«علاءالدوله سمنانی»؛ عارف‌نمایی که امام زمان(عج) را وفات‌یافته می‌دانست!

در فرهنگ دینی ما یکی از دغدغه ها و چالش ها، نفوذ و ظهور اندیشه هایی بوده که هیچ اصل و ریشه ای در بنیان و شاکله دین نداشته اند و این هنجار فقط مربوط به  زمان گذشته و ایّام قدیم نمی شود  بلکه زمان معاصر و روزگار ما را نیز در بر می گیرد زیرا زمانی نیست که دین از هر حیث مورد هَجمه قرار نگیرد و باید مرزبانان عقیده و شریعت با تمام قوا و با هر سلاحی که در اختیار دارند از آن محافظت و مراقبت نمایند.
 
به گزارش رجانیوز از جمله آفت های دین همین عرفان های نادرست، التقاطی، مادّی، بی اساس و موهوم است که همچون تبر، ضربه ای جبران ناپذیر بر پیکره درخت سایه گستر و سر سبز دین وارد می سازند.
 
این عرفان های پوچ، هم در دوران قدیم بروز چشمگیری داشته اند و هم در دوران جدید و معاصر ظهور فراوان دارند و متاسّفانه برخی از مردم کم اطّلاع، کم سواد و حتّی خواص پر مدّعا بدان‌ها گرایش خاصّی داشته و دارند.
 
این  در حالی است که شناخت صحیح و راستین خدا بر اساس آموزه ها و تعالیم مکتب حَقّه شیعه 12 امامی بدون فهم حجّت مطلق زمان یا به عبارت روشن تر و صریح تر شخص شخیص امام زمان در هر عصر غیر ممکن و بی فایده است.
 
می ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو می روی به ترکستان است
 
در احادیث مهدویت در مراجع و منابع شیعه و سنّی هر کس موفّق به شناخت صحیح و اصولی از امام و پیشوای زمان خود نشود همچون انسان های جاهل  و متوحّش دوران جاهلیت پیش از اسلام از دنیا رفته است.(1)
 
 در فرهنگ ایرانی ما، عارف نماهای بسیاری وجود دارند که از آن ها حتّی به اشتباه به عنوان مفاخر ملّی یا حتّی بزرگان معنوی، عرفانی و مذهبی یاد می شود که با اندکی تامّل در مورد شخصیت آن ها  نه تنها هدایتگری، بزرگی و عظمت در وجودشان احساس نمی شود بلکه حقارت وجودی آن ها مایه سرافکندگی  و سرشکستگی همه هموطنان بوده و جایگاهشان  دوزخ  پر عذاب است و به راستی یک کور چه طور می تواند عصا کش و قائد کوری دیگر باشد.
 
أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ(یونس / 35)
 
(آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى‏كند براى پيروى شايسته‏تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى‏شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏كنيد؟)
 
 از همه بدتر با گذشت قرن ها و سده‌ها، غبار روزگاران بر آینه ذهن عوام و حتّی خواص بی‌بصیرت به طور آرام و آهسته می‌نشیند و  اندیشه‌ها و تفکّرات انحرافی و شیطانی آن منحرفان و بی‌مقداران  نادیده گرفته می‌شود و آن ها در اذهان مردم به طرز اعجاب‌آوری تبدیل به یک «عارف بزرگ» یا حتّی «امامزاده ای واجب التّعظیم» می شوند در حالی که پیشوایان راستین دین و شریعت و متعاقب ایشان خردمندان تابع و شیعه آنها، از این افراد  به طور صریح و مطلق بیزارند و پیوسته از آنها تبرّی می‌جویند.
 
این افتخار و توفیق بزرگ نصیب کشور اسلامی ما شده که قانون اساسی ما به نام مقدّس و نازنین امام زمان (عج) زینت داده شده و مذهب رسمی کشور بر اساس اعتقاد و پیروی از امام مهدی (عج) تصویب شده است و این کم مساله ای نیست ولی این همه افتخار اهل خرد نیست بلکه تازه این  اوّل راه است و این نگاه مهدوی باید در همه شئون زندگی ما ایرانی ها نفوذ و رسوخ پیدا کند و همه احوال ما را در برگیرد نه این که صرفا در قالب گفتار یا نوشتار در قانون اساسی یا جاهای دیگر باشد.(2)
 
اگر شخصی ادّعای عرفان و کمالات روحی و معنوی داشته باشد و در مسیری غیر از مسیر اسلام و اهلبیت عصمت و طهارت(ع) قدم بردارد، دروغ پردازی بیش نیست حتّی اگر به وحدانیت خدا شهادت دهد. این آموزه پیشوایان اسلام است و حرف من در آوردی و بی‌اساسی نیست.
 
حضرت امام حسین (ع) شناخت و معرفت خدا را منوط به شناخت هر امام در زمان خود می داند که اطاعتش واجب است(3) و همچنین حضرت امام صادق (ع) کسی را که همه امامان را بشناسد ولی به درک درست از امام زمان خود نرسد، اهل ایمان ندانسته است.(4)
 
با این بیانات همه کسانی که به دروغ خود را امام زمان یا نایب او یا وصی و فرستاده او می دانند  یا امام زمان(عج) را منکر می شوند یا به دروغ ادّعای ملاقات و تشرّف می کنند و هر نسبت ناروایی به ایشان روا می دارند، از عناد یا عدم معرفت صحیح آن ها ناشی می شود و قطعا دشمن حضرت  مهدی(عج) هستند و از عرفان  و معرفت الهی بهره و حظّی نبرده اند حتّی اگر به آن ها نسبت داده شوند.
 
 این گونه افراد اگر در مقام پیر، مراد، شیخ، قطب و ... در زنجیره عرفانی قرار بگیرند در اصل از هر قسمتی که در آن زنجیره و سلسله قرار گرفته اند،آن زنجیره از نظر معنوی پاره شده و گسست پیدا نموده است و جایگاهشان هیچ اعتباری برای اهل فهم و  صاحبان عقل و خرد ندارد.
 
شاهد روباه
 
یک ضرب المثل در ادبیات فارسی وجود دارد و آن ، این است که : به روباه گفتند که شاهدت کو؟ گفت دمم! این ضرب المثل در مورد یک عارف نما و یک مهدی نما به نام «سیّد محمّد نوربخش» مصداق  عینی و ظاهری پیدا می کند. 
 
«نوربخش» متوفّای869 ق. یکی از مدّعیان دروغین مهدویت بود که در کتاب« الهی نامه» خود در تایید و گواهی دروغ آشکار خود مطالبی را از برخی عارف نماها ی شبیه خود از جمله :«علاء الدّوله سمنانی» متوفّای 736 ق. در تایید مهدویت دروغینش در مقام شاهد نقل کرده است که برای نمونه  ما آن را در این فرصت  می آوریم :
«...مرشد حقّانی علاءالدّوله سمنانی ـ قدّس الله تعالی روحه ـ گوید:
 
 مهدی در سلسله من خواهد بود و قطب پنجم از من است. او فرزند رسول الله از سه نُطفه است: نطفه صُلبی به خاطر سیادت، قلبی به خاطر عفّت، و حقّی به خاطر ولایت. حسینی است از طرف پدر حسنی است از طرف برخی از مادران پدری. در مشرب توحید، معتدل است، نه تفریطی و نه افراطی.»(5)
 
البته سیّد محمد نوربخش  این ادّعا را به خود متّصل و منسوب کرده  است و آن قطب پنجم و آن مهدی موعود را خودش دانسته و برشمرده است و با ادّعای مهدویّت نابجا، راه دوزخ را سریع تر از دیگر هم فکران و هم قطاران خود پیموده است.
 
چه بسا نوربخش در مورد این ادّعا که علاء الدّوله سمنانی حضرت مهدی موعود(عج) را پنجمین قطب از خود دانسته، بسته به شرایط و احوال خود از روی اضطرار دروغی ساخته ، بافته و پرداخته است و در واقع امر، کارنامه علاء الدّوله از این جرم و گناه آشکار مبرّا باشد.
 
 ولی علاء الدّوله درکتاب خود به نام :« العروة لاهل الخلوة و الجلوة» در باب ششم ، مطلبی متوهّمانه و ناشایست بيان نموده که دلیل و مدرک معتبری بر دشمنی آشکار او با امام مهدی (عج) است که ما آن را در ادامه ذکر می کنیم.
 
در انتساب کتاب «عُروه» به علاء الدّوله اختلافی نیست و کتاب های بعد از او که  همین مطلب را نقل کرده اند بر تعلّق آن کتاب به او از دوران قدیم، صحّه می گذارند.  به خصوص این که فهرست نگار بزرگ، شیخ آقابزرگ (م.1390 ق.)، در کتاب سترگ خود : «ذَریعَه» آن را یاد آور شده و زمان تالیف آ ن را 721  ق. برشمرده است.(6)
 
با این بیان علاء الدّوله  در «عُروه» نوشته است:
 
«دیگر بدان که محمّد بن الحسن العسکری( رضی الله عنه و عن آبائه الکرام) [ مقصودش حضرت مهدی (عج) است] چون  غائب شد از چشم خلق ، به دایره اَبدال پیوست و ترقّی کرد تا سیّد افراد شد و به مرتبه قطبیت رسید بعد از آن که « علی بن الحسین البغدادی»به جوار حق پیوست ، او قطب شد به جای « علی» مذکور و مدفون است در «شونیزیّه» و نماز بر وی گزارد و به جای وی بنشست شانزده سال.
 
بعد از آن به جوار حق پیوست به روح و ریحان و نماز گزارد بر وی « عثمان بن یعقوب الجُوینی الخراسانی» و نماز گزارد  بر وی در مدینه رسول ( صلی الله علیه و علی آله و سلّم).
 
چون علی بن الحسین به جوار حق پیوست ، « احمد کوچک» ، که از فرزندان « عبدالرّحمن بن عوف» بود به جای او نشست و نماز بر وی بگزارد.
 
و گورهای اقطاب بر روی زمین پیوسته است یعنی بلند نیست و بر آن هیچ عمارت نکرده اند و هر سال یک نوبت زیارات آن مزارات می کنند.
 
و بی تکلّف دراز کردم سخن درباره ایشان از برای چند فایده:
 
یکی که بزرگ تر از همه است از برای آن که مردمان دریابند چیزی از قدرت حق تعالی و عجز عقل خود. نیز بدانند از درک کمال قدرت او ( جلّ ذکره) از آن که عقل جوهری است مفرد که به قیاس مجرّدات را فهم می کند در طور خود و آن چه زیر طور اوست، به آلات حس فهم می کند و آن چه بالای طور و مرتبه است اوست، اگر به هوی آلوده نباشد به نور حق در می یابد.
 
دوم ،  بیان تحقیق وفات محمّد بن حسن العسکری ( سلام الله علیه و علی آله و آبائه سادات الاولیاء)
 
سوم ، یقین دانستن مردمان به وجود اَبدال ... »(7)
 
نکته:  این مطالب دور از عقل است زیرا روایات معتبر تمامی آن ها را رد می کند. شخصیتّی چون « عثمان بن یعقوب جُوینی خراسانی» که ظاهرا یک ایرانی الاصل است و جانشین حضرت مهدی (عج) بعد از وفات ایشان شده، شخص شناخته شده ای نیست  و علی بن حسین بغدادی که بر طبق این متن حضرت مهدی (عج) جانشین او بوده است کسی نیست جز عامل و کارگزار «مدینه »در آن ایّام.
 
سَخاوی متوفّای 902 ق. در کتاب خود که در زمینه شناخت و احوال ساکنان« مدینه» نگاشته و اسامی رجال را در آن گرد آورده نام و منصب او را ذکر کرده و آورده است:
 
علي‏ بن‏ الحسين‏ بن إسماعيل :عامل المدينة، توارى حين طرقها الشريف إسماعيل بن يوسف بن إبراهيم الحسني (الماضي في سنة إحدى و خمسين و مائتين)...(8) و في سنة إحدى و خمسين و مائتين، كان العامل على المدينة، علي بن الحسين بن إسماعيل‏، أيام المعتز باللّه أبي عبد اللّه بن المتولي جعفر و قبله.(9)
 
علی بن حسین بن اسماعیل : کارگزار مدینه بود،هنگامی که «شریف اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم حسنی» (در گذشته سال251 ق.) آمد، متواری از آن شهر شد... در سال 251 ق. او کارگزار مدینه شد در ایّام خلافت «المعتزّ بالله» و قبل از او.
 
به هر روی این مطلب که امام مهدی(عج) جانشین این شخص شده و در مدینه هم مدفون شده صحیح نیست و هیچ وقت به اثبات عقلاء نمی ر سد و این داستان پردازی ها جز از این عارف نماها که مکتب اهلبیت(ع) را در دین و مذهب حذف کرده اند و به «اسلام کودتا» تمایل داشته اند ، به نظر نمی رسد.
 
در این متن یک اشتباه هم وجود دارد که با توجّه به متن های بعدی که از کتاب علاء الدّوله نقل کرده اند در می یابیم که ناسخ اشتباه کرده است زیرا در متن یک جا جانشین علی بن حسین، حضرت مهدی (عج) معرّفی شده و در چند خط پایین تر « احمد کوچک» که این اشتباه از ناسخان و نسخه نویسان است زیرا در متن های بعدی که از همین کتاب نقل شده این خطا به چشم نمی خورد.
 
«عبدالرّحمن بن عوف» که احمد کوچک ، ظاهرا از نوادگان اوست ، صحابی معروف پیامبر(ص) است که در شورای منحوس «سقیفه»  و« شورای شش نفره» شرکت نمود و از جمله کسانی است که حقّ الهی و آشکار امیرالمومنین علی (ع) را تضییع کرد و «اسلام کودتا » را به جای «اسلام ناب محمّدی» به اهل اسلام خوراند.(10)
 
«شونیزیّه» که محل دفن علی بن حسین بغدادی ذکر شده است نام محل و قبرستانی در غرب «بغداد» است که ظاهرا در آن عبادتگاهی برای صوفیه بوده و عارف نماهایی در آنجا مدفون هستند.(11)
 
بحث و بررسی
 
الف)  گمراهی آشکار در قالب اعتقاد به وفات صاحب الزّمان (عج)
 
دست کم دو روایت معتبر از حضرات صادقین (ع) در مورد حضرت مهدی (عج) صدور یافته که طبق آن ها به نتایجی مرتبط با این موضوع مورد بحث در ادامه خواهیم رسید:
 
- مُفَضَّل بن عُمَر یکی از اصحاب امام صادق (ع)گوید که شنیدم امام فرمودند:
 
«لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا يَرْجِعُ مِنْهَا إِلَى أَهْلِهِ وَ الْأُخْرَى يُقَالُ هَلَكَ فِي أَيِّ وَادٍ سَلَك‏ »(12)
 
برای حضرت مهدی صاحب الزّمان (عج) دو غیبت و پنهان زیستی است در یکی از آن دو غیبت ،ایشان به خانواده خود مراجعه می کند و دیگری [ مقصود غیبت کبری] است که [ از سوی گمراهان و منحرفان] در مورد ایشان گفته می شود که ایشان وفات کرده یا در کدام بیابان گام نهاده است؟
 
-ابوالجارود  یکی دیگر از اصحاب امام باقر (ع)گویدکه ایشان به من فرمودند:
 
«إِذَا دَارَ الْفَلَكُ وَ قَالُوا مَاتَ أَوْ هَلَكَ وَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ‏ وَ قَالَ الطَّالِبُ لَهُ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَ قَدْ بَلِيَتْ عِظَامُه‏»(13)
 
ای ابوالجارود! فلک بچرخد( یعنی روزگاران بگذرد و زمان غیبت کبری حضرت مهدی(عج) فرا رسد) و مردم بگویند: حضرت مهدی (عج) مُرده یا هلاک شده  و در کدام بیابان گام نهاده است؟ و طالب بگوید :کجا حضرت مهدی(عج) وجود دارد در حالی که استخوان های او نیز پوسیده است؟ ...
 
از کلام های معجز آسای صادقین (ع) به دو تن از اصحاب گرامی خویش راجع به دوران غیبت کبری حضرت مهدی(عج) و نگاه برخی گمراهان نسبت به عقیده بالنده مهدویت در می یابیم که توسّط ایشان از وجود منحوس افرادی در غیبت کبری پیشگویی شده که وجود امام زمان(عج) را فی نفسه قبول دارند ولی می گویند که: ایشان وفات نموده اند و در حقیقت این افراد با این شناخت ناقص و نا استوار از دشمنان حضرت حجّت (عج) محسوب می شوند.
 
