لابي يهود و سينماي امريكا

اشاره
يكي از ابزارها در مقوله عمليات رواني، رسانههاي ديداري ـ شنيداري است كه براي تأثيرگذاري بر ادراك مخاطب از آن استفاده فراوان ميشود. در اين زمينه، نوشتار حاضر ميكوشد فيلمهاي تأثيرگذار رواني ـ اجتماعي توليد شده در سينماي امريكا را كه به ذهنيتپردازي ويژه در بينندگان بر اساس اهداف از پيش تعيين شده رژيم صهيونيستي ميپردازد، مورد بررسي قرار دهد.
مقدمه
در عرصه تعاملات بينالمللي، واحدهاي ملي در راستاي پيشبرد اهداف و اولويتهاي مدنظر خود، از تمامي ابزارهاي موجود به منظور افزايش سطح تأثيرگذاري خود بهره ميگيرند. در اين زمينه، استفاده از امكانات و نيروهاي تبليغاتي ـ رواني، اهميت فراوان دارد. عمليات رواني، به يك تعبير امكان تأثيرگذاري در محيط ادراكي ـ روانشناختي نيروهاي متخاصم يا رقيب به گونهاي است كه در راستاي گزينههاي راهبردي نيروي خودي باشد. امروزه، به ويژه در دوران پسا جنگ سرد و پايان دوران ژئوپليتيك به مفهوم دو قطبي آن، ماهيت تعاملات و سياستگذاريهاي امنيتي ـ راهبردي، دگرگونيهاي ساختاري فراوان يافته و ساز و كارهاي عمليات رواني تا حدي جايگزين ابزارهاي امنيت سختافزاري، شده است.
در مقوله عمليات رواني، رسانههاي ديداري ـ شنيداري، اهميت بسزايي براي تأثيرگذاري گسترده بر محيط ادراكي مخاطب و افكار عمومي دارد، به واقع، اگر بتوان در شاكله ذهني و برداشتهاي معطوف به تجربه هدف مخاطب، دگرگوني اساسي، بر اساس سناريونويسيهاي از پيش تعيين شده، صورت داد، ميتوان اذعان كرد كه در راستاي تأمين اهداف راهبردي معطوف به ارتقاي قدرت خودي، گامهاي اساسي برداشته شده است.
با توجه به جايگاه و كاركرد رسانه هاي ديداري ـ شنيداري، به ويژه صنعت سينما در راستاي جهتدهي به ذهنيت مخاطبان، اين رسانه از جايگاه ويژهاي به منظور عمليات رواني ـ تبليغاتي، برخوردار است. بسياري از دولتها و گروههاي قومي و فرامليتي در راستاي اهداف خود از سينما بهره گرفتهاند كه در اين زمينه، استفاده لابي صهيونيستي از صنعت سينما در ايالات متحده امريكا به مثابه قدرت هژمون و تأثيرگذار در نظام بينالمللي، جاي تأمل فراوان دارد. به واقع، پيوندهاي اساسي ميان سرمايهداران و لابي صهيونيستي و سينماپردازان امريكايي، در راستاي اهداف جنبش صهيونيسم مقولهاي است كه اهميت بسيار دارد.
در اين زمينه، نوشتار حاضر ميكوشد تا با بررسي فيلمهاي تاثيرگذار رواني ـ اجتماعي توليد شده در سينماي امريكا كه به ذهنيتپردازي ويژهاي در بينندگان بر اساس اهداف از پيش تعيين شده صهيونيستي پرداختهاند، از سال 1948 و تشكيل دولت اسرائيل تا پايان جنگ سرد 1991 و به يك تعبير پايان توازن استراتژيكي به نفع اعراب، محيط ادراكي ـ روانشناختي سينماي ايالات متحده را مورد ارزيابي و بررسي موردي، قرار دهد.
