فداییان صدام در خدمت آل خلیفه

http://fa.alalam.ir/sites/default/files/imagecache/slider/fa-alalam1324403567.jpg

"قاسم الهاشمي"  در گفت وگو با شبكه خبري العالم اظهار داشت: مسئولان بحريني گروهی از فداييان صدام را در شهرهای "الرفاء الشرقي" و "حمد" اسكان داده اند.

وي افزود : مسئولان بحريني به اين گروه تابعيت داده اند و آن ها را در ارتش، پليس و نيروهاي امنيتي به كار گرفته اند؛ به طوري كه اين گروه در درگيري ها و سركوب ملت بحرين نقشي مهم داشتند.

الهاشمي از اين كه مخالفان رژيم آل خليفه در ميان هيات حقيقت ياب بين المللي حضور ندارند، انتقاد كرد و آن را براي تضمين بي طرف بودن اين كميته و عدم جانبداري از رژيم حاكم، لازم و ضروري دانست.

برخي از رسانه ها خبر داده اند كه ارتش آمريكا پيش از خروج از عراق به سران عشاير پیشنهاد کرده در مقابل دادن اطلاعات درباره فعالیتهای مسلحانه ضد آمریکایی ها، تابعیت بحرینی دریافت کنند.

منابع رسانه اي تاكيد كرده اند كه اعطاي تابعيت سياسي به صورت گسترده صورت گرفته، و شمار زيادي از بعثي ها و هواداران صدام و عناصر گردان هاي جنایتکار موسوم به "فداييان صدام " را نيز شامل شده است.

«عافیت‏طلبی خواص» از زبان آیت‌الله تهرانی

خبرگزاری فارس: «عافیت‏طلبی خواص» از زبان آیت‌الله تهرانی


آنچه در پی می‌آید سخنرانی آیت‌الله مجتبی تهرانی با موضوع «امام حسین(ع) مصلح غیور و انسان ضد غرور» است که در شب‌های ماه محرم در بیت وی بیان می‌شود


اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.«الاسلام بدؤه محمدیٌّ و بقاؤه حسینیٌّ»


مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام امام حسین(علیه‌السلام) بود. گفته شد که این قیام هدف­مند و حساب شده بود و امام حسین(علیه‌السلام) دقیقاً به همان چیزی که هدف‏گیری کرده بود، رسید و آن عبارت از بقای اسلام بود. این قیام و حرکت مجموعه‌ای از دروس برای ابنای بشر در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. در جلسات گذشته گفتیم که این حرکت امام حسین(علیه‌السلام) عجولانه و دفعی نبود، بلکه حضرت ده­ها سال برای این حرکت و این مقصد برنامه ریزی کرده بود. چون نسبت به اسلام احساس خطر می‌کرد و می­دانست که آل ابی‏سفیان در صدد براندازی اسلام در جامعه هستند. لذا حضرت نمی‌خواست مثل بقیه انقلاب‌های دنیایی، مردمی و بشری، حکومتی را براندازد و حکومت خود را جایگزین آن کند.
من این را در بحث‌های گذشته‌ام راجع به امام حسین(علیه‌السلام) گفته‌ام، گاهی سؤال می‌کنند که چه فرقی بین این که بخواهد این حکومت را از بین ببرد و حکومت خود را جایگزین کند با آنچه که امام حسین هدف‏گیری کرده بود، وجود دارد؟ این دو چه فرقی با هم دارند؟

تفاوت ماهوی قیام امام حسین(علیه‏السلام) با قیام­های بشری

من گفتم اینها با هم فرق دارند، یعنی انقلابی که امام حسین به پا کرد،‌ از نظر جوهر و ماهیت با انقلاب­های بشری فرق می‌کند. هدف امام حسین بقای اسلام بود ولو اینکه به حسب ظاهر خودش از بین برود. او قیام کرد تا این هدف باقی بماند، نه اینکه سر کار بیاید. ولی در حکومت‏های مادی و بشری هدف به دست گرفتن حکومت است.
یک وقت حکومت «هدف» است، یک وقت حکومت هدف نیست، بلکه «وسیله» است. در مکتب اسلام، بر خلاف مکتب­های بشری، هیچ‏گاه حکومت هدف نبوده، بلکه وسیله است. در اسلام «حکومت» وسیله­ای برای پیاده کردن اسلام در جامعه است. تفاوت جوهری قیام امام حسین با قیام­های بشری در این است که هدف اینها با یکدیگر فرق دارد. در اینجا هدف اسلام است و در مکاتب بشری، حکومت است. ماهیتاً چیز دیگری است. امام حسین(علیه‌السلام) با یک دید اسلامی به حکومت می‌نگریست، حکومت را وسیله­ای برای پیاده کردن اسلام می‌دانست. در اسلام هیچ‌گاه نگاه به حکومت، یک نگاه اصیل نیست. یعنی اسلام برای حکومت اصالت قائل نیست، بلکه آن را یک ابزار برای پیاده کردن اسلام در جامعه می‌داند.
دید مکتب­های بشری با دید مکتب اسلام به حکومت فرق دارد. لذا امام حسین(علیه‌السلام) آنچه را که هدف­گیری کرده بود، بقای اسلام بود. البته به وسیله حکومت می‏خواست این هدف را به‏دست آورد. حضرت می­دید این راهی که حکومت فاسد می­رود، به براندازی اسلام ختم می­شود، پس این با هدف امام نمی‌سازد؛ لذا قیام کرد و در این راه به حسب ظاهر خود، خانواده و دوستانش را فنا کرد.[1]
ما وقتی به سراغ خطبه‌ای که حضرت دو سال قبل از مرگ معاویه، در مِنا در سال پنجاه و هشت هجری ایراد فرمودند می­رویم، می‏بینیم تمام مطالبی که حضرت در آنجا فرمودند، گویای همین نکته است که امام حسین(علیه‌السلام) برای مقابله با این حکومت برنامه دارد. این خطبه سه بخش داشت که من بخش اوّل و دوّم آن را به اختصار توضیح دادم و گفتم که سخنان امام ناظر به بخش­نامه‌های معاویه بود. من همه مطالب را تطبیق هم دادم و جای سؤالی باقی نماند.

تغییر خطاب حضرت در ادامه خطبه

قبل از آن که وارد بخش سوّم شوم، این نکته را عرض کنم که فرق بین بخش دوّم و سوّم در چیست. چون من گاهی می‌بینم که برخی خیال می‌کنند این دو بخش با هم فرقی ندارد؛ حال اینکه بخش دوّم خطبه حضرت، خطاب به همة مسلمان­ها است. این تعبیر «ایها الناس» امام هم گویای این بود که مخاطب امام، همه مردم هستند، امّا نسبت به وظیفه­شان در مقابل سکوت احبار؛ پس این بخش کاملاً در مورد و متوجّه عموم مردم است نه خواص.
سخنان حضرت، خصوصاً آیاتی را که مطرح کرده بود، گواه این مطلب است. حضرت می­فرمود: ای مردم وظیفه کسانی که در جامعه به عنوان افراد سرشناس مذهبی هستند، امر به معروف و نهی از منکر است، امّا آنها سکوت کردند، پس شما باید به این افراد اعتراض کنید! بخش دوم خطبه خطاب به مردم است امّا راجع به افراد سرشناس مذهبی.

بخش سوم «خطاب به علما»

امّا بخش سوّم؛ حضرت در این بخش از خطبه خود، به‏طور مستقیم افراد سرشناس را مخاطب قرار می‌دهد و می‏فرماید: «ثُمَّ أَنْتُمْ أَیُّهَا الْعِصَابَةُ» «العصابه» یعنی گروه؛ ای گروه حاضرین! من دارم شما را خطاب قرار می‌دهم. اینجا دیگر بحث، بحث این گروه و جمعیتی است که حضرت جمع کرده‏اند. حضرت زحمت کشیده بود و عده­ای را ‌این طرف و آن طرف فرستاده بود تا افراد سرشناس جمیع بلاد اسلامی از صحابه پیغمبر،‌ تابعین و چهره‌های برجستة جامعه را جمع کنند. جمع کردن دویست نفر از صحابه پیغمبر و بیش از هشتصد نفر از تابعین که یا فرزندان صحابه بودند یا کسانی بودند که این امور را از صحابه شنیده بودند، در سال پنجاه و هشت هجری، در مِنا خیلی کار مشکلی بود.
حضرت در بخش دوم می‌گوید: «ای مردم! احبار وظیفه دارند که امر به معروف و نهی از منکر کنند، امّا آن را انجام نمی­دهند، پس شما به ایشان تذکر دهید» و بعد هم آیات امر به معروف و نهی از منکر را می‏آوردند: «اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ»، بعد دارد «وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِک»[2] اینجا خطاب به مردم است که عبرت بگیرند؛ امّا حضرت در این بخش آخر می‌فرماید: «ثم انتم ایتها العِصابۀ» «ثم» را هم می‌آورد، یعنی بعد از مردم، نوبت شما است.

خصوصیّات و امتیازات ابرار

امام حسین در اینجا چند نکته را راجع به اینها بیان می‌فرماید. حضرت چند مورد از امتیازات اجتماعی اینها را مطرح می­کند. البته اینجا بحث از واقعیت نیست، بلکه بحث امتیازات اجتماعی است. 

شهرت علمی، نیک‏نامی و خیرخواهی

ای گروهی که از نظر اجتماعی دارای خصوصیت­هایی هستید، «عِصَابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ» خصوصیت اوّل شما این است که در بین مردم شهرت علمی دارید. حضرت نمی‌خواستند بگویند که مثلاً شما به تاریخ و جغرافیا و ریاضیات و اینها شهرت دارید، بلکه شهرت علمی دارید، یعنی شما بین مردم به علم به دین مشهور هستید. شمائید که احکام اسلام را می‌دانید. امام حسین می‌خواهد این را بگوید. شما در بین مردم به علم، یعنی علم به احکام و معارف اسلامی مشهور هستید.
دومین امتیازتان این است «وَ بِالْخَیْرِ مَذْکُورَةٌ» در بین مردم از شما به نیکی یاد می‌شود. یعنی هر وقت کسانی اسم شما را ببرند، از شما به خوبی یاد می­کنند، هیچ وقت کسی راجع به شما بدگویی نمی‌کند.
سومین امتیاز؛ «َو بِالنَّصِیحَةِ مَعْرُوفَةٌ» شما به خیر خواهی برای مردم و راهنمایی در جامعه معروف شدید. 

شکوه و مهابت به‏خاطر انتساب به خدا

چهارم؛ «وَ بِاللَّهِ فِی أَنْفُسِ النَّاسِ مَهَابَةٌ» شما به خاطر خدا و انتساب به خدا شکوه و مهابتی در دل مردم پیدا کرده‌اید، چون مردم شما را مردان الهی می‌دانند، ثمرات این شکوه این است که: «یَهَابُکُمُ الشَّرِیفُ وَ یُکْرِمُکُمُ الضَّعِیفُ وَ یُؤْثِرُکُمْ مَنْ لَا فَضْلَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَ لَا یَدَ لَکُمْ عِنْدَهُ» شخص مقتدر از شما بیم دارد و شخص ناتوان به تکریم شما بر می‌خیزد و آن شخصی که هیچ برتری و قدرتی بر او ندارید، شما را بر خود برتری و قدرت داده است، شما نه بر او برتری دارید و نه قدرتی بر او دارید، ولی او پیش خود، شما را برتر از خودش می‌داند، 

شافع مردم و مورد احترام همه

پنجمین خصوصیّت اجتماعی شما این است که: «تَشْفَعُونَ فِی الْحَوَائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلَّابِهَا» مردم در حاجت­هایشان و جاهایی که محتاج می‌شوند، شما را شفیع قرار می‌دهند و وقتی می‌بینند که دارند حقشان را می‌برند، پیش شما می‌آیند و می­گویند: شما بیا حق ما را از ایشان بگیر! پس شما محل مراجعه مردم در گرفتاری‏ها و سختی‏ها هستید.
امتیاز و خصوصیّت دیگر شما این است که «وَ تَمْشُونَ فِی الطَّرِیقِ بِهَیْبَةِ الْمُلُوکِ وَ کَرَامَةِ الْأَکَابِرِ» وقتی بیرون می‌آیید و در کوچه و بازارها هستید، با مهابت و شکوهِ بزرگان، قدم بر می‌دارید و مردم هم خیلی به شما احترام می‌گذارند.

بالا رفتن بی‏جای توقّع از خدا

امام حسین شروع می‌کند یکی یکی این خصوصیت­هایی را که اینها در اجتماع دارند، بیان می­کنند. بعد حضرت می­فرماید: شما وقتی که می‌بینید مردم این­طور به شما احترام می‌گذارند، توقعتان از خدا بالا می‌رود و خیال می‌کنید کسی هستید! وقتی مردم پیش شما خم و راست می‌شوند، خیال می­کنید خبری شده و شما جزو خاصّان درگاه خداوند هستید. اینجا توقعتان از خدا بالا می‌رود، توقع صدر نشینی در بهشت و هم‏نشینی با انبیا و اولیا را پیدا می‏کنید؛ حال اینکه مسأله این نیست و باید روش فکر کردن خود رااصلاح کنید!
حضرت می‌گوید: «أَ لَیْسَ کُلُّ ذَلِکَ إِنَّمَا نِلْتُمُوهُ بِمَا یُرْجَى عِنْدَکُمْ مِنَ الْقِیَامِ بِحَقِّ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُمْ عَنْ أَکْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ» باید این­طور فکر کنید که تمام این خصوصیات اجتماعی که از نظر ظاهر به آن رسیده‌اید، به خاطر این بوده است که می‌گفتند: «شما حق الهی را ادا می‌کنید»، نه اینکه از بیشتر حقوق الهی کوتاه بیایید. وقتی شما حقوق الهی را درجامعه رعایت نمی‌کنید، توقع چه چیزی را دارید؟ «فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّةِ» شما آنچه را که حق اولیاء خدا بود، تحقیر کردید و خفیف شمردید. «فَأَمَّا حَقَّ الضُّعَفَاءِ فَضَیَّعْتُمْ» و از آن طرف هم حق ضعیفان را ضایع کردید. حالا چه چیزی می‌خواهید؟
«وَ أَمَّا حَقَّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُمْ فَلَا مالاً بَذَلْتُمُوهُ وَ لَا نَفْساً خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِی خَلَقَهَا!» مگر شما در راه خدا چه داده‏اید که حالا می‌خواهید آن را از خدا پس بگیرید؟ چه مالی از اموالتان را در راه خدا دادید؟ چه جانی را در راه خدا به مخاطره انداختید؟ برای خاطر خدا با کدام گروه بی­دین در افتادید؟ «وَ لَا عَشِیرَةً عَادَیْتُمُوهَا فِی ذَاتِ اللَّه!» شما در جامعه به خاطر انتساب به خدا، کسب حیثیت کردید، ولی برای خدا چه کردید؟ اگر توقع شما سوداگری هم باشد، باید در مقابلش کاری کرده باشید، مثلاً مال یا جانی در راه خدا داده باشید که بعد چیزی را در عوض آن بخواهید! این توقّعات شما کمال بی‏انصافی است! شمایی که هیچ کدام را انجام ندادید، حالا چه توقعی دارید؟

صدرنشینی بهشت یا جهنّم ؟!

«أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجَاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ أَمَانَهُ مِنْ عَذَابِهِ» توقّع دارید که خدا شما را به جهنّم نبرد؟ «لَقَدْ خَشِیتُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِکُمْ نَقِمَةٌ مِنْ نَقِمَاته!» حضرت خطاب به همه‌شان می‌گوید: من آن خوف دارم که شما مورد غضب خدا قرار بگیرید؛ نقمت یعنی غضب الهی. بعد حضرت علتش را هم می‌گوید: «لِأَنَّکُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ کَرَامَةِ اللَّهِ مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِهَا» به خاطر اینکه شما برای خدا کاری نکرده‌اید تا طلبکاری کنید، بلکه باید به وظیفه‌تان عمل می‌کردید که به آن هم عمل نکردید. شما هر چه دارید، از ناحیه خدا دارید ولی نه برای خدا مایه گذاشته‌اید و نه به وظیفه‌تان عمل کرده‌اید؛ تازه می‌خواهید صدر نشین بهشت هم باشید! من می‌ترسم شما با این حال، صدر نشین جهنم باشید. امام حسین خیلی صریح گفته است که من می‌ترسم شما صدر نشین جهنم باشید، مخاطب حضرت هم همه آن افرادی هستند که در آنجا بودند.

نقض پیمان با خداوند

چرا حضرت این حرف­ها را می­زند؟ بعد به سراغ علت می‌آید و علت­ها را یکی یکی برایشان می‌شمارد. امام می­فرماید: «وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلَا تَقْرَعُونَ»، اوّلاً شما به چشم خودتان می‌بینید که اینها تعهداتی را که در برابر خدا شده است،‌ گسسته و زیر پا نهاده­اند، امّا شما نگران هم نمی‌شوید.
اینجا امام حسین اشاره به تعهدی که با خدا کرده‌اند، می­کند. مگر اینها با خدا چه تعهدی داشتند؟ حالا می‌گویم! دویست نفر از این جمعیت از صحابه هستند، حضرت می‏گوید: مگر شما با پیغمبر بیعت نکردید؟! ببینید امام حسین دست روی کدام نقطه گذاشته است. شما به پیغمبر تعهّد دادید، امّا عمل نکردید. آیا در آن موقع تعهد و پیمانی بالاتر از بیعت وجود داشت؟! آیا اینها با پیامبر نسبت به احکام اسلامی و ایمان آوردن بیعت نکردند؟! همه صحابه بیعت کردند.
امّا امام حسین کمی بالاتر می‌رود، می­فرماید مگر شما در غدیر خم وقتی که پیغمبر اکرم، علی(علیه‌السلام) را به جانشینی خودش انتخاب کرد، آنجا نبودید؟ مگر شما تعهد ندادید که او جانشین پیامبر باشد؟ چه­طور شد که بخش­نامه معاویه، تعهد شما را نسبت به علی(علیه‌السلام)، از بین برد؟! قبلاً گفتیم که خیلی از آن بخش­نامه‌ها خطاب به اینها بود؛ چون اینها چهره‌های مقبول جامعه بودند و غالبشان کسانی بودند که معاویه به آنها بخش­نامه داده بود.
مگر شما نبودید که آنجا با پیغمبر پیمان بستید، بیعت کردید و ولایت امیرالمؤمنین را قبول کردید؟ بعد با یک بخش­نامه پسر ابوسفیان[3] این تعهد را زیر پا گذاشتید؟ حضرت به این اشاره می‌کند، جمله کوتاه است، ولی خیلی گویا است: «وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلَا تَقْرَعُونَ وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَقْرَعُونَ وَ ذِمَّةُ رَسُولِ اللَّهِ مَحْقُورَةٌ» پدران شما که مشرک بودند، به آن قراردادها و سنت‌های مشرکانه بین خودشان پای­بند بودند، امّا شما با پیغمبر خدا عهد کردید و پیمان شکستید.

«عافیت‏طلبی خواص» مردم را تنها می‏کند!

بعد حضرت می­فرماید: «وَ الْعُمْیُ وَ الْبُکْمُ وَ الزَّمِنُ فِی الْمَدَائِنِ مُهْمَلَةٌ لَا تَرْحَمُونَ وَ لَا فِی مَنْزِلَتِکُمْ تَعْمَلُون»، این مردم کور، لال، زمین‌گیر و بیچاره‏اند. بیچاره‌ها در این جامعه بی­کس هستند و کسی هم نیست که به دادشان برسد. چرا اینها این­طور شدند. حضرت می­فرماید: «وَ بِالِادِّهَانِ وَ الْمُصَانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأْمَنُونَ» حضرت کاملاً روی نقطه حساس دست می‌گذارد و می‏فرماید: همه اینها به خاطر این است که شما می‌خواهید از معاویه امان بگیرید. شما برای اینکه از تهدیدهای معاویه ایمن باشید، عهدهایی را که با پیغمبر داشتید، زیر پا گذاشتید و مردم را بیچاره رها کردید. «کُلُّ ذَلِکَ مِمَّا أَمَرَکُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْیِ وَ التَّنَاهِی وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ»[4] و حال اینکه همه بخش­نامه­های معاویه مورد نهی الهی است. شما برای اینکه معاویه تهدیدن یا تطمیعتان می‏کرد، به دنبال چاپلوسی و تملّق گفتن از او رفتید و عهد و پیمان­هایی را که با پیغمبر اکرم بسته بودید، زیر پا گذاشتید.
امام حسین این حرف­ها را به من و تو نمی­گوید، به صحابه پیامبر می­گوید. حضرت می‌گوید: شما بودید که جامعه را به اینجا کشاندید! شما باید در مقابل معاویه می‌ایستادید! در آخر هم هر طوری می‌شد، مشکلی نداشت. در نهایت می­خواست شما را بکشد، خُب می­کشت! لذا خود امام حسین همین راه را آمد. امروز در کربلا فریاد کشید: «ألا و إن الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذله»[5]، این حرام­زاده پسر حرام­زاده، من را بین شمشیر و ذلت مخیر کرده است، به من می­گوید یا تو را می‌کشیم یا اینکه تسلیم ما شوی، امّا من تسلیم نمی­شوم، پای اسلام در میان است، بحث شخصی نیست، لذا به میدان رفت.


-------------------------------------------------------------
[1]. ان­شاءالله کسانی که در جلسات گذشته حاضر نبودند و این حرف‏ها را نشنیدند، الآن متوجه مطلب شده باشند!
[2] . بحارالأنوار، ج97، ص79
[3]. البته اگر معاویه واقعاً پسر ابوسفیان باشد، این انتساب درست است؛ چون تاریخ در این مورد حرف‏ها و نقل‏های خلافی دارد، آنچه مسلّم است این است که معاویه حرام‏زاده است.
[4] .  بحارالأنوار، ج97، ص 80 و 81
[5] . اللهوف، ص9

سودان جنوبی; کشوری که صهیونیستها بر روی نقشه جهان سبز کردند ...

http://fa.alalam.ir/sites/default/files/imagecache/slider/fa-alalam1324392342.jpg

"سالواکر"رییس جمهوری سودان جنوبی و شیمون پرز

رییس جمهوری سودان جنوبی : بدون اسرائیل سودان جنوبی به وجود نمی آمد، شما در کنار ما جنگیدید تا جمهوری سودان جنوبی به وجود بیاید.

شکنجه مردم بحرين در منازل


افزايش ميزان سرکوب مردم بحرين نه تنها در ماه‌هاي گذشته باعث فروکش کردن شعله قيام مردمي نشده، بلکه ميزان بالاي خشونتها و شهيدان انقلاب که تعداد آنها اخيرا به 54 نفر رسيده باعث شده مردم در رسيدن به اهداف موردنظر خود جدي تر شوند.

اما روز گذشته (جمعه) نيز وقايعي خونين در بحرين رخ داد که طي آن نيروهاي امنيتي رژيم منامه با استفاده از چاقو، بمب‌هاي ساچمه اي و اشياي تيز و برنده به روستاي «ابو صبيع» و «الشاخوره» حمله ور شدند و جناياتي هولناک را رقم زدند.


در اين حمله نيروهاي امنيتي از گازهاي اشک آور و سمي نيز استفاده کردند. تصاوير منتشر شده نشان مي دهد مردم در خانه هاي خود تحت شکنجه قرار گرفته و قسمتهايي از سر و صورت آنها به وسيله چاقو بريده شده است.

از طرفي بسته بودن راهها و جاده هاي اصلي از سوي نيروهاي امنيتي باعث شد مجروحين که تعداد آنها بيش از 25 نفر بود نتوانند خود را به بيمارستان برسانند و همچنان خونريزي شديد داشته باشند.


گزارشها نشان مي دهد مزدوران رژيم آل خليفه با يورش به منازل، مردم اين منطقه را غافلگير کرده و با استفاده از هر گونه وسايل و ابزاري که در دست داشته اند آنان را زير شکنجه قرار داده اند.

بنابراين گزارش وضعيت 18 نفر از زخمي شدگان اين وقايع بسيار وخيم است اما به علت نگراني مردم از بازداشت مجروحين در بيمارستان سلمانيه آنها هنوز به اين بيمارستان منتقل نشده اند.

منابع آگاه تاکيد دارند که روزهاي اخير مناطق ابوصبيع (که محل شهادت آخرين شهيد انقلاب بحرين بود)، بني جمره، الدراز، وکرانه ، وبوري و اصيب نيز روز گذشته شاهد درگيري شديد نيروهاي امنيتي با مردم بوده است.

در تحولي ديگر، جمعيت الوفاق بحرين در بيانيه اي با اشاره به جنايات اخير رژيم آل خليفه تاکيد کرد: آنچه هم اکنون در بحرين رخ مي دهد جنايت عليه بشريت با استفاده از انواع ابزارهاي وحشيانه است.

الوفاق تاکيد کرد: همچنان خون مردم بحرين مي ريزد و ده‌ها مجروح که حال برخي از آنها وخيم است نمي توانند تحت درمان قرار بگيرند.


خاطر نشان مي شود رژيم آل خليفه اخيرا «علي احمد رضي القصاب» جوان بحريني اهل روستاي «ابوصبيع» را با زير گرفتن وي به شهادت رساندند. اين جوان بحريني در جريان سرکوب تظاهرات مسالمت آميز مردم توسط نيروهاي امنيتي آل خليفه به شهادت رسيد تا لقب پنجاه و چهارمين شهيد و به عبارتي آخرين شهيد انقلاب بحرين را بگيرد.

عزاداری محرم 1390 با مداحی حاج منصور ارضی در مسجد ارک تهران + دانلود

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/9/13/114501_826.jpg

عزاداری محرم 1390 با مداحی حاج منصور ارضی در مسجد ارک تهران


شب اول محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

شب دوم محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

شب سوم محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

شب چهارم محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

شب پنجم محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

شب ششم محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

شب هفتم محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

شب هشتم محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

شب تاسوعا محرم 90 حاج منصور ارضی مسجد ارک

به نقل از:  پایگاه اطلاع رسانی خیمه دل سوختگان

http://hajmahmoodkarimi.mihanblog.com

چه شد ز آتش هجران دلم کباب نشد ، ندیدن تو برایم چرا عذاب نشد

http://www.up98.org/upload/server1/01/b/ebppygzw7plt8mhj46ob.jpg

السلام علیک یا بقیة الله (ارواحنا لک الفداء)


چه شد ز آتش هجران دلم کباب نشد

ندیدن تو برایم چرا عذاب نشد


چه شد نبودنت ای مایه حیات دلم

برای عاشق غمدیده قدر آب نشد


ببین که حبس گنه گشته استغاثه ما

هزار آه کشیدیم و مستجاب نشد


نیاز سال مرا به نگاه خویش بده

از این خلاصه تر ای مهربان جواب نشد


خدا مرا به تو بیهوده مبتلا ننمود

کسی به عشق تو دلداده بی حساب نشد


هنوز هم که هنوز است بر تو پابندم

به جز خیال تو در سینه انقلاب نشد


بیا و از من مسکین دلی به دست آور

دعای گوشه نشینان کم از ثواب نشد


بیا که بی تو زمانه سیاه و تاریک است

جهان بدون تو روشن به آفتاب نشد


من از تو ساده نخواهم گذشت ای آقا

به هر بهانه که گفتی گدا مجاب نشد


شمیم عطر زیارت وزیده ای یاران

به شوق کرب و بلا دل تپیده ای یاران

رهبانیت در آیین مسیحیت

خبرگزاری فارس: رهبانیت در آیین مسیحیت

هدف از این نوشتار آشنایی با پیشینه این پدیده نابهنجار و فرقه‏های منتسب به آن و نیز مناسک برخی از این فرقه‏هاست. فرقه‏های رهبانی برای حضور افراد در حلقه خود، شرایط ویژه‏ای را وضع نموده‏اند و اعمال بسیار سخت و خشنی را بر نوآموزان خود تحمیل می‏کنند. رهبانیت نه تنها موفقیت قابل توجهی به دست نیاورد، بلکه بر اثر زیاده‏روی در ریاضت بر نفس، مبتلا به ناهنجاری‏های اجتماعی و حتی اخلاقی نیز شد. از این‏رو، در برهه‏ای از زمان، کلیسای مسیحیت نیز به مخالفت با چنین فرقه‏هایی برخاست. دین مبین اسلام با راه یافتن امثال این فرقه‏ها در جامعه مسلمانان به شدت مخالفت نموده است.
ادیان الهی که به منظور هدایت انسان از سوی خداوند متعال و به وسیله پیامبران برای انسان فرستاده شده‏اند، همگی دارای برنامه‏ها و اهداف روشن و قابل اجرایی هستند. دوری از این برنامه‏ها و انتخاب راه‏هایی جز راه‏های مورد نظر پیامبران، همیشه در همه ادیان وجود داشته و موجب به وجود آمدن انحرافاتی در آن ادیان شده است.
رهبانیت و گوشه‏گیری از صحنه اجتماع از جمله پدیده‏هایی بود که در ابتدا به منظور تسریع در رسیدن به خدا از سوی برخی افراد جامعه مسیحی بدعت‏گذاری شده و تاکنون نیز ادامه دارد. دانشمندان مسیحی به طور جسته و گریخته به منشأ شکل‏گیری و نیز فرقه‏های رهبانیت اشاره کرده‏اند. محققان مسلمان نیز در آثار خود گوشه‏هایی از حقایق موجود راجع به این فرقه‏ها را تبیین کرده‏اند.
آشنایی با این پدیده و نتایج به دست آمده از این انحراف می‏تواند در پای‏بندی متدینان به حقایق دینی خود و عدم گرایش به نحله‏های انحرافی نقش مؤثری داشته باشد. آنچه در این نوشتار به دنبال آن هستیم، آشنایی با پیشنیه رهبانیت در مسیحیت، فرقه‏های رهبانیت، دیدگاه اندیشمندان مسیحی راجع به راهبان و دیدگاه اسلام در این‏باره است.

واژه‏شناسی رهبانیت

«رهبانیت» واژه‏ای عربی است و اغلب لغت‏نویسان عرب این واژه را معادل «رهب» به معنای خوف و ترس دانسته‏اند. خلیل فراهیدی در این‏باره می‏نویسد: «رهبت الشی‏ء ارهبه رهبا و رهبة، أی: خفته.»2
عالمان علم لغت، «ترهب» را به معنای تعبّد در صومعه دانسته و «راهب» را که از ریشه «رهبانیت» و «الرهب» گرفته شده به معنای کسی دانسته‏اند که در صومعه به عبادت مشغول است. همچنین اغلب لغت‏نویسان بر این نکته اصرار کرده‏اند که جمع کلمه «راهب»، کلمه «رهبان» و نه «رهابنه» است.3
در این میان، ابوهلال عسکری تفاوت‏هایی میان «خوف» و «رهب» بیان کرده است؛ از جمله اینکه «رهب» به معنای استمرار و طولانی بودن خوف است و هر خوفی را نمی‏توان «رهب» دانست، و به همین دلیل است که راهب را راهب گویند؛ زیرا استمرار در خوف دارد.4
راغب اصفهانی نیز «رهبانیت» را از ریشه «رهب» به معنای ترس همراه با اضطراب می‏داند. وی «ترهب» را به معنای تعبد، و رهبانیت را زیاده‏روی در تحمل تعبد از شدت ترس گرفته و بر خلاف اغلب لغت‏نویسان، کلمه «رهابنه» را بهترین جمع برای کلمه «راهب» دانسته است.5
علّامه طباطبائی نیز در کلامی مشابه می‏فرماید: «رهبانیت از رهبه است که همان خشیت می‏باشد و به طور عرفی بر انقطاع انسان از مردم برای عبادت خداوند به خاطر خشیت از او اطلاق می‏شود.»6
درباره معادل‏های این واژه در دیگر زبان‏ها می‏توان گفت: واژه آلمانی «Moneh» به معنای راهب از کلمه یونانی «موناخوس» (Monaxos) آمده است. این کلمه در اصل به افرادی اطلاق می‏گردید که در انزوا و در بیابان به سر می‏بردند، اما از قرن چهارم به بعد درباره افرادی به کار برده می‏شد که عزلت اختیار می‏نمودند، حتی اگر با دیگران دسته‏جمعی در یک منزل سکنا گزیده باشند. برای چنین مفهومی، یعنی راهب صومعه‏نشین، واژه‏های «Coenobite» به انگلیسی و «Xoinobion» به یونانی وضع شد و برای مکانی که عده‏ای به طور مشترک در آن زندگی می‏کردند ـ که همان صومعه باشد ـ واژه‏های «Coenobium» و «Monasteriu» به کار برده شد. واژه صومعه در زبان آلمانی معادل واژه «Kloster» است و واژه لاتینی «cleustrum» نیز به معنای منزل راهبه‏های آفریقای شمالی است که معمولاً با دیواری محصور و از دنیای خارج جدا و مجزا می‏گردید.
برای یک جماعت کوچک‏تر واژه لاتینی «cellula» و آلمانی «zelle» به کار برده شد که بعدها به حجره هر یک از اعضا صومعه اطلاق گردید.
برای مفهوم «راهبه» بیشتر از واژه لاتینی «Monalis» و «Nonna» ـ که به آلمانی«Nonne» است ـ استفاده می‏شود که خود نیز از کلمه «nonnus» گرفته شده است.7
در فرهنگ لغت‏های انگلیسی امروزی برای مفهوم راهب، معادل «Monk» و برای کلمه صومعه معادل «Monastery» را قرار داده‏اند.

ریشه‏های تاریخی رهبانیت

از نظر تاریخی فرقه‏های رهبانی می‏توانستند ریشه در این گروه‏ها داشته باشند:
الف. گروه Therapeute: یهودیانی که به مناسبت‏ها یا نذوری، از کاری کنار می‏کشیدند و از نوشیدن شراب و استعمال مخدرات و دیگر امور خودداری می‏کردند.
ب. اسنیان (Essenes): یهودیانی که پیش از میلاد مسیح در مصر زندگی می‏کردند. آنها بر این باور بودند که جامعه دنیوی به گونه‏ای با «شر» آمیخته و آلوده شده که دیگر نمی‏توان در آن زیست و نجات هم پیدا کرد.8 از این‏رو، آنها تمام روز به خواندن تورات مشغول بودند، سپس به هنگام غروب برای کسب نان و نمک و آب به اطراف می‏رفتند و پس از مراجعت می‏خوابیدند. آنها در روز هفتم از هفته به عبادت دسته جمعی می‏پرداختند و روزه شش روزه خود را قطع می‏نمودند.
ج. ناصری‏ها (Nazarian): شرایط این گروه به گونه‏ای بود که فرد برای ورود به این فرقه باید یک دوره سه ساله ابتدایی را طی می‏کرد و پس از پیمودن مراتبی وارد این جماعت می‏شد.9

علل ظهور رهبانیت

دلایل بسیاری برای پیدایش رهبانیت ذکر شده است که می‏توان آنها را بدین شکل خلاصه کرد:
1. تمایل پیروان حضرت مسیح علیه‏السلام به داشتن یک زندگی کاملاً روحانی مجزای از جامعه مادی که هدف آن رسیدن به درجات بالای تقوا از طریق تعهد به نذر و عهد، فقر، عفت و اطاعت بود.10 چنین تمایلی خود ریشه در تعالیم حضرت مسیح علیه‏السلام داشت. انجیل متی در این‏باره چنین گزارش می‏دهد:
عیسی بدو گفت: اگر بخواهی کامل شوی، رفته و مایملک خود را بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت. ... عیسی به شاگردان خود گفت: هر آینه شما را می‏گویم که شخص دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل شود.11
با استناد به همین مطالب کتاب مقدس بود که اوریجن ـ یکی از راهبان مسیحی ـ در جوانی خود را مقطوع‏النسل کرد.12
2. دنیاگرایی روزافزون کلیسا و روحانیان: رهبران دینی در هر جامعه‏ای به عنوان اسوه و الگوهای رفتاری دیگر انسان‏ها شناخته می‏شوند. با بالاگرفتن فساد و دنیاگروی میان رهبران دینی مسیحیت، برخی از مسیحیان که دغدغه دست‏یابی به نجات داشتند، با مشاهده چنین اوضاعی به این نتیجه رسیدند که ماندن در چنین جامعه‏ای نتیجه‏ای جز آلودگی ندارد و راه نجات، ترک جامعه و عزلت در بیابان است.13
3. آزار و اذیت مسیحیان: در قرون نخستین میلادی، پس از آنکه امپراتور روم ـ که در برخی منابع، از او به نام دیسیوس یاد شده است14 ـ در مبارزه و مقابله با مسیحیان آنها را شکست داد، موجی از فشار و آزارهای طاقت‏فرسا بر مسیحیان شروع شد. با وجود این، زمانی هم که در زمان قسطنتین، دین مسیحیت بر آن دیار حاکم شد، برخی از مردم با پذیرش این مسئله که سطح دین‏داری مردم رو به پستی و دوری از تعالیم حضرت عیسی علیه‏السلاماست، روانه بیابان شدند تا زندگی خود را به دور از مردم و بر اساس عقاید و باورهای راستین حضرت مسیح علیه‏السلامبنیان نهند.15
4. نگرش دوگانه به جسم و روح و شر پنداشتن جسم و نیک انگاشتن روح: از دیگر علل ظهور رهبانیت در برخی جوامع مسیحی، نگرش منفی نسبت به جسم در مقابل نگرش مثبت نسبت به روح بود. در پی این نگرش، فعالیت‏های مادی و جسمی با بی‏اعتنایی مواجه شدند و در مقابل، فعالیت‏های روحانی و تلاش برای تعالی روح، فزونی یافت.
5. بروز اختلاف شدید عقیدتی در عمده‏ترین مسائل دینی: در پی ابراز مخالفت با عقاید معروف و حاکم بر جامعه دینی روز، مخالفان از سوی جناح حاکم مورد شکنجه قرار گرفتند و عده‏ای از آنها به بیابان‏ها پناه بردند. برای نمونه، می‏توان از ماجرای نزاع آریوس ـ که معتقد به توحید و مخالف تثلیث بود ـ با کلیسای حاکم یاد نمود که تعداد زیادی از طرف‏داران وی را راهبان تشکیل می‏دادند.16

فرقه‏ های رهبانیت مسیحی

رهبانیت در مسیحیت کاتولیک

رهبانیت در مسیحیت کاتولیک را می‏توان به دو بخش رهبانیت فردی و رهبانیت جمعی تقسیم نمود:

الف. رهبانیت فردی

به گفته بسیاری از نویسندگان، بنیانگذار رهبانیت، فردی به نام قدیس آنتونیوس (م ح 356م) اهل مصر بود. او زندگی خود را وقف زهد و ریاضت نموده بود. وی تمام دارایی خود را بخشید و به تنهایی راه زندگی در بیابان‏ها را در پیش گرفت.17
اگرچه رهبانیت او یک رهبانیت انفرادی و نه دسته‏جمعی بود، ولی با این وجود، افراد دیگری نیز همانند او چنین روشی را در پیش گرفتند، ضمن آنکه رهبانیت او به «هرمیت» یا «ارمیتیک» معروف بود.
تاریخ از وقایع عجیبی در زندگی چنین راهبانی سخن می‏گوید. مثلاً، راهبی به نام ماکاریوس هفت سال گوشت نخورد، بیست شب نخوابید و شش ماه با بدن برهنه در معرض نیش زهرآگین پشه‏های موذی در مردابی خوابید. عده‏ای دیگر از آنان هر جا که می‏رفتند باری سنگین به دوش می‏کشیدند یا دست و پای خود را با غل و زنجیر می‏بستند.18
آنتونیوس در سن 105 سالگی از دنیا رفت.19

ب. رهبانیت جمعی

رهبانیت دسته‏جمعی را می‏توان در دو بخش شرقی و غربی کلیسای مسیحیت دنبال نمود:
رهبانیت در بخش شرقی: بنیانگذار رهبانیت دسته‏جمعی را قدیس پاچومیوس (290ـ346م Pachomius;) می‏دانند که نُه صومعه برای راهبان و یک دیر برای راهبه‏ها تأسیس کرد که در هر یک از آنها یکصد راهب و راهبه به عبادت مشغول بودند.20 او انزواطلبی فردی را نشان از خودپرستی دانست و رهبانیت دسته‏جمعی را در سال 325م در مصر بنیان نهاد.21 رهبانیت او به نام «سنوبیتیک» معروف بود.22
پاچومیوس قوانینی را برای صومعه‏نشینان تنظیم کرد. این قوانین و مقرّرات حضور چشم‏گیری در مجموعه قوانین و مقرّرات قدیس باسیل کبیر دارد. قوانین و مقرّرات باسیل مبنای مقرّرات رهبانی در کلیسای شرقی عصر حاضر است.
رهبانیت در بخش غربی: رهبانیت در غرب به وسیله آتاناسیوس در نیمه دوم قرن چهارم رواج یافت.23 با وجود این، شکوفایی رهبانیت در غرب را به بندیکتوس (248ـ550 Benedict of Nursia;) نسبت می‏دهند و او را پدر رهبانیت در غرب می‏دانند.24
فرقه‏های رهبانی در بخش غربی مسیحیت بدین شرح است:

1. بندیکتن‏ها: بنیانگذار این فرقه، همان بندیکتوس قدیس بود. وی در جوانی برای اشتغال به دعا و عبادت، در یک منطقه کوهستانی نزدیک شهر رم، گوشه‏گیری را اختیار کرد. اما پس از چند سال گروه دیگری نیز برای همزیستی با وی به آنجا و نزد او رفتند. بندیکتوس در سال 529 م معروف‏ترین صومعه جهان مسیحیت یعنی «مونته کاسینو» را برپا نمود.
شعار زندگی رهبانی بندیکتن‏ها این بود: «دعا کن و کار کن.»25 بندیکتن‏ها برای نظم بخشیدن به زندگی راهبانه قوانینی را وضع کردند که برخی از آنها عبارت بودند از:
الف. راهب نوآموز تا یک سال پس از ورود به صومعه می‏تواند از این حلقه خارج شود. پس از گذشت این تاریخ و پس از آنکه راهب نوآموز عهد رهبانیت را پذیرفت، تنها با اجازه رئیس صومعه می‏تواند از این حلقه خارج شود.
ب. دیرنشینان فقط به هنگام ضرورت سخن بگویند و با صدای بلند، خنده و شوخی نکنند و هنگام راه رفتن چشمان خود را به زمین بدوزند.
ج. هیچ چیز از خود نداشته باشند.
د. همه رهبانان موظفند در کشتزارها یا مغازه‏های صومعه یا آشپزخانه دیر کار کنند و به کتابت بپردازند.
ه . نوشیدن شراب جایز است، اما خوردن گوشت جایز نیست.
و. رهبانان بر اساس شعار «دعا کن و کار کن» مکلّف بودند ساعت دو بامداد به نمازخانه بیایند و در آنجا به قرائت یا خواندن قسمت‏هایی از کتاب مقدّس، دعا و سرودهای روحانی بپردازند، هنگام طلوع فجر برای دعاهای صبحانه یا نماز حمد، ساعت شش بامداد برای «دعای نخستین» و ساعت نُه بامداد برای «دعای سومین» حاضر باشند. همچنین رهبانان باید هنگام ظهر برای «دعای ششمین»، ساعت سه بعد از ظهر برای «دعای نهمین»، موقع غروب آفتاب برای نماز مغرب و هنگام رفتن به بستر برای «نماز واپسین» حاضر باشند.26
آنها برای عمل به قسمت دوم شعار مذکور، ابتدا به کشاورزی می‏پرداختند، اما با فرا رسیدن دوران انحطاط علوم، دیرهای بندیکتن‏ها، مسئولیت حفظ علوم، ادبیات و معارف فلسفی را بر عهده گرفتند. با این عمل، بسیاری از شهرهای بزرگ اروپا در کنار دیرها تأسیس شدند.27
قوانین بندیکتوس تا قرن‏ها بر دیرها حاکم بود.

2. کلونی‏ها: نام دیگر این فرقه «کارتوزیان» است که به وسیله قدیس برونو در سال 1084 تأسیس شد. انگیزه قدیس برونو از روی آوردن به رهبانیت، این نبود که از وضع عمومی جامعه و آلودگی‏های آن به ستوه آمده و در پی عزلت از دنیا باشد، بلکه وی مشاهده کرد که میان صومعه‏ها دنیاگرایی فزونی یافته است، از این‏رو، درصدد اصلاح رهبانیت موجود در صومعه‏ها برآمد.28
بر اساس قوانین این فرقه، راهبان هر کدام در حجره جداگانه خویش کار می‏کردند، غذا خورده و می‏خوابیدند. آنها هفته‏ای سه بار برای مراسم «قداس»، نماز مغرب و دعاهای نیمه شب دور هم جمع می‏شدند و روزهای یکشنبه و ایام عید نیز خود را از قید گوشه‏نشینی و سکوت می‏رهاندند و به گفت‏وگو و صرف غذا به طور دسته‏جمعی می‏پرداختند.29

3. سیسترسیان: نام دیگر این فرقه «سیستو» است که در سال 1098 به وسیله روبر تأسیس شد. آیین‏نامه آنها موسوم به «منشور محبت» بود و قوانین بندیکتوس در آن رواج داشت.
چهره شاخص و ممتاز این فرقه قدیس برنار بود که به اتفاق 29 تن از اقوام خود وارد این فرقه شد و دیر بسیار معروف «کلرو» را تأسیس نمودند.30
قدیس برنار از ابهت و جذبه خیره‏کننده‏ای برخوردار بود، به گونه‏ای که در این‏باره می‏گویند: «هانری برادر پادشاه فرانسه به دیدن وی رفت. برنار مدتی با وی گفت‏وگو کرد. همان روز هانری به حلقه رهبانان پیوست و در کلرو به ظرف‏شویی مشغول شد.»31
درباره محبوبیت او نیز می‏گویند: «مردم زیر پایش را بوسه زدند و جامه‏های وی را ریش ریش کردند تا هر تکه‏ای را به عنوان یادگاری از آن معصوم برای اخلاف خود محفوظ دارند.»32
پس از مرگ برنار، این فرقه هم اسیر دنیاگرایی شد. تا پیش از ظهور فرانسیسیان، فرقه‏های رهبانی کوچکی ظهور کردند که فقط به نام آنها اکتفا می‏کنیم.

4. فونتوروو: این فرقه به وسیله روبرر آربریسول در سال 1100 تأسیس شد.33
5. پرمونستراتنسین: این فرقه به وسیله قدیس نوربر در سال 1120 تأسیس شد.
6. گیلبرتیان: این فرقه به وسیله گیلبرت در سال 1131 تأسیس شد.34
7. تثیلشیون: این گروه به وسیله اینوکنتیوس در سال 1198 تأسیس شد.35
8. فرانسیسکن‏ها: بنیانگذار این فرقه شخصیت محبوب مسیحیان یعنی فرانسیس اسیزی (Francis of Assisi) است که شبیه‏ترین انسان به عیسی علیه‏السلام در مسیحیت شمرده می‏شود. فرانسیس که در خانوده‏ای ثروتمند زندگی می‏کرد، از وضع موجود خود ناراضی بود، از این‏رو، بیست ساله بود که با برخی از یاران جوان خود زندگی توأم با فقر شدید را برگزیدند. فرانسیس هفته‏ها یا ماه‏ها پیوسته در غارها و بیشه‏ها به تأمّل و دعا مشغول بود، تا آنجا که نوشته‏اند: در اواخر عمر داغ‏هایی به نشانه زخم‏های عیسی علیه‏السلام در جسم او پدید آمد.36 وی در سال 1210 در «آسیزی» نمازخانه موسوم به «مریم مقدس فرشتگان» را بنا نهاد.37 دامنه رهبانیت او به مجارستان، آلمان، انگلستان، فرانسه و اسپانیا هم کشیده شد و پیروان این فرقه را «فرایارهای کهتر» (= برادرها) نیز می‏نامند.
سرلوحه تعالیم این فرقه، فقر مطلق و جهل بود و پیروان این گروه خود را حقیرترین غلامان درگاه مسیح می‏دانستند.38

9. دومینیکن‏ها (Dominieans): این فرقه که معاصر با فرقه فرانسیسکن‏ها بود به وسیله دومینیک در سال 1220 بنیان نهاده شد.39 آنها برای نخستین بار تبحّر علمی و محققانه را بر جهل ترجیح دادند.40 از این‏رو، به «رهبانیت واعظان» شهرت یافتند و چون ایشان نیز توصیه به فقر مطلق می‏کردند آنها را «راهبان سائل» نیز می‏نامیدند.41
دومینیکن‏ها مأمور تفتیش عقاید در قرون وسطا بودند و به بزرگ‏ترین مردان حکمت اسکولاستیک و بزرگ‏ترین مقامات سیاسی مبدل گردیدند. از چهره‏های معروف این گروه توماس آکوئیناس معروف است.
در مقایسه بین این دو فرقه اخیر می‏توان گفت که فرانسیسکن‏ها در مقابل دومینیکن‏ها علم را در درجه سوم اهمیت قرار دادند و با جهاد علیه زنادقه و جنگ، میانه خوبی نداشتند ولی در اصرار بر عشق و فقر، گوی سبقت را از دومینیکن‏ها ربوده بودند.42

10. ژزوئیت‏ها: این فرقه که نام رسمی آنها «انجمن عیسی» است، در قرن پانزدهم به وسیله ایگناتیوس دولویولا43 (1495ـ1556) بنیان نهاده شد.44
هدف این فرقه که آن را رقیب اصلی دومینیکن‏ها می‏دانند،45 اصلاح کلیسا به شیوه مصلحان پروتستان بود، هرچند که خود را کاتولیک می‏دانستند.46
راهبان ژزوئیت علاوه بر تعهدهای سه‏گانه سنتی راهبان (فقر، تجرد و اطاعت)، تعهد چهارمی را نیز پیوسته مورد توجه قرار می‏دادند: پاپ به هر جا که آنها را اعزام کرد بی‏چون و چرا بپذیرند.47
این گروه در خلال قرن شانزدهم تا اواخر قرن هفدهم به شدت رشد کرد و تأثیر سیاسی شگرفی بر اروپای غربی گذاشت. امروزه ژزوئیت‏ها با قرار گرفتن در صف مقدم آموزش‏دهندگان تعلمیات کاتولیک رومی، کنترل مدارس، دانشگاه‏ها، دانشکده‏ها و سمینارها در سطح جهان را بر عهده دارند.48

رهبانیت در مسیحیت پروتستان

مسیحیان پروتستان اصولاً تمایلی به تصوف و رهبانیت ندارند؛ زیرا برای این موضوع شواهد روشنی در کتاب مقدّس و تجربه کلیسای آغازین نمی‏یابند. با وجود این، فرقه‏های رهبانی در پروتستان نیز ظهور کرد. در ذیل، به برخی از این فرقه‏ها اشاره می‏شود:
1. آرامشیان: بنیانگذار این فرقه جاکوب بومه (1624م Boeme; Jakob) از کلیسای لوتری است. او مدعی بود که هر چه می‏نویسد و بیان می‏کند از نوری الهی سرچشمه می‏گیرد که بر او افاضه می‏شود.
پیروان این گروه توسل به هر کوشش بشری را منع می‏کنند و بر این باور هستند که بر مؤمن واجب است که در صبر و انتظار بماند و بگذاردکه خداوند خود عمل کند.
برخی از افراد این گروه «انجمن دوستان»49 راتشکیل دادند که به «فرِندز» یا «کویکرز»50 معروف شدند.این گروه فاقد مقرّرات روشن و مشخص و نیز رهبر واحد بودند و عقیده داشتند خداوند هر کس را که بخواهد برای سخن گفتن با گروه انتخاب می‏کند. آنها همچنین بر نور باطنی به معنای احساس حضور خدا و عمل مستقیم مسیح در جان انسان، تأکید می‏ورزیدند.51
2. پارسائیان52: منشأ این طریقت، یک حرکت اصلاحیبود که در قرن هفدهم درون کلیسای لوتری آلمان پدید آمد و علت آن توجه زیاد به عقل و دور ماندن از ایمان زنده و فعال بود.53
3. متُدیسم: این فرقه در قرن هجدهم به رهبری جان وزلی (1788م) در انگلستان پدید آمد. حرکت این فرقه شبیه پارساییان بود.54
4. پنتیکالیسم: این فرقه در قرن نوزدهم در محیط‏های نهضت‏گرای آمریکا رشد کرد. اعضای این طریقت بر «تعمید در روح‏القدس» در مقابل تعمید با آب تأکید می‏کنند و به منظور اثبات نقش روح‏القدس در جهان، برای موهبت‏های خارق‏العاده‏ای که درباره جامعه آغازین مسیحیت نقل می‏شود یا در رساله‏های پولس آمده، اهمیت زیادی قایلند. شعائر این گروه بسیار ساده و طبیعی و توأم با پرهیزگاری فراوان است.55

رهبانیت در مسیحیت ارتدوکس

مسیحیت ارتدوکس نیز همچون کاتولیک و پروتستان شاهد پیدایش فرقه‏های رهبانی بود. محققان مسیحی بر این باورند که دیرهای کوه آتوس واقع در شبه جزیره‏ای در شمال یونان و نیز دیر کاترینای قدیسه در کوه سینا نقش مهمی در رهبانیت موجود در کلیسای ارتدوکس داشته است. ضمن آنکه باید دانست که مبنای کار و عمل راهبان ارتدوکس، مقرّرات قدیس باسیل بود.
رهبانیت ارتدوکس با طریقت «هزیکاسم» پیوند خورده است. این واژه از ریشه یونانی بوده و به معنای «آرامش» است. طریقت هزیکاسم، در قرن‏های چهارم و پنجم میان راهبان آناتولی و یونان پدید آمد.
مهم‏ترین نظریه‏پردازان آن طریقت، شمعون نوالهی (1022م) و گریگوری پالماس (1359م) هستند که آنچه را در طول قرن‏ها میان راهبان کوه آلوس و کوه سینا معمول بود مدون ساختند. این موج رهبانیت در روسیه پدیدار شد و یک مظهر بنیادین از مظاهر روحانیت و رهبانیت روسی تلقّی گردید. سالکان این طریقت به نوعی ذکر به نام «دعای عیسی» می‏پردازند. این دعا پیوسته تکرار می‏شود و همزمان هر دو چشم از درون بر قلب متمرکز می‏گردند و نفس حبس می‏شود پس از آن راهب در انتظار دریافت نور الهی می‏شود. به گفته آنان، تنها کسانی موفق به دیدن آن نور می‏شوند که قوای مادی آنان مانند حواس و ذهن ایشان بسته شود.56

اسلام و رهبانیت مسیحی

منابع اصلی اسلام یعنی قرآن و سنّت دربردارنده مطالبی راجع به پدیده رهبانیت است. از این‏رو، مطالب موجود در قرآن و روایات را به طور جداگانه مورد بررسی قرار می‏دهیم.

1. قرآن و رهبانیت مسیحی

قرآن کریم در آیاتی موضوع رهبانیت را مطرح کرده است:
«ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»؛57 سپس در پی آنان رسولان دیگر خود را فرستادیم، و بعد از آنان عیسی بن مریم را مبعوث کردیم و به او انجیل عطا کردیم، و در دل کسانی که از او پیروی کردند رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیتی را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم، گرچه هدفشان جلب خشنودی خدا بود، ولی حقّ آن را رعایت نکردند. از این‏رو، ما به کسانی از آنها که ایمان آوردند پاداششان را دادیم و بسیاری از آنها فاسقند.
بر اساس این آیه کریمه، رهبانیت امری موجود در تعالیم حضرت عیسی علیه‏السلام نبوده است، اما برخی از مسیحیان از جانب خود چنین مسلکی را ابداع کردند. قرآن کریم در این آیه تصریح می‏کند که نیت این عده در ابتدا جلب خشنودی خداوند بوده است، اما در ادامه بر این نیت استوار نمانده و حق آن را ادا نکردند.
قرآن کریم در آیه‏ای دیگر، از این حقیقت پرده برمی‏دارد که برخی از مسیحیان به طور مطلق از دانشمندان و نیز راهبان اطاعت می‏کردند:
«اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـها وَاحِدا لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛58 معبودهایی در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست، بپرستند. او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار می‏دهند.
اطاعت بی‏چون و چرای مسیحیان از دانشمندان و راهبان چنان شدید بوده است که قرآن کریم از آن تعبیر به عبادت کرده است.59
قرآن کریم در آیه‏ای دیگر به مدح راهبان مسیحی پرداخته و آنها را نسبت به مسلمانان افرادی مهربان معرفی می‏کند:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ»؛60 به طور مسلّم، دشمن‏ترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت و نزدیک‏ترین دوستان به مؤمنان را کسانی می‏یابی که می‏گویند: «ما نصارا هستیم» این به خاطر آن است که در میان آنها، افرادی عالم و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تکبّر نمی‏ورزند.
در این آیه، از یهود به عنوان دشمن‏ترین دشمنان مسلمانان و از مسیحیان به عنوان بهترین دوستان مسلمانان یاد شده است. قرآن کریم دلیل رابطه خوب مسیحیان با مسلمانان را وجود کشیشان و نیز راهبان در جمع آنها می‏داند.
برخی از مفسّران عالی‏قدر شیعه بر این باور هستند که تمجید قرآن کریم از مسیحیان ناظر به مسیحیت زمان صدر اسلام و بخصوص شخص نجاشی در حبشه بوده است.61
بر اساس این آیات می‏توان گفت که از دیدگاه قرآن کریم:
اولاً، رهبانیت در بطن تعالیم حضرت عیسی علیه‏السلام نبوده و ایشان توصیه‏ای نسبت به آن نداشته‏اند، بلکه این عمل از ابداعات برخی از مسیحیان بوده است.
ثانیا، پدیدآورندگان این پدیده در ابتدا به منظور جلب خشنودی خداوند، اقدام به چنین کاری کردند، اما در ادامه کار، نتوانستند بر این عهد باقی بمانند.
ثالثا، برخی از مردم به جای اطاعت مطلق از خداوند، به طور مطلق از راهبان اطاعت می‏کردند.
رابعا، راهبان مسیحی صدر اسلام رفتاری مهربانانه با مسلمانان داشتند.

2. رهبانیت در روایات

روایاتی را که در آنها به موضوع رهبانیت پرداخته شده است، می‏توان به دو دسته تقسیم کرد:
الف. روایات مدح رهبانیت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و نیز ائمّه اطهار علیهم‏السلام در برخی موارد به مدح و تمجید از رهبانیت پرداخته و اساسا یکی از نشانه‏های شیعه واقعی بودن را همان رهبانیت آنها دانسته‏اند.
امام باقر علیه‏السلام در این‏باره می‏فرماید: «انما شیعة علی الحلماء، العلماء ... تعرف الرهبانیة علی وجوههم»؛62 همانا شیعیان علی علیه‏السلامانسان‏هایی بردبار و عالم بوده و رهبانیت در صورت‏های آنها به چشم می‏آید.
در روایتی دیگر، چنین آمده است که عده‏ای از مردم نزد امام علی علیه‏السلام آمده و گفتند: ما شیعیان شما هستیم. آن حضرت نگاهی به آنها انداخته و فرمود: «شما را نمی‏شناسم و نشانه‏های شیعه بودن را در شما نمی‏بینم، همانا شیعیان ما کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده و او را اطاعت کرده و از محرمات اجتناب نموده ... و رهبانیت در صورت‏های آنها به چشم می‏آید.»63
همچنین امام علی علیه‏السلام نقل می‏کند: روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر روی منبر خطاب به من به معرفی دوستان و برادرانم پرداخت و فرمود: «یا علی، من أحبک فقد أحبنی، و من ابغضک فقد ابغضنی. یا علی، اخوانک ذبل الشفاه، تعرف الرهبانیة فی وجوههم»؛64 ای علی، کسی که تو را دوست بدارد، مرا دوست دوست داشته است و هر کس که با تو دشمنی کند، با من دشمنی کرده است. یا علی، برادران تو دارای لب‏هایی پژمرده‏اند، رهبانیت در صورت‏های آنها به چشم می‏آید.
ب. روایات مذمّت رهبانیت: در مقابل روایات دسته نخست، روایاتی نیز در منابع شیعه و اهل‏سنّت وجود دارد که به مذمّت رهبانیت پرداخته‏اند.
در برخی از روایات به طور مطلق رهبانیت نفی شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این‏باره فرمودند: «لا رهبانیة ... فی الاسلام»؛65 رهبانیت... در اسلام وجود ندارد.
همچنین نقل شده است که همسر عثمان بن مظعون نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و گفت: عثمان دایم روزها را به روزه و شب‏ها را به عبادت می‏پردازد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با خشم نزد عثمان آمدند و فرمودند: «یا عثمان لم یرسلنی اللّه تعالی بالرهبانیة ولکن بعثنی بالحنیفة السهلة السمحة، أصوم واصلی وألمس أهلی...»؛66 ای عثمان، خداوند مرا برای رهبانیت نفرستاده است، بلکه مرا به شریعت حنیف آسان فرستاده است. من خود روزه گرفته و نماز می‏خوانم و از همسر خود نیز دوری نمی‏کنم.
در این‏باره، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رهبانیت را از تمام شرایع نفی کردند و فرمودند: «ان اللّه ـ تبارک و تعالی ـ اعطی محمدا صلی الله علیه و آله شرائع نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم‏السلام: التوحید والاخلاص و خلع الانداد والفطرة الحنیفیة السمحة ولا رهبانیة»؛67 خداوند شرایع نوح، ابراهیم، موسی و عیسی را به من داد [که عبارت بودند از:] توحید، اخلاص، نفی شریک برای خداوند، فطرت حنیفیه آسان. اما رهبانیت در آن نیست.
بیان این نکته نیز شنیدنی است که عرب زمان جاهلیت هم گونه‏ای رهبانیت داشته است که امام صادق علیه‏السلام آن را رد کرده‏اند: «الاتکاء فی المسجد رهبانیة العرب ان المؤمن مجلسه مسجده وصومعته بیته»؛68 تکیه زدن (بر دست‏ها) در مسجد، رهبانیت (گوشه‏نشینی و ریاضت) عرب است، همانا مجلس مؤمن مسجد است و عبادتگاهش خانه اوست.
جمع میان روایات: به نظر می‏رسد جمع میان این دو دسته روایات کار چندان مشکلی نباشد؛ چراکه روایات دسته اول ناظر به معنای لغوی رهبانیت است که همان خوف و ترس از خداوند می‏باشد.
اما روایات دسته دوم در مقام نفی رهبانیت به گونه‏ای که در آیین مسیحیت بود، می‏باشد. شاهد چنین جمعی نیز گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به عثمان بن مظعون می‏باشد. آن حضرت، کارهای عثمان را که دایم در حال روزه و نماز و دوری از همسر بود، تداعی همان رهبانیت مسیحی دانستند.
در تأیید این جمع می‏توان به روایت ذیل نیز تمسّک جست:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به ابن مسعود راجع به چگونگی پیدایش رهبانیت در آیین مسیحیت فرمودند: «... آیا میدانی بنی‏اسرائیل از کجا رهبانیت را به وجود آوردند؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند. پس فرمود: پس از عیسی علیه‏السلام، سلاطین ستمگر بر آنها چیره شدند که مرتکب گناهان می‏شدند، پس اهل ایمان خشمگین شده و به نبرد با آنها برخاستند. اما سه بار شکست خوردند و تنها عده اندکی از آنها باقی ماندند، پس گفتند: اگر دوباره به جنگ با آنها برخیزیم ما را از بین برده و کسی باقی نمی‏ماند که مردم را به دین دعوت کند، پس بیایید متفرق شویم تا اینکه خداوند آن پیامبری را که حضرت عیسی علیه‏السلام وعده داده بود و نامش محمّد صلی الله علیه و آله بود برانگیزد. پس در غارها متفرق شدند و رهبانیت را به وجود آوردند. پس برخی از آنها به دین خود متمسّک شده و برخی دیگر کافر شدند. سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آیه شریفه را تلاوت نمود. سپس فرمود: آیا می‏دانی رهبانیت امت من چیست؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند. فرمود: هجرت، جهاد، نماز، روزه، حج و عمره.»69
بنابراین، می‏توان مدعی شد که رهبانیت مسیحی از دیدگاه دین مبین اسلام مردود است.