ب)  مذهب علاء الدّوله 
 
برخی همچون«شوشتری» (م.1019ق.)، علاء الدّوله را شیعی مذهب می دانند(14)، این انسان گمراه و عارف نما، چه شیعه باشد و چه سنّی به هر روی با این ادّعای بی اساس خود مبنی بر وفات امام زمان (عج) خود را در زمره دشمنان ایشان در آورده است و اگر شیعه هم باشد جرم و گمراهیش سنگین تر و غیر قابل بخشش تر است .
حجّت تاریخ ، علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در ضمن  معرّفی کتابی از او راجع به مذهب او بعد از یاد کرد آن و نظر  برخی مبنی بر «عارف شیعی بودن» او ذکر نموده است:
 
«إن لم يكن إماميا اثني عشريا لما يظهر منه من ترديده في وجود حجة ابن الحسن‏ »(15) (با توجّه به تردید علاء الدّوله در وجود حضرت حجّت (عج) [ در زمان حاضر و به طور کل غیبت کبری] نمی توان او را شیعه دوازده امامی دانست) و همچنین در شرح کتابی دیگر از او ، نامبرده را «أنه شيعي غير اثني عشري»(16) (بی تردید علاء الدّوله شیعه ای است که دوازده امامی نیست) ترجمه و شرح نموده است.
 
ج) مآخذ دیگر 
 
در این جا به برخی از کتاب ها که ادّعا یا باور او را نقل کرده اند به ترتیب قدمت اشاراتی می کنیم:
 
الف) «جامی»(م.898ق.) در کتاب «شواهد النّبوه»
 
"و قال الشیخ علاء الدولة احمد بن محمد السمنانی قدس سره فی ذکر الابدال و اقطابهم و قد وصل الی الرتبة القطبیة محمد بن الحسن العسکری رضی الله تعالی عنه و عن آبائه الکرام ائمة من اهل بیت الطهارة و هو اذا اختفی دخل فی دائرة الابدال و ترقی مندرجا طبقة طبقة الی ان صار سید الافذاذ و کان القطب  علی بن الحسین البغدادی فلما جاد بنفسه و دفن فی شونیزیه صلی علیه محمد بن الحسن العسکری رضی الله عنهما و جلس مجلسه و بقی فی الرتبة القطبیة تسع عشره سنة ثم توفاه الله تعالی الیه بروح و ریحان و اقام مقامه عثمان بن یعقوب الجوینی بنفسه جلس احمد کوجک من ابناء عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه مجلسه و کان توفی فی العجم و صلی علیه و قبورهم لاصقة بالارض غیر مشرفة و لا مبنیة لا یعرفها غیرهم و هم یزورنها کل سنة"(17)
 
نکته :  با توجّه به متن ، جامی متن فارسی  علاء الدّوله را به عربی ترجمه کرده است،در متن علاء الدّوله شانزده سال  مقام قطبیت حضرت مهدی (عج) ذکر شده و در متون بعدی بلا استثناءبه صورت :«نوزده سال » و«تسع عشره» است که با متن اصلی تضاد دارد البته متن اصلی متن دست نویس شده است و احتمالا خطا دارد. این رقم چه در فارسی به صورت شانزده و نوزده و چه در عربی به صورت «ست عشره» و«تسع عشره» خیلی به هم شبیه نیستند که بخواهد تصحیف رخ دهد.
 
ب) شمس الدّین سَخاوی(م.902ق.) در کتاب التّحفه اللطیفه  فی تاریخ المدینه الشریفه 
 
"محمد بن الحسن العسكري: جلس بعد موت شيخه علي بن الحسين البغدادي المذكور، كل منهما بالقطبية، و دفنه بالسومرية، و دام تسع عشرة سنة، ثم مات ‏بعد أن أقام مقامه عثمان بن يعقوب الجويني الخرساني، و صلّى عليه و جميع أصحابه و دفنوه بالمدينة النبوية، ثم بعد الجويني جلس أحمد كوجك‏ العوفي، و ما عرفت تواريخهم.18   
نکته: در این کتاب به نام علاء الدّوله و کتابش اشاره نشده است و تفاوت هایی با متن عُروه وجود دارد: شونیزیّه به سومریّه تحریف و تصحیف شده است،متن مختصر تر است، تاریخ نگاری همچون سَخاوی نوشته است : "ما عرفت تواريخهم" ( تواریخ ایشان را ندانستم) آیا مقصود او جُوینی و احمد کوچک است ؟ یا همه افراد در متن اعم از علی بن حسین و حضرت مهدی(عج) و این دو تن؟
 
ج) میبدی (م. 904 - 911 ق.) در کتاب دیوان شعر امیرالمومنین(ع) 
 
" ... و امام محمّد بن امام حسن عسکری (ع) در وقت اختفا از ابدال بود و ترقّی کرد و چون علی بن حسین بغدادی که قطب آن زمان بود متوفّی شد و او  را در شونیزیّه دفن کردند ، امام محمّد قطب شد و نوزده سال قطب بود ، پس متوفّی شد و او را در مدینه دفن کردند و عثمان بن یعقوب جوینی قطب شد ، پس قطبیت به« احمد خُردک» که از اولاد عبدالرّحمن بن عوف بود انتقال یافت و قبور ایشان از غیر ایشان پنهان می باشد و سالی یک بار زیارت آن قبور کنند ...».(19)
 
نکته : میبدی این مطلب را از قول علاء الدّوله آورده است و در این متن احمد کوچک به «احمد خُردک »تعبیر و تثبیت شده است.
 
د) خواند میر(م. 942 ق . ) در کتاب حبیب السّیر 
 
«اهل سنّت و جماعت اگرچه بدان قايل نيستند كه صاحب الزّمان، محمّد بن حسن عسكرى است اما به عظم شأن و سُمُو مكان آن مقتداى طوايف انسان اعتراف دارند و او را از جمله كبار اوليا و اعاظم اصفيا مى‏شمارند دليل بر صدق اين سخن آن كه در «شواهد النّبوه» مسطور است كه:
 
قال الشيخ علاء الدوله احمد بن محمد السمنانى قدس سره فى ذكر الابدال و اقطابهم و قد وصل الى الرتبه القطبيه محمد بن الحسن العسكرى رضى اللّه عنه و عن آبائه الكرام ائمة اهل‏بيت الطهاره و هو اذا اختفى دخل فى دايرة الابدال و ترقى مندرجا طبقه الى انصار سيد الاوتاد و كان القطب على بن الحسن البغدادى فلما جاء بنفسه و دفن فى شونيزيه صلى عليه محمد بن حسن العسكرى عليه السّلام و جلس مجلسه و بقى فى رتبة القطبية تسع عشرة سنه ثم توفا اللّه تعالى اليه بروح و ريحان و اقام مقامه عثمان‏ بن‏ يعقوب‏ الجونى الخراسانى و صلى هو و جميع اصحابه عليه و دفنوه فى مدينة الرسول صلى اللّه عليه و سلم‏.»(20)
 
نکته: در عُروه و در متن و نسخه فارسی در دسترس ما صفت حضرت مهدی (عج) را «سیّد افراد» نوشته و ضبط کرده ، در شواهد النّبوه جامی ، «سیّد الافذاذ»  ، در حبیب السّیر بر اساس نسخه و نقل وَجاده ای که از کتاب علاء الدّوله داشته ، «سیّد الاوتاد» ضبط نموده است،  در متن سَخاوی و میبدی هم که هیچ صفتی ذکر نشده است.
 
این که احمد کوچک از اولاد و فرزندان «عبدالرّحمن بن عوف» از صحابیان پیامبر (ص) است به جز منبع اصلی فقط در شواهد النّبوه و دیوان شعر امیرالمومنین (ع) اشاره شده است و در کتاب سَخاوی به شکل «احمد کوجک العوفی» آمده است و در حبیب السّیر با این که از شواهد النّبوه نقل نموده ، یادکردی از بُنُوّت احمد کوچک با عبدالرّحمن بن عوف در میان نیست.
 
از رهگذر متن کتاب علاء الدّوله علاوه بر ادّعای پوچ  وفات یافتن حضرت مهدی(عج) ادّعاهای دروغ دیگری هم بر ایشان حمل نموده است. 
 
بنابراین از جمله و زمره گمراهان و دشمنان صاحب الزّمان(عج) همین عارف نمای دروغگو علاء الدّوله سمنانی  است که حضرت را وفات یافته دانسته با عنایت به این که نام او و نام پدر و پدران ایشان( به حسب تَرضّی که بر ایشان فرستاده است) و همین طور به مساله غیبت و پنهان زیستی ایشان اعتقاد داشته است ، لکن به ناحق جانشین برای ایشان در نظر گرفته مقام ایشان را در حد عارف نماها و اقطاب  پایان آورده و تنزّل داده، مولا و امام او را شخصی چون علی بن حسین بغدادی کارگزار مدینه بر شمرده و ناشیانه عقاید شیعی و سنّی را در هم آمیخته و مَلغَمه ای به نام عرفان به خورد جامعه اسلامی و منتظر صاحب الزّمان(عج) داده است.
 
گرایش های او به سوی مکتب خلافت در آثارش به هیچ وجه نباید نادیده انگاشته شود. توصیه  حضرت مهدی (عج) به یکی از باریافتگان به آستان مبارک و مقدّس خویش را فراموش نکنیم: 
 
"طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساو لانکارنا"(21)
 
( طلب معارف و دانش های [ معنوی] به غیر از روش اهل بیت (ع) [ بدون مدّ نظر قرار دادن ایشان] با انکار ما مساوی است) 
 
کسی  همچون او که نسبت به امام زمان (عج) شناخت صحیحی ندارد بدون تعارف و رو دربایستی عارف واقعی نیست و حرف های او مُشتی اوهام و اباطیل است که دل را می میراند و نتیجتا از مفاخر ملّی و فرهنگی کشور نیز محسوب نمی شود بلکه عقلا و شرعا باید او را از نمادهای بی دینی و  استوانه‌های بی‌فرهنگی در جامعه  اسلامی محسوب نمود.
 
 به خصوص علاء الدّوله وقاحت و بی شرمی را به حدّ اعلای خود رسانده و با نشر اکاذیب و داستان های دروغی که ساخته و پرداخته یا از مشایخ خود ناآگاهانه آموخته، تاکید مطلق بر وفات حضرت مهدی (عج) دارد به خصوص با این عبارت که: « .... بیان تحقیق وفات محمّد بن حسن العسکری ...» که مقصود و غرض شیطانی  او از این گفتار در کتاب بی ارزش او بر همگان آشکار و هویدا می شود.
 
بی دانشی در بین اهل دانش
 
آیا کشوری که دین رسمی آن بر اساس امامت حضرت مهدی (عج) است باید یک عارف نمایی به نام علاء الدّوله سمنانی را که دشمن درجه یک حضرت مهدی (عج) بوده و برای ایشان به دروغ زمان وفات، پیر و مراد و جانشین ناحق تعیین نموده در محیط علمی و آکادمیک به وسیله کتاب‌ها و مقالات آن وجود منحوس و دور از معرفت صاحب الزّمان (عج) را یک عارف تمام عیار شیعی و مرد خدا بدانیم؟
 
مثلا در مقاله زیر در مجلّه «مطالعات تقریبی مذاهب اسلامی» با رتبه علمی – ترویجی،  با عنوان: «تقریب مذاهب اسلامی در چهل مجلس علاء الدّوله سمنانی»(22) او را از افراد عارفی دانسته که در قرن هشتم به تقریب مذاهب اسلامی می‌پرداخته است. آیا کسی که حضرت مهدی(عج) را وفات یافته می‌داند می‌واند فهم درستی از تشیّع داشته باشد که به تقریب آن با دیگر مذاهب بپردازد؟ اصلاً این شخص جاهل ارزش توجّه دارد؟ آیا جاهلان به تقریب می‌پردازند؟
 
 
یا در مقاله زیر در یک مجلّه علمی - تخصّصی با عنوان : عرفان علاء الدّوله سمنانی«بحثی در تصوّف عابدانه و عاشقانه علاء الدّوله»(23) که نویسنده بسیار دلدادگی خود را به این شخصیت در قالب نوشتار  بیان کرده و محوریت مقاله خود را همان کتاب «عُروَه» ذکر نموده است. باید از نویسنده محترم پرسید آیا دشمن امام زمان(عج) از مفاخر استان سمنان است؟
 
 
 
آیا خنده دار نیست این علاء الدّوله، این شخصی که نماد بی دینی و گمراهی بوده و دشمن امام زمان(عج) در مملکت صاحب الزّمان (عج) است بیاییم و نامش را بر روی یک موسّسه آموزش عالی در شهر«گرمسار» با تصویب دولت و وزارت علوم- یعنی عالی ترین مقام علمی کشور- قرار دهیم؟24 به راستی این نشان از چیست؟
 
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته که بدان می خندم
 
 
زیارتگاههایی که الهی نیستند
 
آیا کشوری که دین رسمی آن بر اساس اعتقاد و التزام به حضرت صاحب الزّمان(عج) معرّفی شده ، باید در آن مزار امامزاده ای به نام «سیّد محمّد نوربخش» - در سولقان تهران- باشد که بسیار مورد توجّه مردم قرار گرفته در حالی که از دشمنان درجه یک امام زمان (عج) محسوب می شده است. آیا نباید فرهنگ سازی کنیم که رفتن به سر مزار این امامزاده مثل رفتن به سر مزار «شمر» و «یزید» و »ابن ملجم» و ... است که با امام زمان خود آشکارا به مخالفت پرداخته اند؟ چه بسا دشمنان مکتب اهلبیت(ع) با حضور ناآگاهانه ما در این امامزاده بحث توسّل را که از اعمال تایید شده قرآن و حدیث است، مورد تمسخر و استهزاء قرار دهند و بگویند شیعیان بر سر قبر دشمن امام زمانشان می روند متوسّل می شوند و به خیال خود حاجت روا می گردند!
 
 
در حالی که این مساله یا به تعبیر ما این «حفره امنیّتی فرهنگی» از بی توجّهی مسئولان فرهنگی اوقاف کشور و به خصوص اوقاف استان تهران ناشی شده که متاسّفانه حق و ناحق با هم در این فقره مخلوط شده است.
 
خشت اوّل گر نهد معمار کج

 

تا ثریا می رود دیوار کج
 
 از فضل خدا ما مقاله ای با عنوان : «امامزاده ای در استان تهران که دشمن امام زمان (عج) بود» نوشتیم (25) و با بضاعت قلمی خود از ساحت مقدّس حضرت مهدی (عج) دفاع کردیم.
 
بعد از انتشار این مقاله به خصوص در فضای سایبری و تارنماهای مختلف و گروه های اینترنتی باعث شد که بسیاری از مومنان از حضور در این مکان اجتناب کنند و ذکر این نکته هم الزامی است که معنویت به در و دیوار و معماری خاص یا تزئینات قدیمی نیست معنویت جنس درونی و باطنی با صبغه و رنگ و بوی الهی است لذا فریب ظواهر را نخوریم و فراموش نکنیم  گاهی با بی دانشی و بی توجّهی در اصل  داریم با دست خود دشمن امام زمانمان(عج) را در مملکت صاحب الزّمان(عج) می نوازیم.
 
مدفن منحوس علاءالدّوله سمنانی در روستای «صوفی‌آباد »یکی از روستاهای بخش مرکزی شهرستان« «سُرخه» در استان «سمنان» قرار گرفته و  این روستا  با تهران ۲۲۸ و با  شهر سمنان ۲۲ کیلومتر فاصله دارد.
 
آیا شایسته است مزار او را زیارتگاه بدانیم و بخوانیم و با نورپردازی سبز رنگ و هر کار دیگری از این دست ، نوعی قداست و معنویت کاذب به آن بی معنویت ببخشیم؟
 
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست
 
 
 
 
آیا جایز است اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان سمنان - به عنوان یک مرکز و یک مقام ارشاد کننده به سوی اسلام-  این علاء الدّوله را که دشمن امام زمان(عج) است جزء مفاخر استان مزبور معرفی کند؟(26)
 
 
پس غیرت دینی ما کجاست؟  پس غیرت مهدوی ما کجاست؟ پس این بند از زیارت عاشورا که با اهل بیت (ع) پیمان می بندیم چه می شود؟ «إِنِّي سِلْمٌ‏ لِمَنْ‏ سَالَمَكُمْ‏ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ وَلِيُّ لِمَنْ وَالاكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُم‏»(27) ( بی تردید من در صلحم با کسی که با شما در صلح است و در نبرد و پیکارم با کسی که با شما در نبرد و پیکار است و دوست هستم با کسی که با شما دوست است و دشمن هستم با کسی که با شما دشمنی دارد.) 
 
آیا اگر مزار دشمنان امام حسین(ع) هم وجود داشت آن ها را زیارتگاه قرار می دادیم؟ یا از آن ها به عنوان عارف و عابد یا افتخار ملّی یاد می کردیم؟ به راستی در کربلای مهدوی، ما کجای کاریم؟ امام حسین (ع) و امام مهدی(ع) فرقی ندارند. این ها همه  به علّت فاصله گرفتن جامعه ما از دانش واقعی، دین اصیل و مهدویت راستین است که بی شک در خور این مردم خدا جو ، این مملکت صاحب الزّمان(عج) و این شیعه خانه حضرت مهدی(عج) نیست.
 
