه عمومی، هنری ترین، ضد تجاری ترین و مستقل ترین جشنواره فیلم در جهان معرفی می شود! جشنواره ای که به جز خود آن شهر کوچک سواحل جنوب فرانسه (آن هم به مدد تبلیغات طراحان و تولید کنندگان انواع و اقسام مد لباس و لوازم آرایش و جواهرات)،در هیچ کجای دنیا مانند ایران متاسفانه مطرح نیست! برای تحقیق درباره این مدعا هم که شده، در هنگامه برگزاری آن می توانید سری به معتبرترین وب سایت های سینمایی جهان بزنید و ببینید واقعا این جشنواره موسمی در دنیای سینما تا چه حدی محل از اعراب دارد!
جشنواره فیلم کن بر خلاف آنچه ادعا داشته و قرار بوده که اولا حامی سینمای مولف ارزشمند باشد، ثانیا در جستجوی صداهای مستقل فرهنگ های گوناگون برآید، ثالثا تجربه سینما به عنوان یک هنر(و نه صنعت) را در نظر بگیرد و رابعا دنیایی ایجاد کند که خودش را از درون نمایش فیلم هایش بشناساند(این عین جملاتی است که مدیر این جشنواره همه ساله آنها را بیان کرده و مضامین نزدیک به آن را به کررات می توانید در سایت رسمی جشنواره نیز بیابید) اما این فستیوال فیلم در طول تاریخ برگزاری خود (از 1946 تا امروز) علیرغم تلاشی که برخی دست اندرکارانش به خرج دادند، در واقع بیشتر حاشیه ای برای سینمای تبلیغاتی، ایدئولوژیک و تجاری غرب به خصوص آمریکا و به ویژه هالیوود به شمار آمده است، چنانچه از همان نخستین دوره و مکررا فیلم ها، ستاره ها و محصولات مختلف سینمای هالیوود بوده که در این جشنواره مورد توجه قرار گرفته و به همین علت بسیاری از آثار مهم تاریخ سینما و اساتید برجسته آن از کادر توجه این فستیوال به اصطلاح هنری به دور مانده اند.

به عنوان مثال در میان لیست این به اصطلاح نخل طلایی ها از اینگمار برگمان(که کمتر کارشناس و منتقد سینمایی در هنری بودن فیلم هایش شک دارد) خبری نیست، همچنانکه از روبر برسون و حتی کریستف کیسلوفسکی که آنقدر سنگش را فرانسوی ها به سینه زدند! (بابت همین شرمندگی و بی اعتنایی به برگمان بود که در پنجاهمین دوره جشنواره کن خواستند نخل طلای نخل طلاها را به برگمان اعطا نمایند که او حتی زحمت رفتن به کن را هم به خود نداد و عطایشان را به لقایشان بخشید!)
از کوروساوا هم تنها فیلم "شبح جنگجو" یا "کاگه موشا" (که آنهم در مراسم اسکار ستایش شد و انگار جوازش صادر گردید!) نخل طلا گرفته و از سایر شاهکارهای امپراطور در کارنامه کن نشانی به چشم نمی خورد و دیگر اینکه از فیلمسازان برجسته ای مثل ژان رنوار و یاساجیرو ازو و کارل تئودور درایر و ساتیا جیت رای و کنجی میزوگوچی و چارلز چاپلین و رنه کلر و ژان پی یر ملویل و فرانسوا تروفو و ژان کوکتو و...خیلی های دیگر هم در بین نخل طلایی ها و دیگر جوایز جشنواره کن اثری دیده نمی شود.
چراکه جشنواره کن همواره در تیول کمپانی ها و موسسات بزرگ تجاری آمریکایی و تهیه کنندگان و ستارگان سینمای هالیوود بوده است، از همین رو علاوه براینکه این کمپانی ها به عنوان اسپانسرهای جشنواره هیچ فیلم و فیلمسازی را بر علیه منافع خود(بخوانید منافع ایالات متحده) برنمی تابیدند، همواره این گروهی از هنرپیشه های آمریکایی بوده اند که برگ برنده مدیران جشنواره کن برای جلب توجه رسانه ها و شرکت های تبلیغاتی و تبدیل سواحل کوزووات به بازار مکاره ای برای توریست ها و گردشگران خارجی به شمار آمده است. فرش قرمزی که در طول یازده روز برگزاری جشنواره، در اغلب ساعات روز محل نمایش انواع و اقسام مدهای لباس و آرایش و جواهرات شرکت های مشهور تجاری توسط بازیگران معروف است و مکان اصلی تجمع و توجه مهمانان و شرکت کنندگان و خبرنگاران و عکاسان محسوب می شود و آنچه کمتر اهمیت دارد همان سالن های نمایش فیلم است و جلسات گفت و گوی مطبوعاتی!
این درحالی است که در مراسم اسکار (که اساسا هیچگاه ادعای هنری بودن نداشته و تبلیغات تجاری اش در صدر همه ادعاهای سینمایی قرار دارد)، در مقابل 4 ساعت و نیم مراسم اصلی اهدای جوایز، فقط 2 ساعت برنامه فرش قرمز اجرا می شود. به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره کن هم برای همین هنرپیشگان و ستاره های آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست می شکنند. هنوز سال 2005 را از یاد نبرده ایم که چگونه روبرتو رودریگز با آن کلاه کابوی (برای تاکید بر فرهنگ آمریکایی) و آن لبخند تحقیر کننده همراه عوامل فیلم "شهر گناه" همچون:"بروس ویلیس" و "میکی رورک" و "جسیکا آلبا" و "بنسیو دل تورو " و...ساعت ها روی آن فرش قرمز، تمامی حضار را مقابل سالن دوبوسی کن سرکار گذاشته بودند. یا جرج لوکاس با سربازان امپراطوری اش و دارت ویدر و ناتالی پورتمن و هیدن کریستنسن و سمیوئل جکسن و...چندین روز همه جشنواره کن را به تسخیر خود درآورده بودند و در کنار آنها کوین بیکن و کالین فرث و ول کیلمر و رابرت داونی جونیور و اسکارلت جوهانسن و...دیگر هنرپیشگان هالیوودی و در این میان تنها چیزی که اهمیت نداشت مانور عوامل بهترین فیلم جشنواره بود و بازیگران فیلم های اروپایی و مستقل!)، همان گونه که سال قبلش هم دار و دسته "شرک" اعم از غول سبز و خر پرحرف و پرنسس فیونا و.... همه توجهات را به خود جلب کرده بودند. شاید از همین روست که مدیران جشنواره کن برخلاف همه قوانین و آیین نامه هایشان، برای فیلم های آمریکایی حق وتو فرهنگی هم قائل می شوند و حتی اکران شده هایشان را هم در بخش مسابقه اصلی خود شرکت می دهند!
مثال ها متعدد است؛ فی المثل جشنواره کن سال 2003، فقط برای اینکه فرش قرمز از حضور تام هنکس بی بهره نماند، فیلم "قاتلین زن" را پس از اکران یک ماهه اش در سینماهای دنیا به بخش مسابقه راه دادند! و یا در سال 2005 همین اتفاق درمورد فیلم اکران شده "شهر گناه" پیش آمد که دو ماه پیش از نمایش در کن به نمایش عمومی درآمده بود!
نکته شگفت آورتر اینکه گردانندگان جشنواره کن علیرغم همه ادعاهایشان مبنی بر برگزاری هنری ترین جشنواره دنیا و اینکه گویا آخر هنر سینما هستند، اما هر سال تعدادی از تجاری ترین آثار سینمای هالیوود را در برنامه هایشان قرار می دهند که این مورد در برخی موارد واقعا حیرت انگیز است، مثلا در پنجاه و نهمین دوره، دو فیلم "یونایتد 93" (پال گرین گرس) که یک ماه پیش از آن در سینماهای آمریکا اکران شده بود و "مردان ایکس: آخرین ایستگاه" (برت راته نر)، انتقادهای زیادی را حتی در میان محافل سینمایی آمریکایی به همراه داشت و گویا گردانندگان کن با هزینه بسیاری آن را به جشنواره خود آورده اند.