مفاسد اخلاقی ـ اجتماعی رهبانیت

رهبانیت به حکم اینکه برخلاف اصول فطرت و طبیعت انسان است مفاسد بسیاری دارد؛ از جمله:
1. رهبانیت با روح مدنی بالطبع بودن آدمی می‏جنگد و جوامع انسانی را به انحطاط می‏کشاند.
2. رهبانیت منجر به انحرافات اخلاقی، تنبلی، بدبینی، غرور و خود برتربینی می‏شود و به فرض اینکه انسان بتواند در حال انزوا به فضیلت اخلاقی برسد فضیلت محسوب نمی‏شود. فضیلت آن است که در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگی‏های اخلاقی برهاند.
3. ترک ازدواج که از اصول رهبانیت است نه تنها موجب‏کمال‏نیست،بلکه‏موجب‏پیدایش‏عقده‏هاوبیماری‏های روانی می‏گردد و فسادهای زیادی را به دنبال می‏آورد.
ویل دورانت درباره وجود و بروز مفاسد اخلاقی در رهبانیت مسیحی می‏نویسد: «پاپ افیوسان سوم یکی از دیرها را به عنوان فاحشه‏خانه توصیف کرد و بعضی از آنان مرکزی برای اجتماع شکم‏پرستان و دنیاطلبان و خوش‏گذران‏ها شده بود تا آنجا که بهترین شراب‏ها در دیرها پیدا می‏شد.»70
امام علی علیه‏السلام در حدیثی ذیل آیه «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا»71 می‏فرماید: «و هم الرهبان الذین خسروا انفسهم فی السواری»؛72 آنها راهب‏هایی هستند که خود را در ارتفاعات کوه‏ها و بیابان‏ها محبوس داشتند.
به نمونه‏ای از مفاسد راه یافته به رهبانیت به نقل ویل دورانت توجه کنید:
با گذشت زمان ثروت روزافزون جامعه‏ها، دیرها را دربر گرفت. دیر «سن ریکیه» در شمار ثروتمندترین دیرهای اروپا محسوب نمی‏شد، با این‏همه، 117 واسال داشت و 2500 باب خانه مسکونی داشت که از مستأجران این خانه‏ها همه ساله ده هزار خروس اخته و هفتاد و پنج هزار تخم مرغ دریافت می‏داشت و مال‏الاجاره‏ای که خود مبلغ گزافی می‏شد.73

نتیجه‏گیری

نتایج به دست آمده از این تحقیق عبارتند از:
1. رهبانیت در لغت به معنای ترس و خوف از خداوند است و در اصطلاح، به گوشه‏نشینی در صومعه برای عبادت اطلاق می‏شود.
2. پیدایش رهبانیت از دیدگاه محققان ریشه در علت‏هایی دارد که از جمله آنها برخی تعالیم حضرت عیسی علیه‏السلام، دنیاگرایی روزافزون کلیسا و روحانیان و نیز آزارهای سخت پادشاهان رومی بر مسیحیان است.
3. هر سه فرقه مسیحی (کاتولیک، پروتستان و ارتدوکس) دارای فرقه‏های رهبانی بوده‏اند.
4. رهبانیت در ابتدا به صورت فردی و سپس به صورت جمعی در صومعه‏ها انجام می‏شد.
5. فرقه‏های رهبانی هر یک دارای قوانین مخصوص به خود هستند.
6. راهبانی همچون بندیکتوس، برنار و فرانیسس اسیزی از شخصیت‏های معروف فرقه‏های رهبانی به شمار می‏آیند.
7. دین مبین اسلام رهبانیت را یکی از ابداعات مسیحیان دانسته و آن را مردود اعلام کرده است.
8. رهبانیت به حکم اینکه مخالف با فطرت انسانی است، مفاسد اخلاقی و اجتماعی فراوانی داشته است.
1 دانش‏آموخته حوزه علمیه و کارشناس ارشد دین‏شناسى.
2ـ خلیل فراهیدى، العین، 1409، ج 4، ص 47 / اسماعیل‏بن حماد جوهرى، الصحاح، 1407، ج 1، ص 140 / ابن منظور، لسان العرب، 1405، ج 1، ص 436.
3ـ اسماعیل‏بن حماد جوهرى، الصحاح، ج 1، ص 140 / ابن منظور، لسان لعرب، ج 1، ص 436 / محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، القاموس المحیط، بى‏تا، ج 1، ص 76.
4ـ ابوهلال عسکرى، الفروق اللغویة، 1412، ص 261.
5ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، 1411، ص 204.
6ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، 1417، ج 19، ص 180.
7ـ محمّد مددپور، کلیساى مسیح در ادوار تاریخى، 1384، ص 63و64.
8ـ توماس میشل، کلام مسیحى، 1377، ص 142.
9ـ همان، ص 65.
10ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، 1378، ص 3 و 752.
11ـ انجیل متى، 19:21ـ23.
12ـ محمّدرضا زیبایى‏نژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، 1375، ص 94ـ95.
13ـ همان، ص 94ـ95 / عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، مسیحیت، 1381، ص 2 و 141.
14ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، 1365، ج 23، ص 387.
15ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 142.
16ـ همان.
17ـ ریچارد بوش و دیگران، جهان مذهبى، ص 752 / جان. بى ناس، تاریخ جامع ادیان، 1381، ص 639.
18ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، 1371، ج 4، ق اول، ص 74و75.
19ـ ویلیام میلر، تاریخ کلیساى قدیم در امپراتورى روم و ایران، 1359، ص 259.
20ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 143 / ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 74.
21ـ محمّدرضا زیبایى‏نژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص 97.
22ـ ریچارد بوش و دیگران، جهان مذهبى، ص 753.
23ـ محمّدرضا زیبایى‏نژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت.
24ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 144 / ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 753و754.
25ـ توماس میشل، کلام مسیحى.
26ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 668ـ669.
27ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 144.
28ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 70 و ج 4، ق دوم، ص 1060.
29ـ همان، ج 4، ق دوم، ص 1060.
30ـ همان، ص 1062.
31ـ همان، ص 1065.
32ـ همان.
33ـ همان، ص 1065ـ1066.
34ـ همان، ص 1066.
35ـ همان.
36ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 147.
37ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق دوم، ص 1074.
38ـ همان، ص 1079.
39ـ همان.
40ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 753 و 754.
41ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 146.
42ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 80ـ92.
43ـ برخى نام او را ایگناتیوس لویدا ثبت کرده‏اند. ر.ک. ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
44ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 149.
45ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
46ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 149.
47ـ همان.
48ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
49-. Society of Friends.
50-. Qualers.
51ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 150ـ151.
52-. Pietism.
53ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 151.
54ـ همان.
55ـ همان.
56ـ همان، ص 145.
57ـ حدید: 27.
58ـ توبه: 31.
59ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 9، ص 245.
60ـ مائده: 82.
61ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 5، ص 56 و 57؛ ج 23، ص 381.
62ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، 1388ق، ج 2، ص 235.
63ـ قاضى نعمان مغربى، دعائم الاسلام، 1383ق، ج 1، ص 56.
64ـ شیخ صدوق، الامالى، 1417، ص 655و 656.
65ـ فخرالدین طریحى، مجمع‏البحرین، 1408، ج 1، ص 152 / شیخ صدوق، الخصال، 1403، ص 137.
66ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 5، ص 494 / احمدبن حنبل، مسند، بى‏تا، ج 6، ص 226.
67ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 2، ص 17.
68ـ همان، ج 2، ص 662 / قاضى نعمان مغربى، دعائم الاسلام، ج 2، ص 148.
69ـ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، 1372، ج 9، ص 366.
70ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 23، ص 390.
71ـ کهف: 103و104.
72ـ همان.
73ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق دوم، ص 1057 و 1058.

منبع:  ماهنامه معرفت شماره 133

پس پدر کی ز جبهه می‌آید ، باز کودک ز مادرش پرسید  ...

http://www.ahestan.ir/wp-content/uploads/2011/12/11.jpg


پس پدر کی ز جبهه می‌آید

باز کودک ز مادرش پرسید


گفت مادر به کودکش که بهار

zغنچه ها و شکوفه ها که رسید


باز کودک ز مادرش پرسید

کی بهار و شکوفه می آیند


گفت مادر که هر زمان در باغ

غنچه ها لب به خنده بگشایند


روز دیگر سراغ باغچه رفت

کودک ما به جست و جوی بهار


دید لب بسته است غنچه هنوز

بر لب غنچه نیست بوی بهار


گفت ای غنچه های خوب چرا

لبتان را ز خنده می‌بندید


زودتر بشکفید و باز شوید

آی گلها چرا نمی خندید


گاه با غنچه ها سخن می گفت

گاه خواهش ز غنچه ها می کرد


گاه گلبرگ غنچه ای را نرم

با سر انگشت خویش وا می کرد!


قیصر امین پور

بازخوانی سالروز بازگشت پیكر شهید تندگویان به ایران

http://www.fardanews.com/files/fa/news/1389/2/26/49673_620.jpg


محمدجواد تندگویان ۲۶ خرداد 1329 در محله‌ خانی‌آباد جنوب تهران به دنیا آمدوی در سال ۱۳۵۴ برای ادامه تحصیل دانشكده نفت آبادان را برگزید و پس از فارغ‌التحصیلی و دوره آموزشی نظام وظیفه، در پالایشگاه نفت تهران مشغول كار شد.

شركت در فعالیت‌های سیاسی منجر به دستگیری وی توسط ساواك و اخراج از پالایشگاه نفت تهران شد.وی در سال ۱۳۵۷مدرك كارشناسی ارشد مدیریت را از مركز مطالعات مدیریت ایران دریافت كرد و پس از پیروزی انقلاب به وزارت نفت دعوت شد. نمایندگی وزیر نفت در مناطق جنوبی ایران و مدیریت شركت ملی مناطق نفت‌خیز جنوب از فعالیت‌های تندگویان تا نخست وزیری محمدعلی رجایی است.محمدعلی رجایی، نخست وزیر وقت، در مهر سال ۱۳۵۹محمدجواد تندگویان را به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی كرد و پس از رای اعتماد، وی اداره این وزارتخانه را بر عهده گرفت.

مهندس تندگویان،9 آبان ۱۳۵۹در حالی كه برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب كشور بود، در جاده ماهشهر ـ‌ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شركت نفت به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث صدام درآمدند و به زندان‌های اسیران ایرانی در عراق منتقل شدند و پس از سالها اسارت توسط رژیم بعثی عراق به شهادت رسید.

در ذیل چگونگی بازگشت پیكر شهید تندگویان به روایت امیر سرتیپ عبدالله نجفیاز شخصیت های آگاه در این باره روایت می شود:

«مهندس تندگویان وزیر نفت كابینه شهید رجایی به همراه دو نفر از معاونان خود مهندس یحیوی و مهندس بوشهری اسیر شدند این حادثه در نهم آبانماه 1359 درمسیر رفتن به پالایشگاه آبادان دردارخوین نزدیكی آبادان اتفاق افتاد. خانواده شهید تندگویان و مسئولان جمهوری اسلامی ایران تلاش زیادی كردند تا از طریق مجامع بین المللی به خصوص صلیب سرخ و مقامات عراقی موضوع را دنبال كنند. ولی این تلاشها به نتیجه ای نرسید.

رژیم عراق پس از مدتی اعلام كرد مهندس تندگویان در 12خرداد 1361 در سلول خود خودكشی كرده است این مساله قابل قبول نبود مهدس تندگویان قبل از انقلاب در زندان ساواك هم به سر برده بود با پیگیری هایی كه ایران از طریق سازمان ملل انجام داد در سال 1364 صلیب سرخ به طور متناوب خواستار ملاقات با مهندس تندگویان شد.

مقامات عراقی در پاسخ به تقاضای ملاقات اعلام كردند كه وی اظهار داشته است كه با كسی ملاقات نمی كند و تهدید می كند كه اگر كسی با وی ملاقات كند دست به خودكشی خواهد زد و تا اینكه در سال 65 یك نفر از نمایندگان صلیب سرخ به نام هافلی گر، رئیس عملیات خارومیانه و شمال افریقا هنگام سفر به عراق در مقابل این ادعای عراقیها قبول مسئولیت كرد كه این ریسك را بپذیرد.

او برای ملاقات با مهندس تندگویان راهی زندان شد اما عراقیها مانع ورود ایشان به زندان شدند. تا اینكه در 13 آذر 1370 هیئت پیگیری كه شامل دو تن از اعضای خانواده مهندس تندگویان یعنی پدر و برادر خانم ایشان ، مهندس یحیوی و اعتمادی دندانپزشك  مهندس تندگویان برای روشن شدن كامل وضعیت مهندس تندگویان برای مدت 11روز عازم بغداد شدند. پزشك صلیب سرخ هم به جمعیت هیئت ایرانی پیوست. عراقیها ادعا كردند پس از نگهداری جسد به مدت چهار سال در سردخانه به علت متوقف نشدن جنگ دفن شده است با نبش قبر و كالبد شكافی پزشكان ایرانی به این نتیجه رسیدند كه اطلاعات موجود با جسد ارائه شده مطابقت ندارد.

هیئت مزبور پس از مذاكرات مفصل تصمیم به بازگشت گرفت وزارت خارجه عراق ضمن قبول اشتباه از سوی مسئولان گورستان خواستار تعویق سفر آنان شد تا جسد واقعی با حضور مجدد پزشك صلیب سرخ مورد معاینه قرار گیرد.سپس جسد دوم در قبرستان الكرخ واقع در 60كیلومتری جاده بغداد ورمادی نبش قبر گردید یك جسد مومیای در تابوت فلزی در آنجا قرار داشت.

هیئت ایرانی در هنگام نبش قبر متوجه تازه بودن قبر شد عراقیها در پاسخ به این مسئله گفتند كه ما برای اطمینان از وجود جسد مهندس تندگویان چند روز پیش اینجا را نبش قبر كردیم تا اشتباهی صورت نگیرد معاینه طرفهای سه گانه یعنی ایران و عراق و صلیب سرخ نشان داد كه جسد مذكور متعلق به شهید تندگویان است. پس از قطعی شدن مسئله هیئت ایرانی خواستار تحویل وسایل شخصی ایشان شد اما عراقیها مدعی شدند محل نگهداری آن شهید در بمباران امریكاییها تخریب شده است و كلیه لوازم شخصی و مدارك از جمله ریسمانی كه با آن خودكشی كرده از بین رفته است.

این پاسخ عراقیها نشان داد كه دروغ می گویند زیرا هنگام شهادت دستها و پاهای وی بسته بود كه نتواند آنها را حركت دهد بر اثر فشار به ناحیه قفسه صدری دنده های دهم راست و هفتم چپ ایشان شكسته بود آثار طناب باعث شكستگی استخوان لامی و خون مردگی در ناحیه حلق و حنجره شده بود پزشكی قانونی علت شهادت نامبرده را به احتمال قریب به یقین خفه شدگی به وسیله رشته طناب اعلام كرد و سن ایشان در هنگام شهادت را بین 31تا 37 سال ذكر كردند .

پیكر شهید تندگویان در تاریخ 25آذر در عتبات عالیات نجف، كربلا و كاظمین با حضور اعضا هیئت و كاردار سفارت ایران و خانواده شان با احترام طواف داده شد و در تاریخ 29 آذر 1370
در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیئت عراقی تحویل هیئت ایرانی گردید.

عاشورای کابل ...

عاشورای افغانستان

عكاس «مسعود حسینی» ، هنرمند افغان


«مسعود حسینی» :  "وقتی دسته عزاداران ولایت «لوگر» که هر ساله در روز عاشورا به کابل می‏آیند و مراسم ویژه‏ای به زبان پشتو اجرا می‏کنند، به محل حادثه رسیدند، من هم رفتم تا از آنان عکس بگیرم که ناگهان انفجار مهیبی رخ داد و همه جا تاریک شد."


در روز عاشورا هنگامی که عزاداران افغان در شهر مشغول عزاداری بودند، یک عامل انتحاری خود را در میان عزاداران منفجر کرد که به روایت رسمی بیش از 80 کشته و 150 زخمی بر جای گذاشت.

این حمله تروریستی نخستین بار بود که در ایام عزاداری ماه محرم و میان دسته‌ای از عزاداران صورت گرفت و خشم و انزجار زیادی را در پی داشت.

تیر خلاص امام حسین(ع) به معاویه از زبان آیت‌الله تهرانی

خبرگزاری فارس: تیر خلاص امام حسین(ع) به معاویه از زبان آیت‌الله تهرانی

آنچه در پی می‌آید سخنرانی آیت‌الله مجتبی تهرانی با موضوع «امام حسین(ع) مصلح غیور و انسان ضد غرور» است که در شب‌های ماه محرم در بیت وی بیان می‌شود.

اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.«الاسلام بدؤه محمدیٌّ و بقاؤه حسینیٌّ»

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(علیه­السلام) بود. گفته شد که این قیام، هدفمند و حساب شده بود و هم­چنین صحیفه­ای از دروس در ابعاد گوناگون معنویِ معرفتی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی برای تمام ابنای بشر اعم از مسلمان و غیر مسلمان بود. بالأخره بحث ما به اینجا رسید که امام حسین(علیه­السلام) از این قیام هدفی داشت و این­طور نبود که عجولانه تصمیم‌گیری کرده باشد، یا بی‌حساب حرکت کرده باشد و یا در محاسبه اشتباه کرده باشد. می­شود گفت که حضرت سال‌ها روی آن حساب کرده بود، آن را محاسبه کرده بود و برای آن تدبیر کرده بود و منتظر فرصت مناسبی بود که این گروه فاسد را از صحنه زعامت مسلمین براندازد، چون آنها در صدد براندازی اسلام بودند.
حضرت سال­ها قبل با صراحت به مردم اعلام خطر کرده بود، لذا حضرت دو سال قبل از مردن معاویه، در سال پنجاه و هشت هجری در سفر حج از تمام سران بلاد اسلامی و چهره­های شناخته شده صحابه و تابعین دعوت کرد و در آنجا نظراتش را به همه اعلام کرد. حضرت خطبه­ای خواند که دارای سه بخش بود. بخش اوّل آن راجع به پدر بزرگوارش علی(علیه­السلام) بود، شروع کرد به بیان نصّ صریح پیغمبر اکرم در مورد فضایل امیرالمؤمنین که همه عامّه هم آن فضایل را نقل می­کنند.[1]
امام حسین آمد و فرمایشات صریح پیغمبر اکرم درباره علی(علیه­السلام) را بیان کرد و همه هم قبول داشتند. امام حسین از این جمعیت بیش از هزار نفر با تأکید و قسم تصدیق گرفت که پیغمبر اکرم این جملات را راجع به علی(علیه­السلام) فرموده است و عرض می­کنم که برای چه امام این کار را کرد.

ادامه فضائل امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام)

آخرین جمله حضرت را دراین باره عرض می­کنم که به تعبیر من تیر خلاصی بود که امام حسین به قلب معاویه و طرفداران معاویه زد. در جلسه گذشته قسمتی از بخش اول خطبه شریفه حضرت را مطرح کردم تا اینکه به جریان مباهله رسید، امام حسین به آنها روی کرد و گفت شما را قسم می­دهم آیا در قضیه مباهله غیر از این بود که پیغمبر اکرم خودش بود و علی بود و دختر پیغمبر بود و فرزندان علی بودند که اینها گفتند: «اللهم نعم»! دقت کنید، من در انتها می­خواهم از این چیزهایی که می­گویم، نتیجه­گیری کنم، ببینید امام حسین چه طور دقیق صحبت کرده است.

*پرچم دار لوای اسلام در جنگ خیبر

در جمله بعد دارد که حضرت فرمود: «قَالَ أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إِلَیْهِ اللِّوَاءَ یَوْمَ خَیْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَأَدْفَعُهَا إِلَى رَجُلٍ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کَرَّارٍ غَیْرِفَرَّارٍ یَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ؟! قالوا: اللهم نعم!»[2] ای جمعیت! شما را به خدا قسم می­دهم! آیا نمی­دانید که پیغمبر اکرم در روز خیبر گفت: پرچم را به دست کسی می­دهم که او خدا و رسول را دوست می­دارد و خدا و رسول هم او را دوست می­دارند؛ او ترسو نیست و بسیار حمله می­کند و هیچ‌گاه از دشمن رو برنمی‌گرداند؛ و خدا با دو دست او فتح و پیروزی را به شما خواهد داد!؟ «قالوا اللهم نعم!» نگاه کنید امام حسین چه چیزهایی را پیش می­کشد. چیزهایی را مطرح می­کند که اصلاً قابل انکار نبوده است.

*علی(علیه­السلام)، برادر و جان پیغمبر

«قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ بَعَثَهُ بِبَرَاءَةَ وَ قَالَ لَا یُبَلِّغُ عَنِّی إِلَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی؟! قالوا: اللهم نعم!»[3] آیا می‌دانید که رسول خدا سوره برائت را به دست علی به مکه فرستاد و فرمود: جز خود من یا کسی که از من است، نباید پیام من را کسی ابلاغ کند!؟ گفتند: بله.
من نمی­توانم قضیه برائت را الآن بگویم، آنهایی که اهلش هستند، می­فهمند این یعنی چه. یکی از صحابه سوره برائت را گرفته بود که به مکه ببرد، حضرت جلویش را گرفت و گفت: او را برگردانید! یا من باید آن را ببرم یا کسی که از من است؛ بعد آن را به دست علی داد.

*احترام و جایگاه حضرت نزد پیغمبر

«قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ یَنْزِلْ بِهِ شَدِیدَةٌ قَطُّ إِلَّا قَدَّمَهُ لَهَا ثِقَةً بِهِ وَ أَنَّهُ لَمْ یَدَعْهُ بِاسْمِهِ قَطُّ إِلَّا یَقُولُ یَا أَخِی وَ ادْعُوا إِلَیَّ أَخِی‌؟! قالوا: اللهم نعم!»[4] آیا شما می­دانید که هیچ مشکل و حادثه مهمی برای پیغمبر اکرم پیش نمی­آمد، مگر این که به جهت اعتمادی که به علی داشت او را برای حل مشکلش جلو می­انداخت و هیچ‌گاه او را به اسم صدا نکرد و او را به عنوان برادر خطاب می­کرد؟ گفتند: بله!

*علی(علیه­السلام)، بهترینِ اهل بیت پیامبر

«قَالَ: أَ فَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَضَى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ جَعْفَرٍ وَ زَیْدٍ فَقَالَ یَا عَلِیُّ أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ وَ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی؟!»[5] آیا می­دانید که پیغمبر اکرم هنگامی که میان علی و جعفر و زید قضاوت نمود، فرمود: یا علی تو از من هستی و من از تو هستم، پس از من تو ولی و سرپرست همه مؤمنین هستی؟! گفتند: بله، خدایا تو را گواه می­گیریم که درست است!

*علی(علیه­السلام)، همنشین تنهای پیغمبر

«قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ کَانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کُلَّ یَوْمٍ خَلْوَةٌ وَ کُلَّ لَیْلَةٍ دَخْلَةٌ إِذَا سَأَلَهُ أَعْطَاهُ وَ إِذَا سَکَتَ ابْتَدَأَهُ؟! قالوا: اللهم نعم!»[6] آیا شما می­دانید که علی(علیه­السلام) روز و شب با پیغمبر اکرم جلسه و خلوت داشتند و بر او وارد می­شد و اگر علی در این جلسات خصوصی از پیغمبر سؤالی می­پرسید، پیغمبر جوابش را می­داد و اگر علی(علیه­السلام) سکوت می­کرد، پیغمبر اکرم ابتدا به تکلّم می­نمود؟ گفتند: بله. 

* علی(علیه­السلام) برتر از همه، حتّی حمزه و جعفر

«قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ فَضَّلَهُ عَلَى جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ حِینَ قَالَ لِفَاطِمَةَ زَوَّجْتُکِ خَیْرَ أَهْلِ بَیْتِی؟!» آیا می­دانید که وقتی پیغمبر می­خواست دخترش را به علی تزویج کند، برای فضیلت دادن او بر جعفر و حمزه به فاطمه گفت: بهترین اهل بیت خودم را به تو تزویج کردم و او را همسر تو قرار دادم؟ «أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَکْبَرَهُمْ عِلْماً ؟! قالوا: اللهم نعم!» [7] یعنی هم از نظر تسلیم بودنش نسبت به احکام الهی و هم از نظر حلم و بردباری و هم از نظر علم، از همه بالاتر بود؟

*علی(علیه­السلام)، مأمور به غسل، کفن و دفن پیغمبر

«قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَخِی عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَرَبِ وَ فَاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ابْنَایَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟! قالوا اللهم نعم!»[8] ترجمه­اش خیلی معلوم است. «قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ جَبْرَئِیلَ یُعِینُهُ؟! قالوا اللهم نعم!»[9] آیا می­دانید که پیغمبر اکرم امر کرد که علی(علیه­السلام) او را غسل دهد و تجهیز کند و گفت که جبرییل هم در این کار به علی کمک می­کند؟ «قالوا: اللهم نعم!» گفتند بله، این را هم می­دانیم. 

* علی(علیه­السلام)، یکی از دو امانت گران­بهای پیغمبر

«قَالَ: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فِی آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِی فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا؟! قالوا اللهم نعم!»[10] آیا می­دانید که پیغمبر اکرم در آخرین خطبه زمان حیاتش گفت: من دو امانت گرانبها را در میان شما گذاشتم، کتاب خدا و اهل بیتم، به آن دو چنگ زنید که هیچ­گاه گمراه نمی‌شوید؟ گفتند: خدایا تو را گواه می­گیریم که درست است!

*دوستی با علی(علیه­السلام) شرط دوستی با پیغمبر و خدا

اینجا امام حسین می­خواهد تیر خلاص را به قلب معاویه­ای­ها بزند و آن حرکات زشت و تبلیغات سوئی را که چند سال علیه علی(علیه­السلام) کردند، محکوم سازد. می­خواهد بخش­نامه­های معاویه و سبّ علی را محکوم سازد. دارد: «ثُمَّ قَدْ نَاشَدَهُمْ» بعد همه آنها را قسم داد: «أَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ یَقُولُ: مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی وَ یُبْغِضُ عَلِیّاً فَقَدْ کَذَبَ»[11] پیغمبر فرمود: کسی که گمان کند من را دوست دارد، ولی با علی دشمنی کند، دروغ می‌گوید. «لَیْسَ یُحِبُّنِی وَ یُبْغِضُ عَلِیّاً» نمی­شود که کسی من را دوست داشته باشد، ولی علی را دشمن داشته باشد.
«فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ:» امام حسین می­گوید وقتی که پیغمبر این را گفت، گوینده­ای مثل این که می­خواست جواب پیغمبر را بدهد، به پیغمبر گفت: «یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ کَیْفَ ذَلِکَ؟»چرا می­گویید که نمی­شود پیغمبر را دوست و علی را دشمن داشته باشد؟ ممکن است که کسی شما را دوست و علی را دشمن داشته باشد! «قَالَ: قَالَ لِأَنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِی وَ مَنْ أَبْغَضَنِی فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ؟! فَقَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ! قَدْ سَمِعْنَا؛ وَ تَفَرَّقُوا عَلَى ذَلِکَ»[12]. حضرت جواب داد که چون علی از من است و من از اویم. هر کس او را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است. هر که او را دشمن دارد مرا دشمن داشته و هر که دشمن من باشد، خدا را دشمن داشته است. همه اقرار کردند که این اخبار صحیح است و ما این حرف‌ها را شنیده‌ایم.

دقت امام حسین(علیه­السلام) در نقل خطبه در چهار بُعد

در اینجا من می­خواهم چند مطلب بگویم. بخش اوّل خطبه تمام شد. البته من هم فهرست­وار خواندم وگرنه خیلی مطالب در این حرف­ها است. چهار مطلب در اینجا مهم است، یک؛ متن خطبه است، دو؛ افرادی که دارند خطبه را گوش می­کنند، سه؛ آن زمان و روزی است که دارد خطبه را می­خواند و چهار؛ مکانی است که حضرت برای خطبه­اش انتخاب کرده است.
اما ببینید مطالبش را چه­طور تنظیم کرده است. اوّل به سراغ حرکت زشت معاویه در این چند سال نسبت به خاندان عصمت و طهارت و شایستگان سرپرستی و رهبری مسلمین و در رأس آن علی(علیه­السلام) رفته است. حضرت به دوستانش نمی‌گوید: جعل حدیث کنید! از خود پیغمبر حدیث نقل می­کند.

1.مخاطبان امام: دویست نفر از صحابه و هشتصد نفر از تابعین

حالا من می‌خواهم بر طبق اعداد و آمار حرف بزنم. این­طور که در تاریخ آمده است، دویست نفر از صحابه پیغمبر در این جمعیت بودند، خیلی است، دویست نفر کسانی بودند که پیغمبر را درک کرده بودند، یعنی این حرف‌ها را خودشان از شخص پیغمبر شنیده بودند. ببینید امام حسین چه قدر قوی برخورد می­کند. بیش از هشتصد نفر از تابعین بودند که یا از فرزندان صحابه بودند و یا از کسانی که به صحابه پیوسته بودند. آیا می­شود به این فضایل خدشه­ای وارد کرد؟ اینها را قسم می­دهد و می­گوید آیا این سخنان را از پیغمبر شنیدید یا نه؟ تو که پیغمبر را دیدی، از او شنیدی یا نه؟ تو که پیغمبر را ندیدی، اینها را از آن کسی که دیده است، شنیدی یا نشنیدی؟
می­نویسند دویست نفر از صحابه و بیش از هشتصد نفر از تابعین، سخنان امام حسین را تأیید کردند.

2.حرف‌های امام: رعایت ترتیب تاریخ در نقل فضائل

حالا ببینید چه­طور شروع می­کند. در اوّلین جمله که حضرت قسمشان داد، از هنگام ورود پیغمبر به مدینه بود، فرمود: آیا می­دانید که پیغمبر مسجد و آن ده حجره را ساخت و درب همه حجرات را به مسجد بست و فقط درب خانه علی را باز گذاشت؛ حتی وقتی عمر خواست سوراخی از منزلش به مسجد باشد، پیغمبر گفت: این سوراخ را هم ببندید؟ اوّلین جمله امام حسین این بود. ببینید از کجا شروع کرده است! حضرت از هنگام ورود پیغمبر به مدینه شروع می­کند و گام به گام جلو می­آید تا به آخرین لحظات زندگی پیغمبر می­رسد. حسین(علیه­السلام) حساب شده جلو می­آید و اصلاً پراکنده گویی ندارد.
حالا آیا این قیام بی­حساب بود؟ تو نمی­فهمی حساب یعنی چه. امام حسین دقیق حساب کرده بود. جلو می­آید تا به لحظات آخر پیغمبر اکرم می­رسد، پیغمبر در آخرین روزها خطبه­ای خواند و بعد هم وفات کرد، فرمود: «ترکت فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی». حتی وصیت کرد که من را علی غسل دهد.
نگاه کنید امام حسین حرف­های پیغمبر در مورد فضایل علی را از زمان ورود پیغمبر به مدینه تا وفات ایشان بیان کرد. چون ممکن است کسی بگوید پیغمبر هنگام وفات از یک سری نظریاتشان برگشتند. وضع فعلی افراد ملاک است. نخیر! پیغمبر تا لحظه آخری که می­خواست از دنیا برود، از فضایل علی می­گفت. آخرین جملات ایشان هم این بود که علی من را غسل دهد و تجهیز کند و جبرییل هم به او کمک می­کند. نتیجه چه می­شود؟
آیا می­دانید که پیغمبر در جملات آخر چه گفت؟ فرمود: نمی­شود کسی من را دوست داشته باشد و علی را دشمن داشته باشد. خدا معاویه و اطرافیانش را لعنت کند که علی را سبّ کردند. آیا شما پیغمبر را دوست دارید؟
تیر خلاص امام حسین به معاویه این بود. تمام این فضایل را گفت و آخر سر هم از قول پیغمبر گفت: نمی­شود کسی من را دوست داشته باشد و علی را دشمن داشته باشد! در اینجا شخصی برگشت به پیغمبر گفت: چرا نمی­شود؟ حضرت جواب داد: چون حبّ او حبّ من است، حبّ من حبّ به خدا است؛ بغض او بغض من است و بغض من بغض به خدا است. خیلی صریح و روشن بیان فرمود، یعنی تمام کارهای معاویه و اطرافیانش نسبت به علی بر خلاف اسلام و فرمایشات پیغمبر بود. پس امام حسین هیچ پراکنده گویی نکرد، همه اینها را حساب شده و دقیق ردیف کرد.
در ضمن حرف­هایم گفتم که امام حسین در انتخاب افراد هم بهترین انتخاب را داشت، دویست نفر از صحابه و بیش از هشتصد نفر از تابعین را جمع کرد و با قسم از همه اینها اعتراف گرفت که اگر اینها را شنیدید بگویید، همه گفتند «نعم، دیگر چه می­خواهی؟

3.بهترین زمان برای ایراد خطبه

حالا به سراغ زمان می­رویم. حضرت عجب زمانی را انتخاب کرد! آیا زمان عرفات یا زمان مشعر یا زمان اعمال مکه را انتخاب کرد؟! نه؛ حضرت منا را انتخاب کرد. یعنی جایی که انسان­ها اعمال عمره و حج را انجام دادند و بعد از توبه یک حالت تلطّف روحی پیدا کرده‌اند که از این به بعد دروغ نگویند.
اینهایی که مکه می­روند، می­روند که آنجا پاک و پاکیزه شوند و برگردند. قرار نیست وقتی که به منا رسیده است و این همه زجر کشیده است تا پاک و پاکیزه شود، همه را با دروغ از بین ببرد. امام حسین دارد قسمشان می­دهد، آیا می­شود که اینها بیایند دروغ بگویند؟ عجب زمانی را انتخاب کرده است. آقا شما نمی‌دانید، امام حسین غوغا کرده است. به نظر من ایشان نابغه بزرگ عالم وجود است، هیچ انسان شقی هم حاضر نیست در آن موقعیت دروغ بگوید. حضرت از همه اقرار گرفت.

4. بهترین مکان برای ایراد خطبه

چهارم مسأله مکان است. اینجا کجا است؟ همه می­دانند که حج مواقفی دارد و آن عرفات و مشعر و منا هستند، هر کدام از این مواقف و به خصوص منا برای خود شرافتی دارند. منا سرزمینی است که انسان­ها خودشان را ز تمام تعیّنات رها می­کنند. مظاهری را پیش می­کشند که آنها گویای این رها شدن است. رجم کردن شیطان در منا است، اتّصال به رحمان در منا است. قهرمان توحید، حضرت ابراهیم آنجا به مبدأ هستی اتصال پیدا کرد و در آنجا به او امر شد که علقه­اش را از ماسوی­الله جدا کند. امام حسین خواست در چنین جایی حرف­هایش را به آنها بگوید، اینجا که آمدید دیگر از این مسائل شیطانی و دنیوی و مادی دست بردارید.
منا جایی است که به ابراهیم خطاب شد، فرزندش اسماعیل را در راه خدا قربانی کند، دیگر مکانی بالاتر از این می­خواهی که دست از تعینات برداری؟ در قرآن دارد: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری» به پسرش اسماعیل روی کرد و گفت: ای پسرم، من در خواب دیدم که دارم تو را ذبح می­کنم، بگو من چه کار کنم؟ «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرین»[13]، اسماعیل گفت همان کاری را بکن که خدا به تو گفته است، ان­شاءالله که من صبر می­کنم. منا چنین سرزمینی است، هرکسی باید خودش را از تمام این مسائل دنیوی تهی کند.

تفاوت ابراهیم نبی(علیه‌السلام) با حسین‌بن‌علی(علیهماالسلام)

اما به شما بگویم که تفاوت بین حضرت ابراهیم و حسین(علیه­السلام) از زمین تا آسمان است. ابراهیم در همین سرزمین منا به پسرش این حرفها را زد، حسین(علیه­السلام) هم آمده است در اینجا و می­گوید اسلام دارد از بین می­رود، بیایید از تعلّقات خودتان دست بردارید. راجع به ابراهیم دارد یک دفعه بعد از آن که «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبین»[14] هر دو تسلیم خدا شدند و ابراهیم پیشانی اسماعیل را روی خاک گذاشت، «وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیم؛ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا»[15] خطاب آمد که ای ابراهیم خوابی که دیدی درست است، او را نکش. می­دانی می­خواهم چه بگویم؟ خیلی تفاوت است.
ذکر مصیبت حضرت علی اکبر(علیه‌السلام)
امّا حسین با علی اکبر این کار را نکرد. من یک وقتی شعر این عارف را که می­گوید:
«مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ       چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد»
 به علی(علیه­السلام) و حضرت آدم تطبیق دادم، ولی امشب می­خواهم مصداق دیگری برایتان بگویم. حضرت ابراهیم وعده کرد اما چه کسی عملی کرد؟ حسین عملی کرد.
«مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ       چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد»
روز عاشورا آمد، عرض کرد اجازه می­دهی من به میدان بروم؟ می­گویند: بدون تأمّل به او گفت: علی جان برو.

--------------------------------------------

[1]. امیدوارم کسانی که حرف­های من را منتشر می­کنند، دنبال این مآخذ بروند. من حتی به آنها گفتم که این فضایل در کدام کتاب­ها آمده است.
[2]. منابع خاصّه: بحارالانوار، ج42، ص155؛ امالی صدوق، ص513؛ امالی طوسی، ص306؛ تحف‌العقول، ص458 و...
منابع عامّه: سنن نسائی، ج5، ص46؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص130، سنن ترمذی، ج12، ص187؛ صحیح ابن حبان، ج15، ص382؛ صحیح بخاری، ج10، ص142؛ صحیح مسلم، ج12، ص129؛ کنزالعمال، ج10، ص462  و...
[3]. منابع خاصّه: بحارالانوار، ج10، ص138؛ امالی طوسی، ص561؛ علل الشرایع، ج1، ص190؛ کشف الغمّه، ج1، ص300 و...
منابع عامّه: کنزالعمال، ج2، ص417؛ سنن احمد، ج7، ص143
[4]. منابع خاصّه: بحارالانوار، ج31، ص428؛ کتاب سلیم، ص640
منابع عامّه: کنزالعمال، ج7، ص253؛ سنن نسائی، ج8، ص182؛ مسند احمد، ج4، ص298
[5]. منابع خاصّه: بحارالانوار، ج20، ص371؛ أمالی طوسی، ص200؛ العمده، ص201؛ کشف الغمّه، ج1، ص99
منابع عامّه: صحیح ابن حبّان، ج11، ص229؛ صحیح بخاری، ج2، ص960
[6]. منابع خاصّه: اصول کافی، ج1، ص64؛ بحارالانوار، ج2، ص230؛ مستدرک الوسائل، ج17، ص 342؛ الاحتجاج، ج1، ص259؛ تحف العقول، ص193 و...
منبع عامّه: المستدرک علی الصحیحین، 4630
[7]. منابع خاصّه: بحارالانوار، ج28، ص52؛ ارشادالقلوب، ج2، ص419؛ الخرائج، ج1، ص356 و...
منابع عامّه: کنزالعمال، ج13، ص114؛ المستدرک علی الصحیحین، 4614 و 4648؛
[8]. منابع خاصّه: بحارالانوار، ج4، ص 198، مستدرک الوسائل، ج 4، ص336؛ امالی صدوق، ص39؛ امالی طوسی، 365؛ الخرائج، ج3، ص1064 و...
منابع عامّه: کنزالعمال، ج11، ص619؛ همان، ج13، ص143
[9]. بحارالانوار، ج22، ص482؛ الاحتجاج، ج1، ص80
[10]. منابع خاصّه: اصول کافی، ج2، ص414؛ بحارالانوار، ج2، ص99؛ وسائل الشیعه، ج27، ص204؛ مستدرک الوسائل، ج7، ص254؛ الاحتجاج، ج1، ص149 و...
منابع عامّه: کنزالعمال، ج1، ص181؛ مسند احمد، ج23، ص434؛ سنن دارمی، ج10؛ ص240
[11]. منابع خاصّه: اصول کافی، ج2، ص238؛ بحارالانوار، ج27، ص75؛ امالی صدوق، ص125؛ امالی طوسی، ص545؛ خصال، ج2، ص553 و...
منابع عامّه: کنزالعمال، ج13، ص123
[12]. بحارالانوار، ج33، ص185؛ کتاب ‌سلیم ‌بن ‌قیس، ص790 الی 794
[13]. سوره الصافات، آیه 102
[14]. سوره الصافات، آیه 103
[15]. سوره الصافات، آیات 104 و 105

ایالات متحده باید با تلویزیون به ایران حمله کند!

بنیامین نتانیاهو نخست وزیر فعلی رژیم صهیونیستی در سالگرد 11 سپتامبر و حادثه انهدام برج های دو قلوی نیویورکی در جمع اعضای یکی از تینک تنک های آمریکایی موسوم به "کمیته اصلاح دولتی" سخنرانی مهمی داشت که در آن به نوعی استراتژی آتی ایالات متحده را تعیین می کرد ، آن هم در شرایطی که در هیچ مقام و منصب سیاسی و یا نظامی نبود و تنها به عنوان یک استراتژییست اسراییلی در آن جمع حضور داشت.

تیتر خبر آن سخنرانی که در تاریخ 12 سپتامبر 2002 توسط خبرگزاری یونایتدپرس مخابره شد این بود:

"نتانیاهو : ایالات متحده باید با تلویزیون به ایران حمله کند!"

و در ادامه آمده بود : "...نخست‌وزیر سابق اسرائیل [که در آن زمان هنوز مجدداً نخست‌وزیر نشده بود] از آمریکا خواست تا تغییر رژیم را در دو کشور عراق و ایران پی بگیرد و این کار را در عراق با حمله نظامی و در ایران با پخش برنامه‌های تلویزیونی ماهواره‌ای با محتوای هرزگی انجام دهد.

وی گفت: جریان فرهنگ عامیانه غربی به داخل ایران، می‌تواند منجر به براندازی جمهوری اسلامی شود.

بنیامین نتانیاهو با اشاره به وجود هزاران دیش ماهواره در ایران، به «کمیته اصلاح دولتی» [یک تینک تنک دولتی در آمریکا] گفت که آمریکا می‌تواند با پخش سریال‌های شبکه فاکس که افراد زیباروی جوان را در وضعیت‌های متنوعی از برهنگی نشان می‌دهند که زندگی‌های فریبنده و مادی‌گرایانه دارند و رابطه‌های بی قید جنسی برقرار می‌کنند،  یک انقلاب را علیه حکومت این کشور برانگیزد..."(متن کامل این سخنرانی هنوز در اینترنت و وب سایت خبرگزاری یونایتد پرس قابل جستجو است)

آمریکا حدود 6 ماه پس از این رهنمود و راهکار صهیونیستی یعنی در اواسط ماه مارس 2003 به عراق حمله نظامی کرد و از همان زمان ، طرح تاسیس شبکه های ویژه فیلم و سریال و شو و موسیقی را در دستور کار خود قرار داد که امثال MBC فارسی ، فارسی وان تا شبکه "من و تو" از آن جمله هستند. قابل ذکر اینکه شبکه هایی همچون فارسی وان از جمله حلقات فاکس به شمار آمده که نتانیاهو سریال های آن را موجب فریب خانواده های ایرانی دانسته بود!!

:: برای خواندن متن کامل این مقاله با عنوان  به یهانه فیلم "سعادت آباد" در وبلاگ سعید مستغاثی http://smostaghaci.persianblog.ir بخوانید ::

نگاهی به نقش سیاست‌‌های انگلستان در انحراف انقلاب‌‌های اسلامی- عربی

خبرگزاری فارس: نگاهی به نقش سیاست‌‌های انگلستان در انحراف انقلاب‌‌های اسلامی- عربی

 انگلستان کشوری است با قدمتی دیرینه در استعمارگری. تاریخ نگاران؛ شاه بیت سیاست­های استعماگری انگلستان در حافظه‌ی تاریخ را، سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» می‌دانند. سیاستی که در طول تاریخ بارها و بارها به اجرا درآمد تا منافع این قدرت اروپایی را تأمین نماید. نمونه‌های بسیار از اجرای این سیاست در تاریخ سیاسی­ انگلیس به ثبت رسیده است. یکی از جوامعی که این سیاست را تجربه کرده و محلی برای آزمون و خطای آن بوده، جامعه‌ی مسلمانان خاورمیانه است.
 
ایجاد فرقه­های بابیت و بهاییت، تلاش در جهت تأسیس رژیم صهیونیستی اسراییل و مرزهایی که در تاریخ منطقه سرمنشأ اختلافات بسیار بوده‌اند، تنها نمونه‌هایی از عملیاتی نمودن این سیاست است. سیاستی که پیامدهای آن در منطقه جز آشوب و بلوا نبوده و نیست. هر چند به مرور و با ورود به دوران پسا استعماری، استعمار شکل نوینی به خود گرفت و انگلیس به تدریج از ورطه‌ی سیاست­های سنتی خود عقب کشید اما سیاست­های استعماری آن با حالتی زیرپوستی تداوم یافت.
 
در وقایع اخیر کشورهای عربی، هرچند آمریکا به عنوان اصلی‌ترین عامل مؤثر، شناخته می­شود اما نقش سیاست‌های خزنده‌ی انگلستان نیز محل مداقه است. کیفیت نقش استعمار پیر در وضعیت فعلی و اثرگذاری «سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن» در جغرافیای اعتراض‌های اخیر کشورهای مسلمان، محور اصلی این نوشتار است.

 
سابقه‌ی سیاست تفرقه‌ی استعماگر پیر
 
بررسی سبقه‌ی استعماری انگلیس، خود مجالی گسترده می­طلبد اما آن­چه در این جا محل بحث است بررسی نمونه‌هایی است که در طی تاریخ از اجرای خواسته‌های انگلیس در راستای تفرقه افکنی میان مسلمانان ثبت و ضبط شده است.
 
نمونه­ای از این امر، پیوندی است که میان این کشور و بهاییت و بابیت موجود است. پیوند بهاییت‌ با دولت‌ انگلیس‌ در سده‌ی اخیر، از مسایلی‌ است‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ بین‌ مورخان‌ و مطلعان‌ رشته‌ی تاریخ‌ و سیاست، بر روی‌ آن‌ نوعی‌ «اجماع» وجود دارد و در این‌ زمینه، نمونه‌وار، می‌توان‌ به‌ اظهارنظرهای‌ «مهدی‌ بامداد، اسماعیل‌ رائین، احمد کسروی، فریدون‌ آدمیت، خان‌ ملک‌ ساسانی، محمود محمود، دکتر جواد شیخ‌ الاسلامی، دکتر عبدالهادی‌ حائری، محمدرضا فشاهی، احسان‌ طبری، دکتر یوسف‌ فضایی، دکتر سید سعید زاهد زاهدانی، عبدالله‌ شهبازی، بهرام‌ افراسیابی و ...» استناد کرد که‌ بر نکته‌ی مورد نظر‌ انگشت‌ تأکید می‌گذارند.
 
دکتر «شیخ‌الاسلامی»‌ مترجم‌ کتاب‌ خاطرات‌ سیاسی‌ «سر آرتور هاردینگ» ‌- آن‌جا که‌ هاردینگ‌ در بخشی‌ از خاطرات‌ خود با لحنی‌ جانب‌دارانه‌ از بابیان‌ و بهاییان‌ یاد می‌کند- می‌نویسد: «در عرض‌ 100 سال‌ اخیر، بابیان‌ و بهاییان‌ ایران‌ همیشه‌ از خط‌ مشی‌ سیاسی‌ انگلستان‌ در شرق‌ پیروی‌ کرده‌اند و ستایش‌ وزیر مختار انگلیس‌ از آن‌ها امری‌ است‌ کاملاً‌ طبیعی.»[1]
 
در واقع استعمار پیر انگلیس از دیر زمان برای تفرقه و ایجاد مسلک­های ساختگی در خاورمیانه به ویژه هندوستان و سپس ایران تلاش می‏کرد و در این راستا کمک شایانی به شکل‏گیری و ادامه‌ی حیات سیاسی و اجتماعی بهاییان کرده است. از بین بردن صفوف متحد و یک‌پارچه‏ی امت اسلامی، روشن کردن شعله‏های آتش تفرقه و نفاق در میان مسلمانان، کمک به حرکت‌های مخرب علیه تعالیم اسلامی - که از جمله‏ی اهداف انگلیس بود که - با ایجاد فرقه­های جدید به کسب و تأمین آن­ها دست می­یافت.
 
ایجاد فرقه­های جدید موجب هدر رفتن انرژی انباشته جامعه مسلمین شد. این امر باعث شد تا دشمن از جایگاه خارج از مذهب به جایگاه درون مذهب راه یابد و از نیروهای داخل دین به عنوان صف‌بندی علیه جبهه اسلامی یارگیری نماید؛ بدین ترتیب دشمن با نمایی نوین هویدا شد.

اما از نگاه استعمار این شکاف داخلی کافی به نظر نرسید و نیاز به یک شکاف درون منطقه­ای بود که میان منافع امت اسلامی آتش انداز شود. در واقع به موازات شکاف درون مذهب، شکاف از طریق ایجاد یک سرزمین جعلی به عنوان شکاف استراتژیک در میان کشورهای اسلامی دنبال شد. این شکاف استراتژیک نمونه‌ی دیگری از سیاست­های تنش­زای این کشور بود که در مساعدت و حمایت در تأسیس رژیم جعلی اسراییل در سال (1954م) عیان گردید. در (1219ش/1840م)، روزنامه‌ی تایمز لندن اعتراف کرد که پیشنهاد استقرار یهودیان در سرزمین فلسطین مورد حمایت پنج قدرت بزرگ جهانی است.
 
سپس «هرتزل» (بنیان‌گذار سازمان جهانی صهیونیسم و پدر صهیونیسم) فاش کرد: «بازگشت به سرزمین پدران‌مان ... از بزرگ‌ترین مسایل سیاسی مورد علاقه‌ی قدرت‌هایی است که در آسیا چیزی می‌جویند.»[2] اما «انگلیس گوی سبقت را از قدرت‏های دیگر اروپایی ربود و با ابداع اندیشه‏ی صهیونیسم زمینه‏ی تأسیس رژیم غاصب اسراییل را فراهم آورد؛ به بیان دیگر پس از یک درگیری طولانی میان صهیونیست‏ها، سرانجام صهیونیست‏های انگلوفیل، جناح وابسته با وایزمن به تثبیت فلسطین - مکان مورد نظر انگلیس- به عنوان جایگاه نهایی یهودیان موفق شدند.» چراکه در ابتدای قرن بیستم میلادی در حالی که هدف سیاست استعمار انگلیس تثبیت وجود خود در هند، مصر و بخش‏های بزرگی از آفریقا و نیز حمایت از راه‏های مهم منتهی به این مستعمره‏ها بود، اوضاع جدیدی در صحنه‏ی سیاست جهانی پدیدار شد. [3] 
 
 استعمار انگلیس، اهمیت فراوان و ارزش سوق الجیشی فلسطین و نقش بزرگی که می‌توانست به یاری موقعیت خویش در آینده‌ی استعماری آن ایفا کند را درک کرد. «اعلامیه‌ی بالفور» و در نهایت حمایت و تأسیس رژیم صهیونیستی اسراییل از سوی انگلیس از یک سو باعث شد تا امنیت و ثبات منطقه به چالش کشیده شود و از سویی نیز، مسلمانان را درگیر تفرقه­ای سازد که به دلیل نوع رویکرد آن­ها با این رژیم ایجاد شده بود.
 
به جز نمونه‌های بیان شده، نمونه‌ی دیگر سیاست­های تفرقه‌افکنانه‌ی انگلیس،چگونگی تشکیل مرزهای جغرافیایی کشورهایی هم‌چون افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان، بحرین، آذربایجان، ارمنستان، عراق، ترکیه، کویت، قطر و امارات متحده‌ی عربی است که به وضوح نشان می­دهد قسم‌بندی‌های این کشورها براساس هیچ معیار حقیقی نیست و در بسیاری موارد چندین کشور بخشی از یک ملت هستند که تکه تکه شده­اند تا در نهایت موجبات تنش فراهم کنند.
 
با نگاهی گذرا به تشکیل این کشورها، پراکندگی و قومیت‌های مختلف این مناطق مشخص می­گردد که اساس آن­ها بر پایه‌ی استعمار سیاسی، چپاول نفت و گاز، چپاول آثار باستانی و تسلط بر مناطق استراتژیک بنا نهاده شده است. امروزه درگیری­ها، جنگ­های داخلی، قومی و مذهبی در این مناطق از اثرات همین مرزبندی­های غیرواقعی است که اتحاد مسلمانان را به چالش کشیده است. برای نمونه به موارد زیر دقت کنید:
 
1 . اختلافات ارضی و درخواست تجزیه‌ی کردها از ترک­های ترکیه (این تنش‌ها در نهایت منجر به جنگ‌های مسلحانه‌ی حزب کارگران کردستان ترکیه از سال (1984) تاکنون و کشته شدن بیش از 40000 تن گردیده است.)
 
2. درگیری ده­ها ساله‌ی عربستان و یمن در مورد استان­های نفت خیز مرزی، جزان نجران و آثیه .
 
3. اختلاف ارضی عربستان و قطر بر سر یک باریکه‌ی 25 کیلومتری در نزدیکی مرز بین‌المللی خود با امارات متحده‌ی عربی.[4]
 
این تنها شواهدی اندک از نمونه‌های بسیار اختلافات مرزی است که ریشه در سیاست انگلیس دارد. اگرچه با قدرت یافتن آمریکا، انگلیس اندکی به حاشیه رفت اما حمله‌ی آمریکا به افغانستان و عراق نشان داد ردپای این پیر سیاست به موازات آمریکا قابل ارزیابی است. وقایع و تحولات پیش­آمده در کشورهای عربی نیز به گونه­ای دیگر عرصه را برای سنجش سیاست این کشور فراهم می‌سازد.

انگلستان و بهار اعراب
 
با پایان تنش‌ها و اعتراض‌ها در کشورهایى مثل مصر و تونس و محقق شدن خواسته‌ی بیش‌تر مخالفان که سرنگونى نظام‌هاى تمامیت خواه و دیکتاتورهاى در رأس آن­ها بود، هنوز کار تشکیل دولت و ساختارسازى سیاسى آغاز نشده که دولت‌هاى قدرتمند منطقه و جهان تلاش مى‌کنند یا آرزومندند که ساختارهایى متمایل به خود را در این کشورها روى کار بیاورند. این درحالی است که مصادره‌ی اعتراض‌های اخیر از سوی کشورهای غربی محور اصلی اظهارنظرهای مقام‌ها و کارشناسان غربی قرار دارد. به خصوص سعی در جداسازی این اعتراض‌ها از آن­چه صدور انقلاب اسلامی ایران نامیده می‌شود خود بخشی از سیاست­های تفرقه افکنانه‌ی غرب و به‌ویژه انگلیس است.
 
این امر در تلاش وافر شبکه‌ی «بی.بی.سی» فارسی در برجسته کردن سخنان «راشد الغنوشی» نمایان شد که بر تمایز سلوک سیاسی وی از امام خمینی(ره) تأکید داشت و اینان راه نفاق را به‌وسیله‌ی تمایز اسلام ترکیه از ایران، دنبال کردند.
 
«بی.بی.سی» در تحلیل‌ها و مواضع دو ماه اخیر خود، سیاست تفرقه‌ی جامعه‌ی اسلامی را با القای سناریو دنبال کرده که کشورهاى شمال آفریقا در مسیر حرکت به جانب دموکراسی راه یافته‌اند و دشوارى و ناهموارى این مسیر نظیر همان روندى است که 20 سال پیش کشورهای اروپای شرقی طى کردند.
 
شبیه خواندن تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا با فروریختن دیوار برلین و برداشته شدن مرز شرق و غرب، از میل به تکمیل پروژه‌ی دموکراسى سازى و یک‌پارچه کردن نظام‌هاى سیاسى و اقتصادى و به نوعى زایش خاورمیانه‌ی جدید خبر مى‌دهد. در همین راستا می­توان به سفر «ویلیام هیگ» وزیر خارجه‌ی انگلیس به تونس اشاره کرد که در جهت حمایت از جریان دموکراسی خواه رخ داد.
 
هیگ، در جریان سفر به تونس، علاوه بر وعده‌ی کمک 5 میلیون پوندى به تونس، خواستار برقرارى آزادى‌هاى سیاسى بیش‌تر در این کشور شد. وی اولین مقام بلند پایه‌ی اروپایى بود که پس از ناآرامى‌هاى تونس به این کشور سفر کرد تا درباره‌ی اعطاى آزادى‌هاى سیاسى و توسعه‌ی اقتصادى خاورمیانه، صحبت کند. دولت بریتانیا مکرر با طرح شعارهایی که روح انقلاب زدایی در آن موج می‌زند. آزادى، قانونمندى، ‌آزادى بیان و انتخابات آزاد را در صدر فهرست مطالبات کشورهای عربی درگیر بحران بیان می‌کند. هم‌چنین درخواست آزادسازى اقتصاد و نقش آفرینى خاورمیانه در تجارت جهانى، دیگر خطوط روانی این کشور را شامل شده و این‌ها یعنى همه‌ی آن‌چه زیربناى جوامع آزاد و حکومت‌هاى مردمى ‌به سبک لیبرال دموکراسى به شمار مى‌رود.
 
سناریوی جدید استحاله‌ی انقلاب‌های عربی با ابزارهایی هم‌چون القا و تطمیع با عامل قرار گرفتن مستقیم انگلستان به جریان افتاده است. تاریخ سراسر رذالت استعمار پیر «مصادره انقلاب‌ها» و چیدن ثمره‌ی خیزش‌های مردمی را به عنوان اصلی‌ترین ارکان سیاست ورزی انگلیسی برجسته می‌نماید. نمونه‌ی این تکرار تاریخی را اکنون و در سیاست دوگانه‌ی انگلیس در قبال کشورهای عربی در حال تحول می‌توان، یافت. درحالی که منابع گوناگون خبری از فروش چند میلیون پوندی گاز اشک آور به حاکمان دیکتاتور منطقه برای مقابله با مردم معترض خبر می‌دهند. سیاست ورزان بریتانیای پیر از در صلح و گفت‌وگو با مردم معترض وارد می‌شوند. شاید مرور این خبر که چندی قبل خبرگزاری‌ها نقل کردند، جالب باشد.
 
وزیر خارجه‌ی انگلیس خطاب به مقام‌هاى تونسى گفت: «انگلیس آماده‌ی حمایت از کسانى در منطقه است که الهام بخش توسعه‌ی اقتصادى بیش‌تر و نظام‌هاى سیاسى آزادتر هستند. یک انتقال قدرت قابل ملاحظه در تونس در راه است و دولت رشد دل‌گرم کننده‌اى در پاسخ به خواسته‌هاى مردم داشته است. اکنون تنها باید مطمئن شد که این تغییر، سریع، جامع و غیرقابل بازگشت است. به این ترتیب انگلیس خود را همراه و دوست تونسى‌هایی دانسته که ساختن آینده‌اى روشن‌تر را دنبال مى‌کنند.»
 
حمایت 5 میلیون پوندى بریتانیا نیز براى اطمینان از تغییر ساختار و حرکت در مسیر مورد نظر غرب به بهانه‌ی حمایت از پیش برد اصلاحات دموکراتیک در خاورمیانه، انجام شده است. هم‌چنین یکی از سخنگوهای وزارت امور خارجه‌ی‌ انگلیس، دوران کنونی را «فرصت طلایی در منطقه»‌ توصیف و اظهار کرد، مذاکرات هیگ بر روی آزادی سیاسی گسترده‌تر و توسعه‌ی اقتصادی در خاورمیانه متمرکز خواهد شد. ویلیام هیگ هم‌چنین با عناصر اصلی دولت موقت از جمله «محمد الغنوشی» نخست وزیر تونس و «محمد نوری» وزیر همکاری بین‌المللی تونس دیدار کرد. هیگ در این باره در صفحه‌ی توییتر خود نوشت:‌ «سفر به تونس با هدف نشست با دولت موقت و اعلام حمایت از مردم تونس برای برقراری دموکراسی در آن‌جاست.»[5]

خبرهاى تحولات مصر بعد از سقوط دیکتاتورى مبارک این ارزیابى را شفاف‌تر می‌سازد. روند انتقال قدرت در این کشور به گونه‌اى بوده که طى مدت 18 روز اعتراض مردم مصر، ارتش خود را داخل دعواى حکومت و مردم نکرد و آمریکا و متحدانش نیز ضمن تمجید از حرکت‌هاى مردمى ‌به نقد عملکرد مبارک و اصلاحات نیم بند او مى‌پرداختند.
 
پس از استعفاى مبارک نیز قدرت در راستاى انتقال و ایجاد زیرساخت‌هاى لازم براى دگرگونى‌هاى عمیق به شوراى نظامى ‌واگذار شد و اکثر منابع خبرى، از دست‌هاى «عمر سلیمان» و آمریکایى‌ها در هدایت امور، خبر مى‌دهند. نگرانى از ورود امواج اسلامى ‌به عرصه‌ی انتخابات آزاد و قبضه‌ی کامل حکومت توسط اسلام‌گراها و سپس احتمال پیاده کردن تئورى‌هاى حکومت اسلامى‌ که منجر به حذف قواعد دموکراتیک خواهد شد، غرب را متحد کرد تا از همه‌ی توانش براى محافظت از آن‌چه دموکراسى مى‌نامد، استفاده کند.
 
نقش آفرینى و نفوذ آمریکا و قدرت‌هاى اروپایى هم‌چون انگلیس، در کشورهایى که بستر اعتراض‌ها و انقلاب‌ها واقع مى‌شوند، در راستاى تداوم هدفى صورت مى‌گیرد که به فرو ریزى دیوار برلین و فروپاشى شوروى سابق انجامید و پس از آن با سرعت اروپاى شرقى و آسیاى شرقى را درنوردید.[6] به نظر مى‌رسد در همین راستا «دیوید کامرون» نخست وزیر انگلیس در سفری پیش‌بینی نشده وارد قاهره، پایتخت مصر شد. اهمیت این سفر هنگامی روشن می­شود که بدانیم کامرون اولین مقام خارجی بود که پس از سقوط حسنی مبارک دیکتاتور مصر، به آن کشور سفر کرد. خبرگزاری رویترز نیز از لندن گزارش داد، کامرون قبل از عزیمت به قاهره گفته است: «این سفر فرصت خوبی برای گفت‌وگو با اداره کنندگان مصر و اطمینان از واقعی بودن روند انتقال حکومت نظامیان به غیرنظامیان است.»[7]
 
در واقع انگلستان در وقایع اخیر به عنوان متحد آمریکا در جهت تمایز و ایجاد تفرقه میان مسلمانان مصر و تونس با ایران تلاش می­کند. سیاست­های انگلیس هنوز هم در عرصه‌ی شفاف بازی رخ نمی­نمایاند بلکه قاعده‌ی بازی و سیاست او پنهان است. سیاست این کشور در جهت مصادره‌ی وقایع این کشورها در راستای آرمان لیبرال دموکراسی است. سیاست پسا استعماری انگلیس این بار «تفرقه بینداز و حکومت کن» را در عرصه‌ی کشورهای اسلامی با تقابل تعریف این کشورها از اسلام و پیوند دین و سیاست نمایان کرده است.
 
بررسی وقایع اخیر نشان می­دهد استعمارگر پیر هنوز هم کهنه سیاست دیرین خود را در جهت تضعیف مسلمین با شعار مد روز «دموکراسی» دنبال می­کند. دموکراسیِ سوار بر سیاست تفرقه‌افکن انگلیسی!


پی‏نوشت‏ها: 
 
[1]. سر آرتورهاردینگ، خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ وزیر مختار بریتانیا در ایران  در عهد سلطنت مظفرالدین شاه قاجار، ترجمه‌ی دکتر جواد شیخ الاسلامی، تهران: کیهان، 1370، ج1، ص102
 

[2] noorportal.net/90/150/151/30914.aspx

[3] www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?...4849&id

[4] http://ariarman.org/Khorasan-bozorg.htm
 
[5] http://www.fararu.ir/vdcgnn93.ak97w4prra.html
 
[6] www.irdiplomacy.ir/?Lang=fa&Page=24&Action...1

[7] www.hamshahrionline.ir/news-128829.aspx

 

نویسنده:محمد عبدالهی؛ سردبیر سایت «برهان

تسنیم ...

http://cisad.bloghaa.com/files/2010/10/IMG_8515.jpg
تسنیم چشمه ای است در بهشت و برترین نوشیدنی و شراب طهور بهشتی است که مقربان درگاه الهی که از مقام والائی برخوردارند آن را به طور ناب و خالص می‌نوشند، ولی سایر انسان‌های والامقام که با لقب ابرار به آنها اشاره شده است، آن را با رحیق مختوم که نوعی دیگر از شراب طهور بهشتی است می‌نوشند. 
شراب‌های طهور بهشتی دارای انواع مختلفی هستند و از هر جهت با شراب‌های آلوده دنیوی متفاوت‌اند.
شراب دنیوی عقل را می‌زداید، جنون می‌آفریند، منشاء عداوت و فساد هستند، بدبو و بدطعم و آلوده است، ولی شراب‌های بهشتی عقل و نشاط می‌آفریند. کسانی که از آن می‌نوشند در نشئه‌ای روحانی و توصیف‌ناپذیر فرو می‌روند. به دو نوع از آنها به نام‌های رحیق مختوم و تسنیم در سوره مطففین اشاره شده است. انواع دیگر در سوره دهر و چند سوره‌ی دیگر ذکر شده است.
منابع:
تفسیر نمونه، ج 22، ص 278 تا 280
و تفسیر احسن الحدیث،‌ ج 12، ص 140

فراخوان آیت‌الله‌صافی‌برای مقابله با وحشی‌گری آل‌خلیفه و آل‌سعود

http://www.inn.ir/iran_media/image/2010/05/715450510_orig.jpg
آیت‌الله صافی گلپایگانی از مراجع تقلید در پیامی با محكومیت شدید جنایات دردناك و وحشی‌گری آل‌خلیفه، از مسلمانان جهان خواستند ندای مظلومیت بحرین را بشنوند و به آن پاسخ دهند.

متن پیام این مرجع تقلید بدین شرح است:


بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

مَنْ سَمِعَ مُنَادِیاً یُنَادِی ‏ یَا لَلْمُسْلِمِینَ ‏ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ

 
جنایات دردناك و وحشی‌گری‌های گروه معدود و موسوم به آل خلیفه با همراهی و مشاركت آل سعود در بحرین، این نقطه اسلامی و عربی، بر مردم مظلوم و تحت اختناق شدید، علیه مردان و زنان، كوچك و بزرگ و حتی كودكان شیرخوار، بیماران، پرستاران و پزشكان بیمارستان‌ها روز افزون است.
 
ملت بحرین به جرم مطالبه حقوق اولیه جوامع آزاد و نظام مردمی، سخت‌ترین فشارها و بدترین كشتارها را تحمل می‌كنند و هم‌چنان در مواضع به حق و با تظاهرات قانونی، سلطه آل خلیفه و آل سعود را محكوم می‌نمایند.
 
مجامع بین‌المللی سازمان امنیت و دفاع از حقوق بشر كه در هر كجا كمترین ایرادی به سردمداران این مجامع وارد شود فریاد بلند می‌كنند و قطعنامه صادر می‌نمایند، در برابر این جنایات هولناك برای حفظ منافع غرب مخصوصاً آمریكا سكوت كرده‌اند و به دنیا نشان می‌دهند كه این شعارها و مجامع، همه برای دربند داشتن ملل ضعیف و پایمال‌كردن حقوق آنها است.
 
بدتر و اسفناك‌تر از آن، سكوت سازمان كنفرانس اسلامی و سازمان اتحادیه عرب و بلكه همراهی نظام‌های دست‌نشانده غرب با عاملان این نظام است.
 
مسلمانان دنیا حق دارند كه از این حكومت‌های مسلّط بر مناطق اسلامی بپرسند مگر این مردم، مسلمان نیستند؟ چرا نفس نمی‌كشید و اعتراض نمی‌كنید؟ از سازمان‌های عربی بپرسند مگر مردم بحرین عرب نیستند؟ حمیّت عربی شما كجا رفته است؟
 
آل سعود كه در داخله خود، با ظلم و استبداد و قتل و حبس می‌خواهند اعتراض شهروندان عربستان را سركوب نمایند، در بحرین چه می‌گویند؟! به چه حق و به چه قانونی به تظاهرات مردمی بحرین حمله می‌كنند و خون بی‌گناهان را می‌ریزند؟!
 
ای مسلمانان جهان و ای برادران مسلمان عرب!
 
صدای مظلومیت بحرین را بشنوید و به ندای آنها جواب دهید. این بی‌رحمی‌های جانكاه را محكوم كنید. و بدانید
 
الظَّالِمُ وَ المُعِینُ لَه وَ الرَّاضی بِهِ شُرَكَاءٌ ثَلاث
 
حكومت‌های عربی بدانند كه بیداری اسلامی فراگیر می‌شود و مثل مصر و تونس و لیبی، سائر كشورهای مزدور اجانب و مرتبط به اسرائیل غاصب را نیز فرا خواهد گرفت و بحرین هم به نصرت خداوند متعال قهار در صف مصر و تونس و لیبی قرار خواهد گرفت؛انشاء الله تعالی همه آزاد می‌شوند و در آن كشورها، اسلام پیروز می‌گردد.
 

«إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ»

بازخوانی ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای

آنها در فتنه 88، تعارف را كنار گذاشتند و رسماً سناریوی براندازی نظام ولایت فقیه را طراحی كردند. به هر حال، این اظهارات تاج‎زاده و فرا رسیدن سالروز اطلاعیه تاریخی وزارت اطلاعات كه در دفتر محمد خاتمی تهیه شده بود، مبنی بر دست داشتن كاركنان این وزارت‎خانه در قتل های زنجیره ای، گزارش زیر به نقل ویژنامه رمز عبور تقدیم می شود:

با گذشت كمتر از یك سال از حاكمیت جناح چپ بر قوه مجریه، سعید حجاریان تئوریسین این جناح در گفتوگویی با روزنامه ایران، فتح سنگر به سنگر را به عنوان راهبرد جبهه دوم خرداد اعلام كرد. حجاریان با بیان این كه دوم خرداد سنگر و جبهه مردم سالاری را تا حدود زیادی در خاك حریف به پیش برده است و در افق بسیار بالایی خط جبهه را ترسیم كرده است، گفت: نخستین وظیفه ما مثل هر استراتژیست نظامی این است كه با ایجاد سنگرهای مستحكم، مانع تك و پیشروی حریف شویم و همچنین خطوط تداركاتی، لجستیك و مواصلاتی را تقویت كنیم تا اجازه ندهیم به سنگرهای‎مان حمله شود. تنها سلاح در نبرد سیاسی، گرفتن كرسی در مجلس و دولت است. مدیر مسئول روزنامه صبح امروز همچنین پس از بیان لزوم ایجاد دوقطبی شدید در فضای كشور راهبرد اصلی جبهه دوم خرداد را، قرار دادن خط جبهه در آن سوی قوه مجریه و حركت به سوی قوه مقننه اعلام كرد. در راستای ایجاد این دوقطبی، مرعوب و منفعل كردن دستگاههای امنیتی، انتظامی و سپاه پاسداران در دستور كار قرار گرفت. در اواخر سال 76، روزنامه جامعه به مدیریت حمیدرضا جلایی‎پور و محسن سازگارا، پس از تحریف سخنان رحیم صفوی، فرمانده سپاه پاسداران در حملاتی بیسابقه او را با پل پوت (خون آشام كامبوج) و صدام مقایسه كردند! در یك حمله مشكوك به عبدالله نوری و عطا مهاجرانی در نماز جمعه تهران، خاتمی دستور ایجاد كمیتهی ویژه‎ای را داد و تعدادی از عناصر حزباللهی چند روز بازداشت شدند اما مهم‌ترین بخش این سناریو، منفعل كردن وزارت اطلاعات بود.