برخی معتقدند که از باب « الباطِلُ‏ يَمُوت‏ بِتَرك‏ ذِكرِه» ( باطل با عدم یادآوری آن می میرد) باید با این قبیل موضوعات مواجه شد در حالی که این حرف تا زمانی درست است که خود « حق » با ترک آن نمیرد. وقتی که با عنایت به موارد یاد شده، رویکردهای نادرستی نسبت به علاء الدّوله حتّی در سطوح علمی ، دانشگاهی و اسلامی وجود دارد، دیگر جای سکوت و ترک ذکر باطل نیست. 
 
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
 
و در این مجال یک پیشنهاد معنوی و فرهنگی در رابطه با این مزارات دشمنان اسلام و مهدویت دارم و آن این است که مزارات افرادی همچون: «سیّد محمّد نوربخش» در سولقان تهران و این «علاء الدّوله سمنانی»در سمنان به پایگاه های مهدویت تبدیل شوند تا بر خلاف تمایل آن ها مهدویت راستین و اصیل تبلیغ گردد و ضریح و برخی چیزهای دیگر که قرار است جنبه تقدّس به آن غیر مقدّس ها دهند حذف شوند ولی جای قبر آن ها مشخّص باشد و معماری مکان هم حفظ شود و مزار  آن ها به طور مطلق از بین نرود تا خدای ناکرده طرفداران آن ها هیچگاه نسبت هایی چون «غیبت» و «عروج» بدان ها ندهند.
 
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
------------------------------------------
پی نوشت‌ها:
1.ابن بابویه، محمد بن علی ( شیخ صدوق) (م.381 ق.)،کمال الدین ، دارالکتب الاسلامیه، تهران- ایران، 1359 ش.، ج 2 ص 409و  ر. ک : فقیه ایمانی ، مهدی، اصالة المهدویة فی الاسلام، موسسه معارف اسلامی، قم – ایران، ط1،1420 ق.، ص 27 به بعد. 
2.ر.ک : قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل 5، 12.
3.ابن بابویه ، محمد بن علی ( شیخ صدوق) (م.381 ق.) علل الشرائع ،  کتابفروشی داوری ، قم – ایران، 1385 ش. ج 1 ،ص 9.
4.ابن بابویه ، علی بن الحسین(م.329 ق.)، الإمامة و التبصرة من الحيرة، مدرسة الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف‏، قم – ایران، 1404 ق. ص  90.
5. جعفریان ، رسول ،(مجله)پیام بهارستان ، د2، س 5، ش 17، پاییز 1391 ش.،ص 702.
6.الذریعه ج 15، ص 249.
7.بیابانکی، ابوالمکارم رکن الدین احمد بن محمد بن احمد( علاء الدوله سمنانی ( م. 736 ق.)، العروة لاهل الخلوة و الجلوة ، تصحیح و توضیح : نجیب مایل هروی، مولی ، تهران – ایران، چ 1، 1362 ش. 1404 ق. صص 367-368.
8.السخاوی ، محمد بن عبدالرحمن ( م.902 ق.) ،  التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة ، دار الكتب العلمية، بیروت – لبنان ، ط 1، 1414 ق.ج2 ، ص 276 .
9.همان ، ج‏1، ص 55.
10.ابن عبدالبر ،  ابوعمر یوسف بن عبدالله ( م.463 ق.) الاستیعاب فی معرفة الاصحاب ، تحقيق: على محمد البجاوى، دار الجيل، بيروت- لبنان ، ط 1،  1412/1992،ج 2 ، ص 843 به بعد.
11.ر. ک:  ابن عبدالله الحموی ، یاقوت ،(م.626 ق.) ،معجم البلدان ، دارصادر، بیروت – لبنان، ط2، 1995 ،  ج 3، ص 374.
12.الکلینی، محمد بن یعقوب(م.329 ق.) ، الکافی، مصحح : علی اکبر غفاری ، محمد آخوندی، دارالکتب الاسلامیه، تهران – ایران ، 1407 ق.، ج 1 ،ص 340.
13.النعمانی، محمد بن ابراهیم(م.360 ق.)، الغیبة، محقق و مصحح : علی اکبر غفاری، صدوق، تهران – ایران، 1397 ق. ، ص 154.
14.شوشتری، قاضی نورالله(م.1019 ق.)، مجالس المومنین، دارالکتب الاسلامیه، تهران – ایران،1365 ش. ج 2 ، صص 127-128.
15.الطهرانی ، شیخ آغا بزرگ (م. 1390 ق.) الذریعة  الی تصانیف الشیعة ، اسماعيليان – اسلاميه ، قم – تهران ،ج 15 ص 251.
16.همان ، ج16 ص 300.
17.جامی ، عبدالرحمن( م.898 ق.) ، شواهد النبوه ، به کوشش : سید حسن امین ، میر کسری – تهران – ایران – 1379 ش . ص 263.
18.السخاوی ، محمد بن عبدالرحمن ( م.902 ق.) ،  التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة ، ج2 ، ص 470.
19.میبدی یزدی ، میرحسین بن معین الدین(م. 904 -911 ق.) شرح دیوان منسوب به امیرالمومنین (ع) ، به کوشش : اکرم شفایی، ص  104.
20.خواند مير، غياث الدين بن همام الدين(م.942 ق.)، تاریخ حبیب السیر ، خیام – تهران – ایران ، چ 4،1380 ش.، ج 2 ، ص 131.
21.موسوی ، جلال ، الاربعون فی المهدی ،  بقية العترة، قم – ایران، ط 2، 1428 ق. ص 221.
22.سرمد محمدی، حسین، (مجله)مطالعات تقریبی مذاهب اسلامی، سال 8 ، ش 32 ، پاییز 1392، ص 62 به بعد.
23.روزبهانی، سعید، فرهنگ قومس(ویژه نامه سال استان سمنان 1386)،ش 39-40.
24.http://www.asihe.ac.ir/
25.http://www.mohaddesin.ir/%D9%BE%DA%98%D9%88%D9%87%D8%B4-%D9%85%D9%87%D8%AF%D9%88%DB%8C/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/435-Maghalate-Mahdavi-0032.html
26.http://semnan.farhang.gov.ir/fa/semnanmarefe/semnan
27.ابن قولویه ، جعفر بن محمد ( م.367 ق.) ،  کامل الزیارات ،  محقق و مصحح : عبدالحسین امینی ،  دارالمرتضویه ، نجف – عراق ، 1356 ش .،ص 177.
-------------------------------------------
گروه معارف رجانیوز- سیّد مرتضی میرسراجی، کارشناس حدیث و پژوهشگر مهدویت

تک‌تیرانداز گروه تروریستی ارتش آزاد سوریه نوزاد 3 ماهه را به جرم شیعه بودن! هدف قرار داد

"فاطمه شاقول" نوزاد سه ماهه، زمانی که در امن‌ترین مکان عالم یعنی آغوش مادر، آرمیده بود و در خیال کودکانه‌اش نفس‌های مادر را حین کار در باغ زیتون شهرک شیعه نشین فوعه شمارش می‌کرد، ناگاه از پشت سوخت و هدف کین یک تک تیرانداز سنگدل گروه تروریستی فیلق شام وابسته به ارتش آزاد سوریه قرار گرفت.

وی هنگامیکه مادرش او را به باغ زیتون نزدیک خانه های روستای بنش المجاوره برده بود، با گلوله یکی از تک تیرانداز فیلق شام مجروح شد.

گلوله بدن نازنین فاطمه را درید، اما خوشبختانه به قلب او اصابت نکرد و قلب گرمش همچنان می‌تپد و نوزاد زنده می‌ماند، هرچند زخم عمیق بر این بدن نازک هر بیننده‌ای را متاثر می‌کند. دو شهرک شیعه‌نشین فوعه و کفریا در سوریه سال‌هاست تحت محاصره کامل تروریست‌های مورد حمایت آمریکا قرار دارند همه روزه هدف حملات خمپاره‌ای تکفیری‌ها قرار می‌گیرند. بر اثر این حملات تا کنون دهها تن از اهالی این دو منطقه به شهادت رسیده‌اند.

آیت الله فشارکی; ممنوع کردن مصرف تولیدات غیر ایرانی

 محمدحسین فشارکی فرزند محمد جعفر، عالم و مجتهد اصولی و از بزرگان علمای اصفهان در اواخر عصر قاجاریه و اوایل پهلوی است که در کارنامه سیاسی او مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی دیده می شود. 

او شاگردی اساتیدی چون محمدباقر نجفی، زین العابدین مازندرانی، حبیب الله رشتی و میرزای شیرازی(صاحب فتوای تنباکو) را در کارنامه داشته است. وی طی یک اقدام بدیع در اواسط جمادی الاول ۱۳۲۴ قمری (تیر 1285 شمسی) و در آستانه مهاجرت علمای تهران به قم که به مهاجرت کبری معروف شد (در ادامه نهضت مشروطه، پس از آن که خواسته های علما و مردم در مورد تاسیس عدالت خانه و اجرای قوانین اسلام و... عملی نشد، علما تصمیم گرفتند که به قم مهاجرت نموده و در حرم حضرت معصومه(س) تحصن کنند.)، به همراهی۱۳نفر از علمای طراز اول اصفهان اعلامیه‌ای صادر کردند و مواردی را متعهد شدند. 

آقا نجفی اصفهانی، حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی، آیت الله ابوالقاسم دهکردی، شیخ مرتضی ریزی، میرزا محمدتقی مدرس، سیدمحمدباقر بروجردی، میرزا محمد مهدی جویباره ای، میرزا ابوالقاسم زنجانی، آقامحمدجواد قزوینی و رکن الملک شیرازی از جمله علمایی بودند که همراه با آیت الله فشارکی این اعلامیه را امضا کرده بودند. 

آن اعلامیه هنوز هم خواندنی است و درس‌های جالبی برای امروز ما دارد. اگر هر کدام از ما متعهد شویم در زندگی شخصی خود به مواردی این چنینی پایبند باشیم تحول بزرگی در جامعه ایجاد خواهد شد، متن کامل آن اعلامیه به این شرح است: 

وقتی علما مصرف تولیدات غیر ایرانی را ممنوع کردند


متن کامل بیانیه آیت الله فشارکی و 12 نفر از علمای طراز اول

 این خدام شریعت مطهره با همراهی جناب رکن الملک، متعهد و ملتزم شرعی شده ایم که مهماامکن بعد ذلک تخلف ننماییم، فعلا ۵ فقره است:

اولاً: قبالجات و احکام شرعیه از شنبه به بعد روی کاغذ ایرانی بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهای دیگر نویسند، مهر ننموده و اعتراف نمی نویسیم. قباله و حکمی هم که روی کاغذ دیگر نوشته بیاورند و تاریخ آن بعد از این قرارداد باشد، امضا نمی‌نماییم. حرام نیست کاغذ غیر ایرانی و کسی را مانع نمی شویم؛ ماها به این روش متعهدیم.

ثانیا: کفن اموات، اگر غیر از کرباس و پارچه اردستانی یا پارچه های دیگر ایرانی باشد، متعهد شده ایم برآن میت، ماها نماز نخوانیم. دیگری را برای اقامه صلوه بر آن میت بخواهند ماها را معاف دارند.

ثالثا: ملبوس مردانه جدید، که از این تاریخ به بعد دوخته و پوشیده می شود، قرار دادیم مهما امکن، هر چه بدلی در ایران یافت می شود، لباس خودمان را از آن منسوج نماییم و منسوج غیرایرانی را نپوشیم و احتیاط نمی کنیم و حرام نمی دانیم لباس های غیرایرانی را، اما ماها ملتزم شده ایم حتی المقدور بعد از این تاریخ ملبوس خود را از منسوج ایرانی بنماییم. تابعین ماها نیز کذلک و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد. آنچه از سابق پوشیده و داریم و دوخته، ممنوع نیست استعمال آن.

رابعا: مهمانی ها بعد ذلک ولو اعیانی باشد، چه عامه، چه خاصه، باید مختصر باشد یک پلو و یک خورش و یک افشره. اگر زاید بر این کسی تکلف دهد، ماها را به محضر خود وعده نگیرد. خودمان نیز به همین روش مهمانی می نماییم. هر چه کمتر و مختصرتر از این تکلف کردند، موجب مزید امتنان ماها خواهد بود.

خامسا: وافوری اهل وافور را احترام نمی کنیم و به منزل او نمی رویم زیرا که آیات باهره:«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ» «وَلا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ» «وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَه» و حدیث «لاضرر و لاضرار» ضرر مالی و جانی و عمری و نسلی و دینی و عرضی و شغلی آن محسوس و مسری است و خانواده ها و ممالک را به باد داده. بعد از این هر که را فهمیدیم وافوری، به نظر توهین و خفت می نگریم.[1]

پی نوشت

[1] روزنامه حبل المتین کلکته، سال ۱۴، ش۲،۱۹جمادی الثانی ۱۳۲۴.

هر که از خدا فرمان برد...

* هرکس از خدا فرمان برد، از او فرمان می‌برند.
* کسی که از خودش راضی شود، ناراضیان از او فراوان شوند.
* عاق ]والدین[ ناداری در پی دارد و به خواری می‌کشاند.
* مردم در دنیا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.
* هنگامه جان دادنت در برابر خانواده را به یاد آور که نه طبیبی می‌تواند مرگ را از تو دور کند و نه دوستی می‌تواند تو را یاری نماید.

حضرت امام هادی علیه‌السلام

من زنده‌ام!