گفتار نخست: رسانه سينما به مثابه ابزاري مؤثر
واژه رسانه، بار محتواي ويژهاي دارد. اصولاً، يك رسانه ابزار كارآيي براي برقراري ارتباطات است. رسانهها، به يك تعبير، محصول فرهنگ صنعتياند، هر چند در معناي عام آن از قدرت بيشتري نيز برخوردارند. رسانههاي ديداري ـ شنيداري از جمله سينما به دلايل متعدد از مؤثرترين ابزارهاي جهتدهنده و ذهنيتبخش سياسي، راهبردي، به شمار ميآيند؛ اصولاً سينما بيان غيرطبيعي را آن گونه طبيعي ميسازد كه همچون خود طبيعت به نظر ميرسد. در فيلم، صحنهها، چشماندازها و رويدادها، آنچنان در ذهن بينندگان تأثير ميگذارند كه گويي همه آنها زندگي واقعياند. فيلمها، دامنه گستردهاي از جلوههاي سينمايي را بر اساس اهداف و نيات توليدكننده فيلم، به مخاطبان ارائه ميدهند. بسياري معتقدند ابزار رسانهاي سينما، به يك عبارت، مبناي خودشناسي مخاطبان را دگرگون ميكند، ذهن بيننده را به ابرفضاهاي پست مدرن ميكشاند و گاه با چاشني قرار دادن مقولههاي ارزش ـ سياسي، در ذهنيتسازي و مديريت ادراك مخاطبان، تأثيرات شگرفي را بر جاي ميگذارد. رسانه سينما با همراه كردن گام به گام بيننده با خود، با بهرهگيري از حالات همبستگي و تعامل ميان ذهني، انگارهها يا مفاهيم كنترل كنندهاي را به مخاطب ارائه ميكند كه شايد به تعبير فيلسوف فرانسوي، لويي آلتوسر، يك ساز و كار ايدئولوژيكي براي توجيه وضع موجود، تلقي شود.
ژوزف كلاپر معتقد است كه رسانههايي مانند سينما سه نوع دگرگوني اساسي را در ذهنيت مخاطبان ايجاد ميكنند: تغيير عقيده، تغييرات جزئي و تقويت وضع موجود. بر اين اساس، سينما، يك رسانه كاراست. سينماگر ميكوشد تا در راستاي ذهنيتسازي مخاطب، با كوچكترين واكنش مثبت او و در لحظه تعيينكننده و خطيري، ايستارهاي سياسي ـ راهبردي خود را بيان كند. سينما، رسانهاي ديداري ـ كلامي است كه بر مبناي ارزشگذاريهاي ويژه سازندگان فيلم، بيننده را از حالت سردرگمي خود تفسيري به تفسير مطلوب خود سوق دهد. اصولاً سينما، بر مبناي تصويرهايي ايجاد شده است كه در آن، معاني براي دلالت و جهتدهي، به كار گرفته ميشوند.
موسيقي فيلم و الگوهاي توان شخصيت داستاني، نيز از جمله عوامل تعيينكننده در اين راستا، قلمداد ميشوند. كانت، فيلسوف آلماني در آثار خود به اين نكته ميپردازد كه «هيچ دريافت ادراكي، بدون وجود مفهوم، وجود نخواهد داشت». شايد با استعاره از اين عبارت بتوان اذعان كرد كه سينما به مثابه ابزار رسانهاي مؤثري، مفاهيمي جهتگيري شده را به ما ارائه ميكند كه چهار چوب ذهني ـ رواني ما را شكل ميدهد.
گفتار دوم: سينماي امريكا و لابي يهود
طي تاريخ پيدايش سينما، كه بيش از صد سال قدمت دارد، افزون بر هزار فيلم سينمايي صرفاً در مورد يهوديان، مسائل قومي، آرمانهاي ايدئولوژيكي و سياسي آنها در سينماي ايالات متحده، ساخته شده است. جالب آنكه حتي در نخستين فيلمهاي سينمايي، مانند رقص يهودي (1903) توماس اديسون، نمادي از مقوله قوميت يهودي و آرمانهاي آنان ديده ميشود، به ويژه طي سالهاي 1945-1991، تعداد فيلمهايي كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم به موضوع كشتار يهوديان از سوي نازيها ميپردازد، در سينماي امريكا بسيار در خور توجه است، جانبداري ويژه سازندگان اين آثار از آرمانهاي مدنظر صهيونيستها و اصرار تأمل برانگيز آنها در راستاي ذهنيتسازي به نفع صهيونيسم و به زبان اعراب و مسلمانان كاملاً مشهود است. تأكيد بر شرايط بسيار سخت و غيرانساني يهوديان طي دوران اقامت در اروپا و خارج از سرزمين موعود (فلسطين اشغالي، به زعم مرام صهيونيستي) و شخصيتهاي اصولاً كليشهاي ترحم برانگيز يهودي از ويژگيهاي اساسي اين گونه فيلمها، به شمار ميآيد.