اطلاعیه تاریخی

در تاریخ 15/10/1377، وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه‌ای، قتل‌های آذر ماه را كه در آن داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده به طرز فجیعی به قتل رسیده بودند، به معدودی از عوامل خودسر این وزارت نسبت داد. در بخشی از این بیانیه آمده بود: «وزارت اطلاعات بنا به وظیفه‌ قانونی و به دنبال دستورات صریح مقام معظم رهبری و ریاست محترم جمهوری، كشف و ریشه‌كنی این پدیده‌ شوم را در اولویت كاری خود قرار داد و موفق گردید شبكه‌ مزبور را شناسایی، دستگیر و تحت تعقیب قرار دهد و با كمال تأسف معدودی از همكاران مسئولیت‌ناشناس، كج‌اندیش و خودسر این وزارت كه بی‌شك آلت‌دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتكارانه زده‌اند، در میان آنها وجود دارند. این اعمال جنایتكارانه نه تنها خیانت به سربازان گمنام امام زمان‌(عج) محسوب می‌شود، بلكه لطمه‌ بزرگی به اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران وارد آورده است.»

هر چند این اطلاعیه كه برای اولین بار از اخبار ساعت 14 پخش می‌شد، نقطه عطفی در تاریخ دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی ایران بود اما حتی روزهای پیش از مشخص شدن عوامل قتل‎ها، اعضای حزب مشاركت به همراه ملی‌ـ مذهبی‌ها و رادیوهای بیگانه، انگشت اشاره‌ خود را به سوی یك جناح سیاسی نشانه گرفته بودند. بعدها مشخص شد كه اطلاعیه وزارت اطلاعات، بدون اطلاع دری نجف‌آبادی، وزیر وقت اطلاعات و در نهاد ریاست جمهوری توسط مشاوران امنیتی محمد خاتمی نوشته و منتشر شده است. صبح آن روز نیز روزنامه سلام در سرمقاله‌اش پیشاپیش به محورهای كلیدی این بیانیه پرداخت.

عزت‌الله سحابی رئیس طیف ملی ـ مذهبی‌ها در اولین اظهار نظر، انتساب قتل‎ها به جناحی را كه وی "جناح انحصار" می‌خواند، غیر‌قابل انكار دانست و گفت: نظریه‌پردازها، مبلغ‌ها، مجوز شرعی صادركن‌ها و فتوا بده‌ها، همه در این جناح مقابل قرار دارند.

این‌گونه اظهارات، در مقطع زمانی خاصی به صورت برنامه‌ریزی شده تعقیب می شد. اما زمانی كه اطلاعات موثق و دقیقی از پرونده فاش و بر همه مسلم شد كه عامل قتل‌ها از اصلاح‌طلبان است، مشاركتی‌ها تا حدودی عقب‌نشینی كردند. در این باره جلایی‌پور، عضو شاخص حزب مشاركت اذعان می‌كند كه درست نیست همه‌ وقایعی كه در كشور اتفاق می‌افتد، به حساب جناح محافظه‌كار گذاشته شود.

دومین هدف رسانه‌ها و بلندگوهای تبلیغاتی جناح دوم خرداد برخی علما و روحانیون انقلابی بودند كه پس از دوم خرداد مخالفت‎شان را با روند دولت خاتمی اعلام كرده بودند. در این راستا اكبر گنجی، این‎چنین روحانیون انقلابی را آماج حمله قرار می‌دهد: «یكی از پرسش‌ها این است كه حكم شرعی این جنایات توسط چه كسانی صادر شده؟ در پاسخ به این اتهام، نیازی رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح وقت، طی مصاحبه‌ای قاطعانه اعلام كرد كه تاكنون هیچ یك از متهمان ادعا نكرده‌اند كه برای ارتكاب این قتل‌ها مجوز و حكم شرعی داشته‌اند.»

اما تكذیب نیازی پایان بخش ادعاهای مشاركتی‌ها نبود و تا چند سال هر عالم روحانی كه كوچك‌ترین اعتراضی به دولت خاتمی می‌كرد، از سوی محافل وابسته به حزب مشاركت به فتواسازی در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای محكوم می‌شد. با این حال فعالان اصلی جناح دوم خرداد مانند اكبر گنجی نمی‌توانستند از سوژه قتل‌های زنجیره‌ای چشم بپوشند از نگاه آنان باید نگاه جامعه را همواره به نقطه‌ای دور خیره نگه‌داشت و سرابی را در ذهن‌ها به تصویر كشید تا با نزدیك شدن به واقعیت، دوباره در نقطه‌ای دورتر خود را نمایان سازد. در فتنه‌‌ قتل‌های زنجیره‌ای، با وجود آن‌كه عوامل اصلی قتل‌ها دستگیرشده بودند اما رسانه‌های وابسته به حزب مشاركت، به‌ویژه اكبر گنجی، سعی كردند تا با طرح سوژه‌های خیالی به خلق داستان‌پردازی‌ بپردازند.

واژه‌هایی نظیر «عالیجنابان سرخ‌پوش و خاكستری» در این مقطع با هدفی مغرضانه خلق می‌شوند. در رمان‌های اكبر گنجی، هتك حرمت شخصیت‌های موجه، نهادهای انقلابی و مسئولان ارشد نظام دنبال می‌شد و این ترور شخصیت‌ها را گنجی آن‌چنان رندانه انجام می داد كه بتواند از عواقب حقوقی آنها فرار كرده و خود را در ساحلی امن قرار دهد.

علوی تبار، از تئوریسین‌های حزب مشاركت در رابطه با اتهام‌زنی قتل‌ها اذعان می‌كند: «ما برای بخش عمده‌ای از این ادعاهایی كه در مطبوعات نوشته می‌شود، سند دادگاه‌پسند نداریم و قبول داریم كه درست است، اما در هیچ دادگاهی قادر به اثبات این مطلب نیستیم. وی در ادامه، هدف اصلی اتهام‌زنی‌ها را كاربرد اهرم فشار در مقابل نظام می‌داند: ما در واقع به عنوان یك اهرم فشار از آنها استفاده می‌كنیم و الا اینها تحلیلی است و یا براساس اطلاعات شفاهی است و این حربه‌ای است كه اگر از ما گرفته شود و یا به دادگاه كشیده شود، دیگر قادر به اثباتش نیستیم.»

فعالان دوم خردادی همچنین با عطش خاصی به «مقتول‌سازی» پرداختند. طبق سناریو، هر فعال سیاسی كه در سال های گذشته سكته كرده بود و یا در اثر تصادف جان باخته بود، باید به فهرست قتل‌های زنجیره‌ای افزوده می‌شد. عمادالدین باقی و اكبر گنجی این مأموریت را بر عهده داشتند. باقی در مورخه‌ 30/10/1377 در مقاله‌ای كه روزنامه‌ خرداد آن را به چاپ رسانید از 18 نفر به عنوان مقتولین نام برد و آنان را در كنار فروهر و همسرش، مختاری و پوینده ردیف كرد. اكبر گنجی، كه رؤیاپردازتر از باقی بود، در روزنامه‌ آفتاب امروز، ارگان حزب مشاركت، این رقم را تا 120 نفر افزایش داد و طبق روال گذشته‌اش، نه نامی از مقتولین آورد و نه دلیلی بر ادعای خود ذكر كرد و نوشت كه در ذیل پروژه‌ قتل‌عام درمانی در دهه‌ گذشته، به طور متوسط در هر ماه یك نفر به قتل رسیده است.

 

برنامه چراغ و تحلیل اولیه

اما در مقابل آتش توپخانه جناح دوم خرداد، روح الله حسینیان اولین شخصیتی بود كه به میدان آمد وچند روز پس از اطلاعیه وزارت اطلاعات، در یك گفت‌و‌گوی زنده تلویزیونی به نام برنامه چراغ و مصاحبه با روزنامه كیهان به بیان تحلیلش از فتنه قتل‌های زنجیر‌ه‌ای پرداخت.

حسینیان در ابتدای مصاحبه‌اش با روزنامه كیهان كه در روز 22 دی ماه 1377 منتشر شد، درباره جهت‌گیری فكری عناصر دستگیر شده گفت: نیروهایی كه مرتكب چنین قتل‌هایی شدند، از لحاظ سیاسی از طرفداران جناح چپ استحاله شده و از هواداران جدی آقای خاتمی بودند.

حسینیان همچنین چند تحلیل را درباره قتل‌های زنجیره‌ای مؤثر دانست و گفت: ممكن است كه مرتكبین از روی اعتقادات مذهبی و احساسات دینی یا داشتن تحلیل خاصی به این نتیجه رسیده باشند، اما با توجه به این كه مسئول و عامل اصلی این قتل‌ها از افراد چپ هوادار جریان دوم خرداد بودند، سؤال اساسی این است كه افراد فوق چگونه به چنین تحلیلی رسیده‌اند، در حالی كه این گونه اقدامات مخالف شعارهای آقای خاتمی است.

وی در ادامه از راز بزرگی نیز پرده برداشت و بیان داشت: افراد دستگیر شده در صحبت‌های اولیه خود گفته‌اند چون هماهنگی بین نیروهای ضدانقلاب و ضد دین را با جبهه دوم خرداد خطری برای انقلاب تشخیص دادند، دست به این اعمال زدند تا همبستگی جبهه حاكم و ضدانقلاب را كه زیر نام آقای خاتمی لانه كرده‌اند، متلاشی سازند.

رئیس مركز اسناد انقلاب اسلامی تحلیل دوم از فتنه قتل‌های زنجیره‌ای را این گونه بیان كرد: شاخه‌ای از جناح چپ اخیراً به طور علنی اعلام كردند كه می‌خواهند كانون‌های قدرت نظام را سنگر به سنگر فتح كنند و ممكن است اینها برای اشغال وزارت اطلاعات توطئه‌ای طراحی كرده باشند. مدتی است نیروهای چپ فرصت‌طلب در حال تدوین سناریویی برای در دست گرفتن وزارت اطلاعات هستند. اینها از همان اول تحلیل می‌كردند، چون وزیر اطلاعات آدم ساده‌ای است لذا با استفاده از او می‌توان تمام نیروهای چپ فرصت‌طلب را حاكم كرده و نیروهای مذهبی و مخلص وزارت اطلاعات را قلع و قمع كرد و در این راه چند معاون و مسئول را به آقای دری‌نجف آبادی تحمیل كردند اما وزیر اطلاعات تعادل را حفظ كرده و زیر بار در خواست‌های اضافی آنها نرفت. درست زمانی كه‌این افراد چپ‌گرا خود را شكست خورده یافتند، خبرهایی می‌رسید مبنی بر این كه این افراد در حال طرح‌ریزی یك سناریو جهت حذف وزیر اطلاعات هستند لذا احتمال زیادی وجود دارد كه با این دیدگاه انحرافی و قدرت طلبانه، آن‌ها فریب خورده و به آلت دست برای توطئه‌های اخیر تبدیل شده باشند. آنها در برنامه پیش‌بینی شده خود بر آن بودند تا شعار تبلیغاتی علیه رقبای سیاسی خود به راه بیندازند كه دیدیم چنین كردند و بعد می‌خواستند زمینه را برای بسیج روزنامه‌های وابسته به خود جهت وادار كردن وزیر اطلاعات به استعفا و یا عزل وی آماده كنند كه در این جهت هم پیش رفتند. سپس قرارشان این بود كه در دوره فترت یكی از همان نیروهای چپ استحاله شده را به عنوان قائم مقام به وزارت اطلاعات تحمیل كنند و پس از قلع و قمع نیروهای مذهبی و وفادار به اصول و آرمان‌های امام و انقلاب، ‌نیروهای فرصت‌طلب را جایگزین كنند و سپس با توافق دو جناح، دست به انتخاب وزیر جدید با یك وزارت‌خانه متلاشی روبه‌رو بوده و هیچ كاری هم از او ساخته نخواهد بود.

حسینیان در انتهای سخنانش تأكید كرده كه وزیر اطلاعات بدون هیچ تعارفی مسائل درون وزارتخانه را باید برای مردم توضیح دهد و مطمئن باشد مردم برای حفظ انقلاب از هیچ چیز دریغ نخواهند كرد. اما دری نجف آبادی وزیر اطلاعات چند روز بعد همانگونه كه حسینیان پیش‌بینی كرده بود، استعفا داد و علی یونسی رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح كه از قدیم روابطی با نیروهای چپ داشت، با بیش از 200 رأی وزیر اطلاعات شد.

هیأت بررسی

محمد خاتمی هم در فتنه قتل‌های زنجیره‌ای پس از چند سخنرانی آتشین گروهی سه نفره را مأمور پیگیری ماجرا كرد. علی ربیعی مشاور امنیتی خاتمی، علی یونسی رئیس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح و ناصر سرمدی معاون وقت امنیت داخلی وزارت اطلاعات اعضای این كمیته سه نفره بودند كه گفته می‌شود، سعید حجاریان آنها را به محمد خاتمی پیشنهاد كرده بود.

علی ربیعی بعدها در تنها مصاحبه‌اش درباره قتل‌های زنجیره‌ای درباره چگونگی دستگیری متهمان می‌گوید: ما به افراد عمده این گروه یعنی عالیخانی و اسلامی، بدون تردید شك داشتیم و حدس قوی می‌زدیم كه قتل‌ها كار آنها است. لذا یك برنامه‌ای در جلسه‌ای ریخته شد كه من یقین داشتم كه به گوش اسلامی می‌رسد. در آن جلسه گفتیم كه قرار است در چند روز آینده این افراد دستگیر شوند و اتفاقاً با آقای یونسی نیز هم نظر بودیم. بحث بازداشت، به ضعیف‌ترین حلقه این گروه، فشار وارد كرد و به نظر من موسوی حلقه ضعیف آنها بود. اینها می‌خواستند مسئله را سریع‌تر بگویند كه بله این كار را كه كردیم تشكیلاتی بود و این، آنها را شكست. ساعت حدود ۱۲ شب بود كه بنده در منزل بودم و كسی زنگ زد و گفتند كه با شما كار دارند. رفتم دم در دیدم كه بله! یكی از همین متهمان به در منزل آمده است. با وی قرار گذاشتیم كه فردا به اداره بیاید و بعد با هم صحبت كنیم. او صبح به اداره آمد و ماجرای قتل‌ها را به من گفت. حدود سه ساعت از ۹ صبح تا یك بعد از ظهر بخشی از این مسائل را این فرد گفت. من همان جا به آقای خاتمی تلفن زدم كه به نظر من قصه روشن و باز شده است. حداقل این است كه بخش‌های عمده‌ای از حدسیات ما درست بوده و می‌توان آن را پیگیری قضایی كرد.

روز بیست و سوم دی ماه، روزنامه صبح امروز متعلق به سعید حجاریان، اولین بیانیه كمیته تحقیقِ قتل‌های مشكوك را منتشر كرد. اعضای این كمیته صبح همان روز با محمد خاتمی دیدار كرده بودند. در این بیانیه آمده بود: «به اطلاع می‌رساند: […] ۱- تعدادی از عناصر مؤثر در سطح اول عملیاتی باند مورد نظر تاكنون بازداشت و تحت بازجویی قرار گرفته‌اند. ۲- تعدادی دیگر، پس از شناسایی مستند و مستدرك، در حال حاضر تحت كنترل اطلاعاتی قرار دارند.۳- طراحان و عاملینِ فاز عملیاتی و اقدام، شناسایی شده‌اند.۴- پس از كشف و شناسایی طراحان و قاتلین، تحقیقات وسیعی برای شناسایی سرنخ‌های بیرونی و مسبب اصلی قتل‌های مشكوك انجام گرفته است.۵- به اطلاع هم میهنان و امت آگاه می‌رساند، اطلاعات فراوانی در خصوص این جریان در پی تحقیقات انجام شده به‌دست آمده است، اما با توجه به اینكه مطرح كردن و افشای این اطلاعات می‌تواند به روند و نتیجه تحقیقاتِ جاری لطمه وارد كند، فعلاً از ارائه بخشی از آن معذوریم اما ان‌شاء الله به محض حصول شرایط مساعد و نتیجه نهایی، این اطلاعات را عرضه خواهیم كرد. ۶- به‌دنبال تحقیقاتِ به نتیجه رسیده تاكنون ۱۰ نفر بازداشت شده و یا مورد بازجویی قرار گرفتند.»

این پرونده از اواخر دی‌ماه ۱۳۷۷، بالاخره به سازمان قضایی نیروهای مسلح كه ریاست آن را محمد نیازی بر عهده داشت، واگذار شد. او نیز در اولین گفت‌و‌گوی خود خبر داد كه در این پرونده تنها به چهار فقره قتلِ مربوط به داریوش فروهر و همسرش، محمدمختاری و محمدجعفرپوینده رسیدگی خواهد شد. محمد نیازی دادستان نظامی تهران كه چند روز بعد به ریاست سازمان قضایی نیروهای مسلح برگزیده شد، در همان گفت‌و‌گوی مطبوعاتی خود تأكید كرد: تا كنون هیچ یك از متهمان ادعا نكرده‌اند كه برای ارتكاب این قتل‌ها مجوز و حكم شرعی داشته‌اند و در این زمینه هیچ حكم شرعی و قضایی صادر نشده است، چرا كه در حكومت اسلامی كه اسلام حاكمیت دارد و ولی فقیه مبسوط الید است، هیچ كس نمی‌تواند حكمی خارج از سیستم قضایی و شرع و قانون صادر كند.» نیازی در خصوص اهداف متهمان از ارتكاب این جنایات نیز گفت: «متهمان این پرونده ادعاهایی در مورد مقتولان پرونده دارند كه مورد قبول این دادسرا نیست و متهمان طبعاً از خودشان دفاع خواهند كرد.»

علی ربیعی مدعی است كه كمیته تحقیق خاتمی، پس از كشفِ عاملان حادثه، كار خود را متوقف كرد، لیكن این خبر به‌صورت رسمی اعلام نشد. در شهریور ۷۹، علی ربیعی، از اعضای كمیته تحقیق گفت: «در همان زمان جناب آقای نیازی با بنده صحبت كردند و ایشان فرمودند كه اگر كمیته اعلام انحلال نماید، ما را با مشكل مواجه می‌كند. مردم تصور می‌كنند كه رئیس جمهور پشت این پرونده نیست و با این جوی كه در جامعه است، كار ما با مشكل مواجه می‌شود. شما این را اعلام نكنید. من نظر آقای نیازی را خدمت آقای رئیس جمهوری عرض كردم و در واقع آقای رئیس جمهوری هم متقاعد شدند كه انحلال كمیته اعلام نشود، اما شواهد مانند انتخاب بازجویان سعید امامی و همسرش از سوی سعید حجاریان نشان می‌دهد كه این كمیته تا مدت نامعلومی به كارش ادامه می‌داده است.

روح الله حسینیان درباره سرنوشت كمیته تحقیق خاتمی می‌گوید: «بعد از یك سال از رسیدگی به این پرونده خود آقای خاتمی به این نتیجه رسید كه آن گروه، جریان رسیدگی را منحرف كردند و گروه جدیدی را انتخاب كردند كه اگر چه از نیروهای چپ وزارت اطلاعات بودند اما متدین بودند؛ گروه جدید دستور آزادی افراد بی‎گناه را صادر كرد و كیفرخواست جدیدی را ارائه داد و دادگاه هم حكم را در مورد موسوی و همكارانش اعمال كرد. پس از كشف این موضوع كه گروه بازجویی اول انحرافی عمل كرده است، یونسی وزیر اطلاعات وقت در جلسه‌ای از طرف آقای خاتمی پیام آورد كه این مسئله در هیأت دولت مطرح شده است اما ما جواب حسینیان را چه بدهیم و خاتمی خواهش كرده بود كه من دیگر موضوع را پیگیری نكنم تا به آن رسیدگی شود. من هم در پاسخ به خاتمی پیغام فرستادم كه ما هم به دنبال بحران نبودیم اما دوستان شما كاری كردند كه انحراف پیش آمد و بدانید كه من ساكت می‌شوم اما شما نمی‌توانید دوستان خود را ساكت كنید.»

ورود تمام قامت روح الله حسینیان

با ادامه بازداشت‌های گسترده مأموران اطلاعاتی توسط كمیته تحقیق خاتمی و شكنجه آن‎ها، روح الله حسینیان از مدیران دادستانی به صورت صریح‌تر به میدان آمد و در سخنانی به افشاگری درباره فتنه قتل‌های زنجیره‌ای پرداخت. روح الله حسینیان از ابتدای دهه ۶۰ وارد دستگاه قضایی جمهوری اسلامی شد و در سال ۱۳۶۲ به سمت قائم مقامی دادستانی انقلاب اسلامی مشهد منصوب شد. جانشینی دادستانی تهران و سیستان و بلوچستان از دیگر پست‌های وی بوده‌است. دادستان دادگاه ویژه روحانیت تهران، رئیس شعبه ۴ دادگاه ویژه روحانیت، رئیس یكی از دادگاه‌های عمومی تهران، جانشین نماینده دادگاه انقلاب در وزارت اطلاعات از دیگر پست‌های وی در دستگاه قضایی - اطلاعاتی جمهوری اسلامی است. او در دوران وزارت ری‌شهری، قائم مقام دادستان انقلاب اسلامی در وزارت اطلاعات بود. حسینیان اولین بار در 22/10/1377 به افشاگری درباره‌ اصل ماجرای قتل‌ها پرداخت و در ابتدا اصل عمل قتل‌ها را محكوم كرد و گفت: «اصل عمل قتل‌های اخیر بر خلاف مصالح نظام اسلامی و محكوم بوده است.» وی همچنین اعلام پشت‌پرده‌ ماجرای قتل‌ها را تنها راه ریشه‌كنی این‌گونه قضایا دانست و بیان داشت: «باید برای ریشه‌كنی این قضایا، جسارت اعلام واقعیت‌ها را داشته باشیم تا بتوانیم راه صحیح پیشگیری از آن را به‌دست آوریم.» حسینیان می‌گوید كه قبل از شروع قتل‌ها به‌دست مصطفی موسوی، وی طی ملاقاتی با محمد خاتمی رئیس‌جمهور وقت، از قتل‌های قریب‌الوقوعی خبر داد و آن را سناریویی برای سقوط دولت خاتمی دانست؛ اما پس از چندی كه ماجرای قتل‌ها به اوج رسید، موسوی دوباره به دفتر خاتمی رفت و اعتراف كرد كه قتل‌ها را خود او انجام داده است. حسینیان تأكید می‌كند: «در این ماجرا، مدتی قبل از این‌كه این قتل‌ها شروع بشود، آقای موسوی خدمت آقای خاتمی می‌رسد، ناگفته نماند كه برای معاونت امنیت هم از طرف ریاست جمهوری، آقای موسوی پیشنهاد شده بود به آقای دری كه ایشان به عنوان معاون امنیت نصب شود اما به ادله‌ مختلف پذیرفته نشد. اما به عنوان جانشین معاون امنیت منصوب شد. قبل از این‌كه این قتل‌ها به وقوع بپیوندد، ایشان خدمت رئیس‌جمهوری می‌رسد و مطلبی را اعلام می‌كند و می‌گوید كه در وزارت اطلاعات، سناریویی در حال تدوین است و می‌خواهند عده‌ای را به قتل برسانند تا باعث سقوط دولت شما بشود. هنوز از قتل‌ها خبری هم نبود و حتی با یكی از مشاورین ریاست جمهوری هم تماس تلفنی گرفته و این جریان را گفته كه خوشبختانه نوارش موجود است و ضبط شده این مكالمه. بعد از مدتی قتل‌ها شروع شد. در قتل‌ها وقتی كه فروهر و خانمش كشته شدند، رئیس‌جمهور موضع‌گیری كرد، مسئولان دیگری موضع‌گیری كردند، خصوصاً ریاست جمهوری موضع تندی گرفت و هیأت هم از آن زمان شروع به كار كرد. بلافاصله بعدش قتل‌های دیگری هم به وقوع پیوست كه از همان اول این ماجرا را مشكوك می‌كرد كه چرا واقعاً چنین اتفاقی دارد پشت سر هم به وجود می‌آید. بعد از این‌كه ماجرای قتل‌ها به اوج خود رسید، خود آقای موسوی رفت به دفتر رئیس‌جمهوری و گفت كه این قتل‌ها توسط من انجام شده و كشفی هم اصلاً در كار نبود. خود ایشان رفتند و گفتند. حتی دو سه روز ایشان را تحویل نمی‌گرفتند و می‌گفتند دروغ است، مگر می‌شود آقای موسوی دوم خردادی طرفدار جبهه‌ دوم خرداد چنین كاری را مرتكب شده باشد؟ نمی‌پذیرفتند و می‌گفتند باز این یك سناریو است تا بالاخره آن‌قدر اصرار كرد كه پذیرفتند.» حسینیان می‌گوید كه مصطفی كاظمی (موسوی) در اعترافاتش برنامه‌ریزی، دستور و مدیریت پروژه‌ قتل‌ها را می‌پذیرد و می‌گوید: «آقای موسوی همه‌ جریان را پذیرفته، خودش دستور داده. برنامه ریخته و شخصاً مدیریت پروژه‌ قتل‌ها را هم پذیرفته است.»

سوابق مصطفی كاظمی

روح الله حسینیان اضافه می‌كند: «موسوی بچه استان فارس است. از همان زمانی كه اطلاعات در سپاه تشكیل شد، در اطلاعات سپاه بود و از همان زمان متهم بود كه با دستگاه آقای منتظری، سید‌ هادی و مهدی هاشمی در ارتباط است. بعد از این‌كه وزارت اطلاعات تشكیل شد و اداره‌ كل اطلاعات هم در استان فارس تشكیل شد، وی به عنوان مسئول اداره‌ كل اطلاعات فارس انتخاب شد كه درگیری درونی از همان جا در استان فارس هم شروع شد. موسوی معروف بود در همان زمان از بچه‌های چپ استان فارس هست و به اصطلاح جزو بچه‌های مسجد "آتشی‌ها" بود. درگیری بین وی و امام‌جمعه‌ شیراز به اوج خود رسید كه ناچار شدند موسوی را از شیراز به تهران منتقل كنند و در وزارت هم كه بود، معروف بود به چپ‌گرایی. در جریان انتخابات به‌شدت از جناب آقای خاتمی حمایت می‌كرد و این حمایت هم به قدری افراطی شده بود كه حتی طرفداران خود آقای خاتمی هم ناراحت می‌شدند. بعدها مشخص شد كه مصطفی كاظمی از دوستان نزدیك منتجب‌نیا نماینده شیراز در مجلس سوم و مشاور محمد خاتمی بوده است و از این طریق با خاتمی ارتباط داشته است. كاظمی در اعترافاتش گفته بود كه منتجب‌نیا در جریان قتل‌ها قرار داشته است.» حجت‌الاسلام دری‌نجف‌آبادی وزیر اسبق اطلاعات، از روابط نزدیك خاتمی با مصطفی موسوی بدین‌گونه پرده برمی‌دارد: در یك جلسه‌ای كه مسئولان وزارت با آقای خاتمی داشتند، آقای موسوی را به ایشان معرفی كردم. آقای خاتمی سریع گفتند: من ایشان را می‌شناسم و از دوستان ماست و ایشان نیاز به معرفی ندارد.

انگیزه‌ قتل‌های زنجیره‌ای

حسینیان معتقد است كه كودتا علیه مقام معظم رهبری، هدف و انگیزه‌ از انجام قتل‌های زنجیره‌ای بوده است. حجت‌الاسلام حسینیان از زبان مصطفی كاظمی نقل می‌كند كه "تحلیل ما از اوضاع جاری روز این بود كه آقای خامنه‌ای غیر‌از امام است و آقای خاتمی هم به دلیل این‌كه 20 میلیون رأی آورده و 20 میلیون پشتیبان دارد، قدرتش بیش از بنی‌صدر است و ما این قتل‌ها را مرتكب می‌شویم و به گردن آقای خامنه‌ای می‌اندازیم". همین سخن را حسینیان دو هفته پس از دستگیری موسوی، زمانی كه به دفتر رئیس‌جمهوری (خاتمی) می‌رود، ناباورانه از زبان محمد علی ابطحی رئیس وقت دفتر خاتمی نیز می‌شنود: «درست 15 یا 16 روز بعد از دستگیری آقای موسوی، بنده برای اتمام‌حجت رفتم دفتر آقای خاتمی كه با ایشان ملاقات كنم، آقای ابطحی بدون كم‌وكاست تحلیلش از اوضاع همین بود و با صراحت به ما اعلام كرد و گفت: «فلانی ببین، آقای خامنه‌ای غیر‌از امام است و آقای خاتمی 20 میلیون نفر پشت سر دارد، ‌آقای خامنه‌ای هشت میلیون رأی آورد و اگر درگیری به وجود بیاید، شما مطمئن باشید كه‌ آقای خامنه‌ای پیروز نخواهد شد.»

كودتا علیه مقام معظم رهبری توسط غوغاسالاران قرار بود با انجام قتل‌ها از دو طریق صورت پذیرد:

الف‌) متلاشی كردن وزارت اطلاعات

« ...چون وزارت اطلاعات به هر حال وزارتی است كه بدنه‌ آن با رهبری است، می‌خواهند این وزارت اطلاعات را متلاشی كنند.» حسینیان بر این نكته تأكید می‌كند كه در پروژه‌ قتل‌ها، مشاركتی‌ها تا حدود زیادی وزارت اطلاعات را متلاشی ساختند. وی می‌گوید: «اگر این بلایی را كه جبهه‌ دوم خرداد، از جریان قتل‌ها و توطئه‌ای كه علیه وزارت اطلاعات كردند، هر وزارتخانه دیگری بود، به كلی متلاشی شده بود. خیلی به وزارت اطلاعات ضربه زدند. وزارتخانه‌ای كه بچه‌های آن بر مبنای انگیزه‌ دینی كار می‌كردند، یك مرتبه به یك جنایت متهم شده كه از بیرون هدایت می‌كردند و به نام وزیر اطلاعات علیه وزارت اطلاعات اطلاعیه نوشته می‌شود و بدون این‌كه وزیر خبر داشته باشد، در تلویزیون می‌خوانند. بهترین افرادش دستگیر می‌شوند و یك‌سال و نیم تحت شدیدترین شكنجه‌ها قرار می‌گیرند و در اصل، روحیه‌ این بچه‌ها را متلاشی می‌كنند و دنبال همین موضوع هم بودند. عباس عبدی حرف خوبی زد. در جایی گفت: ما ترجیح می‌دهیم وزارت اطلاعات ضعیفی داشته باشیم و در تهران منافقین در مقر حكومت خمپاره بزنند. عبدی كه دلش برای مردم نسوخته، او می‌خواسته كه وزارتخانه‌ای موجود نباشد كه اگر با امریكا رابطه‌ای برقرار می‌كند، كشف شود. آنها دنبال این بودند و موفق هم شدند. بنابراین نباید بیش از این توقع داشت. ولی امیدوار هستیم كه بازسازی روحی بشوند و ان‌شاءالله با روحیه‌ قوی از انقلاب حمایت كنند.»

ب) متهم كردن سپاه

حسینیان می‎افزاید: «آنان با اتهام‌زنی و به گردن سپاه انداختن قتل‌ها، در صدد القای آن بودند كه مقام‌معظم رهبری چنین دستوری را صادر كرده‌اند، بعد پیگیری كردم كه خب حالا چطوری می‌خواستند این ماجرا را گردن مقام معظم رهبری بیندازند. قتل‌ها را مرتكب شدند. خب قطعاً نمی‌گویند كه خود آقا آمده و كشته. آقای موسوی در بازجویی می‌گوید كه قرار بود ما این قتل‌ها را به گردن سپاه بیندازیم و بگوییم سپاه این كار را كرده و معلوم هم بود كه سپاه زیر نظر فرماندهی كل قواست و وقتی كه به گردن سپاه بیفتد، معنایش این است كه‌ آقای خامنه‌ای چنین چیزی را دستور داده. تهیه و پخش نامه‌ مجعول منسوب به مقام‌معظم رهبری در مسجد حسین‌آباد آیت‌الله طاهری، دقیقاً در همین راستا انجام شد تا قتل دگراندیشان را به رهبری نسبت دهند. در مسجد حسین‌آباد آیت‌الله طاهری‌اصفهانی، اطلاعیه‌‌ای منتشر شد كه در آن اطلاعیه با قلم و امضای جعل شده‌ مقام‌معظم رهبری خطاب به فرمانده سپاه سردار صفوی آمده بود كه مضمونش چنین بود: "آقای سردار صفوی این نویسندگان دگراندیش مرتد هستند و باید به جزای اعمال‎شان برسند"، منتهی چون ناشی بودند از نظر خط و امضا با این‌كه تلاش كرده بودند نامه جعلی باشد ولی مهری كه از لحاظ طبقه‌بندی زده بودند، مهری بود كه در طبقه‌بندی جمهوری اسلامی، آن مهر موجود نیست. این اطلاعیه در همان دو سه شبی كه از همین جناح دوم خرداد آقایان نوری، كدیور و منتجب‌نیا برای سخنرانی می‌رفتند، پخش شد. سپس اطلاعاتی را از داخل زندان به دست آوردیم و فهمیدیم آقای موسوی (مصطفی كاظمی) مطرح كرده است كه ما خواستیم به واسطه‌ این قتل‌ها بین رهبری و آقای خاتمی اختلاف بیندازیم و این كار را به رهبری نسبت بدهیم.»

انحراف پرونده‌ قتل‌ها

حسینیان همچنین می‌گوید: «پرونده‌ قتل‌های زنجیره‌ای در مسیر انحرافی و غیر‌طبیعی قرار گرفت و بازجوهای پرونده‌ توسط علی ربیعی (عباد) به سازمان قضایی نیروهای مسلح تحمیل شدند. همه‌ كارها را آقای علی ربیعی (عباد) مشاور امنیتی رئیس‌جمهور انجام می‌دادند، حتی جناب آقای یونسی هم كه وزیر اطلاعات بودند، از این ماجرا خبر نداشتند كه این بازجوها را گذاشتند. بعداً كه رفتند و شروع به كار كردند، فهمیدند كه این بازجوها را از بالا گفتند كه بگذارید برای رسیدگی به این پرونده.» حسینیان در افشاگری دیگری فاش می‌سازد كه انتخاب بازجوها در اصل، كار سعید حجاریان بوده است و بازجوها از دوستان نزدیك وی بوده‌اند. وی می‌گوید: «بازجوهایی كه از طرف دولت تعیین شده‌اند از جانب سعید حجاریان هستند و قتل‌ها یك توطئه است و جریان رسیدگی، یك توطئه است. شش هفت ماه قبل از كشف ماجرا این خبر را در مشهد اعلام كردم.» حسینیان همچنین اظهار می‌دارد كه در ملاقاتی با نیازی، رئیس سازمان قضایی وقت، ماهیت قضیه را برای وی فاش ساخته و از دوستی بازجوهای پرونده با سعید حجاریان و انتخاب بازجوها توسط شخص وی پرده برداشته است و گفته كه سپردن چنین پرونده‌ حساسی به سربازان سعید حجاریان، اشتباه محض است. وی تأكید می‌كند: «نیازی، متأسفانه گوش نكرد به حرف من، الآن گرفتار شده است. به او گفتم اینها آدم‌های خطرناكی هستند. گفتم (كه) آقای نیازی، اینها با سعید حجاریان ارتباط دارند، اینها از دوستان آنها هستند. مگر می‌شود پرونده‌ای را كه خود آنها متهم هستند، رسیدگی را به عهده‌ آنها گذاشت. نكن چنین كاری را!»

حسینیان درباره سوابق این بازجوها می‌گوید: «دو نفر از بچه‌های چپ وزارت اطلاعات، من حالا كاری ندارم به سابقه‌ اینها. من خوب می‌شناسم این دو نفر را؛ یك نفر به نام مجتبی و یك نفر به نام مهدی. این دونفر بازجوهایی هستند كه هر پرونده‌ای كه دست‌شان بود، زمانی كه من مسئول رسیدگی به پرونده‌های وزارت اطلاعات بودم، وقتی كه پرونده‌هایی كه اینها بازبینی كرده بودند، می‌گفتم از اول بازجویی بكنید. اینها اول سوژه را پدرش را درمی‌آوردند یا وادارش می‌كردند به خودكشی، دو سه نفر از متهمین خودكشی كردند. یا خودكشی می‌كند یا آبرویش را می‌برند. می‌گویند مسئله‌ اخلاقی داشته یا جاسوس بوده، آخر سر هم هیچ چیزی از آن درنمی‌آوردند.»

یونسی: سعید امامی خودكشی كرد

در آخرین روزهای خرداد ماه 1378 خبر خودكشی سعید امامی، متهم قتل‌های پائیز 1377، منتشر و گفته شد كه وی روز 29 خرداد 1378 هنگام استحمام در بازداشتگاه با خوردن داروی نظافت خودكشی كرده است و بلافاصله به بیمارستان منتقل شده كه تلاش‌های پزشكی برای نجات سعید امامی به شكست انجامیده است. محمد نیازی در گفت‌و‌گویی رسانه‌ای سعید امامی، مصطفی كاظمی، مهرداد عالی‌خانی و خسرو براتی را به عنوان عاملان اصلی قتل‌ها معرفی كرد. وی گفت: «برخی از افراد بازداشت شده از نیروهای اطلاعاتی و بعضی نیز دارای شغل آزاد هستند.» او اعلام كرد: «با وجود مراقبت‌های ویژه‌ای كه از سعید امامی یكی از عوامل اصلی و محوری این قتل‌ها به عمل می‌آمد، وی روز شنبه ۲۹ خرداد در زمان استحمام در بازداشتگاه با خوردن داروی نظافت خودكشی كرد. وی پس از اقدام به خودكشی، بلافاصله به بیمارستان تخصصی منتقل شد ولی تلاش‌های پزشكی برای نجات وی مؤثر واقع نشد. وی افزود: با توجه به مدارك موجود و اعترافات صریح سعید امامی، وی هیچ‎گونه راه فراری نداشت و اگر با این اتهامات، به دادگاه می‌رفت حكم او اعدام بود! نیازی همچنین اظهار داشت: تاكنون تعداد ۲۳ نفر به عنوان متهم در این پرونده تحت تعقیب قرار گرفته‌اند كه بعد از تحقیقات لازم، برخی از آنان با سپردن وثیقه آزاد شدند، ۳۳۰ نفر نیز به عنوان مطلع و گواه در این پرونده مطرح هستند.» نیازی اعلام كرد: «در جریان تحقیقات، سه نفر دیگر نیز اخیراً دستگیر شده‌اند كه نتیجه، متعاقباً اعلام خواهد شد. یكی از آن سه نفری كه در آن زمان دستگیر شدند، همسر سعید امامی بود. روز بعد، اظهارات وزیر اطلاعات دولت خاتمی منتشر شد كه در بخشی از سخنانش به پرونده قتل‌ها نیز پرداخت و با اشاره به خودكشی سعید امامی مشهور به سعید اسلامی از متهمان اصلی پرونده در موقع استحمام تأكید كرد: وزارت اطلاعات به محض اطلاع از خودكشی وی، گروهی را مأمور به رسیدگی و مشخص كردن علت و انگیزه خودكشی كرد كه بر اساس گزارش این گروه، پرونده بالینی بیمارستان و تحقیقات سایر كارشناسان، سعید امامی در یك لحظه فرصت پیش آمده در موقع استحمام، خودكشی كرده است. خودكشی سعید امامی اگرچه برای بسیاری از اطلاعات پرونده قتل‌های اخیر یك ضربه بود ولی به مسیر رسیدگی و تحقیقات پرونده آسیبی وارد نخواهد كرد. وزیر اطلاعات گفت: فرد خودكشی كرده و سایر متهمان، اطلاعات زیادی را ارائه كردند كه در زمان لازم قاضی مربوط در مرجع قضایی به اطلاع عموم خواهد رساند. یونسی با اشاره به اقدام‌ها و همكاری وزارت اطلاعات برای شناسایی، دستگیری و معرفی عاملان قتلهابه دستگاه قضایی یادآور شد: احتمال مسامحه مأمور مراقبت از سعید امامی قابل پیگیری و تحقیق و برای تكمیل پرونده دستورهای لازم صادر شده است.»

مراسم ختم سعید امامی و بیانیه حسینیان

چند روز بعد، حجت‌الاسلام حسینیان در حالی كه مجلس ختم سعید امامی به سوژه رسانه‌های دوم خردادی تبدیل شده بود، به مراسم شب هفتم‌ رفت تا بر بی‌گناهی امامی تأكید داشته باشد. این حركت كافی بود تا روزنامه‌هایی چون نشاط، صبح امروز، ‌سلام، خرداد و عصر آزادگان فعال شوند و به تخریب و ترور شخصیت حسینیان بپردازند. اما در مقابل هجمه تبلیغاتی مشاركتی‌ها، حسینیان "توضیح نامه"ای نوشت و در آن، از تحریف سخنانش به‌دست غوغاسالاران خبر داد. او در این توضیح نامه بر تحلیل قبلی خود مبنی بر اینكه مصطفی موسوی (كاظمی) اصلاح‌طلب را متهم شماره‌ یك دانسته بود، تأكید كرده و فاش ساخت كه معرفی سعید امامی به عنوان متهم اصلی از سوی غوغاسالاران در راستای سناریوی از پیش نوشته‌ آنها و با هدف انحراف مسیر پرونده و اذهان مردم از موسوی، متهم شماره‌ یك قتل‌های زنجیره‌ای، صورت گرفته بود. حسینیان نوشت: «روزنامه‌های وابسته به جناح حاكم تلاش می‌كنند تا با یك مغالطه‌ آشكار، "مجرم اصلی" را فردی جلوه دهند كه الآن دستش از دنیا كوتاه است و قادر به دفاع از خود نیست.» حسینیان، همچنین این تصور مشاركتی‌ها را كه بتوانند وی را با ترور شخصیت از میدان بیرون كنند، اشتباه محض آنها دانست و افزود: «غوغاییان سخت در اشتباه‌اند، اگر می‌پندارند با دروغ و تخریب و ناجوانمردی می‌توانند امثال حسینیان را از صحنه خارج كنند و صدای او را در گلو خفه كنند. این روشی را كه جبهه‌ دوم خرداد در پیش گرفته‌است روش قابل دوامی نیست. تجربه نشان داده است كه انحصار، شكست خوردنی است ...شما‌ آن‌قدر ضعیف و ترسو هستید كه حتی توان تحمل یك صدای مخالف را ندارید. همه‌ سنگر‌ها را به گفته‌ خود فتح كردید. دولتی مقتدر با پشتوانه‌ای قوی، مجلس را نیز با اكثریتی قاطع به آن افزودید... همه را مرعوب فضای خفقان خویش كرده‌اید تا همه تن به سازش با شما داده‌اند اما آن‌قدر خود را در موضع شكنندگی می‌بینید كه اجازه‌ اظهارنظر حتی به یك مخالف هم نمی‌دهید. در مورد قتل‌های مصطفی كاظمی هر چه خواستید، گفتید و با هر كس دشمنی داشتید، بر او تاختید، اما یك تحلیل مخالف تمام رشته اعصاب شما را به‌هم ریخت و هنوز بر خود می‌پیچید و تیر در تاریكی رها می‌سازید. راستی در برنامه‌ چراغ چه مطلبی را گفتم كه این‌چنین برآشفتید و این‌چنین زبان به ناسزا گشودید؟... اما می‌دانستم شما پریشان از ناتمام ماندن سناریویی بودید كه برای‎تان نگاشته بودند و من خوشحالم از بر هم زدن صف حمله‌ شما. در دل به شما حق می‌دادم كه فریاد بزنید و سر بر دیوار بكوبید.»

وی ادامه داد: «باند شما با دست پنهانش جریان رسیدگی به پرونده را منحرف كرد و با دست آشكارش، فضا را آلوده ساخت. آنچه پس از یك سال و اندی رسیدگی اتفاق افتاد، همان چیزی بود كه من در یك جلسه خصوصی در مشهد پیش‌بینی كردم و شما از آن یك بحران ساختید. اگر یك روز دست‌اندركاران رسیدگی و اعمالی كه به وقوع پیوست، برای مردم آشكار شود، آنچه اكثر مسئولان در نهان گفتند كه "حق با حسینیان بود" آشكارا خواهند گفت. آن روز را خواهید دید كه همه‌ كسانی كه افتخار دخالت در رسیدگی را داشتند و آشكارا مسئولیت رسیدگی را می‌پذیرفتند و از ادامه‌ رسیدگی اعلام رضایت می‌كردند، همه چیز را انكار خواهند كرد و من مطمئنم آه مظلوم چنان خاندان برانداز است كه هیچ‌كس را توان گریز از آن نباشد. و آن روز فرا خواهد رسید... با صدای رسا اعلام می‌كنم من عقیده‌ام راجع به سعید (حجاریان) هیچ تغییری نكرده‌است. اگر تمام مسئولان نظام او را فرشته بدانند و او را پیام‌آور آزادی بخوانند، در عقیده‌ بنده سر سوزنی تغییر نسبت به برداشت خودم از او به‌وجود نخواهد آمد، مگر این‌كه قطع برخلاف پیدا كنم و مطمئن شوم در مقدمات برداشتم اشتباه كرده‌ام. آن وقت خودم با پای برهنه در خانه و درگاهش خواهم ماند تا از او رضایت بطلبم.

...وقتی به شعار‌های ضد‌‌خشونت شما می‌اندیشم و سابقه‌ شغلی شما را به یاد می‌آورم غرق در تعجب می‌شوم؟ وقتی جناب آقای موسوی‌تبریزی و آقای وردی‌نژاد و عباد و آیت‌الله خلخالی می‌شوند ضد‌‌ خشونت و آیت‌الله جنتی و مصباح می‌شوند چهره‌های خشن، نمی‌دانم دم خروس را باور كنم یا قسم حضرت عباس را؟ شما به من حق بدهید كه نسبت به همه شعارهای‎تان به دیده شك و تردید بنگرم، بیایید برای بررسی ریشه‌های خشونت یك مرتبه این سؤال را مطرح كنیم: "چه كسانی و چه جناحی در این كشور خشونت را پایه‌ریزی كردند؟ عجبا! یك روز آیت‌الله مهدوی به خاطر منتقد بودن به رفتار خشن، می‌شود سازش‎كار و به جرم سازش‎كاری باید منزوی شود و یك روز به جرم خشونت باید منزوی شود و آیات عذاب در شأن او نازل شود و معاویه دغل‎باز، عابد و زاهد قلمداد گردد؟ آن وقت نباید تعجب كرد از كسانی كه ملت ایران را یكپارچه ممنوع‌الخروج اعلام كردند. اگر امروز از غم امت سر در جیب تفكر فرو برند و كسانی كه سفارتی را در منظر عام به تسخیر درآوردند و امروز شعار تنش‌زدایی سر دهند و گناه تنش‌ها را به گردن دیگران بیندازند. البته به این هنرمندی باید‌ آفرین گفت كه چگونه آسمان و ریسمان می‌كنند و ریسمان را مار و صد البته باید به هنرمندانی كه طبق مقتضای زمان، ‌روزی از دیوار سفارت بالا می‌روند و روزی به پای دیوار سر می‌سایند، ‌آفرین گفت؛ به امید روزی كه نفاق، نقاب از رخ بركشد.»

تردید در خودكشی

حسینیان همچنین با قوت، مسئله خودكشی سعید امامی را رد كرد و گفت: «اما مسئله‌ خودكشی را اصلاً اعتقاد ندارم. مطمئن هستم سعید امامی را همان دست‌های ناپاك كه قتل‌های زنجیره‌ای را به وجود آوردند، همان دست‌های ناپاك كه جریان رسیدگی را منحرف كرد، سعید امامی را به قتل رساند و مظلومانه پیش از كشتن، آبروی او را بردند. من قبل از این جریان به آقای ربیعی یك نامه‌هایی نوشتم. وقتی كه دستم از همه جا كوتاه بود، گفتم مظلومیت این بچه‌ها دامن شما را خواهد گرفت.» دلایل حسینیان برای خودكشی نكردن امامی به این شرح بود:‌ «یك استكان داروی نظافت كسی را نمی‌كشد؛ من گواهی فوت ایشان را دارم و پزشك قانونی هیچ گزارشی راجع به مرگ ایشان ننوشتند و نوشتند علت مرگ نامعلوم (است). آقای سعید امامی تا چهار روز در بیمارستان بود، زنده بود و بعد از چهار روز فوت كرده است. معلوم است كه دارو این‌قدر مؤثر نبوده، همان لحظات ایشان را از بین ببرد و حتی خبر دادند كه ایشان خوب شده بیایید ببریدش. حسینیان قتل سعید امامی را به آن دلیل محتمل‌تر می‌داند كه پزشكان علت مرگ وی را (دو ساعت قبل از مرخصی) ایست قلبی دانسته‌اند و از طرفی دیگر، ایست قلبی با آمپول هواست.» حسینیان ناگفته دیگری را نیز فاش می‌كند و می‌گوید: «چند وقت پیش خدمت آقای ری‌شهری بودم ایشان فرمودند كه یك نوار شكنجه آورده‌اند اینجا، من دیده‌ام حالم به هم خورده است دو دقیقه‌اش را دیده‌ام و مطمئن شدم كه سعید امامی خودكشی نكرده، بلكه او را كشته‌اند من همین‌جور پیگیر بودم، ببینم این نوار چیست كه آقای ری‌شهری از این جریان چنین استنباط كرده‌است؟ بالاخره از دوستانی كه نوار را دیده بودند، سؤال كردم. دیدم كه یكی از همین متهمین را دارند با شلاق می‌زنند و بازجوها می‌گویند كه دو قاشق بخور.»

شكنجه‌ همسر سعید امامی تا پای مرگ

حسینیان در ادامه‌ افشاگری‌هایش از شكنجه‌ همسر سعید امامی توسط بازجوهایی كه از سوی سعید حجاریان بودند، سخن می‌گوید و بر اطلاع خاتمی از جریان شكنجه، قبل از كشف آن، تأكید می‌كند: «در مورد جریان شكنجه این‌گونه نبود كه آقای خاتمی خبر نداشته باشد. متأسفم كه آقای خاتمی انكار می‌كند. بنده به یكی از وزرا بارها گفتم كه چرا جریان شكنجه را به آقای خاتمی نمی‌گوید؟ گفت گفته‌ام. ماجرای كشف شدن جریان شكنجه در رمضان سال گذشته بود كه یك نفر از پزشكان بیمارستان بقیة‌الله سپاه كه خانم او هم در وزارت اطلاعات بوده‌است، برای آقای یونسی خبر آورد كه یك خانم و یك آقایی از متهمین پرونده در حال مرگ هستند و خیلی التماس می‌كنند كه یك نفر با اینها صحبت كند. آقای یونسی نماینده‌ای فرستاد كه او را راه ندادند تا این‌كه جریان به دفتر مقام‌معظم رهبری رسید. از طرف دفتر با آقای‌ هاشمی‌شاهرودی تماس گرفتند و ایشان آقای مروی را فرستاد برای تحقیق و دیدند كه یكی از آنها همسر سعید امامی است. اینها در حال مرگ بودند و كلیه‌هایشان از شدت شكنجه از كار افتاده بود. آقای مروی می‌گفت استخوان كف پاهای همسر سعید امامی بیرون زده بود یعنی شكنجه چیزی نبوده است كه آقای خاتمی بخواهد انكار كند. این جریان كشانده شد به هیأت سه نفری كه رفتند پرونده را رسیدگی كردند و مشخص شد همه چیز دروغ بوده‌است. در سؤال‌هایی كه از متهمین می‌كردند، دنبال قتل‌ها نبودند بلكه دنبال چیز دیگری بوده‌اند.»

پیام خاتمی

پس از آن‌كه انحراف هدف‌دار در مسیر پرونده‌ قتل‌های زنجیره‌ای به‌دست بازجوهای انتخاب شده از سوی سعید حجاریان كشف می‌شود، خاتمی از طریق یكی از وزرایش برای حسینیان پیام می‌فرستد و از او تمنا می‌كند كه از ماجرای كشف شده سخن نگوید و به افشاگری نپردازد. حسینیان با نقل این ماجرا، می‌افزاید: «مهم‌تر از اینها پیامی بود كه ایشان (خاتمی) پس از كشف شدن جریان شكنجه در حضور 30 نفر برای من فرستاد. از جمله شاهدان این جلسه آقای زرگر، آقای رامندیها از قضات دیوان عالی‌كشور، آقای راجی از قضات دادگاه تجدیدنظر بودند. در آن جلسه، وزیری آمد و از قول آقای خاتمی گفت: "آقای خاتمی به شما سلام رسانده و از شما خواهش كرده است كه در مورد این جریان شما مصاحبه نكنید. من هم از طرف مقابل، از روزنامه‌ها می‌خواهم فتیله را پایین بكشند، خودم پرونده را جمع و جورش می‌كنم"، اگر آقای خاتمی كاره‌ای نبود چطور می‌توانست پرونده را جمع و جورش كند؟ اگر واقعاً ایشان نقش نداشتند، چرا پیغام دادند؟ به همین خاطر است كه اینها جرأت نمی‌كنند با من مناظره كنند.

با كشف انحراف در مسیر رسیدگی به پرونده‌ قتل‌های زنجیره‌ای، خاتمی رئیس‌جمهور وقت، در معرض یك رسوایی مفتضحانه قرار گرفت و چاره‌ای جز تكذیب نقش خود در پرونده ندید. این حركت سبب شد كه سازمان قضایی نیروهای مسلح بیانیه‌ افشاگرانه و سرگشاده‌ای در همین باره صادر كند و مسائل مربوط به انحراف پرونده را فاش سازد: «آقای خاتمی در امر پی‌گیری پرونده‌ قتل‌های زنجیره‌ای نقش اساسی ایفا نموده و در آن دخالت داشته‌اند... اصل دخالت قابل انكار نیست و باید مسئولیت این دخالت نیز پذیرفته شود.» در بیانیه‌ مذكور با تأكید بر این‌كه رئیس‌جمهور وقت اختیارات فراوانی در پرونده‌ قتل‌ها داشته، آمده است: «بر اساس اعلام مورخ 24/9/1377 دفتر رئیس محترم جمهوری، كمیته‌ ویژه‌ یك كمیته قضایی ـ امنیتی بوده است. لذا علی‌الاصول می‌بایست عضوی از قوه‌ قضائیه و عضوی از قوه‌ مجریه در آن شركت داشته باشند و قاعدتاً عنصر قضایی این كمیته می‌بایست از سوی رئیس قوه‌ قضائیه معرفی می‌شد. در حالی كه عضو قضایی این كمیته (آقای یونسی) نیز از سوی آقای رئیس‌جمهور معرفی شده است و رئیس وقت قوه‌ قضائیه هیچ‌گونه اطلاعی از موضوع نداشته است... ورود یك گروه خاص در پرونده‌ امنیتی خاص، عملاً كار تحقیق را مختل می‌كند. به‌خصوص اگر انگیزه‌های خاصی وجود داشته باشد كه چنین نیز شد و ورود این گروه، سرنوشت پرونده را عوض كرد... بنابراین واقعیت آن است كه تشكیل این گروه و ورود آنها به پرونده با اصرار و ابلاغ آقای خاتمی صورت گرفته، در حالی كه برخلاف نظر مقام قضایی پرونده بوده است... اگر ایشان (خاتمی) نتایج بازجویی‌ها را بررسی نمی‌كرده، پس گروه بازخوانی را برای چه تشكیل داده‌اند؟... در این پرونده جناب آقای خاتمی اختیارات بالایی را اعمال نموده‌اند كه از آن جمله می‌توان به تعویض مقام قضایی پرونده اشاره نمود كه چنین امری مسبوق به سابقه نیست... اگر این امر اعمال مسئولیت و اختیار در رسیدگی به پرونده نیست، پس اسم آن چیست؟»

در عین حال، هنوز هم پیشنهاد روح‎الله حسینیان برای مناظره درباره ابعاد این پرونده جنجالی كه یكی دیگر از فازهای جریان برانداز برای براندازی از درون نظام بود، روی زمین مانده كه علت اصلی آن نیز تمایل متهم اصلی این ماجرا و افرادی مانند مصطفی تاج‌زاده؛ یعنی همان جریان برانداز برای مبهم ماندن اصل قضیه و باقی ماندن تصویر مغشوشی است كه آن‌ها در همان روزها و ماه‌ها به كمك رسانه‌های پر شمار زنجیره‌ای خود ساختند تا نظام و یاران انقلاب را به‌عنوان متهمان به افكار عمومی تحمیل كنند.

رجا نیوز

كاريكاتور ; ملك عبد ا...

http://www.gerdab.ir/files/fa/news/1389/12/25/11156_539.jpg

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس ...

http://www.atynews.com/files/fa/news/1390/7/17/31834_300.jpg


ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس


آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس


آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس


خورشید آسمان ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس


رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس


وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس ...


سید حمیدرضا برقعی

هواپیماهای بدون سرنشین معروف به «UCAV»

خبرگزاری فارس: نسل هوشمند هواپیماهای بدون سرنشین

هواپیماهای بدون سرنشین که معروف به «UCAV» هستند، کارایی های بسیاری دارند. برای مثال استفاده ارتش امریکا در جنگ های خلیج فارس، افغانستان و عراق از این هواپیماها، باعث شناسایی و حمله دقیق تر به اهداف عملیاتی شد.
هواپیماهای بدون سرنشین ارتش ایالات متحده مجهز به مجموعه ای از حسگرهای مختلف بودند و توانایی پرواز بر فراز مناطق جنگی و دادن گزارش های لحظه به لحظه از صحنه های نبرد به مرکز فرماندهی و دایره مرکزی عملیات را داشتند. اما UCAVهای امروزی موانع بسیاری را بر سر راه خود دارند. به طور مثال هر دو نمونه های هواپیماهای بدون سرنشین که ارتش امریکا در افغانستان مورد استفاده قرارداد نیازمند بال های معمول هواپیماهای سرنشین دار بودند.
مدل پریدتور (Pridator) از شرکت جنرال اتمیکس، یکی از همین نمونه ها است که به 670 متر باند فرود نیازمند است و یا «گلوبال هاوک» از شرکت نورثروپ گرومن نیازمند بیش از یک کیلومتر باند برای بلند شدن و پرواز است.
هواپیماهای بدون سرنشین کنونی به یک فناوری که به آنها امکان بلند شدن و خیز عمودی و همچنین سرعت بالا در هنگام پرواز بدهد، مجهز نیستند. بیش از 180 مدل هواپیمای بدون سرنشین در سال های اخیر طراحی شده است ولی هیچ کدام ترکیبی از خصوصیاتی مانند پرش و فرود عمودی، سرعت بالا و توانایی ساکن و شناور ماندن در هوا را در خود جای نداده اند.
آنها حتی فاقد دستگاه ها و امکاناتی هستند که فقط پرواز صعودی و رو به بالا را برایشان ممکن سازد. بنابراین نیازمند بال های معمول و مورد استفاده هواپیماهای سرنشین دار برای پرواز و فرود هستند. لذا هواپیماهای بدون سرنشین کنونی نمی توانند از هر نقطه دلخواه به حرکت درآیند و کارایی ایده آل داشته باشند. آنها همچنین در کنترل فرودشان به صورت معمول و مانند یک هواپیمای معمولی سرنشین دار عاجز و حادثه ساز هستند و به طور معمول در هنگام فرود ناموفق عمل کرده و از بین می روند.
همین امر باعث بروز مشکلات و به تبع آن مخالفت هایی در استفاده از این نوع هواپیماها شده است. جالب است بدانید که طرح جدید شرکت روسی سیمیکن که (SRC Simicon Rotor Craft) نام گذاری شده است و در دو مدل MKI و MKII مراحل پایانی ساخت و تولید را طی می کند، حتی می تواند از پشت خود نیز خیز برداشته و به صورت عمودی بلند شود. SRC نسل جدیدی از هواپیماهای بدون سرنشینی را به جهانیان معرفی می کند که در آن برای تمام موانع موجود بر سر راه این هواپیما راه حل هایی اتخاذ شده است.
بدنه دایره ای شکل این هواپیماها شکلی شبیه به یک مقطع آیرو دینامیکی دارد و دارای تیغه های ملخ جمع شدنی است که با سرعت گرفتن هواپیما و به کار افتادن موتور جت آن به درون بال ها هدایت می شوند. وقتی هواپیما به کمک ملخ متحرک خود به صورت عمودی از زمین بلند می شود، موتور جتی که در زیر آن طراحی و جاسازی شده شروع به کار می کند تا آن را به جلو براند.
با به کار افتادن موتور جت، تیغه های ملخ در بال جمع می شوند. این تیغه ها می توانند وقتی که هواپیما دوباره نیازمند ساکن ماندن در هوا یا فرود باشد، باز شده و به کار گرفته شوند و موجب فرود کاملا قائم آن مانند یک بالگرد شوند.
برای جلوگیری از چرخش این هواپیما مانند یک فرفره به دور خود، پیشرانه های کناری موتور جت در جهت مخالف تیغه های ملخ اصلی می گردند و اثر کارایی آن ملخ را در به گردش درآوردن هواپیما خنثی می کنند.
رگنولداترلی یکی از طراحان و مهندسان شرکت سیمیکن عقیده دارد که ایمن ترین و آسان ترین راه برای رسیدن به سرعت بالا از سرعت کم و در یک سفر هوایی با وسیله ملخ دار، حذف ملخ ها در مقابل جریان باد است.
SRC بر پایه ساده سازی اصول و قواعد علمی پیچیده بالگرد در کنار سیستم های پیشرفته هواپیمای جت ساخته شده است. بنابراین قادر به انجام فرود عمودی و مانور فوق العاده در سرعت بالا است. یک موتور جت نیز پیشرانه حرکت این هواپیما را در سرعت بالا فراهم می کند و باعث ترکیب دو قابلیت مهم برای یک وسیله پرنده می شود.
یک بالگرد معمولی به وسیله مجموعه گردنده هایی که با ملخ مرکزی در رأس آنها در ارتباطند از زمین بلند می شود. در این هواپیمای ملخ دار پیشرفته کمپانی سیمیکن این ملخ مرکزی با وجود اهمیت آن در هدایت وسیله حذف شده است. در SRC هدایت هواپیما توسط حرکت دادن مرکز چرخش نسبت به سطح کوچک واقع در بال دایره شکل آن صورت می گیرد.
با وجود اینکه این اصول و قواعد حرکتی با مدل های معمول تفاوت های زیادی دارند ولی نتیجه یکسان دارند. قدرت بلند شدن و حرکت و مانور در تمام جهات، با این تفاوت که فناوری جدید SRC با بهره گیری از یک موتور کوچک جت، سرعت بالایی را نیز برای آن فراهم می کند.
تا به حال هیچ شرکت سازنده ای نتوانسته در ملخ مرکزی بالگردها تغییر ایجاد کند و این شرکت روسی اولین شرکتی است که این فناوری را به نام خود ثبت کرده است. طراحان این شرکت در واقع توانسته اند با حذف ملخ مرکزی از قطعه مکانیکی که بسیار آسیب پذیر است و نگه داری و تعمیر آن با مشکلات فراوانی همراه است، صرف نظر کنند.
در مقایسه با هواپیماهای بدون سرنشین امروزی که اغلب مصارف نظامی دارند، کمپانی سیمیکن به دنبال کسب جایگاه در بازار غیرنظامی است. طبق گفته طراحان، SRC می تواند برای مثال کار کنترل ساحل را در مواقعی که فجایعی چون نشت نفت از نفتکش ها به دریا اتفاق می افتد برعهده بگیرد یا مکان هایی را که توسط بالگرد قابل بررسی نیست، کنترل کند.
البته در حال حاضر طراحان SRC تاریخ دقیقی در مورد اتمام پروژه ساخت این هواپیمای بدون سرنشین که تقریباً نیم تن وزن دارد و در اندازه دایره ای به قطر 5/4 متر است و تا اواسط سال 2012 تولید آن به پایان می رسد، ذکر نکرده اند.
تاکنون پروژه SRC توسط سازمان ها و نهادهای گوناگون از جمله صندوق تجارت و صنعت و همچنین صندوق توسعه منطقه ای (واقع در اسکاندیناوی) و از همه مهم تر وزارت دفاع نروژ، پشتیبانی مالی شده و ارتش نیز تمایلات خود را برای استفاده از این هواپیمای بدون سرنشین اعلام کرده است.
تیم طراحی سه نفره این پروژه بر این باورند که سازمان های نظامی و غیرنظامی از نمونه طراحی شده آنها استقبال خواهند کرد.
کارشناسان عقیده دارند که بازار هواپیماهای بدون سرنشین نسبت به هواپیماهای سرنشین دار از مدل های غیرمعمول و طراحی های عجیب و غریب بیشتر استقبال می کند و مهم ترین دلیل هم آن است که در UCAVها امنیت بر هر چیز دیگری مقدم است.

نویسنده : علیرضا سزاوار

منبع : روزنامه کیهان 20/09/1390

فهرست مهمترین پایگاه های آمریكا كه در تیررس موشك های ایران قرار دارد

چندی پیش و در پی بروز مجدد شایعه حمله به ایران از سوی دشمنان، فرماندهان نیروهای مسلح كشور خصوصاً فرماندهی كل قوا از پاسخ جدی و محكم به این حركت و ضربه زدن به پایگاه های دشمن در منطقه صحبت نمودند.
در این گزارش به بررسی فاصله پایگاه های مهم آمریكا به ویژه پایگاه های هوایی در اطراف ایران و توان موشكی كشورمان در تهدید این مكان ها می پردازیم .

 آمریكا در تركیه، عراق، كویت، عربستان، بحرین، قطر، امارات متحده عربی، عمان، افغانستان، پاكستان و قرقیزستان پایگاه دارد و یا از پایگاه های این كشورها استفاده می كند. هر چند كه آمریكایی ها اعلام كرده اند پایگاه های خود در عربستان را تخلیه كرده اند و در حال خروج از عراق هستند اما زیرساخت های لازم برای پذیرش واحدهای ارتش آمریكا در این پایگاه ها باقی مانده، ضمن اینكه ارتش این كشورها نیز با استانداردهای آمریكایی تطبیق داده شده اند.



گستردگی پایگاه های آمریكا در اطراف ایران

در تبیین ویژگی های پاسخ كوبنده ایران توان موشكی سطح به سطح كشورمان را می توان به دو بخش راكت ها و موشك های بالستیك تقسیم نمود. راكت ها از نمونه های كوتاه برد با برد 8 تا 250 كیلومتر و موشك ها از كوتاه برد با 220 تا دوربرد با 2000 كیلومتر برد هستند و تفاوت اصلی راكت ها و موشك ها در وجود سامانه هدایت و كنترل در موشك ها است كه باعث افزایش چشمگیر دقت آنها می شود. همچنین راكت با توجه به اینكه برای بردهای كوتاه ساخته شده ابعاد كوچكتری دارد و با استفاده از پیشران سوخت جامد، قابلیت واكنش سریع در مواقع لزوم را داشته و از نظر عمر انبارداری تا چند سال آماده شلیك است. موشك های كشورمان نیز شامل هر دو نوع پیشران سوخت جامد و مایع هستند.