کتاب را که باز می‌کنی، تا پایان صفحه 508، یک نفس می‌خوانی. شب و روز، صبح زود و نیمه شب، دیر یا زود، برایت مفهومی ندارد. سه روزه کتاب را به پایان رساندم. اگر کارهای روزمره نبود، زودتر تمام می‌شد. گاهی 7-8 ساعت یک کله خواندم.
به صفحه 128که رسیدم، علت نامگذاری کتاب را بهتر فهمیدم: سلمان به من گفت: فقط قول بده گاهی با یه نوشته ما را از سلامتی‌ات مطلع کنی.
با ناراحتی گفتم: چی؟ نوشته؟... نه نمی‌تونم، من کاغذ و قلم از کجا گیر بیارم؟
گفت: چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه می‌زنی. نمی‌خواد شاهنامه بنویسی، فقط بنویس: «من زنده‌ام». 
روزی هم که در 12کیلومتری جاده آبادان به اسارت نیروهای بعثی درآمد، کاغذی از او به دست افسر عراقی افتاد که روی آن نوشته بود: «من زنده‌ام!»
در بازجویی، همین جمله کوتاه، شد یک رمز و سندی بر علیه معصومه!
پس از دو سال که از اسارت او می‌گذشت، صلیب سرخ یک برگ آبی به عنوان نامه فوری به او داد که روی آن فقط دو کلمه بنویسد و برای خانواده‌اش بفرستد. معصومه نوشت: من زنده‌ام... بیمارستان الرشید بغداد. 
وقتی این نامه در بهار سال 1361 به دست برادرش «سلمان» رسید، با خود گفت: معصومه! چقدر تلاش کرده‌ای که همه لحظه و روز و خاطرات را در دو کلمه خلاصه کنی، دو کلمه‌ای که می‌خواستی با نوشتن‌شان به قولی که داده بودی وفادار بمانی: «من زنده‌ام...»
حالا «من زنده‌ام»، یک کتاب شده است. کتابی با حرف‌های زیبا و گفتنی از دوران اسارت معصومه آباد. او به همراه شمسی بهرامی، فاطمه ناهیدی و حلیمه آزموده، در یک قفس زندانی بودند. چهار نفر با تفکرات و سلایق مختلف که همراهی چهار ساله، آنان را در همه چیز همدل و همزبان کرد، حتی اتهامشان نیز شبیه هم بود: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران.
معصومه آباد در این کتاب، نیم قرن زندگی‌اش را قلمی کرده است، دوران کودکی و نوجوانی و انقلاب، و دوران جنگ و اسارت.
از صفحه 119 تا پایان صفحه 508، مربوط به دوران جنگ و اسارت او، و به زندانی شدن در زندان‌های الرشید و موصل وعنبر است.
دوران مبارزات زینب‌گونه معصومه را همین صفحات در خود جای داده است. از همان آغاز اسارت، درس عفت و حیا می‌دهد و چون شیر در مقابل گرگ‌ها می‌ایستد.
بعثی‌ها او را «دختر خمینی» نام می‌گذارند و به او و همراهانش، ژنرال می‌گویند.
معصومه می‌گوید: عنوان بنت‌الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرات بیشتری می‌داد... احساس کردم من سفیر انقلاب به سرزمین همسایه هستم! و تقدیر الهی این ماموریت را برایم رقم زده است.
با همین نگاه، ترس را شکست می‌دهد و با امید، جسارت را تسلیم خود می‌کند. گاه با صدای بلند و لحنی زیبا، قرآن می‌خواند. گاهی با دوستانش، سرودهای انقلابی می‌خوانند: خمینی ای امام! خمینی ای امام! ای مجاهدای مظهر شرف...
نیروهای بعثی با کابل‌های چرمی که از داخل‌شان سیم‌های برقی رد می‌شد، تا آنجا که قدرت داشتند به سر و تن او و شمسی و فاطمه و حلیمه زدند... معصومه یکباره کابل را از دست مامور بعثی کشید و تا آنجا که قدرت داشت به پاها و هیکل او ضربه زد!
شجاعت معصومه و دوستانش، محمدجواد تندگویان را به وجد آورده بود. او که در سلول کناری بود، فریاد زد: «نصرمن الله و فتح قریب» و بقیه اسرای مرد هم یکپارچه و «بشرالمومنین» را فریاد کردند.
اعتصاب غذای معصومه و شمسی و حلیمه و فاطمه ناهیدی، فرمانده زندان الرشید و ماموران بعثی را از پای درآورد و چهار زن ایرانی به هدف خود رسیدند. صلیب سرخ نام آنان را ثبت کرد و آنها به اردوگاه موصل منتقل شدند.
در آن حرکت شجاعانه، معصومه برای رسیدن به آزادگی و زندگی، راه مرگ را پیش پای خود گذاشت و همسفر مرگ شد، تا به آزادی نسبی رسید.
برای او فرق نمی‌کرد، بایستی در همه حال، با شجاعت، پاسدار حریم حیا باشد. به نقیب احمد- فرمانده اردوگاه موصل- گفت: حالا که ما نباید از داخل بیرون را نگاه کنیم، عدنان هم نباید از بیرون پنجره، داخل آسایشگاه ما را نگاه کند.
آقای ابوترابی به معصومه و دوستانش می‌گوید: شجاعت و پاکدامنی شما ما را سرافراز کرده... و از رنجی که شما در آن زندان‌‌ها بردید، ما مردها خجالت کشیدیم و دیگر از رنج ناله نکردیم! 
وقتی هم عدنان؛ نگهبان زندان زنان، بدون توجه به تذکر آنان، وارد سرویس بهداشتی می‌شود، با فریاد معصومه و فاطمه، پا به فرار می‌گذارد و آنها تا دفتر فرماندهی نقیب احمد، دنبالش می‌کنند!
گرچه این اتفاق، معصومه و فاطمه و شمسی و حلیمه را راهی اردوگاه نظامی عنبر می‌کند و در آنجا، مشکلاتشان بیشتر می‌شود؛ اما باز در برابر محمودی کثیف و بی‌غیرت می‌ایستند و می‌گویند: برادران ما اینجا زیر فشار شکنجه و بیماری و گرفتار گرسنگی و تشنگی و آلودگی‌اند، صدای این آوازه خوان‌ها همه را کلافه کرده است، لطفا این صداها را خاموش کنید!!
چقدر زیبا؛ فریادها و بغض فروخورده معصومه و همراهانش، بی‌اختیار به دعای: «مهدی مهدی به مادرت زهرا، امشب امضاء کن پیروزی ما را»؛ تبدیل شد.
در بین دعا، نگهبان‌های بعثی به اتاق خواهران ریختند و نعره کشیدند و با کابل بر دیوار و در کوبیدند تا بتوانند وحشت بیشتری ایجاد کنند.
برادران در آسایشگاه‌های دیگر به تصور اینکه بعثی‌ها به جان آنان افتاده‌اند، همصدا با معصومه و یارانش خواندند: مهدی مهدی به مادرت زهرا...
اردوگاه یکمرتبه با صدای تیر و الله‌اکبر، همراه شد! فردا سرهنگ محمودی ضحاک به معصومه گفت: شنیده‌ام دیشب آوازه‌خوان اردوگاه شده‌اید و یاد خمینی کرده‌اید!!
باز هم انتقال به قاطع یک!... قفسی نمناک و نمور، سرد و تاریک، بدون زیرانداز و روانداز.
روز سوم، نگهبان مثل همیشه شوربا و چای را بی‌سروصدا برای معصومه و همراهانش آورد؛ اما با ایما و اشاره به آنان فهماند که نخورند.
محمودی توی آش شوربا صابون ریخته و توی چای، ادرار کرده بود!!
در قفس زنان نیز بوی نامطبوع و ناخوشایندی می‌پیچید که تا ساعت‌ها آنها را از سر درد کلافه می‌کرد! سرگرد محمودی گفته بود: در را باز نگه دارید تا بوی چاه فاضلاب سرمست‌شان کند!
با این حال و در میان همه دردها و شکنجه‌ها و سختی‌ها و دوری‌ها، بیشتر وقت معصومه و هم‌سلولی‌هایش، صرف نوشتن دعاهای مفاتیح، روی کاغذهای نازک سیگار می‌شد. همگی غرق نوشتن دعاهای مفاتیح بودند و همه اردوگاه عنبر را زیر پوشش کتاب مفاتیح‌الجنان بردند!
این کار برای بعثی‌ها، دهن‌کجی بزرگی بود که با همت پنهانی چهار زن آزاده رقم می‌خورد.
شاید عراقی‌ها از دست معصومه و حلیمه و فاطمه و شمسی به تنگ آمده بودند که آن روز، صبحی فرمانده اردوگاه عنبر به آنان گفت: شما به زودی به ایران می‌روید!
مادر معصومه در قم به حضرت معصومه گفته بود: معصومه را به اسم تو «معصومه» اسم گذاشتم، تو هم باید برش گردونی! 
او خدا را هم قسم داده بود: خدایا من هشت پسر دارم و همه در جنگ و خط مقدم می‌جنگند. اگر قرار است سهمی از امانت تو را بدهم، یکی از پسرهایم را می‌دهم؛ اما معصومه را زنده به من برگردان!
بعد از روزهایی سخت، معصومه و فاطمه و شمسی و حلیمه، با تعدادی از اسرای مرد، با پیمودن یک مسیر دو ساعته، با ماشین‌های امنیتی وارد باند فرودگاه و هواپیما شدند.
تصورشان این بود که قرار است آنان را به آمریکا یا اسرائیل تحویل بدهند!... بعد از پروازی طولانی، در فرودگاه ترکیه، از هواپیمای عراقی، به هواپیمای ایران‌ایر منتقل شدند تا در روز 12بهمن 1362، وارد فرودگاه مهرآباد بشوند.
در هواپیما، خواهر کافی؛ از هیئت همراه هلال‌احمر که حال نگران معصومه را می‌بیند و می‌شنود که او به فکر زندان و درد و مرگ است، به معصومه می‌گوید: سعی کن همه چیز را فراموش کنی؛ تا بتوانی از این به بعد راحت‌تر زندگی نمایی! 
معصومه به او می‌گوید: من نمی‌خواهم رنجی را که با جوانی‌ام آمیخته است، از یاد ببرم... به خودم قول دادم هیچ وقت درد و رنج خود و لحظه‌های انتظار طاقت‌فرسای خانواده بزرگ اسیران درد کشیده را فراموش نکنم. اگر فراموش کنیم؛ دچار غفلت می‌شویم و دوباره گزیده می‌شویم!
برای همین دست به قلم برد و خاطرات خواندنی و تلخ و شیرین اسارتش را به نگارش درآورد تا من و ما، با خواندن کتاب «من زنده‌ام»، بدانیم زینب و عباس و اکبر یعنی چه! غیرت و شرف و مردانگی یعنی چه! دفاع از ارزش‌ها و انقلاب و دفاع از ناموس و حفظ حیا یعنی چه!
وقتی معصومه تازه اسیر شده بود و نگاه‌های چندش‌آور و کش‌دار مأموران بعثی از روی او برداشته نمی‌شد، یکی از اسرای آبادانی که هیکل بلند و درشتی داشت، با سر تراشیده و سبیل‌های پرپشت، بلند شد و به جواد- مترجم عراقی‌ها- گفت: هرچی گفتم، راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن!
بعد رو به سرباز‌های بعثی کرد و ادامه داد: به من می‌گن اسمال یخی، بچه آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه! هر خطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم می‌خوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره!... ما به سبیلمون قسم می‌خوریم. چشمی که ندونه به ناموس مردم چطوری نگاه کنه، مستحق کور شدنه. وقتی شما زن‌ها رو به اسارت می‌گیرید؛ یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده که بتونه معنی ناموس رو بفهمه و غیرت رو معنی کنه...
چه زیبا سیدناصر حسینی در کتاب «پایی که جا ماند»، غیرت آزادگان را تبیین کرده است: یکی از بچه‌ها که بعدها فهمیدم «محمد اسلام‌پناه» نام دارد، سینه و صورتش براثر اصابت ترکش خمپاره آبکش شده بود. استخوان‌های دست راستش از آرنج خرد شده بود و از تشنگی و ضعف نای حرف زدن نداشت. سخت جان داد! وقتی زخم‌هایش را بستیم، گفت: جان ما فدای یه تار موی امام!
سیدناصر درباره منصور قاسمی نیز می‌نویسد: روی پیراهنش نوشته بود: بی‌عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد! افسر عراقی فندک را به دستش داد و از او خواست نوشته روی آستین‌اش را با فندک بسوزاند... او حاضر نشد مقابل افسر عراقی و دیگر دژبان‌ها نوشته روی پیراهنش را بسوزاند... افسر عصبانی شد، با لگد به جانش افتاد و به دیوار کوبیدش. به دیگر دژبان‌ها دستور داد او را بزنند. دژبان‌ها با کابل و لگد به جانش افتادند... خون از بینی‌اش سرازیر شد... آدم شجاع و نترسی بود. همان جایی که نشسته بود، دست چپش را زیر بینی‌اش گرفت، خون از لای انگشتانش می‌چکید. منصور با انگشت راستش روی دیوار نوشت: خمینی!
سیدناصر حسینی از روزهای پایان جنگ می‌نویسد. معصومه‌آباد روزهای نخست جنگ هشت ساله را ترسیم می‌کند: عزیز، چوپان بود. با پنجاه گوسفند اسیر شده بود. از کاشان راه افتاده بود و در همان روزهای اول جنگ به سمت آبادان آمد. او با همان سادگی خود می‌گفت: ای کاش گوسفندها را زودتر برای برادرهای رزمنده به جبهه می‌فرستادند!
حالا این عزیز در دست عراقی‌ها اسیر بود. او را از پا آویزان کرده و با شلاق به سر و صورتش می‌کوبیدند. وقتی پایش را باز کردند، کلت روی شقیقه‌اش گذاشتند و به او گفتند: عزیز! این تیر خلاص است. هر وصیتی داری، سریع بگو... درحالی که از دهان و حلقش خون می‌ریخت، با لکنت زبان گفت: از گوسفندهایی که آورده‌ام، یکی را برای سلامتی امام خمینی قربانی کنید!
بعد از این جمله، دوباره تن عزیز را با شلاق تکه پاره کردند... براثر ضربات زیادی که بر سرش وارد شده بود، پی‌درپی دچار تشنج می‌شد و صبح همان روز، بعد از چند بار تشنج، به شهادت رسید!
معصومه از دردها و شکنجه‌ها هم می‌نویسد. از همراهی مردان با غیرت اردوگاه با زنان اسیر، از انقلاب زن و مرد ایرانی در اردوگاه دشمن.
معصومه یک بخش کتابش را نیز به انتظار خانواده اختصاص داده است. روزهای درد و فراق پدر و مادر و برادران و دو خواهرش! روزهای تنهایی بی‌بی و مادرش!
نزدیک چهار سال درد فراق و حالا همه آنان، چونان یعقوب به استقبال یوسف آمده‌اند! معصومه از دردها می‌گوید و برادران معصومه از روزهای سخت مفقودی او؛ تا چنگ زدن به نامه‌ها و در خلوت گریستن! همه آن حرف‌ها؛ «من زنده‌ام» شد؛ تا هرکس که می‌خواند، بگوید: من به خاطر دلاوریهای این آزادگان سرافراز زنده‌ام! پس همه آن رشادت‌ها را پاس دارم تا برای همیشه بتوانم ادعا کنم: من زنده‌ام!

* علی شیرازی

آریل شارون; قصاب صبرا و شتیلا

نماز در مساجد ویران شده

روحانیون و مردم بحرین خواستار بنای مساجد ویران شده توسط رژیم در محل خود هستند و با رویکرد آل خلیفه مبنی بر تغییر یافتن محل بسیاری از مساجد منهدم شده ابراز مخالفت کردند.

رژیم آل خلیفه در چارچوب سیاست انتقامجویانه و خصمانه خود علیه شیعیان در سال 2011 در آغاز انقلاب مردمی بحرین در این کشور حالت فوق العاده اعلام کرد و به دنبال آن 38 مسجد متعلق به شیعیان را با خاک یکسان کرد. این اقدام رژیم با واکنش های خشمگینانه داخلی و جهانی مواجه شد و شهروندان بسیاری از این مساجد را با هزینه شخصی خود تجدید بنا کردند. 

رژیم بحرین محل بسیاری از مساجد منهدم شده را تغییر داد که بسیاری از گزارش های نهادهای بین المللی از جمله آخرین گزارش آزادی های دینی وزارت خارجه آمریکا در سال 2015 این موضوع را تایید کرده اند.

بحرین از زمان سرکوب قیام مردمی در سال 2011 میلادی تاکنون شاهد موجی از اعتراضات از سوی مردم آن کشور است که خواستار اصلاحات سیاسی هستند. 

رژیم آل خلیفه به کمک نظامیان سعودی و مأموران امنیتی امارات که در قالب نیروهای سپر جزیره و نظامیان دیگر کشورهای عربی که در بحرین مستقر شده اند، اعتراضات مردمی این کشور را سرکوب می کنند. 

بر اساس اسناد منتشره در پایگاه ویکی لیکس، رژیم بحرین در سال 2012 برای سرکوب مخالفان از کشورهای مغرب و اردن نیز درخواست کمک نظامی کرده بود که با موافقت این دو کشور روبرو شد.

شهید فرهنگ

سیدمرتضی آوینی. همین سه کلمه کافی است تا تصاویر متفاوتی را به دهن شنونده یا خواننده آنها متبادر کند. «روایت فتح»، «مجله سوره سینما»، «فتح خون»، «آینه جادو»، «هنرمند متعهد به ارزش‌های انقلاب اسلامی» و ... شاید تنها بخشی از تصاویری باشد که به ذهن مخاطب خطور می‌کند.

به بهانه سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم نگاهی به کتاب «شهید فرهنگ» که از سوی دفتر نشر معارف منتشر شده انداختیم کتابی که می‌توان اسم دیگری نیز روی آن گذاشت. «آوینی در آینه خاطرات» هم عنوان مناسبی برای این کتاب است زیرا تصویری که خواننده بعد از مطالعه‌اش با آن مواجه می‌شود تصویری برساخته از خاطرات اطرافیان سیدمرتضی آوینی است. با هم بخشی از خاطرات این کتاب را مرور می‌کنیم.

*مستندی که دادِ هاشمی رفسنجانی را در آورد!

پس از ساخت [مستند] «بشاگرد» که بسیار نیز مؤثر واقع شد، آقای رفسنجانی، رئیس وقت مجلس، گفت که «چرا از بدبختی و مصیبت حرف می‌زنید؟ پس این هنرمندان تلویزیون چه کاری انجام می‌دهند؟ در جهت این انقلاب چه کاری می‌کنید؟ فقط بدبختی، فقر و فلاکت را می‌گویید!» این حرف‌ها حاصل چند اثر ساخته شده مرتضی در سال 61 بود، مانند «هفت قصه از بلوچستان» و «بشاگرد». توانست جامعه را تکان دهد... شاید در این مقطع، به نظر مرتضی در جنگ اتفاقاتی نمی‌افتاد که لازم باشد از آن فیلم ساخته شود... اکنون شاید موضوع عجیب و غریبی نباشد، اما آن زمان، «بشاگرد» جامعه را بسیار تکان داد.

*ترک سیگار به خاطر امام زمان(عج)

چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد. دلیلی که برای این کار ذکر کرد این بود که آقا امام زمان (عج) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. در این صورت من چه طور می‌توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ اینگونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد. در مورد هر آدم سیگاری این احتمال، هر چند ناچیز وجود دارد که یک روزی سیگار بکشد، ولی در مورد آقامرتضی این امر کاملاً غیر ممکن بود؛ چون اراده‌اش از اراده حق ناشی می‌‌شد. همان موقع باید می‌فهمیدم که شهید می‌شود.

*نظر رهبر انقلاب در باب روایت فتح

اوایل سال 66 پس از شهادت تعدادی از همکاران‌مان با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار داشتیم. ایشان در این دیدار خصوصی حدود یک ساعت درباره برنامه روایت فتح صحبت کردند و بیش از هر چیز روی متن برنامه‌ها تأکید فرمودند. بعد از ما پرسیدند: نویسنده این برنامه کیست؟ شهید مرتضی آوینی کنار من نشسته بود. از قبل به ما سپرده بود درباره او صحبت نکنیم. ما سعی کردیم از پاسخ به پرسش آقا طفره رویم، اما آقا سؤال را با تأکید بیشتر تکرار کردند. ما ناچار شدیم بگوییم سید مرتضی. آقا فرمودند: «این متون شاهکار ادبی است و من آن‌قدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذت می‌برم که قابل وصف نیست.»