این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری کافی برخوردار باشند) بیشتر می شود، مثلا دوره ای در میان اعضای هیئت داوران اصلی و در کنار فیلمسازانی مانند امیر کاستاریکا و انیس واردا، به نام هایی مثل: "سلما هایک"(بازیگر درجه چندم مکزیکی الاصل) بر می خوریم. کفه این ترازو در سالی دیگر به نفع بازیگران تجاری بیشتر شده و برخلاف دوره هایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان بر بازیگران می چربیدند، از پنجاه و نهمین دوره به بعد، تعداد بازیگران (آنهم از درجه 2 و 3 به پایین) تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل می دهد. در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" (بازیگر نقش چندم برخی فیلم های آمریکایی مثل:ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشک های خورشید و بعضی فیلم های نه چندان معروف اروپایی)، هلنا بونهم کارتر (که به جز فیلم های تلویزیونی اخیرا فقط در فیلم های تیم برتن، نقش های حاشیه ای بازی می کند و یا به جای شخصیت های کارتونی صحبت می نماید)، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش، "جولز" در فیلم "پالپ فیکشن " است و به جز آن فقط نقش های فیلم های پلیسی جنایی معمولی مثل "سه ایکس " و "مرد" و "مربی کارتر" و "اصلی" و "شفت" و...را از او به یاد داریم)، ژانگ زی ئی (بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلم های اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم "خاطرات یک گیشا" نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث (که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمده بود، فقط یک فیلم غیر معروف" منطقه جنگی " را کارگردانی کرده و اصلا نمی توان وی را فیلمساز به حساب آورد، بازی هایش هم تقریبا در نقش های مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلم های "آب تیره "، "تفنگدار"، "سیاره میمون ها"، "هتل میلیون دلاری"، "پالپ فیکشن"، "وتل" و "راب روی " داشت) و...
سالی دیگر نیز گل سرسبد بازیگران هیئت داوری کن، ایزابل هوپر و رابین رایت پن هستند که به هرحال بازیگران مولفی به شمار نیامده و اغلب در آثار تجاری سینمای آمریکا ظاهر شده اند.
به این ترتیب ملاحظه می فرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی در میان داوران کن دیده نمی شود و آنچه بیشتر به نظر اهمیت داشته، چهره و عنوان تجاری بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" یا "سمیوئل ال جکسن " و یا ایزابل هوپر و رابین رایت پن بوده تا بازهم توجه هرچه بیشتر رسانه ها و عکاسان خبری به فستیوال کن جذب شود و نه بیشتر.
وجه دیگر جشنواره کن، گرایشات سیاسی آن به بعد غالب سیاسی – ایدئولوژیک امروز سینمای دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق می زند! از افتتاح جشنواره کن 59 با فیلم پر سر و صدا و صهیونی "رمز داوینچی" و ادامه اش با فیلم های سیاسی "غذای آماده ملی" از ریچارد لینک لتر و "سوسمار" ساخته نانی مورتی و همچنین حضور فیلم به شدت تبلیغاتی "یونایتد 93" که درباره سرنوشت یکی از هواپیماهای ربوده شد جریان 11 سپتامبر 2001 بود، گرفته که باج عیان مدیران جشنواره کن به سینمای پروپاگاندای آمریکا و نئو محافظه کاران حامی اش بود و موجب شگفتی ناظران سینمایی دنیا گردید تا آگراندیسمان اثر متوسطی همچون "پرسپولیس" (به دلیل وجه ضد انقلاب اسلامی آن) و کشاندن سازنده آن به داوری دوره بعد! (بدون هیچگونه سابقه سینمایی یا هنری!) و تا دو سال پیش که علاوه بر لارس فن تریر (با فیلم "ضد مسیح") حتی تارانتینو نیز با فیلمی سیاسی ایدئولوژیک به جشنواره آمده بود!

می توان نتیجه گرفت که جشنواره هایی مثل کن علیرغم تبلیغات فراوان و شهرت هنری، کاملا در تیول کمپانی ها و موسسات تجاری چند ملیتی قرار دارند و از همین رو صبغه سیاسی تمام عیاری می یابند. چراکه سرنخ برگزاری این جشنواره ها در دستان همان کمپانی هایی می چرخد که زیرمجموعه تراست ها و کارتل های بزرگ آمریکایی هستند. چنان که در جشنواره ای مثل کن، اصل ماجرا روی فرش قرمز و با ستارگان هالیوود و مد لباس ها و مو و جواهرات اتفاق می افتد و درواقع آنچه در سالن دوبوسی کن اجرا می شود، فرع قضیه به شمار می آید. طبیعی است که اگر آن فرش قرمز نباشد و آن نمایش انواع و اقسام مد، جشنواره کن هم دیگر وجود نخواهد داشت. چون به گفته یکی از مدیران جشنواره، بیشتر هزینه های برگزاری جشنواره از محل تبلیغات و کرایه غرفه های مختلف فروش کنار ساحل و توریست هایی است که به این شهر کوچک ساحلی سرازیر می شوند و البته آنها هم صدقه سری همین ستاره های آمریکایی است که می آیند نه برای مثلا تماشای قیافه "لارس فن تریر" و لباس "شوهی ایمامورا" و موهای "پی یر رییسیان"! از همین رو بخش مهمی از انتخاب ها و فیلم ها و برگزیده ها بایستی جلب رضایت همان کمپانی ها و صاحبانشان را به همراه داشته باشد. صاحبانی که نه در کن، بلکه در نیویورک و واشنگتن و لندن و تل آویو دفتر و دستک دارند.
جشنواره های دیگر گروه به اصطلاح A همچون ونیز و برلین نیز بسیار بیشتر از جشنواره فیلم کن در تیول کمپانی های آمریکایی بوده و هستند، مثلا فستیوال برلین امسال با فیلم قبلا اکران شده و آمریکایی "True Grit" افتتاح شد و تماشاگران به اصطلاح هنری پسند برلینی، ساعت ها در کنار فرش قرمز منتظر جف بریجز و مت دیمن و جاش برولین ماندند تا آنها را صدا بزنند و عکسی بردارند و امضایی بگیرند!
ارتباط مراسم و جشنوارههاي چون اسكار و... با ساختار آمريكا و نظام سلطه چگونه است؟ نوع تعامل اينها به چه صورت است؟ يعني كجا اسكار به داد آمريكا ميرسد؟ به نظر ميرسد آمريكا و نظام سلطه در بزنگاههايي از اينگونه مراسم براي تثبيت و توجيه سياستهاي خود استفاده ميكنند؟ مثالهايي از اين موارد در بزنگاههاي تاريخي، جنگ جهاني دوم، انقلاب اسلامي، جنگ سرد، پروژه ضد اسلامي گرايي، حمله آمريكا به عراق و...
واقعیت این است که ميتوان مراسم اعطاي جوايز اسكار را جهانيترين شكل يك نمايش محلي دانست كه با پروپاگانداي قدرتمندترين رسانههاي بينالمللي به هواخواهان و علاقمندان سينما در سراسر كره زمين، يك فستيوال فراقارهاي نمايانده شده است در حالي كه حدود 96 درصد كل جوايز آن، تنها به آثاري اختصاص دارد كه محصول آمريكا و انگليسي زبان هستند و در زمان و مدت خاصي در سينماهاي لسآنجلس به نمايش درآمدهاند و فقط 4 درصد بقيه به فيلمهاي ديگر كشورها تعلق دارد كه آنها هم حتما بايستي در همان زمان و مدت خاص در يك يا چند سالن سينماي لسآنجلس، اكران عمومي يافته باشند. يعني فيلمهايي كه حتي در ديگر شهرهاي آمريكا به جز لسآنجلس بر پرده رفته اند حتي اگر آمريكايي هم باشند، اعتباري براي رأي دهندگان آكادمي اسكار ندارند. چنانچه در هر سال بسیاری از فیلم های مهم آمریکایی تولید می شوند ولی به دلائل مختلف از جمله نداشتن پخش کننده قوی(در حلقه مافیای توزیع و پخش سینماهای آمریکا)، در سینماهای لس آنجلس به اکران در نیامده و در نتیجه از قضاوت اعضای آکادمی اسکار دور می مانند. حدود و ثغور فراگیری مراسم اسکار مانند اين است كه فرضا مراسمي در شيراز برگزار شود و تنها قضاوت و جوايز خود را بر فيلمهايي بگذارد كه در اين شهر به اكران عمومي درآمدهاند. (البته بر تفاوتهاي شيراز و لسآنجلس آگاه هستم!)