در بین راكت های ساخته شده توسط متخصصان كشورمان نمونه های نازعات-10-اچ با بیشینه برد 130 كیلومتر، زلزال-3 با برد 200 و زلزال-3-بی  با برد 250 كیلومتر برای اصابت به پایگاه های دشمن در منطقه مناسب بوده و در بین موشك ها نیز همگی آنها یعنی گونه های مختلف فاتح-110، قیام، شهاب-2 و 3، قدر، عاشورا و سجیل-1 و 2 دورترین پایگاه های دشمن را مورد تهدید قرار می دهند.



برخی از موشك های میانبرد و دوربرد ایرانی

با توجه به اهمیت قدرت هوایی در راهبرد نظامی آمریكا و اتكای این كشور به توان هوایی خود و همچنین ارزش مالی تجهیزات هوایی و دشواری نسبی جایگزنی آنها توسط نیروی كاربر بیشتر به پایگاه های هوایی آمریكا در منطقه اشاره می نماییم. همچنین توجه داریم كه با از كار افتادن فرودگاه ها و هواپیماهای ترابری، توان دشمن برای پشتیبانی سریع از نیروهای خود در منطقه و حتی پذیرش جنگنده های پرواز كرده از بین خواهد رفت. بعلاوه با توجه به نزدیك نشدن این هواپیماها به محدوده آتش سامانه های پدافند هوایی كشورمان، از این نظر در امنیت قرار می گیرند و از اینرو باید روی زمین مورد حمله قرار بگیرند.
بیشترین پایگاه های نظامی آمریكا در كشورهای افغانستان و كویت قرار داشته و شامل پایگاه های هوایی و كمپ های استقرار نیروهای زمینی است. فواصلی كه برای پایگاه های آمریكا در كشورهای منطقه ذكر می كنیم شامل كمترین فاصله از مرزها یا جزایر كشورمان است كه به صورت مسافت مستقیم محاسبه شده و در صورت لزوم شلیك موشك از عمق كشور طبیعتاً برخی از سلاح های ذكر شده در هر مورد قابل استفاده نیستند. هر چند به نظر می رسد در پاسخ اولیه شلیك از عمق مد نظر قرار گیرد اما با این وجود همگی راكت های معرفی شده در مراحل بعدی پاسخ موشكی مورد توجه خواهند بود.

كشور كوچك كویت كه بیشتر شبیه به یك پادگان بزرگ نظامی آمریكا است در بر دارنده دو پایگاه هوایی و 6 كمپ نیروهای ارتش این كشور است. پایگاه هوایی علی السالم با 115 كیلومتر فاصله از مرزهای كشورمان، به راحتی توسط تمامی راكت ها و موشك های نام برده در این گزارش قابل تهدید است. مجموعه آشیانه های این پایگاه در دو منطقه جنوب و شمال غربی و محوطه نگهداری هواپیماهای ترابری نیز در شرق آن قرار دارند. طول باندهای این پایگاه هوایی حدود 3000 متر بوده بنابراین ظرفیت پذیرش عمده هواپیماهای سبك و سنگین را دارد.

پایگاه هوایی علی السالم

دیگر فرودگاه نظامی كویت كه برای آمریكایی ها آغوش باز كرده پایگاه هوایی احمد الجابر با 134 كیلومتر فاصله از ایران است و راكت های زلزال و انواع موشك های بالستیك كشور می توانند به آن برسند. این پایگاه عظیم با چهار مجموعه آشیانه مستحكم بتونی و تعداد زیادی آشیانه سایبانی و باندهایی با بیشینه طول 3000 متر قابلیت پذیرش انواع هواپیماهای نظامی را دارد.



پایگاه هوایی احمد الجابر

به گزارش مشرق، كمپ های استقرار نیروهای ارتش آمریكا نیز بجز كمپ درمانی نیویورك شامل كمپ های Doha با 94 كیلومتر،  Buehringبا 104،  Spearheadبا 109، Patriot با 123 و arifjan با 126 كیلومتر فاصله از ایران هستند. همگی این مكان ها در تیرس همگی راكت ها و موشكهای سطح به سطح معرفی شده هستند و از این نظر كار نیروهای موشكی كشور ساده تر می شود.

در شرق كشورمان هر چند كه دورترین منطقه در خاك افغانستان تنها در حدود 1220 كیلومتر از مرزها فاصله دارد اما چهار فرودگاه نظامی كه بیشتر مورد استفاده نیروهای آمریكایی است در فواصلی بسیار كمتر این مقدار قرار دارند و در نتیجه تنوع موشك های قابل استفاده برای ایران بیشتر نیز می شود. پایگاه هوایی بگرام كه محل استقرار عمده هواپیماهای ترابری و جنگنده های آمریكایی و سایر كشورها است در فاصله 730 و فرودگاه كابل در فاصله 732 كیلومتری مرز ایران قرار دارند. پایگاه بگرام با طول باند 3 كیلومتر پذیرای هواپیماهای ترابری سی-130هركولس، سی-17گلوبمستر2، هواپیمای پشتیبانی نزدیك A-10 و انواع بالگردها شده است. با توجه به استقرار این پایگاه ها در عمق متوسط، موشك های قیام با برد 800 كیلومتر، شهاب-3 با برد 1300 تا 1800، قدر، سجیل و عاشورا با برد 1800 تا 2000 كیلومتر توانایی اصابت به آنها را دارند.


پایگاه هوایی بگرام؛ سی-130 و ای-10 ها در تصویر مشخص هستند

از سایر پایگاه ها و فرودگاه های مهم افغانی ها می توان به فرودگاه قندهار در فاصله 387، شیندند در 124 و هرات در 122 كیلومتری مرز ایران اشاره كرد كه اولی توسط موشك های شهاب2 و قیام و دو تای دیگر به راحتی توسط راكت های زلزال و موشك های بسیار دقیق فاتح-110 و  همچنین نمونه های دیگر قابل تهدید هستند.



پایگاه هوایی شیندند كه محل استقرار پهپادهای شناسایی RQ-170 نیز هست

اما به راستی ابَرپایگاه(Super Base) آمریكایی ها در منطقه پایگاه هوایی العدید در قطر است. هر چند این كشور از روابط خوبی با جمهوری اسلامی ایران برخوردار است اما مواضع اخیر این كشور در قبال مسئله سوریه نشان داده است كه همچنان آمریكا می تواند روی آن حساب باز كند.



نمای پایگاه هوایی العدید قطر

این پایگاه كه تقریباً در مركز كشور كوچك قطر واقع شده 278 كیلومتر با سواحل كشورمان فاصله داشته و كلكسیونی از انواع هواپیماهای آمریكایی در آن یافت می شود. هواپیماهای بمب افكن تقریباً پنهانكار(رادارگریز) بی-1بی، ترابری سی-17، سی-130، سوخت رسان های كی-سی-135 و كی-سی-10، هواپیماهای گشت دریایی اوریون و هواپیمای جاسوسی الكترونیكی جوینت استارز در این مكان مشاهده می شود و گزارش شده كه جنگنده های اف-16 نیز در آن موجود هستند. این پایگاه در برد موشك های فاتح-110 و انواع موشك های میانبرد و دوربرد بالستیك كشور قرار دارد. محوطه باز این پایگاه كه چند ده فروند از انواع هواپیماهای گرانقیمت و بزرگ نام برده در آن وجود دارد بهترین هدف برای سرجنگی خوشه ای موشك های بالستیك هستند و با توجه به گستردگی محوطه قطعاً بسیاری از این هواپیماها منهدم شده یا آسیب جدی خواهند دید.



هواپیماهای كی-سی-135، اوریون و بمب افكن بی-1 در این تصویر مشخص هستند

بعد از این پایگاه باید به محل استقرار ناوگان پنجم دریایی آمریكا در بحرین اشاره كرد كه تنها 200 كیلومتر از سواحل كشورمان فاصله داشته، چندین فروند ناوشكن و ناو آمریكایی با تجهیزات و تسلیحات در آن مستقر بوده و به همراه راكت های زلزال، تمامی موشك های كوتاه تا دوربرد كشور نیز توانایی اصابت به آن را دارند هرچند كه با توجه به ماهیت هدف، استفاده از موشك به دلیل خطای بسیار كم مفیدتر است. نوع دریایی موشك فاتح-110 با نام خلیج فارس با برد 300 كیلومتر كه به طور ویژه توانایی مورد اصابت قرار دادن كشتی ها را دارد نیز برای تهدید این پایگاه دریایی بسیار مناسب است. موشك كروز ضدكشتی قادر كه به گفته وزیر محترم دفاع بردی بیش از 200 كیلومتر دارد نیز می تواند در صورت خروج كشتی های مستقر در این پایگاه دریایی و كمی فاصله گرفتن از پایگاه از چند منطقه از سواحل كشور شلیك شده و  آنها را مورد اصابت قرار دهد.


محل استقرار ناوگان آمریكا در بحرین

دیگر محل مهم مورد استفاده آمریكایی ها در بحرین پایگاه هوایی شیخ عیسی نیروی هوایی این كشور است كه 238 كیلومتر دورتر از سواحل كشورمان بوده و علاوه بر تمامی موشك های بالستیك كشور، راكت زلزال-3بی نیز توانایی رسیدن به آن را دارد. هواپیماهای سی-17، پی-3اوریون و جنگنده اف-16 در این پایگاه كه دو باند با طول نهایی نزدیك به 3800 متر دارد قابل مشاهده است. همچنین جنگنده های اف-18، هواپیماهای جنگ الكترونیك ئی-آ-6-بی پراولر نیز در مقاطعی در این پایگاه مستقر بوده اند.



نمایی از پایگاه هوایی شیخ عیسی؛ اف-18 و پراولرها در توقفگاه دیده می شوند

دیگر پایگاه بزرگ آمریكا در منطقه پایگاه هوایی الظفره در امارات متحده عربی است. این پایگاه بسیار بزرگ دارای دو باند اصلی با طول نهایی در حدود 4200 متر و دو خزشراه سرتاسری در كنار هر یك از آنها است. خزشراه راه های فرعی متعدد، 50 آشیانه سایه بانی و تعداد زیادی آشیانه بتنی در این محل یافت می شود كه 253 كیلومتر از سواحل و 184 تا 225 كیلومتر از جزایر كشورمان در خلیج همیشه فارس فاصله دارد.



الظفره در امارات

وسعت تأسیسات این پایگاه كه با پایگاه العدید قطر قابل مقایسه است این گمانه را بوجود می آورد كه شاید آمریكایی ها به فكر روزی كه نتوانند از قطر علیه ایران اجرای عملیات كنند بوده اند. این پایگاه توسط انواع موشك های بالستیك كشور قابل دستیابی بوده و هواپیماهای بزرگ سوخت رسان كی-سی-135 و آواكس ئی-3سنتری در آن اهداف بسیار ارزشمندی برای سلاح های ایرانی به حساب می آیند.



آواكس، سوخت رسان ها و آشیانه های سایبانی(سمت راست تصویر) در الظفره



24 آشیانه جنگنده در این تصویر از پایگاه اماراتی دیده می شود

پایگاه هوایی thumrait عمان به عنوان محلی كه فعالیت های آمریكایی ها بیشتر در آن به چشم می خورد در 963 كیلومتری كشورمان واقع شده و تنها موشك های بالستیك دوربرد شهاب-3، قدر، عاشورا و سجیل توانایی اصابت به آن را دارند.

یكی دیگر از مراكزی كه توسط آمریكایی ها و بیشتر برای امور ترابری و تجسسی مورد استفاده قرار می گیرد فرودگاه مناس در قرقیزستان است كه 1344 كیلومتر با مرزهای كشور فاصله داشته و موشكهای شهاب-3 بهسازی شده، عاشورا، قدر و سجیل می توانند از خجالت دشمنانی كه در در خانه دوست قدیمی جا گرفته اند درآیند.



سی-17ها و سوخت رسان های كی-سی-135 در مناس

اما در بین فهرست مراكز نظامی آمریكا در منطقه، پایگاه هوایی اینجرلیك تركیه از جایگاه ممتازی برخوردار بوده و با پایگاه العدید قابل مقایسه است. هر چند كه حضور طولانی مدت انواع پرنده های آمریكایی در این پایگاه در كشور تركیه باید مایه شرمساری این كشور باشد اما گویا این محل در آینده نیز میزبان مزدوران حكومت مستكبر آمریكا، بمب افكن های دوربرد و بمب های اتمی آنها خواهد بود. این پایگاه در فاصله 875 كیلومتری از مرزهای ایران و در شمال غربی مرزهای سوریه قرار داشته و بزرگترین هواپیماهای زرادخانه نظامی آمریكا در آن مستقر هستند. این پایگاه توسط موشك های دوربرد ایرانی قابل تهدید است.
در بین پایگاه هایی كه مورد استفاده آمریكایی ها هستند نام چند محل در پاكستان نیز به چشم می خورد كه شامل دو پایگاه مهم شمسی در فاصله 199 كیلومتری و شهباز در فاصله 527 كیلومتری است. طبق مطالب موجود در رسانه های تخصصی نظامی، از پایگاه شمسی برای پرواز هواپیماهای بدون سرنشین استفاده می شود. هر چند حكومت پاكستان در حال حاضر روابط خوبی با ایران دارد اما عدم ثبات سیاسی در این كشور طی دو دهه اخیر قابل توجه بوده و ممكن است در شرایطی تهدیدهایی برای كشور نیز از این ناحیه پدید آید. پایگاه شمسی توسط مدل 3بی راكت زلزال و تمامی انواع موشك های بالستیك كشور قابل تهدید بوده و پایگاه شهباز نیز توسط موشك های بالستیك میانبرد و دوربرد قابل اصابت است. البته در پی كشته شدن تعدادی از نظامیان پاكستانی توسط هواپیماهای بدون سرنشین مستقر در پایگاه شمسی، پاكستان مخالفت خود را با ادامه دسترسی آمریكا به این پایگاه و تخلیه آن اعلام كرده كه باید دید تا چه اندازه ممكن خواهد شد.
پس از اشغال كویت توسط عراق پایگاه های زیادی در عربستان در اختیار آمریكایی ها قرار گرفت ولی بعدها تخلیه شده و امروزه تنها صحبت هایی از حضور محدود برخی واحدهای هوایی آمریكا در پایگاه هوایی شاهزاده سلطان در 575 كیلومتری مرزهای ایران است و موشك های میانبرد و دوربرد ایران توانایی اصابت به این پایگاه را دارند.
هر چند سامانه های دفاع هوایی آمریكا در كشورهای مختلفی در منطقه مستقر شده اند اما شلیك موشك های دوربرد و بسیار دقیق ایرانی از عمق خاك كشور به عنوان پاسخ اولیه و همچنین سرعت بسیار بالای آنها در برخورد با هدف كه بیش از 10 تا 12 برابر سرعت صوت عنوان شده كار دشمن را برای انهدام این موشك ها عملاً غیر ممكن می كند. هر چند كه برخی اجزای خود این سامانه های پدافند هوایی می توانند بخشی از اهداف اولیه پاسخ موشكی كشورمان باشند.
همچنین شلیك همزمان و از چند جهت تعداد زیادی موشك و راكت نیز راه حل دیگری برای عبور راحت تر از حریم این سامانه ها است. علاوه بر این سامانه های موشكی هواپرتاب دورایستا و موشك های ضدرادار نیز در كشور برای سركوب پدافند هوایی دشمن آماده اجرای عملیات بوده و كار موشك های بالستیك كشورمان را ساده تر می سازند.
بی شك رفتار جمهوری اسلامی ایران در 33 سال گذشته اثبات كننده صلح طلبی ما آن هم به طور پایدار است اما همانطور كه فرماندهی معظم كل قوا تصریح فرمودند در صورت تجاوز بیگانگان، پاسخ ملت ایران كوبنده خواهد بود.

مشرق

سرعت مداری و سرعت فرار

انعكاس : سرعت مداری و سرعت فرار

چرا ماه روی زمین نمی افتد؟ این پرسش از دیرباز در ذهن بیشتر مردم بوده است. این روزها، علاوه بر ماه، تعدادی قمر مصنوعی نیز به دور زمین در گردش اند. این ماهواره ها چگونه سطح زمین را ترک کرده اند و در مدار زمین قرار گرفته اند؟

اگر توپی را موازی سطح زمین پرتاب کنید، چه اتفاقی می افتد؟ توپ کمی جلوتر روی زمین می افتد. اگر توپ را با سرعت بیشتری پرتاب کنید، کمی جلوتر روی زمین می افتد. اگر سرعت توپ بسیار زیاد باشد، ممکن است مانند موقعیت (د) در شکل 1 توپ از مدار زمین خارج شود. اگر سرعت اولیه مقداری بین وضعیت (د) و و (ب) داشته باشد، در سرعتی خاص، توپ به دور زمین می گردد. علت گردش ماه به دور زمین هم همین است. سرعت مداری ماه، مقدار مشخصی است که برای نگه داشتن آن در مدار زمین مناسب است. اگر سرعت مداری ماه بیشتر شود ماه از زمین دور می شود و اگر سرعت آن کم شود ماه در مسیری مارپیچی روی زمین سقوط می کند.

ماهواره ها هم برای ماندن در مداری به دور زمین باید سرعت مشخصی داشته باشند. سرعت مداری جسم پرجرمی مانند ایستگاه فضایی بیشتر است یا ماهواره ای کوچک و کم جرم؟ جالب اینجاست که سرعت مداری به جرم جسم دوران کننده بستگی ندارد. سرعت مداری تنها به جرم جسم مرکزی و فاصله ی جسم دوران کننده از مرکز جرم بستگی دارد. به همین سبب ماهواره هایی که روی یک مدار به دور زمین می گردند، سرعت یکسان دارند و به هم برخورد نمی کنند. هر چه جسم دوران کننده از جرم مرکزی دورتر باشد، سرعت مداری آن کمتر است.

ماهواره های نزدیک به زمین در عرض چند ساعت زمین را دور می زنند و ماهواره های زمین ثابت طی 24 ساعت یک دور گرد زمین می گردند. شعاع مدار این ماهواره ها حدود 36000 کیلومتر است. این مدار، مدار کلارک نام دارد و ماهواره ها با سرعت 11068 کیلومتر بر ساعت در این مدار قرار می گیرند.

در مورد خورشید و سیارات هم همین گونه است. سیاره های نزدیک خورشید سریع تر به دور آن می گردند و سیاره های دور با سرعت کمتری خورشید را دور می زنند برای مثال دوره ی تناوب انتقالی عطارد حدود 88 روز است و نپتون هر 165 سال یک بار خورشید را دور می زند.

قرار دادن ماهواره در مدار مشخص با سرعتی خاص، کار آسانی نیست اما مشکل بزرگ تر، دور کردن ماهواره از گرانش سطح زمین یا خارج کردن فضاپیما از میدان گرانش زمین است.

اگر توپی را عمودی رو به بالا پرتاب کنیم تا ارتفاع خاصی بالا می رود و بعد به زمین بر می گردد. هر چه سرعت پرتاب بیشتر باشد توپ تا ارتفاع بیشتری بالا می رود. آیا امکان دارد توپ آن قدر بالا برود که از گرانش زمین فرار کند؟ بله ممکن است. اما سرعت پرتاب باید بسیار زیاد باشد. به چنین سرعتی «سرعت فرار» می گویند. این «بسیار زیاد» چقدر است؟
 
رابرت گادرد، فیزیک دان آمریکایی، اولین کسی بود که سرعت فرار از سطح زمین را محاسبه کرد. او در سال 1911/1290 دکتری گرفت و در دانشگاه کلارک به تدریس مشغول شد. گادرد بسیار به حل مسائل فنی پرتاب فضاپیماها علاقه داشت، با اینکه روزنامه ها فرضیات و محاسبات او را به سخره می گرفتند، گادرد به کار خود ادامه می داد. او اولین موشک سوخت مایع را به طور آزمایشی ساخت. هر چند این موشک فقط 2/5 ثانیه در هوا ماند و در باغچه ی کلم های عمه اش سقوط کرد! اما در آن زمان موفقیت بزرگی محسوب می شد.

گادرد نشان داد که برای پرتابه ای عمودی حداقل سرعت لازم برای فرار از گرانش زمین 11/2 کیلومتر بر ثانیه است! البته بسیاری از اجسام اگر با چنین سرعتی حرکت کنند، بر اثر اصطکاک با هوا داغ و ذوب می شوند!

آیا فضانوردان با چنین سرعت سرسام آوری از زمین خارج می شوند؟ فضانوردان آپولو 11 را که به خاطر دارید؟ چندی پیش چهلمین سالگرد قدم گذاردن آنها بر ماه بود. آنها با سرعتی بسیار بیشتر از 11/2 کیلومتر بر ثانیه زمین را ترک کردند . سرعت فضاپیمای آنها دقیقاً 38624/256 کیلومتر بر ثانیه بود. البته فضانوردان تمرین کافی برای تحمل فشار ناشی از رسیدن به این سرعت را داشتند. اما چرا سرعت پرتاب آنها بسیار بیشتر از سرعت فراز از زمین بود؟

سرعت فرار « حداقل» سرعت برای فرار از سطح یک سیاره یا هر جسم دیگری است. اگر سیاره یا قمر جوّ داشته باشد، انرژی لازم برای غلبه بر مقاومت جوّ را هم باید در نظر بگیریم. البته مقاومت هوای زمین آن قدر نیست که سرعت فراز را به 38424 کیلومتر بر ثانیه برساند! موشک حامل آپولو 11 علاوه بر خروج از جوّ باید فضانوردان را به ماه می رساند. اگر فضانوردان زمین را با سرعتی حدود کمترین سرعت ترک می کردند، در فاصله ای دور از زمین، سرعت کافی برای طی کردن فاصله ی ماه تا زمین در زمان مناسب را نداشتند. البته بیشتر فضاپیماهای امروزی به موشک های چند مرحله ای مجهزند که پس از بالا رفتن تا ارتفاعی مشخص، موشک های شتاب دهنده به کار می افتند و فضاپیما را به سرعت مورد نظر برای رسیدن به هدف اصلی می رسانند.

در پرتاب فضاپیماها نکته ی جالب دیگری هم وجود دارد؛ زمین هر 24 ساعت یک بار به دور خودش می چرخد یعنی سطح زمین با سرعت زیادی دوران می کند. هر چه فاصله از محور دوران وضعی بیشتر باشد، اندازه ی سرعت هم بیشتر است. سرعت گردش سطح زمین در استوا حدود 465 متر بر ثانیه است یعنی 1674000 کیلومتر بر ساعت! می توان از چنین سرعتی برای پرتاب فضاپیماها کمک گرفت. اگر بخواهیم فضاپیمایی را در استوا رو به شرق پرتاب کنیم سرعت مورد نیاز 10/735 کیلومتر بر ثانیه و برای پرتاب رو به غرب، سرعت لازم 11/665 کیلومتر بر ثانیه است. به همین علت بهتر است محل پرتاب فضاپیماها به استوا نزدیک و عرض جغرافیایی آنها کم باشد. برای نمونه عرض جغرافیایی مرکز پروازهای فضایی کیپ کاناورال حدود 28 درجه و عرض جغرافیایی مرکز گوانا متعلق به فرانسه حدود 5 درجه است.

اگر فضاپیمایی به مدارک نزدیک زمین ارسال شود، رساندن فضاپیما به ارتفاع مورد نظر کافی است. اما اگر قرار باشد فضاپیما به دوردست های دور از زمین، مثلاً کرانه های منظومه ی شمسی سفر کند، مشکل دیگری هم نمایان می شود: « گرانش خورشید» در این صورت فضاپیما علاوه بر فرار از گرانش سطح زمین باید از گرانش خورشید در محل زمین هم فرار کند. هر چند فاصله ی زیاد ما از خورشید، که حدود 150 میلیون کیلومتر است، موجب شده گرانش خورشید در محل مدار زمین بسیار کمتر از سطح خورشید باشد، اما هنوز هم مقدار قابل توجهی است. سرعت فرار لازم برای خروج از گرانش خورشید در محل مدار زمین، حدود 42/7 کیلومتر بر ثانیه است، در مدار عطارد این سرعت 67/7 کیلومتر بر ثانیه، و در مدار نپتون 7/7 کیلومتر بر ثانیه است.

جالب است که اگر جسمی بخواهد از سطح کره ی ماه فرار کند، علاوه بر سرعت فرار لازم برای خروج از سطح ماه که مقدار آن 2/4 کیلومتر بر ثانیه است، باید سرعت فرار مورد نیاز برای خروج از گرانش زمین در مدار ماه (1/4 کیلومتر بر ثانیه) و سرعت فرار ناشی از گرانش خورشید در محدوده ی مدار زمین (4/7 کیلومتر بر ثانیه) را نیز در نظر داشته باشد. البته این سرعت فرارها مستقیماً با هم جمع نمی شوند و زاویه ی پرتاب نسبت به سطح سیاره و خورشید نیز مهم است.
 
فضاپیماهایی که قرار است به فواصل دور سفر کنند، ابتدا در محدوده ی مداری نزدیک زمین قرار می گیرند. محدوده ی ماهواره های نزدیک زمین یا LEO (‏‎ ‎Orbit‏‎ Low Earth‏‏) در حدود 160 تا 2000 کیلومتری از سطح زمین را شامل می شود. ماهواره های LEO در مدت کوتاهی زمین را دور می زنند. فضاپیماها در محدوده ای با سرعت مداری حدود 8 کیلومتر بر ثانیه قرار می گیرند که مجموع سرعت فرار در ین محدوده حدود 10/9 کیلومتر بر ثانیه است. پس از قرار گرفتن در این مدار، فضاپیما با به کار انداختن موشک های شتاب دهنده از گرانش زمین می گریزند.

* فاطمه عظیم لو، مدرس نجوم و عضو شورای سردبیری ماهنامه ی نجوم  

منبع: نشریه نجوم، شماره 188

سکولاریسم علمی در غرب

خبرگزاری فارس: سکولاریسم علمی در غرب

خاستگاه سکولاریسم، غرب و حوادثی است که در جریان عصر نوزایی (رنسانس) و پس از آن در مغرب زمین رخ داده است. سکولاریسم دارای ابعاد گوناگونی است و یکی از آن ابعاد جدایی میان علم و دین است. با ورود افکار سکولاریستی به دنیای اسلام، دین‏زدایی از حوزه علم نیز آغاز شد و بین دانش و ارزش جدایی افتاد.
 
این تحقیق به روش توصیفی و تحلیلی در پی یافتن علل جدایی علم و دین در غرب می‏باشد و هدف آن این است تا فرایند فراق بین علم و دین در غرب را روایت کند و با اشاره به دلایل پیدایی و پایایی سکولاریسم علمی در غرب، خاطرنشان سازد که این پدیده در غرب محصول یک اتفاق تاریخی بوده، و به هیچ‏روی از یک قاعده منطقی گریزناپذیر ناشی نشده است، چنان‏که در اسلام و نیز نگاه جمعی از اندیشمندان غربی، تعارضی میان علم و دین دیده نمی‏شود.
 
سکولاریسم هرچند در چهره‏های متفاوتی ظاهر می‏شود، اما چهره نخست آن در غرب با دین‏زدایی از علم آغاز شد. پس از غیبت دیانت در غرب، که در پی حوادث عصر نوزایی آغاز شد، عرصه برای نوعی از هستی‏شناسی و معرفت که هویتی حسی و مادی دارد، فراهم آمد. از آن پس، علم با از دست دادن حقیقت دینی، تنها قضایای تجربی را شامل شد و واقعیت علمی به صورت واقعیت آزمون‏پذیر درآمد و از بسیاری مصادیق پیشین علم، همانند دانش‏های الهی و فلسفی منصرف شد.

با حذف گزاره‏های متافیزیکی، گزاره‏های ارزشی نیز از حوزه علم بیرون رفت و بدین‏سان، بین دانش و ارزش دیواری آهنین کشیده شد. در این زمینه تحقیق‏هایی در هر دو زمینه رد یا اثبات پیوند میان علم و دین انجام گرفت که در این نوشتار نیز از برخی آنها استفاده شده است. این پژوهش درصدد است تا با بیان سیر «سکولاریزم علمی در غرب» عوامل پیدایی و پایایی آن را به دست آورد و نشان دهد که چهره‏های گوناگون سکولاریزم، و از جمله سکولاریزم علمی در غرب، معلول حوادثی بوده‏اند که هیچ‏کدام از آنها در دنیای اسلام، فرصت بروز و ظهور نیافته‏اند، از این‏رو، تعمیم آن به جهان اسلام و علوم اسلامی اساسا، غیرمنطقی و نادرست می‏باشد. در این پژوهش از روش کتابخانه‏ای سود جسته‏ایم.

تعریف واژه‏ های کلیدی بحث

1. سکولاریسم
ترجمه دقیق واژه «سکولاریسم» در جوامع دینی و اسلامی همواره با مشکل مواجه بوده است؛ زیرا مفهومی که این واژه از آن حکایت دارد، برخوردار از مبانی معرفتی و وجودشناختی خاصی است که با مبانی دینی و مابعدالطبیعی ناسازگار است. با این همه، در فارسی آن را به «جدایی دین از سیاست»، «جدا شدن دین از دنیا»، «دنیوی کردن»، «اعتقاد به اصالت امور دنیوی»، «غیر دین‏گرایی»، «نادینی‏گری»، «دنیویت» و «این‏جهانی» ترجمه کرده‏اند. و در عربی، مصدر جعلی «علمانیت» را نظیر «عقلانیت» مترادف آن قرار داده‏اند.2

ماکس وبر سکولاریسم را به معنای جدا بودن جامعه سیاسی از جامعه دینی می‏داند، به گونه‏ای که دولت حق هیچ‏گونه اعمال قدرت در امور دینی را ندارد و کلیسا نیز نمی‏تواند در امور سیاسی دخالت کند.3 از نظر اصطلاح، این واژه‏نخستین‏بار در معاهده«وِستفالی»(1684)به مفهوم خروج سرزمین‏هایی از تملّک کلیسا به کار رفت، اما پس از آن به تدریج، معانی دیگری همچون ترخیص کشیشان، تفکیک دین از سیاست،تفوّق‏دولت بر کلیسا، و در نهایت، طرد دین از ساحت‏حیات‏اجتماعی‏انسان رابه خود گرفت.

در تعریف اصطلاحی نسبتا جامع، می‏توان گفت: سکولاریسم عبارت است از گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بی‏اعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت‏های گوناگون حیات انسانی از قبیل سیاست، حکومت، علم، عقلانیت و اخلاق است.4

2. علم
برای واژه «علم» معانی گوناگونی ذکر شده است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‏شود:

1. مجموعه معارفی که به نحوی جزئی یا کلی به توصیف چگونگی «هستی»ها (= طبیعت) می‏پردازد، «علم» نام دارد.5

2. علم ابزاری است برای توانایی انسان در مسیر تصرف در طبیعت.6

3. علم، مطلق آگاهی است، اعم از حصولی و حضوری، تجربی و غیرتجربی، تصوری و تصدیقی.

4. علم یعنی: قطع و یقین؛ همان معنایی که در علم اصول با آن روبه‏روییم. علم در این کاربرد، مقابل شک و ظنّ و وهم قرار دارد.

5. علم، مجموعه قضایایی است که مناسبتی بین آنها لحاظ شده است، هرچند قضایای شخصی و خاص باشد؛ مانند: علم تاریخ، علم جغرافیا، و مانند آن.

6. مجموعه قضایایی است کلی که دارای محور خاص بوده، و هر یک از آنها قابل صدق بر مصادیق متعدّد است، هرچند قضایای اعتباری باشند؛ مانند: علوم قراردادی همچون لغت و دستور زبان.7

7. علم، یک رشته معرفتی است؛ یعنی مجموعه‏ای از تصورات و تصدیقات که به صورت منسجم و سازگار و همداستان، برای رسیدن به هدفی یگانه، کنار هم قرار گرفته‏اند. این مجموعه تصورات و تصدیقات، یک نظام را تشکیل می‏دهند که اگر با اتکا بر تجربه درباره آنها داوری کنیم، محصول ما «علوم تجربی» است، و اگر تنها بر استدلال‏های عقلی یا حتی بر داده‏های شهودی اتکا کنیم، حاصلْ «علوم غیرتجربی» است.8

8. علم به معنای مجموعه نظام‏مند از گزاره‏های حصولی است که با روش حسی و تجربی حاصل شده است؛ مانند علوم تجربی، اعم از طبیعی و انسانی.9

علوم و معارفی که متعلَّق مطالعه آنها رفتارهای انسان باشد «علوم تجربی انسانی» نام دارد. همچنان‏که «علوم تجربی طبیعی» علومی هستند که متعلَّق شناسایی آنها رفتار و پدیده‏های غیر انسانی است و در قالب‏های کمّیت‏پذیر و نظم تجربی قرار می‏گیرند؛ مانند: فیزیک، شیمی، زیست‏شناسی و مانند آن.

«علوم انسانی» نیز خود دو دسته‏اند:
الف) علوم انسانی کاربردی؛ مانند: حسابداری، کتابداری، آمار و مانند آن.

ب) علوم انسانی نظری (تئوریک)؛ مانند: جامعه‏شناسی، روان‏شناسی، اقتصاد، علوم تربیتی و مانند آن.
آنچه از علم در این نوشتار مورد نظر ماست علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی از نوع دوم است.

3. غرب
مراد از غرب، آن بخش از دنیای مدرن است که زمینه ظهور سکولاریسم و نحله‏های اومانیستی را فراهم آورده، و بیشتر شامل کشورهایی است که دین مسیحیت بر آنها حاکم بوده و ـ چنان‏که خواهیم دید ـ همین زمینه دینی، موجب ظهور سکولاریسم در آنها شده است.10 در نوشتار حاضر، هر جا از اصطلاح «غرب» یا «غربی» استفاده شده، همین معنا مراد می‏باشد.

4. علم دینی و علم سکولار
برای «علم دینی» تعاریف مختلفی از نگاه‏های متفاوت و زوایای گوناگون شده است.11 اما در این نوشتار، کدام تعریف از علم دینی و علم سکولار مدّ نظر است؟ به نظر ما، علم دینی علمی است که در زمینه‏ای دینی و با پشتوانه متافیزیک خداباورانه شکل بگیرد. در مقابل، علم سکولار علمی است که دارای پیش‏فرض‏های سکولار باشد. علم دینی آن است که ارتباط درونی با پیش‏فرض‏های دینی و متافیزیکی داشته باشد. توضیح اینکه در نوع نگاه به علوم دو نگرش عمده وجود دارد:

الف. نگرش پوزیتیویستی به علوم که تفکر حاکم بر آن تجربه‏گرایی محض، پوزیتیویسم و نسبیت‏گرایی است؛ یعنی مفروضات و پیش‏فرض‏های مبتنی بر معرفت‏شناسی پوزیتیویستی بر گردآوری داده‏ها (توصیف)، داوری آنها (تبیین) و در نهایت در کاربردهای علم تأثیر دارد.

ب. نگرش متافیزیکی و دینی به علوم که با اذعان به نقش پیش‏فرض‏ها، باورها، نگرش‏ها و ارزش‏های دانشمندان و نیز نقش شرایط اجتماعی جامعه علمی بر محتوای علوم، قایل به نقش دین در پیدایش این پیش‏فرض‏هاست. وانگهی، اتخاذ روش‏های گوناگون در علوم نیز نتایج متفاوتی به بار خواهد آورد. برای مثال، اگر روش‏مندبودن علوم‏رابپذیریم، بسته‏به‏اینکه‏روش مذکور با صبغه‏لیبرالی،مارکسیستی یا اسلامی‏باشد، علم نیز می‏تواند علم لیبرالی، علم مارکسیستی یا علم اسلامی باشد.

این نوع نگرش و دینی‏سازی علوم، محدود ساختن علم و ارجاع آن به دین نیست، بلکه رهانیدن علم از ماتریالیسم و سکولاریسم است؛ غرض این است که علم سکولاریزه شده به طبیعت اصیل خود بازگردد. علم پوزیتیویستی و سکولار، انسان‏محور است و انسان را در بعد مادی او خلاصه می‏کند؛ اما علم دینی، خدامحور است و ارزش انسان را در اتصال به خدا معنا می‏کند. در این نگرش، به هر دو بعد انسان توجه می‏شود.

سکولاریسم علمی؛ دلایل پیدایی و پایایی
علی‏رغم وجود رگه‏های تفکر جدایی عقل و دین یا علم و دین در غرب، رویکرد غالب میان اندیشمندان غربی تا قرون وسطا، پیوند میان علم و دین بود. روند شتاب‏آلود جدایی میان این دو، از عصر روشنگری و ظهور رنسانس آغاز شد. کلیسا مرجع رسمی علم و دین به شمار می‏آمد و نظریاتش درباره علوم، نظریه رسمی و نهایی محسوب می‏شد؛ اما حوادث و عللی چند، منجر به جدایی این دو از یکدیگر شد که ثمره آن در مرحله نخست به سکولاریسم علمی، و در پی آن به سکولاریسم در دیگر شئون جامعه انجامید.

چون فرایند سکولاریزاسیون در غرب مسیحی، همه شئون حیات بشر غربی، اعم از علم، اقتصاد، سیاست، هنر، اخلاق و مانند آن را دربرگرفت، علم سکولار نیز در یک کل به هم پیوسته و در هم تنیده به وجود آمد. از این‏رو، نباید از تأثیر و تأثّر اجزای این کلّ بر یکدیگر غافل بود. باید توجه داشت که دست‏کم بخش عمده‏ای از علل پیدایش علم سکولار، همان علل کلی و عمومی هستند که فرایند کلی سکولاریزاسیون را در غرب تحقّق بخشیدند. ما بی‏آنکه مدعی استقرای تام علل و معدّات مذکور باشیم، به برخی از آنها اشاره می‏کنیم:

1. عدم دسترسی مسیحیت به متن وحی و فقر کلامی کلیسا
بی‏شک، تورات و انجیل موجود، متونی وحیانی نیستند و «عهدین» تنها روایتی از گفتار و رفتار موسی و عیسی علیهماالسلام است؛12 روایتی از چهره تحریف شده دین که پولس یهودی‏الاصل13 به مسیحیان نشان داد و در پهنه زمین، به ویژه در اروپا، منتشر ساخت؛ تعالیمی که امروز در میان مسیحیان به «آیین مسیحیت» شناخته می‏شود.14 پولس که در آغاز به نام «آیین یهود» حمله به مسیحیت را آغاز کرد،15 سرانجام به مسیحیت گروید و تبلیغ آن را بر عهده گرفت و مسیحیت را از نو تفسیر نمود. وی اصول لاهوت و مبادی الوهی (تئولوژیک) خاصی به وجود آورد که آثار روحانی مبادی عیسی را در ضمیر و روح پیروان او ثابت و مستقر ساخت و همین اصول سبب شد که نصرانیت عالمگیر شود.16

در اناجیل موجود و روایات حواریون، که مورد قبول ارباب کلیسا نیز واقع شده است، عباراتی وجود دارد که نه تنها موهم سکولاریسم است، بلکه به جرئت می‏توان گفت که بذرهای سکولاریسم در همین متون مسیحی رشد یافته است. ارباب کلیسا، تفکیک نهادهای مسیحیت از سیاست و جداسازی عرصه آن از حکومت و باور داشتن به دو مرجع مستقل از هم را، از متونی استنباط کرده‏اند که هم‏اکنون منسوب بودن آن به حضرت مسیح علیه السلام مورد تردید جدّی واقع شده است؛ از جمله، در انجیل یوحنّا نقل شده است که حضرت عیسی علیه السلام فرمود: «اکنون پادشاهی من از این جهان نیست.»17 یا در جای دیگر نیز گفته شده: «عیسی چون دانست که می‏خواهند او را به زور پادشاه کنند باز تنها به کوه آمد.»18 یا این سخن آن حضرت که فرموده است: «مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا.»19

عبارات مزبور به خوبی توجیه‏گر سکولاریسم می‏باشند. تحریف کتاب مقدّس، موجب پیدایش عقاید نادرست و رواج خرافاتی مانند عقیده به تثلیث و اقانیم سه‏گانه، و منشأ غیرعقلانی جلوه‏گرشدن عقاید دینی و القای تقابل علم و دین شد.

2. فقدان نظامات اجتماعی در متون موجود مسیحیت
مسیحیت موجود به علت تحریف در متون مقدّس آن، فاقد نظامات اجتماعی است. گرچه مسیحیان تا نیمه قرن اول میلادی خود را موظف به عمل به دستورات تورات هم می‏دانستند، اما در «شورای اورشلیم» مرکّب از یعقوب، پولس و برنابا، تصمیم به نسخ شریعت موسی علیه السلام گرفتند و پس از آن عملاً مسیحیت در دستورات فردی خلاصه شد. همین تک‏ساحتی شدن مسیحیت، زمینه را برای سکولاریسم فراهم نمود.

3. نقش متکلّمان مسیحی
در این میان، نقش متکلّمان مسیحی نیز در پیدایش سکولاریسم برجسته می‏نماید. آنها با تفکیک نهاد دین از حکومت، به روند سکولاریزاسیون در دنیای مسیحیت کمک کردند. قدّیس آگوستین (354ـ430) نظریه «شهر خدا و شهر دنیا» را مطرح کرد و برای هر یک پادشاهی در نظر گرفت. همان‏گونه که کلاریوس، پاپ سده پنجاهم، نیز اندیشه سکولاریزاسیون و اندیشه تفکیک را معلول ضعف و نقیصه ذاتی انسان دانست و اظهار داشت: چون حضرت مسیح از این نقیصه اطلاع داشت، خود به تفکیک اقدام نموده است. این اظهارات، که نشانه پذیرش سکولاریسم از سوی سران مسیحیت است، به معنای عقب‏نشینی کلیسا به مواضع قابل دفاع، برای حفظ حداقل موجودیت دین، یعنی دین‏داری فردی و سازگار با جامعه سکولار، تلقّی می‏گردد.

4. جنبش اصلاح دینی
نهضت اصلاح دینی (رفرمیسم) جریانی است که توسط مارتین لوتر (1483ـ1546م) برای اصلاح آیین مسیحیت انجام گرفت. وی با محکوم نمودن جریان خرید و فروش غفران‏نامه و توبه، که منبع درآمد کلیسا و کاملاً بر خلاف حقایق تعالیم عیسی علیه السلام و مواعظ قدیسین بود، سراسر اعمال کلیسا را در طول قرون وسطا که در قالب غفران کفاره و ثواب انجام می‏دادند، باطل اعلام کرد و تمام کشیشان، اعم از اسقف و پاپ، را برخطا دانست.
 
از نظر وی، توبه حقیقی امری باطنی و وجدانی است که انسان در دل خویش و بدون وساطت دیگران با خدای خویش متحقق می‏سازد.20 لوتر با طرح شعار «خودکشیشی»، که مشوّق فردگرایی بود، و نیز شعار خصوصی‏سازی دین و محدود ساختن قلمرو آن به رابطه انسان با خدا، حذف دین از صحنه اجتماع را رقم زد. وی اظهار داشت که پادشاهان قدرت خود را مستقیما از خدا می‏گیرند و وظیفه کلیسا تنها پرداختن به امور معنوی است. از پیامدهای نهضت اصلاحی وی، درگیری فرقه‏های مذهبی بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینه‏سازی برای سکولاریسم شد.21

5. فساد در دستگاه دینی کلیسا
قریب ده قرن (از اوایل قرن ششم تا اواخر قرن پانزدهم) حاکمیت کلیسا در اروپا به طول انجامید که به قرون وسطا معروف است. علاوه بر عقاید تحریف شده و غیرعقلانی مسیحیت، در عمل و رفتار نیز ارباب کلیسا گرفتار مشکلات و مفاسدی شدند که برایند آنها راه را بر سکولاریسم هموار می‏نمود. جرج سارتون در کتاب شش بال علم با اشاره به مذمّت جادوگری در کتاب مقدس، می‏نویسد: علمای الهی و دینی، آگاهانه یا ناآگاه، زندقه را با جادوگری یکی دانسته، و جادوگران را زنان و مردانی می‏دانستند که روح خود را به شیطان فروخته بودند و از این‏رو، تنبیه، تعذیب و حتی کشتن آنها نیز لازم شمرده می‏شد.
 
به همین سبب، در پایان قرن پانزدهم، کلیسا در مواجهه با انتقاد و خرده‏گیری و بی‏دینی مردم، آن‏گاه که موجودیت خویش را در خطر می‏دید، اقدام به کشتن و سوختن و آزار و اذیت مردم می‏کرد.22 کلیسا از نظر مالی و اقتصادی دچار فساد شد، روحیه ساده‏زیستی که مورد تأکید انجیل و قدّیسان بود به فراموشی سپرده شد، و کشیشان به کسب درآمد از طریق تصرّف در اموال و موقوفات کلیسا پرداختند. مفاسد کلیسایی در مسائل مالی خلاصه نمی‏شد؛ از نظر اخلاقی نیز وضع بهتر از این نبود. جان یرومیار (راهب) از آن اوضاع چنین گزارش می دهد:

همه آنها (کشیشان) در شکم‏بارگی و باده‏خواری غرق شده‏اند؛ ... اکنون مجامع راهبان را فاحشه‏خانه مردمان هرزه و محلّ بازیگران می‏نامند. یکی از مأموران بازرس به پاپ نوشته است: بسیاری از راهبان قمار می‏بازند، لب به لعن و نفرین می‏آلایند، در قهوه‏خانه‏ها می‏لولند، قدّاره می‏بندند، مال می‏اندوزند، و... .23
همه این اتفاقات دست به دست هم دادند و زمینه را برای ظهور سکولاریسم فراهم ساختند.

6. تفسیر روزآمد متون مقدّس و اظهارنظر کلیسا درباره فرضیه‏ های علمی
هرچند تمام عوامل پیش‏گفته در پیدایش و پویایی سکولاریسم، خواه سکولاریسم علمی و خواه شئون دیگر آن، نقش ایفا کردند، اما نحوه برخورد کلیسا با دانشمندان، و دخالت‏های بی‏جای آنها درباره فرضیه‏های علمی، در بارور نمودن سکولاریسم علمی پررنگ‏تر به نظر می‏رسد.

در اروپا، تنها مباحثی که می‏توانست توجیه‏کننده عقاید تحریف‏شده مسیحیت باشد، فلسفه اسکولاستیک24 (مَدرسی) بود که در مدارس وابسته به کلیسا تدریس می‏شد. در فلسفه اسکولاستیک علاوه بر منطق، الهیات، اخلاق، سیاست و برخی از طبیعیات و فلکیاتِ مورد قبول کلیسا، قواعد زبان و معانی و بیان نیز گنجانیده شده بود.25 در این میان، کلیسای قرون وسطا سعی کرد نظریه‏های تطوّرپذیر بشری را بر متون دینی تحمیل کرده، متن مخدوش‏وفهم‏مخدوش‏تر خود از متون را، معیار درستی و نادرستی علوم و نظریه‏ها قرار دهد.

استاد شهید مطهّری در این‏باره می‏نویسد:
کلیسا علاوه بر عقاید خاصّ مذهبی، یک سلسله اصول علمی مربوط به جهان و انسان را که غالباً ریشه‏های فلسفی یونانی و غیریونانی داشت و تدریجاً مورد قبول علمای بزرگ مذهب مسیح قرار گرفته بود، در ردیف اصول عقاید مذهبی قرار داد و مخالفت با آن «علوم رسمی» را جایز نمی‏شمرد، بلکه به شدّت با مخالفان آن عقاید مبارزه می‏کرد... خطای عمده کلیسا در دو جهت بود: یکی اینکه کلیسا پاره‏ای معتقدات علمی بشری موروث از فلاسفه پیشین و علمای کلام مسیحی را در ردیف اصول مذهبی قرار داد و مخالفت با آنها را موجب ارتداد دانست؛ دیگر اینکه حاضر نبود صرفا به ظهور ارتداد اکتفا کند و هر کس که ثابت شد مرتد است، او را از جامعه مسیحیت طرد کند، بلکه با نوعی رژیم پلیسی خشن در جست‏وجوی عقاید مافی‏الضّمیر افراد بود و با لطایف‏الحیل کوشش می‏کرد کوچک‏ترین نشانه‏ای از مخالفت با عقاید مذهبی در فردی یا جمعی پیدا کند و با خشونتی وصف‏ناشدنی آن فرد یا جمع را مورد آزار قرار دهد.

این بود که دانشمندان و محقّقان جرئت نداشتند برخلاف آنچه کلیسا آن را علم می‏داند بیندیشند؛ یعنی مجبور بودند آنچنان بیندیشند که کلیسا می‏اندیشد. این فشار شدید بر اندیشه‏ها که از قرن 12 تا 19 در کشورهای فرانسه، انگلستان، آلمان، هلند، پرتغال، لهستان و اسپانیا معمول بود، بالطّبع عکس‏العمل بسیار بدی نسبت به دین و مذهب به طور کلّی ایجاد کرد.26

همین برخوردها میان کلیسا و دانشمندانِ علوم، موجب القای تقابل علم و دین شد و انسان غربی چاره را جز در منزوی ساختن دین و جداسازی حساب دین و دانش ندید. بحث تعارض میان علم و دین مولود چنین فضایی است. در ذیل، به اختصار به تاریخچه این تعارض و نمونه‏هایی از آن اشاره می‏گردد:

تعارض میان علم و دین در غرب
مسئله تعارض میان علم و دین نیز همانند دیگر مسائل فلسفه دین، خاستگاهی غربی دارد. این بحث در دنیای غرب تا گذشته دوری قابل تعقیب و پی‏گیری است.27 متکلّمان مسیحی در خصوص رابطه عقل و دین یا علم و دین از همان قرون اولیه با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. در قرون وسطا عده‏ای از آنان، و از جمله آنسلم، با پیروی از آگوستین که می‏گفت: «اگر می‏خواهی بفهمی، باید ایمان بیاوری؛ ایمان می‏جوید، فهم می‏یابد»،28 بر این اعتقاد بودند که ایمان بر عقل مقدم است. آنسلم می‏گفت: «من به دنبال این نیستم که ابتدا بفهمم و بعد ایمان آورم، بلکه ایمان می‏آورم تا بفهمم. همچنین به این دلیل ایمان می‏آورم که مادام که ایمان نیاورده‏ام نخواهم فهمید.»29
گرچه اعتقاد به دوگانگی و تعارض میان علم و دین در قرون وسطا نیز وجود داشت، اما در عصر نوزایی و با تغییرات و پیشرفت چشمگیر علوم تجربی، گسترده‏تر شد تا آنجا که برخی با استناد به عقلانیت عصر روشنگری به آموزه‏های دینی و اصول بنیادین مسیحیت پشت پا زدند و به گرداب الحاد درغلتیدند.

در سرتاسر قرون وسطا نظریه «زمین مرکزی»30 درعلم نجوم سلطه مطلق داشت. زمین در مرکز گیتی بی‏حرکت قرار داشت و خورشید، ماه، سیارات و ستارگان در مدارهای مدور به گرد آن می‏چرخیدند. از زمان ظهور مسیحیت تا زمان کپرنیک کسی در حقانیت نظریه زمین‏محوری، که از اندیشه ارسطو نشأت می‏گرفت، شک نداشت.
 
جهان به دست خدا و به همان نحوی که در ابواب آغازین سِفر تکوین آمده است، خلق شده بود. تاریخ آغاز و پایان جهان غیرقطعی بود، آن‏گونه که در کتاب مقدّس آمده بود. قرن هفدهم در اروپا سرآغاز ظهور علم نوین بود. در این قرن، کشفیات زمین‏شناسی این اعتقاد را که جهان در چند هزار سال پیش در ظرف شش روز خلق گردیده است، در هم فرو ریخت. نظریه «تکامل انواع» داروین نیز نشان داد که انسان یک مخلوق جدا از عالَم حیوانات نیست. همچنین کاربرد روش‏های علمی در نقد تاریخی و ادبی کتاب مقدّس ثابت کرد که آن کتاب گزارش‏دقیق‏واقعیات،که‏خداآن‏راالقاکرده باشد،نیست.31

کپرنیک (1473ـ1543م) و کپلر (1571ـ1630م) مسئله سکون خورشید و حرکت زمین را، برخلاف نظر رسمی کلیسا، مطرح کردند. ارباب کلیسا با تخطئه نظریه «منظومه شمسی» گالیله یا نظریه «تکامل» داروین ـ نظریه‏ای که ابداع داروین نبود و وی تنها در توجیه آن، سازوکار خاصی به نام «انتخاب طبیعی»32 پدید آورده ودر تأیید آن شواهد زیادی فراهم ساخت33 ـ در مسائل علمی‏ای اظهارنظر می‏کردند که توانایی قضاوتش را نداشتند.
 
از سوی دیگر، نیوتن و سایر دانشمندان نیز از مفهوم خداوند برای پرکردن و پوشاندن رخنه‏هایی که در تعبیر و توصیف‏های علمی‏شان بود استفاده می‏کردند، تا یافته‏های جدید و نظریات تازه‏تر، دخالت خدا را بکلی غیرلازم بنماید. «خداوند رخنه‏پوش»34 بسان فرضیه‏ای،امور یا واقعیات توجیه‏ناشده علمی را رفع و رجوع می‏کرد، یا بسان علتی که معلول‏هایی همانند علل طبیعی دارد نمایانده می‏شد.

این توجیه‏گر خطاپوش، به همان میزان که رخنه‏های دانش بشر پر می‏شد و علم پیشرفت می‏کرد، عقب‏نشینی می‏کرد.35 «خداوند همچون علت اولی برای جهان» برداشتی بود که گالیله مطرح کرد. وی تلاش کرد تا خداوند را صرفا آفریننده اصلی اتم‏هایی معرفی کند که با یکدیگر همکنشی دارند و همه علت و معلول‏های بعدی در آنها مأوا دارند. در این دیدگاه، طبیعت پس از آفریده شدن، دیگر نیازی به خداوند نداشت. در قرون وسطا و عصر اصلاح دینی، مداخله خداوند در امور جهان، علت اولیه هر رویدادی قلمداد می‏شد و علل طبیعی ثانویه را متکی به تأییدات الهی می‏دانستند. در قرن هفدهم، این آموزه‏ها نادیده گرفته شد، گرچه انکار نمی‏شد؛ اما چون توجه قاطبه دانشمندان معطوف به علل طبیعی شده بود، به تدریج نقش خداوند تا حد علت اولی یا «ساعت‏ساز لاهوتی»36 تنزل یافتهبود.37 دین و خدا چنان به دست فراموشی سپرده شد که گویی در توجیه و تبیین جهان اصلاً نیازی به تصور وجود خدا نیست. ناپلئون اول، امپراتور فرانسه، وقتی از لاپلاس، منجم فرانسوی، پرسید: چرا در اثر مهمی که درباره طبیعت و جهان نوشته‏ای اشاره‏ای به خدا نکرده‏ای؟ پاسخ شنید: «اعلیحضرتا! نیازی به این فرضیه ندیدم.»38

با ظهور عصر نوزایی و تولد علم جدید و انقلاب صنعتی در اروپا، امید به بهشت جای خود را به جاذبه پیشرفت داد. کپرنیک از حقارت و ناچیزی زمین سخن گفت و یادآور شد که فردوس آن‏جهانی را باید در زمین جست. چنان اقبال به علم و رویکرد صنعتی گسترده شد، که پیردلارامه (Pierre dela ramee) می‏گوید: «در یک قرن، یعنی از 1450 تا 1550، در مردم و آثار علمی چنان پیشرفتی مشاهده کردیم که از همه آنچه در چهارده قرن گذشته انجام یافته بود، بیشتر بود.»39

این پیشرفت در غرب با تحولات گسترده و بنیادین فکری ـ عقیدتی و علمی ـ صنعتی همراه بود؛ تحولاتی که هر یک مبنای حیات فکری، عقلانی و فلسفی خاص شدند. در نتیجه، انسان غربی را به این نتیجه غلط و نامیمون رهنمون شد که نقطه عزیمت این تحولات عظیم در روی‏گردانی از مذهب و ستیز با آن بوده است. از این‏رو، غرب از یک‏سو، از جنبه معرفت‏شناختی دینی به جدایی دین از سیاست تن داد، و از سوی دیگر، زمینه‏های مناسب را برای رشد اندیشه‏های علمی و تجربی و استفاده از دستاوردهای فکری و صنعتی فراهم آورد.

بنابراین، تقارن نامبارک گریز شتابان از مذهب با پیشرفت حیرت‏انگیز علوم تجربی و صنعت، این گمان اشتباه را به وجود آورد که دست‏کشیدن از دین و سنن رایج دینی، غرب را از منجلاب ظلمانی قرون وسطایی نجات داد و موجب پیشرفت غرب در زمینه علوم تجربی و صنعتی شد.40 از سوی دیگر، در اذهان انسان غربی، به واسطه تبلیغات دگراندیشان نوگرا، چنین وانمود شد که این تقارن نامیمون دین و حاکمیت دینی با ظلمت و جهالت در قرون وسطا بود که موجب گردید از قرون وسطا به عنوان سال‏های تاریک و ظلمانی41 یاد شود. و از جانبسوم، شبهات و پرسش‏های بسیاری در اذهان مردم مطرح بود که اربابان کلیسا پاسخی برای آنها نداشتند. به علاوه، خرافه‏ها و اسطوره‏های نفوذ یافته در دین، ساختار دین را از درون آسیب‏پذیر ساخته و راه را برای انکار مفاهیم و آموزه‏های دینی گشوده بود.42 این عوامل دست به دست هم دادند و راه را برای سکولاریسم علمی در غرب هموار ساختند.

مفهوم «علم»؛ دینی یا سکولار
مفاهیم در فرهنگ‏های گوناگون دارای بار معنایی خاصی هستند و هر فرهنگی دارای مفاهیم بنیادینی است که نوع نگاه آن فرهنگ را نسبت به مسائل نشان می‏دهند. برای مثال، در فرهنگ جاهلیت پیش از اسلام، برخی مفاهیم در تکوین نظام اجتماعی شبه جزیره عربستان دخیل بودند که از جمله آنها می‏توان به مفهوم قبیله و عشیره اشاره کرد. تمام شخصیت افراد در گرو انتساب آنها به قبیله‏شان بود و اقتدار قبیله به منزله اقتدار فرد منتسب به آن قبیله. با ظهور اسلام و آوردن مفاهیم نو نظیر: اللّه، توحید، ایمان، علم، و تقوا با بار معنایی جدید، مفاهیم فرهنگی جاهلیت مغلوب فرهنگ اسلامی شد، به گونه‏ای که افرادی که تمام هویت و شخصیتشان را مناسبات قبیله‏ای شکل می‏داد، چنان تغییر حالت دادند که ـ مثلاً ـ در جنگ بدر یا احد، افراد یک قبیله و یا حتی افراد یک خانواده، در دو طرف نبرد قرار گرفتند.

مفهوم «علم» نیز یکی از همین مفاهیم بنیادین فرهنگ‏هاست. در جاهلیت، علم انساب؛ در اسلام، علم توحید؛ و در دنیای مدرن کنونی، علم تجربی و طبیعی از اهمیت و ارزش برخوردار است؛ یعنی‏علم‏در فرهنگ‏های گوناگون، بار معنایی متفاوتی را القا می‏کند.43

علم همان‏گونه که در فرهنگ دینی جایگاه ارزشمندی دارد، در تمدن و فرهنگ سکولار نیز نقش اجتماعی مهمی بر عهده دارد. سکولاریسم علمی ضمن آنکه از هستی‏شناسی خاصی بهره می‏برد، بر مبنای معرفتی ویژه نیز استوار است. در حقیقت، پیدایش جامعه سکولار نتیجه پیدایش مفهومی از علم (علم سکولار) است که با آن هماهنگ باشد. همان‏گونه که پیش‏تر نیز اشاره شد، زمینه‏های پیدایش سکولاریسم علمی به تاریخ پس از عصر نوزایی در اروپا می‏رسد، اما تثبیت آن در غرب مربوط به قرن نوزدهم است. علم در غرب نیز پیشینه‏ای دینی دارد و به دانش الهی اطلاق می‏شد.
 
در قرون وسطا نیز مسیحیت گوهر علم را در اختیار داشت و عقلانیت در دامنه دانش دینی، به کاوش‏های متافیزیکی و مباحث وجودشناختی می‏پرداخت، ولی از عصر نوزایی به بعد، علم از دین اعلان برائت کرد و با شکل‏گیری مفهوم حسی ـ تجربی علم ـ که پایین‏ترین مرتبه دانش به شمار می‏رفت ـ و تثبیت آن در اندیشه و باور غربی، سکولار به صورت علمی تغییر هویت داد، و از این مقطع به بعد، علم دنیوی و علم معاشی، تنها مصداق برای مفهوم علم شد و بدان انصراف پیدا کرد، و در مقابل،گزاره‏های‏دینی و متافیزیکی، «توهّمات» و «فاقد هویت علمی» معرفی گردید.44

ماکس وبر مشخصه اصلی فرهنگ و تمدن غربی را رفتار عقلانی معطوف به هدف می‏داند؛ اما باید توجه داشت که عقلانیت در عبارت او، عقلانیت فلسفی و متافیزیکی نیست، بلکه عقل حسابگر جزئی است که به گونه‏ای آزمون‏پذیر با نام علم به تحلیل حوادث می‏پردازد. و مراد وی از هدف نیز، هدف‏های سودگرایانه قابل دسترسی و دنیوی است.45

ویژگی‏های علم سکولار
علم جدید تفسیری خاص از هستی و واقعیت ارائه داده است که بر اساس آن واقعیت، به جهان مادی که به تجربه حواس ظاهر درمی‏آید تحویل شده است و خداوند و بلکه تمام ساحت‏های معنوی وجود، اموری انتزاعی قلمداد شده‏اند. این در حالی است که خداوند واقعیت دارد و واقعیتِ اصیل هم هست.

این اشتباه فلسفی از اینجا رخ داده است که انسان متجدد از دو منبع معرفتی مهم و مابعدالطبیعی، یعنی وحی و عقل دست شسته است.

آدمی با سرشت عقل انسانی می‏تواند به خداوند معرفت یابد و او را حق بداند؛ ولی این امر به مدد وحی و تعقل میسر است. برای دست‏یابی به تعقل نیز باید از وحی بهره گرفت؛ چون رسیدن به باطن انسان یا قلب، که مسند بصیرت عقلی (چشم جان) است، به کمک منبع وحی امکان‏پذیر می‏شود. و رسیدن به قلب و باطن وحی، انسان را قادر می‏سازد که به خداوند به عنوان حقیقه‏الحقایق دست یابد. خداوند به مثابه حقیقه‏الحقایق، منشأ و منبع هر موجودی هم هست. حقیقت ذومراتب است و از بالاترین آن، که خداوند است، به فروترین مرتبه آن، که عالم طبیعت است، می‏رسد.

همچنین بشر به کمک عقل و وحی می‏تواند سه حکم درباره خداوند صادر کند: او مطلق، نامتناهی و خیر (یا کامل) است. مطلق لاجرم یگانه است.

باید توجه داشت که جهان مادی دو رو دارد: یک روی آن این است که آیتِ خداست و نمایانگر او؛ چون مرتبه فرودینِ حقیقتِ مطلق است. اما روی دیگر مادیات این است که واقعیت و حقیقت را می‏پوشاند و خود به جای او می‏نشیند و به اصطلاح فرهنگ اسلامی، «حجاب» ، و به اصطلاح کیش هندو «مایا» می‏شود.

و این همان حجابی است که دنیای متجدد بدان گرفتار شده است که حق واقعی (خداوند) را فراموش کرده، عالم ماده را حق پنداشته است.46

علم جدید در فرهنگ مادی و سکولار ظهور و رشد یافته است؛ فرهنگی که با به حاشیه بردن دین، دست خالق هستی را از دخالت در شئون زندگی آدمیان کوتاه کرده است. علم مادی و بدون ایمان، به علم‏زدگی انجامید؛ علم‏زدگی‏ای که نه خود علم است و نه لازمه ذاتی آن، بلکه در واقع همان جهان‏بینی و نگرش مادی و پوزیتیویستی عالِم است که علم جدید و سکولار را شکل داده است. علم انسانی که سر به آسمان دارد با علم انسانی که بریده از آن است، در نگرش، مبادی، اهداف و نتایج متفاوت است، هرچند در بسیاری از روش‏ها و قوانین مشترک باشند.47 علم جدید فارغ از هرگونه غایت و چرایی است و تنها به چگونگی و توصیف علم بسنده کرده است و به این دلیل است که علم و عالمان امروز نه تنها در خدمت انسانیت و اعتلای منزلت انسانی نیستند، بلکه در خدمت سلطه‏گران، بخش عظیمی از انرژی و وقت خود را صرف تولید و ساخت سلاح‏های مخرب و کشنده می‏کنند.48

انسان متجدّد موجودی است که از انسانیت تهی شده. علم و تمدن جدید که هم از کیهان تقدّس‏زدایی کرده و هم انسان را از انسانیت تهی، او را با مشکلاتی روبه‏رو نموده است که نه تنها موجب رهایی انسان نشده، بلکه او را به طور بی‏سابقه‏ای اسیر و برده کرده است. انسان غربی با تمدن جدید و مبانی فلسفی محفوف در آن، سر جنگ و ناسازگاری با خود، جهان و حتی با طبیعت دارد و برون‏رفت از این وضعیت جز با تغییری بنیادین در برداشت از ماهیت انسان ممکن نیست. در تمدن سنتی، انسان خلیفه‏اللّه است و حرمت دارد و در عین حال، هم در برابر خود مطلق (خداوند) مسئول است و هم بر محیط طبیعی سلطه نامحدود ندارد. از این‏رو، سرِ جنگ و ستیزه‏جویی با خود و جهان طبیعی نخواهد داشت؛ زیرا هرگز توازن خویش را از دست نمی دهد.

آیا آینده‏ای برای بشر متجدد متصور است؟! آینده‏ای برای بشر وجود نخواهد داشت، مگر در پرتو ارتباط با خدای واحد. انسان‏ها دوست دارند با هم زندگی کنند، و از این‏رو، از یک روح انسانی، خانواده انسانی یا دهکده جهانی واحدی سخن به میان می‏آورند. اما این روح واحد، رؤیایی بیش برای بشر جدید نیست، و در عمل با انبوهی از من‏های رقیب، خانواده‏های متخاصم و فروپاشیدگی کلی اجتماعی روبه‏رو هستند.

ممکن است کسانی در دفاع از علم جدید غربی، از تغذیه علوم غربی از علوم یونانی ـ اسکندرانی، هندی، ایرانی باستان و اسلامی و نیز از پیوند آن با این علوم سخن بگویند، اما پاسخ این است که علی‏رغم قبول این تغذیه و پیوند، باید به این نکته مهم و اساسی توجه داشت که آنچه در طی عصر نوزایی و به ویژه انقلاب علمی سده هفدهم رخ داد، تحمیل «صورت» یا الگویی جدید و بیگانه با محتوای این میراث علمی بود. «صورتی» که از سرشت تفکر انسان‏گونه و عقل‏باورانه آن عصر و از دنیوی‏سازی جهان نشأت گرفته، و بحران‏هایی که امروزه دامنگیر جوامع بشری شده است نیز ثمره همین صورتِ علم جدید غربی است؛ سرایت پوچ‏گرایی غربی به جوانان شرقی به علت رواج علم و فناوری غربی در میان آنان، بحران محیط زیست و آلودگی هوا، بحران انرژی، بحران خانواده و فروپاشی خانواده‏ها، بحران اخلاقی در غرب، اعتیاد، پوچ‏گرایی و بحران هویت و مانند آن.

موارد دیگری از تقابل میان علم سکولار غربی و علم سنتی و دینی عبارتند از: سلسله مراتبی دیدن واقعیت در مقابل تک جنبه‏ای دیدن آن، تفوّق معنوی بر مادی در مقابل نگرش مادی صرف، سرشت قدسی جهان در مقابل نگرش دنیا زده، وحدت علوم در مقابل تجزیه آنها، هماهنگی انسان و جهان در مقابل غلبه و سلطه انسان بر جهان، توجه به امور کیفی در مقابل سیطره کمیت، و توجه به درون در مقابل برون گرایی.