*فریاد بر سر سازندگان یک فیلم به خاطر توهین به مقدسات

احتمالاً زمستان سال 68 بود که در تالار اندیشه فیلمی را نمایش دادند که اجازه اکران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پُر بود از هنرمندان، فیلمسازان، نویسندگان و... در جایی از فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا (س) بی‌ادبی می‌شد. من این را فهمیدم لابد دیگران هم همین‌طور، ولی همه لال شدیم و دم برنیاوردیم. با جهان‌بینی روشنفکری خودمان قضیه را حل کردیم. طرف هنرمند بزرگی است و حتماً منظوری دارد و انتقادی است بر فرهنگ مردم، اما یک نفر نتوانست ساکت بنشیند و داد زد: «خدا لعنتت کند! چرا داری توهین می‌کنی؟!» همه سرها به سویش برگشت در ردیف‌های وسط آقایی بود چهل و چند ساله با سیمایی بسیار جذاب و نورانی. کلاهی مشکلی بر سرش بود و اورکتی سبز برتنش. از بغل دستی‌ام (سعید رنجبر) پرسیدم: آقا را می‌شناسی؟ گفت: سیدمرتضی آوینی است.

*مدیری با چند مسئولیت و دریافتی 15هزار تومان

شد سردبیر ماهنامه سوره. یک بار که برای دیدنش به اتاقش رفتیم، در را باز کرد و گفت: «به اتاق ته دبیر خوش آمدید!» توانایی قلم او که مرهون اندیشه شکل یافته‌اش بود، در این ماهنامه رخ نمود و آن حس احترامی که گفتم، بی‌مانع در من اوج می‌‌گرفت و بالا می‌رفت. چندی بعد هم مسئول تصویب فیلم‌نامه‌های حوزه هنری شد و یک بار گفت: «سه چهار مسئولیت دارم، ولی دریافتی‌ام همان پانزده هزار تومان است.»

*نوشتن برای شهدا با وضو و نماز

پرسیدم آقاسید این متن‌ها را چطور می‌نویسی؟ از کجا می‌آید؟ گفت: «اگر دوست داری برای شهدا بنویسی وضو بگیر، دو رکعت نماز بخوان، سلام را که دادی بنشین به نوشتن. می‌رسانند به آدم.»

*یادگاری آوینی برای داوری اردکانی

او نظم و ترتیب عجیبی داشت و هیچ وقت خلف وعده نمی‌کرد. فقط یک بار و برای آخرین بار به وعده وفا نکرد. روز چهارشنبه 18 فروردین از هم جدا شدیم، گفت پنج‌شنبه به فکه می‌روم و سه شبنه یا چهارشنبه هفته آینده می‌آیم، یکدیگر را ببینیم. نوشته‌ای هم از کیفش درآورد و به من داد و گفت: «این نوشته، ناتمام است. آن را بخوان.» گفتم: «بهتر نیست آن را تمام کنی؟» گفت: «خیر، نوشته را به من داد و خداحافظی کرد و رفت» و این یادگار او اکنون پیش من است.(راوی: رضا داوری اردکانی)

*جذب حداکثری به سبک شهید سید مرتضی آوینی

نگاه مرتضی با تمام ابعادش در مطبوعات و نوشته‌های خودش منعکس نمی‌شد و تفاوت‌هایی داشت که به ملاحظات ایشان برمی‌گشت؛ یعنی راجع به یک فیلم‌ساز می‌گفت: این آدم علیه السلامی نیست و عموماً دنبال منافع خودش است و بخش اعظم حرف‌هایش حقیقت نیست، اما یک مرتبه راجع به یک فیلم همان کارگردان، نقدی می‌نوشت که آدم برای عزیزترین نزدیکان خود هم نمی‌نویسد. یادم هست در مورد یکی از همین نقدها به او گفتم: مرتضی آنچه دیشب به من گفتی با آنچه نوشتی زیاد منطبق نیست. ایشان گفت بالاخره این آدم یک درصدی از تفکراتش انقلابی است، اگر من او را به تندی نقد کنم راحت از دست می‌رود و آن طرفی می‌شود باید هوایش را داشته باشیم.

*برای فهم ترمیناتور باید امام را بشناسی

آن زمان، فیلم «ترمنیاتور2» تازه آمده بود و واقعاً به آن به عنوان یک فیلم سینمایی نگاه نمی‌کردند. یک مصداق بارز سینمای هالیوودی است. پای فیلم تقریباً دو و نیم‌ ساعته می‌نشینی، فکر می‌کنی چهل دقیقه نشسته‌ای. ریتم آن‌چنانی و بازی آن‌چنانی. این را به عنوان شاخص سینما معرفی می‌کردند. می‌گفتند اگر می‌خواهی همین را بفهمی، باید فلسفه بخوانی. باید امام را بشناسی. باید عرفان یاد بگیری، مقوله‌های عرفانی را بفهمی و نقد کنی. بفهمی ارزش‌های آن کجاهاست و سطح ارزش آن تا کجاست.

* فارس

تصاویر دلخراش از کودکان گرسنه یمنی

یمن به عنوان فقیرترین کشور عربی از زمان حمله رژیم سعودی با بدترین بحران اقتصادی و انسانی تاریخ معاصر خود به علت محاصره دریایی، زمینی و هوایی روبرو است. سازمان های بشردوستانه درباره وضعیت انسانی ناگوار این کشور هشدار داده و اعلام کرده‌اند که ۸۰ درصد مردم این کشور فقیر شده و ۱۴ میلیون نفر از امنیت غذایی برخوردار نیستند. کودکان نیز بر این اساس دچار سوءتغذیه‌های شدیدی شده‌اند که دیدن تصاویر آنان قلب هر مسلمانی را به درد می‌آورد.

امام صادق (ع): فاطمه(س) حجت خدا بر ماست

گذری بر اسرار تولد حضرت فاطمه زهرا (س)

گذری بر اسرار تولد حضرت فاطمه زهرا (س)

در بررسی ابعاد شخصیّت حضرت فاطمه، ولید\ الاسلام(س)1 موضوع تولّد ایشان یکی از جنبه‌های رازگونه و پیچیده‌ای می‌باشد که دارای برنامه‌ریزی طولانی الهی بوده است.
همان‌گونه که زندگی کوتاه دنیوی آن بانو هنوز سرشار از ناگفته‌های زیاد است و نامعلوم بودن مدفن شریف او سال‌هاست دل عاشقان را داغدار ساخته و قدرش همچون قبرش ناشناخته مانده، تولّد او نیز سِرِّ غامض و سر به مُهری است که فقط نکاتی از آن، از طریق سخنان فرزندان بزرگوارش به ما رسیده و برای شنیدن همین نکات هم، ظرف ذهن ما بسی کوچک و کم‌حجم است.

 


در بررسی شخصیّت افراد برتر، تحلیل عوامل مزبور موجب می‌گردد به جوانب درونی آنها راهی پیدا کنیم. با در نظر گرفتن این نکته، هر چه این افراد در سطح بالاتری قرار گرفته باشند، این عوامل، با اهمّیت‌تر و پیچیده‌تر می‌گردد و وقتی مسئله مربوط به «دعائم ‌الدّین»2 (بزرگان دین، پایه‌ها و ستون‌های اصلی اسلام) می‌رسد ـ که مبحث عصمت برای آنها طرح می‌شود ـ موضوع حسّاسیت فوق‌العادّه‌تری می‌یابد و نیاز به سندهای محکم‌تری دارد.
در مسیر برنامه‌ریزی ‌شده الهی برای تولّد حضرت فاطمه(س)، دو بخش قابل بررسی است:
بخش اوّل: اسرار پیش از تولّد تا زمان تولّد؛
بخش دوم: اسرار، کیفیّت و نکات مربوط به هنگام تولّد.
بر اساس حکمت الهی، تولّد دختری که تکمیل‌کننده موضوع نبوّت و پایه‌گذار مسئله امامت است و به القاب امّ ابیها و اُمُومَـه الائمّه (همان) مزیّن شده، نیازمند مقدّماتی است که در صورت فراهم نشدن مقدّمات، کار به سرانجام نمی‌رسد و به هدف نائل نمی‌شود.
امّا در زمینه مقدّمات تولّد حضرت فاطمه(س) در زمان حیات پیامبر اکرم(ص) اختصاصاً مواردی وجود دارد که بسیار قابل تأمّل است.
حضرت فاطمه(س) از نسل فردی است که خداوند درباره او فرموده است: 
«خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی؛3 
همه چیزها را برای تو و تو را برای خودم آفریدم.» 
در این بیان نورانی، عظمت وجودی پیامبر اکرم(ص) به تصویر کشیده شده است؛ هرچند عقول ما از درک کُنه آن ناتوان و عاجز است.
پیامبری که از حیث جسمی و نژادی نیز، به برترین قبیله و تیره اعراب منتسب و به نبیّ قُرشی4 معروف است، وجود نازنین حضرت فاطمه(س) را بِضعه؛ (پاره گوشت خود) می‌داند.5

1. اسرار قبل از تولّد تا زمان تولّد
این موضوعات و نکات، مواردی است که در احادیث بیان شده است و هدف ما در این گفتار، بحث سندی احادیث نیست؛ زیرا پرداختن به آن مجالی گسترده‌تر و فرصت دیگری می‌طلبد. غالب این موارد که در احادیثی با مضامین مشترک بیان شده، مورد اعتماد و وثوق علمای شیعه قرار گرفته است. محور کار، حدیثی است که علّامه مجلسی آن را با سند مُفَضَّل بن عمر جعفی از قول امام صادق(ع) بیان کرده است.

1 ـ 1. بشارت خداوند به وجود حضرت فاطمه(س) در معراج
پیش از تولّد حضرت فاطمه(س)، خداوند در معراج، بشارت تولّد ایشان را به نبیّ خاتم(ص) داده و فرموده بود: 
«یَا مُحَمَّد! إِنَّ اللهَ تَعَالَی یُبَشِّرُکَ بِفَاطِمَۀَ مِنْ خَدِیجَۀَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ...؛6 
ای پیامبر! خداوند [ولادت] فاطمه را از خدیجه، دختر خویلد به تو بشارت می‌دهد.»
بشارت پیامبر اکرم(ص) به وجود مقدّس حضرت فاطمه(س)، آن هم در معراج، خود به تنهایی گویای اهمّیت موضوع تولّد ایشان است و می‌توان به جرئت گفت که این مسئله، یکی از مسائل حیاتی دنیای اسلام و مسلمانان بوده که از طرف خداوند در آن موقعیّت به پیامبر(ص) نوید داده شد. نکته دیگر در این حدیث، این است که خداوند نام مبارک فاطمه را نیز پیش از ولادت برای او تعیین کرده است. در مورد نام فاطمه وجه تسمیه‌های مختلفی بیان شده؛ از جمله رسول خدا(ص) فرمودند:
«لِاَنّها فُطِمَتْ هِیَ وَ شیعتُها و ذُرّیتُها مِنَ النّار؛7 
زیرا او، شیعیان و ذُرّیه‌اش را از آتش باز داشته و برکنار شده‌اند.»

2 ـ 1. دوری گزیدن پیامبر(ص) از خدیجه(س)
خداوند به پیامبر اکرم(ص) دستور می‌دهد که باید چهل شبانه‌روز از حضرت خدیجه(س) دوری گزیند.
در بخشی از حدیث آمده است: 
«النَّبِیُّ(ص) جَالِسٌ بِالْأَبْطَحِ وَ مَعَهُ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ وَ الْمُنْذِرُ بْنُ الضَّحْضَاحِ وَ أَبُو بکر وَ عُمَرُ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ وَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ حَمْزَۀُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِذْ هَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فِی صُورَتِهِ الْعُظْمَی قَدْ نَشَرَ أَجْنِحَتَهُ حَتَّی أَخَذَتْ مِنَ الْمَشْرِقِ إِلَی الْمَغْرِبِ فَنَادَاهُ یَا مُحَمَّدُ الْعَلِیُّ الْأَعْلَی یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ وَ هُوَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَعْتَزِلَ عَنْ خَدِیجَۀَ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛8
پیامبر(ص) در ریگزار ابطح با عمّار یاسر، منذر بن ضحضاح، ابوبکر، عمر، علیّ ابن ابی‌طالب(ع)، عبّاس بن عبدالمطلّب و حمزه بن عبدالمطلّب نشسته بودند. ناگهان جبرئیل در صورت عظیمش بر او فرود آمد؛ بال‌هایش را از مشرق تا مغرب گسترانیده بود. پس ندا داد: «ای پیامبر بزرگوار! خداوند بر تو سلام می‌فرستد و به تو دستور می‌دهد که چهل روز از خدیجه فاصله بگیری.»
در این قسمت از حدیث، دو نکته قابل تأمّل است:
اوّل اینکه جبرئیل(ع) با هیبت اصلی خود (با بال‌های گسترده) بر پیامبر(ص) فرود آمد. این مسئله نشان می‌دهد که حامل پیامی بسیار مهم برای پیامبر(ص) بوده است؛ همچنان ‌که برای اعلام امر رسالت هم با هیبت کامل بر رسول ‌الله(ص) ظاهر شد؛9
نکته دوم، واژه «یَأْمُرُکَ؛ خداوند به تو دستور می‌دهد» است. این نکته، متضمِّن این معناست که دستور لازم ‌الاجرا و دارای وجوب فوری است؛ زیرا خداوند از عشق فراوان پیامبر(ص) و حضرت خدیجه(س) به یکدیگر آگاه بود و می‌دانست چنین دستوری بر آن دو حضرت، سنگین و مشقّت‌بار است. از این‌رو، در ادامه حدیث آمده است: 
«فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَی النَّبِیِّ وَ کَانَ لَهَا مُحِبّاً وَ بِهَا وَامِقاً؛10
پس، آن بر پیامبر(ص) سنگین و سخت آمد؛ زیرا او عاشق و دلباخته همسر وفادار خویش بود.» 
ولی چون دستور، دستور الهی و لازم‌ الاجرا بود، پیامبر(ص) بر انجام آن، لحظه‌ای درنگ نکرد و از همان لحظه، امر الهی را شروع نمود؛ بدون اینکه واقعیّت امر را به حضرت خدیجه(س) اطّلاع دهد. از این ‌رو، آن حضرت در روزهای آخر دوره، عمّار یاسر را به خدمت خدیجه(س) فرستاد و به او فرمود: «به خدیجه بگو: 
یَا خَدِیجَۀُ لَا تَظُنِّی أَنَّ انْقِطَاعِی عَنْکِ [هِجْرَۀٌ] وَ لَا قِلًی وَ لَکِنْ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِی بِذَلِکَ لتنفذ [لِیُنْفِذَ] أَمْرَهُ فَلَا تَظُنِّی یَا خَدِیجَۀُ إِلَّا خَیْراً فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیُبَاهِی بِکِ کِرَامَ مَلَائِکَتِهِ کُلَّ یَوْمٍ مِرَاراً؛11
گمان نکن که من از تو بریده و تو را رها کرده‌ام؛ بلکه پروردگارم برای اجرای آن به من دستور فرموده است. در آن، خیر بیاندیش. خداوند هر روز به وجود تو به بزرگان فرشته‌ها افتخار می‌کند.»
لازم به ذکر است که حضرت خدیجه(س) نیز در همین ایّام به دستور پیامبر اکرم(ص) در منزل مانده بود و نمونه بارز آیه «و قََرنَ فی بُیُوتِکُنَّ»13 در این ایّام و در تمام عمر و برای دوری پیامبر(ص) در حزن و نگرانی بود.

3 ـ 1. روزه گرفتن، قیام و عبادت شبانه در طول مدّت چهل شبانه‌روز
در بخشی از حدیث آمده است: 
«فَأَقَامَ النَّبِیُّ أَرْبَعِینَ یَوْماً یَصُومُ النَّهَارَ وَ یَقُومُ اللَّیْلَ؛14
پیامبر در این چهل روز، روزه‌دار بود و در شب به عبادت می‌پرداخت.» 
او باید چهل شبانه‌روز، یادآور اربعین میقات حضرت موسی(ع)15 با تمام مشکلات آن زمان و مسائل روزمرّه نوپای اسلام، در عبادت و بندگی سپری نماید.
در حدیث، بیان شده که پیامبر(ص) در پیغام خود به حضرت خدیجه(س) می‌فرماید: 
«فَإِنِّی فِی مَنْزِلِ فَاطِمَۀَ بِنْتِ أَسَدٍ؛16
من در منزل فاطمه بنت اسد، مادر اسدالله الغالب هستم.»