به اين ترتيب خيل عظيم آثار سينمايي كه در ديگر كشورها توليد شدهاند ولي در لسآنجلس اكران عمومي نداشتهاند، جايي در اين مراسم ندارند ايضا فيلمهاي آمريكايي كه به سالنهاي سينمايي اين شهر مهم كاليفرنيا نرسيدهاند. از طرف ديگر عليرغم نمايش هر تعداد فيلم از هر كشور كه در لسآنجلس به اكران عمومي درآمده باشند، فقط و فقط يك فيلم آنهم بنا به معرفي يك سازمان يا موسسه رسمي سينمايي در آن كشور ميتواند، مورد قضاوت اعضاي آكادمي علوم و هنرهاي سينمايي آمريكا قرار گيرد.
به همين دليل بوده كه همواره در طول تاريخ سينما، بسياري از آثار مهم اين هنر در مراسم اسكار مطرح نشدهاند. فيالمثل فیلم های معتبری مانند: «الكساندرنوسكي» (سرگئي آيزنشتاين)، «زمين» (الكساندر داوژنكو)، «اگتسومونوگاتاري» (كنجي ميزو گوچي)، «پاترپانچالي» (ساتيا جيت راي)، «رم شهر بيدفاع» (روبرتو روسليني)، «قاعده بازي» (ژان رنوار)، «زير بامهاي شهر» (رنهكلر)، «روز برميآيد» (مارسل كارنه)، «حفره» (ژاك بكر)، «اورفه» (ژان كوكتو)، «يك محكوم به مرگ ميگريزد» (روبر برسون)، «ام» (فريتس لانگ)، «اردت» (كارل تئودور دراير)، «داستان توكيو» (ياساجيرو ازو)، «از نفس افتاده» (ژان لوك گدار)، «هيروشيما، عشق من» (آلن رنه)، «لولامونتز» (ماكس افولس) و... هيچگاه مدنظر آكادمي اسكار قرار نگرفتند.
از طرف ديگر حجم و شدت تبليغات كمپانيهاي بزرگ و رسانههاي عظيم (كه در تيول هين كمپانيهاست) مهمترين و اساسيترين عنصر مدنظر قرار گرفتن و قضاوت روي فيلمها از سوي اعضاي آكادمي به نظر ميآيد. امتيازي كه طبعا نصيب محصولات همان كمپانيها ميشود و از همين رو آثار سينماي مستقل معمولا هیچگونه سهمی در نظرگاه اعضاي آكادمي ندارند. در واقع نقش اصلی در قضاوت این اعضاء را بمباران عظيم تبليغاتي توسط رسانههاي مختلف متعلق به كمپانيهاي اصلي، ايفا ميكند. کمپانی هایی چند ملیتی متعلق به کارتل ها و تراست هایی که نه تنها مالک و صاحب اغلب رسانه های مختلف در آمریکا بوده، بلکه گستره عظیمی از مراکز اقتصادی و نظامی از جمله کمپانی های نفتی و کارخانجات تسلیحاتی را در اختیار داشته و اساسا تعیین کننده اصلی سیاست ها و استراتژی ایالات متحده و سایر کشورهای هم پیمان محسوب می شوند. از همین رو یافتن خطوط مشخص ایدئولوژی آمریکایی با محوریت تفکر اوانجلیستی یا مسحیت صهیونی(که توسط رسانه های این کشور ساخته و القاء می شود)در میان فیلم های هرسال این مراسم کار چندان دشواری نیست.
مطلب پوشیده ای به نظر نمی آید (حتی رسانه های خود آمریکا بارها اذعان داشته اند) که اکثر رسانه های خبری و کمپانی های فیلمسازی هالیوود توسط یهودیان وابسته به محافل صهیونیستی و یا اوانجلیست ها اداره می شود.(چراکه اساسا بنیانگذاران هالیوود و آکادمی اسکار یا از اشراف یهود مهاجر از اروپا بودند مانند لویی بی مه یر و سلزنیک و وارنرها و... و یا از پیورتن های مهاجر که جامه عمل پوشاندن به اندیشه های صهیونیستی را در دستور کار خویش قرار داده بودند و اوانجلیست های امروز حاکم بر آمریکا در واقع اخلاف آنها به حساب می آیند.) طبیعی است که اغلب مردم آمریکا از جمله اعضای آکادمی نیز از همین رسانه ها، خوراک روزانه شان را دریافت کرده و می نمایند.
صرف نظر از اینکه در میان اولین اشراف مهاجر یهودی به آمریکا در اوایل قرن بیستم، بنیانگذاران صنعت سینمای آمریکا و هالیوود مانند:"لویی.ب. مه یر"، "سمیوئل گلدوین"، برادران وارنر، سام اشپیگل، ایروینگ برلین و... قرار داشتند، در حال حاضر نیز بزرگ ترين و مهمترین استودیوهای تولید و پخش و همچنین بخش اعظم آکادمی اسکار (که ویترین آن استودیوها محسوب می شود) در اختیار همین افراد و وابستگان آنها قرار دارد. از همین روست که سالهای متمادی محصولات کمپانی دریم ورکس متعلق به صهیونیست هایی همچون استیون اسپیلبرگ و جفری کاتزنبرگ و دیوید گفن اغلب جوایز اسکار را درو کردند و از همین روست هر ساله مجموعه ای از محصولات همین کمپانی ها که اغلب مروج افکار و اندیشه های صهیونی بوده و یا تبلیغ اسطورهای آنها و یا اشاعه گر تفکرات اومانیستی و سکولاریستی به عنوان عصاره جنبش ماسونی پروتستانیزم و به اصطلاح روشنگری قرون 16 و 17 میلادی، بیشترین تعداد نامزدی جوایز را به خود اختصاص داده و اسکارهای اصلی را هم از آن خود می گردانند.
مثلا نگاهی به فیلم های نامزد جایزه اسکار امسال این ادعا را اثبات می نماید:

فیلم برنده یعنی "سخنرانی پادشاه" در تجلیل از امپراتوری غرب براساس زمینه های سلطنت بریتانیا و با نتیجه ای به ظاهر فانتزی ولی درونمایه ای جنگ طلبانه از نوع امپریالیستی، "شبکه اجتماعی" تبلیغ وب سایت صهیونیستی "فیس بوک"، "True Grit" و "داستان اسباب بازی" نمایش و تقدیس اسطوره های آمریکایی یعنی کابوی ها و وسترنرها به عنوان منجیان همیشگی، "قوی سیاه" ترویج افکار شیطان پرستانه و نوعی راه حل های فاوست منشانه برای رسیدن به هدف، "همه بچه ها خوبند" تبلیغ زندگی همجنس بازانه (گویا هر سال نمونه ای از این نوع فیلم ها در میان کاندیداهای اصلی اسکار وجود دارد!)، "جنگجو" بازهم در مدح قدرت و هوشمندی اسطوره های آمریکایی، "سرآغاز" نمایشی از شیوه جنگ نرم برای نفوذ در اذهان، "127 ساعت" و "استخوان زمستانی" تبلیغی دیگر برای تفکرات اومانیستی و...
در میان 10 فیلم کاندیدای جایزه اسکار در سال 2010 نیز فیلم برنده اصلی یعنی "محفظه رنج بار" ساخته کاترین بیگلو که پروپاگاندا برای حضور اشغالگرانه آمریکا در عراق بود، "آواتار" جیمز کامرون یک فیلم کابالیستی (فرقه ای صهیونیستی) تمام عیار، "مرد جدی" برادران کوئن ستایش جامعه یهودی در آمریکا، "آموزش" و "500 روز تابستان "نمایشی از به اصطلاح مظلومیت یهودیان در میان دیگر اقشار، "حرامزاده های لعنتی" تارانتینو درباره هلوکاست بود و فیلم "پرشس" در تحسین زندگی همجنس بازانه و پیرمرد و پسربچه کارتون "بالا" نیز در جستجوی سرزمین موعود به پرواز در میان دیگر سرزمین های دیگر درآمدند...