همچنین درباره دو فناوری سنتی و جدید نیز همین تقابل قابل طرح است. برای مثال، صرفه‏جویی در انرژی و حداکثر استفاده از منابع طبیعی انرژی، رابطه نزدیک با محیط طبیعی، رابطه اندام‏وار فضاهای کار، خواب، عبادت و استراحت انسان از ویژگی‏های معماری اسلامی است که معماری جدید بکلی فاقد آنهاست.

و سرانجام، آخرین حلقه تقابل‏ها، تقابل اخلاقیات سنتی با اخلاقیات ناشی از علم جدید است. تقدم مسئولیت‏ها بر حقوق، منزلت اخلاقی دیگر جانداران و حتی غیر جانداران با توجه به تقدّس برخی کوه‏ها، رودها و سنگ‏ها، وحدت علم و اخلاق، خویشتن‏داری و انضباط در مقابل شهوت سیری‏ناپذیر، آرامش و صلح در درون و بیرون، وجود مبنای مابعدالطبیعی لازمه اخلاق معقول و عملی، وجود امور معنوی و مانند آن، همه از ویژگی‏های اخلاقیات سنّتی است که اخلاقیات ناشی از علم جدید دقیقا فاقد آنها بوده، ویژگی مقابل آنها را داراست.

با توجه به آنچه گفته شد، جوامع اسلامی و مسلمانان باید با تکیه بر مابعدالطبیعه و علوم سنتی خویش، آنچه از علوم جدید را که پذیرفتنی هستند برگرفته، بقیه را وانهند.

در بیان تفاوت‏ها و تمایزاتِ میان علم جدید و سکولار غربی و علم دینی، ممیزه‏های متعددی را می‏توان برشمرد؛ از جمله: علم جدید معرفتی است دایما متغیر، اما علم سنتی به دلیل ارتباطی که با مابعدالطبیعه دارد تغییرناپذیر است؛ علم جدید نامقدّس است، در حالی که علم سنتی مقدّس است؛ علوم جدید قایل به سلسله مراتب عرضی موجودات هستند و از این‏رو، سر از برداشت امروزین از تطوّر انواع درآوردند، ولی علوم سنتی سلسله مراتب وجود را طولی دانسته، و عالم مادی را به نفسانی، نفسانی را به خیالی، خیالی را به عقلانی و عقلانی را به عالَم فرشته مقرّب مرتبط می‏سازد.

هدف علوم سنتی نه صرفا سودجویانه بوده و نه شعار «علم برای علم» را منظور ساخته است و به دلیل آنکه از دیدگاه سنتی، انسان متشکل از جسم و روح است، این علوم بخشی از نیازهای روحی بشر را برآورده می‏سازند و از این حیث سودمند می‏باشند و بلکه سودمندترین علومند؛ چون غذای روحِ جاودان بوده، به انسان کمک می‏کند تا از آن بارقه الهی در وجود خود آگاه گردد؛ به خلاف علوم جدید که هدف سودجویانه دنیوی داشته، و با شعار «علم به خاطر علم» بوده است.49

علم جدید و سکولار که با روش تجربی و تکیه بر حس‏گرایی به وجود آمد و نضج گرفت، ابتدا عقبه ایدئولوژیک علم دینی را انکار کرد، و با متزلزل ساختن موقعیت سنّت‏های دینی، علم را با سفسطه و شکاکیت آمیخت و در نتیجه، نوعی آنارشیسم معرفتی را بنیان نهاد. و سرانجامِ این کار، پس از نفی سنت و ایدئولوژی، استیلای لیبرالیسم شد. از این‏رو، برخی بر این باورند که لیبرالیسم نتیجه منطقی علم مدرن است.50

پیشرفت بی‏نهایت انسان از رهگذر تطوّر مادی، مفهومی است که از فقدان علم مقدّس در جهان حاصل گشته است؛ توهمی که آثار مخرب آن را همه جا و از جمله در تخریب محیط زیست شاهدیم. به خلاف آموزه‏های سنتی که هرجا کمالی غایی برای انسان اتفاق افتاده و یا در آینده اتفاق می‏افتد، همه را از رهگذر مداخله الهی دانسته است. از این‏رو، از منظر اسلام، کامل‏ترین انسان، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و کامل‏ترین جامعه، مدینه‏النبی بوده است. و یا در آینده نیز در حکومت جهانی حضرت مهدی علیه السلام چنین اتفاقی می‏افتد.

عواملی چند در غرب برای پیدایش اندیشه پیشرفت انسان از طریق تطوّر مادی، نقش ایفا نمودند که شاید اساسی‏ترین آنها، تنزل مقام آدمی به انسانی محض بود که در عصرنوزایی اتفاق افتاد. عامل دوم، مادی ساختن تصور خطی زمان در مسیحیت بود و عامل سوم، تبدیل آرمانشهر که دنیوی دانسته نمی‏شد، به آرمانشهری که دنیوی قلمداد می‏شد.51

اندیشه تطوّرگرایی نتیجه دگرگونی‏هایی بود که در اثنای عصر نوزایی آغاز شد و در انقلاب علمی سده هفدهم به اوج خود رسید. علم مکانیستی گالیله، کپلر و نیوتن، و فلسفه دکارت باعث پدید آمدن مفهوم نوین «ماده» شد و ماده‏گرایی را میسّر ساخت و همزمان خموشی ایمان، گسترش دنیاگرایی، فقدان شهود عقلانی، و غفلت از علوم قدسی اندیشه تطوّر را به دست والاس و داروین آفرید. در قرن نوزدهم اندیشه پیشرفت انسان از طریق تطوّر مادی حاصل شد، و در قرن بیستم الهیون مسیحی با تطوّر و ماده‏گرایی کنار آمدند. آنچه در حال حاضر برعهده ماست این است که با کمک گرفتن از مابعدالطبیعه و علوم قدسی، بار دیگر میان تبدّل‏ناپذیر و تغییرپذیر، دایمی و موقتی، و میان پیشرفت ظاهری و واقعی تمایز قایل شویم.

توسعه علمی، همزمان با گریز از مذهب
به دلیل آنکه پیشرفت‏های علمی و صنعتی در غرب از حیث زمان ملازم با دین‏گریزی شد، این پندار برای برخی به وجود آمد که بین این دو ربط منطقی و علّی و معلولی وجود داشته، رشد چشمگیر علمی، مرهون گریز شتابان از مذهب بوده است! اما واقعیت این است که پیشرفت‏های علمی و صنعتی غربیان هیچ ارتباطی با مذهب‏گریزی آنان نداشت، و گمان برخی در دیدن ارتباط میان این دو باطل است؛ زیرا:

1. علی‏رغم اینکه دین یهود و مسیحیت، تحریف شده هستند، اما حتی گریز از این دین تحریف شده نیز آثار منفی خود را در جوامع غربی بر جای گذاشت. به خلاف تبلیغات و اعتقاد رایج، گریز از دین، سبب روی آوردن به علم و پیشرفت نشد، بلکه بعکس، آثار دین‏گریزی طی چندین قرن پس از عصر نوزایی در ویرانگری نظام ارزش‏های اخلاقی، از هم پاشیدگی نظام خانوادگی، و پایمال شدن اصول و مبانی ارزشی به ظهور پیوست.

2. از اواخر سده دهم میلادی تا سده میانی، این کلیساها و مجامع دینی بودند که زمینه رشد و شکوفایی دانش را فراهم کردند. در سده‏های میانه دانشجویان دانشگاه‏ها را غالبا مدرّسان و طلّاب دینی تشکیل می‏دادند. بسیاری از کلیساها و مجامع دینی نیز مرکز علم و دانش بودند.

3. تجربه موفق و سترگ تمدن اسلامی در گذشته، این توهّم را که دست برداشتن از دین موجب پیشرفت علمی و صنعتی می‏شود، باطل می‏کند؛ بدین معنا که تقابلی میان ادیان الهی با علم وجود ندارد و این معنا در کامل‏ترین ادیان یعنی اسلام و تمدن درخشان آن کاملاً مشهود است.
 
به طور خلاصه، می‏توان علل رشد علوم و فنون گوناگون در شکوفایی تمدن عظیم اسلامی (از نیمه دوم قرن دوم تا اواسط قرن هشتم هجری قمری) را در عواملی همچون تشویق قرآن کریم و سنّت اسلامی به فراگیری علوم، تشویق قرآن به کاوش طبیعت، تشویق دانشمندان توسط خواص جامعه و فراهم کردن امکانات برای تحقیق و آموزش، احساس جهان‏وطنی در میان علمای مسلمان، حاکمیت سعه صدر و روحیه تحمل آرای دیگران، و سخت‏کوشی دانشمندان مسلمان در کسب معرفت دانست.
 
این همه، در کنار ویژگی مهم «جامعیت علم اسلامی و وحدت علوم در اسلام» سبب شد تا نه تنها دین اسلام مانعی برای شکوفایی تمدن اسلامی نباشد، بلکه قهرمانان این تمدن بااعتقاد به این جامعیت، علوم خاص دینی و علوم دیگر را یکجا در خود جمع داشته باشند. آنها منشأ همه علوم را خداوند می‏دانستند، از این‏رو، به وحدت بین آنها قایل بودند و هدف هر دو را یکی ـ که همان وحدت مبدأ عالم بود ـ می‏دانستند. از این‏رو، آنها همه علوم را یکجا تدریس می‏کردند و بعضی از آنها در علوم گوناگون متخصص بودند و بین فلسفه و علوم طبیعی و حکمت دینی جمع می‏کردند، مثلاً، کندی در علوم ریاضی و نجوم و طبیعیات و فلسفه و تفسیر قرآن تخصص و تألیفات داشت و ابن رشد در فلسفه و طب و فقه اسلامی.52 تمدن عظیم اسلامی در قرون متمادی گذشته زمانی اتفاق افتاد که مسلمانان خود را به حبل متین الهی آویخته بودند، و انحطاط و افول آن تمدن نیز معلول عوامل متعددی، از جمله تضعیف سنّت‏های دینی، بوده است.

4. در غرب نیز اعتقاد به جدایی میان علم و دین اندیشه‏ای عام و فراگیر نیست و دانشمندان و متفکّران مشهوری را می‏توان نام برد که به وفاق و وحدت میان علم و دین می‏اندیشیدند.53 از جمله، انیشتین، دانشمند شهیر لهستانی‏تبار، در این زمینه می‏گوید: «علم بدون مذهب لنگ است و مذهب بدون علم کور است.»54

استیس (Walter Terence Stace) نیز در کتاب دین و نگرش نوین، درباره نیوتن چنین می‏نویسد:
نیوتن فرد مسیحی بسیار پارسامنشی بود. وی خداشناسی‏اش را حتی بیش‏تر از علمش جدی می‏گرفت. اگر تصور می‏کرد که حاصل یک عمر زندگی‏اش به تحلیل بردن کلی ایمان می‏انجامد، سخت به هراس می‏افتاد. نظر شخص خودش این بود که تلاش‏هایش دقیقا می‏باید اثری عکس این می‏داشت. حتی تصور می‏کرد که نظام مکانیکی فلکی‏اش دلیلی بر وجود خدا فراهم می‏آورد.55

استیس خود نیز به عدم تعارض میان علم و دین اعتقاد داشته، در بخشی از همان اثرش با اشاره به علم نیوتنی می‏نویسد:

خدا نزدیک و دم‏دست است و همیشه در حال کمک کردن به کسانی است که او را دوست می‏دارند و او آنان را دوست می‏دارد. خدا همیشه در کار جهان دخالت می‏کند... چنین می‏انگارند که خدا اکنون در جهان مادی دخالت نمی‏کند، اما به طور حتم در طرز کار روانی جهان و درون اذهان ما دخالت می‏کند.56

همچنین ماکس پلانک، از اندیشمندان و فیزیکدانان بزرگ معاصر، می‏گوید:
هر انکاری از ارزش زندگی، انکاری از اندیشه بشری است و بنابراین (هر انکار ارزش زندگی)، نه تنها انکار شالوده حقیقی علم است، بلکه انکار دین نیز هست. گمان من این است که بیشتر دانشمندان با نظر من موافقند و دست خود را به عنوان موافقت با این امر، که انکاری‏گری (نیهیلیسم) دینی مخرب علم نیز هست، بلند خواهند کرد. هرگز تضاد واقعی میان علم و دین پیدا نخواهد شد؛ چه یکی از آن دو مکمّل دیگری است... .57

همان‏گونه که ملاحظه می‏شود، تعارض میان علم و دین، تنها قرائت موجود در زمینه رابطه بین این دو نیست و حتی در مغرب‏زمین نیز نظریات عدم تعارض، طرفدار دارد ـ که اشارتی گذرا بدان شد. در اسلام نیز هیچ‏گونه تعارضی میان این دو وجود ندارد و تفصیل بحث مجال جداگانه‏ای می‏طلبد، هرچند در این زمینه آثار ارزشمندی نیز توسط اندیشمندان‏مسلمان‏به نگارش‏درآمده‏است.58

نتیجه بحث
سکولاریسم علمی در غرب محصول دیدگاهی بود که به رویکرد تعارض میان علم و دین اعتقاد داشت. علل چنین رویکردی را باید در عوامل شش‏گانه‏ای جست‏وجو کرد که ذکر آن گذشت. رویکرد تعارض، به علم سکولار و نوین، که سرشتی غیر دینی و بلکه ضد دینی دارد، منجر شد. و متعاقب آن، فکر و فرهنگ آدمی دستخوش تغییر اساسی شد. علم نوین به جای خدا نشست، و با ایجاد رفاه این‏جهانی برای بشر، استغنا پنداری از غایات آن‏جهانی و مقاصد آسمانی را به ارمغان آورد.

پیشرفت خیره‏کننده علم سکولار، نه تنها از دغدغه انسان‏ها کم نکرد، بلکه بحران‏هایی که ناشی از علم جدید است بر نگرانی انسان‏ها افزود. محدودیت علوم تجربی در نشان دادن تمام ابعاد طبیعت مورد توجه قرار گرفت و خطرات ناشی از علم فارغ از اخلاق و معنویت خود را نشان داد.

با توجه به پیامدهای سکولاریسم علمی برای بشریت، به نظر می‏رسد که وقت آن رسیده باشد که آدمی به خود آید و از سوء تفاهمی که نسبت به رابطه میان علم و دین داشته، دست شوید و به پیوند عمیق میان این دو توجه نماید؛ همچنان‏که در اسلام همواره بر چنین پیوندی تأکید شده است. قطعا راه برون‏رفت از بحران‏های علم جدید، در پیوند مبارک میان این دو گوهر ارزشمند نهفته است.

پى نوشت ها
1- دانش‏آموخته حوزه علمیه و دانشجوى دکترى مبانى نظرى اسلام.
2ـ مارى بریجانیان و طیبه بیگم‏رئیسى، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى ـ انگلیسى فارسى، 1373، ص 780.
3ـ علیرضا شجاعى‏زند، دین، جامعه و عرفى شدن جستارهایى در جامعه‏شناسى دین، 1380، ص 281ـ282، به نقل از: ژولین فروند، جامعه‏شناسى ماکس وبر، ص 189ـ190.
4ـ عبدالرسول بیات با همکارى جمعى از نویسندگان، فرهنگ واژه‏ها، 1381، ص 328ـ 320. و نیز، ر.ک. محمّدجواد نوروزى، فلسفه سیاست، 1378، ص 45ـ46 / عبداللّه حاجى صادقى، ولایت فقیه حکومت قانون، بى‏تا، ص 17. نیز براى توضیح بیشتر در این زمینه ر.ک. على ربّانى گلپایگانى، نقد مبانى سکولاریسم، 1382، ص 13.
5ـ عبدالکریم سروش، دانش و ارزش، 1358، ص 13.
6ـ احمد واعظى، درآمدى بر آزاداندیشى و نظریه‏پردازى در علوم دینى مجموعه گفت‏وگو، دفتر دوم (تولید؛ مراحل و موانع)، 1383، ص 316.
7ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، 1374، ج 1، ص 63ـ64.
8ـ رضا حاج‏ابراهیم، درآمدى بر آزاداندیشى و نظریه‏پردازى در علوم دینى، دفتر چهارم، بایسته‏هاى‏آزاداندیشى،1383، ص 78.
9ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ص 64 / عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید، 1381، ص 369ـ370 / حسین بستان و همکاران، گامى به سوى علم دینى 1، 1384، ص 33ـ 34.
10ـ على‏اکبر دهخدا، لغت‏نامه، 1334، ج 10، ص 14671ـ14675 / مهدى نوروزى خیابانى، فرهنگ جامع لغات و اصطلاحات سیاسى، 1384، ص 562 / على آقابخشى و مینو افشارى‏راد، فرهنگ علوم سیاسى، 1383، ص 734ـ735.
11ـ مهدى گلشنى، از علم سکولار تا علم دینى، 1377، ص 168ـ169 / عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید، ص 372ـ374 / مرتضى مطهّرى، ده گفتار، 1374، ص 172 / مرتضى مطهّرى، آشنایى با علوم اسلامى، ج 1 منطق و فلسفه، 1374، ص 15ـ19 / عبداللّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، 1372، ص 78ـ80، 81ـ82، 159ـ175. همچنین ن. ک. محمّدتقى مصباح، سلسله مباحث اسلام، سیاست و حکومت، 1377، ص 74 / سید محمّدمهدى میرباقرى، محمدتقى سبحانى و حمید پارسانیا (میزگرد علمى)، گفت‏وگوى علمى پیرامون مفهوم علم دینى، 1385، ص 82ـ83، 88ـ93. نیز ن. ک. خسرو باقرى، گفت‏وگو، عصر ما، 14 آبان 1379، ص 7. همچنین مصطفى ملکیان، «تأمّلاتى چند در باب امکان و ضرورت اسلامى شدن دانشگاه»، نقد و نظر 19ـ20.
12ـ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، 1377، ص 698 / توماس میشل، کلام مسیحى، 1377، ص 43 و 49ـ51.
13ـ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 614 / ویل دورانت، تاریخ تمدن، 1370، ج 3، ص 680.
14ـ محمد قطب، سکولارها چه مى‏گویند؟، 1379، ص 14.
15ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ص 681 / جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 614.
16ـ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 614.
17ـ انجیل یوحنّا، باب 19، آیه 36.
18ـ همان، باب 6، آیه 15.
19ـ انجیل متى، باب 22، آیات 18ـ22.
20ـ جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 669ـ670.
21ـ عبدالرسول بیات، فرهنگ واژه‏ها، ص 333 / محمّدجواد نوروزى، فلسفه سیاست، ص 49. به نقل از: هارولدلاسکى: سیر آزادى در اروپا، 1348، ص 14.
22ـ ر. ک. جرج سارتون، شش بال، 1364، ص 296ـ395. استاد شهید مطهّرى نیز در کتاب علل گرایش به مادّیگرى، 1373، از ص 66ـ 72، تحت عنوان «خشونت‏هاى کلیسا»، در این زمینه بحث کرده است.
23ـ عبدالرسول بیات، فرهنگ واژه‏ها، ص 332.
24ـ چون در قرون وسطا بحث علمى و حکمتى تقریبا یکسره منحصر به تعلیمات مدارس وابسته به کلیسا بود و دستور اولیاى دین مسیح و مدرسه را به زبان لاتین «اسکولا» مى‏گفتند، از این‏رو، کلیه علم و حکمت آن دوره را منتسب به اسکولا نموده، اسکولاستیک (Scolastique) نامیده‏اند. (ر.ک. محمّدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، 1376، ج 1، ص 109).
25ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 37.
26ـ مرتضى مطهّرى، علل گرایش به مادّیگرى، ص 66ـ68.
27ـ برخى آغاز آن را به شش قرن قبل از میلاد بازمى‏گردانند که در آن زمان بین مذهب اُلمبى و فلسفه ایونیایى شکاف پدید آمد. ر. ک. آرتور کوستلر، خوابگردها، 1361، ص 631.
28ـ دیوید لاسکم، تفکر در قرون وسطى، 1380، ص 25 / اتین ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، 1371، ص 10.
29ـ اتین ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ص 13.
30- Geocentric theory.
31ـ والتر ترنس استیس، دین و نگرش نوین، 1377، ص 23 و 87.
32- Natural selectiok.
33ـ برتراند راسل، جهان‏بینى علمى، 1360، ص 57.
34- God of the gaps.
35ـ ایان باربور، علم و دین، 1362، ص 1ـ2.
36-Divine clockmaker.
37ـ ایان باربور، علم و دین، ص 37 و 50.
38ـ چارلز راون، سازش دانش و مسیحیت، 1335، ص 22ـ23.
39ـ ویل دورانت، لذّات فلسفه، 1371، ص 293ـ294.
40ـ البته این ادعا، گمانه‏اى بیش نیست. در بخش پایانى همین نوشتار بطلان این پندار نشان داده خواهد شد.
41- Dark Ages.
42ـ سید احمد رهنمایى، غرب‏شناسى، 1379، ص 106.
43ـ حمید پارسانیا، «علم سکولار و علم دینى»، معرفت 22، ص 35ـ36.
44ـ همان، ص 37ـ38.
45ـ ژولین فروند، جامعه‏شناسى ماکس وبر، 1368، ص 152ـ153.
46ـ سید حسین نصر، نیاز به علم مقدس، 1378، ص 31ـ43.
47ـ محمّد فنائى اشکورى، دانش اسلامى و دانشگاه اسلامى، 1377، ص 69.
48ـ طبق آمار سازمان ملل، قریب 25 درصد دانشمندان و مهندسان جهان در رشته‏هاى تولید سلاح‏هاى مخرّب کار مى‏کنند، و حتى این آمار تا 50 درصد نیز ذکر شده است. (ر.ک. مهدى گلشنى، درآمدى بر آزاداندیشى و نظریه‏پردازى در علوم دینى، دفتر دوم (نهضت نرم‏افزارى در علوم انسانى، علوم تجربى و علوم دینى)، 1383، ص 21.
49ـ سیدحسین نصر، نیاز به علم مقدّس، ص 167ـ198.
50ـ حمید پارسانیا، سنّت، ایدئولوژى، علم، 1385، ص 77ـ78.
51ـ سیدحسین نصر، نیاز به علم مقدّس، ص 242ـ257.
52ـ ر.ک. مهدى گلشنى، از علم سکولار یا علم دینى، ص 91ـ119.
53ـ در این زمینه، علاوه بر نمونه‏هاى ذیل، ر. ک. والتر هیت‏لر، خدا و علم، 1364، ص 18ـ22 و 31ـ38 / دبلیو مارک ریچاردسون و دیگران، نقش ایمان در علم، 1384، همه کتاب.
54ـ به نقل از: سید احمد رهنمایى، غرب‏شناسى، ص 107.
55ـ والتر ترنس استیس، دین و نگرش نوین، ص 121.
56ـ همان، ص 143ـ144.
57ـ ماکس پلانک، علم به کجا مى‏رود؟، 1354، ص 235ـ236، به نقل از: محمّدتقى جعفرى، بن‏بست امروز بشر، 1378، ص 220.
58ـ براى نمونه ر.ک. ابوالفضل ساجدى، روش‏هاى حل تعارض علم و دین، 1377، ص 119ـ144 / حمید پارسانیا، سنّت، ایدئولوژى علم، ص 26ـ27 / محمّدعلى رضایى اصفهانى، رابطه علم و دین در غرب، 1379، ص 118ـ123 / عبدالحسین خسروپناه، جزوه «علم و دین»، بى‏تا، ص 98ـ106.


منبع : ماهنامه معرفت شماره 132

بررسی آثار، فواید و زمینه های گریه

خبرگزاری فارس: گریه، موهبتی الهی

گریه، شناخته ترین واکنش انسان به محیط است. آشناترین مصداق آن، گریه آغازین کودک است که برخی آن را نشانه هایی بر زندگی و حیات کودک می شمارند و آهنگ آن را بسیار خوش می دارند.

اما گریستن در انسان حالتی استثنایی و منحصربه فرد است؛ زیرا کمتر دیده و یا شنیده شده که جانوری دیگر گریسته باشد؛ هر چند که نشانه هایی از گریستن در فیل ها و یا جانوران دیگر دیده شده؛ اما با این همه به سبب اشکال گوناگون گریه در انسان و زمینه های آن می توان گفت که این حالت در میان جانداران یک استثناست.
براساس آموزه های قرآنی، خداوند منشأ گریاندن و خنداندن انسان است و این حالت در انسان می تواند دارای زمینه ها و آثار متفاوت و نشانه ای از امور چندی باشد. نویسنده در این نوشتار سعی کرده تحلیل قرآن را درباره این حالت انسانی ارائه دهد.

چرایی و چگونگی گریستن
گریه در انسان که همواره با اشک ریختن از دیدگان همراه است، نشانه ای از حالت روحی و روانی بشر می باشد. گریه بیشتر یک واکنش طبیعی انسان به محیط است و نمی توان آن را به یک کنش انسانی تعبیر کرد. از این رو، عوامل و زمینه های چندی در ایجاد آن نقش دارد.
روان شناسان به دلیل آثار گریه بر روان و بلکه حتی شخصیت انسانی، به ابعاد مختلف آن توجه کرده و در جست وجوی چرایی و چگونگی گریه برآمده اند؛ زیرا چرایی و چگونگی گریستن همواره یکی از رازهای پیچیده زندگی انسان بوده است. به نظر روان شناسان، گریه در زندگی و رشد افراد، عملکردهای متفاوتی دارد و در همراهی با موقعیت های گوناگون اجتماعی و شرایط احساسی متغیر و گاه متضاد به چشم می خورد. کمتر پیش می آید که کسی ازروی افسردگی و اندوه بخندد؛ اما گریستن در هنگام شادی و خوشحالی غیرمعمول نیست؛ از این رو، ما با تعبیرات گوناگونی مانند اشک شادی، اشک شوق، اشک ماتم و اشک اندوه آشنائیم.
دکتر غلامحسین معتمدی روان شناس ایرانی در مقاله روان شناسی گریه، درباره گریه کودکان می نویسد: گریه نوزاد نوعی بیان و ابزار نیازهای اوست که در پاسخ به شرایط تشویق آفرین فیزیکی و احساسی روی می دهد. نوزادان در سه ماه اول زندگی بیشتر می گریند. در حقیقت گریه نوزاد موجب تحکیم پیوند او با حامی و نگهدارنده ای می شود که منبع تامین تغذیه و نیازهای فیزیولوژیک و منشاء ارائه حمایت ها و مراقبت های لازم برای رشد نوزاد است. لذا گریستن در دوران نوزادی یک استراتژی انطباقی است و بخشی از نبرد انسان برای بقاء محسوب می شود.
وقوع گریستن در طول رشد انسان از نوزادی تا بلوغ منعکس کننده بسیاری از حالت های احساسی اوست. فرد به دلایل مختلفی مانند اندوه، مصیبت، خشم، درد، شادی و لذت می گرید. از لحاظ پزشکی، گریستن نشانه ای از رنج جسمانی و استرس محسوب می شود و به عبارت دیگر علامتی از تشویش فیزیولوژیک و فشار روحی است. گفتیم که گریه نوزاد در خدمت تامین نیازهای اوست اما گریستن پس از نوزادی نیز ادامه می یابد و تا لحظه مرگ، آدمی را همراهی می کند، پس باید اهداف دیگری را نیز برآورده سازد و فوایدی هم داشته باشد و الا از لحاظ تکاملی ادامه آن توجیه پذیر نبود.
وی درباره سطوح متفاوت گریه می نویسد: گریستن در سه سطح متفاوت روی می دهد. در سطح اول شرایط فیزیولوژیک موجب گریه می شود. مانند گریه نوزاد یا وارد آمدن صدمات فیزیکی به بزرگسالان. این سطح، از دوران نوزادی آغاز می شود و در تمام طول عمر باقی می ماند. همان طور که کودکی به خاطر زمین خوردن گریه می کند، فردی بالغ ممکن است به علت درد ناشی از جراحتی جسمانی بگرید.
در سطح دوم، خلقیات، احساسات و حالات عاطفی پا به میدان می گذارند. البته نوزاد هم گاه از روی خشم می گرید، ولی با گذشت زمان، طبیعت آنچه موجب گریستن در بالغین می شود ظرافت و پیچیدگی می یابد و احساسات دیگر نیز اضافه می شوند. مثلا نوجوانی که به غرورش برمی خورد و مناعت طبع او زیر سؤال می رود بر اثر ناکامی ناشی از تحقیر گریه می کند.
در سطح سوم احساسات ژرفتر و متعالی تر در کارند. مانند گریستنی که در هنگام نیایش یا درک عمیق یک پدیده یا حالات عرفانی روی می دهد. در متون مربوطه از گریه زیباشناختی یاد می شود که به تاثیر ناشی از درک آثار هنری والا نسبت داده می شود. البته همه افراد به این سطح نمی رسند؛ زیرا نیل به این مرتبه مستلزم کسب آگاهی ژرف تر از خویشتن و جهان و روابط میان آنهاست.
گریستن، مجموعه ای از نمایه های رفتاری مانند اشک ریختن، هق هق کردن و آه کشیدن است که توسط برخی مولفه های فیزیولوژیک و جسمانی همراهی می شود. گریه نیز مانند خنده به گونه انسان تعلق دارد. البته تحریک چشم در حیوانات نیز مانند انسان موجب ترشح اشک می شود، ولی گریستنی که ناشی از تاثر احساسی باشد منحصر به انسان است و در سایر گونه های جانوری دیده نمی شود.
دکتر معتمدی درباره عوامل موثر در گریستن آدمی می نویسد: عوامل مختلف دیگری مانند فرهنگ، جنس، سن، اجتماعی شدن و سنخ شخصیتی در چرایی و چگونگی ابراز گریستن موثرند. آستانه گریستن در افراد متفاوت است. برخی زود، اشکشان درمی آید و بعضی دیر و این بستگی به عوامل فیزیکی (خستگی، قاعدگی، حاملگی) و روانی (ناکامی، خشم، اندوه) و شخصیتی دارد. برخی مؤلفه های شخصیتی مانند حساسیت، انفعال، وابستگی و اعتماد به نفس پائین با افزایش گریستن همراهند. در کودکی تکرر گریه زیاد است و با افزایش عمر کاهش می یابد اما در دوران سالمندی مهار آن دشوار می شود.
به نظر وی، گریه امری طبیعی و انطباقی است که در واکنش به تاثر و ناراحتی یا خاطره آن به وجود می آید. از آنجا که گریه بلافاصله پس از تولد و زایمان روی می دهد، لذا به خودی خود یک رفتار یادگیری شده نیست، ولی روند اجتماعی شدن، زمینه فرهنگی، روابط و آسیب زایی ها در تغییر و تعدیل آن موثرند و چگونگی ابراز آن را شکل می دهند.
گریه، واکنشی طبیعی در برابر مصائب و گاه زیبایی ها و عظمت هستی است و کنترل و مهار آن توصیه نمی شود. تعداد کمی از افراد به دلایل غلط می گریند یا واکنش آنها بیش از حد است. در حقیقت، گریستن اکثر مردم به جاست و تأثیر مثبت دارد و منجر به احساس بهتری می شود.
گریستن در هنگام از دست دادن یک عزیز و در طول واکنش ماتم، عاملی ضروری در تسکین و انطباق بازمانده با فقدان محسوب می شود و عدم گریستن در هنگام عزاداری بعدها سبب بروز انواع بیماری های جسمی و اختلالات روانی خواهد شد. به قول شکسپیر گریستن، از ژرفای ماتم می کاهد. بنابراین، افرادی که قادر به گریستن هستند از سلامت جسمی و روانی بهتری برخوردار خواهند بود و خودداری از گریستن توصیه نمی شود. کسانی که نمی توانند بگریند باید در جست وجوی دلایل ناخودآگاهی برآیندکه آنان را از گریستن باز می دارد و به سرکوب احساسات و عواطف می انجامد و به درمان نیاز دارند.
خداوند در آیاتی از جمله 55 تا 60 سوره نجم به خودداری مشرکان از گریه کردن نسبت به قیامت و اخبار آن اشاره و ایشان را توبیخ و سرزنش می کند؛ زیرا اجتناب از گریه هنگام شنیدن مشکلات و بلایایی که در قیامت بر منکران و مشرکان وارد می شود، بیانگر داشتن روحیه استکباری است؛ چرا که انسان متکبر و مستکبر، چنان گرفتار سنگدلی می شود که اخبار وقایع دردناک و تلخ بر او تاثیری نمی گذارد.
خداوند در آیات 82 و 83 سوره مائده همین سنگدلی برخاسته از روحیه تکبر و استکبار را از یهودیان گزارش می کند و عدم تاثر آنان از آیات الهی را بیانگر روحیه تکبری و استکباری آنان برمی شمارد؛ این در حالی است که انسان های دارای فطرت سالم به طور طبیعی پس از شنیدن اخبار هولناک و وحشتناک قیامت متاثر شده و دل هایشان به درد می آید و اشک از دیدگانشان روان می شود.

انواع گریه از نظر قرآن
با نگاهی به آیات قرآنی و گزارش های آن می توان انواع نه گانه گریه را شناسایی کرد که شامل گریه درد و غم، ترحم، تاسف، حزن، حسرت، خوف، ندامت، فراق، شوق و شادی، فریب، مکر، نفاق و دروغ می شود.
یکی از انواع گریه ها، گریه حزن است که در آیاتی از جمله آیه 92 سوره توبه و 84 سوره یوسف به آن اشاره شده است. حزن را به نگرانی قطعی تفسیر کرده اند. به این معنا که انسان یا احتمال خطر و نگرانی در آینده می دهد که از آن به خوف و ترس یاد می شود، اما نسبت به خطر و تهدیدی که شخص گرفتار آن است به حزب و اندوه تعبیر می شود. انسان هنگامی که چیزی را از دست دهد که محبوب اوست، اندوهگین می شود؛ زیرا خطر و زیانی را متحمل شده است. بر همین اساس گفته می شود که حزب نسبت به گذشته و خوف نسبت به آینده است؛ زیرا خطر و زیانی که در گذشته بود، تحقق و قطعیت یافته و آثار آن به شکل اندوه و حزن باقی است، اما خطر و زیان نسبت به آینده هنوز قطعیت و تحقق نیافته است و احتمال آن می رود که حتی تحقق نیابد ولی همین احتمال تحقق، شخص را هراسان می سازد. (نگاه کنید: المیزان، علامه طباطبایی ذیل آیات فوق)
خداوند در آیه 92 سوره توبه به مومنانی اشاره می کند که ناتوان از حضور و مجاهدت در کنار پیامبر(ص) در غزوه تبوک بودند و همین مسئله موجب شده تا اندوه و حزنی بر دل هایشان جای گیرد و سرشک از دیدگانشان روان گردد. ترس قطعی از عدم حضور در کنار پیامبر(ص) و بهره مندی از مجاهدت و شهادت، دل های این دسته از مومنان فقیر و ناتوان را به درد آورده و اشک را بر گونه هایشان روان ساخته است.
گریه حسرت، از دیگر انواع گریه است. حسرت به معنای دریغ، افسوس، تأسف و غصه خوردن از چیزی است که از دست رفته (معجم مقاییس اللغه، ج 2، ص 62، «حسر») و پشیمانی از آن است. (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 235، «حسر»)
برخی با توجه به مفاد آیه 92 سوره توبه، گریه مومنان تهیدست را به سبب ناتوانی از شرکت در جهاد و محرومیت از فیض آن را به معنای گریه حسرت گرفته اند؛ زیرا این افراد افسوس و تأسف می خوردند که نمی توانند در این مجاهدت شرکت نمایند و در کنار پیامبر(ص) به فیض مجاهدت یا شهادت نایل شوند.
گریه خوف، گریه ترس از احتمال خطری است که گریبان آدمی را در آینده می گیرد. انسان مومن، به سبب همین احتمال به تضرع و ابتهال می پردازد؛ البته گاه عظمت وجودی خداوند است که مومن را در برمی گیرد و همین علم و آگاهی از عظمت الهی است که خشیت را در وی پدید می آورد و دیدگانش را تر می سازد. بنابراین، می توان گریه را با خاستگاه های چندی چون خوف و خشیت شناسایی کرد.
خداوند در آیاتی از جمله 81 و 82 سوره توبه و 57 و 60 سوره نجم به قیامت و آتش سوزان آن اشاره می کند و این آگاهی از وضعیت خطرناک آینده را برای همگان، سزاوار گریستن می شمارد. به این معنا که آدمی هرگاه از احتمال افتادن در چنین شقاوت و بدبختی ابدی آگاه شود می بایست هراسان و ترسان شود و از ترس و خوف بگرید.
گریه فریب، گریه ای است که بسیار با آن آشناییم، زیرا خود در کودکی این کار را کرده ایم و یا با کسانی که به فریب می گریند تا دل دیگران را به دست آورند، آشنا هستیم. خداوند در آیات 16 تا 18 سوره یوسف به گریه دروغین و فریب کارانه برادران یوسف(ع) در نزد پدر اشاره می کند تا خود را از دام اتهام برهانند.
گریه فراق شاید از معروف ترین و آشناترین آنها باشد. هر انسانی از فراق کسانی که محبوب وی هستند به درد می آید و می گرید. جدایی از محبوب و از فرزند و همسر سخت و دشوار است و همین خود عاملی برای گریستن است. خداوند در آیات 16 و 17 و 84 سوره یوسف به گریه فراق حضرت یعقوب(ع) اشاره می کند.
برخی گریه ها برای این است که شخص اعتبار خویش را افزایش دهد یا به دست آورد؛ زیرا متهم به امری شده است که با گریه می تواند از آن برهد. خداوند گریه برادران یوسف(ع) را به عنوان گریه اعتباریابی و فریب دهی می شمارد. چنین گریه هایی فاقد ارزش و اعتبار واقعی بوده و نباید در اثبات صدق و راستی و یا حقانیت ادعا بدان توجهی کرد. (یوسف، آیات 16 و 17)

زمینه های گریه
تفاوت گریه ها به سبب زمینه های ایجادی آنها نیز می باشد؛ زیرا زمینه های متفاوتی برای گریستن وجود دارد. به عنوان نمونه شناخت یا ایمان افراد به موضوعی، عاملی مهم در گریستن است. خداوند در آیات 57 و 60 سوره نجم به زمینه ایمان و باورهای افراد به قیامت و اخبار مربوط به آن اشاره کرده و می فرماید که این شناخت، ایمان و آگاهی موجب می شود تا شخص به جای خنده از وحشت آینده بگرید. این درحالی است که منکران و کافران به قیامت، در غفلت از آینده وحشتناک خود هستند و سرگرم دنیا شده و همین سرگرمی، آنان را به خنده های بیهوده می کشاند و از آینده هراسان نمی شوند تا به سبب هراس از آینده بگریند.
خداوند در همین آیات گریه از ترس قیامت هنگام شنیدن آیات قرآن را مورد تشویق قرار می دهد و ترک آن را سرزنش می کند؛ زیرا از نظر قرآن، انسان می بایست نسبت به آینده خود هراسان باشد و زندگی اش را به بطالت و بیهودگی نگذراند. کسانی که نسبت به آینده بی خیال هستند، سرگرم دنیا می شوند و خود را به بازیچه دنیا شاد و مشغول می سازند و این گونه است که کاری برای آینده خود انجام نمی دهند.
اینکه خداوند در آیه 83 سوره مائده و 58 سوره مریم، تلاوت آیات قرآن را زمینه ساز گریه و روان شدن اشک بر دیدگان می داند، از آن روست که شخص با تلاوت این آیات و آگاهی به وضعیت کنونی و آینده خود و باور به این حقایق قیامتی، در خوف و رجا به سر می برد و اشک از دیدگانش جاری می شود.
در حقیقت توجه آدمی به حقیقت قیامت و احتمال ورود به دوزخ و آتش سوزان آن است که زمینه ساز گریه های طولانی در دنیا می شود. (توبه، آیات 81 و 82)
خداوند در آیات 106 و 107 و 109 سوره اسراء علم به حقایق را زمینه ساز گریه اهل علم برمی شمارد و در آیه 83 سوره مائده بر آن تأکید می کند.
از دیگر زمینه های گریه می توان به تواضع و فروتنی آدمی در برابر خداوند اشاره کرد. انسان های فروتن که تکبر و استکباری ندارند، هنگام شنیدن آیات قرآن و آگاهی از حقایق وحیانی، بی اختیار به گریه می افتند و اشک از دیدگانشان روان می شود.
برخورداری از نعمت های ویژه الهی و توجه خاص خداوند، زمینه ساز گریه همراه با سجود افراد می شود. (مریم، آیه 58) اینکه شخص ببیند که مورد توجه خاص فردی بزرگ و یا خداوند قرار گرفته است، بسیار متأثر می شود و این تأثر را به صورت اشک و سجده به نمایش می گذارد.
محرومیت از امری که فرد دوست دارد و بدان علاقه مند است چون علاقه به جهاد و شهادت در میان مؤمنان و رزمندگان خود عاملی برای روان شدن اشک از دیدگان و شکستن دل و قلب می باشد که در آیه 92 سوره توبه به آن اشاره شده است.
از دست دادن هر نعمت یا شخص، می تواند عامل و زمینه ساز اشک و گریستن شود. از جمله مرگ برادر یا از دست دادن آن (یوسف، آیات 16 و 17) و یا از دست دادن نعمتی بزرگ و مهم و ارزشی این گونه موجب رقت قلب و شکستن آن و گریستن می شود.

گریه امری پسندیده و مطلوب
از نظر قرآن گریه نه تنها امری پسندیده، بلکه مطلوب است. از این رو خداوند مشرکان و کافران را برای ترک گریه و متأثر شدن از آیات الهی و حقایق قیامتی سرزنش می کند و مؤمنان را به تضرع و ابتهال و گریستن به ویژه در شبانگاهان و راز و نیایش ها با پروردگار تشویق و ترغیب می نماید.
گریه به شوق خداوندی و ترس از عذاب و قیامت، از نشانه های ایمان است. خداوند در آیه 58 سوره مریم، گریه در حال سجود را امری جایز و مطلوب برمی شمارد و گریه پیامبران همراه با تواضع و فروتنی در برابر خداوند هنگام شنیدن آیات الهی را در این آیه گزارش کرده و نه تنها آن را منافی با جایگاه پیامبری نمی داند، بلکه از ویژگی های خشیت و ایمان قوی پیامبران بر می شمارد.
خداوند در آیاتی از گریه حضرت عیسی(ع) در پیشگاه خداوندی هنگام تلاوت آیات (مریم، آیات 34 و 58)، گریه حضرت موسی(ع) در همان هنگام (همان) و گریه حضرت زکریا (مریم، آیات 2 و 58)، حضرت اسحاق (مریم، آیات 49 و 58)، حضرت اسماعیل (مریم، آیات 54 و 58)، حضرت ادریس (مریم، آیات 56 و 58)، حضرت ابراهیم (مریم، آیات 41 و 58)، حضرت هارون (مریم، آیات 53 و 58)، حضرت یحیی (مریم، آیات 7 و 58)، حضرت یعقوب (مریم، آیات 49 و 85) در هنگام تلاوت آیات الهی برای ایشان خبر می دهد که نه تنها بیانگر نه تنها عدم منافات با برگزیدگی و نبوت ایشان از سوی خداوند، بلکه سازگار با مقام خشیت ایشان است.
از نظر خداوند گریه عالمان و اهل دانش و معرفت هنگام تلاوت قرآن بر آنان (اسراء، آیات 106 تا 109) و همچنین کشیشان مسیحی حق طلب هنگام تلاوت قرآن بر آنان (مائده، آیات 82 و 83) به عنوان یک فضیلت مطرح است. بنابراین، گریه با خاستگاه و زمینه هائی از این دست نه تنها امری پسندیده بلکه مطلوب بوده و بدان تشویق و ترغیب شده است؛ زیرا کسانی که با شنیدن آیات قرآنی به گریه می افتند خود را در مقام انابه و تضرع می یابند و ادراک و فهم حقایق هستی، ایشان را دگرگون می کند. (همان آیات)
از نظر قرآن، گریه برای انسان ها جایز بلکه خداوند خود منشا گریه در انسان هاست. (مائده، آیه 83 و نجم، آیات 42 و 43) خداوند در آیه 84 سوره یوسف، گریستن در فقدان عزیزان را جایز می شمارد؛ چنان که عمل حضرت یعقوب(ع) خود شاهدی بر این حکم جواز می باشد. همچنین گریستن در هنگام تلاوت یا شنیدن آیات قرآنی و نیز گریه در هنگام سجده مجاز دانسته شده است.(مریم، آیه 58)

آثار گریه
برای گریه آثار و کارکردهای چندی است. از جمله این کارکردها گریه برای جلب اعتماد و توجه دادن دیگران به خویشتن است. کودکان، بیشترین کسانی هستند که از این حربه سود می برند. خداوند در داستان حضرت یوسف(ع) گزارش می کند که برادران یوسف(ع) از این حربه برای جلب اعتماد حضرت یعقوب(ع) بهره جستند تا ادعای دروغین خود را به اثبات برسانند.
از آثار گریه زیادی که هرماه با حزن شدید باشد، سفید شدن چشم (یوسف، آیه 84) و کوری آن است (همان و نیز مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 394)
گریه از خوف و خشیت، عامل در پاکی و صفای باطن انسان ها می شود؛ از این رو ابتها ل و تضرع و انابه در اسلام مجاز و حتی در برخی از موارد تشویق شده است. کسانی که از خشیت خداوندی گریان می شوند، زمینه رشد در ایشان فراهم تر می گردد و اتصال به مبدا لایزال الهی در آنها تقویت می شود.
از آن جایی که متکبران و مستکبران (مائده، آیه82 و 83)، منکران قرآن (نجم، آیات59و 60) و منکران قیامت و اخبار مربوط به آن (نجم، آیات57 تا 60) و دشمنان ایمان و اسلام (مائده، آیات 82 و 83) و خودباختگان سرمست از باده غرور (نجم، آیات57تا 61) از گریه پرهیز می کنند می توان گفت که گریه بیانگر فروتنی و تواضع و نیز ایمان و باور به حقایق هستی است. بنابراین می توان کارکرد آن را در تقویت ایمان و باورها نیز مشاهده کرد.

گریه از منظر روایات
در روایات اسلامی نیز برای گریه و اشک ارزش خاصی بیان شده و روایات بسیاری درباره گریستن و ثواب و پاداش آن وارد شده است.
امام صادق(ع) فرمود: «من دمعت عیناه فینا دمعه لدم سفک منا، او حق لنا نقصناه او عرض انتهک لنا او لاحد من شیعتنا بوأه الله تعالی بها فی الجنه حقباً؛ کسی که قطره اشکی درباره ما بریزد، بخاطر خونی که از ما ریخته شده و یا حقی که از ما غصب شده است و یا آبرویی که از ما هتک شده است و... خداوند در قبال این اشک سالیان دراز او را در بهشت جای می دهد. (الامالی شیخ مفید، مؤسسه انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، ص175، روایت5)
امام صادق(ع) می فرماید: «نزدیک ترین حالت بنده نسبت به پروردگار عزوجل، حالتی است که او در سجده با گریه است. (اصول کافی، ج2، کتاب الدعاء، باب البکاء.)
امام باقر(ع) می فرماید: هیچ قطره ای نیست که نزد خدای عزوجل محبوب تر باشد از قطره اشک در ظلمت شب که از خوف خدا باشد و غیر از جانب او منظوری نباشد. (همان)
در دعای ماثور آمده است: واعوذ بک من قلب لایخشع و من عین لاتدمع؛ پناه می برم به تو از قلبی که خاشع و چشمی که اشک بار نباشد. (مفاتیح الجنان، دعای بعد از زیارت امیرالمؤمنین.)
و در دعای ابوحمزه ثمالی نیز آمده است: واعنی بالبکاء علی نفسی؛ و مرا به گریه به حال خود یاری کن.
امام صادق(ع) می فرماید: اگر اشک چشمی نداشتی برای گریستن، حالت تباکی و حزن و اندوه داشته باش. (مرآه العقول، ج21، ص65).

نویسنده : علیرضا شعاعی

منبع : روزنامه کیهان 20/09/1390

معاهدات بین المللی که تنها رای منفی آن مربوط به آمریکا بوده است

خبرگزاری فارس: آماری جالب از معاهدات بین المللی که تنها رای منفی آن مربوط به آمریکا بوده است

«رابرت الیاس»، استاد علوم سیاسی آمریکا، به تهیه فهرستی از اقدامات تروریستی و جنگی آمریکا در نقاط مختلف دنیا پرداخته است؛ این استاد علوم سیاسی آمریکا معتقد است برای تهیه این فهرست از منایع معتبر و قابل استناد و رسمی استفاده کرده است.

یکی از این موارد این است که آمریکا مکرراً به دنبال تضعیف صلح و پیشنهادات ارائه شده در زمینه حقوق بشر در سازمان ملل است و مدام علیه صدها قطعنامه و معاهده­ سازمان ملل در این خصوص رأی می­دهد.
 
آمریکا بدترین سابقه در عدم حمایت از معاهدات سازمان ملل در میان تمام کشورها را دارا می­باشد. آمریکا تقریباً در تمام مواردی که رأی منفی داده است، تنها کشوری بوده است که این رأی را داده (در بین 100 الی 103 کشوری که معمولاً رأی می­دهند)، و در بقیه موارد 1 یا 2 کشور دیگر رأی منفی داشته­اند. در ذیل به نمونه­ای از آراء آمریکا طی تنها ۱۰ سال، از سال 1978 تا سال 1987 اشاره می­کنیم:

*قطعنامه‌ها و معاهداتی که تنها رأی منفی آن مربوط به آمریکا بوده است:

ـ کمک به کشورهای توسعه نیافته
ـ افزایش صادرات کشورهای در حال توسعه
ـ ترویج حقوق بشر توسط سازمان ملل
ـ حمایت از کشورهای در حال توسعه در توافقات تجاری
ـ ایجاد نظم اقتصادی نوین جهانی برای کشورهای توسعه نیافته
ـ گسترش حقوق بشر
ـ جلوگیری عملکرد شرکت­های چندملیتی در آفریقای جنوبی
ـ مدل­های همیاری در کشورهای در حالی توسعه
ـ حق کشورها برای انتخاب سیستم اقتصادی خود
ـ جلوگیری از استفاده سلاح­های شیمیایی و بیولوژیکی (حداقل 3 بار)
ـ مخالفت با نظام آپارتاید در نامیب
ـ مخالفت با تهاجم آفریقای جنوبی آپارتاید به کشورهای همسایه (2 بار)
ـ مخالفت با سرمایه­گذاری خارجی در آفریقای جنوبی آپارتاید
ـ منشور جهانی برای حمایت از محیط زیست
ـ کنوانسیون­های ضد آپارتاید
ـ کنوانسیون­های ضد آپارتاید در رقابت­های ورزشی بین‌المللی
ـ پیمان منع آزمایش سلاح­های هسته­ای (حداقل 2 بار)
ـ منع تلاش برای دستیابی به سلاح و تجهیزات نظامی در فضا
ـ نظم اطلاعاتی جدید جهان که توسط یونسکو حمایت می­شود (حداقل 2 بار)
ـ قوانین بین‌المللی برای حمایت از حقوق اقتصادی
ـ نام‌گذاری دهه­ی ترابری و ارتباطات در آفریقا
ـ منع تولید سلاح­های جدید کشتار جمعی
ـ مخالفت با تلاش نیروی دریایی برای دستیابی به سلاح
ـ کمیسیون مستقل خلع سلاح و مسائل امنیتی
ـ ساز و کار رویارویی سازمان ملل با بلایای طبیعی
ـ گزارش کمیته در مورد حذف تبعیض نژادی
ـ مطالعه­ی سازمان ملل در مورد پیشرفت نظامی
ـ بزرگداشت بیست و پنجمین سالگرد استقلال کشورهای استعماری
ـ نام‌گذاری دهه­ رشد صنعتی در آفریقا
ـ وابستگی متقابل حقوق سیاسی و اقتصادی
ـ عکس‌العمل جدی­تر سازمان ملل به سوء استفاده از حقوق بشر
ـ حمایت از حقوق کارگران مهاجر
ـ حفاظت در برابر محصولات مضر برای سلامتی و محیط زیست
ـ تصویب کنوانسیون حقوق کودکان
ـ تعلیم روزنامه نگاران در کشورهای در حال توسعه
ـ همکاری بین‌المللی در مورد دیون کشورهای جهان سوم
ـ برگزاری کنفرانس سازمان ملل در مورد تجارت و توسعه

ما امروز پیکرت را [از آب‏] نجات می‌دهیم تا عبرت آیندگان شوى ...


فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ

[یونس:۹۲]

ما امروز پیکرت را [از آب‏] نجات می‌دهیم تا عبرت آیندگان شوى،

و همانا بسیارى از مردم از آیت‏هاى ما بى‏خبرند.

کلیسای انجیلی و آخرالزمان

خبرگزاری فارس: کلیسای انجیلی و  آخرالزمان

مبانی عقیدتی

پیروان کلیسای انجیلی آمریکا که پیروان آن حدود یک چهارم جمعیت آمریکا(70 ملیون نفر) را شامل می شوند و تعدادشان رو به رشد است، مهم ترین خاستگاه نظری راست گرایان مسیحی است. هسته مرکزی پیروان این فرقه، مطلق گرا و معتقد به نبرد دائم بین خیر و شرّ هستند. «بازگشت دوم حضرت مسیح» در «آخر الزمان» بعد از طی مراحلی که نهایت آن به «جنگ و ویرانی بزرگ» ختم می شود، از جمله مبانی اعتقادی این جریان است.

بر مبنای چنین اعتقاداتی حضرت مسیح روزی به زمین برخواهد گشت و برای هزار سال حکومت خواهد کرد. و اقدامات او طی هفت مرحله(1)صورت می گیرد. اکنون مرحله ششم، یا مرحله کلیسا، است و مرحله بعد، «آخر الزمان»(2) خوانده می شود که طی آن حضرت مسیح به سوی زمین رو می کند و مؤمنان مسیحی را حیات دوباره می بخشد. سپس «ضد مسیح»(3) در زمین ظاهر خواهد شد و خود را به دروغ منجی یهودیان خواهد خواند. برخی معتقدند که آنچه که موجب باور برخی به او می شود این است که او قادر به اعاده صلحی ظاهری در خاورمیانه خواهد شد. حکومت ضد مسیح، هفت سال به طول می انجامد و دوره «رنج یا آزمایش بزرگ»(4) خوانده خواهد شد.(5)

پیروان کلیسای انجیلی معتقدند که در این مرحله، حضرت عیسی، سوار بر اسبی سفید، به زمین برخواهد گشت، و در پی او سواره نظامی مرکب از مؤمنان از ابرها سرازیر خواهند شد و حرکت خواهند کرد. عیسی مسیح پیروزمندانه به جنگ وارد شده، معابد باستانی یهودیان را احیا و حکومتی هزار ساله را آغاز خواهد کرد، بهشتی و زمینی جدید را نشان خواهد داد و شیطان را برای همیشه خاموش خواهد کرد.

«بنیاد گرایی مسیحی»(6) در گذشته بر سلوک اخلاقی صحیح تکیه داشت، ولی در دهه های گذشته صرفاً سیاسی شده است. به «بنیاد گرایان»، لقب «تجدید حیات یافته» نیز داده می شود. این مسئله شامل یک نوع تجربه بیداری معنوی و یا صرفاً گرایش به افکار سیاسی خاص است. آنها معتقدند تاریخ بشر در طی نبردی در آخرالزمان به نام «آرماگدون» به پایان می رسد و نقطه اوج آن ظهور دوباره مسیح است؛ پس از آن، داوری نهایی برای همه مردگان و زندگان انجام می شود.

این جریان معتقد است: خداوند مقرر کرده است که بشر هفت مرحله یا هفت مشیت الهی را از سر بگذراند که یکی از آنها «نبرد هسته ای آرماگدون» است.(7) با آغاز این جنگ وحشتناک، رستگارشدگان به آسمانها عروج خواهند کرد و از مصیبت جنگ در امان خواهند بود.

کتاب بر جای مانده نوشته «تیم لاهه»، تشریح کننده چنین اعتقاداتی است و تا کنون در دوازده جلد انتشار یافته و مجموعاً بیش از 50 میلیون نسخه فروش داشته است. در این مجموعه کتابها اعتقادات مسیحیان انجیلی در مورد نبردهایی که قبل و در جریان «بازگشت دوم» مسیح به وقوع خواهد پیوست، تشریح شده است. برخی از پیروان این جریان بر این مبنا که حرکت در جهت برخورد نهایی نباید مختل یا کند شود، نسبت به بسیاری از اقداماتی که در سطح بین المللی صورت می گیرد، نظر منفی دارند، از جمله آنها، دبیر کل سازمان ملل را ـ که وظایفی در مورد حفظ صلح دارد ـ در جهت ضد مسیح می دانند. بسیاری از آنها در پی حوادث یازده سپتامبر و درگیریهای فلسطین بسیار فعال شده و آنها را دلایل دیگری بر اجتناب ناپذیر بودن «جنگ و ویرانی بزرگ» یافته اند. به قول «دولت گیبسون» مدیر «ائتلاف جهانی انجیلی ها»، «خشونتها مردم را به فکر انداخته که آیا مسیح در حال ظهور است؟»

آنچه در نظر بحث ما مهم است این است که مسیحیانی که پروتستان انجیلی شمرده می شوند و ظاهرا به درجات مختلف دارای چنین عقایدی هستند، بزرگ ترین فرقه مسیحی در آمریکا را به وجود آورده اند؛ اگرچه روشن نیست که چه بخشی از آنها اصولاً به این عقاید باور دارند و چه بخشی ندارند. به هر حال، بر مبنای چنین عقایدی راست مسیحی در آمریکا برقراری صلحی پایدار، جامع و حقیقی در خاورمیانه را تا قبل از آمدن «منجی» و وقوع «نبرد نهایی» نه تنها مشکل بلکه غیرممکن می داند و نسبت به تلاش هایی از نوع «روند صلح» و «موافقت نامه های اسلو» به دید شک می نگرد.

چنانکه در آینده تشریح خواهد شد، عقاید دین شناختی (تئولوژیک) راست مسیحی به نوبه خود مبنای اصولی جانبداری این جریان از اسرائیل است و پایگاه سیاسی قابل توجهی برای طرفداران لیکود در آمریکا و عملکرد کسانی چون شارون در اراضی اشغالی فراهم آورده است. بر این مبنا، ایجاد اسرائیل در سال 1948 تحقق یک «پیشگویی پیامبرانه» و مقدمه عملی شدن پیشگوییهای دیگر بوده است. از این جهت ملاحظات استراتژیک یا سیاسی یا ارزشهای مشترک و امثال آن که مبنای جانبداری جریانهای غیرمذهبی از اسرائیل است نقش عمده ای ندارد.

البته بحث آخرالزمان در فرقه های مختلف مسیحیت به گونه های مختلف مطرح شده است و حتی در داخل جریان راست مسیحی نیز تفاوتهایی در نگرشهای بخشهای مختلف آن به مسئله آخرالزمان و ربط آن با کشور اسرائیل وجود دارد. برخی از اینان حاکمیت خدا را به گونه ای موسع می بینند و بر این مبنا معتقدند که خدا قادر به انجام هر آنچه که اراده کند، هست و لذا ضروری نیست که وسیله به خصوصی (دولت به خصوصی) وجود داشته باشد تا خدا بتواند هدف به خصوصی را محقق سازد. به علاوه موضوع تشکیل اسرائیل تا جنگ دوم به عنوان موضوعی جدی مطرح نبود و تنها بعد از این جنگ جدی شد. این واقعیت که نزدیک به دو هزار سال اعتقادی که رژیم اسرائیل از محورهای آن به شمار می رود، نقشی در مسیحیت نداشته است، از بزرگ ترین نقاط ضعف این اعتقاد است.

در بین برخی از انجیلی ها اعتقاد راسخی وجود دارد مبنی بر این که شکل گیری حکومت ضدمسیح نزدیک است و در اثر آن یک دیکتاتوری سیاسی و اقتصادی شدید حاکم خواهد شد به نحوی که حتی برای خرید و فروش معمولی نیز احتیاج به کسب اجازه قبلی خواهد بود. اینان اعتقاد دارند که برای تقویت چنین رژیمی یک پیامبر دروغین توانا و یک مذهب جهانی به وجود خواهد آمد.

البته همه هواداران جریان راست مسیحی الزاما به این گونه عقاید پایبند نیستند، و اعتقادی به مراحل هفت گانه ندارند، بلکه بعضا پذیرفته اند که آموزه های انجیلی باید با شرایط عصر جدید انطباق داده شده و بازگشت به قوانین انجیلی و تحقق قطعی آنها ممکن است قرنها به طول انجامد. اما رهبران سیاسی و مبلغان راست مسیحی؛ مانند «پاتریک رابرتسون» و «جری فالول» و در واقع اکثر مبلغان تلویزیونی و نیز میلیونها تن از پیروانشان معمولاً دارای اعتقادات افراطی هستند.

یکی دیگر از مبانی اعتقادی کلیسای انجیلی اعتقاد به حضرت مسیح به عنوان تنها منجی است. این در حالی است که پیروان دیگر فرقه های لیبرال تر پروتستانیسم؛ مانند «پرسبیتریین ها» و «متودیست ها» حضرت مسیح را یکی از راههای نجات می دانند. این امر به ویژه یکی از مبانی اعتقادی مهمی است که باعث گرایش شدید انجیلی ها به دعوت پیروان دیگر ادیان بلکه پیروان دیگر فرقه های مسیحی به کلیسای انجیلی شده است.

برنامه های عامه پسند تلویزیونی کشیشان پروتستان در آمریکا که حدود 60 میلیون بیننده دارند، پیوسته می کوشند مردم را متقاعد سازند که به جای «صلح» باید در پی «جنگ» باشند. آنها با نقل آیات انجیل سعی می کنند ثابت کنند که ما در دوره آخرالزمان هستیم. اینان چون اعتقاد دارند اسرائیل باید «مقر فرود آمدن» دومین ظهور مسیح باشد، سعی دارند پرستش سرزمین اسرائیل را به یک آیین مذهبی بدل سازند. آثار سیاسی قرارگرفتن معتقدان به «مشیت الهی گرایی» در سمتهای حساس ایالات متحده می تواند بسیار نگران کننده باشد. به عنوان مثال، «جیمس وات» به عنوان وزیر کشور اسبق ایالات متحده، در کمیته مجلس نمایندگان اظهار داشت:

«به علت ظهور دوباره و قریب الوقوع مسیح، نمی توانم خیلی در بندِ نابودی منابع طبیعی خودمان باشم.»

پیام مشیت الهی گرایان، منحصر به مرزهای ایالات متحده نیست. این گروه در اوت 1985 نمایشی را به صحنه آوردند که نخستین کنگره «مسیحیان صهیونیست» نام گرفت.

در اوایل دهه 90 ، آمریکائیان به بیش از 1400 رادیوی مذهبی گوش می دادند. اکثریت هنگفتی از 80000 کشیش بینادگرای پروتستان که روزانه از 400 ایستگاه رادیویی سخن پراکنی می کنند، خواهان مشیت الهی گرایی هستند. برخی از مشهورترین این افراد عبارتند از: پاتریک رابرتسون، جیمی سواگارت، جیم باکر و جری فال ول.

مدرسه های انجیلی بسیاری، چه فرقه ای و چه فرافرقه ای در سراسر آمریکا اصول خداشناسی آرماگدون را بر پایه پرستش اسرائیل تعلیم می دهند. تعداد این مدارس در حدود 200 مؤسسه و دارای حدود 100000 دانشجو می باشند. این دانشجویان پس از فراغت از تحصیل، کشیش پروتستان می شوند، به میان مردم می روند و این دیدگاه را تبلیغ می کنند.

اما «آرماگدون»؛ که در اصل «هار مجدّو» می باشد، به معنی «کوه مجدّو» است. «مجدّو» در شمال فلسطین اشغالی در کرانه غربی رود اردن واقع شده و در طول تاریخ، شهری استراتژیک بوده است. این شهر بر سر راه شرق و غرب و شمال و جنوب قرار داشته است و تبعا جنگهای بسیاری در آن رخ داده است. در صحیفه «حزقیال نبی» درباره این جنگ آمده است:

«بارانهای سیل آسا و تگرگ سخت آتش و گوگرد، تکانهای سختی در زمین پدیدار خواهند آورد؛ کوهها سرنگون خواهند شد، صخره ها خواهند افتاد و جمیع حصارهای زمین منهدم خواهد گردید.»

کشیشان بنیادگرا این توصیفات را نشانه مبادله سلاحهای تاکتیکی هسته ای می دانند. آنها معتقدند مسیح ضربه نخست را وارد خواهد کرد. او سلاح نوینی را به کار خواهد برد که اثری شبیه بمب نوترونی دارد: در کتاب «زکریای نبی» آمده است: «گوشت ایشان در حالتی که بر پاهای خود ایستاده اند کاهیده خواهد شد و چشمانشان در حدقه گداخته خواهد گردید و زبان ایشان در دهانشان کاهیده خواهد شد.»

برخی معجزات در طی این نبرد روی خواهد داد: ازجمله نهر فرات خشک خواهد شد. در این تهاجم همه اعراب به اضافه کنفدراسیون روسیه و ایران به اسرائیل هجوم خواهند برد. دجال وارد خاورمیانه می شود و تندیس خود را در معبد یهودی نصب می کند و تقاضا می کند که همه جهان آن را به جای خداوند بپرستند.

کشیشان بنیادگرا زمانی کمونیست شدن روسیه را نشانه آخرالزمان دانستند. به تبع این نگرش، آنها اعتقاد قلبی به قراردادهای صلح خاورمیانه ندارند و آنها را پایدار نمی دانند.

«لانگ»، مدیر تحقیقات «انستیتو کریستیک» در 1985 افشا کرد «رونالد ریگان»، رئیس جمهور آمریکا، معتقد به ایدئولوژی آرماگدون بوده است. رونالد ریگان در طی همه سالهای زندگی خود تحت تأثیر آموزش مادرش «نل ریگان» بود که گفته می شود زنی بسیار معتقد به کتاب مقدس بوده است. خود وی گفته است که ایمانش را مدیون مادرش است. «الینگ وود» که خود یکی از معتقدان پر و پاقرص پرستش اسرائیل و از جمله نبرد آخرالزمان است، گفته است که او و فرماندار ریگان اغلب با هم می نشینند و درباره پیشگوییهای کتاب مقدس به بحث و گفت وگو می پردازند. ریگان در یک مجلس شام می گوید:

«این نبی خشمگین عهد قدیم، حزقیال است که بهتر از هر کسی، قتل عامی را که عصر ما را به ویرانی خواهد کشید پیشگویی کرده است».

و سپس با خشم تندی درباره کمونیست شدن لیبی سخن می گوید و اظهار عقیده می کند که:

«این علامت آن است که فرارسیدن آرماگدون، دور نیست».

ریگان همچنین در یک مصاحبه گفته است: «اعتقاد دارد که تجدید حیات پیدا کرده است».

دادن لقب «امپراتوری شیطانی» به روسیه توسط وی که بعدها در زبان سیاستمداران آمریکایی مصطلح شد، از همین بینش سرچشمه می گیرد.