4 ـ 1. پایان چهل روز، نزول جبرئیل و میکائیل برای تحفه الهی
پس از سپری شدن «فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ»، جبرئیل(ع)، فرود آمد و گفت: 
«یَا مُحَمَّدُ الْعَلِیُّ الْأَعْلَی! یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ هُوَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَتَأَهَّبَ لِتَحِیَّتِهِ وَ تُحْفَتِهِ. قَالَ النَّبِیُّ(ص) یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَا تُحْفَۀُ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ مَا تَحِیَّتُهُ قَالَ لَا عِلْمَ لِی...؛17
ای پیامبر بزرگوار! خداوند به تو درود می‌فرستد و به تو دستوری می‌دهد که برای هدیه و تحفه او آماده شوی. پیامبر(ص) به او گفت: «تحفه پروردگار چیست؟» جبرئیل گفت: «من به آن آگاهی ندارم.» در آن وقت، میکائیل فرود آمد و با او ظرفی بود که با پارچه‌ای از سندس [یا استبرق] پوشیده شده بود. آن را جلوی پیامبر(ص) گذارد.»
در قسمتی از حدیث آمده که جبرئیل(ع) در جواب سؤال پیامبر(ص) در مورد تحفه الهی، این جمله را بیان کرد: «لا علمَ لی.» این چه تحفه‌ای بود که جبرئیل(ع)، مأمور خبرهای غیبی خداوند، نسبت به ماهیّت آن اظهار بی‌اطّلاعی می‌کند؟ همان‌گونه که در زیارتش به آن اشاره شده است: 
«فاطمۀُ بنتُ رسول‌الله وَ بِضعَه لَحمِهِ و صَمیم قَلبِهِ و فَلذَه کبدِهِ وَ التَّحیه مِنکَ لَهُ وَ التُحفه؛18 
فاطمه دختر رسول خدا، پاره تن و قوام قلب او، پاره جگرش و آنکه هدیه و تحفه پروردگار برای پیامبر(ص) بود.»
«وَ لَها لیسَ نَواله الّا نَوالَ اللهِ عَمَّ نَوالَهُ؛19 
برای آن حضرت (زهرا(س)) عطا و بخششی است که بالاتر از آن نیست، مگر عطا و بخشش خداوندی که بخشش او همگانی است.»
نزول میکائیل(ع)، فرشته رزق و روزی، از نکات قابل تأمّل در این موضوع است. فرود دو فرشته برای انجام یک امر الهی، یکی حامل پیام و یکی حامل هدیه الهی، همه عظمت یک موضوع را می‌رساند. قرار است چه اتّفاقی بیافتد؟

5 ـ 1. افطار با غذای مخصوص دربار الهی، معجونی از بهشت
جبرئیل(ع) به پیامبر(ص) گفت: 
پروردگار به تو دستور می‌دهد که از این غذا افطار کنی. «کَشَفَ الطَّبَقَ فَإِذَا عِذْقٌ مِنْ رُطَبٍ وَ عُنْقُودٌ مِنْ عِنَبٍ فَأَکَلَ النَّبِیُّ(ص) مِنْهُ شِبَعاً وَ شَرِبَ مِنَ الْمَاءِ رِیّاً وَ مَدَّ یَدَهُ لِلْغَسْلِ فَأَفَاضَ الْمَاءَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ وَ غَسَلَ یَدَهُ مِیکَائِیلُ وَ تَمَنْدَلَهُ إِسْرَافِیلُ ارْتَفَعَ فَاضِلُ الطَّعَامِ مَعَ الْإِنَاءِ إِلَی السَّمَاءِ؛20 
ظرف را آشکار ساخت. در آن، خوشه‌ای خرمای تازه و خوشه‌ای انگور بود. رسول خدا(ص)از آنها میل فرمودند. بعد از آن، آب نوشید تا سیراب شد. پس اراده فرمود دست‌های خود را بشوید؛ جبرئیل بر دست‌هایش آب ریخت. میکائیل آن را شست‌وشو داد و اسرافیل با دستمالی خشک کرد. آنگاه اضافه غذا را با ظرف آن به طرف آسمان بردند.»
نکته اوّل: یکی دیگر از فرشتگان الهی، یعنی اسرافیل(ع)، به عنوان یک خدمت‌کار در این زمان و برای این موضوع حضور یافته است.
نکته دوم: در بخشی از حدیث آمده که حضرت علی(ع) می‌فرمایند: 
«روش پیامبر(ص) این بود که هنگام افطار به من دستور می‌داد در را باز کنم تا اگر کسی می‌خواست غذا بخورد، وارد شود؛ ولی در آن شب به من فرمودند: «کنار در بنشین و کسی را راه نده؛ زیرا خوردن این طعام بر غیر من حرام است.»21
پس می‌توان گفت این غذا با غذاهای دنیایی بسیار فرق داشت؛ بلکه در میان مائده‌های الهی نیز غذای مخصوص دربار الهی بود.
نکته سوم: در مورد نوع غذایی که باعث انعقاد نطفه وجود 
حضرت زهرا(س) در جسم پیامبر(ص) گردید، چندین نظر بیان شده است:
1. خرما و انگور (همان)؛
2. سیب بهشتی از درخت طوبا؛22
3. آمیخته ‌شدن عرق جبرئیل؛23
4. خرما به تنهایی.24
از میان موارد فوق، سیب بهشتی از بقیّه اهمّیت و شهرت بیشتری دارد. از همین‌روست که در زیارت‌نامه آن حضرت، ایشان را «تفاحه الفردوسِ و الخُلدِ؛ سیب بهشتِ فردوس و خلد»25 خطاب قرار می‌دهیم.
امّا می‌توان این نکته را نیز عنوان نمود که هر سه مورد، یعنی سیب، انگور و خرما از بهشت برای پیامبر(ص) آمده بود و با توجّه به دو نکته، می‌توان بین هر سه میوه جمع نمود:
الف) از مهم‌ترین درختان بهشتی، درخت طوبا است. در فرمایش امام رضا(ع) خطاب به اباصلت آمده است: 
«إنَّ شجرۀَ الجَنَّۀِ تَحمِلُ أنواعاً ... وَ لَیست کَشَجرۀِ الدُّنیا؛26
همانا درخت بهشتی انواع میوه‌ها را دارد و مانند درخت دنیایی نیست. بنابراین درخت طوبا می‌تواند هر نوع میوه‌ای را در بر داشته باشد.»
ضمن اینکه در برخی از روایات، نام اختصاصی از میوه برده نشده و فقط اشاره شده که جبرئیل(ع) از میوه‌های طوبا به پیامبر(ص) دادند؛ مانند این حدیث: 
«هنگامی که عایشه به بوسیدن مکرّر حضرت فاطمه(س) توسط پیامبر(ص) اعتراض کرد، رسول خدا(ص) به او فرمودند: 
«یَا عَائِشَۀُ! إِنِّی لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّۀَ فَأَدْنَانِی جَبْرَئِیلُ مِنْ شَجَرَۀِ طُوبَی وَ نَاوَلَنِی مِنْ ثِمَارِهَا فَأَکَلْتُهُ فَحَوَّلَ اللهُ ذَلِکَ مَاءً فِی ظَهْرِی فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَی الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِیجَۀَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَۀَ؛27
ای عایشه! هنگامی که به معراج رفتم، به بهشت وارد شدم. جبرئیل مرا به نزدیک درخت طوبا برد و از میوه‌های آن به من داد. پس آن را خوردم. خداوند آن را به آبی در پشت من تبدیل کرد و هنگامی که به زمین فرود آمدم در اثر مواقعه با خدیجه، به فاطمه باردار گشت.»
ب) خوردن این میوه‌ها در مراحل مختلف صورت گرفته است. در معراج، بحث میوه سیب و درخت طوبا برای پیامبر(ص) مطرح شده و بعد از آن، در زمین رطب و انگور و در جمع باعث ایجاد نطفه آن بانوی اسلام گردیده است و به نظر می‌آید آمیختگی عرق جبرئیل(ع) در موقع حمل آن غذا صورت گرفته باشد؛ نه به عنوان یکی از اجزای اصلی.

6 ـ 1. تعجیل پیامبر(ص) در مواقعه با حضرت خدیجه(س) به امر الهی
پس از آنکه پیامبر(ص) از آن غذای بهشتی و الهی خورد، برخاست تا برای نماز آماده شود. جبرئیل(ع) او را از نماز خواندن منع نمود و به او فرمود: 
«الصَّلَاۀُ مُحَرَّمَۀٌ عَلَیْکَ فِی وَقْتِکَ حَتَّی تَأْتِیَ إِلَی مَنْزِلِ خَدِیجَۀَ فَتُوَاقِعَهَا فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ آلَی عَلَی نَفْسِهِ أَنْ یَخْلُقَ مِنْ صُلْبِکَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَۀِ ذُرِّیَّۀً طَیِّبَۀً فَوَثَبَ رسول ‌الله(ص) إِلَی مَنْزِلِ خَدِیجَۀَ؛28
اکنون وقت نماز نیست؛ بلکه باید به خانه خدیجه روی و با وی همبستر گردی. خداوند اراده فرمود که امشب از صلب شما فرزندی پاک بیافریند. رسول خدا(ص) به دنبال این فرمان، فوری به طرف خانه خدیجه روان گردید.»
از عبارت «وَثَبَ الی؛29 پرید، برجست.» می‌توان فهمید که اوّلاً امر الهی وجوب فوری داشته است و ثانیاً پیامبر اکرم(ص) به‌ خاطر علاقه وافری که به همسر خویش داشت، به محض رخصت الهی برای دیدار حضرت خدیجه(س)، به منزل ایشان رفت و این عشق دو طرفه بود؛ زیرا در حدیث آمده است که حضرت خدیجه(س) هنگامی که صدای پیامبر(ص) را شنید، با شادمانی و خوشحالی فراوان در را باز کرد. 
«قَالَتْ خَدِیجَۀُ فَقُمْتُ فَرِحَۀً مُسْتَبْشِرَۀً بِالنَّبِیِّ(ص) وَ فَتَحْتُ الْبَابَ»30
پیامبر(ص) هر شب طبق عادت، در بدو ورود به خانه، وضو می‌ساخت و دو رکعت نماز مختصر می‌خواند، سپس در بستر قرار می‌گرفت؛ ولی در آن شب ظرف آبی طلب نکرد و برای نماز خواندن آماده نشد و این همان مطلب قبلی، یعنی سرعت و تعجیل در تنفیذ امر الهی را اثبات می‌کند. آری، امر الهی.

7 ـ 1. احساس بارداری در همان لحظات اوّل برای حضرت خدیجه(س)
در آن شب نورانی، نطفه حضرت فاطمه(س) به امر الهی از صلب نبوّت به رحم مطهّر منتقل شد و این نکته مهمّی بود که در جمله حضرت خدیجه(س)، هویداست؛ اینکه برخلاف تمام انعقاد نطفه‌ها، حضرت خدیجه(س) از همان لحظه متوجّه باردار شدن خود گردید. 
«فَلَا وَ الَّذِی سَمَکَ السَّمَاءَ وَ أَنْبَعَ الْمَاءَ مَا تَبَاعَدَ عَنِّی النَّبِیُّ(ص) حَتَّی حَسِسْتُ بِثِقْلِ فَاطِمَۀَ فِی بَطْنِی؛31
سوگند به آنکه آسمان را برافراشت و آب را از چشمه‌ها جاری ساخت، رسول خدا(ص)در آن شب از من دور نگردید، مگر اینکه سنگینی حمل فاطمه(س) را در وجود خود احساس کردم.»
یکی از بیشترین بحث‌هایی که در مورد حضرت فاطمه(س) مطرح شده است، تناسب ایشان با درخت طوبا است که به جرئت می‌توان گفت میوه‌های درخت طوبا، اصل و اساس وجود مقدّس حضرت فاطمه(س) را تشکیل داده‌اند؛ یعنی عصاره‌ای از بهشت.

8 ـ 1. نقش درخت طوبا در تولّد حضرت زهرا(س)
به دلیل اهمّیت موضوع و نقش طوبا در تولّد و ازدواج آن حضرت، به توضیح مختصری در مورد طوبا و چند نمونه از احادیث آن اشاره می‌گردد.
در زبان هندی و حبشی، طوبا یکی از نام‌های بهشت است32 و اصل مادّه آن به معنای دوری از آلودگی ظاهری و باطنی است و متضادّ آن خَبُثَ می‌باشد.33 مرحوم طبرسی در تفسیر خود، ده مورد معنی را در زیر آن می‌آورد.34 در مجموع می‌توان گفت هر کدام از آن موارد به جنبه‌ای از آن اشاره دارد.
واژه طوبا به همراه مشتقّاتش پنجاه بار در قرآن کریم به کار رفته است. خود این واژه، به طور اختصاصی در آیه 29 «سوره رعد» آمده است: 
«طوبی لَهُم و حُسنُ مَآب.»