فیلم های اسکاری سال قبل آن نیز چنین موقعیتی را داشتند: "میلیونر زاغه نشین" در تحقیر هندی های مسلمان به عنوان یک قوم پست یک فیلم کاملا نژادپرستانه به شمار می آمد، "موقعیت عجیب بنجامین باتن" یک فیلم اوانجلیستی تمام عیار بود، "میلک" بازهم فیلمی در ستایش همجنس گرایی و "تردید" یک اثر ضد کاتولیک بود و "کتاب خوان" اثری افسانه وار درباره هلوکاست...
و به همین شکل می توان برگزیدگان سالهای قبل و قبل تر را نیز بررسی نمود. از همین رو مراسم اعطاي جوايز اسكار را ميتوان يك مراسم كاملا محدود سينمايي دانست (در حد فيلمهاي نمايش داده شده در لس آنجلس آنهم با حد و مرزهاي گفته شده) با ماهيت و تفكر ایدئولوژیک و نژادپرستانه آمريكايي.
اما متاسفانه قدرت رسانههاي غربي آنچنان است كه حتي در همين كشور خودمان آن را به عنوان مهمترين اتفاق سينمايي سال جلوه گر می سازند! مراسمي كه نه تنها سينماي ما بلكه سينماي هيچ كشور ديگري به جز آمريكا در آن سهم خاصي ندارد و ما دلخوشيم به همان يك فيلمي كه سالها در انتظار اعلام نامش توسط يكي از مجريان اين مراسم به عنوان نامزد جايزه اسكار ماندهايم! دلخوشي كه البته به همه كشورها و ملتهاي ديگر هم تحميل شده و يك مراسم محدود محلي به عنوان جهانيترين فستيوال سينمايي تبليغ گرديده است.
آيا اسكار صرفاً كاركرد هنري دارد يا ماهيت سياسي هم دارد؟ (متأسفانه تلقي هنري از اين اسكار مانع از اين شده است كه ماهيت پشت پرده اين جشنواره برملا شود؟)
همچنانکه در جواب سوال قبلی نیز با ذکر مثال ها و نمونه های متعدد پاسخ داده شد، کارکرد مراسمی مانند اسکار صرفا جهت گیری سیاسی و بلکه ایدئولوژیک در سمت و سوی طرح و برنامه های کانون هایی است که گرداننده اصلی هالیوود و ویترین آن یعنی مراسم اسکار به شمار می آید. این واقعیت دیگر نکته و مسئله پنهان و رمز آلودی نیست بلکه امروزه بسیاری از روشنفکران غربی، رسانه های آمریکایی و حتی خود سردمداران رسانه های صهیونی برآن تایید دارند.
فی المثل پال اسکات در نشریه معتبر "دیلی میل" در سال 2004 پس از پیوستن برخی از هنرپیشه ها و سینماگران هالیوود به فرقه کابالا، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر 75 ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشت و تاکید کرد که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت می کند.فيليپ برگ براي اوّلين بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشليم (بيتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزي فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلي هيلز (در حومه لسآنجلس و در نزديکي هاليوود)، واقع است. اين رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعاليت خود را بر هاليوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طريق جلب هنرپيشگان و ستارههاي هاليوود و مشاهير هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست يافت، خانههاي اعياني در لسآنجلس و مانهاتان خريد و شيوه زندگي پرخرجي را در پيش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکيو تا لندن و بوئنوسآيرس گسترده است و اين سازمان داراي چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارايي فرقه برگ حدود 23 ميليون دلار تخمين زده ميشد ولي در سال 2004 تنها در لسآنجلس 26 ميليون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا ميکند که داراي سه ميليون عضو است.
سازمان برگ خود را "فرا ديني" ميخواند و مدعي است که کابالا "فراتر از دين، نژاد، جغرافيا، و زبان است" و با اين تعبير، درهاي خود را به روي همگان گشوده است. اعضاي فرقه، فيليپ برگ را "راو" ميخوانند. "راو" همان"رب" يا "رباي" يا "ربي" است که به خاخامهاي بزرگ يهودي اطلاق ميشود. فعاليت فرقه کابالاي برگ در سال 2004 بهناگاه اوج گرفت و با اعلام پيوستن مدونا (خواننده مشهور آمریکایی)به اين فرقه در رسانهها بازتابی جنجالي داشت. واقعيات نشان ميدهد که برگ تنها نيست. کانونها و رسانههاي مقتدري در پي ترويج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مينويسند. "کابالا هاليوود را فرا گرفته است" عنواني است که مدتهاست در این نشریات به چشم ميخورد.
تايمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلي درباره پيوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تايمز همدلانه بود و تبليغ بهسود فرقه برگ بهشمار ميرفت. بهنوشته تايمز، در جشن يهودي پوريم، که در دفتر مرکزي فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهير لسآنجلس و هاليوود حضور داشتند. يکي از مهمترين اين افراد، مدونا بود که از هفت سال پيش از آن در مرکز فوق در حال فراگيري کابالا بود و اکنون رسماً کاباليست شده بود. نه تنها او بلکه بسياري ديگر از مشاهير سينما و موسيقي جديد غرب، از پير و جوان، به عضويت فرقه کابالا درآمدند: از اليزابت تيلور 72 ساله و باربارا استريسند 62 ساله تا ديان کيتون، دمي مور،استلا مککارتني، بريتني اسپيرز،اشتون کوشر، ويونا رايدر، روزين بار، ميک جاگر،پاريس هيلتون (وارث خانواده هيلتون، بنيانگذاران هتلهاي زنجيرهاي هيلتون) و ديگران. اين موج، ورزشکاران را نيز فرا گرفت: ديويد بکهام (فوتباليست انگليسي) و همسرش، ويکتوريا، آخرين مشاهيري بودند که در ماه مه 2004، به عضويت فرقه کابالا درآمدند. شواهد و قرائن موجود و برخی خبرها حاکی از آن است که جیمز کامرون نیز در سال 2005 به این فرقه صهیونیستی پیوسته و گفته می شود از همان زمان کلید تولید فیلم "اواتار" زده شد. چنانچه برای اولین بار خبر تولید فیلم "اواتار" تحت عنوان "پروژه 880" در ژوئن 2005 در مجله هالیوود ریپورتر به طور رسمی انتشار یافت. در همان زمان طرح تولید آثار مستندی همچون:"راز گشایی مهاجرت یهودیان" در سال 2006 و "گور گمشده مسیح" در سال 2007 نیز ارائه گردید.
اما برای اینکه دریابیم مراسم اسکار، یک مراسم هنری نیست، راه دوری برای رفتن لازم نیست بلکه نگاهی اجمالی به لیست برنده های 83 دوره این مراسم نشان می دهد که در میان برگزیدگان آن، هیچگاه نام های معتبری مانند آلفرد هیچکاک، چارلز چاپلین، هاوارد هاکس، باستر کیتن، اورسن ولز، استنلی کوبریک، سمیوئل فولر، نیکلاس ری و... اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند.
وقتی چارلی چاپلین را پس از حدود 20 سال تبعید از آمریکا، به روی سن دعوت کردند تا جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری را به وی بدهند، همه اعضای آکادمی از وی شرمنده بودند. خصوصا که او گفت، فقط به خاطر دوستانش به آمریکا بازگشته است. آکادمی اسکار شرمنده بود که اثر به یادماندنی چاپلین، یعنی "لایم لایت" یا "روشنایی های صحنه" را بعد از گذشت 20 سال در فهرست کاندیداهای خود، آن هم فقط در یک رشته موسیقی متن قرار داده است.قابل ذکر است که هیچکدام از فیلم های نابغه عالم سینما، چارلی چاپلین، مانند:"روشنایی های شهر"، "جویندگان طلا"، "عصر جدید" و...که هریک تحسین نسل های مختلف تماشاگر و منتقد و سینماگر را برانگیخت، حتی ذهن اعضای آکادمی را هم تکان نداد!