اصول آموزش هواخواهان «مشیت الهی» این است که قبل از استقرار پادشاهی جهانی مسیح، مطابق پیشگوییهای کتاب مقدس، ابتدا می بایست یهودیان به اسرائیل بازگردند، سپس دولت یهود تاسیس و کلام خدا برای همه امتها تبلیغ شود. آنها معتقدند یک روز، یک یهودی افراطی، قدس را منفجر خواهد کرد تا در جای آن معبد سلیمان بازسازی شود؛ مراسم قربانی یهود از نو آغاز شود و سپس نوبت به آرماگدون خواهد رسید. حفاریهایی که در زیر قدس انجام می شود به منظور کشف آثار معبد سلیمان است تا ثابت شود معبد سلیمان در همین مکان فعلی قدس بوده است. در نتیجه با این توجیه به خراب کردن قدس و تاسیس معبد سلیمان درجای آن بپردازند. در حالی که مسلمانان بیم دارند هدف از این حفاریها فرو ریختن خودبه خودی مسجدالاقصی باشد.

راست گرایان مسیحی و اسلام

در حالی که دولت بوش خصوصاً در اوایل دوره بعد از حوادث 11 سپتامبر کوشید تا مانع تبلیغات سوء علیه اسلام شود و مبارزه علیه تروریسم را جنگی بین «جهان متمدن» و دشمنان آن تعریف کند، گرایش راست مسیحی تلاش کرد که نوک تیز حمله را متوجه اسلام در کلیت خود کند. عناصر و گروههای فعال در طیف وسیع راست مذهبی، در این رابطه کوشیدند تا با استفاده از تعبیرات و دعاوی مندرج در سخنرانیهای «اسامه بن لادن» و همفکران او بر علیه یهودیت ومسیحیت از یک سو و تحریف برخی مضامین قرآنی از سوی دیگر چنین تبلیغ کنند که نظرات جریان القاعده، عین نظرات اسلام است و به این ترتیب مسلمانان وارد جنگ علیه مسیحیان شده اند. به عبارت دیگر به قول برخی، راست مسیحی خود را درگیر نوعی «جنگ صلیبی سربسته» علیه مسلمانان کرده است. این امر در عین حال به عامل مهم دیگری درتقویت گرایش مسیحیان راست به تلاش برای تحت تاثیر قرار دادن سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده است.

اظهارات سردمداران راست مسیحی مانند «جری فالول»، «پاتریک رابرتسن»، «جری واینز» و... نشان می دهد که چگونه طرح مطالب سوء علیه اسلام از 11 سپتامبر به بعد جزء ثابتی از گفتمان سیاسی راست مذهبی شده است. جری واینز، کشیش کلیسای «بابتیست اول» در جاکسون ویل و رئیس سابق کنوانسیون بابتیست جنوبی که در کنوانسیون سالانه کشیشان محافظه کار در 15 ژوئن 2002 سخن می گفت، علاوه بر طرح مطالب اهانت آمیز علیه اسلام، از «کثرت گرایی مذهبی» در آمریکا انتقاد کرد و گفت این کثرت گرایی به غلط، همه مذاهب را با هم برابر فرض می کند. به نوشته «نیویورک تایمز» دیگر رهبران کنوانسیون مذکور نیز در همان جلسه یا در روزهای بعد، از اظهارات واینز حمایت کرده و مدعی شدند که اظهارات وی «بر تحقیقات وی درباره اسلام» مبتنی است. مطلب قابل توجه این که جرج بوش روز بعد از سخنرانی واینز از طریق ماهواره، پیامی برای نشست مذکور فرستاد و از جمله این جماعت را از «پیشگامان مدارا و آزادی مذهبی» خواند. روشن نیست که آیا وی قبل از ارسال پیام، از مضامین سخنرانی واینز مطلع بوده، یا خیر ؛ هر چند که در سخنان وی نشانه ای حاکی از اطلاع وی وجود نداشته است. شماری از فعالان حقوق مدنی، از جمله گروه یهودی «جامعه ضد بهتان» ضمن انتقاد از اظهارات واینز از بوش خواستند تا علناً از اظهارات وی فاصله بگیرد.

اظهارات فالول در برنامه 60 دقیقه ای در شبکه تلویزیونی «سی . بی . اس» علیه پیامبر (ص)در 8 اکتبر 2002 نمونه دیگری از اقدامات سوء سردمداران راست مسیحی علیه اسلام است.

«جری فالول» در مهر ماه 81 در مصاحبه ای با شبکه تلویزیونی «سی . بی . اس» آمریکا، رسول گرامی اسلام (ص) را مورد اهانت قرار داده بود. متعاقب این اظهارات توهین آمیز، علاوه بر ملتهای مسلمان در کشورهای مختلف، سازمان کنفرانس اسلامی، طی واکنشهایی بیانات این کشیش و اقدام شبکه تلویزیونی «سی.بی.اس» امریکا در پخش آن را محکوم کردند.

اگرچه مقامات امریکایی در مواجهه با اعتراض مسلمانان این کشور نسبت به اظهارات موهن این کشیش گستاخ، باآنان به طور صوری همدردی کرده و این اظهارات را موضع شخصی گوینده آن تلقی کرده اند ولی نمی توان سهم دولت امریکا ودولتهایی را که با عملکرد فرهنگی و سیاسی خود زمینه چنین گستاخیهایی را در داخل کشور خود به وجود می آورند، نادیده گرفت.

درکشوری که رئیس جمهور بی خرد و بی تجربه اش پس از حادثه 30 شهریور تعمداً لبه تیز حملات خود را متوجه «اسلام گرایی» می کند و از سر نادانی سخن از لزوم به راه افتادن مجدد جنگهای صلیبی به میان می آورد، طبیعی است که کشیشان و اسقفهای آن نیز اینگونه مقدسات مسلمانان را وقیحانه مورد تعرض و هتک حرمت قرار دهند.

تظاهرات اعتراض آمیز مردم هند علیه اظهارات وهن انگیز «جری فالول» کشیش امریکایی که در آن به نبی اکرم (ص) جسارت کرده بود، دست کم پنج شهید و تعداد زیادی مجروح بر جای گذاشته است. این خونین ترین عکس العمل مسلمانان علیه گستاخی آن کشیش حمایت شده امریکایی بود.

«فرید زکریا» یکی از نویسندگان مجله «نیوزویک» طی مقاله ای ضمن انتقاد از اظهارات فالول نوشت: «بلافاصله بعد از 11 سپتامبر فالول و رابرتسون تصمیم گرفتند که از این فاجعه برای بسیج طرفدارانشان علیه لیبرالها، طرفداران سقط جنین و... استفاده کنند، اما این امر عکس العمل شدیدی در جامعه آمریکا برانگیخت و محکومیت آنها را توسط طیف وسیعی از جمله رئیس جمهور بوش در پی داشت. در نتیجه فالول و رابرتسون وادار به عقب نشینی شدند، معذرت خواستند و به نحوی ناشیانه مدعی شدند که اظهارات آنها خارج از متن درنظر گرفته شده است. آنها بعداً از آن نوع کینه توزی دست برداشتند و در عوض مسلمانان را هدف آسان تری یافتند».

نکته قابل توجه در دوره بعد از توهین فالول، نحوه برخورد کاخ سفید بود. سخنگویان کاخ سفید حتی در مواردی که کراراً مورد سؤال قرار می گرفتند از اظهار نظر در این مورد خودداری کرده و تنها به تکرار این که «به نظر رئیس جمهور، اسلام دین صلح است» بسنده می کردند. به طور کلی کاملاً مشهود است که جرج بوش دیگر توجهی را که بلافاصله بعد از 11 سپتامبر به تبلیغ بردباری مذهبی و جلوگیری از انجام اقدامات و طرح مطالب سوء علیه مسلمانان و اسلام نشان می داد، ندارد. یکی از دلایل اصلی این امر را می توان نفوذ بسیار بالای راست مسیحی در حزب جمهوری خواه و نقش مهمی که آنها در انتخابات ریاست جمهوری در سال 2004 ایفا می کنند، دانست.

پی نوشت ها:

1. Dispensation.

2. End time.

3. Antichrist.

4. Tribulation.

5. Armageddon.

6. Rebirth.

7. این نظام «مشیت الهی گرایی» نامیده می شود


نویسنده : علی فهیم دانش

منبع : masafportal.com

مكن ای صبح طلوع ...

http://heyyati.persiangig.com/1292448184148373_large.jpg

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است                    مكن ای صبح طلوع
 
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است                             مكن ای صبح طلوع

مكن ای صبح طلوع; كتاب شعر پدر آیت‌الله بهجت منتشر شد


کربلائی محمود بهجت (ره)
، شاعری گمنام بود كه به شغل خبّازی اشتغال داشت، اما عشق به خاندان عصمت و طهارت(ع) در حدّ اعلا در جان وی فوران داشته است. كربلائی محمود با اخلاص، پاكی و صداقت خود، در مصیبت سیدالشهداء (ع)، آن چنان غرق در ماتم و عزا می‌گردد و این داغ را با جان و دل درك می‌نمود كه گویی عاشورا و وقایع آن برایش تجلّی عینی یافته و شرح ماوقع را شخصاً درك نموده است و ناخودآگاه از فرط غم، تصمیم به دگرگون نمودن اوضاع طبیعی زمان می‌گیرد و به صبح دستوری می‌دهد تا برنیاید تا این مصیبت دردناك رقم نخورد و در ادامه نیز با همان سبك و سیاق به آفتاب و چرخ، امر می‌كند كه تا سر نزند و نجنبد تا حضرت فاطمه زهرا (س)، خونین جگر نشود.

 

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است                    مكن ای صبح طلوع
 
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است                            مكن ای صبح طلوع

 
این بند از اشعار مرحوم كربلائی محمود بهجت (ره)، از مدت‌ها قبل به عنوان یكی از بهترین اشعار حماسی و عاشورائی در حلقه عزاداران امام حسین (ع)، زینت‌بخش مجالس سینه‌زنی است و به عنوان شعر آیینی ماندگار است.

در شعر آیینی نكته قابل تأملی كه این شعر را از انواع دیگر شعر جدا می‌كند موضوعاتی است كه در شعر بیان می‌شود، اشعار آیینی متأثر از قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و دیگر متون روایی است.

خالق اشعار آیینی اولین كسی است كه از موضوع متأثر می‌شود و هرچه این تأثر خالصانه تر باشد، شعر نیز تأثر گذارتر خواهد بود و در قلب و جان مخاطب نفوذ می‌كند.

نگاهی سریع و گذرا به مجموعه «مكن ای صبح طلوع» گنجینه اسرار عمان سامانی را به خاطر می‌آورد. البته شاعر این مجموعه ممكن است با عمان سامانی قابل قیاس نباشد، زیرا مرحوم محمود بهجت از علوم شعر و عروض و قافیه بهره چندانی نداشت، ولی خلوص و صداقت و صمیمیت در اشعار او موج می‌زند.

اشعار كتاب در هفده بخش تدوین یافته است كه شامل :«مراثی حضرت فاطمه‌زهرا (س)»، «مراثی امام حسن (ع)»،«مراثی مسلم»، « مراثی طفلان مسلم»، « مراثی حر بن یزید ریاحی»، «وهب»، «ام لیلا (س)»، «حضرت علی اكبر (ع)»، «حضرت قاسم (ع)»، « حضرت اباالفضل (ع)»، « حضرت سكینه (س)»، «حضرت رقیه خاتون»، « حضرت  فاطمه صغری»، «عبدالله بن حسن»، « حضرت امام حسین (ع)»، « حضرت زینب كبری (س)»، و «پیوست: مكن ای صبح طلوع» می‌باشد.

مرحوم كربلایی محمود بهجت در دی ماه 1285 شمسی در فومن چشم به جهان گشود و در روز بیست و هفتم صفر 1325 شمسی و درسن 67 سالگی چشم از جهان فرو بست.

كتاب «مكن ای صبح طلوع» مجموعه مراثی كربلائی محمود بهجت (ره)، به كوشش علی ابراهیمی اقلیدی، با شمارگان سه هزار نسخه، در 322 صفحه، از سوی انتشارات شفق به چاپ رسیده است.

علاقه‌مندان جهت تهیه كتاب می‌توانند به نشانی: قم، خیابان شهداء، كوچه 22، انتشارات شفق مراجعه كنند و یا با تلفن 7741028-0251 تماس بگیرند.

نگاهى گذرا به نقش آموزه های اسلام در شکوفایی تمدن غرب

خبرگزاری فارس: نگاهى گذرا به نقش آموزه های اسلام در شکوفایی تمدن غرب
یکى از عواملى که در شکل‌گیرى تمدن جدید غربى، به ویژه در ابعاد فلسفى، علمى و صنعتى آن تأثیر غیر قابل انکارى داشته، اسلام و تمدن اسلامى است. اشتراکات بنیادى که بین سه دین ابراهیمى یعنى یهودیت، مسیحیت و اسلام وجود دارد، از زمینه‌هاى این تأثیرگذارى است. همچنین ریشه‌هاى فلسفى مشترک بین اسلام و غرب و حضور عناصر یونانى و توحیدى برگرفته از ادیان الهى در فلسفه اسلامى و غربى، از دیگر زمینه‌هاى نزدیکى این دو تمدن است. این زمینه‌هاى مشترک راه را براى تأثیر فرهنگ و تمدن اسلامى بر غرب در قرون وسطا هموار کرد. بر این پایه‌ها بود که اندیشه‌هاى فلسفى، الهیاتى و علمى جهان اسلام در قرون وسطا به غرب معرفى شد و موجب تحولاتى چشمگیر در حوزه‌هاى یادشده در غرب گردید. علم‌آموزى بسیارى از محققان غربى در سرزمین‌هاى اسلامى و نزد عالمان مسلمان، آمیزش مسلمانان و مسیحیان، ترجمه آثار اسلامى از عربى به لاتین، تجارت و جنگ‌هاى صلیبى شیوه‌هاى گوناگونى بودند که علم و فرهنگ اسلامى از طریق آنها وارد دنیاى غرب شد و اروپا را دچار تحولى عمیق و دوران‌ساز کرد.

کلیدواژه‌ها : اسلام، غرب، فلسفه اسلامى، علوم اسلامى، تمدن اسلامى، تمدن غربى.

مقدّمه

بین اسلام و غرب علاوه بر اشتراک در اصل انسانیت، در امور بنیادى و اساسى گوناگونى نیز اشتراک وجود دارد. البته اصل اشتراک در انسانیت نیز از دیدگاه فرهنگ اسلامى و ایرانى باید به حد کافى بتواند مردمان را به هم نزدیک کند و همدلى و برادرى ایجاد نماید. از نظر ادیان توحیدى، همه آدمیان علاوه بر اینکه ذات و سرشت واحدى دارند، فرزندان یک پدر و مادر هستند و بنابراین، اعضاى یک خانواده هستند. آیا عضویت در یک خانواده خود به تنهایى کافى نیست که افراد را با هم متحد سازد؟ این شعر معروف سعدى را که بر سردر سازمان ملل نوشته‌اند شاید شنیده باشید که مى‌گوید :
بنى آدم اعضاى یکدیگرند   
                               که در آفرینش زیک گوهرند
چوعضوى به درد آورد روزگار
                       دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بى‌غمى
                                 نشاید که نامت نهند آدمى
اما علاوه بر این، بین اسلام و غرب اشتراکات متعدد دیگرى هست که مى‌تواند مبنایى براى دوستى و برادرى باشد؛ اشتراکاتى که بین همه فرهنگ‌ها و تمدن وجود ندارد. این اشتراکات شامل اشتراک در سنت دینى و معنوى و اشتراک در عناصرى بنیادین از فلسفه، علم و فرهنگ به طور عام است. در همه زمینه‌هاى یادشده، تأثیر مثبت و سازنده تمدن اسلامى بر تمدن غربى از حقایق غیرقابل انکار تاریخى است.

اشتراک در سنت دینى
یکى از اشتراکات بین اسلام و جهان غرب اشتراک در سنت دینى است. سنت دینى غالب در غرب یهودیت و مسیحیت است که همانند اسلام از ادیان توحیدى هستند. از نظر اسلام، یهودیت و مسیحیت دو دین اصیل الهى هستند. اسلام یک دین تکثرگراست؛ به این معنا که بسیارى از ادیان دیگر را اصیل و معتبر مى‌داند. از نظر اسلام، پس از خلقت انسان و همراه با آن، مهم‌ترین حادثه در این جهان «وحى» است. خداوند براى امت‌هاى مختلف توسط پیامبران وحى فرستاده و ارسال وحى یک روند تاریخى است که از آدم شروع شده و به حضرت محمّد ˆ آخرین فرستاده الهى ختم شده است. حضرت موسى و عیسى † از بزرگ‌ترین پیامبران الهى هستند و آیین آنها آیین حق و الهى است و در ظرف تاریخى خود راه رستگارى هستند. البته پس از ظهور آخرین دین الهى همه موظفند به آن ایمان بیاورند؛ چنان‌که ایمان به انبیاى پیشین و کتب آسمانى آنها جزئى از ایمان اسلامى است. مقدسات اصیل دین یهود و مسیحیت مقدسات اسلام نیز شمرده مى‌شود. یکى از صفات پیامبر اکرم ˆ که در قرآن بر آن تأکید شده این است که او «مصدق» است؛ یعنى همه ادیان پیشین را تصدیق مى‌کند. مى‌توان گفت که این ویژگى منحصر به اسلام است. معمولا ادیان انحصارگرا هستند و هر دینى ادیان دیگر را بى‌اساس مى‌داند. از نظر اسلام، حتى پس از ظهور آخرین دین الهى یهودیت و مسیحیت از احترام برخوردارند و پیروان آنها از اهل کتاب شمرده مى‌شوند. این سه دین توحیدى علاوه بر اینکه منبع مشترک دارند و سه مرحله از یک زنجیره به هم پیوسته تاریخى وحى هستند، از سنت و تاریخ مشترک هم برخوردارند و همه به حضرت ابراهیم ‰ به عنوان نیاى هر سه سنت برمى‌گردند. از همین‌رو، بسیارى از تعالیم و باورهاى آنها مشترک مى‌باشند؛ مانند اعتقاد به خداى واحد با صفاتى همچون علم و قدرت و رحمت مطلق، اعتقاد به وحى و کتب آسمانى، اعتقاد به حیات پس از مرگ و روز رستاخیز و اعتقاد به پرستش خدا و زندگى دینى و اخلاقى. حتى در بسیارى از جزئیات عبادات و احکام نیز مشترکات بسیارى وجود دارد؛ مثلا، دعا و نیایش در هر سه دین بسیار اهمیت دارد و جزء جدایى‌ناپذیر زندگى دینى در هر سه دین است. بنابراین، مى‌توان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان را پیروان یک سنت بزرگ دینى دانست که در سه مرحله متوالى ظهور یافته است.
یکى از خدمات اسلام به یهودیت و مسیحیت احیا و اعتبار بخشیدن به آنهاست. امروزه در غرب کسانى هستند که درباره تولد معجزه‌آساى عیسى تردید دارند و یا آن را انکار مى‌کنند. حتى کسانى هستند که در اصل وجود حضرت عیسى ‰ به عنوان یک واقعیت تاریخى تردید دارند. اما اسلام، حضرت موسى و حضرت عیسى ˆ و سنت آنها را بازگویى و تأیید کرد، به گونه‌اى که هیچ مسلمانى نمى‌تواند درباره حقانیت آنها، چه رسد وجود آنها، تردید کند.

اشتراک در فلسفه

یکى از عناصر برجسته، هم در فرهنگ غرب و هم در فرهنگ اسلامى «فلسفه» است. آیا در فلسفه اشتراک و پیوندى بین اسلام و غرب هست؟ پاسخ مثبت است. نه تنها بین آنها ارتباط برقرار است، بلکه هر دو فلسفه به سرچشمه واحدى برمى‌گردند. فلسفه اسلامى و فلسفه غرب هر دو ریشه در فلسفه یونان دارند. البته درباره منابع فلسفه یونانى نیز بحث‌هایى بین مورّخان فلسفه هست. نه مى‌توان ابتکار و نوآورى یونانیان را انکار کرد و نه دینْ آنها به تمدن‌هایى همچون مصر و بابل و ایران را. پس از افول عصر طلایى یونان، فلسفه یونانى و هلنى به دو شاخه اسلامى و یهودى ـ مسیحى منشعب شد.
هم یهودیان و مسیحیان در فلسفه غربى تصرفاتى کردند و تغییراتى ایجاد نمودند و هم مسلمانان این فلسفه را متحول ساختند. اما بى‌شک، هر دو فرهنگ از این منبع غنى فکر فلسفى بهره بردند و عناصرى بنیادى از آن گرفتند که مشترک بین آنهاست. علاوه بر این، چون مهم‌ترین منبع الهام‌بخش تغییر و تحول در فلسفه یونانى امرى مشترک بین این ادیان بود، در تغییرات ایجاد شده نیز اشتراکات بنیادى دیده مى‌شود. مهم‌ترین عناصر جدید در فلسفه یهودى ـ مسیحى و اسلامى که از این ادیان وارد تفکر فلسفى آنان شد سه مفهوم بنیادى «خلقت، بعثت و رستاخیز» است.
این اشتراکات پیش از تأثیر و تأثر تاریخى اسلام و غرب بر یکدیگر است. اینها زمینه را براى تأثیر و تأثرات بعدى فراهم کردند. اشتراکاتى که از راه تأثیر و تأثر اسلام و غرب به وجود آمد بسى بیش از این است.  در این مجال، به برخى از تأثیراتى که تمدن اسلامى بر تمدن غربى داشته است اشاره مى‌نماییم.

علم و تمدن در اسلام
براى بررسى سهم تمدن اسلامى در اروپا، نخست باید دید مسلمانان از چه امکاناتى برخوردار بودند و علم و تمدن در بین آنان به چه پایه‌اى رسیده بود و چه دستاوردهایى داشتند که مى‌توانستند بر دیگر جوامع تأثیر بگذارند.
اسلام در اوایل قرن هفتم میلادى ظهور کرد. تولد پیامبر اسلام در 571 و بعثت آن حضرت در  610 میلادى و وفاتش 632 میلادى بوده است. در کمتر از یک قرن، اسلام از ترکستان تا اسپانیا را فراگرفت. از تلاقى فرهنگ اسلامى با تمدن‌هاى ایران و هند و سوریه و بین‌النهرین و یونان و دیگر ممالک، فرهنگ و تمدن جدیدى سربرآورد که تا قرن‌‌ها بى‌رقیب و پیشتاز بود. تمدن اسلامى از قرن اول هجرى در مسیر رشد و توسعه قرار گرفت و تا قرن هشتم هجرى دوران بالندگى و شکوفایى خود را طى کرد.
اسلام با تأکید بر اهمیت تفکر و تعقل از یک‌سو و سفارش اکید پیروانش به علم‌آموزى از سوى دیگر، زمینه را براى ساختن تمدنى مبتنى بر علم و دانش فراهم نمود. آیات فراوانى در قرآن مؤمنان را دعوت به تفکر مى‌کند و کسانى را که از تفکر دورى مى‌کنند شدیدآ مذمّت مى‌نماید. در بسیارى از آیات مؤمنان را به مطالعه در آسمان و زمین، دنیاى درون، طبیعت، حیوانات، و تاریخ دعوت مى‌کند. پیامبر اسلام علم‌آموزى را بر هر مرد و زن مسلمان فریضه مى‌داند و عالمان را برترین افراد معرفى مى‌کند. این تعالیم و سفارش‌ها موجب شد که مسلمانان به یادگیرى انواع علوم روى آورند.
رکن اصلى در معارف، علوم و تمدن اسلامى قرآن و حدیث است. قرآن و حدیث مبناى بسیارى از علوم و معارف و شیوه زندگى است. طبق اعتقاد مسلمانان، قرآن کلام خدا و حدیث سخنان برجاى مانده از پیامبر و امامان : است که ضمن تفسیر قرآن حاوى آموزه‌هایى گوناگون در موضوعات متنوع اعتقادى، عرفانى، اخلاقى، فقهى، علمى و حتى طبى است.
از آن‌رو که در اسلام آموختن علم هیچ حد و مرزى ‌ندارد و دانشْ گمشده مؤمن است، مسلمانان کوشیدند از علوم و تجارب ملل مختلف بهره گیرند و از هر طریق بر غناى فرهنگ خود بیفزایند. آنان از ملت‌ها و تمدن‌هاى مختلف همچون مصر، ایران، روم، یونان، هند، چین و بین‌النهرین استفاده کردند و علوم و فنون آنها را آموختند و با ترجمه بسیارى از آثار علمى ملل مختلف، آنها را از نابودى و فراموشى حفظ کردند و سپس به توسعه و رشد آن پرداختند تا اینکه خود پایه‌گذار بسیارى از علوم و فنون شدند و فرهنگ و تمدن درخشانى را پدید آوردند و براى قرن‌ها رهبرى کاروان تمدن بشرى را عهده‌دار شدند.
علوم دینى علومى هستند که یا برگرفته از دین مى‌باشند یا به عنوان مقدمه و ابزارى براى شناخت دین تأسیس شده‌اند. برخى از علوم دینى عبارتند از : تفسیر قرآن، حدیث، فقه، اصول فقه، کلام و اخلاق. مسلمانان این علوم را تأسیس کردند و در طول تاریخ تا به امروز آن را توسعه دادند.
مسلمانان به علوم غیردینى نیز با جدیت روى آوردند و علوم موجود در بین دیگر ملل را آموختند و به تکمیل آنها پرداختند و خود نیز علوم دیگرى را تأسیس کردند. آنها فلسفه، منطق، علوم ریاضى و علوم طبیعى و حرف و صنایع بسیارى را آموختند و توسعه دادند؛ علومى مانند شیمى آزمایشگاهى، نورشناسى، جبر، مثلثات، زمین‌شناسى، زیست‌شناسى، جامعه‌شناسى و فلسفه تاریخ را پایه‌گذارى کردند.

تأثیر تمدن اسلامى بر تمدن غربى
یکى از واقعیات تعیین‌کننده در تاریخ قرون وسطا به ویژه در تفکر فلسفى و علمى این دوره در غرب، ظهور اسلام و آشنایى مسیحیان با آن بود، به گونه‌اى که سخن از تاریخ قرون وسطاى غرب بدون ذکر ارتباط آن با اسلام ناتمام است. در قرون وسطا بین جهان اسلام و مسیحیت غرب ارتباط علمى و فرهنگى برقرار شد. شناخت این ارتباط و تأثیر و تأثر اهمیت دارد. این تأثیر ظاهرآ یک‌طرفه بوده است. در قرن دوازدهم آثار مسلمانان ترجمه شد و اروپاییان از فلسفه، علوم و هنرهاى اسلامى استفاده کردند. همچنین آنان از طریق مسلمانان با بخش‌هایى از میراث یونانى آشنا گردیدند. علم و تمدن اسلامى از چهار طریق وارد اروپا شد : 1. آمیزش اروپاییان با مسلمانان
از همان قرون اولیه اسلامى، بخش‌هایى از اروپا در حوزه جهان اسلام واقع شد. تا 715 میلادى برخى از جزایر یونان، جنوب ایتالیا (سیسیل) و بسیارى از شهرهاى اسپانیا در اختیار مسلمانان قرار گرفت. ناربن3 در جنوب فرانسه نیز مدتى در قلمرو مسلمانان واقع شد. اسپانیا و سیسیل از مناطقى بودند که فرهنگ و تمدن اسلامى در آنها به شکوفایى رسید. تأسیس مدارس و مراکز علمى و دارالترجمه‌ها، ظهور عالمان برجسته در رشته‌هاى مختلف از جلوه‌هاى این تمدن بودند. شهر تولدْ4 مرکز فعالیت‌هاى علمى و فرهنگى و داراى کتابخانه‌اى غنى بود. مسلمانان، مسیحیان و یهودیان در این مناطق با مسالمت و صلح در کنار یکدیگر زندگى مى‌کردند و به همکارى و مبادله تجارب مى‌پرداختند. مسلمانان حامل فرهنگ و تمدن اسلامى بودند که از شرق جهان اسلام برگرفته و خود به آن توسعه و تکامل بخشیده بودند و اروپاییان مشتاقانه طالب آن بودند و از راه‌هاى مختلف از آن بهره مى‌بردند. مسلمانان در اروپا بیش از آنکه حاکمیت سیاسى و نظامى داشته باشند حضور فرهنگى و علمى داشتند و این حضور فرهنگى و علمى تا مدت‌ها پس از پایان یافتن حضور سیاسى و نظامى مسلمانان در اروپا باقى بود.
این آمیزش تحولى همه‌جانبه در مناطق تحت نفوذ مسلمانان پدید آورد و در پى آن کشاورزى، صنعت (از جمله کاغذسازى و استخراج معادن)، هنرها (از جمله معمارى و موسیقى)، شیوه زندگى در ابعاد مختلف، شهرسازى، فلسفه، علوم و ادبیات توسعه بى‌سابقه‌اى پیدا کرد. براى نمونه، عرب‌ها سیستم‌هاى پیشرفته کشاورزى و آبیارى را به اسپانیا آوردند. وجود لغات عربى بسیار مربوط به آبیارى در برخى زبان‌هاى اروپایى یکى از شواهد این امر است. در پى این تحول، انواع محصولات کشاورزى اعم از حبوبات و سبزیجات و میوه‌ها در اسپانیا رونق گرفت.5
افزون بر این، روابطى بین برخى دولت‌هاى اروپایى و حكّام جهان اسلام بود که زمینه را براى انتقال فرهنگ و تمدن فراهم مى‌کرد. مونتگمرى وات مى‌گوید: «شارلمانى با هارون‌الرشید به اندازه ارتباط او با دشمن دیگرش یعنى حاکم اموى اسپانیا، روابط دیپلماتیک داشت؛ و ممکن است از این طریق بخشى از دانش وسیع و قدرتمند جهان اسلام به اروپا رسیده باشد.»6

2. جنگ‌هاى صلیبى
از رویدادهاى ناگوار در ارتباط اسلام و غرب، جنگ‌هاى صلیبى بود. جنگ‌هاى صلیبى از حدود 1095 شروع و تا 1291 ادامه یافت. با اینکه این جنگ طولانى زیان‌ها و صدمات فراوانى به بار آورد، اما در کنار آن با ورود اروپاییان به جهان اسلام و ارتباط نزدیک با مسلمانان، آنان با فرهنگ و تمدن اسلامى در ابعاد مختلفش آشنا شدند و در اقتباس و انتقال آن به غرب کوشش نمودند.
براى نمونه، وقتى فردریک دوم در جنگ‌هاى صلیبى وارد بیت‌المقدس شد، شیفته معمارى اسلامى گردید. در دربار او ریاضى‌دانان و فلاسفه مسلمان بسیارى بودند و خود امپراتور زبان عربى آموخته بود و مترجمان بسیارى در دربار او به ترجمه آثار اسلامى مشغول بودند. او همچنین به علوم اسلامى علاقه‌مند بود و در تحصیل آن مى‌کوشید. براى نمونه، او برخى از پرسش‌هاى فلسفى را براى ابن سبعین اهل مورسى7 فیلسوف مسلمان اسپانیایى فرستاد و پاسخ دریافت کرد. این پرسش و پاسخ‌ها با عنوان «پرسش‌هاى صقلیه‌اى»8 معروف شدند. از سیسیل به دانشگاه‌هاى مهم اروپا کتاب‌ها و آثار ترجمه شده و تألیفى ارسال مى‌شد و بدین‌سان در رشد دانش در اروپا کمک مى‌کرد.9

3. تجارت و بازرگانى
یکى دیگر از راه‌هاى انتقال فرهنگى تجارت بود. هم تجّار مسلمان و هم تجّار اروپایى که محصولا ت جهان اسلام را به اروپا وارد مى‌کردند در این امر نقش داشتند. تجّار مسلمان در نقاط بسیارى از جهان از جمله در شرق آسیا، در گسترش اسلام سهم بسزایى داشتند، چنان‌که وات مى‌گوید: فرهنگ اسلام تنها از طریق حضور مسلمانان در اروپا توسعه نیافت، «بلکه صدور کالاهایى که به وسیله مسلمانان تولید شده بود به ماوراى مرزهاى سرزمین‌هاى اسلامى، نیز در این امر مؤثر بوده است.»10 یکى از گروه‌هایى که نقش مهمى در این زمینه ایفا مى‌کردند تجّار یهودى بودند. آنها به زبان‌هاى مختلف آشنا بودند و به صورت واسطه بین فرهنگ اسلامى و مسیحى عمل مى‌کردند.
از امورى که در اتباط با تجارت توسعه یافت، مهارت‌هاى مرتبط با دریانوردى بود. دریانوردى در بین مسلمانان بسیار رونق یافته بود. از کیلوا11 در شرق آفریقا تا تنگه مالاکا در مالزى عرصه دریانوردى آنان بود. کشتى‌سازان اسپانیایى و پرتغالى در نیمه دوم قرن دوازهم از تجربیات مسلمانان بیش از دیگر اروپاییان استفاده مى‌کردند. وات مى‌گوید: «به نظر مى‌رسد قدم‌هاى اصلى در توسعه جهت‌یاب براى کشتى‌رانى به وسیله اعراب و اروپاییان برداشته شد.»12
سهم مهم دیگرى که مسلمانان در پیشبرد فنون دریانوردى اروپا داشتند ارائه نقشه‌هاى دریایى است. یکى از شواهد مهم در این زمینه، وجود لغات عربى بسیارى در زبان‌هاى اروپایى در این رشته است.13 به نظر مورّخان، اساسآ اروپاییان دانش جغرافى را از مسلمانان گرفتند.14 یکى از
دانشمندانى که در این زمینه نقش مهمى داشت ادریسى (1100م) است.

4. تحقیق و ترجمه
دانشمندان اروپایى بسیارى با سفر به جهان اسلام و تحصیل علوم اسلامى، بسیارى از کتاب‌هاى اسلامى را به زبان‌هاى اروپایى ترجمه نمودند و یا از طریق تدریس و تألیف کتاب، فرهنگ و معارف اسلامى را به جهان غرب عرضه کردند. گفته مى‌شود که در قرون وسطا بیش از 1400 اثر اسلامى در رشته‌هاى مختلف علوم بشرى از زبان عربى به زبان‌هاى مختلف اروپایى ترجمه شد.15
آثار ترجمه شده بر سه دسته قابل تقسیم هستند. دسته اول، آثار یونانى است که از عربى به لاتینى ترجمه شدند. هرچند در اروپا آثارى از یونانى به لاتینى ترجمه شده بود، اما تردیدى نیست که بسیارى از کتاب‌هاى مهم یونانى به ویژه بخش‌هاى مهمى از فلسفه ارسطو از عربى به لاتینى ترجمه شد.
در اواسط  قرن دوازدهم در «تولد» دارالترجمه‌اى تأسیس شد و به توصیه ریمون16 کشیش، بسیارى از آثار یونانى از عربى به لاتینى ترجمه گردید. از جمله این کتاب‌ها چند اثر مهم ارسطو، ترجمه کتاب العلل،17 که برگرفته از کتاب عناصر کلام18
ابرقلس19 است، و کتاب اثولوجیا20 مى‌باشد که عمدتآ برگرفته از کتاب افلوطین است و در گذشته گمان ى‌کردند از آن ارسطو است. دسته دوم، ترجمه شرح‌ها و تفسیرهاى فیلسوفان اسلامى از فلسفه و علوم یونانى است. و دسته سوم، ترجمه کتب تألیفى و مستقل فلاسفه و دانشمندان مسلمان از عربى به لاتینى مى‌باشد.
از میان انبوه دانشمندان و مترجمان اروپایى که در انتقال علوم اسلامى به اروپا نقش داشتند، افراد ذیل را به عنوان نمونه نام مى‌بریم :
1. ژربر فرانسوى (938ـ1002م) که بعدا به مقام پاپى رسید، سه سال در اسپانیا با علوم اسلامى آشنا شد و آن را به اروپا بخصوص از طریق کتاب هندسه21 و کتاب اسطرلاب22 منتقل کرد.
2. قسطنطین آفریقایى (1015ـ1087م) نیز با سفر به کشورهاى اسلامى، هم با علوم و فنون اسلامى همچون پزشکى و هم با ترجمه‌هایى از کتاب‌هاى بقراط و جالینوس آشنا شد و وقتى که منشى یکى از حاکمان ایتالیا به نام گیسکارد شد، از این موقعیت براى ترویج این علوم استفاده شایانى کرد.
3. آدلهارد انگلیسى23 نیز پس از تحقیق در سرزمین‌هاى اسلامى در انتقال علوم اسلامى مانند فلسفه و ریاضیات به اروپا نقش مؤثرى داشته است.
4. گوندى سالوى24 (1151م) بعضى از آثار ارسطو از جمله مابعدالطبیعه را از عربى ترجمه کرده است. وى همراه با جمعى قسمت‌هایى از شفاى ابن‌سینا، مقاصدالفلاسفه غزالى و درباره علوم25 فارابى را ترجمه کرد و خود با استفاده از  این آثار، کتبى را تألیف نمود. از تألیفات او کتاب اقسام فلسفه26 و جاودانگى نفس27 است.
5. یحیاى اسپانیانى28 برخى از آثار ابن‌سینا و غزالى را ترجمه کرده است.
6. ژرار اهل کرمون29 (1114ـ1187) ایتالیایى پس از آموختن زبان عربى و علوم اسلامى، کتاب‌هاى بسیارى از جمله المجسطى بطلمیوس و آثار ابن حزم یونانى را ترجمه کرد. (تعدادى انگلیسى نیز در قرن سیزده در تولد به ترجمه پرداختند. آلفرد ساراشل30 و دانیال اهل مورله از دیگر مترجمان بودند.)
7. یوهانس اسپانیایى (ابن الدث یهودى) منطق ابن‌سینا را به لاتینى ترجمه کرد. وى همچنین ینبوع‌الحیات ابن جبیرول را به لاتینى ترجمه کرد.
8. گراردوس کرمونائى31 (ف 1187) در تولد برخى از آثار ارسطو و کتاب العلل کندى32 را از عربى به لاتینى ترجمه کرد.
9. مایکل اسکوتوس33 (ف 1235) برخى از آثار ارسطو و شرح‌هاى ابن رشد و برخى آثار ابن‌سینا را در تولد و به لاتینى ترجمه کرد.
10. هرمانوس آلمانى34 (ف 1272) نیز برخى از تفسیرهاى ابن‌رشد بر ارسطو را ترجمه کرد.
موارد مزبور، تنها نمونه‌هاى اندکى از فهرست طولانى مترجمان هستند.

فلسفه
مسلمانان از قرن دوم و سوم هجرى / هفتم و هشتم میلادى، فلسفه و دیگر علوم یونانى را از یونانى و سریانى به عربى ترجمه کردند. تشویق دین اسلام به علم‌آموزى و علاقه بعضى از خلفا به علوم نیز در ترجمه آثار یونانى نقش داشت. در بغداد در نیمه اول قرن دوم هجرى (حدود 750 میلادى) ترجمه رونق گرفت. نخست آثار پزشکى و سپس آثار فلسفى و دیگر علوم یونانى از زبان سریانى یا یونانى به عربى ترجمه شد. در قرن‌هاى بعد برخى از آثار نوافلاطونى مانند انئادها ترجمه شد. علاوه بر این، آثار بسیارى از زبان‌هاى ایرانى و هندى به عربى ترجمه گردید. مسلمانان از فلسفه یونانى استقبال کردند؛ زیرا به نظر آنان فلسفه سازگار با تعالیم اسلامى بود که مردم را به تفکر در جهان هستى و آفاق و انفس دعوت مى‌کند.
آنها نخست فلسفه را ترجمه، سپس آن را شرح و بسط دادند و سرانجام نظام فلسفى ویژه خود را پدید آوردند. در شک‌گیرى فلسفه اسلامى غیر از فلسفه یونانى، تعالیم دین اسلام و اندیشه‌هاى ایرانى تأثیر بسزایى داشتند.
نخستین فیلسوف اسلامى یعقوب‌بن اسحق کندى (185ـ280 ه . / 801ـ950م) است. او بیش از  265 اثر در علوم مختلف دارد.
دومین فیلسوف برجسته اسلامى ابونصر فارابى (258ـ339ه ./ 870ـ950م) است. او را مؤسس فلسفه اسلامى و قطعآ بنیانگذار فلسفه سیاسى در اسلام و منطق‌دان مى‌دانند.
یک گروه‌مؤثر در شکل‌گیرى‌تفکراسلامى«اخوان الصفا» است. اخوان‌الصفا انجمن سرّى خود را در 373 ه ./ 983م در بصره تشکیل دادند. مجموعه رسائل آنها شامل 51 رساله در علوم مختلف است.

ابن‌سینا
بزرگ‌ترین فیلسوف اسلامى ابن‌سینا (370ـ428ه . / 980ـ1037م) است. وى پدیدآورنده کتاب الشفا است که دائرة‌المعارفى در علوم مختلف است. این کتاب را در قرون وسطا در اروپا به نام کفایات35  مى‌شناختند. الشفا شامل منطق، الیهات، ریاضیات و طبیعیات است. ریاضیات شامل حساب، هندسه، هیئت و موسیقى است. طبیعیات شامل انواع علوم طبیعى و زیستى از جمله روان‌شناسى است. اندیشه‌هاى ابن‌سینا هم در جهان اسلام و هم در اروپا مورد توجه جدى قرار گرفت. کاپلستون درباره تأثیر آثار ابن‌سینا در اروپا مى‌نویسد: «وقتى که قسمت‌هایى از آثار ابن‌سینا در قرن دوازدهم به لاتینى ترجمه شدند، عالم مسیحیت در وهله نخست خود را در مقابل نظام منسجمى دید که اذهان برخى را به شدت به سوى خود جذب مى‌کرد.»36 مثلا، گوندى سالوى در باب نفس و آفرینش‌شناسى37 به اندیشه‌هاى ابن‌سینا استناد کرد و کوشید آن را با مسیحیت وفق دهد.
ابن‌سینا فقط مفسّر ارسطو نبود، بلکه خود داراى نظام فلسفى مستقلى بود که در آن هم از اندیشه‌هاى فیلسوفان یونانى و هم از تعالیم اسلامى استفاده کرده بود، چنان‌که کاپلستون مى‌گوید: «ابن‌سینا، با اینکه از فیلسوفان قبلى اقتباس‌هایى داشته است، نظام فلسفى خود را با دقت و مستقلا ساخته و آن را به نظام فلسفى به خصوصى تبدیل کرده است.»38
دیدگاه اسلامى در مسئله شناخت و اشراق، تفکیک بین وجود و ماهیت و برهان امکان و وجوب در اثبات وجود خدا نیز از اهمّ مسائلى بودند که از طریق آثار ابن‌سینا به غرب منتقل شدند. یکى از ابتکارات فیلسوفان اسلامى این بود که نشان دهند چگونه و تا چه اندازه مى‌توان بین فلسفه یونانى و اعتقادات دینى هماهنگى ایجاد نمود. پیوند فیزیک و متافیزیک با الهیات که در آثار توماس آکوئیناس بسط یافته با استفاده از اندیشه‌هاى ابن‌سینا بوده است.
یکى دیگر از مسائلى که از فلسفه اسلامى به ویژه ابن‌سینا وارد تفکر فلسفى قرون وسطا گردید و بحث‌هاى بسیارى را برانگیخت و همچنان در فلسفه غرب باقى ماند، مسئله معقولات بود. ابن‌سینا بین معقول اول یا مفاهیم کلى ماهوى که قابل صدق بر مصادیق عینى هستند و معقول ثانى یا مفاهیم انتزاعى منطقى که فقط بر مفاهیم ذهنى قابل انطباقند تفکیک کرد. این بحث در بین فیلسوفان قرون وسطا به ویژه توماس آکوئیناس و ویلیام اکام مطرح بود.39
البته فلاسفه مسلمان نوع دیگرى از معقولات ثانیه را شناسایى کردند که مفاهیم فلسفى بود؛ مانند علّیت و وجوب و امکان که وارد فلسفه غرب نشد.
تأثیر ابن‌سینا در قرون وسطا محدود به یک گروه و گرایش از فلاسفه نیست، بلکه چنان عام است که دشوار بتوان فیلسوف برجسته‌اى یافت که با افکار او آشنا باشد و تأثیرى از او نپذیرفته باشد.
گوندى سالوى کتاب مقاصدالفلاسفه غزالى را که خلاصه‌اى از فلسفه ابن‌سینا است به لاتین ترجمه کرد. وى با مطالعه ابن‌سینا و غزالى آغازگر یک جریان فکرى شد که اتین ژیلسون آن را نهضت‌هاى آگوستینى و ابن‌سینایى مى‌نامد.40 بخصوص بحثى که گوندى سالوى با الهام از فلسفه اسلامى درباره معرفت و حکمت مى‌کند در تفکر عرفانى مسیحى اثر گذاشته است.41
البته باید یادآورى کرد که برخى از آراء ابن‌سینا نیز مورد سوءهم واقع شده است. مثلا، برخى مى‌پندارند که از نظر ابن‌سینا چون آفرینش ضرورى است پس خدا در افعالش داراى اختیار نیست، یا اینکه خدا به جزئیات علم ندارد، و قدرت او محدود است. برخى از این سوءفهم‌ها در آثار بعضى از فیلسوفان غربى معاصر مانند کاپلستون نیز دیده مى‌شود.42 برخى از این سوءفهم‌ها از طریق آثار غزالى به غرب منتقل شده است. بر اساس چنین برداشت‌هایى و با تأثر از غزالى بود که برخى در قرون وسطا آراء ابن‌سینا را مخالف باورهاى دینى پنداشتند؛ مانند گیوم اوورنى43 (ف 1249).
برخى از فیلسوفان اروپایى نیز بعضى از نظریات ابن‌سینا را پذیرفتند و بعضى از نظریات او را رد کردند؛ مانند الکساندر آو هیلز44 یوهانس لاروشلى،45 و قدیس آلبرتوس (1206ـ1280م) که نظریه «عقل فعال» ابن‌سینا را نپذیرفتند ولى نظریه انتزاع و ضرورت اشراق ابن‌سینا را پذیرفتند. منتقدان او هم از او بسیار تأثیر پذیرفته بودند؛ مانند توماس آکوئیناس. جالب است که هم بوناونتورا آگوستینى‌مشرب و هم توماس آکوئیناس ارسطویى مشرب که هر دو ایتالیایى و منتقد یکدیگر نیز بودند، تحت تأثیر ابن‌سینا هستند. از دیگر فیلسوفانى که از ابن‌سینا اثر پذیرفت دانس اسکوتوس است.46
درباره ارتباط آلبرت کبیر و شاگردش توماس آکوئیناس بزرگ‌ترین فیلسوف مسیحى با فرهنگ اسلامى، برهیه مى‌نویسد: «آلبرت کبیر و طماس آکوئینى هردو در ایتالیا در محیطى تحصیل کرده‌اند که در آنجا به ترغیب و تشویق فردریک دوم مطالعه دانش‌هاى مسلمانان بسط یافته بود. آلبرت در پادوا47 در حدود سال 1223م تحصیل کرد و
طماس آکوئینى در ناپل که در آنجا پیش از سال 1243م ازاستادى ابن‌رشدى درس گرفت.»48 درباره تأثیر آلبرت در اروپا راجر بیکن مى‌گوید: «آلبرت کبیر در زمان حیات خود مرجعیت و سندیتى داشته است که ‌طرف ‌نسبت ‌با مرجعیت‌ و سندیت ‌هیچ ‌کس ‌نیست.»49
پس از ابن‌سینا، فیلسوفان بزرگى همچون نصیرالدین طوسى، شهاب‌الدین سهروردى و ملّاصدراى شیرازى ظهور کردند که هریک داراى نظام فلسفى ویژه‌اى هستند و این سنت همواره زنده و پویا بوده و تا به امروز تداوم داشته است، اما این فلاسفه در اروپا چندان شناخته شده نیستند.

غزالى
از دیگر متفکران مسلمان تأثیرگذار بر فلسفه و الهیات غربى ابوحامد غزالى (1058ـ1111) است. او از متکلمان اسلامى است که بر رد فلسفه و تکفیر فلاسفه کتاب تهافت الفلاسفه را نوشت. تألیف این کتاب تأثیر چشمگیرى در تضعیف گرایش به فلسفه در جهان اسلام گذاشت و موجب شد که اکثر علماى اهل تسنن از فلسفه روى برگردانند. آثار غزالى در قرون وسطا ترجمه شد و در غرب مورد توجه واقع شد. از نظر او، بسیارى از آراء فلاسفه با باورهاى دینى در تعارض مى‌باشند. همچنین غزالى رابطه علّى بین پدیده‌هاى مادى را نمى‌پذیرد و تعاقب دو پدیده را به معناى علیت نمى‌گیرد، و از این جهت بر دیوید هیوم پیشى مى‌گیرد، هرچند غزالى این تعاقب را ناشى از سنت الهى مى‌داند.

ابن‌رشد
در غرب جهان اسلام نیز فیلسوفانى ظهور کردند؛ مانند ابن مسره (ف 931م)، ابن باجه (ف 532 ه . / 1138م) مؤلف کتاب تدبیرالمتوحد، ابن طفیل (1100ـ1185م) مؤلف حى‌بن یقظان، و ابن رشد (520ـ595 ه . / 1126ـ1198م) مفسّر ارسطو که بارزترین چهره در میان آنان است.
هرچند ابن‌سینا در تفکر فلسفى قرون وسطا حضور عمیق‌تر و پایدارترى داشت، اما حضور و تأثیر ابن‌رشد آشکارتر بود. ابن‌رشد در بین فلاسفه غرب به نام مفسّر ارسطو شناخته مى‌شود. او شارح آثار ارسطو و مدافع افکار اوست. نقش ابن‌رشد در معرفى آثار و افکار ارسطو به فیلسوفان قرون وسطا انکارناپذیر است. وى همچنین در رد کتاب تهافت‌الفلاسفه غزالى کتاب تهافت‌التهافت را نوشت.
مشهورترین مترجمان ابن‌رشد، مایکل اسکوت انگلیسى و هرمان50 آلمانى بودند. یکى از متکلمان مشهور ابن‌رشدى که مؤسس نهضت موسوم به ابن‌رشدى لاتینى است، سیژر برابانت51 نام داشت که از سال 1266 تا 1277 در دانشگاه پاریس فلسفه ارسطو و افکار ابن‌رشد را تدریس مى‌کرد. از ابن‌رشدیان قرن چهاردهم میلادى یحیاى اهل باکنتروپ است. گرایش ابن‌رشدى چنان گسترش داشت که در اوایل دوره رنسانس منتهى به پیدایش جریان بزرگى در پادو52 در شمال ایتالیا شد. ابن‌رشد اغلب نادرست تفسیر مى‌گردید و استفاده منفى از افکار او مى‌شد. این مناقشات موجب شهرت بیشتر ابن‌رشد از ابن‌سینا گردید.
در 1270 کلیسا سنت فکرى ابن‌رشدیان لاتینى را محکوم کرد. سیژر در 219 قضیه منحرف شناخته شد و به حبس ابد محکوم گردید و در سال 1282 به ضرب یک نوکشیس جان سپرد. این محکومیت در 1513 نیز تجدید گردید. اما تأثیر ابن‌رشدیان را تا قرن هفدهم مى‌توان دید.
افکار ابن‌رشد نیز مصون از سوءتفسیر نبود و برخى از عقایدى که به وى نسبت مى‌دهند ناشى از تفسیر نادرست نظر وى بود. شاید برخى از این سوءفهم‌ها ریشه در دقیق نبودن برخى از ترجمه‌ها داشته باشد. یکى از نظریات مشهورى که به ابن‌رشد نسبت مى‌دهند نظریه «حقیقت دوگانه»53 است. در اروپا چنین رایج شد که از نظر ابن‌رشد ممکن است قضیه‌اى در فلسفه صادق، ولى در دین کاذب باشد و یا بعکس، و در عین حال، هردو در جاى خود درست باشند. در حالى که ابن‌رشد ابدآ چنین نظر نامعقولى را نمى‌پذیرد. از نظر او ممکن نیست که بین عقل و وحى ناسازگارى باشد. بنابراین، فلسفه و دین نمى‌توانند ناسازگار باشند. در جایى که به نظر رسد بین اینها تعارض هست این تعارض ظاهرى است، نه واقعى و ریشه در نحوه بیان و زبانى دارد که به کار گرفته شده است. براى فهم این وفاق باید از ظاهر کلام وحى فراتر رفت و از طریق تأویل به معناى واقعى آن رسید؛ در آن صورت، معلوم خواهد شد که ناسازگارى وجود ندارد.54 اساسآ بر همین مبناست که وى در رد غزالى کتاب مى نویسد تا نشان دهد که بین فلسفه و دین تعارضى نیست و غزالى نتوانسته است از فهم سطحى فلسفه و دین فراتر رود.
تأثیر افکار و آثار فیلسوفان اسلامى بر تفکر غربى مورد اتفاق همه مورّخان فلسفه غرب است.
کاپلستون در این‌باره مى‌نویسد :
ترجمه آثار ارسطو و مفسّران او، و نیز آثار اندیشمندان مسلمان، گنجینه عظیمى از مواد فکرى را در دسترس مدرسیان لاتین قرار داد. آنان، مخصوصآ، با نظام‌هاى فلسفى‌اى آشنا شدند که از حیث روش مستقل از الهیات بودند و حاصل تفکر ذهن بشرى درباره عالم بودند. نظام‌هاى فلسفى ارسطو، ابن‌سینا و ابن‌رشد چشم‌اندازهاى وسیعى را به روى عقل بشرى گشودند و در نزد قرون وسطاییان آشکار بود که حقیقتى که به آن رسیده بودند باید مستقل از وحى مسیحى باشد... بدین‌ترتیب، ترجمه‌هاى جدید به روشن شدن اذهان قرون وسطاییان در باب رابطه فلسفه و الهیات کمک کردند و در تعیین حوزه‌هاى این دو دانش به طور وسیع یارى رساندند.55
از نظر کاپلستون، فلسفه فیلسوفان مسلمان اندلس بر تفکر متفکران مسیحى برترى داشت.56 به این دلیل بود که این فلسفه مورد توجه و احترام متفکران مسیحى قرار گرفت.
به طور خلاصه مى‌توان گفت که فیلسوفان اسلامى از سه طریق بر تفکر فلسفى اروپا تأثیر گذاشتند :
1. انتقال قسمت‌هاى مهمى از فلسفه یونانى به ویژه فلسفه ارسطو: متکفل این کار مترجمانى بودند که آثار یونانى را به عربى ترجمه کردند و بدین طریق، این آثار را حفظ نمودند تا مترجمان اروپایى آنها را به زبان‌هاى اروپایى به ویژه لاتین برگردانند.
2. تفسیر فلسفه ارسطو : بارزترین چهره در این بخش ابن‌رشد است. رواج ارسطوگرایى به ویژه در قرن سیزدهم، کاملا تحت تأثیر آثار ابن‌سینا و ابن‌رشد بود. برتراند راسل در این‌باره مى‌نویسد :
مسلمانان... متون یونانى را مطالعه مى‌کردند و شرح بر آنها مى‌نوشتند. ارسطو بسى از شهرت خود را از آنها دارد... براى ما اهمیت اعراب در این است که آنها بودند ـ و نه مسیحیان ـ که آن قسمت از سنن باستانى یونان را که فقط در امپراتورى روم شرقى مى‌توانست زنده بماند بلاواسطه به ارث بردند. تماس با مسلمانان در اسپانیا، و همچنین تا حد کمترى در جزیره سیسیل، دنیاى غرب را از وجود ارسطو، و نیز از وجود اعداد عربى و جبر و شیمى، آگاه ساخت و همین تماس بود که علم و تحقیق را در قرن یازدهم احیا کرد، و به پدید آمدن فلسفه مدرسى منجر شد... اگر اعراب سنن یونانى را نگه نمى‌داشتند، بسا که مردان دوره رنسانس گمان نمى‌بردند که از احیاى معارف یونانى چه فوایدى ممکن است عاید شود.57
3. نوآورى‌هاى خود فیلسوفان اسلامى : نقش عمده را در این بخش فیلسوفانى همچون فارابى و ابن‌سینا ایفا کردند. سهم فیلسوفان اسلامى در این جهت اغلب مورد بى‌توجهى واقع شده است. مونتگمرى وات مى‌نویسد :
به نظر مى‌رسد بسیارى از دانشمندان اروپایى مغرضانه به این موضوع پرداخته‌اند. حتى بعضى از افرادى که اعراب را ستایش کرده‌اند در تألیف خویش بى‌طرف نبوده و کار خود را همراه با تعصب و غرض انجام داده‌اند.58
در اینجا باید اشاره کنیم که یکى از ر اه‌هاى انتقال فلسفه اسلامى به غرب از طریق فیلسوفان یهودى بود که یا عرب بودند و یا با زبان عربى و فلسفه اسلامى آشنایى داشتند؛ مانند ابن جبیرول/جبرئیل (ح 1021ـ1069) و ابن‌میمون. ابن جبیرول در اسپانیا مى‌زیست و متأثر از فلسفه اسلامى بود و کتاب معروف او ینبوع‌الحیات است که به لاتینى ترجمه شد و بر مدرسیان تأثیر بسزایى گذاشت. او تحت تأثیر نظریه نوافلاطونى «صدور» است. از نظر وى، خداى یگانه منشأ همه موجودات است و قابل شناخت از طریق عقل نیست، بلکه باید با جذبه شهود شناخته شود. اراده الهى که متمایز از ذات الهى است و مانند خدا مرکب از ماده و صورت نیست واسطه خدا و خلق است. از اراده الهى روح کلى صادر مى‌شود که مرکب است و از روح کلى ارواح و اجسام به وجود مى‌آیند. این تعالیم در قرون وسطا از جمله در قدیس بوناونتوره اثر داشت.
ابن‌میمون که در سال 1135 در قرطبه به دنیا آمد و در سال 1204 در قاهره درگذشت، در کتاب دلالة‌الحائرین فلسفه عقلى را به تبع از ارسطو تشریح کرده است. وى معتقد است که بر مبناى عقل باید کتاب مقدس را تفسیر کرد و در صورت ناسازگارى باید کتاب مقدس را به طور مجازى و تمثیلى تفسیر نمود. اما او با ارسطو در قول به قدم عالم مخالف بود. ابن‌میمون از فلسفه فارابى و ابن‌سینا به ویژه در بحث اثبات وجود خدا تأثیر پذیرفت و بر متألهان مسیحى اثر گذاشت.
رشد عرفان مسیحى در اسپانیا نیز بدون ارتباط با عرفان و حکمت نیست. علاوه بر اندیشه‌هاى عرفانى ابن‌سینا و غزالى، باید از کتاب سرالاسرار59
یاد کرد که احتمالا از فیلسوفى عارف‌مشرب مسلمان و ناشناخته است. این کتاب تلفیقى از فلسفه ارسطو و سنت نوافلاطونى است. ترجمه این کتاب در ترویج اندیشه‌هاى عرفانى نقش مؤثرى داشت.
در همین‌جا لازم است از کمدى الهى دانته (1265ـ1321) یاد کنیم. برونو ناردى60 و آسین پالاسیوس61 به این نتیجه رسیده‌اند که دانته در مطالب مهم فلسفه‌اش مدیون فارابى، ابن‌سینا، غزالى و ابن‌رشد است؛ مانند نظریه نور خدا، عقول، تأثیر افلاک، مخلوق بودن فقط بخش عقلانى نفس، و نیاز به اشراق در تعقل.62
تأثیر فرهنگ و تفکر اسلامى در اروپا گسترده بوده است، به گونه‌اى که مونتگمرى وات مى‌نویسد :
همه رشته‌هاى علمى اروپایى آگاهى خود را از طریق آثار ترجمه‌شده عربى به دست آوردند؛ البته نه منحصرآ از ابن‌رشدى‌ها و پیروان آنها، یعنى طرف‌داران توماس آکوئیناس قدیس، بلکه همچنین از طریق افلاطونیان محافظه‌کار همانند بوناونتورا و افلاطونى‌هاى علم‌گرا همانند روبرت گروستسته و روجر بیکن. همه سلسله‌هاى بعدى فلسفه اروپایى عمیقآ مدیون نویسندگان عربى هستند.63
وى در جاى دیگرى مى‌نویسد :
هنگامى که انسان از تجربه‌هاى فراوان مسلمانان، افکار و تعلیمات و نویسنده‌هاى آنها آگاه باشد، مى‌یابد که علم و فلسفه اروپا بدون کمک گرفتن از فرهنگ اسلام، توسعه نمى‌یافت.64
به طور اجمال مى‌توان گفت که آشنایى اروپاییان با فلسفه و فرهنگ اسلامى سه دوره دارد :
دوره اول از زمان روى کار آمدن کارولنژین‌ها آغاز و تا اوایل قرن دوازدهم ادامه داشته است. در این دوره، آنها بیشتر با علوم و فنون و ظواهر فرهنگ مسلمانان آشنا شدند.
دوره دوم از سه ربع آخر قرن دوازدهم تا اواسط قرن سیزدهم به طول انجامیده است. در این دوره، به ترجمه و تأسیس دانشگاه‌ها روى آورده‌اند. سیسیل و اسپانیا مهم‌ترین مراکز این ارتباط بودند. از اواسط قرن دوازدهم اروپاییان با برخى فلاسفه اسلامى همچون فارابى، ابن‌سینا و غزالى آشنا شدند. با رواج فلسفه اسلامى و یهودى و فلسفه ارسطویى در قرن سیزدهم، فلسفه قرون وسطا به اوج خود رسید.
دوره سوم از نیمه دوم قرن سیزدهم تا اوایل دوره رنسانس است. پس از آشنایى‌هایى که اروپاییان در دو دوره قبل با فلسفه و معارف اسلامى پیدا کردند در دوره سوم دو جریان نیرومند در این زمینه شکل گرفت. نخست توجه به فلسفه ابن‌رشد و تفسیرهاى او از فلسفه ارسطو و دیگر گرایش حوزه آکسفورد به سنت مشّائى در طبیعیات و توسعه آن از طریق مطالعات تجربى و شکل‌گیرى پایه‌هاى علوم طبیعى جدید. مایکل اسکوت از بنیان‌گذاران سنت ابن‌رشدى و ابن‌رشدیان لاتینى65 متعلق به این دوره است.66
با پایان یافتن دوره حضور اسلام در اروپا و جنگ‌هاى صلیبى، ارتباط علمى غرب با جهان اسلام تقریبآ قطع شد. مثلا، غربیان با فلاسفه اسلامى که پس از قرن سیزدهم ظهور کردند آشنا نشدند و بسیارى از مورّخان علم پنداشتند که فلسفه و علوم اسلامى نیز در این دوره به پایان رسیده است، در حالى که چنین نبود و فلاسفه و دانشمندان بسیارى پس از این دوره ظهور کردند و در بعضى از حوزه‌ها مانند فلسفه این سنت تا به امروز به طور مستمر ادامه داشته است.
در اینجا به نحو اجمال به تأثیرى که مسلمانان در برخى از رشته‌هاى علمى بر اروپا داشتند اشاراتى مى‌کنیم. ریاضیات
مسلمانان از قرن دوم به ریاضیات روى آوردند و کتاب‌هاى ریاضى را از هندى، یونانى، سریانى و قبطى به عربى ترجمه کردند. آنها با ارقام هندى آشنا شدند و با اشتیاق به توسعه ریاضیات پرداختند. آنها دریافتند که رشد علوم و فلسفه بدون شناخت عمیق رشته‌هاى مختلف ریاضى ممکن نیست.
محمّدبن موسى خوارزمى (ف 232ه . / 847 م) اندیشه‌هاى ریاضى هندى و یونانى را تلفیق کرد و به دستاوردهاى ارزشمندى رسید. وارد کردن صفر و به کار بردن آن در عددنویسى منشأ تحولات چشمگیرى در ریاضى شد. خوارزمى همچنین توانست علم جبر را تأسیس کند.
یعقوب کندى، ابن‌سینا، بنوموسى (محمّد، احمد و حسن)، ثابت بن قره، غیاث‌الدین جمشید کاشانى (ف 832 ه .)، ابوالوفا بوزجانى (ف 388 ه .)، ابوریحان بیرونى (362ـ440 ه .)، عمرخیّام نیشابورى (ف  517 )و سرانجام خواجه نصیرالدین طوسى (597 ـ672 ه .) از برجسته‌ترین ریاضى‌دانان مسلمان بودند. در بین ریاضى‌دانان مسلمان اسپانیا باید از مسلمة‌بن احمد مجریطى (398 ه . / 1007م) و شاگردش عمرو کرمانى (ف 459 ه . / 1066م) نام برد.
جابربن سنان بتانى (ف 317 ه ./ 929م) مثلثات را اختراع کرد و بوزجانى آن را توسعه داد و نصیرالدین طوسى آن را به کمال رساند. تأسیس رصدخانه و کوشش براى دقت در محاسبات نجومى موجب رشد بیشتر ریاضى شد.
اروپاییان در اسپانیا و سپس در ایتالیا و سیسیل با آثار و افکار ریاضى‌دانان اسلامى آشنا شدند. ژربر فرانسوى، که بعدآ به پاپى رسید، نخستین دانشمندى بود که در اسپانیاى اسلامى ریاضیات را آموخت و پس از بازگشت علوم ریاضى به ویژه ارقام عربى را در اروپا رواج داد.
ترجمه آثار ریاضى اسلامى به لاتین، تحول مهمى در آشنایى اروپا با ریاضیات ایجاد کرد. با ترجمه آثار خوارزمى علم جبر و حتى کلمه جبر در اروپا رایج شد و مبناى مطالعات ریاضى تا زمان ویت67 (1540ـ1603) ریاضیدان فرانسوى بود. با ورود آثار خوارزمى به اروپا ارقام هندى، الگوریسم68 به معناى روش محاسبه و کلمه صفر در اروپا رایج شد و سیستم اعداد خوارزمى جانشین میز محاسبه ژربر شد. این تأثیرگذارى با ترجمه دیگر آثار ریاضى ادامه یافت. برخى آثار بزرگ یونانى همچون اصول اقلیدس و مجسطى بطلمیوس را نیز مسلمانان به اروپاییان معرفى کردند. از قرن دهم ارقام عربى در ایتالیا و سپس در دیگر مناطق اروپا رایج گردید.
ریاضیدان برجسته ایتالیایى لئوناردو فیبوناتسى69 در کودکى به همراه پدرش که بازرگان بود به ممالک اسلامى سفر کرد و از استادان این ممالک ریاضى آموخت و پس از بازگشت به ایتالیا دانش ریاضى مسلمانان را در آثارش معرفى کرد. این آثار تأثیرى انکارنکردنى در شکل‌گیرى ریاضیات در اروپا گذاشت.70

نجوم
مسلمانان به ویژه به دلایل دینى، به نجوم توجه خاصى کردند. تعیین سمت قبله و طلوع و غروب خورشید و اوقات نماز و وضعیت خسوف و کسوف و شناخت هلال ماه براى عباداتى همچون نماز و روزه و حج، آگاهى از نجوم را الزام مى‌کرد. علاوه بر این، قرآن بارها مردم را براى شناخت خدا به مطالعه در خلقت آسمان و زمین و آمد و شد روز و شب فرامى‌خواند. افزون بر این، یافتن راه‌ها در سفرهاى بیابانى و علاقه حکام به احکام نجوم نیز در رونق یافتن نجوم بى‌تأثیر نبود. از این‌رو، از قرن دوم هجرى به تدریج توجه به نجوم رونق یافت و صدها منجم بزرگ و صاحب‌نام در جهان اسلام ظهور کردند. مسلمانان کتاب‌هاى نجومى همچون سند هند را از هندى و زیج شهریارى را از زبان پهلوى و کتاب‌هاى یونانى و سریانى همچون کتاب مجسطى را به عربى ترجمه کردند. ابن جابر بتانى دقیق‌ترین رصدها را در کتابش ارائه داد. به گفته کارادو وو، «متفکران لاتینى مغرب در قرون وسطا و دوره تجدد، بیش از همه از بتانى مداحى و تحسین و تمجید مى‌نمودند.»71
مسلمانان چندین قرن در نظریات بطلمیوس اندیشیدند و آن را تهذیب و تکمیل کردند و سپس آن را مورد سؤال قرار دادند و نقدهاى جدى بر آن وارد نمودند. مثلا، نقدهاى ابواسحاق بطروجى (601ه . / 1204م) در اسپانیا بر عقاید بطلمیوس بر منجمان دوره رنسانس اروپا همچون آلبرت، توماس، راجر بیکن و رابرت گروس تست اثر گذاشت. نصیرالدین طوسى و شاگردش قطب‌الدین شیرازى نیز در نقد نظریات بطلمیوسى و تکمیل آن کوشیدند.
یکى از پیشرفت‌هاى نجومى در جهان اسلام تأسیس رصدخانه بود که از قرن دوم آغاز شد و رصدخانه‌هاى بسیارى در دمشق، بغداد، قاهره، مراغه، سمرقند، استانبول و دیگر بلاد اسلامى ساخته شد و آلات نجومى مختلفى مانند اسطرلاب اختراع گردید. در غرب اسلامى نیز در شهرهاى اشبیلیه، تولد و قرطبه رصدخانه‌هایى بنا شد و پیشرفت‌هاى نجومى به دست آمد که ثمرات آن به اروپا منتقل گردید.
آلفونس دهم پادشاه کاستیل در تأسیس مهم‌ترین رصدخانه اروپا در قرون وسطا از دانشمندان اسلامى اسپانیا کمک گرفت. رصدخانه‌هاى بعدى اروپا نیز با الگوگیرى از رصدخانه‌هاى اسلامى و بسیار مشابه آنها ساخته مى‌شد.
یکى از آثار رصدخانه‌ها که در پیشبرد نجوم نقش داشت تنظیم زیج‌هاى مختلف بود. تمامى آلات نجومى از طریق اسپانیا و یا جنگ‌هاى صلیبى به اروپا منتقل گردید و به پیشرفت نجوم در اروپا کمک بسیارى کرد، در حالى که پیش از ارتباط با مسلمانان غربى‌ها با این آلات بیگانه بودند.
در انتقال از هیئت بطلمیوسى به نظریات کپرنیک و گالیله، به هیچ‌وجه نمى‌توان نقش منجمان اسلامى همچون نصیرالدین طوسى را نادیده گرفت. آراء منجمان اسلامى از طریق ترجمه آثار نجومى به غرب منتقل شد. اسامى این کتب و نام مترجمان آنها در تاریخ علوم ثبت است. روش‌هاى ریاضى بتانى در محاسبات نجومى توسط منجمانى همچون کپرنیک، کپلر، تیکوبراهه و گالیله استفاده شد. زیج ابراهیم زرقالى در قرن دوازدهم ترجمه و قرن‌ها مورد استفاده منجمان اروپایى قرار گرفت. به نوشته فلیپ، حتى آثار ریموند مارسیلى (1140م) تا حد زیادى بر قواعد فلکى زرقالى تکیه داشت، چنان‌که کپرنیک نیز در کتاب حرکات افلاک آسمانى از زرقانى و بتانى اقتباس کرد.72
یکى از آثار استفاده اروپاییان از نجوم مسلمانان، واژه‌هاى نجومى عربى است که به زبان‌هاى مختلف اروپایى راه یافته است. در منابع تفصیلى فهرست‌هایى از این واژه‌ها ذکر شده‌اند.