9 ـ 1. طوبا و حضرت فاطمه(س)
در مورد تولّد حضرت فاطمه(س) و کیفیّت پیش از آن و همچنین زندگی و ازدواج آن حضرت در ارتباط با شجره طوبا احادیثی آمده که به اختصار به چند مورد از آنها اشاره می‌کنیم تا پرده‌ای دیگر از حقیقت طوبا و نقش طوبا در تولّد آن بانو، برای ما برداشته شود.
پیش‌تر بیان گردید که پیامبر اکرم(ص) ماجرای ورود به بهشت و خوردن میوه درخت طوبا و تبدیل آن به نطفه صدّیقه کبرا(س) را برای عایشه و (زنان دیگر خویش) بیان کرد. در آخر حدیث آمده: 
«فَکُلَّما اِشتَقتُ اِلی الجَنَّۀِ قَبَّلتُها وَ ما قَبَّلتُها الّا وَجدتُ رائحۀَ شجرۀِ طوبی مِنها، هِی حوراءُ انسیۀُ؛35
پس هر گاه که مشتاق بهشت می‌‌شوم، او را می‌بوسم و بوی درخت طوبا را استشمام می‌کنم. او [حضرت فاطمه(س)] فرشته‌ای با ظاهر انسانی است.»
این حدیث، بسیار مشهور و معروف است که بیان می‌کند حضرت فاطمه(س) چه تناسبی با درخت طوبا دارد. فاطمه زهرا(س) در حدیثی این‌گونه معرفی شده است: 
«الصدّیقۀُ الکبری، راحۀُ روحِ المصطفی، حامِلۀُ البَلوی مِن غیرِ فزعٍ وَ لا شَکوی وَ صاحِبَۀُ شَجَرَۀِ طُوبی؛36
صدّیقه کبرا، آرامش روح پیامبر(ص) و حمل‌ کننده بلاها بدون گِله و شکایتی و جزع و فزع و صاحب درخت طوبا است.»
صدّیقه طاهره، حضرت فاطمه(س) در خطبه مفاخره خود با همسرش امیرالمؤمنین، علی(ع) در عباراتی خود را این‌گونه معرفی می‌کند: 
«انا ثمرۀُ فُؤادِهِ [فؤادِ النّبی(ص)] و عُضوٌ مِن اَعضائِهِ و غُصنٌ مِن اَغصانِهِ ... انا اِبنۀُ سدرۀِ المنتهی ... اَنَا الشَجَرۀُ الّتی تخرُجُ آکلُها، اَعنی الحسنَ(ع) و الحسینَ(ع)؛37
من میوه قلب پیامبر(ص) و عضوی از اعضای او و شاخه‌ای از شاخه‌های آن هستم. من دختر سدره المنتهی هستم. من درختی هستم که میوه‌هایش خارج می‌گردد؛ منظورم حسن(ع) و حسین(ع) است.»
در مورد ازدواج حضرت امیرالمؤمنین، علی(ع) و حضرت فاطمه(س) «مَرَجَ البَحرَینِ یلتَقِیانِ»38 باید گفت که چون حضرت فاطمه زهرا(س) صاحب عصمت بود، کُفو او نیز باید صاحب عصمت باشد و مرد غیر معصوم را بر زن صاحبِ عصمت راهی نیست. در ازدواج آنها همانند ازدواج پیامبر(ص) و 
حضرت خدیجه(س) آمده که «درخت طوبا» از جانب خداوند دستور یافته که دُرهای خود را نثار بهشتیان کند. در اینجا بود که پیک مخصوص، پیدایش حسن(ع) و حسین(ع) را در اثر این ازدواج به پیامبر گرامی(ص) نوید می‌دهد: 
«سَیُولدُ مَنها وَلَدان سَیِّدا شِبابِ أهلِ الجنَّۀِ و بِهِما تَزَیَّنَ اهلُ الجنّه؛39
از آن ازدواج، دو سرور جوانان اهل بهشت متولّد خواهند شد که به‌ وسیله آن دو مولود، اهل بهشت تزیین می‌شوند.»
صاحب «المناقب» در مورد درخت طوبا و ازدواج حضرت فاطمه(س) می‌آورد: 
«نَصَبَ الجلیلُ لجبرئیل مِنبراً فی ظِلِّ طُوبی مِن مُتونِ زبرجدِ/ شَهِدَ الملائکۀُ الکِرامُ وَ رَبُّهُم وَ کَفَی بِهِم وَ بِرَبِّهم مِن شُهَِّدِ/ وَ تَنَاثَرَت طُوبی علیهم لؤلؤاً وَ زَمرُّداً مُتَتابِعَاً لَم یَعقِد/ وَ مَلاکُ فاطمۀَ الذی ما مِثله فی متهم شَرَفٍ و لا فی منجِد؛40
در بحث ازدواج حضرت امیرالمؤمنین، علی(ع) و حضرت فاطمه(س) علاوه بر درخت طوبا، درخت سدر نیز مأمور نثار کردن دُر‌ها و یاقوت‌های خود به میمنت این ازدواج شد. 
عن جابرِ بنِ عبد الله، قال لمّا زوَّجَ رسول‌الله(ص) فاطمۀَ(س) مِن علیٍ(ع) أتاهُ ناسٌ مِن قُریش فَقَالُوا إنَّکَ زَوَّجتَ علیاً بمهرٍ خسیسٍ فَقالَ ما أَنا زَوَّجتُ علیاً، وَ لکنَّ اللهَ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ زَوَّجَهُ... ، أَوحی اللهُ إلی السِّدرۀِ أن انثری ما عَلیک، وَ نَثَرت الدُرَّ و الجواهرَ و المَرجانَ...؛41
از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است، هنگامی که پیامبر(ص) حضرت فاطمه(س) را به ازدواج امیرالمؤمنین(ع) درآورد، گروهی از قریش نزد وی آمدند و گفتند: شما او را با مهر ناچیزی به ازدواج علی(ع) درآوردید. پیامبر(ص) فرمودند: «من او را به ازدواج علی(ع) درنیاوردم؛ بلکه خداوند آن ازدواج را منعقد کرد و ... خداوند به سدره المنتهی دستور داد تا آنچه که دارد بر فاطمه(س) نثار کند. پس آن دُرّ و جواهر و مرجان خود را نثار نمود.»
در «تفسیر عیّاشی»، حدیثی آمده است که مقام زهرای اطهر(س) را این‌گونه بیان می‌کند: 
لقد نَحَلَ اللهُ طوبی فی مهر فاطمه(س) و جَعَلَها فی دار علیّ بن ابی‌طالب(ع)؛42
خداوند درخت طوبا را در مهر حضرت فاطمه(س) به او بخشید و آن را در خانه علی(ع) قرار داد.
عبدالوهّاب شعرانی در کتاب «الیواقیت و الجواهر» آورده است: 
اگر تو بگویی اصل شجره طوبی در کدام منزل از بهشت است، جواب این است که محییّ ‌الدّین در «فتوحات» و شیخ ابن ابی منصور در رساله خود گفته‌اند: اصل شجره طوبی در منزل علیّ بن ابی‌طالب(ع) است، به سبب اینکه شجره طوبی حجاب مظهر نور فاطمه زهرا(س) است. پس هیچ ‌یک از هشت درِ بهشت و نه خانه‌ای و نه مکانی به آن درجه نیست؛ مگر اینکه در آن شاخه‌ای از شجره طوبی است که غالب مردم نمی‌دانند اصل آن در کجاست ... و تمامیّت این نعمت نیست، مگر به جهت اینکه سرّ هر نعمتی که در بهشت است و هر نصیبی که در آن به اولیا می‌رسد، مُتفرِّع از نور فاطمه(س) است.43
بنابراین، مرتّب او را می‌بوسید و می‌فرمود: 
«فَکُلمَّا اشتَقتُ اِلی الجَنَّۀِ قَبَّلتُها وَ ما قَبَّلتُها الّا وَجَدتُ رائحۀَ شجره طوبی منها؛44 
هر گاه که مشتاق بهشت می‌شوم، او را می‌بوسم و بوی درخت طوبی را استشمام می‌کنم.»
نیز جمله «فَانَا اِذا إشتَقتُ اِلَی الجَنَّۀِ اَدنَیتُها (فاطمه) فَشَممتُ ریحَ الجَنَّۀِ؛45
پس من هنگامی که مشتاق بهشت می‌شوم، به او نزدیک می‌شوم و بوی بهشت را استشمام می‌نمایم.»
حال به وجود حرف «ط» در این واژه‌ها نگاهی بیندازیم: مصطفی، فاطمه، علیّ بن ابی‌طالب. ضمن اینکه در نام دیگر ائمّه حرف «ط» دیده نمی‌شود. از حضرت موسی بن جعفر(ع) نقل شده که وی به نقل از پدرانش فرمودند: 
«از پیامبر درباره طوبی سؤال شد. فرمود: «درختی است که اصل آن در خانه من و شاخه‏های آن در خانه‏های اهل بهشت است.» سپس بار دیگر از حضرتش سؤال کردند. فرمود: «اصل آن در خانه علی است.» علّت را سؤال کردند. فرمود: «خانه من و علی در بهشت، در یک مکان است.»46 
طوبی به وجود هر سه گره خورده است. بار دیگر به حرف «ط» در این آیه دقّت کنیم. «إنّا أعطیناکَ الکوثر»47 فاطمه کوثر است و نور خدا «یریدون لِیطفِئوا نورَ اللهِ بِافواهِهِم...»48 راز فاطمه «و السرّ المستودع فیها»49 تا ظهور ناظر طوبی، یعنی حضرت ولیّ عصر(عج) پا برجاست.

2. اسرار، کیفیّت و نکات مربوط به ولادت
در مورد تاریخ تولّد حضرت فاطمه(س) اندکی اختلاف وجود دارد؛ امّا از نظر دوست‌داران و پیروان حقیقی آن حضرت، تمسّک به نقل ائمّه اطهار(ع)، صحیح‌ترین و قطعی‌ترین تاریخ، پنج سال بعد از بعثت، در بیستم جمادی‌الآخر هجری قمری است. در مورد سال‌های ازدواج و شهادت ایشان، چندان مورد اختلاف وجود ندارد؛ یعنی ازدواج در سال اوّل یا دوم هجرت و شهادت در تاریخ یازدهم هجرت؛ امّا در اینکه حضرت در این وقایع چه سنّی داشته‌اند، مورد اختلاف است و آن به تعیین زمان ولادت ایشان بستگی دارد.
آنچه که مسلّم است، ولادت آن حضرت بنا بر روایات بعد از بعثت اتّفاق افتاده است:
أَنَّ فَاطِمَۀَ(س) وُلِدَتْ بَعْدَ مَا أَظْهَرَ اللهُ نُبُوَّۀَ أَبِیهَا ‏بِخَمْسِ سِنِینَ وَ قُرَیْشٌ تَبْنِی الْبَیْتَ وَ رُوِیَ أَنَّهَا وُلِدَتْ فِی جُمَادَی الْآخِرَۀِ یَوْمَ الْعِشْرِینَ مِنْهُ سَنَۀَ خَمْسٍ وَ أَرْبَعِینَ مِنْ مَوْلِدِ النَّبِیِّ(ص)؛50
همانا فاطمه(س) بعد از اینکه خداوند نبوّت پدرش را آشکار کرد، متولّد شد. حضرت فاطمه(س) در سال پنجم، در حالی که قریش «خانه کعبه» را بنا یا تعمیر می‌کرد، در روز 20 جمادی الآخر در سنّ 45 سالگی پیامبر(ص) متولّد شد.
همچنین آمده است: 
رُوِیَ أَنَّ فَاطِمَۀَ(س) وُلِدَتْ بِمَکَّۀَ بَعْدَ الْمَبْعَثِ بِخَمْسِ سِنِینَ وَ بَعْدَ الْأَسْرَی [الْإِسْرَاءِ] بِثَلَاثِ سِنِینَ فِی الْعِشْرِینَ مِنْ جُمَادَی الْآخِرَۀِ؛51
روایت شده که فاطمه(س) در «مکّه»، پنج سال بعد از بعثت ـ سه سال بعد از معراج ـ در روز بیستم جمادی ‌الآخر متولّد شده است.
به نظر قوی، این بازسازی کعبه برای بار دوم بوده است.
تاریخ ولادت حضرت فاطمه(س) مسئله بسیار مهمّی است؛ زیرا ثبت دقیق این وقایع، مستندات تاریخی را قوی‌تر می‌کند و مسئله ازدواج و به خصوص شهادت آن حضرت را نیز دقیق‌تر و آشکارتر می‌سازد و شاید همین اختلاف در ولادت ایشان، همانند مخفی ‌بودن قبرش از اسرار الهی باشد. البتّه ما در این نوشتار در پی اثبات زمان و سال تولّد ایشان نمی‌باشیم. درباره حوادث، رویدادها و نکات زمان تولّد ایشان می‌توان به نکات زیر اشاره نمود:

1 ـ 2. تکلّم حضرت فاطمه(س) با مادر خویش در زمان بارداری
هنگامی که حضرت خدیجه(س)، با پیامبر(ص) که فردی یتیم و فقیر بود، ازدواج نمود، زنان مکّه از او دوری می‌گزیدند، به او وارد نمی‌شدند و سلام نمی‌کردند. از این‌ رو، حضرت خدیجه(س) احساس تنهایی می‌نمود. 
فَلَمَّا حَمَلَتْ بِفَاطِمَۀَ(س) صَارَتْ تُحَدِّثُهَا فِی بَطْنِهَا وَ تُصَبِّرُهَا وَ کَانَتْ خَدِیجَۀُ تَکْتُمُ ذَلِکَ عَنْ رسول ‌الله(ص) فَدَخَلَ یَوْماً وَ سَمِعَ خَدِیجَۀَ تُحَدِّثُ فَاطِمَۀَ فَقَالَ لَهَا یَا خَدِیجَۀُ مَنْ یُحَدِّثُکِ قَالَتِ الْجَنِینُ الَّذِی فِی بَطْنِی یُحَدِّثُنِی وَ یُؤْنِسُنِی؛52 
زمانی که به فاطمه باردار شد، حضرت فاطمه(س) در بطن حضرت خدیجه با او حرف می‌زدند و او را به صبر و شکیبایی دعوت می‌نمودند. حضرت خدیجه حرف زدن فاطمه(س) با خود را از پیامبر(ص) مخفی می‌کرد تا اینکه روزی رسول خدا شنید که حضرت با فاطمه(س) صحبت می‌کنند. فرمودند: «با چه کسی سخن می‌گویی؟» عرض کرد: جنینی که در شکم من است، پیوسته با من حرف می‌زند و موجب آرامش من می‌شود. 
حضرت فاطمه(س) علاوه بر لقب امّ ابیها، مادر خود را نیز در حالت جنینی، به صبر و شکیبایی دعوت می‌نمود.

2 ـ 2. بشارت به دختر بودن جنین و ادامه نسل با برکت پیامبر(ص) توسط آن جنین
پیامبر(ص) به حضرت خدیجه(س) فرمودند: 
«هَذَا جَبْرَئِیلُ یُبَشِّرُنِی أَنَّهَا أُنْثَی وَ أَنَّهَا النَّسَمَۀُ الطَّاهِرَۀُ الْمَیْمُونَۀُ وَ أَنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی سَیَجْعَلُ نَسْلِی مِنْهَا وَ سَیَجْعَلُ مِنْ نَسْلِهَا أَئِمَّۀً فِی الْأُمَّۀِ یَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ فِی أَرْضِهِ بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْیِهِ؛53
جبرئیل به من خبر داد که آن جنین دختر است و نسلی پاک و مطهّر دارد و خداوند متعال نسل مرا از ذریّه او قرار خواهد داد و از نسل او امامانی خواهند آمد که پس از من و بعد از اتمام وحی، خلیفه‌های الهی بر روی زمین خواهند بود.»
نکته مهمّ این قسمت، آن است که معمولاً نسل هر فردی از طریق فرزند ذکور وی ادامه می‌یابد و اصطلاحاً به کسی که فرزند پسر ندارد، ابتر می‌گویند؛ ولی از رازهای دیگر وجود مقدّس حضرت زهرا(س) این است که در آن جامعه جاهلی و دیدگاهی که نسبت به دختر داشتند، نسل برترین انسان جهان هستی از طریق او ادامه می‌یابد و خلیفه‌های الهی از دامن او رشد یافته و زمینه‌ساز سعادت انسانی می‌گردند.

3 ـ 2. حضور چهار زن برتر جهان هنگام تولّد
هنگامی که زمان فارغ شدن و وضع حمل زنی می‌رسد، معمولاً زن‌ها برای کمک به او می‌شتابند؛ ولی هنگامی که حضرت خدیجه(س) به زنان قریش و بنی‌هاشم پیغام کمک فرستاد، آنها با کینه‌ای که از ازدواج ایشان با پیامبر(ص) به دل داشتند، از کمک به او سر باز زدند و به یاری او نیامدند. در این هنگام، خدایی که تمام مقدّمات و برنامه‌ریزی خود را برای تولّد این بانو، آماده و مهیّا ساخته بود، رسولان خود را برای یاری فرستاد: 
«دَخَلَ عَلَیْهَا أَرْبَعُ نِسْوَۀٍ طِوَالٍ کَأَنَّهُنَّ مِنْ نِسَاءِ بَنِی‌هاشِمٍ فَفَزِعَتْ مِنْهُنَّ فَقَالَتْ لَهَا إِحْدَاهُنَّ لَا تَحْزَنِی یَا خَدِیجَۀُ فَإِنَّا رُسُلُ رَبِّکِ إِلَیْکِ وَ نَحْنُ أَخَوَاتُکِ أَنَا سَارَۀُ وَ هَذِهِ آسِیَۀُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ هِیَ رَفِیقَتُکِ فِی الْجَنَّۀِ وَ هَذِهِ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ هَذِهِ صَفْرَاءُ [صَفُورَاءُ] بِنْتُ شُعَیْبٍ؛54
چهار زن بلند قامت و نورانی بر او وارد شدند که بیشتر، زنان بنی‌هاشم بودند. حضرت خدیجه چون آنها را دید، ترسید. یکی از آنان گفت: ای خدیجه! ناراحت مباش؛ چرا که ما را پروردگارت به سوی تو فرستاده است. ما خواهران تو هستیم؛ من ساره هستم و ایشان آسیه، دختر مزاحم، رفیق تو در بهشت، این مریم، دختر عمران و ایشان صفورا، دختر شعیب است.
چهار زن برتر جهان، همراه حضرت خدیجه(س) از برای چنین امر مهمّی مأمور شده و کمر به خدمت چنین وجودی بسته بودند.

4 ـ 2. نورانی‌شدن خانه‌های مکّه و سرتاسر غرب و شرق زمین
«فَلَمَّا سَقَطَتْ إِلَی‏ الْأَرْضِ أَشْرَقَ مِنْهَا النُّورُ حَتَّی دَخَلَ بُیُوتَاتِ مَکَّۀَ وَ لَمْ یَبْقَ فِی شَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا غَرْبِهَا مَوْضِعٌ إِلَّا أَشْرَقَ فِیهِ ذَلِکَ النُّورُ؛55
پس هنگامی که حضرت فاطمه(س) پا به عرصه زمین نهاد، نوری عظیم از ایشان بلند شد تا اینکه این نور به تمام خانه‌های مکّه داخل شد و در شرق و غرب زمین، جایی از این نور خالی نماند. این همان «مثلُ نورِهِ کَمِشکا\»56 و «نور الله»57 است.»
شکوفه‌ها، شگفت‌زده از طراوات نوزادی شدند که عطر خدا را به همراه داشت و ستارگان، خیره در سیمای طفلی شدند که نور آفریدگار در آن باز تابیده بود و حضرت خدیجه(س) شادمان از ولادت دختری که بوی عصمت می‌داد و طعم بهشت داشت.

5 ـ 2. خوراندن آب کوثر به حضرت فاطمه(س)، شست‌وشو با آن و لباس‌های بهشتی
پس از آنکه حضرت متولّد شد، زنی که در مقابل حضرت خدیجه(س) بود، آن نوزاد را گرفت، اندکی از آب کوثر که قبلاً توسط حورالعین آماده گشته بود، به او خورانید و در آب کوثر شست‌وشو داد و با دو پارچه سفید رنگ که از شیر، سفید‌تر و از مشک و عنبر خوش‌بوتر بودند، یکی را بر بدن نوزاد و دیگری را بر سر او بست.58
این نوزاد همان کوثر، حقیقت خیر فراوان است که خداوند وعده‌اش را به پیامبر(ص) داده بود که: «ما به تو کوثر عطا می‌کنیم.»