همچنین دور ماندن بسیاری از شاهکارهای تاریخ سینما از لیست برندگان جایزه اسکار، به سختی وجه هنری این مراسم و آکادمی برگزار کننده آن را زیر علامت سوال برده و مورد تردید قرار می دهد. فی المثل فیلم "همشهری کین" شاهکار تردید ناپذیر اورسن ولز که بیش از نیم قرن مشترکا از سوی منتقدان و فیلمسازان و بسیاری انجمن ها و موسسات فیلم دنیا، بهترین فیلم تاریخ سینما شناخته شد و ارزش های سینمایی آن غیر قابل تردید است، تنها سهمش از اسکار تنها یک جایزه بهترین فیلمنامه نویسی بود و بس!
"دلیجان"، اثر ماندگار جان فورد در مقابل رویا پردازی نژادپرستانه ویکتور فلیمینگ یا بهتر بگویم دیوید سلزنیک در "برباد رفته" و رنگ و لعاب آن رای نیاورد و بهترین موزیکال تاریخ سینما به اعتقاد بسیاری از علاقمندان هنر هفتم یعنی "آواز در باران" ساخته جین کلی و استنلی دانن، تنها نصیبش از اسکار، دو نامزدی بهترین موسیقی متن و بهترین بازیگر نقش دوم زن بود و دیگر هیچ. در حالی که موزیکال سطحی و سخیفی مثل "ژی ژی" ساخته دوران افول وینسنت مینه لی، 8 جایزه اسکار را از آن خود کرد.
"بن هور" با 11 جایزه اسکار در حالی سال ها رکورد دار جوایز آکادمی بود که به لحاظ ساختار سینمایی و روایتی از نگاه منتقدین و کارشناسان سینمایی دوران مختلف، بسیار ضعیف به شمار آمده و به جز صحنه ارابه رانی، برایش شاخصه دیگری لحاظ نشده است(همان خاصیتی که مشابه قرن بیست و یکمی اش یعنی "ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه" نیز داشت!)، در حالی که در همان سال یعنی 1959، آثاری همچون "تقلید زندگی "(داگلاس سیرک)، "شمال از شمال غربی"(آلفرد هیچکاک) و "ریوبراوو"(هاوارد هاکس) به طور کلی از دید اعضای آکادمی دور ماندند. گویی هرگز چنین فیلم هایی در سینمای آمریکا تولید نشده اند.
همچنین است آثار مهمی مانند:"جویندگان"(جان فورد)، "خواب بزرگ" (هاوارد هاکس)، "رود سرخ"(هاوارد هاکس)، "غرامت مضاعف"(بیلی وایلدر)، "2001: یک ادیسه فضایی"(استنلی کوبریک)، "مرد سوم" (کارول رید)، "نشانی از شر"(اورسن ولز)، "جنگل آسفالت"(جان هیوستن)، "جانی گیتار"(نیکلاس ری) و ده ها و صدها فیلم دیگر سینمای آمریکا که به چشم رای دهندگان اسکار نیامدند.
به نظر ميرسد اسكار تا حدودي نقش يك تريبون جهاني براي هاليوود وهمچنين اعمال سياستهاي آن را بازي ميكند، نظر شما در اين مورد چيست؟ به اين معنا كه در هر سال توجه جهان را به خود جلب ميكند و شعارها، حرفها و سياستهايشان را به گوش جهان ميرسانند.
در واقع مراسم اسکار، رسمی ترین برنامه سینمایی آمریکا و غرب است که به نوعی اعلام سیاست های سینمایی دنیای غرب به شمار می آید، چنانچه بین برگزیدگان این مراسم و سایر مراسم مشابه همچون بافتا در انگلیس، سزار در فرانسه، گویا در اسپانیا و یا گلدن گلوب (از سوی روزنامه نگاران خارجی مقیم هالیوود)...شباهت های بسیاری وجود دارد و اشتراکات لیست جوایز مراسم یاد شده و حتی سایر انجمن های نقد در سراسر آمریکا و اروپا و همچنین اتحادیه های صنفی و هنری، این فرضیه را تقویت می کند که گویا همه این مراکز و آکادمی ها و نهادها وانجمن ها و اتحادیه ها از یک هسته مرکزی، خط گرفته و تغذیه می شوند وگرنه چطور امکان دارد در سینمایی با تولید بیش از 1000 فیلم در سال، تا این حد انتخاب ها و گزینش ها به یکدیگر شباهت داشته باشد!
از طرف دیگر کلیه سخنرانی ها و به اصطلاح مزه پرانی ها و حتی گفتار طولانی ابتدای مراسم مجری یا میزبان از سوی گردانندگان اسکار تهیه و تدوین می شود و کلیه مراسم نیز با تاخیر 7 ثانیه ای به نوعی دارای پخش Live-Recorded است که از پخش هرگونه حرف ها و کلمات معایر با منافع سردمداران هالیوود جلوگیری به عمل آمده و پیش از اینکه روی آنتن برود، در تور سانسور گیر بیفتد. البته این نوع پخش به اصطلاح نیمه زنده از مراسم اسکار سال 2003 باب شد که مایکل مور، علنا روی صحنه به جرج بوش دشنام داد.
برخي از جشنوارهها چند سالي است برخي سينماگران را معرفي و براي آنان به قول معروف "سنگ تمام ميگذارند" مثل كيارستمي، پناهي و... اهداف اين رفتارغربيها چيست؟ چه رويكردي در اين فيلمها و كارگردانها وجود دارد كه اينگونه مورد توجه آنها قرار ميگيرد، حتي چندي پيش چند كارگردان معروف چون اسكورسيزي، كاپولا و... در حمايت از پناهي بيانيهاي صادر كردند.
با بررسی تاریخ سینمای ایران، متوجه خواهیم شد که اساسا پدیده سینما در این مملکت برای کم رنگ ساختن باورها و اعتقادات دینی و ارزش های ملی و در مقابل، القاء تجدد وارداتی و خودباختگی فرهنگی ورود پیدا کرد که این موضوع را هم می توان از هویت وابسته و ماسونی بنیانگذاران سینما در ایران دریافت، هم از توسعه دهندگان آنها و هم از محصولاتش که یا در شکل فیلمفارسی سخیف و مبتذل تبلور یافت و یا به صورت سینمای شبه روشنفکری اومانیستی و سکولاریستی که هر دو مدل هم در آستانه پیروزی انقلاب و در سال 1356 (براساس اعتراف سردمداران همان سینما) ورشکسته شدند و پیش از رژیم شاه به زباله دان تاریخ رفتند. اما متاسفانه همان تفکر اومانیستی و سکولاریستی شبه روشنفکری با لعاب سینمای معترض به فرهنگ ابتذال و طاغوتی در سینمای نوین پس از انقلاب باقی ماند و زمینه را برای پرورش گروهی از فیلمسازان فراهم آورد که به آسانی تحت تاثیر جشنواره های معلوم الحال خارجی، از یک سو فرهنگ ضد دینی و مغایر با ارزش های ملت را به تصویر کشیدند و از طرف دیگر تصویری سیاه و تاریک و تلخ از جامعه ایرانی به مردم دیگر سرزمین ها ارائه دادند.
این نوع خط دهی جشنواره های خارجی (که صریحا در سخنان مایکل لدین، از مسئولان مرکز استراتژیک آمریکن اینترپرایز نیز آمده بود) باعث شد طیفی از به اصطلاح فیلمسازان برخلاف منافع مردم خود و در جهت خواست بیگانگان به ساخت آثاری روی بیاورند که کرامت و عزت ایرانی را نشانه رفته بود واز طرف دیگر گروهی از شبه روشنفکران را با فریب جایزه وتقدیر و تحسین جذب خود نمود. از همین روست که ملاحظه می شود چرخانندگان جشنواره های مذکور تحت امر سردمداران کمپانی های سینمایی/تسلیحاتی /اقتصادی، همواره از آن به اصطلاح فیلمسازان شبه روشنفکر به عنوان عروسک خیمه شب بازی استفاده کرده و می کنند.