پزشکى
پزشکى نیز از علومى بود که مسلمانان به آن توجه خاصى داشتند و پزشکان از احترام ویژه‌اى در جوامع اسلامى برخوردار بوده و هستند. از این‌رو، پزشکى در جهان اسلام رونق گرفت و دائرة‌المعارف‌هایى درباره معرفى پزشکان تألیف شد؛ مانند طبقات‌الاطباء ابن اصیبعه.
مسلمانان از آثار پزشکى ایرانى که در دانشگاه جندى شاپور رایج بود و ترجمه آثار پزشکى هندى و یونانى به عربى و تعالیم بهداشتى اسلام استفاده کردند و طب جدیدى را به وجود آوردند.
از میان پزشکان مسلمان زکریاى رازى (351ـ313ه .) و ابن‌سینا، بیشترین شهرت را در قرون وسطا در اروپا پیدا کردند. رازى بیش از دویست و بیست کتاب نوشت که بسیارى از آنها در زمینه طب بود. مهم‌ترین کتاب طبى او الحاوى است. کتب رازى که به لاتین ترجمه شده بود تا قرن هفدهم میلادى از کتب اصلى درسى پزشکى در اروپا بود. او اولین کسى است که آبله و حصبه را در کتابى توصیف کرده است. ابن‌سینا که فیلسوف و دانشمند بود، از شانزده سالگى طبابت مى‌کرد. ابداعات ابن‌سینا در طب بسیار است. کتاب قانون ابن‌سینا که به گفته مایرهوف از شاهکارهاى عالم پزشکى است،73 نیز به لاتین ترجمه و قرن‌ها مرجع پزشکان در اروپا بود.
در اسپانیاى اسلامى نیز پزشکان بزرگى همچون ابوالقاسم زهراوى، ابن زهر اندلسى و ابن‌رشد فیلسوف نیز در پزشکى استاد و داراى آثار و ابتکاراتى بودند.
مدرسه سالرنوى ایتالیا در پیشرفت پزشکى اروپا نقش مؤثرى داشت. به اعتقاد زیگرید هونکه، این مدرسه توسط مسلمانان تأسیس شد. فیلیپ حتى بر آن است که عرب‌ها هم در تأسیس آن نقش داشتند. برجسته‌ترین پزشکى آن قسطنطین آفریقایى74 زبان عربى آموخت و در بلاد اسلامى به تحقیقات پزشکى پرداخت و دانش خود را به مدرسه سالرنو منتقل کرد. وى طب اسلامى را تدریس و برخى از کتب طب اسلامى را ترجمه کرد.
در اسپانیا نیز افراد بسیارى از جمله جرارد کرمونائى75 برخى کتاب‌هاى پزشکى اسلامى از جمله قانون ابن‌سینا را به لاتینى ترجمه کردند. فرج بن سلیم کتاب الحاوى رازى را در 1279م ترجمه کرد. این کتاب از کتب درسى و مرجع در اروپا بود و تنها در سال 1542 پنج بار تجدید چاپ شد. کتاب قانون در قرن پانزدهم شانزده بار و در قرن شانزدهم بیش از بیست بار چاپ شد، به گونه‌اى که به گفته مایرهوف، شاید هیچ کتاب پزشکى این اندازه مورد استفاده واقع نشده باشد.76 این کتاب‌ها تا شش قرن مرجع و منبع معتبر پزشکى در اروپا بودند. یکى از نشانه‌هاى باقى‌مانده این تأثیر، وجود واژه‌هاى عربى در موضوعات پزشکى و دارویى است که در کتب مربوطه ذکر شده‌اند.77 نقش مسلمانان در شعب مختلف پزشکى مانند جراحى و چشم پزشکى در منابع مربوطه به تفصیل آمده است.
مونتگمرى وات مى‌نویسد :
براساس اظهارات یک کارشناس، کتاب‌هاى مرجع و قدیمى اروپایى نشان‌دهنده این حقیقت است که تأثیر آثار عربى به مراتب بیشتر از آثار یونانى بوده است. به عنوان نمونه، در آثار فرارى دگرادو نام ابن‌سینا بیش از سه هزار بار ... و اسم هیپاکرتیس78 فقط صد بار آمده است. خلاصه کلام اینکه، پزشکى اروپا در قرن‌هاى پانزدهم و شانزدهم امتدادى از پزشکى عربى بوده است.79
به نظر گوستاولوبون، تنها در دو سه قرن اخیر است که آثار پزشکى اسلامى از برنامه دانشکده‌هاى پزشکى خارج شده است.80

شیمى
نخستین شیمى‌دان برجسته در اسلام جابربن حیان از شاگردان امام صادق ‰ بود. بیش از هفتاد جلد کتاب در رشته شیمى از جابر شناخته شده است. جابر را در اروپا به عنوان پدر شیمى عرب مى‌شناختند. مایر هوف مى‌گوید که جابربن حیان سایه بلندى بر علوم قرون وسطا در مغرب افکنده بود.81 اسید سولفوریک، اسیدنیتریک، تیزاب، اتیمون و بسیارى دیگراز مواد از کشفیات وى هستند. زکریاى رازى شیمى جدید را بنا نهاد. پیش از او شیمى بیشتر جنبه روحانى و متافیزیکى داشت. بیش از دوازده کتاب در شیمى از رازى نقل شده است. او بود که شیمى درمانى را ابداع نمود و همو بود که نخستین بار الکل را کشف کرد. چهره‌هاى مهم دیگر در شیمى ابن وحشیه، ابوریحان بیرونى و ابن‌سینا هستند. شیمى‌دانان اسلامى آزمایشگاه‌هاى بسیار و کشفیات فراوانى در شیمى داشتند که در کتب تاریخ علم مذکور است.
آثار مختلف جابر و ابوریحان به زبان‌هاى مختلف اروپایى ترجمه شد و واژه‌هاى عربى زیادى در این زمینه وارد زبان‌هاى اروپایى گردید. کالین رنان مى‌گوید که کیمیاگرى از سوغات‌هاى فرهنگ عرب براى غرب بود.82 گوستاولوبون بر آن است که اگر آزمایشگاه‌هاى هزار سال پیش مسلمانان نبود لاوازیه نمى‌توانست قدمى بردارد.83

فیزیک
در علم فیزیک دانشمندان برجسته‌اى از دامن تمدن اسلامى سربرآوردند. الکندى کتابى درباره شناخت نور نوشت که بارها به لاتینى ترجمه شد. اما چهره درخشان فیزیک اسلامى ابن هیثم (ف 430ه .) است. کتاب المناظر او چندین بار در غرب ترجمه شد و از زمان ترجمه بسیارى از دانشمندان حتى کپلر و راجر بیکن از آن تأثیر پذیرفتند. ویل دورانت مى‌گوید: اگر ابن هیثم نبود راجر بیکن به وجود نمى‌آمد.84 امیل برهیه مى‌نویسد: «علم مناظر و مرایا و مطالعات نورشناسى وى تأثیر مهمى در علماى لاتینى قرن دوازدهم کرده است. از آثار وى، یکى تحلیل ادراک بصرى است که هنوز هم مورد اعتنا و کلاسیک است و... ویتلو85 از آن استفاده کرده است.»86

دانشگاه‌ها و مراکز علمى
مراکز علمى در جهان اسلام سابقه دیرینى دارد. شهر مدینه در زمان امام صادق ‰ به صورت یک مرکز علمى درآمده بود و گفته‌اند: آن حضرت بیش از چهار هزار شاگرد داشت. «بیت‌الحکمه» در قرن دوم مرکزى مهم و معتبر براى تحقیق و ترجمه بود. در این دوره، مدارس بسیارى در بلاد مختلف اسلامى تأسیس شد. تعلیم و تعلم رونق گرفت و دانشمندان با صرف‌نظر از دینشان محترم گشتند و کتابخانه‌ها تأسیس شد و فنون و مشاغلى همچون استنساخ کتب و وراقى و ترجمه و تألیف رونق چشمگیرى یافت.
نخستین دانشگاه به مفهوم کم و بیش امروزى آن، دانشگاه «الازهر» بود که در سال 359 هجرى تأسیس شد و به تدریج توسعه و تکامل یافت. در این دانشگاه، هم براى اقامت دانشجویان و اساتید مسکن و امکانات مناسب زیست و تحصیل در نظر گرفته شده بود و هم برنامه‌هاى علمى پیشرفته‌اى داشت و علوم مختلف مانند فلسفه، ریاضى، علوم طبیعى، پزشکى و علوم دینى در آن تدریس و تحقیق مى‌شد.
بعد از الازهر، نظامیه بغداد که توسط نظام‌الملک در سال 458 هجرى تأسیس شد نیز یک دانشگاه به تمام معنا بود. این دانشگاه علاوه بر امکانات زندگى و رفاه دانشجویان و اساتید همچون مسکن، غذا و مستمرى ماهیانه، از نظر علمى همه نوع امکانات ممکن در آن زمان را دارا بود؛ از جمله کتابخانه‌اى مجهز و تالارهاى سخنرانى.
به پیروى از نظامیه، مدارس و دانشگاه‌هاى بسیارى در شهرهاى مختلف اسلامى از مصر و سوریه و نیشابور و اصفهان تا سمرقند و بلخ و غزنه تأسیس شد که یکى از معروف‌ترین آنها مستنصریه بغداد بود که در سال 640 هجرى ساخته شد. در اسپانیا به ویژه در قرطبه و غرناطه نیز مدارس و مراکز علمى فراوانى ساخته شد که شرح آنها در کتب مفصل آمده است.
به نظر فیلیپ حتى و آلفرد گیوم، نظامیه بغداد سرمشقى شد براى اروپاییان در ساخت دانشگاه.87 بیشتر دانشگاه‌هاى مهم اروپا مانند دانشگاه پاریس و آکسفورد و ناپل در قرن‌هاى دوازده و سیزده میلادى تأسیس شدند. بى‌شک، آشنایى با دانشگاه‌هاى اسلامى یکى از عوامل مؤثر در شکل‌گیرى این دانشگاه‌ها بوده است. به نظر برخى همچون گوستاولوبون این مهم‌ترین عامل بوده است.88 آنها حتى در برنامه درسى، متون درسى و اصول و ضوابط دانشگاهى و حتى سبک معمارى و ساختمان‌سازى متأثر از دانشگاه‌هاى اسلامى بودند. مثلا، ساختمان کالج دانشگاه کمبریج به سبک الازهر ساخته شده است.
سخن را با قطعه‌اى از مونتگمرى وات به پایان مى‌رسانیم :
هنگامى که انسان تمام جنبه‌هاى درگیرى اسلام و مسیحیت در قرون وسطا را در نظر بگیرد، این روشن خواهد بود که تأثیر اسلام بر جامعه مسیحیت بیش از آن است که معمولا شناسایى مى‌شود. اسلام نه تنها در تولیدات مادى و اختراعات تکنولوژى اروپا شریک است، و نه تنها اروپا را از نظر عقلانى در زمینه‌هاى علم و فلسفه برانگیخت، بلکه اروپا را واداشت تا تصویر جدیدى از خود به وجود آورد.
از آنجا که اروپا علیه اسلام عکس‌العمل نشان مى‌داد، تأثیر مسلمانان را بى‌اهمیت جلوه مى‌داد و در وابستگى‌اش به میراث یونان و روم مبالغه مى‌کرد. وظیفه مهم ما اروپاییان غربى، چنان‌که رو به دنیاى واحد حرکت مى‌کنیم، این است که این اشتباهات را اصلاح کنیم و به مدیون بودن عمیق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف نماییم.89

نتیجه‌گیرى
نگاه عالمانه و منصفانه به تاریخ مناسبات اسلام و غرب این حقیقت را به طور قاطع روشن خواهد ساخت که توسعه علمى و تمدنى غرب در دوره جدید بدون بهره‌گیرى از اندوخته‌ها و تجربه‌هاى مسلمانان در قرون وسطا میسر نبود. البته به رغم استفاده شایان اروپاییان از عناصر فرهنگ و تمدن اسلامى، به دلیل غلبه تفکر مادى و سکولارْ شاکله و جهت‌گیرى تمدن موجود غربى در جهتى مخالف با آرمان‌هاى اسلامى بوده است. راز این اختلاف ماهوى در این است که غربیان علم و فناورى را از مسلمانان آموختند، اما به اخلاق و معنویت اسلامى توجه درخورى نکردند. توجه به این نگاه مادى‌گرایانه و دور از معنویت و اخلاق مى‌تواند سرّ خصومت و نفرت موجود در غرب نسبت به اسلام و مسلمانان را که از قرون وسطا تا به امروز با فراز و نشیب‌هایى وجود داشته است توضیح دهد. این خصومت و نفرت تا بدان‌جا بوده است که نه تنها سهم اسلام در شکوفایى تمدن غربى نادیده گرفت شود، بلکه از اسلام و امت اسلامى همواره به عنوان دشمنى که به هر شکلى باید با آن مقابله کرد یاد شده است. تشدید سیاست اسلام‌ستیزى و تبلیغ اسلام‌هراسى و توهین به مقدسات اسلامى در دوره معاصر در ادامه همان تلقّى خصمانه دیرپاى از اسلام و امت اسلامى است. علاوه بر این، موج بیدارى اسلامى در دهه‌هاى اخیر در مقابله با توسعه‌طلبى قدرت‌هاى استکبارى انگیزه آنان را در مقابله با جهان اسلام افزون کرده است. در این میان ظهور برخى متفکران و روشن‌فکران جویاى حق در غرب و اعتراف آنان به اهمیت نقش اسلام در توسعه علمى و صنعتى غرب روزنه‌هاى امیدى را براى آینده‌اى بهتر در مناسبات اسلام و غرب گشوده است. کوشش براى ارائه تصویرى راستین از اسلام و امت اسلامى مى‌تواند گامى به سوى چنین آینده‌اى باشد.

پى نوشت ها
1 ـ این مقاله در 26 فوریه 2009 در همایش «تأثیر اسلام بر اروپا»در دانشگاه وروناى ایتالیا ایراد گردید.
3 . Narbone.
4 . Tolede.
5 ـ ر.ک. مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى،فصل دوم.
6 ـ همان، ص 37.
7 . Ibn Sabin de Murci.
8 . Question siciliennes.
9 ـ کریم مجتهدى، فلسفه در قرون وسطى، ص 203.
10 ـ مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص 39.
11 . Kilwa.
12 ـ همان، ص 47.
13 ـ همان، ص 49.
14 ـ همان.
15 ـ ذکراللّه محمدى، نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بیدارىغرب، ص 312.
16 . Reymond.
17 . Liber de Causis.
18 . Elements of Theology.
19 . Proclus.
20 . Theologia.
21 . Geometria.
22 . Liber de Astrolbia.
23 . Adalhard.
24 . Dominicus Gundissalinus.
25 . De Scientiis.
26 . De divisione philosophiae.
27 . De immortalitate animae.
28 . Jean dEspagne.
29 . Gherado de Ceremona.
30 . Alfred Anglicus.
31 . Gerard of Cremona.
32 . Liber de Causis.
33 . Micheal Scot.
34 . Herman the German.
35 . Sufficientiae.
36 ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه ابراهیم دادجو، ج 2،ص 253.
37 . cosmogony.
38 ـ همان، ج 2، ص 249.
39 ـ محمّد فنایى اشکورى، معقول ثانى، فصل‌هاى ششم و هفتم.
40 ـ ر.ک: اتین ژیلسون، روح فلسفه قرون وسطى، ترجمه ع.داودى.
41 ـ کریم مجتهدى، فلسفه در قرون وسطى، ص 211ـ214.
42 ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 2، ص 251.
43 . William of Auvergne.
44 . Alexander of Hales.
45 . John of Rochelle.
46 ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 2، ص 254.
47 . Padoue.
48 ـ امیل برهیه، تاریخ فلسفه قرون وسطى و دوره تجدد، ترجمه وتلخیص یحیى مهدوى، ص 197.
49 ـ همان، ص 200.
50 . Hermann.
51 . Siger Brabant.
52 . Padou.
53 . duble truth.
54 ـ ر.ک: ابن‌رشد، فصل‌المقال فیمابین الحکمة و الشریعة منالاتصال.
55 ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، فصل 21، ص 272.
56 ـ همان، ص 256.
57 ـ برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى، ج1، ص 405ـ407.
58 ـ مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص 64.
59 . Secretis secretorum.
60 . Bruno Nardi.
61 . Asin Palacios.
62 ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 2، ص 260.
63 ـ مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص122.
64 ـ همان، ص 81.
65 . Averroisme Latin.
66 ـ کریم مجتهدى، فلسفه در قرون وسطى، ص 187ـ202.
67 . F. Viete.
68 . algorism.
69 . Leonardo Fibonacci.
70 ـ ذکراللّه محمدى، نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بیدارىغرب، ص 271ـ278. همچنین بنگرید به: سیدحسین نصر، علم وتمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، ج 2، ص 137.
71 ـ سر توماس آرنولد و آلفرد گیوم، میراث اسلام، مقاله کارادو وو،ترجمه مصطفى علم، ص 305.
72 ـ فیلیپ حتى، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1، ص731.
73 ـ سر توماس آرنولد و آلفرد گیوم، میراث اسلام، مقالهمایرهوف، ص 116.
74 . Constantinus Africanus.
75 . Gerard Cremona.
76 ـ سر توماس آرنولد و آلفرد گیوم، میراث اسلام، مقالهمایرهوف، ص 116.
77 ـ مانند واژه‌هاى «Julep، alcohol، soda، syrup، rob».
78 . Hippocrates.
79 ـ مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص118.
80 ـ گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه محمدتقى فخرگیلانى، ص 633.
81 ـ سر توماس آرنولد و آلفرد گیوم، میراث اسلام، ص 102.
82 ـ کالین رنان، تاریخ علم کمبریج، ترجمه حسن افشار، ص 332.
83 ـ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 612.
84 ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4 (عصر ایمان)، بخش اول، ص368.
85 . Witelo.
86 ـ امیل برهیه، تاریخ فلسفه قرون وسطى و دوره تجدید، ص160.
87 ـ فیلیپ حتى، تاریخ عرب، ج 1، ص 525.
88 ـ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 735.
89 ـ مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپان قرون وسطى، ص 143.   منابعـ آرنولد، سر توماس و آلفرد گیوم، میراث اسلام، ترجمه مصطفىعلم، تهران، مهر، 1352.ـ ابن رشد، فصل‌المقال فى مابین الحکمة و الشریعة من الاتصال.ـ برهیه، امیل، تاریخ فلسفه قرون وسطى و دوره تجدد، ترجمه وتلخیص از یحیى مهدوى، تهران، خوارزمى، 1377.ـ حتى، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تبریز،حقیقت، 1344.ـ دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران،انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1367، ج 4 (عصر ایمان).ـ راسل، برتراند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى.تهران، کتاب پرواز، چ ششم، 1373.ـ رنان، کالین، تاریخ علم کمبریج، ترجمه حسن افشار، تهران، مرکز،1366.ـ ژیلسون، اتین، روح فلسفه قرون وسطى، ترجمه ع. داوودى،تهران، علمى و فرهنگى، 1366.ـ فنائى اشکورى، محمّد، معقول ثانى، تحلیلى از انواع مفاهیم کلىدر فلسفه اسلامى و غربى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امامخمینى، 1375.ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه ابراهیم دادجو، تهران،علمى و فرهنگى، 1387.ـ لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه محمّدتقى فخرگیلانى، تهران، بنگاه مطبوعاتى علمى، 1334.ـ مجتهدى، کریم، فلسفه در قرون وسطى، تهران، امیرکبیر، 1379.ـ محمّدى، ذکراللّه، نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بیدارىغرب، قزوین، دانشگاه بین‌المللى امام خمینى، 1385.ـ نصر، سیدحسین، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام،تهران، نشر اندیشه، 1359.ـ وات، مونتگمرى، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ترجمهحسین عبدالمحمدى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امامخمینى، 1378.


نویسنده:محمّد فنائى اشکورى

منبع: ماهنامه معرفت - شماره 140

بر اسرای کربلا چه گذشت؟

خبرگزاری فارس: بر اسرای کربلا چه گذشت؟

سال 61 هجری قمری عصر روز دهم محرم لشکر یزید بعد از اینکه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند، آن نامردمان به سوی خیمه‌های حرم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ روی آوردند و اثاث و البسه و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاک با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در کشمکش بود و عاقبت آن لئیمان جامه را از او می‌ربودند.[1]

دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند.

بعد از این اهل‌بیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند و آن بزرگواران به سپاه دشمن می‌گفتند که ما را بر کشته حسین ـ علیه‌السلام ـ بگذرانید. چون اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نگاهشان به کشته‌ها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند.[2] بعد از این قضایا عمر سعد ملعون در میان یارانش جار کشید: چه کسی است که اسب بر پشت و سینه حسین ـ علیه‌السلام ـ بتازد! ده کس داوطلب شدند و تن حسین ـ علیه‌السلام ـ را با سمّ اسبان لگدکوب کرد.[3]

و همان عصر عاشورا بود که عمر سعد سر مبارک امام حسین را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده و هفتاد دو سر بود و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد.[4] سپس کشته‌های خودشان را پیدا کرده دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا اینکه توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمائی امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ دفن شدند.[5]

شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل‌بیت در یک خیمه نیم‌سوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نقل نشده ولی می‌توان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از یک روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمه‌ها و اهانت‌ها و... داشته‌اند.

عمر سعد ملعون در روز 11 محرم دستور کوچ از کربلا به سوی کوفه را می‌دهد و زنان و حرم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را بر شتران بی‌جهاز سوار کرده و این ودایع نبوت را چون اسیران کفّار در سخت‌ترین مصائب و هُموم کوچ می‌دهند.[6] در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌کنم لحظه‌ای را که زینب دختر فاطمه ـ سلام‌الله علیها ـ را بر کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند که از سوز دل می‌نالید... و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می فرماید: ... من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بی‌تابی نکنم.[7] (گویا اسرای کربلا را دوبار به قتلگاه می‌آورند، یک دفعه همان عصر روز عاشورا بعد از غارت خیام و به درخواست خود اسرا و یک بار هم در روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا و به دستور عمر سعد و این کار عمر سعد شاید به خاطر این بود که می‌خواست اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ با دیدن جنازه‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسرا داده باشد.)

بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این دو به هم روز 12 محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازه‌های کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد لعنت الله علیه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و خارجی معرفی کردن آن حضرت مردم کوفه از این پیروزی خوشحال می‌شوند و جهت دیدن اسرا به کوچه‌ها و محله‌ها روانه می‌شوند و با دیدن اسرا شادی می‌کنند.ولی با خطابه‌هایی که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ و خانم زینب ـ سلام‌الله علیها ـ و سایرین از اسرا ایراد می‌کند و خودشان را به کوفیان و مردم می‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین ـ علیه‌السلام ـ اذعان می‌کنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل می‌کنند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت می‌کردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوه‌های جا داده شده بودند و آنان که خیال می‌کردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شده‌اند، جسارت و اهانت می‌کردند، عده‌ای هم از نسب اسرا سؤال می‌کردند با این وضع وارد دارالاماره می‌شوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوب‌دستی به سر مبارک می‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می‌کرد و کشته شدن امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را خواست خدا قلمداد می‌‌نمود.[8] ولی با جواب‌های که از جانب خانم زینب و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می‌شنید بیشتر رسوا می‌شد.

در خبرها آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرها را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد[9] و بعد از آن اسرا را به سرپرستی مخضّر بن تعلبه عائذی و شمر بن ذی‌الجوشن به شام روانه کرد. دستور داد که امام سجاد را با غل جامعه دست‌ها را بر گردن بستند و سوار بر شتر بی‌جهاز به سوی شام حرکت دادند. مدتی که اسرا از کوفه و شام در حرکت بودند را منابع ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارک اشاره دارند.

نقل شده که اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ را سه روز پشت دروازه‌های دمشق نگه داشتند تا شهر را آذین‌بندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را همراه کاروان اسرا وارد دشمق کردند.[10]

واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علی‌رغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شمر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله می‌کردند و بر سرها اهانت می‌نمودند. سفر شام برای اهل‌بیت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ بسیار تلخ و مصیبت‌های دوران اسارت در این دیار، برایشان از سخت‌ترین مصیبت‌ها بوده است.

وقتی از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ پرسیدند در سفر کربلا، سخت‌ترین مصیبت‌های شما کجا بود، سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام» .[11] در شام نیز اسرای آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش روی یزید ایستادند، سر امام را در برابر یزید می‌گذارند و این صحنه از سوزناک‌ترین صحنه‌هایی است که برای امام سجاد و خانم زینب اتفاق می‌افتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام توهین کرده و شماتت می‌کند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان می‌داند و به مردم اجازه حضور می‌دهد و در آن مجلس به لب‌های مقدس امام جلوی چشم اسرا خیزران می‌زند.[12] گویا در این مجلس است که یک مرد شامی به خود اجازه می‌دهد و این جسارت بزرگ را می‌کند. دختر امام حسین به نام فاطمه را از یزید به کنیزی می‌خواهد و با پاسخ تند دختر امام و خانم زینب سلام الله علیهما روبرو می‌شود و بعد از گفتگوئی میان حضرت زینب و یزید خانم زینب خطبه‌ای در مجلس یزید ایراد می‌کنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره می‌کند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار می‌کند.

اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه صورت زندانی نگهداری می‌شدند[13] و در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را شهید کند که خانم زینب مانع می‌شدند.

در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند و به امام علی و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ پرداخت در این حین امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوب‌ها روم (منظور میزی بود که خطیب شامی روی آن صحبت می‌کرد) تا چند کلمه‌ای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام به منبر رفت امام خطبه‌ای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه می‌کردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود.[14]

از جمله وقایعی که برای اسرای اهل‌بیت در شام اتفاق افتاد بنا به گفته برخی منابع وفات دختر سه ساله امام حسین ـ علیه‌السلام ـ است . از کامل بهائی نقل شده اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ شهادت پدران را از کودکان خردسال پنهان می‌داشتند. و به آنها می‌گفتند که پدر شما سفر کرده، تا اینکه شبی دختری از امام حسین ـ علیه‌السلام ـ به نام رقیه از خواب بلند می‌شود و بهانه بابا را می‌گیرد و ضجه و ناله می‌کند و همه اهل خرابه با این کودک همنوا می‌شوند تا اینکه سر امام را در طشتی می‌آورند خانم رقیه سر را به بالین گرفته و با آن سر درد دل می‌کند. پدر بعد از تو محنت‌ها کشیدم بیابان‌ها و صحراها دویدم.

بعد از مدتی دیدند که سر به یک طرف افتاد و کودک هم طرف دیگر او را حرکت دادند. دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده[15] بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابه‌های حضرت زینب و امام سجاد ـ علیهما‌السلام ـ شناخت کامل از اسرای اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ یافتند یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را خواست اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد با یک فرد امین به مدینه روانه کند ولی یزید سر امام را پس نداد و از کشتن امام منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را با مقداری پول پس داد.[16] و اجازه داد که اسرای اهل‌بیت در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند. بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از قتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی می‌گوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین ـ علیه‌السلام ـ از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند.[17] گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبت‌هایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.

باید در پایان نیز خاطر نشان شد که در این مختصر نمی‌شد همه وقایع اتفاق افتاده از کربلا تا شام و مدینه را توضیح داد و همچنین در اکثر منابع تاریخی به تاریخ دقیق خیلی از وقایع اشاره نشده بود .


پی نوشت ها :

[1] . ابی مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه و متن کامل وقعة الطف، سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380.

[2] . سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطُّفوف، تحقیق و تقدیم شیخ فارس تبریزیان، چاپ: اسوه نوبت دوم، 1357، ص180.

[3] . شیخ عباس، قمی، ترجمه نفس المهوم (در کربلا چه گذشت)، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ پنجم، ـ صلی الله علیه و آله ـ 485، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص349.

[4] . شیخ عباس، پیشین، همان، ص486، و شیخ عباس پیشین، همان، ص 351.

[5] . شیخ عباس، پیشین، همان، ص492، اولین مقتل، پیشین، ص353.

[6] . شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم، ترجمه محمدباقر کسره‌ای، انتشارات جمکران، چاپ پنجم، ص 490، ابی محنف، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص 351.

[7] . شیخ عباس، پیشین، ص 492 و حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، انتشارات هاد، چاپ اول، 1372، ص 306.

[8] . ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعة الطف، سید علی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، ص 361، و ترجمه نفس‌المهموم، پیشین، ص 519.

[9] . محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هاد، چاپ اول، ص 329، خرداد 1372.

[10] . جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، ص 240، اسفند 1374.

[11] . ابو مخنف، مقتل‌الحسین، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، 1380، ص 385.

[12] . ابومخنف، پیشین، ص 387.

[13] . شیخ عباس قمی، نفس‌المهوم، ترجمه آیت‌الله شیخ محمد باقر کسره‌ای، ص 568، انتشارات صاحب‌الزمان جمکران، چاپ پنجم، 1374، ص 568.

[14] . ابومخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری. انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380، ص 405.

[15] . محمدعلی، عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هادی، چاپ اول، 1372، ص 350.

[16] . ابومخنف، پیشین، ص 408.

[17] . ابومخنف، پیشین، ص 411


منبع : اندیشه قم

به یاد خلبان شهید «احمد کشوری»

خبرگزاری فارس: می‌خواست قلبش را به امام هدیه کند

بیش از 31 سال از شهادت خلبان شهید «احمد کشوری» می‌گذرد و نام او با رشادت‌ها و ایثارگری‌هایش در روزهای نخستین جنگ تحمیلی در اذهان باقی مانده است.


شهید احمد کشوری در تیرماه 1332 در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در شهر «کیاکلا» و « سرپل تالار» از روستاهای محروم شمال و 3 سال آخر را در دبیرستان «قناد» بابل گذراند.

به خاطر استعداد فوق‌العاده‌ای که داشت، دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه‌زیادی به رشته‌های ورزشی و هنری نشان می‌داد و در اغلب مسابقات رشته‌های هنری نیز شرکت می‌کرد و توانست در رشته طراحی مقام اول را به دست آورد.

وی در رشته کشتی درخششی فراوان داشت. در این دوره فعالیت مذهبی نیز داشت و با صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی می‌بخشید. در ایامی نظیر عاشورا با مدیریت و جدیت بسیار، همواره مرثیه‌خوانی می‌کرد و اداره بخشی از مراسم را به عهده می‌گرفت. در این برنامه‌ها، تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام به کار می‌برد و معتقد بود که: «انسان نباید یک مسلمان شناسنامه‌ای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد» و چون در این فکر بود که اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد، در دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر کتب مذهبی، کتاب‌هایی درباره وضعیت سیاسی جهان را نیز مطالعه کرد.
 
کشوری در سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیت‌های سیاسی، مذهبی زد و با کشیدن طرح‌ها و نقاشی‌های سیاسی علیه رژیم وابسته، ماهیت آن را افشا کرد بعد از گرفتن دیپلم، آماده ورود به دانشگاه ‌شد ولی با توجه به هزینه‌های سنگین آن و محرومیت مالی که داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف گردید.
 
در سال 1351 وارد ارتش (هوانیروز) شد. او در آنجا مسایل و موضوعاتی را دید که به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش می‌داد اما سعی می‌کرد در معاشرت با استادهای خارجی، به گونه‌ای رفتار کند که آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد. او در این مورد می‌گفت: «من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد». او می‌خواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند. به علت هوش و استعدادی که داشت، دوره‌های تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای «کبری» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند.
 
عبادات او نیز دیدنی بود. او شب‌ها با صدای زیباش قرآن می‌خواند و پیوندش را با پروردگار مستحکم‌تر می‌کرد. با زندگی ساده‌اش می‌ساخت و با تجملات، سخت مبارزه می‌کرد. روحیه‌ای متواضع و رئوف داشت و در عین حال در مقابل بی‌عدالتی‌ها سرسختانه می‌ایستاد.
 
کشوری با همه محدودیت‌هایی که در ارتش وجود داشت، بسیاری از کتاب‌های ممنوعه را در کمد لباسش جاسازی می‌کرد و در فراغت، آنها را مطالعه می‌کرد و حتی به دیگران نیز می‌داد تا مطالعه کنند. چندین بار به علت فعالیت‌هایی که علیه رژیم انجام داد، کارش به بازجویی رسید و حتی مورد تهدیدهای مختلف قرار گرفت.

در اوایل اشتغال به کارش در باختران، شروع به تحقیق در مورد شهر کرد و برای نشر روحیه انفاق در همکارانش، سعی بسیاری انجام داد. بالاخره توانست با همکاری چند نفر دیگر از افراد خیر هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانه‌ای جهت کمک به مستضعفین تشکیل دهد. شب‌ها بسیار از مصیبت‌های فقرا سخن می‌گفت و اشک می‌ریخت و فکر چاره می‌کرد. با همه خطراتی که متوجه او بود، به منزل فقرا می‌رفت و ضمن کمک به آنان، ظلم‌های شاه ملعون را برایشان روشن می‌ساخت.
 
کشوری چه پیش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر کف و دلیر، برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت کرد. در اکثر تظاهرات شرکت کرد و بسیاری از شب‌ها را بدون آنکه لحظه‌ای به خواب برود، با چاپ اعلامیه‌های امام به صبح رساند با آنکه در تظاهرات چندین بار کتک خورده بود، ولی با شوق عجیبی از آن حادثه یاد می‌کرد و می‌گفت: «این باتومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه می‌توانم قدم بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگار!»؛ وقتی غائله کردستان شروع شد، کشوری همچون کسی که عزیزی را از دست بدهد و یا برادری در بند داشته باشد، از بابت این ناامنی ناراحت بود. سردار شهید تیمسار «فلاحی» درباره او گفت: «او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف‌ناکردنی است. یک بار خودش به شدت زخمی شد و هلیکوپترش سوراخ سوراخ. ولی او به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلیکوپتر را به مقصد رساند در زمان جنگ هم، دست از ارشاد برنمی‌داشت و ثمره تلاش‌های شبانه‌روزی او را می‌توان در پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست».

شهید شیرودی چه متواضعانه می‌گفت: «احمد استاد من بود». زمانی که صدام آمریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه‌اش بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما وی جواب داده بود: «وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی‌خواهم». به جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری که بیابان‌های غرب کشور را به گورستانی از تانک‌ها و نفرات مزدور دشمن تبدیل نمود. 

وی بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا می‌کوشید، پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می‌داد حماسه‌هایی که در شکار تانک آفریده بود، فراموش‌نشدنی است. شب‌ها دیروقت می‌خوابید و صبح‌ها خیلی زود بیدار می‌شد و نیمه‌شب‌ها، نماز شب می‌خواند او چنان مبارزه با کفر را با زندگی عجین کرده بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایش کوچکترین مانعی نبود. حتی مریم سه ساله و علی سه ماهه‌اش، هر بار که صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها می‌شد، می‌گفت: «آنها را به قدری دوست دارم که جای خدا را نگیرند».

شهید کشوری همواره برای «وحدت» هر چه بیشتر در میان قشر پاسدار و ارتشی می‌کوشید؛ چنانکه مسئولین، هماهنگی و حفظ وحدت نیروها در غرب کشور را مرهون او می‌دانستند. عشق شهید کشوری به امام(ره)، چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصف‌‌ناکردنی است.

بعد از انقلاب وقتی که برای امام(ره) کسالت قلبی پیش آمده بود، او در سفر بود. در راه، وقتی که این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در کنار جاده نگه داشت در حالی که می‌گریست. وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد...

بالاخره در روز  15 آذرماه 59 نیایش‌های شبانه‌اش به درگاه احدیت مورد قبول واقع شد و در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل، پیروزمندانه باز می‌گشت، در دره «میناب» ایلام مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه مزدوران بعثی قرار گرفت.
 
در حالی که هلیکوپترش در اثر اصابت راکت‌های دومیگ به شدت در آتش می‌سوخت، آن را تا موضع خودی رساند و آنگاه در خاک وطن سقوط کرد و شربت شیرین شهادت را مردانه نوشید. روحش هم‌نشین ملائک بود و پیکر پاکش در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.

شوالیه های معبد; مبانی نظری فراماسونری جهانی + دانلود

هذا قبر الحسین بن علی ابن ابی طالب، الذی قتلوه عطشانا غریبا ...

http://www.pixha.net/uploads/images/pixha/1289/143/8.jpg

... سیزدهم محرم الحرام 61 هجری قمری، عده ای از قبیله بنی اسد، برای خاک سپاری شهدای کربلا به این سرزمین آمدند.


حضرت امام زین العابدین(ع) با این که درکوفه نزد ابن زیاد به ظاهر زندانی بود، بی آنکه زندانیان متوجه شوند، از زندان بیرون رفت و در کار دفن پدر خود و دیگر شهیدان به قبیله بنی اسد که به این منظور در قتلگاه کربلا گرد آمده بودند، کمک کردند و پس از آن به زندان کوفه بازگشتند.

هنگامی که امام زین العابدین(ع) به کربلا آمدند، بنی اسد در کنار جسدهای مقدس شهیدان، گرد آمده بودند، اما سرگردان، نمی دانستند چه کنند، زیرا آنان را نمی شناختند.

حضرت سجاد(ع) آنان را آگاه کرد که برای راهنمایی و همکاری ایشان آمده است. سپس از نام های شهیدان گفت و یاران هاشمی را جداگانه به آنان شناساند.

آن گاه به سوی جسد مطهر پدر خود شتافت و او را در آغوش گرفت و با صدای بلند گریه کرد. پس به جایی آمد که اکنون قبر امام حسین(ع) در آنجاست.

همین که اندکی خاک را کنار زد، قبری کنده شده پیدا شد. حضرت سجاد(ع) جنازه را از زمین برداشت و بدون مشارکت بنی اسد، جسد را در حالی به خاک سپرد که می فرمود: به نام خدا و در راه خدا و بر آیین پیامبر خدا(ص)، خدا و پیامبرش راست گفتند؛ هرچه خدا بخواهد، هیچ جنبش و هیچ نیرویی جز به کمک خدای بزرگ نیست.

بعد از دفن پدر سلام الله علیه، بر روی قبر نوشت:

هذا قبر الحسین بن علی ابن ابی طالب، الذی قتلوه عطشانا غریبا

این قبر حسین(ع) فرزند علی ابن ابی طالب(ع) است که تشنه کام و غریب او را کشتند

بدون شرح

کتاب تبار انحراف + دانلود

این کتاب فوق‌العاده جذاب، تحقیقی است با موضوع دشمن‏شناسی با محوریت یهود‏شناسی و در یک مجموعه پژوهشی به نقش و فعالیت‌های یهود برای ضربه زدن به غیریهود می‌پردازد. این کتاب که جلد اول مجموعه تبار انحراف است به دشمن شناسی تاریخی از آفرینش تا ختم نبوت اختصاص دارد. سرفصل‌های مهم کتاب: آغاز تاریخ بنی‌اسرائیل، نخستین سازمان بنی‌اسرائیل، عصر حاکمت موسی(ع)، انحطاط بنی‌اسرائیل، کشتن پیامبران، یهود و عصر بعثت، تروریسم تاریخی یهود، از مدینه تا قدس، شهادت رسول‌الله و...
ناشر:ابتکار دانش
نويسنده: مهدی طائب


براي دانلود كتاب كليك كنيد

انگلیس تأمین‌کننده تسهیلات شیمیایی عراق در جنگ 8 ساله

خبرگزاری فارس: انگلیس تأمین‌کننده تسهیلات شیمیایی عراق در جنگ 8 ساله

سلاح‌های شیمیایی پس از جنگ جهانی اول که یک میلیون و نیم مصدوم و 150 هزار کشته به همراه داشت، در 8 سال دفاع مقدس برای نخستین بار به صورت وسیع مورد استفاده قرار گرفت و این موضوع مغایرت آشکار با پروتکل 1925 ژنو بود.


به رغم ممنوعیت به کارگیری سلاح‌های شیمیایی، عراق در جنگ تحمیلی علیه ایران به طور مکرر از گازهای ارگانوفسفره (عوامل اعصاب) و تاول‌زا (گاز خردل) و سیانور استفاده کرد و هیچ برخورد جدی از سوی جامعه جهانی و سازمان ملل با وی انجام نشد و تنها پس از گذشت چندین سال از به کارگیری آن، بدون اینکه عراق را محکوم کنند، اعلام شد عراق از سلاح‌های شیمیایی علیه ایران استفاده کرده است.

امروز که غرب از گوشه و کنار جهان ندای منع استفاده از سلاح‌های شیمیایی سر داده و به بهانه حفظ صلح و امنیت جهان، دیگر کشورها را حتی از دستیابی به تکنولوژی صلح‌آمیز هسته‌ای منع می‌کند، تحقیقات نشان می‌دهد کشورهای آمریکایی و اروپایی به ویژه آلمان، فرانسه و انگلیس عامل اصلی ناامنی و گسترش تسلیحات کشتار جمعی بوده‌اند و در طول دفاع مقدس نیز توسط بیش از 450 شرکت خصوصی و دولتی کشورهای غربی و حتی کشورهای عربی در جنایت شیمیایی عراق علیه ایران سهیم بودند.
 
در واقع بیش از 36 کشور غربی از جمله روسیه، انگلیس، فرانسه و آمریکا در رابطه با تجهیز و آموزش استفاده از سلاح‌های شیمیایی و به ترتیب کشورهای آلمان، فرانسه، انگلستان، آمریکا، شوروی سابق، یوگسلاوی، هلند، اسپانیا و ایتالیا بیشترین سهم را در حمایت شیمیایی از عراق داشتند.

گرم شدن بازار استفاده عراق از تسهیلات شیمیایی، رونق فراوانی را برای شرکت‌های انگلیسی که یکی از تدارک کنندگان اصلی وسایل و مواد شیمیایی به عراق بودند، به ارمغان آورد؛ براساس برآورد انجمن فناورى ابزارهاى ماشین انگلیس «mtaa»، فروش ابزارهاى ماشینى این کشور به عراق از 9،2 میلیون دلار در 1987 میلادى به 5،31 میلیون دلار در سال 1988میلادى افزایش یافت.

از سوى دیگر برخى کارخانه‌هاى انگلیسى در پى فروش سلاح به عراق، سود سرشارى به دست آوردند و حتى در سال 1988میلادى، فروش این اقلام به یک دوم میلیارد دلار رسید. همزمان انگلیسى‌ها دفتر خرید ایران در خیابان ویکتوریاى لندن را از طریق سازمان اطلاعاتى m-15 کنترل کرده و اطلاعات آن را در اختیار عراق قرار مى‌دادند.

احداث شبکه پناهگاه‌هاى پر هزینه زیرزمینى، بخش دیگرى از تلاش‌هاى عراق بود که در ژوئن 1982با تصمیم صدام و مشارکت مهندسان انگلیسى آغاز شد. کالین گرافت، رئیس فدراسیون مشاوران در مقاطعه کاران پناهگاه‌هاى هسته‌اى انگلیس مى‌گوید «شرکت‌هاى انگلیسى طرح‌هایى ارائه کردند که به موجب آن براى 48 هزار سرباز، پناهگاه امن ساخته شد. هر پناهگاه تونل پولادین داشت و مى‌توانست تا 1200 نفر را در خود جاى دهد. در هر پناهگاه، پست‌هاى فرماندهى، محل بیماران، اتاق‌هاى ضدآلودگى، آشپزخانه، انبار غذاهاى خشک، آب و قورخانه یعنى تمام ملزومات یک اقامت بلندمدت پیش بینى شده بود.»

دیوید کرن، دیپلمات سابق آمریکا در بغداد می‌گوید «دولت انگلیس تنها چند هفته بعد از آنکه عراق از سلاح شیمیائی در حلبچه استفاده کرد، با اعزام یک وزیر کابینه انگلیس به بغداد، اعتبارات بازرگانی داده شده به دولت عراق را دو برابر افزایش داد».

مجله تایمز مالی چاپ لندن نیز نوشت «یک شرکت انگلیسی، مقادیر زیادی گلوله‌های حاوی گازهای سمی چون هنسلین، ترونیات و نیز بمب‌های آتش زا (شبیه بمب‌هائی که آمریکا در ویتنام بکار برد) را به عراق صادر کرد».

اسامی شرکت‌های انگلیسی تجهیز کننده ماشین جنگی صدام به تسلیحات شیمیایی و هسته‌ای تأیید این حقیقت است. کشف محموله‌ مواد سمی شیمیایی در یک کشتی به ثبت رسیده‌ عراقی در بندر نرماندی فرانسه که طی آن چهار بطری حاوی سموم قوی شیمیایی در آنجا پخش شده بود، موجب شد که پلیس فرانسه در این مورد به مردم اعلام خطر کند.

این کشتی مقدار 35 هزار "تن دی میتل فسفونات" (dimethyl methyl phosphonate ) را از بندر لیورپول انگلستان به مقصد کویت و از آنجا به عراق حمل می‌کرد. دی میتل فسفونات که به مبلغ 500 هزار لیره‌ انگلیس خریداری شده بود، ظاهراً برای استفاده در کارخانه‌ پتروشیمی بغداد تهیه شده بود، ولی عراقی‌ها از آنها برای تبدیل به جنگ افزارهای شیمیایی بهره‌برداری می‌کردند؛ به همین علت "تونی بانکز" نماینده‌ حزب کارگر در پارلمان انگلیس ضمن گفت‌وگو با خبرنگاران، این اقدام دولت انگلستان را یک "معامله‌ رسواکننده" نامید.

مرور تاریخ جدید جنگ‌های شیمیایی به سال 1899 در جنگ انگلستان با بوئرها (مهاجرین هلندی ساکن آفریقای جنوبی) برمی‌گردد. «در آن جنگ ارتش انگلستان از توپ‌های حاوی اسید پیکریک استفاده کرد که اثر تهوع‌زا داشتند» و نیز بنا به نوشته شارل روسو حقوقدان معروف «در جنگ ترانسوال، انگلستان از گلوله‌های توپی استفاده می‌کرد که حاوی لیدیت بود و پس از انفجار، گازی متصاعد می‌کرد که موجب خفگی می‌شد».

استفاده ارتش انگلستان از سلاح‌های شیمیایی سبب شد تا دیگر قدرت‌های استعماری نیز به تولید و توسعه اینگونه سلاح‌ها رو بیاورند و هزاران نفر در جنگ جهانی اول به طرز فجیعی کشته شوند. استعمار پیر در آخرین دهه قرن بیستم در جریان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بار دیگر با شگرد و رویکردی جدید به حمایت تسلیحاتی و سیاسی از رژیم بعثی عراق پرداخت.

بر اساس تحقیقات به عمل آمده از سوی انجمن حمایت از قربانیان سلاح‌های شیمیایی و بر اساس اسناد باقی‌مانده، شرکت "مید اینترنشنال" (meed international ) در برنامه تسلیحات دارای کاربرد دوگانه و شرکت‌ مهندسی تی ام جی (tmg engineering )، در برنامه تسلیحات شیمیایی صدام شرکت داشتند.

برخی از شرکت‌ها مشترکاً در تعاملات انگلیس و آمریکا در فراهم کردن سلاح‌های صدام با این دو کشور در زمینه‌های مختلف مشارکت داشته‌اند؛ همچنین در زمینه لجستیک نظامی شرکت‌های هانی ول (honey well )، کوتینگ تی ای (ti coating )، یونیسیز (unisys )، اسپری (sperry corp )، راک ول (rock well )، هیولت پکارد
(hewlett_paekard )
، کار زیس _ یو اس (carl zeiss_us ) و بکتل (bechtel ) در تجهیز ماشین جنگی عراق نقش داشته‌اند.

در برنامه موشکی دولت صدام در جنگ علیه ایران شرکت‌های هانی ول (honey well )، سمیتکس (cemetex ، تک ترونیکس (tek tronix)، هاولت پکارد (hewlett_paekard )، ایستمن کداک (est kodak )، الکترونیک اسوسی ایتز (electronic associates )، سیستم‌‌های کامپیوتری بین‌المللی (international computer systems ) و ez logic data system inc به فعالیت پرداختند.

شرکت‌های کوتینگ تی آی (ti coting )، یونیسیز (unisys )،اسپری (sperry corp )،تک ترونیکس ( tek tronix )، وکیوم لی لود ( leylode vacuum systems )،شرکت آمریکایی مت _ فی نی گن (finningan mat us )، هاولت پکارد (hewlett_paekard )، دوپونت ( dupont )، کونسارک ( consarc )، سربروس با مسئولیت محدود (cerbrus ltd )، سیستم‌های کامپیوتری بین‌المللی (international computer systems )، صنایع کانبرا (canberra industries inc )، الکترونیک اکسل (axel electronic inc ) در زمینه برنامه هسته‌ای، رژیم مخلوع صدام را یاری کردند.

نام شرکت‌های انگلیسی که عراق را به تکنولوژی و سلاح‌های غیرمتعارف هسته‌ای، میکروبی و موشکی تجهیز کردند، در گزارش 1200 صفحه‌ای عراق که در دسامبر 2002 به سازمان ملل ارائه شده بود، درج شده که البته شورای امنیت سازمان ملل در آن زمان 800 صفحه از بخش‌هایی از نام مراکز تجاری غرب را که به برنامه تسلیحات کشتار جمعی عراق کمک‌ کرده بودند، سانسور کرد. روزنامه چپ‌گرای آلمانی تاگ زایتونگ die tageszeitung در دسامبر 2002 بخش‌‌هایی از گزارش اصلی (قسمت‌های سانسور نشده گزارش 12 هزار صفحه‌ای) را به چاپ رساند.

به گزارش توانا، حدود نیم میلیون ایرانی اعم از رزمنده و مردم غیرنظامی در جریان حملات شیمیایی عراق در جنگ 8 ساله در معرض آسیب‌های مواد شیمیایی قرار گرفتند؛ از این میان بیش از یکصد هزار ایرانی به دلیل شدت ضایعات در بیمارستان‌ها بستری و تحت درمان هستند و 10 هزار بیگناه نیز به شادت رسیدند.

بسیاری از مصدومان شیمیایی که از آن حملات جان سالم به در بردند، بعدها مبتلا به عوارض دیررس از جمله عوارض ریوی، چشمی و خونی شدند و در حال حاضر بیش از 65 هزار نفر از آنها از بیماری‌ها و عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی رنج می‌برند و نیازمند مراقبت‌های درمانی هستند که از این تعداد 7 هزار نفر آنان را زنان و کودکان مناطق غرب کشور تشکیل می‌دهند.

استان‌های خوزستان، کردستان، ایلام، کرمانشاه و آذربایجان غربی به ترتیب استان‌هایی هستند که بیشترین آسیب‌های سلاح‌های شیمیایی بر ساکنان این استان‌ها وارد شد و شهر سردشت هم نخستین شهر غیرنظامی بود که مورد هدف بمباران شیمیایی دشمن قرار گرفته است.

منابع:
1-
آغاز تا پایان جنگ (سالنمای تحلیلی(
2
ـ کتاب ما اعتراف می‌کنیم
3
ـ‌ گفت‌‌وگو با فرمانده پدافند شیمیایی سپاه در دوران دفاع مقدس

دل‌نوشته یک مادر برای فرزند مفقودش

خبرگزاری فارس: اگر بازگردی دوباره آهنگ عاشقانه شهادت را در گوشت زمزمه خواهم کرد

گم کرده‌ام! عزیزم را؛ امیدم را؛ آرامش زندگی‌ام را؛ به‌دنبالش می‌گردم نه برای بازگشت به خانه، نه برای زندگی دوباره در محبس کاشانه، نه می‌خواهم بیاید، می‌خواهم بیاید تا دوباره آهنگ عاشقانه شهادت را در گوشش زمزمه کنم، می‌خواهم بیاید تا یک‌بار دیگر تسمه تفنگ را بر دوشش افکنم.
 
می‌خواهم بیاید تا کوله‌بارش را از هدایای مادران شهدا برای تقدیم به آستان مولایش حسین (علیه‌السلام) پر نماید، می‌خواهم بیاید تا بار دیگر نوای دل‌انگیز چکمه‌هایش بر آسفالت سرد کوچه، سرود ایثار و جانبازی را به‌سوی عرش خدا به ارمغان برد. می‌خواهم بیاید تا بار دیگر نوار سرخ‌رنگ لبیک یا خمینی را با دست‌های چروکیده‌ام بر پیشانی‌اش ببندم، می‌خواهم بیاید تا دامنی از یاس سفید همراه با آوای «فالله خیر حافظا» را بدرقه راهش نمایم.

فرزندم گم‌گشته‌ام کربلا در انتظار؛ راهیان کربلا به پیش با گام‌هایی استوار، کبوتران سفید حرم چشم به راه عاشقان کفن‌پوش خمینی‌اند؛ بیا زودتر بیا برادرانت را همراهی کن. بیا و پرچم پرافتخار پیروزی را بر دوش‌گیر و تکبیرگویان تا حرم بزرگ آن آموزگاران مکتب شهادت رهرو باش با رشادت‌هایت تلألو خون تارک مولایمان علی را با اهتزاز پرچم خونین کربلای ایران به قبه آسمان سایش به ملکوتیان نشان ده و به آنان بگو که ما به عهد خود وفا کردیم. وفا کردیم و به ندای هزار و چهارصد ساله پیشوایمان لبیک گفتیم که فریاد زد: «هل من ناصر ینصرنی». بگو که ناصر حسینی و فدایی راه فرزندش امام خمینی هستی عزیزم.

گم‌گشته‌ام اگر بیایی چلچراغ قلبم را به دستت می‌سپارم تا پیشاپیش مقدم عزیزان این دیار را که راهی کعبه عشق خود، نینوای حسین هستند، نورافشانی کنی و بر بلندای گنبد پرچمدار کربلا حضرت ابوالفضل سرود فجر و پیروزی را به گوش جهانیان برسانی. آن روز نزدیک است.

برگرفته از کتاب «چشم تر» 
نوشته فاطمه دوست‌کامی

احکام نماز واجب آیات

خبرگزاری فارس: امروز ماه می‌گیرد؛ احکام نماز واجب آیات

گرفتگی جزئی ماه در خسوف امروز از ساعت 16:16 و گرفتگی کلی از ساعت 17:36 بعد از ظهر در آسمان ایران آغاز می‌شود، گرفتگی کلی ماه در ساعت 18:27و گرفتگی جزئی در ساعت 19:48 دقیقه پایان می‌یابد.

آیات جمع آیه یا آیت در زبان عربی است به معنی «نشانه‌ها» است، نماز آیات را از این جهت به این نام می‌خوانند که حادثه‌هایی ویژه در طبیعت روی می‌دهد که از نشانه‌های قدرت خداوند است.

نماز آیات دو رکعت است که هر رکعت آن پنج رکوع و دو سجده دارد و اسباب شرعى وجوب آن عبارت است از: کسوف خورشید و خسوف ماه، اگر چه مقدار کمى از آنها گرفته شود؛ زلزله و هر حادثه غیر عادى که باعث ترس بیشتر مردم شود، مانند بادهاى سیاه یا سرخ و یا زرد که غیرعادى باشند؛ تاریکى شدید، فرو رفتن زمین و ریختن کوه، صیحه آسمانى و آتشى که گاهى در آسمان ظاهر مى‏شود، در غیر از کسوف و خسوف و زلزله، باید آن حادثه موجب ترس و وحشت بیشتر مردم شود و حادثه‏اى که ترس آور نباشد و یا موجب ترس و وحشت افراد نادرى شود، اعتبار ندارد.


روش‌های مختلف خواندن نماز آیات

نماز آیات را به چند صورت مى‏توان، بجا آورد:
صورت اول: بعد از نیت و تکبیره الاحرام، حمد و سوره خوانده شود و به رکوع برود، سپس سر از رکوع برداشته و دوباره حمد و سوره را بخواند و به رکوع رود و باز سر از رکوع بردارد و حمد و سوره بخواند و به رکوع رود و سپس سر از رکوع بردارد و همین طور ادامه دهد تا یک رکعت پنج رکوعى که قبل از هر رکوعى حمد و سوره خوانده است انجام دهد، سپس به سجده رفته و دو سجده کند و بعد براى رکعت دوم قیام کند و مانند رکعت اول انجام دهد و دو سجده را بجا آورد و بعد از آن تشهد بخواند و سلام دهد.

صورت دوم: بعد از نیت و تکبیره الاحرام، حمد و یک آیه (البته احتساب بسم‌الله به عنوان یک آیه خلاف احتیاط است)، از سوره‏اى را قرائت کرده و رکوع کند، سپس سر از رکوع بردارد و آیه دیگرى از آن سوره را بخواند و به رکوع رود و بعد سر از رکوع برداشته و آیه دیگرى از همان سوره را قرائت کند و همین طور تا رکوع پنجم ادامه دهد تا سوره‏اى که پیش از هر رکوع، یک آیه از آن را قرائت کرده، قبل از رکوع آخر تمام شود، سپس رکوع پنجم را بجا آورد و به سجده رود، و پس از اتمام دو سجده، براى رکعت دوم قیام نماید و حمد و آیه‏اى از یک سوره را بخواند و به رکوع برود و همین طور مانند رکعت اول ادامه دهد تا تشهد بخواند و سلام دهد و چنانچه بخواهد براى هر رکوعى به یک آیه از سوره‏اى اکتفا کند، نباید سوره حمد را بیش از یک مرتبه در اول آن رکعت بخواند.

صورت سوم: یکى از رکعت‌ها را به یکى از دو صورت و رکعت دیگر را به نحو دیگر بجا آورد.

صورت چهارم: سوره‏اى را که آیه‏اى از آن را در قیام پیش از رکوع اول خوانده، در قیام پیش از رکوع دوم یا سوم یا چهارم تکمیل کند، که در این صورت واجب است، بعد از سر برداشتن از رکوع، سوره حمد را در قیام بعدى اعاده کرده و یک سوره یا آیه‏اى از آن را اگر پیش از رکوع سوم یا چهارم است، قرائت کند و در این صورت واجب است که آن سوره را تا قبل از رکوع پنجم به آخر برساند.
شایان ذکر است که نباید سوره سجده‌دار را در نماز آیات ‌قرائت کرد.

برخی از احکام نماز آیات
 
وجوب نماز آیات مختص کسانى است که در شهر وقوع حادثه هستند و کسى هم که در شهر متصل به شهرى که حادثه در آن رخ داده، به ‌طورى که مانند یک شهر محسوب شوند، زندگى مى‏کند، حکم آنها را دارد.
لذا تمام افرادی که از ماه‌گرفتگی اطلاع پیدا ‌کنند، اگر در منطقه‌ای باشند که آن ماه‌گرفتگی قابل رؤیت است، نماز آیات بر آن‌ها واجب می‌شود.
زمان خواندن نماز آیات از زمانی که ماه‌گرفتگی شروع می‌شود تا زمانی که به نهایت می‌رسد‌، ‌این نماز باید با نیت ادا خوانده شود؛ اما از هنگامی که ماه گرفتگی شروع به بازشدن می‌کند، تا پایان‌ماه گرفتگی نماز آیات باید با نیت مافی‌الذمه خوانده شود و پس از ماه گرفتگی باید با نیت قضا خوانده شود.
این نماز اذان و اقامه ندارد؛ اما پیش از رکوع دوم، چهارم، ششم، هشتم و دهم؛ خواندن قنوت مستحب است؛ همچنین مستحب است انسان ‌این نماز را طولانی اقامه کند و تا پایان ماه‌گرفتگی نیز به ذکر و دعا مشغول شود، مستحب است این نماز به جماعت خوانده شود که مأمومین باید غیر از حمد و سوره بقیه اذکار را قرائت کنند.
این خسوف در آسیا، اروپا، شرق آفریقا، آمریکای شمالی، اقیانوسیه و جنوبگان قابل رؤیت است.

RQ-170 Sentinel

http://media.thestar.topscms.com/images/de/14/928f355f4c788b867c0c1b839431.jpeg

این هواپیمای مرموز که زمانی با عنوان «جانور قندهار» شناخته می شد و اکنون از سوی نیروی هوایی ایالات متحده (RQ-170 Sentinel) نامیده می شود، ساخت شعبه اسکناک ورکس (Skunk Works) شرکت لاکهید مارتین است.این هواپیما حداقل از سال 2007 در پایگاه هوایی قندهار مستقر بوده و دستکم دو بار در آن سال از آن عکس برداری شد.Sentinel از آشیانه هواپیماهای بدون سرنشین Predator و Reaper استفاده می کند.همانند این دو هواپیما ، Sentinel یک هواپیمای هدایت شونده از دور است که به اسکادران 30 اکتشافی وابسته است.ستاد این اسکادران در مرکز آزمایشات پروازی تونوپاه (Tonopah) در شمال غربی ایالات نودا قرار دارد.

Lockheed Martin RQ-170 Sentinel


RQ-170 Sentinel یک هواپیمای بال پرنده بدون دم است . همانطور که اشاره شد توسط شعبه توسعه برنامه های پیشرفته (اسکانک ورکس) شرکت لاکهید مارتین طراحی شده.این هواپیما دارای یک موتور و بالی با لبه حمله مستقیم است.تخمین اندازه اندازه هواپیما از تصاویر منتشره دشوار است؛ ولی بر طبق یک گزارش ، پهنای بال آن – همانند هواپیمای ریپر- در حدود 66 فوت (20 متر) است.با توجه به ضخامت زیاد بال – بدنه ، می توان حدس زد که وزن و نیروی موتور این هواپیما بیش از هواپیمای پیشین اکتشافی بدون سرنشین ساخت لاکهید مارتین با نام RQ-3 دارک استار (RQ-3 dark star) است.دارک استار دارای یک موتور توربوفن «اف جی -44» ، (FJ-44) ساخت شرکت ویلیامز با نیروی رانش 1900 پوند (861 کیلوگرم معادل 8.44 کیلونیوتن) و حداکثر وزن 8500 پوند (3855 کیلوگرم) بود.
با توجه به برخی ویژگیهای RQ-170 Sentinel می توان حدس زد که این هواپیما یک طرح نسبتاً استیلث است ؛ بدون تأکید فوق العاده هواپیمای دارک استار و ایکس- 47 بی به سطح مقطع راداری (RCS) بسیار کم.به نظر می رسد که لبه های حمله این هواپیما تیز نیستند-که معمولاً برای اجتناب از بازتاب های راداری ضروری تلقی می شود-و نیز دریچه های ارابه های فرود بجای اینکه با خطوط لبه حمله منطبق باشند، چهارگوش هستند و دارای لبه های زیگزاگ نیز نمی باشند.
 
پهپاد RQ-170 Sentinel
Sentinel در حال شروع عملیات در افغانستان
 
به علاوه،اگزوز موتور بجای اینکه همانند طرح های کلاسیک استیلث در بالای بال قرار داشته باشد، در انتهای بدنه است و توسط بال، از امواج راداری محافظت نمی شود..نوک بالها نیز ظاهراً بجای استفاده از خطوط مستقیم، دارای انحنا هستند در نتیجه می توان حدس زد که سنتینل با هدف اجتناب از استفاده های بسیار سری ، طراحی و ساخته شده است.سقوط RQ-170 به عنوان یک هواپیمای بدون سرنشین یک موتوره از لحاظ آماری بسیار محتمل است.هواپیمای بدون سرنشین فوق العاده استیلث – نظیر هواپیمای کوارتز(Quartz) ، طرح مشترک لاکهید و بوئینگ که هرگز ساخته نشد و هواپیمای دارک استار که در ابتدا اثباتگر تکنولوژی آن بود – همواره به این دلیل که نمی توان به دلیل خطر افشای تکنولوژی بسیار سری ، آنها را در عملیات مورد استفاده قرارداد ،همیشه مورد انتقاد بوده اند.
رنگ خاکستری متوسط این هواپیما نیز اشاراتی به مقدورات پروازی آن دارد.در ارتفاع بسیار زیاد(بیش از 60 هزار فوت معادل 18 کیلومتر) ، رنگ بسیار تیره بهترین پوشش بصری را حتی در روشنایی روز فراهم می کند.زیرا نور بسیار کمی در پس زمینه وجود که آنهم به دلیل رطوبت و ذرات غبار در ارتفاعات پایین تر پراکنده می شود.در نتیجه RQ-170 ، یک هواپیمای ارتفاع متوسط است که احتمال نمی رود در ارتفاع بیش از 50 هزار فوت(15 کیلومتر) پرواز کند.این ارتفاع پروازی ، در ضمن امکان استفاده از موتور های جت تجاری تولیدی را ساده تر می کند.پیش از این گزارش شده بود که شرکت جنرال الکتریک سرگرم فعالیت بر روی نمونه طبقه بندی شده ای از موتور TF-34 است که ظاهراً با نیازهای RQ-170 منطبق است .
 