بيشتر فيلمهاي امريكايي ساخته شده در زمينه قوم يهود، با اطمينان از تلقي موافق تماشاگران و مخاطبان نسبت به باور و مرام صهيونيستي، لزوم نجات قوم يهود از خطر كشتار دسته جمعي و زندگي آنان در ارض موعود را مورد تأييد قرار ميدهند. خاطرات آن فرانك (1959)، كار جورج استيونس يكي از معروفترين آثار سينمايي امريكايي مربوط به قتل عام يهوديان است. فيلم بر مبناي خاطرات دختر يهودي پانزده سالهاي به نام آن فرانك است كه پيش از كشته شدن به دست نيروهاي آلمان نازي در هلند، آخرين اميدها و واگويههاي خود را به گونهاي كه مهر تأييدي بر مظلوميت قوم يهود طي تاريخ بشريت است، بيان ميكند. جالب آنكه به جز نقش آن فرانك در فيلم كه ميلي پركينز غيريهودي، ايفاگر آن است، ديگر نقشها به بازيگران يهودي سپرده شد. واكنشهاي عاطفي ويژه در ميان بينندگان امريكايي نسبت به يهوديان و لابي صهيونيستي، در سطح وسيعي پديدار شد و فيلم با پيامهاي ريز و درشت، تبليغاتي ـ رواني خود به مثابه يكي از ابزار مؤثر عمليات رواني صهيونيستي، كارايي خود را در گستره وسيعي بر جاي ميگذارد. بسياري از فيلمهاي ساخته شده در اين زمينه، بر اساس آثار رماننويسان مطرحي، مانند ويليام گلدمن، فردريك فورسايت و آيرالوين، شكل گرفتهاند كه از مقوله نسلكشي يهوديان به منزله يك رويداد عظيم در تعاملات بشري ياد كردهاند.
در سال 1960 و حدود دوازده سال پس از تشكيل دولت يهود، اتوپرمينگر فيلمساز امريكايي، فيلم اكسدوس را با سرمايه شركت فيلمسازي ام.جي.ام و آر.ك.او كه گرايش صهيونيستي داشتند، با هزينه دو ميليون دلار در 212 دقيقه و به شيوه سوپرپاناويژن 70 ميليمتري، توليد ميكند كه به توجيه توسعهطلبي و گرايشهاي نژادي صهيونيستها در اراضي اشغالي ميپردازد. داستان فيلم از قبرس (1947) به تروريستهاي ايرگون به منظور مبارزه عليه اعراب و انگليسيهاست. به واقع، اكسدوس نام كشتياي است كه شيصد مسافر را به فلسطين منتقل ميكند. قهرمانان فيلم همگي پس از مدتي به عضويت گروه هاگانا در ميآيند كه خواهان استقلال و پيدايش يك دولت يهودي است و جالب آنكه همگي، افرادي آرمانجو و صلحطلباند. در يكي از صحنههاي فيلم، آري يكي از شخصيتهاي اصلي فيلم در سرزمين فلسطين، ميگويد: «من يك يهوديام، اين سرزمين من است» و در صحنههاي پاياني فيلم، كارن ديگر شخصيت اصلي فيلم به دست عربي ناشناس، به گونهاي مظلومانه، كشته ميشود. فيلم بازتابهاي گستردهاي را در ميان مخاطبان بر انگيخت، حتي بسياري از اسرائيليهاي ميانهرو به علت آنكه فيلم تأكيد ويژهاي بر تروريستهاي ايرگون دارد، به سازندگان آن اعتراض كردند. راديو قاهره نيز فيلم اكسدوس را توطئه امپراليستي صهيونيستي ناميد.
واقعيت آن است كه پرمينگر به اهداف لابي صهيونيستي مشروعيت ويژهاي بخشيد و بر وجه تعرضي ايدئولوژي اسرائيليها به عنوان يك حق مشروع و طبيعي، تأكيدكرد. طي سالهاي دهه 70، نيز فيلمهاي تبليغي ـ رواني بسياري در راستاي منافع راهبردي رژيم صهيونيستي توليد شدند. فيلمهاي پرونده اورشليم (1972) ساخته جان فيلن، رزباد (1975) توليد اتوپرمينگر، مرد بعدي (1976) ساخت ريچارد سارافيان، يكشنبه سياه (1977) كار مناخيم گولان، از جمله فيلمهايي بودند كه به شدت ذهنيت مخاطبان را نسبت به مسئله دولت يهود و مناقشه فلسطينيها و رژيم صهيونيستي به منزله طولانيترين درگيري در سدههاي اخير، تحت تأثير قرار دادند. فيلم پرونده اورشليم بيانگر گرايش نخبگان اجرايي ـ نظامي رژيم صهيونيستي به ثبات در فلسطين و يافتن راهحلهاي مسالمتجويانه با اعراب است.