به نظر شما رويكرد رسانههاي ما در مواجهه با اين جشنوارهها چگونه بايد باشد؟ به نظر ميرسد نوعي شيفتگي و از سوي ديگر عدم شناخت ماهيت و پشت پرده اين جشنوارهها در رسانههاي ما بخصوص صدا وسيما و مطبوعات ما وجود دارد و اين باعث ميشود باب گفتگو در اين باره گشوده شود!
طبیعی است که رسانه های ما حداقل در سطح رسانه های رقیب بایستی بتوانند در جهت ارائه واقعیت، افشاگری و روشنگری لازم را در این جهت برای مخاطبشان انجام داده و میدان رسانه را به رقیبشان واگذار ننمایند. اما به دلیل اینکه اصلا ظرف رسانه(از جمله سینما)، با همان طرح و برنامه ای که ذکرش رفت، در ایران وارد شد و متاسفانه در سالهای پس از انقلاب، همانطورکه علوم انسانی (به عنوان اساس اندیشه و تفکر رسانه) در دانشگاهها و مراکز علمی و آکادمیک علیرغم همه جد و جهد علماء و اندیشمندان اسلامی، از شکل و محتوای غربی و رنسانسی اش رهایی پیدا نکرد و در خدمت تفکر و اندیشه اسلامی و بومی درنیامد، بالتبع رسانه از جمله سینما و تلویزیون نیز به طور ماهوی و ریشه ای تغییر و تحول پیدا نکرد و به جز جرقه ها و تلاش های منفرد و مجزا، هیچ سمت و سوی سیستماتیک برای بسط و نشر آرمان های اسلام و انقلاب اسلامی نیافت.
پر واضح است که برای ایجاد یک تغییر بنیادین به فرمایش مقام معظم رهبری، بایستی از همان علوم انسانی و دانشگاهها آغاز کرد و به دنبال آن در رسانه ها اعم از سینما و تلویزیون و مطبوعات و کتاب نیز، آن تحول را بوجود آورد. در این صورت است که دیگر شاهد آن شیفتگی و عدم شناخت نسبت به پدیده های فرهنگی غرب نخواهیم بود.
آيا ارتباطي بين فيلمهايي كه از اين جشنوارهها انتخاب ميشوند و سياستهاي سالهاي آينده كه قرار است اجرا شود وجود دارد (مثلاً برنده سال گذشته اسكار، قفسه رنج و امسال نطق پادشاه و...) وجود دارد يا اگر مثالهاي بيشتري سراغ داريد، مطرح و تحليل بفرماييد.
نه تنها در مراسم اسکار و نحوه انتخاب و اهدای جوایزش، بلکه در کلیت سینمای آمریکا و به خصوص هالیوود، از آنجا که سیاست ها و روش ها از همان مراکز استراتژیکی می آید که برای مراکز سیاسی و نظامی هم تعیین استراتژی می کنند، بنابراین شاهد سیاست های یکسان و مشابهی در همه جبهه های سیاسی و فرهنگی و نظامی هستیم. اگرچه این سیاست ها در موارد مختلف و در جبهه های یاد شده با تقدم و تاخر به اجرا درمی آیند ولی اغلب آن جبهه ای که پیشاپیش شاهد اجرای استراتژی های تدوین شده مراکزی همچون بروکینگز یا آمریکن اینترپرایز و یا جامعه باز هست، همانا جبهه رسانه ای است که همواره به عنوان پیش قراولان جبهه سیاسی و نظامی عمل می نمایند.
فی المثل یکی دوسال پیش از ماجرای 11 سپتامبر، چندین فیلم در کمپانی های هالیوود تولید و در سطح وسیعی به اکران درآمدند که از یک تروریسم افسارگسیخته برای تهدید مراکز سیاسی و اقتصادی در قلب آمریکا حکایت می کردند! فیلم هایی مانند "جاده آرلینگتن" و بیش از 10 فیلم ساخته شدند که مشخصا برنابودی برج های دوقلوی نیویورکی تاکید داشتند!
یا هر چقدر که به پایان هزاره دوم نزدیکتر شدیم و بعد از آن از آغاز هزاره سوم فاصله گرفتیم، سیر ساخت فیلم های آخرالزمانی با رویکرد آرماگدون بیشتر و بیشتر شد تا جایی که در اواسط دهه نخست از هزاره سوم، یک منتقد اروپایی نوشت که "سینمای غرب آرایش آخرالزمانی گرفته است."
"من و تو"چگونه می خواهد '"سبک زندگی" ایرانیان مسلمان را تغییر دهد؟
از اواخر تابستان 1389، مسافران ایرانیای که وارد فرودگاه دبی میشدند، با بیلبوردی روبهرو میشدند که تبلیغی بر آن نقش بسته بود و خبر از آمدن یک شبکه تلویزیونی فارسی زبان دیگر میداد: من و تو (manoto).
6 آبان 1389 (28 اکتبر 2010) ضمن اینکه سالروز تولد رئیس جمهوری اسلامی ایران (آقای دکتر احمدینژاد) است، روز راهاندازی دو شبکه تلویزیونی فارسی زبان نیز هست: یکی خود را شاخهای از رسانه اتحادیه اروپا (یورو نیوز) میداند و در لیون فرانسه متولد میشود و دیگری اگرچه مستقل مینمایاند، در همسایگی تلویزیون فارسی بیبیسی و با همکاری چندی از عوامل آن، در لندن انگلستان پا به عرصه وجود میگذارد.
«من و تو» یک شبکه تلویزیونی فارسیزبان است که به شرکت «شبکه تلویزیونی مرجان» تعلق دارد. این شبکه تلویزیونی به پخش برنامههای سرگرمکننده فرهنگی که محصول شرکت متولیاش است و دیگر برنامهها، به زبان فارسی میپردازد. شبکه تلویزیونی «من و تو 1» برنامههای خود را از شهر لندن واقع در پادشاهی متحده بریتانیا پخش میکند. کپیتال استودیوی لندن، محل استقرار این شبکه تلویزیونی است.

ساختمان کپیتال استودیوی لندن
گفته میشود، برادر و خواهری با نامهای کیوان و مرجان عباسی مدیران اصلی این گروه تلویزیونی هستند.

آرم گروه تلویزیونی مرجان
با وجود آنکه برخی تحقیقات، از جعلی بودن نام این دو نفر خبر میدهد، تاکنون همین نامها و گوگوش به عنوان مالکان این گروه مطرح هستند.
بنا بر آنچه از شواهد روند راهاندازی این شبکه و تأمل بر مهمترین برنامه این شبکه یا به نوعی فلسفه به وجود آمدن این شبکه یعنی برنامه آکادمی موسیقی گوگوش برمیآید، به نظر میرسد این خواننده چه در مرحله تأسیس شبکه و چه به عنوان یک سرمایهگذاری تجاری و تبلیغی برای آکادمی موسیقی خود، ارتباط مؤثری با این شبکه دارد. هرچند در وبسایت رسمی این گروه تلویزیونی از هیچ فردی به عنوان مالک و یا مدیر گروه نام برده نشده است. لکن، برنامهریزی بلندمدت برای بهرهمندی از این خواننده در حوادث پس از انتخابات سال 88، برای بسیاری از کارشناسان فرهنگی عیان است.
* ارتباط شبکه تلویزیونی «من و تو» با «فارسی 1» و «بیبیسی فارسی»
آنچه در نسبت این شبکه با تلویزیون فارسی بیبیسی میتوان گفت، جدای از همجواری و عوامل انسانی مشترک و به طور عمده برآمده از بیبیسی و استخدام شده در «من و تو»، نوع ساختار برنامههای تولیدی است که به طرز مبرهنی در آنها تلاش شده تا حسن همسایگی را رعایت و آنچه در شبکه بیبیسی فارسی میتوان به عنوان کمبود و کاستی آن برشمرد، در «من و تو» جبران شده است. بنابراین، این دو شبکه انگلیسی فارسی زبان، آشکارا مکمل یکدیگر هستند، به گونهای که گویا دیپلماسی عمومی «روباه پیر» در دوران استعمار نو و فرانو، امیدوار است که مخاطب ایرانی با هر ذائقه و نیازی به رسانه، اعم از اطلاعیابی و خبر یا سرگرمی و تفریحی، از روبهروی شبکههای فارسی زبان انگلیسی، جای دیگری نرود.