6 ـ 2. شهادت بر توحید، نبوّت و امامت، اوّلین و آخرین رسالت 
حضرت فاطمه(س)
نوزاد در بدو تولّد خود، لب به سخن گشود: 
«فَنَطَقَتْ فَاطِمَۀُ(س) بِشَهَادَۀِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنَّ أَبِی رسول‌الله(ص) سَیِّدُ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَنَّ بَعْلِی سَیِّدُ الْأَوْصِیَاءِ وَ أَنَّ وُلْدِی سَیِّدُ الْأَسْبَاطِ ثُمَّ سَلَّمَتْ عَلَیْهِنَّ وَ سَمَّتْ کُلَّ وَاحِدَۀٍ مِنْهُنَّ بِاسْمِهَا؛59 
خدایی جز الله نیست. پدرم رسول خداست و سرور تمام انبیا. همسرم علی مرتضی(ع)، سرور تمام اوصیا و فرزندانم حسن و حسین: سرور تمام بنی‌آدم.
سپس نام تک‌تک فرزندان [معصومش] را برد و بر آنها سلام کرد.»
اینکه دیگران چه می‌اندیشیدند، مهم نیست؛ ما را همین حدیث بس است برای صراط مستقیم. آنهایی که این حدیث را باور ندارند، به سراغ آیات «قرآن کریم» بروند؛ آن هنگام که حضرت مریم(س) فرزند خود را به روی دست به میان آماج تیر تهمت‌ها و ناسزاها آورد، حضرت عیسی(ع) لب به سخن گشود و فرمود: 
«اِنّی عَبدُالله آتانِی الکتابَ و جَعَلَنی نَبیا؛60
من بنده خدایم. به من کتاب داده است و مرا پیامبر قرار داده است.»
حال چگونه این نوزاد سخن نگوید که خود، دختر اشرف انبیا و همسر و مادر یازده انسان برتر از حضرت عیسی(ع) است؟

7 ـ 2. بشارت اهل بهشت برای تولّد حضرت فاطمه(س)
در بخشی از حدیث آمده است که حضرت فاطمه(س) به حورالعین بهشتی لبخند زد: 
«ضَحِکْنَ إِلَیْهَا وَ تَبَاشَرَتِ الْحُورُ الْعِینُ وَ بَشَّرَ أَهْلُ الْجَنَّۀِ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِوِلَادَۀِ فَاطِمَۀَ(س)؛61
حورالعین و اهل بهشت یکدیگر را برای تولّد فاطمه(س) بشارت گفتند.»
این‌چنین است که خداوند و بهشت به وجود او افتخار می‌کند. 
و َإفتَخَرَ جبرئیلُ بِکَونِهِ مِنهُم؛62 
جبرئیل از اینکه از آنها (خاندان پیامبر) باشد، افتخار می‌کند.

8 ـ 2. رشد معجزه‌سان حضرت فاطمه(س)
کَانَتْ تَنْمِی فِی کُلِّ یَوْمٍ کَمَا یَنْمِی الصَّبِیُّ فِی شَهْرٍ وَ فِی شَهْرٍ کَمَا یَنْمِی الصَّبِیُّ فِی سَنَۀٍ؛63
حضرت فاطمه(س) در هر روز به ‌اندازه‌ای رشد می‌کردند که بچّه‌های دیگر در ماه به آن اندازه رشد می‌کنند و هر ماه تا به حدّی که بچّه‌های دیگر در یک سال.

9 ـ 2. اذان و اقامه گفتن پیامبر(ص) در گوش حضرت فاطمه(س)
از حضرت علی(ع) روایت شده: 
«هنگامی که فاطمه(س) متولّد شد، پیامبر(ص) وارد شد و در گوش راست حضرت فاطمه(س) اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و پیامبر(ص) با هر کس مانند این انجام داد، از شیطان در امان ماند.»64
و این تازه آغازی بود برای رازهای پیچیده حضرت فاطمه(س) و ما فقط می‌توانیم بگوییم: 
الّلهمَّ صَلِّ علی فاطمۀَ و أبیها و بَعلِها وَ بَنیها و السِّرالمُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ.
و از او بخواهیم: «یا فاطمۀُ! إشفَعی لَنا فی الجَنَّۀِ»
لا تَقسَ فَضلَهُم لِلأنبیاء أجَل فَإنَّ سَلمانَهُم بعدَ تصغیرِ سلیمانُ؛65
فضل و برتری آنها را با انبیا قیاس نکن؛ همانا سلمانِ آنها را اگر (با لفظ) کوچک کنی، سلیمان می‌شود.

*برگرفته از سایت http://www.mouood.org

*پی‌نوشت‌ها در دفتر مجلّه و همچنین در کتاب ارزشمند «بدانید من فاطمه هستم.» که به زودی از سوی انتشارات موعود چاپ می‌شود، موجود است.

دکتر نهله غروی نایینی/ ابوالفضل چتری بیدگلی
دانشیار دانشگاه تربیت مدرّس/ کارشناس ارشد دانشگاه تربیت مدرّس

چگونگی تولد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

در مورد چگونگی تولد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اشاره می کنیم به حدیث مفضل از کتاب ارزشمند امالی شیخ صدوق که ماجرا را به صورت دقیق از زبان امام صادق علیه السلام نقل می نماید و ما را از بقیه سخنها و تواریخ بی نیاز می گرداند:

هنگامی که خدیجه با رسول خدا صلی الله علیه و آله ازدواج کرد، زنان مکه از وی کناره گیری کرده، رفت و آمد خود را با او قطع نمودند. خدیجه از این جهت غمگین شد تا چون به فاطمه حامله شد این جنین در شکم با خدیجه سخن می گفت و خدیجه را دلداری می داد.

چندی از این ماجرا گذشت تا هنگام وضع حمل فاطمه شد. خدیجه کسی را به نزد زنان قریش فرستاد و از آنها خواست تا به خانه او آیند و هنگام ولادت فاطمه او را کمک دهند. ولی زنان برای خدیجه پیغام دادند که تو به سخن ما گوش نکردی و با یتیم ابوطالب که مالی نداشت ازدواج کردی، ما نیز به کمک تو نخواهیم آمد.

خدیجه از این پیغام غمگین شد و در حال غم و اندوه به سر می برد که به ناگاه چهار زن گندمگون بلند قامت را که همچون زنان بنی هاشم بودند، مشاهده کرد که بر وی وارد شدند. خدیجه از دیدن ایشان نگران شد. اما یکی از آن چهار زن به سخن آمده، گفت: ای خدیجه نترس و محزون مباش که پروردگار تو ما را فرستاده و ما خواهران تو هستیم. من ساره همسر ابراهیم خلیل هستم و این آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون) است که همدم تو در بهشت خواهد بود و آن دیگر مریم دختر عمران و چهارمی کلثوم دختر موسی بن عمران است. خدای تعالی ما را فرستاد تا در وضع حمل به تو کمک دهیم.

یکی از آنها طرف راست خدیجه و یکی طرف چپ او و دیگری روبروی او و چهارمی پشت سر او نشستند. در آن حال فاطمه سلام الله علیها متولد شد در حالتی که پاک و پاکیزه بود. چون روی زمین قرار گرفت، چنان نوری از او فروتابید که تمام خانه ها را نور داد و در مشرق و مغرب زمین جایی نماند مگر این که همه را روشن کرد و در آنجا تابید. در آن حال ده حورالعین وارد شدند که در دست هر یک از آنها تشت و ابریق بهشتی بود که در آن ابریقها آب کوثر بود و به آن زنی دادند که روبروی خدیجه نشسته بود. پس زهرا علیها السلام را با آب کوثر شست و شو داد و دو جامه سفید بیرون آورد که از شیر سفیدتر و از مشک و عنبر خوشبوتر بود. زهرا را به یکی از آنها پیچید و دیگری را مقنعه او قرار داد. پس حضرت به سخن درآمد و شهادت داد به رسالت پدر بزرگوار خود سیّد انبیاء و شوهر خود سیّد اوصیاء و فرزندان خود:

أشهد أن لا اله الّا اللَّه و أن أبی رسول اللَّه سیّد الانبیاء و أنّ بعلی سیّد الاوصیاء و ولدی سادة الاسباط؛

شهادت می دهم به یگانگی خدا و این که پدرم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله آقای پیامبران است و شهادت می دهم به این که شوهرم سرور جانشینان و دو فرزندم سرور فرزندان هستند.

پس به هر یک از آن زنها سلام کرد و نام هر یک از آنها را بر زبان جاری کرد و زنان به روی او خندیدند و بشارت دادند و حورالعین نیز یکدیگر را بشارت دادند و بعضی از اهل آسمان بعضی دیگر را به ولایت آن معظمه مژده دادند و در آسمان نوری ظاهر شد که هرگز مانند آن را ندیده بودند.

زنها به خدیجه گفتند: ای خدیجه! این مولود را بگیر در حالتی که پاک و پاکیزه و فرخنده و برکت داده شده است در او و در نسل او. پس خدیجه او را گرفت در حالتی که خوشحال بود و سینه در دهان او گذارد و شیر جاری شد.

رشد و نمو فاطمه سلام اللَّه علیها از رشد خردسالان دیگر سریعتر بود. (1)

بدین ترتیب فاطمه متولد گردید و خدای تعالی این مولود با برکت را که نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله از وی در دنیا به جای ماند، به آن حضرت عنایت فرمود و خود نیز چنان که در پاره ای از تفاسیر آمده، مژده آن را در سوره مبارکه کوثر به آن حضرت داد و برای دلداری رسول خدا و دلگرمی آن بزرگوار در برابر دشمنان سرسخت و نیرومندی چون عاص بن وائل سهمی یا ابوجهل و ابولهب که با درگذشت پسران پیغمبر او را «ابتر» و مقطوع النسل خواندند با کمال مهربانی و ملاطفت او را مخاطب ساخته فرمود:

إنا اعطیناک الکوثر فصل لربک وانحر ان شانئک هو الابتر

به یقین ما به تو کوثر (و خیر و برکت فراوان) عطا کردیم. پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى کن. و بدان) دشمن تو به یقین ابتر و بریده نسل است.



برگرفته شده از http://sedighe.ir

(1) بحارالانوار، ج43، ص2 ـ 3؛ احقاق الحق، ج10، ص12 ـ 14.

هنرمند جانباز تخریبچی حاج بهزاد پروین قدس

«وقتی با دوربینم روبه‌روی آقا قرار گرفتم، مرا که از قبل می‌شناختند بجا آوردند و لبخند زدند. من هم از تبسم ایشان عکس گرفتم. این عکس بعد از عملیات مرصاد در اردوگاه شهید باکری ثبت شد.»

«بهزاد پروین قدس» یکی از عکاسانی است که در کنار حضور در لشکر 31 عاشورا، عکس‌های زیادی را از جنگ هشت ساله ثبت کرده است. بخشی از این عکس‌ها مربوط به حضور مقام معظم رهبری در جبهه‌های نبرد است.

این عکاس درباره‌ی یکی از این عکس‌ها که بعد از عملیات مرصاد و در اردوگاه شهید باکری گرفته شده، به خبرنگار بخش هنرهای تجسمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گفت: رهبر انقلاب در سال‌های جنگ در جبهه حضور پیدا می‌کردند و در آن روزها هم پس از دیدار از منطقه‌ی غرب به جنوب آمده بودند. آقا از قبل با دیدن مجموعه‌ای از عکس‌هایم مرا می‌شناختند. وقتی با دوربینم روبه‌روی ایشان قرار گرفتم، لبخند زدند و من از تبسم ایشان عکس گرفتم.

او ادامه داد: من عکس‌های زیادی از رهبر انقلاب در زمان حضورشان در جبهه گرفته‌ام و این عکس یک نمونه از این مجموعه است.

پروین قدس درباره‌ی حضورش در جبهه و عکاسی از اتفاقات جنگ، گفت: من از دوران جوانی به کارهای هنری مانند عکاسی و نقاشی علاقه‌مند بودم. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، مثل بقیه‌ی رزمنده‌ها برای دفاع عازم جبهه شدم، اما از همان زمان، دوربینم را هم همراه خودم بردم تا از اتفاقات جنگ عکس بگیرم. این عکس‌ گرفتن‌ها از نوروز سال 60 شروع شد و تا سال 67 ادامه داشت. من در عملیات‌های مختلفی در کنار رزمندگان به نوشتن خاطرات، کشیدن نقاشی و گرفتن عکس مشغول بودم.

این عکاس ادامه داد: بچه‌هایی که به جنگ می‌آمدند، دل بزرگی داشتند، باورهای‌شان هم بزرگ بود و من دوست داشتم، زندگی آن‌ها را در قاب تصویر ثبت کنم. همیشه هم حرص می‌خوردم که چرا امکانات خوبی در آن زمان نداشتم که بتوانم زندگی آن‌ها را به‌خوبی و آن‌طور که می‌خواهم ثبت کنم. در آن زمان، نبودن امکانات یکی از مشکلات عکاسان جنگ بود، چون تحریم بودیم و دسترسی به نگاتیو هم کم بود، از حقوق یا پول توجیبی خودمان برای خریدن قلم، رنگ و نگاتیو استفاده می‌کردیم.

او به حضورش در عملیات‌های مختلف و عکاسی از جنگ اشاره و اظهار کرد: من از عملیات‌های مختلفی مانند شکست حصر آبادان، عملیات‌های جزیره‌ی مجنون، عملیات خیبر، کربلای 4 و 5 شلمچه و بیت‌المقدس و همچنین عملیات مرصاد عکاسی کرده‌ام. تقریبا تا آخر جنگ در جبهه حضور داشتم و فقط چندبار که به‌دلیل مجروح شدن از جبهه دور بودم، نتوانستم عکس بگیرم. حدود 2000 فایل نگاتیو عکس از زمان جنگ دارم. پس از جنگ هم از تفحص و تشییع شهدا عکس می‌گرفتم.

پروین قدس در بخش دیگری از سخنانش بر لزوم نگهداری از عکس‌های جنگ تأکید و اظهار کرد:‌ متأسفانه از زمان پایان جنگ تا تأسیس انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس، وقفه زیادی به‌وجود آمد و خیلی از عکس‌ها از آن دوره هستند که شناسایی، جمع‌آوری و به‌نمایش گذاشته نشده‌اند. کسانی که در انجمن هستند، بچه‌های زخم‌خورده مناطق جنگ‌زده هستند و احیای عکس‌های انقلاب و دفاع مقدس را آغاز کرده‌اند، ولی چون این اتفاق خیلی دیر افتاده است، انجمن با هجمه‌ی بزرگی روبه‌رو شده و شبانه‌روز در حال احیا و اصلاح اطلاعات عکس‌ها، شناسنامه آن‌ها و رزومه عکاس‌های‌شان است.

او افزود: ما باید برای 100 سال بعد و نسل‌های آینده، جواب داشته باشیم. هشت سال کشور ما مورد حمله قرار گرفت و جوان‌هایی پا به جهاد گذاشتند که عکس‌های حضور آن‌ها در جنگ در آرشیو عکاسان خاک می‌خورد. ما حرف‌ها و خاطراتی در سینه داریم که احساس می‌کنیم باید بیان شود. باید شناسایی و شناسنامه کردن نگاتیو‌ها و عکس‌های آن دوره همچنان ادامه پیدا کند و به سرانجام برسد تا بتوانیم از آن‌ها به‌عنوان سندی برای نسل‌های آینده نگهداری کنیم.

این عکاس همچنین به شرایط سخت عکاسی در جنگ اشاره کرد و گفت: عکاسی جنگ، عکاسی از یک شرایط بحرانی است. یک عکاس باید وقتی رزمنده پشت خاکریز پناه می‌گیرد، بلند شود و از او عکس بگیرد. عکاسی از اتفاقات جنگ مثل عکاسی از طبیعت نیست که نور و هوا و سه‌پایه را بتوان تنظیم کرد و عکس خوب گرفت. علاوه بر شرایط فنی، احساسات و عواطف از شهادت دوستان هم به عکاس فشار می‌آورد و کار را برای او سخت می‌کند. همه‌ی این‌ها بر روحیه‌ی عکاس و نحوه‌ی عکس گرفتن او تأثیر می‌گذارد.

پروین قدس به یکی دیگر از عکس‌هایش از رزمنده‌ها در ارتفاعات غرب کشور اشاره کرد و گفت: این عکس اسفندماه سال 1366 در ارتفاعات ماووت و در جریان عملیات بیت‌المقدس 2 گرفته شد؛ ما از صبح درگیر جنگ بودیم که بتوانیم پیکر دوستان شهیدمان را که بین ما و عراقی‌ها مانده بود، به عقب برگردانیم. در لحظه‌ای که یکی از بچه‌ها با دیدن دوست شهیدش او را بوسید، از این لحظه عکس گرفتم.

«بهزاد پروین قدس» متولد سال 1343 در تبریز است. نقاشی می‌کند، می‌نویسد، فیلم می‌سازد و البته عکاسی در کارهایش جایگاه ویژه‌ای دارد. روزهای جنگ را با لشکر 31 عاشورا گذراند و از عملیات‌های مختلف عکاسی کرد. او بارها در نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی داخلی و خارجی شرکت کرده و در مسابقات مختلف نیز علاوه بر نمایش عکس‌هایش به عنوان‌هایی دست یافته است.