فيلم رزباد به ربوده شدن پنج زن از سوي چريكهاي فلسطيني ميپردازد. در فيلم مرد بعدي، كه شون كانري در نقش خالد عبدل محسن، وزير امور خارجه عربستان سعودي، ظاهر ميشود، روند شكلگيري صلح از سوي اين فرد از طريق همگرايي و همكاري امنيتي ـ راهبردي كشورهاي عضو اپك با رژيم صهيونيستي، به تصوير كشيده ميشود كه در پايان فيلم، خالد عبدل محسن به دليل تلاش فراوان براي حل و فصل مسالمتآميز اختلافات بين دولت يهود و اعراب به طرز فجيهي به قتل مي رسد و جالب آنكه پيش از كشته شدن، طي يك سخنراني آتشين براي مخاطبان، بر دوست داشتن رژيم صهيونيستي تأكيد ويژهاي ميكند كه شايد به گونهاي سخنراني به تصوير كشيده شده در فيلم مرد بعدي را تأييدي بر سخن معروف جان ساليمون دانست كه ميگفت: «همه ضد ساميها، يهودي نيستند».
فيلم عمليات رعد مناخيم گولان، ماجراي حمله كماندوهاي رژيم صهيونيستي به هواپيماربايان فلسطيني و رهايي 103 گروگان رژيم صهيونيستي از فرودگاه انتبه اوگانادا در سال 1976 را به تصوير ميكشد. آنچه در فيلم جلب نظر ميكند، آن است كه بازيگران آن به جز كلاوس كينسكي و معدودي ديگر كه نقش تروريست را ايفا ميكند، همگي اسرائيلياند. نكته جالب ديگر آنكه، مناخيم گولان، به جاي آنكه بازيگراني را براي ايفاي نقش اسحاق رابين و ديگر مسئولان سياسي ـ امنيتي رژيم صهيونيستي به كار گيرد، از فيلمهاي مستند كه كنش دراماتيك داشتند، در ميان فيلم استفاده كرد و در فيلم، با به كارگيري صحنههاي بيشتر از عمليات آزادسازي گروگانها و تأكيد بر جنبههاي هيجاني و احساسي بر مقوله توان نظامي رژيم صهيونيستي، به گونهاي غيرمستقيم، تأكيد ميكند.
فيلم فهرست شيندلر اثر كارگردان بلند آوازه امريكايي استيون اسپيلبرگ به نجات جان يهوديان به وسيله شيندلر سرمايهدار همدست نازيها اشاره ميكند و انتخاب يك نازي به منزله منجي يهوديان، همانند انتخاب يك عرب در فيلم مرد بعدي و قتل او به دليل علاقه به اسرائيليها، اتفاقي نيست، بلكه بر اساس يك محور رواني ـ تبليغي بر ذهن و محيط ادراكي ـ روانشناختي مخاطبان هدف، انجام ميپذيرد. فهرست شيندلر اسپيلبرگ، هفت جايزه اسكار، از جمله دو جايزه ويژه اسپيلبرگ، اسكار بهترين فيلم سال را دريافت كرد. آنچه به نظر ميرسد، آن است كه سينماي امريكا در دوران جنگ سرد (1945 ـ 1991) و سپس، در دوران فروپاشي شوروي سابق و دوره پسا جنگ سرد (تاكنون 1991)، همواره تحت تأثير لابي صهيونيستي و در تضاد با منافع راهبردي ـ امنيتي اعراب ارزيابي ميشود.
نتيجهگيری
به واقع، سينماي امريكا، سراسر متأثر از تلاش لابي صهيونيستي به منظور تغيير نگرش مخاطبان هدف و ذهنيتسازي آنان بر مبناي هنجارهاي معطوف به منافع راهبردي ـ امنيتي رژيم صهيونيستي است. اصولاً، در آثار سينمايي امريكا، شخصيتهاي داراي گرايش صهيونيستي، اشخاص منطقي و متمايل به حفظ صلح و ثبات بينالمللي و طرفدار حل و فصل مسالمتآميز كشمكش ديرين با فلسطينيها، معرفي ميشوند كه قهرمانان مثبت فيلم نيز به شمار ميآيند. از سوي ديگر، اعراب به ويژه فلسطينيها، افرادي ناهنجار، متمايل به چالشآفريني و تروريسم به مخاطب امريكايي، معرفي ميگردند كه شخصيتهاي منفي فيلم، ارزيابي ميشوند.
آنچه مسلم است، سينماي امريكا به مثابه يك رسانه ديداري ـ شنيداري مؤثر در زمينه بازشناسي محيط ادراكي ـ روانشناختي مخاطبان و شيوههاي تأثيرگذاري و نفوذ بر منظومه شناختي مخاطبان در آن بسيار قابل تأمل است.
آرمين امينی
به نقل از http://www.arnet.ir
الحمد لله الّذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیـــــــرالمومنین و الآئمّة المعصومین علیهم السّلام