در کنار شباهتهای رویکردی این شبکهها، میتوان به شباهت های ظاهری آنان نیز اشاره کرد. یکی از این شباهتها در قلم نوشتاری (فونت) آنان است. به شباهت قلمها در نوشتههای شبکه بیبیسی فارسی و فارسی 1 در تصویر بالا توجه کنید.
در حوزه هماهنگیهای شکلی این شبکهها، شباهت لوگوها و قلم نوشتاری آنان نیز تأملبرانگیز است که توجه کارشناسان را به این تصویر جلب میکنم:
تبلیغات گسترده شبکه تلویزیونی فارسی 1 برای یک زن خواننده ، چه پشتیبانی و حمایت مالی از بعضی از کنسرتهایش و تبلیغات بیاندازه برای آنها، و چه قطع سریالهایش در هنگام تحویل سال نو و خواندن دعای تحویل سال توسط آن خواننده در این شبکه، همگی نشاندهنده نزدیکی این شبکه به این خواننده است.
امروزه هجمه رسانهای غرب علیه کشور اسلامی ایران و نظام جمهوری اسلامی ، بهگونهای هدفمند و استراتژیک هماهنگ شده است؛ این روند با راهاندازی شبکه تلویزیونی صدای آمریکا (VOA) در سال 2005، آغاز و پس از دورهای آزمایشی نزدیک به سه سال، با کشف کاستیها و معایب آن، با راهاندازی شبکه تلویزیونی بیبیسی فارسی در فاصله چهار ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری 88 به اوج رسیده و در فاصله حدود نزدیک به 2 ماه پس از این انتخابات و حوادث پس از آن با راهاندازی شبکه فارسی 1، به تکامل نسبی رسیده است. با افزودن اصلاح ساختار و برنامههای شبکه صدای امریکا طی سالهای 88 و 89 و راهاندازی شبکه "من و تو" و "یورو نیوز" فارسی در آبان 89، این پازل روز به روز کاملتر و اهداف شوم آنان آشکارتر میشود.
آنان دریافتهاند که تحقق اهداف خود را نه از راه حل نظامی، بلکه تنها با راه حل فرهنگی میتوانند دنبال کنند؛ چرا که با تغییر در سلولها و اجزای بنیادین جامعه که همانا فرهنگ جامعه است، دستیابی اهداف سیاسی، اقتصادی و... آسانتر صورت میپذیرد. از این رو، با هدف قرار دادن کوچکترین نهاد جامعه یعنی "خانواده" و ورود به عرصه خصوصی آنان از راه تلویزیونها، میکوشند اعضای این نهاد مهم و اساسی را تربیت کنند.
* تلاش برای ایجاد بالاترین میزان تعامل با مخاطب
تولید برنامههای تعاملی (Interactive) دغدغه اصلی برنامهسازان عرصه رسانه در سالهای اخیر است؛ زیرا امروزه با گسترش، تداوم و تکرار جریانهای یکسویه ارتباطی، مخاطب دچار خستگی و یکنواختی میشود و دیگر تاب و تحمل انفعال در برابر رسانه را ندارد. مخاطبان میخواهند فعال باشند و در فرآیند برنامهسازی، مؤثر واقع شوند.
پیشتر شبکه بیبیسی فارسی با تولید برنامه «نوبت شما» در بهرهمندی از ظرفیت غنی مخاطب تلاش و برای پیشبرد اهداف فرهنگی، سیاسی و... خود، از القای حس مالکیت برنامه به مخاطب استفاده کرد.
بزرگترین مشخصه شبکه تلویزیونی «من و تو 1»، بیشترین تلاش ممکن برای حداکثر تعامل با مخاطب است. در کلیه برنامههای تولیدی این شبکه؛ این منش آشکار است که مجریان برنامه بیش از اندازه تصمیمهای گرفته شده در مورد بخشهای (آیتم) برنامهشان را متأثر از نظرات بینندگان برنامه که از راههای مختلف با شبکه مرتبط هستند، مینمایانند. تلفن، ایمیل و پیامک روشهای متداول پیشین و اعلان نظر و رأی از راه شبکههای اجتماعی نظیر فیس بوک، توییتر و... روش جدیدتر اعلان نظر مخاطبان است، به گونهای که هر برنامه این شبکه بر روی شبکههای اجتماعی، عضویتی دارد که مخاطب ضمن آگاهی از آخرین تصمیمهای برنامهسازان آن، با نظرات دیگر مخاطبان نیز آشنا میشود و افزودن بر وجود امکان مباحثه با آنها در مورد نقاط قوّت و ضعف آن برنامه، به اعلان رأی و نظر خود در مورد جزئیات آن برنامه میپردازد و تأثیر نظر خود را نیز در فرآیند برنامهریزی میبیند.
* ترویج سبک زندگی غربی و غیراسلامی، در پوشش ایجاد سرگرمی و تفریح
عمدهترین فعالیت رسانهای این شبکه، تلاش بیوقفه، هماهنگ و برنامهریزی شده برای تغییر سبک و روش زندگی و معاشرت افراد در جامعه است. این جوامع از کوچکترین نهاد آن یعنی خانواده، جمع دوستان، آشنایان و اقوام شروع میشود و تا سطح همکاران، همشهریان، هموطنان و همنوعان را در بر میگیرد.
مصادیق فراوان ترویج فرهنگ مبتذل غربی، در همه برنامههای این شبکه فراوان دیده میشود که به چند نمونه بسنده میکنیم:
در برنامه «بفرمائید شام»، عمده افراد شرکتکننده در ضیافت شام، از گونههای مختلفی انتخاب شدهاند تا مخاطب با هر نوع سبک و روش زندگی، بالاخره با یکی از این افراد احساس همزادپنداری بیشتری کند تا در ادامه، قبح برخی رفتارها با مشاهده تحقق آنها در فرد مشابه، زدوده و انجام آن نوع از معاشرت و زندگی برایش محقق شود. بسیار دیده شده در صورتی که میهمان و میزبان از جنس مخالف باشند، هنگام ورود میهمان، گوینده برنامه تذکر میدهد که بوسیدن طرف مقابل فراموش نشود و در صورت انجام ندادن این کار، فرد فراموشکار را بیفرهنگ خطاب میکند و اینگونه هنجار و ضدهنجار، یا ارزش و ضدارزش را برعکس به مخاطب القا میکنند.
در بسیاری از موارد، میهمانها برای ورود به خانه میزبان، برای او و دیگر حاضران، مشروبات الکلی، کادو میآوردند و در انتخاب مارک و برند آن با یکدیگر به رقابت ضمنی میپردازند.
نوع غذاها، پیشغذاها و پسغذاها (دسرها) نیز گواهی سیر تدریجی تمایل دستاندرکاران برنامه به تغییر ذائقه خوردن و آشامیدن مخاطب ایرانی به سوی ذائقه غربی، است. خوردن غذاهای ایرانی و به ویژه سنتی به همراه مشروبات الکلی، رویدادی است که بیتردید، قصد قبحزدایی و عادیسازی آن برای مخاطب ایرانی در دستور کار مسئولان این برنامه است. برای مثال خوردن قرمهسبزی و یا دیزی با مشروبات الکلی...
در برنامه «چرا که نه» نیز که بر پایه ایجاد تمایل بانوان به شاغل بودن و آن هم شغلهای متنوع بنا شده، اصرار برنامهساز به ورود بانوان به عرصه اشتغال مبرهن است و در برنامه «زرشک» نیز تلاش میشود تا مشکل خانمهای شاغل در مورد پخت غذا با وجود گرفتاریهای شغلی، برطرف شود. هرچند در همین برنامه نیز قبحزدایی از رابطه با جنس مخالف، رابطه غیرعادی با همسایه، نوع آشپزی و خوراک و... برخی از موارد هنجارشکن و ضدفرهنگی است.
در برنامه «به زندگی من خوش آمدید»، به گفته گوینده متن تیزر برنامه، به سراغ مجموعهای از چهرههای موفق، شهر محل زندگیشان، شغلشان و هنرشان میرود تا به طور رسمی الگوهای زندگی موفق، براساس شاخصهای مورد پسند غرب به مخاطب معرفی شود.
در برنامه «ثروتمندان» نیز معرفی افراد ثروتمند، راه ثروتمند شدن آنها و چگونگی زندگی کردنشان در دستور کار است تا ضمن ترویج سبک زندگی اشرافی، به قبحزدایی از منش ثروتمند شدن از هر راه و روشی نیز پرداخته شود.
در تیزر معرفی این برنامه، بعد از اینکه مخاطب با پرسشهای پی در پی نظیر: اگر (میتوانستید) هر ماشینی را که میخواهید، رانندگی کنید، چه ماشینی را انتخاب میکردید؟ اگر میتوانستید به هر جایی پرواز کنید، کجا را انتخاب میکردید؟ اگر ثروت فراوان داشتید، چه چیزی میخرید؟ رو به رو میشود. آنگاه با پرسش نهایی خود، هدف دستاندرکاران برنامه از تولید و پخش این برنامه را آشکارا بیان میکند که: «اگر یکی از ثروتمندترینهای جهان بودید، چه سبک زندگی را انتخاب میکردید؟»
در برنامه «سالی تالک» که به صورت جُنگ آماده میشود، دختری به نام سالومه که چندی پیش برخی رسانه ها از احتمال بهایی بودن اون خبر داده بودند، مجموعهای از محتواهای جذاب را در قالب بستههایی نظیر ویدئوی هفته، خبر داغ، شبیهسازی، پشت صحنه، سؤال هفته، کلمه هفته، زرشک طلایی، توصیههای هفته و... به مخاطب عرضه میکند، که وجه اشتراک همگی آنها، تمسخر دیگر افراد، برنامهها، فیلمها و سنتهای بومی جوامع است و این اهداف با تلاشهای زیر پیگیری میشود ارائه نمایش لودگی مفرط و ابتذال فرهنگی حاکم بر فضای کاری این شبکه، ارائه مجموعه توصیهها و آموزش هنجار شکنانه به مخاطب در زمینههای مختلف مانند راههای جذب و یافتن دوست از جنس مخالف، مواردی که باید رعایت کرد تا دوست (جنس مخالف)تان از شما ناراحت نشود، چگونه با هم برای تفریح و یا کافیشاپ/ رستوران بیرون بروید و...
در برنامه من و تو + (پلاس)، ضمن اجرای نامتعارف، دو مجری از جنس مخالف، گزارشهای فرهنگی از رویدادهای مهم فرهنگی در سطح شهر لندن به نمایش درمیآید که عمده آنها بر القای باورها، هنجارها و مؤلفههای فرهنگ غربی به مخاطب اصرار میورزد. یکی از بخشهای این برنامه، نقالی داستانهای شاهنامه توسط پیرمردی به نام «کربلایی» است که خود، جای بحث مفصل دارد.
* رویکرد سیاسی
اگرچه این شبکه میخواهد، رویکرد سیاسی خود را در لابهلای برنامههای سرگرمکننده و مفرح پنهان سازد و در یگانه بخش خبری خود، از سبک و سیاقی استفاده کند که مخاطب به طور مستقیم به سمت و سو و گرایشهای سیاسی آن پی نبرد، لکن با نگاهی اجمالی به برنامهها میتوان از خاستگاه سیاسی این شبکه آگاه شد.
در همان برنامه «اتاق خبر»، نوع گزینش اخبار، نوع بیان هر خبر، اولویت انتخاب و منابع خبری گویای گرایشهای ضدانقلابی بسیار شدید در این شبکه است.
هرچند همچون دیگر شبکههای انگلیسی، این شبکه میکوشد در لفافه، مواضع سیاسی خود را بیان و آنها را به مخاطب تحمیل کند، لکن در لابهلای برنامههای مختلف، نمونههای متنوعی نیز که بیانکننده رویکرد سیاسی این شبکه است، دیده میشود.
برای مثال، در برنامه Greatest Hits ضمن انتخاب موسیقیدانهای مشهور و منسوب به موضع سیاسی خاص، در میان تکه مصاحبههای انتخابی افراد، مواردی را نیز جای میدهد که به شفافسازی موضع سیاسی آنان منجر میشود. در برنامه مصاحبه با آقای فرید زلاند، ایشان در بخشی از صحبتهایش اشاره نمود: «که بالاخره روزی مردم ایران پیروز خواهند شد و به آزادی مورد نظرشون خواهند رسید» و یا در جای دیگر گفت: «آن زمانها مثل الان نبود که مرا بگذارند کنار دیوار و با مسلسل به رگبار ببندند، ساواک که ما را گرفت، ابتدا سعی میکرد با توصیه و نصیحت ما را به حذف بخشی از شعر مجاب نماید»!
بیان این جملهها از زبان کسی که در ذهن مخاطب، شهرتی (به واسطه آهنگسازی بسیاری از کارهای معروف خوانندگان لس آنجلسی) دارد، تأثیری به مراتب بیشتر از گفته یک کارشناس سیاسی یا مدعی سیاستمداری میگذارد.
* رویکرد مذهبی
بر خلاف رویکرد سیاسی که معمولاً اینگونه شبکهها تلاش میکنند تا آن را پنهان سازند، این شبکه رویکرد مذهبی خود را آشکار و در چارچوب اندیشه انحرافی سکولاریسم میداند هرچند که آن را فریاد نمیزند، اما در تمام برنامهها آن را به مثابه قانونی رعایت و بدان اشاره نیز میکند.
فردیسازی اعتقادات دینی، جزو آموزشهای اصلی این شبکه است که در بسیاری از برنامهها بدان اشاره میشود. بسیاری از میهمانهای برنامه «بفرمائید شام»، بسیاری از سوژههای برنامه «به زندگی من خوش آمدید»، بسیاری از آیتمهای برنامههای به ظاهر فرهنگی نظیر «من و تو + (پلاس)» و حتی در لابهلای برنامههایی مستند مانند «معروفترین شهرهای جهان» نیز به این تعبیرها اشاره میشود: «حالا پس از اجرای مراسم سنتی مذهبی در کلیسای ...شهر، مردم میتوانند به سراغ زندگیشان بروند و به زندگی معمول خود ادامه دهند.»
یا برای مثال در برنامه «من و تو +» در روز عاشورای حسینی، مجری و گزارشگر برنامه (امید خلیلی) بارها تأکید میکرد که وی براساس اعتقادات شخصی، بعضی وقتها در چنین روزهایی برای کمک، به مرکز اسلامی لندن میرود و البته بیان میکند که من اصلاً این کار را تأیید و رد نمیکنم، بلکه فقط یک نظر شخصی است و نظر هرکس هم برای خودش محترم است. برای تهیه گزارش از چگونگی پختن غذا در شبهای عزاداری ایام محرم، به این محل میرود و خود نیز در گزارش مشغول فعالیت و کمک میشود که ناگهان اعلان میدارد مسئولان مرکز اسلامی، به محض آگاه شدن از اینکه این گزارش برای شبکه ماهوارهای و آن هم «من و تو» تهیه میشود، گروه تصویربردار و ایشان را از مرکز بیرون میرانند. او این مطلب را چند بار تکرار میکند و مجری زن برنامه نیز در استودیو ، این مطلب را دستاویزی برای تمسخر همکارش قرار میدهد.
این تمام آن چیزی است که از عاشورای حسینی در این شبکه بدان پرداخته شد...
نویسنده : سیدمحمدرضا خوشرو
منبع : پايگاه جامع و تخصصي جنگ نرم http://www.jangnarm.com























































الحمد لله الّذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیـــــــرالمومنین و الآئمّة المعصومین علیهم السّلام