تصویری از موتور TF-34 مورد استفاده در هواپیمای A-10
تصویری از موتور TF-34 مورد استفاده در هواپیمای A-10
 
محفظه های بسیار بزرگ با شکل غیرعادی بر روی بال ، در دوطرف این هواپیما به چشم می خورد.درحالی برخی از منابع ادعا می کنند که آنها جایگاه آنتن ارتباط ماهواره ای و یا محفظه حسگرهای ویژه هستند ؛ ولی با بررسی دقیق تر آنها ، این احتمال وجود دارد که آنها فقط محفظه چرخ های هواپیما باشند که به سادگی مستقیماً به سمت بالا و درون بال جمع می شوند.

هواپيماي بدون سرنشين RQ-170 Sentinel
به موجب یادداشتی که توسط نیروی هوایی ایالات متحده تهیه شده، به خدمت گیری RQ-170 در راستای خواسته وزیر دفاع این کشور برای افزایش پشتیبانی اکتشافی،نظارتی ،جاسوسی یگانهای رزمی در افغانستان و نیز به گفته رئیس ستاد نیروی هوایی این کشور برای افزایش اتکای نیروی هوایی ایالات متحده به هواپیماهای بدون سرنشین است.
هواپيماي بدون سرنشين RQ-170 Sentinel
 
شماره گذاری RQ-170 از لحاظ حروف صحیح ولی از لحاظ عددی ، خارج از ترتیب است که نشان دهنده تلاش برای جلوگیری از حدس زدن در مورد وجود برنامه است.از لحاظ فنی ، حروف (RQ) اشاره به هواپیمای بدون سرنشین غیرمسلح دارد؛در حالی که حروف (MQ) به معنای هواپیمای بدون سرنشین مسلح است.اشاره یادداشت فوق الذکر نیروی هوایی مبنی بر پشتیبانی از نیروهای رزمی خط مقدم زمانی با ویژگی های قابل مشاهده طراحی این هواپیما ترکیب شود که شامل استیلث محدود (شامل لبه حمله ضخیم و طرح ساده اگزوز موتور) نشان می دهد که سنتینل یک هواپیمای تاکتیکی در جنبه های عملیاتی و نه یک طرح برای جاسوسی استراتژیک است.

جانور قندهار
در هر حال، با طرح کم پیدایی محدود ، این هواپیما می تواند برای پرواز در طول مرز با کشورهای همسایه افغانستان و نگاهی به درون این کشورها برای جمع آوی اطلاعات مفید در مورد آزمایشات موشکی،هسته ای،دورسنجی و جاسوسی الکترونیک قابل استفاده باشد.
 

منبع : دوماهنامه هواپیما شماره 6 

دفن مخفیانه "شهیده زهرا صالح" توسط رژیم آل‌خلیفه در بحرین

خبرگزاری فارس: دفن مخفیانه

به نقل از پایگاه خبری مرآة البحرین، زهرا صالح، شهروند بحرینی و از اهالی روستای الدیه که در اثر حمله مزدوران آل خلیفه و وارد کردن میله‌ای آهنین به سر از این ناحیه آسیب دیده بود، در اثر شدت جراحات وارده به شهادت رسید.

 
این تجاوز در روز 18 نوامبر گذشته هنگامی‌ روی داد که یکی از نیروهای امنیتی بحرین که به روستای الدیه حمله کرده بودند، یکی از اهالی این روستا به نام "زهرا صالح" را توقیف و با میله‌ای آهنین به وی حمله می‌‌کرد.
 
این میله آهنین پیشانی دختر بحرینی را شکافته و به طول 6 اینج وارد جمجه وی می‌شود، اما نکته مهم و تاسف‌بار این‌جاست که این دختر پیش از انتقال به بیمارستان ساعت‌ها در خیابان به حال خود رها شده بود.
 
رژیم بحرین ارتکاب این جنایت توسط نیروها و مزدورانش را رد کرد، اما تصاویر و فیلم‌های گرفته شده از نحوه سرکوب تظاهرات معترضین بحرینی توسط نیروهای امنیتی این رژیم نشان می‌داد که آنها چگونه با میله‌های آهنین به تظاهرات‌کنندگان بحرینی حمله می‌کنند.
 
به هر روی پس از انتقال شهیده "زهرا صالح" به بیمارستان وی در اثر شدت جراحات وارده به شهادت می‌رسد و رژیم آل‌ خلیفه از ترس رسوایی اقدام به دفن مخفیانه این دختر بحرینی می‌کنند.

از سوی دیگر دادگاه نوجوانان بحرین سه دختر نوجوان بحرینی را که سن آنها فراتر از 12 سال نبود، به اتهام شرکت در راهپیمایی به همراه مادرانش را محکوم کرد.

ریم خلف، وکیل بحرینی در این‌باره گفت: دادگاه نوجوانان بحرین این سه دختر نوجوان را به یک سال تحت نظر بودن و ارائه گزارش هر 6 ماه محکوم کرد.

عباس ، آموزگار وفا + دانلود کتاب خون خدا

العطش ! ... العطش ! ...
اينك تهيه مقدارى آب براى خيمگاه و كودكان حسين ، ضرورى به نظر مى رسد و اين كار به عهده ((عباس )) فرزند على ، اميرالمؤ منين است ، قبلاً يك بار عباس و عدّه اى از ياران به فرات حمله برده اند و پس از يك برخورد و درگيرى مسلحانه با نگهبانان ، به آب دست يافته و اردو را سيراب كرده اند.
( 95)
در خيمه هاى كاروان حسين ، از كودك شيرخوار گرفته تا بيمار و زنان و دختران بى پناه ، محاصره شده ، شب را با گرسنگى و تشنگى به صبح آورده اند. لبهايشان از عطش خشك شده ، با چهره هايى رنگ پريده و صداهايى نازك و ضعيف و گرفته در رنج هستند. شير در پستان مادرها خشكيده است و طفل شيرخوار امام ، در خيمه از فرط تشنگى به حال بيهوشى افتاده است . بعضى از كودكان ، چنان از تشنگى بى تابند كه شنها را از زمين كنار مى زنند و جامه ها را بالا زده ، سينه ها را بر جاى نمناك مشكهاى آب در زمين مى گذارند تا خنك شوند. اضطرابى عجيب بر صحنه حاكم است . تشنگى از يك سو، هياهوى جنگاوران و صداى گام اسبها و فريادها و غرش ها از دگر سو، همه عواملى است كه موقعيت را دردناكتر مى كند و بر اضطراب و تشويش دل بچه ها و زنان مى افزايد. هياهويى كه از جبهه دشمن شنيده مى شود از خودشان نيست ، بلكه اينان چون طبل ميان تهى ، خود، بى اراده و بى شعور و بى شرف اند و اين چوب تطميع حكومت شام است كه به صداشان درآورده است .
در خيمه ها تشنگى بيداد مى كند. تشنگى ! تشنگى ! درون خيمه ها اگر لبى تر مى شود، نه با آب سرد، بلكه با اشك گرم است و سرها بر سينه ماتم مى افتد و كوه كوه اندوه و رنج ، بر دل كودكان مى ريزد، گرچه اين صحنه ها براى قلب مهربان و دردپرور حسين ، بسى رنج آور و ناراحت كننده است ولى دردى بزرگتر امام را رنج مى دهد. درد امت در بند كشيده شده اسلام ، درد اسارت توده مردم در چنگ حكومت استعداد كُشِ استثمارگر مردم فريب ((يزيد))، درد كوتاه فكرى امت ، درد نياز نهال اسلام به خونهاى گرم و تازه و جهادهاى مداوم تا چون پتكى بر مغز به خواب رفته مردم ، فرود آيد و بيدارى و تكان و آگاهى بياورد و به آنان بفهماند كه دنيا دست كيست و در پشت چهارديوارى خانه هاتان و سيمهاى خاردار شهرها و مرزهاتان چه خبر است ؟ و شما مردم ، چنان به ((زندگى )) مشغول شده ايد كه از هيچ جا و هيچ چيز خبر درستى نداريد. اين دردها و بسى دردهاى دگر، امام را چنان بى تاب مى كند كه درد عطش بچه هاى خود و بى سر و سامان شدن دودمان خويش را به هيچ مى گيرد. عنان اسب را آرام مى پيچد و كنار چادرش ايستاده ، مى گويد:
((شما اى كودكان من !
شما گر تشنه آبيد،
جهانى تشنه عدل است ،
شما گر مست از خوابيد،
چه بسيارند مظلومان كه از بيداد كافرها،
شبى هم از شبان ،
در ديده هاشان خواب راحت نيست ،
بدين لب تشنگيها، زندگيها مى شود آغاز،
و روزى مى رسد آخر،
كه رودى از محبّت ، از صفا، ايمان ،
بروى دشت بى نام و نشان كافران مى گسترد دامان ،
و خون ما شرنگ مرگ مى ريزد به كام هر چه بدنام است ...)).
( 96)
اين عطش سوزنده را پاسخى مى بايد گفتن . عباس بن على ، برادر امام ، ماءمور مى شود تا از رودخانه فرات ، اين رود هميشه جارى و پويا، كه آبى زلال در آن روان است ،مشكى پر از آب كرده براى كودكان تشنه بياورد.
ميدان جنگ در ساحل رودخانه است و يك واحد از ارتش ((عمرسعد)) در آنجا موضع گرفته است تا جلوى برداشتن آب را از اين رود بگيرد. ((عباس بن على )) ناگزير است با اين واحد از سپاه درگير شود تا راه رودخانه را به روى خود بگشايد و آب بردارد.
پرچمدار حسين ، تاكنون چند نوبت حماسه آفريده است . در لحظات حساس كه جبهه به بازوى او نياز پيدا مى كند، پرچم را پيش روى امام بر زمين مى كوبد و سلاح به دست مى گيرد و به ميدان مى تازد تا از ياران امام دفاع كند و حلقه محاصره مهاجمان به اصحاب را بشكند.
( 97)
رشادتهايش ، ميدان نبرد را به زير بال خود گرفته است .
عباس ، در حالى كه مشگى خالى را بر دوش گرفته است ، با شمشير به سوى فرات حمله مى برد.
سوار بر اسبى بلند و نيرومند،
جوانى است بلند قامت و تنومند، و اگر بر اسب كوچك سوار شود، اسب بزودى خسته مى گردد و به نفس مى افتد و از پاى درمى آيد و عباس را در ميان ميدان و در دل دشمن خونخوار، پياده مى گذارد.
چهره زيبا و ملكوتى اش ، هيبتى خاص دارد. قامتش رشيد است ، آنچنان كه هرگاه سوار بر اسب مى شود پايش به زمين مى رسد. سيمايش چنان نيكوست كه به او ((قمر بنى هاشم )) مى گويند.
در روز عاشورا،پرچم حسين در دست اوست و علمداركربلاست .
( 98)
همين كه عباس وارد ميدان مى شود، شروع به خواندن رجز حماسى خويش ‍ مى كند و صدايش چنان رسا و قوى است كه هم در جبهه حسين و هم در ميان سپاه دشمن ، آن را مى شنوند. در حالى كه به طرف عمرسعد آن قسمت از سپاه كه كنار رودخانه موضعگيرى كرده اند مى رود شمشير را از نيام مى كشد. اين اولين بار نيست كه يك سوار، به تنهايى به يك واحد بزرگ سپاهى حمله مى كند. پيش از او، بارها شجاعان عرب ، به تنهايى به يك سپاه حمله ور شده اند و در كتابهاى تاريخى درج شده است . عباس چون شيرى خشمگين در ميدان مى غرّد و حمله مى كند و بانگ برمى آورد و مردان جنگاور دشمن ، خود را از دم شمشير او كنار مى كشند.
عباس در نبردهاى تن به تن با دشمن ، ضربه هاى كارى و مهلك بر آنان زده است . در حالى كه پيشروى مى كند، روى اسب از كمر برمى گردد تا بتواند از پشت سر خود دفاع كند و از پشت ، مورد اصابت شمشير قرار نگيرد.
وقتى به رودخانه مى رسد، از اسب فرود مى آيد و در حالى كه عنان اسب را بر بازو دارد به آب نزديك مى شود تا مشگ خود را از آب پر كند. سپس دهانه مشگ را مى بندد.
سينه اش از عطش مى سوزد. در برابرش آب سرد و گوارايى موج مى زند و صداكنان مى غلتد و مى رود. دست عباس مى رود تا كفى از آن آب براى نوشيدن برگيرد.
اما ناگهان ... موجى تند از احساس انسانى در ضميرش مى خروشد و به ياد كام تشنه ياران و كودكان و بالاتر از همه ، به ياد تشنگى امام مى افتد. بر خود نهيب مى زند كه :
((اى نفس ! پس از حسين زنده نباشى ! او و يارانش آشامنده مرگهايند و تو آب سرد مى نوشى ؟!... اين با ديندارى من ناسازگار است )).
( 99)
بدين گونه ، آب را بر آب رود مى ريزد و نفس را در اوج سوزنده ترين تمناى طبيعى اش ، مى شكند و به صورت آموزگار راستين ((وفا)) و ((بى باكى )) در مى آيد و باوفاداريش ، بر غده چركين بى وفاييها و ناجوانمرديها و پيمان شكنيها نيشتر مى زند، اين شيوه هر ((شهيد)) است كه وقتى ديگران را در محروميّت و فقر و نادارى مى بيند و خود و عدّه اى را برخوردار، نه آب گوارا و نه غذاى لذيذ، هيچكدام از گلويش به سادگى پايين نمى رود و دوست دارد آنان كه ((ندارند)) به نوا برسند و برخوردار گردند. از اين رو، به فداكارى و گذشت و ايثار شگفت آورى دست مى زند كه نقطه اوج جايگاه انسانى است و فراز برجسته آدميت را مى نماياند.
عباس ، مشگ پرآب را به دوش مى گيرد و سوار بر اسب مى شود. اكنون ناچار بايد از راهى كه آمده بازگردد و ديگر بار، از ميان سواران دشمن بگذرد. چه عبور سخت و هراس آورى .
همينكه از رودخانه بازمى گردد، او را هدف تير قرار مى دهند و هر قسمت از بدن او كه بى حفاظ است ، هدف تير قرار مى گيرد و پيكانى بر آن فرو مى نشيند.
تيرهايى كه به وسيله كمان ، پرتاب مى شود از فاصله نزديك ، يك سلاح مؤ ثّر و كارى است و اگر به قسمتهاى حساس بدن ، اصابت كند چه بسا سبب قتل مى شود و در قسمتهاى ديگر بدن ، جراحتهاى سخت به وجود مى آورد و قويترين افراد پس از دريافت تيرهاى متعدد و پياپى ، از كار مى افتند. در اينجا مهارت تيرانداز در هدفگيرى و سنجش فاصله محل پرتاب تير تا هدف و محاسبه انحرافاتى كه ممكن است براى يك تير پس از رها شدن از كمان ، در اثر باد و هوا پيش آيد، همه در خور اهميت و جاى توجه و دقت است .
چند تير از جبهه دشمن بال مى كشد و در قسمتهاى بدون حفاظ بدن فرزند على مى نشيند. در درگيريهاى اين لحظه ها، دست راست ((عباس )) آسيب مى بيند و از كار مى افتد. او بدون اينكه روحيه خويش را از دست بدهد، همچنان به نبرد ادامه مى دهد و اين شعرها را بر زبان دارد:
((به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع كرديد، من هماره از آيين و مكتب و دينم حمايت و دفاع مى كنم و در راه اين دين و براى دفاع از امام راستى و يقين و ايمان ، به جهاد خويش ادامه خواهم داد)).
( 100)
اينك با زخمهاى فراوانى كه برداشته و يك دست خود را هم از دست داده است ، با يگانه دست سالمش ، در حالى كه يك مشگ سنگين پرآب ، آزادى عمل دست او را محدود كرده است ، مشغول پيكار است .
تجسم اين صحنه از نبرد، بسى شورانگيز و تحرك زا و عشق آفرين و در عين حال ، غمبار و سوزناك و دردآور است . مردى كه در درگيرى حق و باطل ، بى طرف نمانده و تا مرز جان به جانبدارى اردوى حق برخاسته است ، قامتش ، قله نستوه و بلند، دلش بى كران دريا، و صدايش رعدآسا و پرطنين و با صلابت و در همين حال ، با اين همه افتخار و بزرگى و جلال ، يك ((سرباز))! و اين همه ، رهاورد مذهب و ايمان و عقيده اش .
او آن قدر به رساندن آب به كاروان حسين و سيراب كردن تشنگان ، علاقه نشان مى دهد كه به حفظ جان خويش ، نه !
گاهى نعره مى زند و خروش برمى آورد، ولى اين نعره و فرياد، نه از درد است و نه از ترس و ضعف ، بلكه خروشى است كه دليران شيرمرد در ميدان جنگ برمى آوردند و اين خود از تاكتيكهاى نبرد و فنون جنگ و اسلوب رزم ميدانى است تا در دل طرف ، هراس بريزد و خويش ، قويدل گردد.
خروش و فرياد ((ابوالفضل ))، عصاره تمام فريادهاى در گلو بشكسته اى است كه ياراى برآمدن و مجال جوشيدن و خروشيدن نيافته است و اينك همه آنها، بسيج شده و از حلقوم ((عباس ))، به صورت ((فريادى رعدگون )) بر فرق جبهه دشمن كوفته مى شود. جبهه اى كه افرادش در زندگى شان ، نهال ((سكوت )) مى نشاندند و ميوه ((سكوت )) مى چيدند و مى خوردند، اينك با غرور كوبنده ((فرياد)) و عظمت ((خروش )) رو به رو شده اند. فريادى از اين جبهه برطاق سكوت مرگبار آن جبهه مى خورد و انعكاس صدايش چون آوارى بر سر سپاه شرك كه لباس توحيد پوشيده است فرو مى ريزد.
حماسه ، در متن ((ميدان )) مى درخشد.
ايمان ، بر تابش تيغ علمدار كربلا سوار است .
اهل حق ، در سايه شمشير عباس ، احساس آرامش مى كنند.
پيروان باطل ، از برق آن در هراس و فرارند.
عباس ، شمشير را به دست ديگر مى گيرد و چنين حماسه سر مى دهد:
((سوگند به خدا! هرگز سستى نمى ورزم و از پيشوايم كه زاده محمد پاك و موحد است ، دفاع مى كنم )).
عباس ، داراى بصيرت در دين است ، ايمانش استوار است . مجاهدى بزرگ در ركاب سيّدالشهداست كه اينك به شايستگى ، امتحان عقيده و ايمان و فداكارى و وفايش را مى دهد و در راه ((شهادت ))، گام مى سپارد.
( 101)
اكنون در محاصره نيروهاى دشمن است . عنان اسب را به هر طرف كه مى گرداند، چند سوار، راه را بر او مى بندند. به روى سپاه دشمن ، شمشير مى كشد و عده اى را به خاك مى افكند. حسين (عليه السّلام ) و ياران ، ديگر عباس را كه در محاصره سواران است نمى بينند. هر بار هم كه چشمشان از دور به او مى افتد، او را خون آلود مشاهده مى كنند. ولى عباس هنوز به نبرد خود ادامه مى دهد و از خود و مشگ آب ، دفاع مى كند تا بتواند آن را به اردوى امام برساند و كودكان درون خيمه ها را از تشنگى برهاند و همگى سيراب شوند. اما ضربت شديدى دست چپ او را هم قطع مى كند و او مشگ را به دندان مى گيرد، خون زيادى از تن عباس مى رود. چنان در خون آغشته است كه گويى او را در بركه اى از خون ، غلتانده اند.
بعضى از دشمنان پيش مى آيند و با لحن تمسخرآميز و شماتت بارى مى پرسند:
عباس ! چگونه اى ؟!
و او، نه مى تواند جواب آنها را بدهد و نه در ميدان ، فريادهاى دلاورى بكشد، تيرى بر مشگ مى نشيند و آب بر زمين مى ريزد.
چه فاجعه دردآور و چه حال سختى ، گرزى بر فرق عباس فرود مى آيد و...
عباس از اسب بر زمين مى افتد.
و لحظه اى بعد، زندگى را بدرود مى گويد و با خون خويش ، سند شرف و جوانمردى و وفا و ايمان خود را مى نويسد و با خون آن طومار افتخار را امضا مى كند و شهادت مى دهد و شهيد مى شود.
پيش از شهادت اباالفضل (عليه السّلام ) سه برادر ديگرش ، به نامهاى عبدالله ، عثمان و جعفر كه همه فرزندان ((ام البنين ))اند، به ميدان رفته و پس از نبردهاى شورانگيز، به شهادت مى رسند.
( 102)
عباس ، برجسته ترين چهره اين خانواده است كه همه براى دفاع از حسين ( عليه السّلام ) پرورش يافته اند.
هل من ناصر؟ از دودمان حسين ، عباس ، على اكبر، مجاهد سيزده ساله قاسم و ديگر پسران امام مجتبى و پسران دلاور زينب قهرمان و نيز فرزندانى از مسلم و ديگران از بنى هاشم به شهادت رسيده اند و همگى ، رسالت خون بنياد خويش را در برابر مكتب و عقيده و ايمان خود و نسبت به امام و رهبر خويش ، به خوبى و به كمال ، به انجام رسانده اند و اكنون ، وارث همه اين شهادتها و شهيدان ، حسين بن على (عليهما السّلام ) مانده است .( 103)
و... تنهاست و غريب !
ميدان ، از رزم آوران بنى هاشم و ديگر اصحاب فداكار و جانباز، تهى است و پيكر در خون تپيده فداييان امام ، در ميان رزمگاه بر جاى مانده است ، و حسين ، قهرمان اين نهضت و مرد شماره يك اين حركت خونين و حماسى و جنبش الهى كه تنها مطلوب سپاه عمر سعد است و كشتن او را كه حاضر به بيعت نشده و حكومت جور را به رسميت نشناخته است و براى ادامه زندگى ، با آن بى شرفان پست ، دست نداده است ، در سر دارند. او را يكه و تنها، بدون هيچ ياور و همرزمى ، در برابر خود مى بينند و سرنوشت ، آنان را به لحظه ((امتحان )) كشانده است و كربلا ((صحنه آزمايش )) است و صحنه نماياندن جوهره هر كس بر خود و ديگران ، تا روشن شود كه سره است يا ناسره ؟
((كربلا)) محك تجربه است ، تصفيه گاه است ، ((فتنه )) است
( 104) تا معلوم گردد كه چه كس شايسته ماندن و درخشيدن بر تارك قرنها و جا داشتن در دلها و انديشه هاست و چه كس بايد به ((زباله دانى تاريخ )) افكنده شود.( 105)
كربلا تجلى گاه با ارزش ترين خصلتهاى انسانى همچون : ايمان ، فداكارى ، ايثار، دل آگاهى ، حق خواهى و مرگ كشى است و ((مدرسه )) است و ((آموزشگاه )) و عصاره تاريخ و فشرده همه صحنه هاى نبرد حق و باطل در درازاى تاريخ و پهناى زمين .
و حسين ، تنهاست .
و چهره اش در هاله اى از افروختگى شوق آميز فرو رفته است . بيگمان او در اين حال ، به فلسفه بلندى مى انديشد كه خود و يارانش بر سر آن ، جان را مايه گذاشته اند.
امام رو به دشمن ، فرياد ((هل من ناصر)) مى زند تا طنين آن ، ذرّه اى انسانيت و وجدان خفته را نيز اگر در آن سو موجود است بيدار كند:
آيا يارى كننده اى براى ما هست ؟
و آيا حق طلب و دادخواهى هست كه به خدا روى آورد؟
آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟
آيا فريادرسى هست كه به خاطر خدا به يارى ما بشتابد؟...
( 106)
و جواب ... سكوت !
به خيمه ها برمى گردد و با اهل حرم سخنها مى گويد، سپس ، فرزند شيرخوار خود را به نام عبدالله مى طلبد تا براى آخرين بار با او وداع كند. جلو خيمه ها مى نشيند و كودك را در دامان مى گيرد. مى خواهد كه از لبهاى كودكش بوسه برگيرد كه ناگاه ... از سوى سپاه دشمن ، كه روح يزيدى و فرهنگ اموى سراسر آن لشكرگاه و لشكر را تسخير كرده است و هيچ انسانيت و شرفى در آن يافت نمى شود، تيرى جانسوز برمى خيزد و بر گلوى ((عبداللّه )) مى نشيند و تير، قبل از امام ، گلوى نازك او را بوسه مى دهد.
جنايت هولناكى ، رخ مى دهد.
( 107)
امام ، همچنان كه پيكر خونين فرزند كوچك خود را كه اينك در شمار شهيدان بزرگ درآمده است در آغوش دارد، مشتى از خون اين گلوى نازك برمى گيرد و به آسمان مى پاشد
( 108) يعنى كه :
((خداوندا! اين خون را نيز بپذير)). سپس مى گويد:
((خدايا! اگر نصرت آسمان ، براى ما مقدّر نيست ، پس بهتر از آن را براى ما قرار بده و به سود ما از اين ستمگران انتقام بگير...)).
( 109)
و كودك را به خواهر مبارز و صبورش ((زينب )) مى دهد تا در كنار ديگر كشته ها از دودمانش نهاده شود.
( 110)
حسين ، قبل از اينكه مبادرت به حمله عمومى كند، جنگ تن به تن مى كند. وقتى وارد ميدان مى شود هماورد مى خواهد. هنگامى كه حسين (عليه السّلام ) براى پيكار وارد ميدان مى شود، جسد ياران مقتول خويش را مى بيند ولى نه از دست دادن فرزندان و برادران ، عزم او را براى نبرد، سست مى كند، نه مشاهده اجساد ياران شهيدش كه نتوانسته است جنازه آنان را از ميدان كارزار خارج نمايد.
روحيه اى بسيار عالى دارد، عاشقانه مى جنگد، به عشق شهادت ...
يكى از حاضران صحنه كربلا كه حسين بن على (عليهما السّلام ) را در آن آخرين ساعت رزم ، پس از شهادت ياران و فرزندان ، تنها در حال نبرد مشاهده كرده بود، با اعجاب و شگفتى از روحيه پرتوان آن حضرت ، اين گونه ياد مى كند:
((به خدا سوگند! من هرگز هيچ انسان مغلوبى را كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشد، قويدل تر، استوارتر، پابرجاتر، با جراءت و با شهامت تر از حسين نديده ام ، نه در گذشته و نه پس از آن روز.
در حالى كه به شدّت مجروح بود و هزاران نفر از دشمنان او را محاصره كرده بودند، با همان حال ، وقتى با شمشير به آنان حمله ور مى شد، همچون گله گوسفند، فرار كرده ، ميدان را خالى مى ساختند)).
پس از اين حمله ها و تاراندن مهاجمان ، حضرت به جايگاه و مركز اصلى خويش برمى گشت و مى گفت :(( لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظي مِ)) .
( 111)
ميدان ، صحنه حماسه آفرينى هاى قهرمان كربلاست .
در اين روز، امام ، از بامداد تا موقعى كه آخرين مرد كاروان او به قتل رسيد، پياپى دچار مرگ عزيزان و دوستانش شده است ولى وقتى وارد ميدان مى شود چنان با صداى بلند، هماورد مى خواهد و مبارز مى طلبد كه در سپاه عراق ، همه حيرت مى كنند، سپس رجزهاى حماسى مى خواند و ((عمرسعد)) فرمانده سپاه دشمن را به جنگ مى طلبد.
((عمر سعد))، هفت سال از امام جوانتر است ولى جراءت نمى كند به جنگ حسين (عليه السّلام ) بيايد. امام با استفاده از نقطه ضعف او، به نبرد تن به تن دعوتش مى كند و اين نيز يك شكست روانى براى دشمن است .
به جاى او كس ديگرى وارد ميدان مى شود و پيغام مى آورد كه ((عمر سعد)) خواسته است تسليم شوى تا جان سالم به در برى !
امام حسين (عليه السّلام )فرياد مى زند چنانچه خودعمرسعدهم مى شنود:
((عمر سعد مرا چنان ترسو و سست و خائن پنداشته كه در اين لحظه سرنوشت ، تسليم شوم و پس از آن همه قربانى دادن ، در مقابل كفر و ستم و فسق ، سر فرود آرم و به همه فرزندان و خويشان و ياران سلحشور و پرشكيبى كه در راه خدا و وفادارى به من ، قتل عام شدند، خيانت كنم ؟!...)).
صداى رساى حسين ، روحيه قوى و اراده تزلزل ناپذير او را به خوبى نشان مى دهد. در يك نبرد سخت و حساس ، حسين (عليه السّلام ) هماورد دلير خودش را به نام تميم از پاى مى افكند و حريف ديگرى با شتاب به ميدان مى آيد و همچنين حريف سوم ... و در همه اينها، حسين (عليه السّلام ) چهره پيروز و فاتح نبرد است .
فرصت از دست مى رود و هنگام آن فرا رسيده است كه حمله عمومى آغاز شود، پيش از اينكه فرمان يورش همگانى و حمله عمومى از سوى فرمانده سپاه دشمن صادر شود، حسين از ميدان مراجعت مى كند تا آخرين ديدار خود را با بازماندگان در اين كاروان كوچك ،به انجام برساند.
وقتى كه هدف انسان در عمل ، ((مشخص ))، ((متعالى )) و ((پرجاذبه )) باشد و نيز انسانى كه سراپا شوق و بى تابى و شتاب باشد، براى رسيدن به آن هدف برتر، در اين صورت ، مشكلترين مشكلات و شكننده ترين ضربه ها و بزرگترين سنگهاى سر راه ، به هيچ هم شمرده نمى شود و انسان هدفدار، سر از پا نشناس ، بيگانه با رنج و خستگى ، نستوه و پرتوان و خروشان ، به سوى آن هدف پيش مى تازد و مى بينى كه موانع ، با همه شكنندگيهايش ، از ميان مى رود، برعكس ، آن كس كه ايمانى و يقينى و شور و جذبه اى و كششى و كوششى به سوى هدف مشخص ‍ نداشته باشد، چشمش سراغ بهانه مى گردد و كاهى را كوه مى بيند و يك نابسامانى كوچك و حقير را، دژ تسخيرناپذير و سد پولادين مى پندارد و پياپى به زانو درمى آيد.
مگر حسين ،احساس وعاطفه و رقت قلب و مهر پدرى و علاقه خويشاوندى ندارد؟ چرا، و مگر جدا شدن از كودكان حرم و فرزندان درون خيمه ها و اهل كاروان براى او كه ((قدم در راه بى برگشت )) گذاشته است ، سخت و رنج زا و دردناك نيست ؟ چرا، ولى تا آنگاه كه قطب نيرومندترى در اين ميان نباشد و قلب و فكر و انديشه و روح و احساس و همه چيز حسين را به سوى خود نكشد.
اينك ، آن جاذبه قوى ، در اين صحنه ، دست اندر كار است و حسين ، با ديگرى عشقبازى مى كند و دل مى دهد و جان را مايه مى گذارد و از همه چيز مى گذرد و در ((آخرين وداع ))، تجلى پرشكوه اين راز را مى بينيم .
حسين (عليه السّلام ) اينك با همه هستى اش و همه مظاهر تعلّقات دنيوى به مناى دوست آمده است .
حسين (عليه السّلام ) اكنون ابراهيمى است كه نه يك تن ، بلكه هفتاد و دو قربانى عزيز، و ((ذبح عظيم ))، به قربانگاه دوست آورده است .
مگر نه اينكه در جلوه گاه ((خدا))، ((خود))ى ها رنگ مى بازد؟!
حسين (عليه السّلام ) اينك با يك دنيا اخلاص و ايمان و جذبه و شور، به ((مسلخ عشق )) آمده است .
پيوند او با خدا، او را همچون امّتى راست قامت و استوار ساخته است ، هر چند كه بى ياور است .
يك تنه ، با خصم بى شمار، برابر...
با صدور فرمان حمله از سوى سپاه دشمن ، سپاه كوفه يكباره از جا كنده مى شود و حمله عمومى آغاز مى گردد.
اينك ، ((حسين )) بايستى به تنهايى در برابر عده اى بيشمار
( 112) از خود دفاع كند. اين گروه مى توانند در چند لحظه او را محاصره كنند و از پشت سر و رو به رو و طرف راست و چپ ، ضرباتى بر او وارد سازند و او را به شهادت برسانند.
حسين ، براى اينكه محاصره نشود، پيوسته در حال شمشير زدن ، اسب مى تازد و اسلوب جنگى او ((جنگ با تحرك )) است و طورى از جلو سواران سپاه بين النهرين مى گذرد كه نتوانند محاصره اش كنند.
امام ، به هر سو حمله مى كند، از دشمن خالى مى گردد و هركس از نبرد با او به خود مى لرزد و خوددارى مى كند، ليكن او با فرياد:
(( اَلْمَوت اَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ؛)) ( 113)
كشته شدن ، از ننگ بهتر است ))، باز حمله مى كند.
شمشيرهاى دشمن ، تشنه خون اوست و كينه هاشان زبانه مى كشد و رگبار تير، از هر طرف مى بارد. ضربه هاى تير و نيزه ، آن حضرت را مجروح مى سازد. حسين مجروح و خونين بر زمين افتاده است كه يك دسته از سواران سپاه بين النهرين به سوى كاروان حسين به راه مى افتند تا خيمه ها را غارت و چپاول كرده و زنان و اطفال را اسير كنند. اما حسين (عليه السّلام ) خشمگين مى شود و چنان فرياد مى زند كه در ميان هياهو و غوغاى گوشخراش ميدان جنگ ، فرياد او به گوش ‍ عده اى از افراد دشمن مى رسد. شمر مى پرسد: چه مى گويى ؟ امام پاسخ مى دهد:
((گيرم كه دين و آيينى نداريد و از روز جزا و قيامت هراستان نيست ، لااقل در زندگى خود، جوانمردى و آزادگى داشته باشيد)).
( 114)
آنگاه ، عنان اسب را به طرف خيمه ها برمى گرداند تا از غارت خيمه ها به دست اين بى شرافت مردمان بدسرشت و فرومايه جلوگيرى كند؛ چون چنين مى بينند، يا از روى هراس و يا به خاطر بعضى تعصب ها از حمله به خيمه هاى امام دست مى كشند.
كربلا رنگ مرگ دارد و بوى خون مى دهد و ((هوا چون سرب ، سنگين است )).
تنهايى حسين در اين دشت پر از دشمن ، محسوس است . و چه جانكاه و دردآور.
نداى حسين (عليه السّلام ) خطاب به ياران بزرگش ، همچون مسلم بن عقيل ، هانى بن عروه ، حبيب بن مظاهر، زهير بن قين ، مسلم بن عوسجه ... است .
آنان را كه به شهادت رسيده اند، ياد مى كند و ندا در مى دهد:
اى قهرمانان صفا!
اى تكسواران نبرد!
چرا ندايم را جواب نمى دهيد؟...
( 115)
از بدنهاى غرقه در خون دليران آن دشت خونين ، جوابى نمى شنود.
ولى خونشان ، گوياست و جوشان !
امام به نبرد پر شور خويش ادامه مى دهد. در قلب سپاه دشمن است و هرلحظه چندين تيغ و تيغ زن ، مقابل شمشير امام حسين (عليه السّلام ) است .
قبضه شمشير را با انگشتان خونين خود مى فشرد. دستش مدام در حركت است . اسبش پيوسته بدون لحظه اى درنگ و توقف مى دود و در كام امواج سپاه دشمن فرو مى رود و دگر باره بيرون مى آيد، حسين ، اين رزم آور دلير و اين آزاده مرد آزادانديش ، كه شرافت و شجاعت را همراه شير، از مادر گرفته است ، رو در روى تابش خورشيد، برق تيغش را به چشم دشمن مى زند و بدون وقفه ، پويا و پرتلاش ، با آن روبه صفتان مى جنگد. قدرت ايمان ، به او توانى وصف ناپذير بخشيده است كه در اين تلاش و تكاپوى دايمى اش ، خسته نمى شود. و هنگام حمله به جبهه سياه سپاه دشمن از عمق جان ، بانگ مى زند:
اللّه اكبر! ...
اللّه اكبر! ...
از شمشير امام ، خون مى چكد، از چپ و راست حمله مى كند و دفاع مى نمايد. و با يادآورى هدف مقدسى كه در راه آن به اين جهاد پرداخته و خون پاكش را بهاى بارور گشتن نهال فضيلت اسلام و عدالت دين و حريّت قرآن قرار داده است ، باز خروش برمى آورد و حمله مى كند و شمشير مى كشد و پيش ‍ مى تازد و در قلب سپاه دشمن باز هم نواى روحبخش و فرياد پرطنين حسين :
اللّه اكبر! ...
اللّه اكبر! ...
تير از هر طرف بر او مى بارد. زهى از كمانى كشيده مى شود و تيرى بر پيشانى ((قهرمان كربلا)) مى نشيند. امام با دستش آن را بيرون مى كشد اما از جاى آن ، خون فوران مى زند و بر چهره برافروخته از شوق شهادت او جارى مى گردد.
اكنون ، ديگر چشمان خون گرفته اش دشمن را به خوبى نمى بيند. مى خواهد با گوشه لباس ، خونها را از چشم و روى خود پاك كند كه در همين دم ، تيرى بر سينه اش مى نشيند و در قلب او نفوذ مى كند و كانون آن همه مهر و ايمان و مركز آن همه شور و حماسه و عزت و شرافت ، آسيب مى بيند. هر كس با هر چه كه در دست دارد بر ((امام )) ضربتى مى زند.
و بدين گونه توان امام پايان مى يابد و همچون نگينى بر زمين ((كربلا))مى افتد.
اينك ، كربلا خونرنگ است .
دشت ، از خون حسين (عليه السّلام ) سرخ فام است .
خون او، ترسيم خطّ حائل ميان حق و باطل است .
خون ، خط مى كشد و خط و راه ، از خون سرچشمه مى گيرد.
و به خون ، ختم مى گردد و خون عاشوراييان ،
محك شناخت صادقان و مدّعيان در طول تاريخ مى شود.
اين ((خون )) كه امروز بر ((خاك )) مى ريزد، بر سر راه ستمگران خار مى روياند و پيش پاى آزادگان لاله مى كارد.
((آويزه عرش )) بر زمين افتاده است .
ازدحامى مى شود... غبارى برمى خيزد... و... فرو مى نشيند... و حسين ، طپيده در خون گرم خويش ... در حالى كه آخرين دقايق را مى گذراند، مى گويد:
خدايا! ...
راضيم و جز تو معبودى نمى شناسم .
(( ... رِضىً بِقَضائِكَ وَلا مَعْبُودَ سِواكَ...)) .
( 116)
چهره حسين (عليه السّلام ) از التهاب عشق الهى ، در آستان شهادت ، درخشش خاصّى دارد.
((هلال بن نافع ))، كه در كنار عمر سعد ايستاده است ، وقتى خبر برزمين افتادن حسين را مى شنود، خود را به كنار اين بزرگ مرد در خون طپيده مى رساند.
منظره اى را كه مى بيند، اين گونه ترسيم مى كند:
((حسين را ديدم ، جان مى داد، به خدا قسم ! هرگز كشته به خون آغشته اى را چون حسين بن على ، زيباروى و جذاب و درخشنده نديده ام ، درخشش سيمايش ‍ و شكوه جمال او در آن لحظه مرا چنان به خود مشغول داشت كه از فكر كشته شدن او غافل شدم ...)).
( 117)
سيدالشهدا(عليه السّلام ) چشمان خون گرفته اش را به آسمان مى دوزد، در واپسين دم ، با آفريدگار خويش ، راز و نياز مى كند.
و پس از چند لحظه ... خاموش مى شود و اين ((قلب تپنده )) از حركت بازمى ايستد و همه چيز پايان مى يابد.
نه ! نه ! بلكه آغاز مى گردد.
حسين ، فقط روز ولادت دارد، چرا كه او هرگز نمرده است .
شهادت هم ميلاد سرخ است .
در كربلا هرگز چيزى ((تمام )) نمى شود.
اين پايانى است براى آغازى ديگر...
و اگر پايانى است ، در سخن ماست ، نه در حيات حسين (عليه السّلام ).
( 118)
سر امام از پيكرش جدا مى شود و بر فراز نيزه اى بلند افراشته مى گردد، چشمان خونبار امام ، بر فراز ((نى ))، آيت بلندى حق است .
امام ((جان )) خويش را در راه بقاى ايمان و دين مى دهد و براى رسوا ساختن ((نظام ستم ))، قامت اعتراض برمى افرازد و چون نمى خواهد سايه سياه ذلت و بردگى را بر سر خود و مردمش ببيند، ((نام )) را بر ((ننگ )) بر مى گزيند و به استقبال مرگ مى شتابد و به همراه يارانى سراپا اخلاص و پايمردى و وفا، كه زينت اسلام و افتخار قرآنند، با انتخاب ((شهادت )) رسالت بزرگ خويش را انجام مى دهد، تا به مردمى كه هنوز نمى دانند يزيد دين ندارد و مسلمان نيست بلكه از اسلام به عنوان پوششى براى تبهكارى و فريب و خيانت استفاده مى كند، آگاهى و بيدارى و بصيرت بدهد و به ما و همه نشستگان در كلاس تاريخ و تمامى فرزندان خَلفِ اسلام بياموزد كه چگونه بايد زندگى كنيم و چگونه بايد بميريم .
اين درس بزرگ ، به قيمتى سنگين فراهم مى آيد...
عاشورا هرچه قساوت دارد يكباره بر آنان فرو مى ريزد و صحرايى را كه آسمان از باريدن بر آن بخل مى ورزد از باران سرخ خون ، سيراب مى كند و بيشتر، كه رود خون در آن جارى مى سازد و درختانى را كه ريشه در خون شهيدان صدر اسلام در رزمگاههاى بدر و احد و خيبر و مرج عذراء و... دارد، به ثمر مى رساند.
اكنون سكوتى مرموز بر اين دشت حاكم است . كاروان ، غارت گشته و به آتش كشيده شده است و كاروانيان ، ((اسارت )) را استقبال كرده اند؛
اسارت آزاديبخش را.
اكنون غروب آن روز تيره تر از شام است و همه چيز به حال عادى بازگشته است . چكاچك شمشيرها، شيهه اسبان ، همهمه جنگاوران ، رجزخوانى قهرمانان ، طنين طبل و شيپور... همگى از صدا افتاده است . و ((واى جغدى هم نمى آيد به گوش )) و باد غروب ، از غبارهاى اين دشت ، بر پيكر شهيدان مى پاشد تا مگر پرده اى هر چند نازك بر اين جنايت و فاجعه بكشد.
ولى تابنده اختر را چه مى توان كرد؟ خورشيد را مى گويم كه چهره بر اين خونها سوده و با چهره اى برافروخته و خونرنگ ، بر كوههاى باختر ايستاده و افشاگرى مى كند، تمامى خونهاى ريخته شده را جمع كرده و از افق مغرب به آسمان مى پاشد و سرتاسر افق را حناى خون مى بندد.
اينك ، مغرب ، آيينه اى شده تمام قد، كه تمامى اين فاجعه هاى هولناك را و اين قساوتهاى زشت را به طور روشن نشان مى دهد و دشمن هر چه دستهاى سياهش را بر افق بالا مى برد تا سرخى افق را بپوشاند ولى افق خونين ، بيدارتر است .
هر چه بر پرده هاى سياه دشمن افزوده مى شود، افق ، دامن خون آلودش را بالاتر مى برد و... بالاتر، تا هر چه بيشتر اين تجاوزى را كه به ناموس انسانيت شده است روشن و آفتابى كند و بگويد: حتى زنان و كودكان هم از تعرّض مسلحانه نظام حاكم ، مصون نمانده اند و يزيد، تمام مقررات اسلامى جهاد را زير پا گذاشته و اسلام و سرنوشت مسلمانان را به بازيچه گرفته است ،
( 119) حسين كشته مى شود ولى بار سنگينى را كه بر دوش دارد به پايان مى برد. مسؤ وليتى بزرگ و فداكارى تاريخى مى بايست انجام گيرد و يك گام مثبت و تحول آفرين در اين نقطه عطف تاريخى در اين تنگناى زمانى باريكتر از مو، بود كه برداشته شود... اين مسؤ وليت انجام مى گيرد و آن گام برداشته مى شود. حسين با ((شهادت )) و زينب با ((اسارت )).
اسيران آزاديبخش ، سفر پيامگزارى ((خون )) را در دشت و هامون آغاز مى كنند.

زينب كه قافله سالار اسيران است ، همراه ديگر كاروانيان ، در حالى كه چتر كبود آسمان بالاى سرشان است و سينه گسترده دشت خون گرفته كربلا به زير پايشان ، رسالت خود را آغاز مى كند و او ((پيامبر)) خون هاى كربلاست . مى رود تا خلقها را بياگاهاند كه خود جاى سخن دارد، مفصل و فراوان اينان ، در بامداد اين روز، همه چيز داشتند ولى اينك در شامگاه ، هيچ ندارند، نه ! بلكه همه چيز را اكنون دارند، آينده از آن اينانست ، و حق هميشه پيروز است و ((مگر خورشيد مى ميرد؟)).
((زينب )) در به ثمر رساندن و پيروز ساختن نهضت كربلا، نقشى دارد بس ‍ بزرگ و حياتى .
((پس از آن روز،
چه بسيارند آن زنها
كه طفلان آشنا كردند بر صبر و شكيبايى .
و ما ديديم دنيا را به زيبايى .
پس از آن روز،
چه بسيارند آن مردان
كه ((ننگ )) زندگانى را
به پاس ((نام )) بخشيدند)).
سلام بر حسين ! روزى كه زاده شد
و... روزى كه شهيد شد
و... روزى كه زنده برانگيخته خواهد شد.

برای دانلود کتاب خون خدا (( گزارشى از عاشوراى)) سال 61 هجرى کلیک کنید

اثر : جواد محدثى

http://www.spikytv.com/wp-content/uploads/2008/12/download_icon.png

http://www.al-thekr.org/LIB/DownLoad/kh_khoda.zip

نفس آخر ماهي‌ها بود

http://www.my.1pars.com/uploads/13232545471.jpg

مشك بر دوش به دريا آمد
همه گفتند كه موسي آمد

نفس آخر ماهي‌ها بود
ناگهان بوي مسيحا آمد

از سر و روي فرات ، آهسته
موج مي ريخت كه سقا آمد

او قسم خورده كه سقا باشد
از زماني كه به دنيا آمد

دست بر زير سر آب نبرد
علقمه بود كه بالا آمد

كاش آن تير نمي آمد ، حيف
از بد حادثه اما آمد

انكسار از همه جا مي باريد
از حرم شاه حرم تا آمد

داشت آماده‌ي هجرت مي شد
كه در اين فاصله زهرا آمد

از دل علقمه زيبا مي رفت
مثل آن لحظه كه زيبا آمد

 

علی اکبر لطیفیان

مهدی موعود(عج) در کلام سیدالشهدا(ع)

خبرگزاری فارس: مهدی موعود(عج) در کلام سیدالشهدا(ع)
وجود مقدس امام زمان(عج) در اعتقاد شیعی به عنوان «خونخواه کشته کربلا»(1) شناخته شده و شیعیان همراهى با آن امام منصور براى گرفتن انتقام خون حسین(ع) و یارانش را یکى از آرزوهاى بزرگ خود مى‏دانند(2) تا جایى که در هر عاشورا به یکدیگر این‎گونه سر سلامتى مى‏دهند: «اعظم ‏الله اجورنا بمصابنا بالحسین(ع) و جعلنا و ایاکم من‏ الطالبین بثاره مع ولیه ‏الامام ‏المهدى من آل محمد» (3)
(خداوند پاداش ما را در عزاى مصیبت ‏حسین(ع) بزرگ گرداند و او شما را از جمله کسانى که به همراه ولى‏اش امام مهدى از آل محمد به خونخواهى او برمى‏خیزند قرار دهد.)
در یک کلام نام حسین(ع) و مهدى(ع) براى شیعیان یادآور یک حکایت ناتمام است، حکایتى که آغازگر آن حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و پایان‎بخش آن حضرت بقیة‏ الله‏ الاعظم(ع) است.
در هر حال از آنجا که در اذهان شیعیان این دو وجود مقدس از قرابت و ارتباطى جدایى‏ناپذیر برخوردارند، از همین رو مناسب دیدیم که در ایام اربعین سرور آزادگان به بخشى از معارف ارزش‌مندى که از آن حضرت در ارتباط با فرزند ارجمندش حضرت مهدى(ع) رسیده است اشاره کنیم:

* نسب مهدى(عج)

حضرت اباعبدالله ‏الحسین(ع) در روایت‌هاى متعددى به این موضوع که حضرت مهدى(عج) از فرزندان و نوادگان ایشان است، اشاره کرده‏اند که از جمله آنها روایتى است که در زیر آمده است:
«دخلت على جدى رسول‏الله(ص) فاجلسنى على‏ فخذه و قال‏لى: ان‏الله ‏اختار من صلبک یا حسین تسعة ائمة، تاسعهم قائمهم، و کلّهم فى‏الفضل والمنزلة عندالله سواء» (4)
(بر جدم رسول خدا، که درود و سلام خدا بر او باد، وارد شدم، پس ایشان مرا بر زانوى خود نشانده و فرمود: اى حسین! خداوند از نسل تو 9 امام را برگزیده است که نُهمین نفر از ایشان قیام‏کننده آنهاست و همه آنان در پیشگاه خداوند از نظر فضیلت و جایگاه برابر هستند.)
این موضوع که قائم آل محمد(ص) از نسل حسین(ع) و نُهمین نواده اوست در روایات بسیارى که از طریق شیعه و اهل سنت روایت‏شده، آمده است و هرگونه شک و تردید نسبت‏ به نام و نشان و مشخصات موعود آخرالزمان و آخرین ذخیره الهى را برطرف مى‏سازد.
«دخلت‏ على ‏النبى(ص) فاذا الحسین على فخذه و هو یقبل عینیه و فاه و یقول: انت ابن‌سید، انت امام ‏ابن‏امام، انت ‏حجّة‏ ابن‎حجّة، ابوحجج تسعة من صلبک تاسعهم قائمهم.» (5)
(بر پیامبر خدا وارد شدم و دیدم که آن حضرت در حالى که حسین را بر زانوى خود نشانده بر چشم‌ها و دهان او بوسه مى‏زند و مى‏فرماید: تو آقایى فرزند آقایى، تو امامى فرزند امامى، تو حجتى فرزند حجتى، تو پدر حجت‌هاى نُه‏گانه‏اى، از نسل تو نُهمین حجت و قیام‏کننده آنان بر خواهد برخاست.»

* عدالت‏گسترى مهدى(عج)

عدالت و تشکیل جامعه‏اى بر اساس عدل از آرمان‌هاى همیشگى بشر بوده و در طول هزاران سالى که از زندگى انسان بر کره خاک مى‏گذرد و صدها و هزاران نفر در پى تحقق این آرمان، بشریت ‏خسته از ظلم و ستم را به دنبال خود کشیده‏اند؛ اما جز در مقاطع کوتاهى از زندگى بشر و آن‎هم در سرزمین‌هاى محدود هرگز این آرمان به درستى تحقق نیافته و هنوز هم عدالت آرزویى دست نیافتنى براى انسان عصر حاضر است.
با توجه به همین موضوع در روایت‌هایى که از پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم شیعه وارد شده، گسترش عدالت و از بین بردن ظلم را یکى از بزرگ‌ترین رسالت‌هاى امام مهدى(عج) برشمرده و تحقق عدالت واقعى را تنها در سایه حکومت او امکان‏پذیر دانسته‏اند.
از جمله این روایت‌ها روایتى است که از حضرت اباعبدالله‏ الحسین(ع) نقل شده و در آن آمده است:
«لولم‎یبق من ‏الدنیا الا یوم واحد، لطوّل‏ الله عزّوجلّ ذلک الیوم حتى یخرج رجل من‏ ولدى، فیملأها عدلاً و قسطاً کما ملئت جوراً و ظلماً، کذلک سمعت رسول‏الله(ص) یقول‏» (6)
(اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقى مانده باشد خداوند آن روز را چنان طولانى مى‏گرداند که مردى از فرزندان من قیام کند و دنیا را پس از آنکه از ظلم و ستم پر شده است پر از عدل و داد نماید، من این سخن را از رسول خدا، که درود و سلام خداوند بر او باد، شنیدم.)
پیامبر گرامى اسلامى(ص) نیز قیام عدالت‌گستر نهمین فرزند امام حسین(ع) را چنین بیان مى‏کنند:
«... و جعل من صلب‏ الحسین(ع) ائمة یقومون بامرى... التاسع منهم قائم اهل بیتى، مهدى‏ امتى، اشبه‏ الناس بى فى شمائله و اقواله و افعاله، یظهر بعد غیبة طویلة و حیرة مظلّة، فیعلن امر الله و یظهر دین‏ الله... فیملأ الارض قسطاً و عدلاً، کما ملئت جوراً و ظلماً.» (7)
... خداوند از فرزندان امام حسین، امامانى قرار داده است که امر (راه و روش آیین) مرا بر پا مى‏دارند. نُهم آنان قائم خاندان من مهدى امتم مى‏باشد. او شبیه‏ترین مردمان است‏ به من در سیما و گفتار و کردار. پس از غیبتى طولانى و سرگردانى و سردرگمى مردم ظاهر مى‏شود، آنگاه امر (آیین) خدا را آشکار مى‏سازد... پس زمین را از عدل و داد لبریز مى‏کند پس از آنکه از ستم و بیداد لبریز شده باشد.)

* صابران در غیبت مهدى(ع)

یکى از ارکان انتظار فرج صبر و پایدارى است و انسان منتظر در واقع کسى است که همه سختیها و ناملایمات را به امید رسیدن به آرمان بلند خویش تحمل مى‏کند و از فشار و تهدید زورگویان و طعنه و تکذیب نابخردان هراس به دل راه نمى‏دهد، از همین رو در روایات صبر و انتظار همواره قرین یکدیگر بوده و فضیلت‏ بسیارى براى صبرپیشگان در زمان غیبت‏ برشمرده شده است.
حضرت سیدالشهداء(ع) که خود والاترین مظهر صبر و مقاومت در راه اداى تکلیف الهى است، در بیان مقام منتظرانى که صبر و شکیبایى پیشه ساخته و بر آرمان خویش پایدارى مى‏ورزند، مى‏فرماید:
«منّا اثنا عشر مهدیاً، اولهم امیرالمؤمنین على‎بن ابى‏طالب، و آخرهم التاسع من ‏ولدى، و هو القائم بالحق، یحیى ‏الله به ‏الارض بعد موتها، و یظهر به دین ‏الحق على‏ الدین کلّه، ولو کره ‏المشرکون. له غیبة یرتد فیها اقوام و یثبت فیها على‏الدین‏آخرون، فیؤذون و یقال لهم: «متى هذا الوعد ان کنتم صادقین» اما ان ‏الصابر فى غیبته‏ على‏الاذى و التکذیب بمنزلة ‏المجاهد بالسیف بین یدى رسول‏الله (ص)» (8)
(در میان ما اهل بیت دوازده مهدى وجود دارد که اولین آنها امیرمؤمنان على‏بن‏ ابى‏طالب(ع) و آخرین آنها نُهمین فرزند من است. و اوست قیام کننده به حق، خداوند به وسیله او زمین را پس از آنکه مرده است زنده مى‏کند و دین حق را به دست او بر همه ادیان غلبه مى‏دهد، اگرچه مشرکان نپسندند. براى او غیبتى است که گروهى در آن از دین خدا برمى‏گردند و گروهى دیگر بر دین خود ثابت مى‏مانند، که این گروه را اذیت کرده به آنها مى‏گویند: «پس این وعده چه شد اگر راست مى‏گویید؟» آگاه باشید آن که در زمان غیبت او بر آزار و اذیت و تکذیب صبر کند، همانند کسى است که در مقابل رکاب رسول خدا(ص) با شمشیر به جهاد برخاسته است.)
شاید بتوان گفت فضیلت‌هاى بى‏شمارى در روایات ما که براى منتظران فرج برشمرده‏اند به اعتبار همین صبر و شکیبایى و تحمل مشکلاتى است که منتظران واقعى فرج بر خود هموار مى‏کنند. چنانکه در روایتى که از امام صادق(ع) وارد شده، آمده است:
«... فلایستفرنک ‏الشیطان، فان ‏العزة ‏لله ‏و لرسوله و للمؤمنین، و لکن المنافقین لایعلمون، الا تعلم ان من انتظر امرنا و صبر على یرى من ‏الاذى و الخوف، هو غدا فى زمرتنا... » (9)
(شیطان تو را تحریک نکند. زیرا که عزت از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است؛ لیکن منافقان نمى‏دانند، آیا نمى‏دانى کسى که منتظر امر ما (حاکمیت اجتماعى آرمانى ما) باشد، و بر بیم‌ها و آزارهایى که مى‏بیند شکیبایى ورزد، در روز بازپسین در کنار ما خواهد بود... )

* خصال مهدى(عج)

امام مهدى(عج) عصاره و فشرده عالم هستى(10) و وارث همه انبیا و اولیای الهى است، و خداوند متعال همه خصال نیکویى را که در بندگان صالح پیش از او وجود داشته، در آن حضرت جمع کرده است. به بیان دیگر آنچه خوبان همه دارند او به تنهایى دارد.
در زمینه آنچه گفته شد، روایت‌هاى بسیارى وارد شده که از جمله آنها مى‏توان به روایت زیر که از حضرت اباعبدالله‏ الحسین(ع) نقل شده اشاره کرد:
«فى‏ القائم منّا سنن من ‏الانبیاء: سنّة من نوح، و سنّة من ابراهیم، و سنّة من ‏موسى، و سنّة من‏ عیسى، و سنّة من ایّوب و سنّة من محمّد(ص) فامّا من نوح فطول ‏العمر، وامّا من ابراهیم فخفاء الولادة و اعتزال الناس، وامّا من موسى فالخوف و الغیبة، وامّا من عیسى فاختلاف‏ الناس فیه، وامّا من ‏ایّوب فالفرج بعد البلوى، وامّا من محمّد(ص) فالخروج بالسیف.» (11)
در قائم ما (اهل بیت) سنت‌هایى از پیامبران الهى وجود دارد، سنتى از نوح، سنتى از ابراهیم، سنتى از عیسى، سنتى از ایوب و سنتى از محمّد(ص). از نوح طول عمر، از ابراهیم پوشیده‏ماندن ولادت و کناره‏گیرى از مردم، از موسى ترس و غیبت از جامعه، از عیسى اختلاف مردم درباره او، از ایوب گشایش بعد از سختی‌ها و بلایا و از محمّد(ص) قیام با شمشیر را.

پی‌نوشت‌ها:
1- ر. ک: قمى، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، دعاى ندبه، اصل عبارتى که در دعاى مزبور آمده چنین است: «این الطالب بدم المقتول بکربلاء».
2- ر. ک: همان، زیارت امام حسین(ع) در روز عاشورا. در بخشى از زیارت یادشده چنین آمده است: «فاسئل‏ الله الذى اکرم مقامک و اکرمنى ان یرزقنى طلب ثارک مع امام منصور من اهل بیت محمد»
3- همان جا
4- القندوزى، سلیمان‎بن ابراهیم، ینابیع المودة، نجف، مکتبة ‏الحیدریة، 1411 ق، ص 590، به نقل از: موسوعة کلمات ‏الامام الحسین(ع)، قم، دارالمعروف، 1415 ق، ص‏659، ح 688.
5- حسینى ترمذى، محمد صالح، مناقب مرتضوى، ص‏139، به نقل از: قرشى، على اکبر، اتفاق در مهدى موعود 7، ص 35
6- الشیخ‏ الصدوق، کمال‏ الدین و تمام ‏النعمة، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1359 ق، ج 1، ص‏317، ح 4 به نقل از موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 661، ح‏693
7- همان، ج 1، ص‏257، به نقل از: حکیمى، محمد، عصر زندگى و چگونگى آینده انسان و اسلام، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، 1374، صص‏36-35
8- همان، ج 1، ص‏317، به نقل از موسوعة کلمات‏ الامام ‏الحسین، صص‏666- 655، ح‏703
9- الکلینى، محمدبن‏ یعقوب، الکافى، ج 8، ص‏37، به نقل از حکیمى، محمد، همان، ص‏293
10- در برخى از تفاسیر کلمه «والعصر» به وجود حضرت مهدى(ع) تفسیر شده است
11- علم ‏الیقین، ج 2، ص‏793، به نقل از موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، صص‏669- 668، ح 710


* ویژه‌نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

10 ویژگی امام حسین(ع) از زبان ولی عصر‌(عج)

خبرگزاری فارس: 10 ویژگی امام حسین(ع) از زبان ولی عصر‌(عج)

رای شناخت ماهیت وجودی هر شخصی، باید به نزدیک‌ترین کسان او رجوع کرد و با شنیدن گفته‌هایی که در آن تنها صدق گفتار مشاهده می‌شود، می‌توان افراد شناخت. بر همین اساس، پناه بردن به کلام معصومین(ع) بهترین مرجع و منبع برای شناخت امامان معصوم(ع) است.

امام حسین (ع) نیز به دلیل اثرگذاری خاصی که در مکتب شیعه دارد، و چگونگی زندگی، قیام و شهادتی که داشت، بسیار مورد سؤال امامان بعد از خود قرار گرفت تا شناخت شیعیان از امام سوم خود، بیشتر شود و هر یک از اولاد معصوم ایشان نیز به دنبال ارائه بهترین توصیف در باره شخصیت نورانی سیدالشهدا(ع) بودند. در این نوشتار به صورت خلاصه، سعی شده تا به مناسبت اربعین حسینی، اظهارات حضرت ولی عصر(عج) در باره جد شهیدشان برای بازشناسی شخصیت امام حسین (ع) ارائه شود.

از بهترین توصیفاتی که راجع به حضرت امام حسین (ع) شده، زیارتنامه‌ای است منسوب به حضرت ولی عصر(عج). مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب گرانسنگ خود «نفس المهموم» عباراتی از این زیارت را بدون هیچ تردیدی به حضرت مهدی(عج) نسبت می‌دهد، آنجا که امام مهدی(عج) می فرماید:
«کُنتُ لِلرَّسُولِ وّلَداً و لِلقُرآن سَنَداً وَ للاُمَّة عَضُداً وَ فِی الّاعَهة مُجتَهِداً حافِظاَ لِلعَهد وَ المیثاق ناکِباَ عَن سُبُلِ الفُسّاق تَناوه تأوه المَجهُود طَوِیل الرُکُوع وَ السُّجُود زاهِداَ فِی الدُّنیا ژُهدَ الرّاحِل عَنها ناظِراَ بِعَین المُستَوحِشِینَ مِنها»؛ تو ای حسین! برای رسول خدا فرزند و برای قرآن سند و برای امت بازویی بودی، در طاعت خدا تلاش‌گر و نسبت به عهد و پیمان حافظ و مراقب بودی، از راه فاسقان سر بر می‌تافتی، آه می‌کشیدی، آه آدمی که به رنج و زحمت افتاده، رکوع و سجود تو طولانی بود، زاهد و پارسای در دنیا بودی، زهد و اعراض کسی که از دنیا رخت برکنده است، با دیده وحشت‌زدگان بدان نگاه می‌کردی.

حضرت مهدی(عج) در این عبارات، جد بزرگوار خویش را با 10 عنوان توصیف می‌کند:

1. امام حسین(ع)، فرزند سول خدا (ص) بود، او نواده پیامبر اکرم به شمار می‌رفت، و رسول خدا او را فرزند خویشتن می‌خواند.
2. او سند و پشتوانه قرآن بود. قرآن، با اتکا به وجود مقدس امام حسین(ع)، در جهان استقرار و گسترش یافت و هر آنچه را که قرآن کریم، در قالب الفاظ، بیان فرموده در وجود مطهر حسین(ع) رؤیت و مشاهده می‌شود.
3. آن حضرت بازوی امت بود، امت اسلامی با وجود حضرت حسین(ع) دارای بازویی پر توان و قدرتمند بوده و هست و به همین دلیل می‌تواند همه قدرت‌های ضد خدایی را در هم بشکند و نابود سازد.
4. امام حسین(ع) در راه اطاعت پروردگار، سخت کوش و تلاشگر بود. دعا، نیایش، ابتهال، نماز و مناجات شبانه وی در تاریخ، ضبط شده و خود مایه اعجاب آدمی است.
5. آن بزرگوار نگهدار عهد و میثاق بود. عهد و پیمان با خداوند یا با مردم را هرگز نقض نکرد و ثابت و استوار روی پیمان خویشتن می‌ماند و وفا می‌کرد.
6. او از راه و روش فاسقان و فاجران رویگردان بود. هرگز روی به آنان نیاورد و تمایل به سوی آنان نکرد و چطور ممکن است کسی که فناء‌فی‌الله پیدا کرده به مخالفان فرمان پروردگار روی بیاورد و به آنان تمایل پیدا کند؟!
7. امام حسین (ع) دردمندانه آه می‌کشید، چون ناله کسی که سخت به رنج و زحمت افتاده و بار سنگینی از غصه و اندوه در دل دارد و در سینه‌اش جراحتی التیام‌ناپذیر است.
8. رکوع‌ها و سجده‌های طولانی داشت، مدت‌ها در حال رکوع و سجود می‌ماند و ذکر خدا می‌کرد. به نظر می‌رسد که این جمله، رمز شوق عمیق و ریشه‌دار آن بزرگوار به معبود و محبوب حقیقی‌اش خداوند متعال است و چون از خلوت با خدا و انس به ذات لایزال او لذت می‌برد از این رو سجده را ـ که خلوت با خداست ـ طول می‌داده و احساس خستگی نمی‌کرده است.
9. سیدالشهداء (ع) نسبت به دنیا زاهد، بی‌رغبت و بی‌علاقه بود دنیا در نظر مبارک و خدابین آن حضرت، جلوه و جلا و فروغ و بهایی نداشت، چنان از دنیا اعراض کرده بود که گویا به کلی از آن برکنده شده و قدم در سرای ابدی و جهان آخرت گذاشته است.
10. آنجا که نظر دیگران نظر خریداری و نگاه عاشقانه بود، نظر آن بزرگوار به دنیا نظر انسان وحشت‌زده بود و نگاهش، نگاه دل‌بریدگان از آن، و بالاخره او از دنیا و زرق و برق آن در فرار بود که این چیزها در چشم انسان دریادلی چون امام حسین(ع) کمترین فروغی ندارد.

آب رو تماشا کن! آب همش داره میگه من تشنه ام! من تشنه ام!

مرحوم حاج اسماعیل دولابی عارف معاصر که از مکتب امام حسین علیه السلام عطش معرفتش سیراب شده بود گفتاری درباره تشنگی و آب دارد که نگاهی متفاوت به ندای العطش حسین بن علی و اصحاب شهیدش در روز عاشورا و صحرای کربلاست:

«آب رو تماشا کن. آب همش داره میگه من تشنه ام من تشنه ام. یعنی کو صاحب من؟ کو امام... حسین من آبش بدم. به یه حساب اینو میگه اما به یه حسابم خودش تشنه شه. برو چشمه ها رو نگاه کن ببین چی میگن.

اونم میگه آب. قطره ها هم که چیک چیک میکنن میگن آب. گفت تو که یه قطره هم هستی میگی آب؟ گفت اره دیگه عقب آب می گردم. آّب میاد میاد، قطره ها به هم می رسن میان تا میرسن به رودخونه. اونجا هم آب صدا می کنه. میدونید که هر چی آب صاف تره صداش قشنگ تره. این هم همینجور میره میره میره تا می رسه به شط بزرگی که دیگه اونجا سنگین راه میره. میره به شکم دریا، عزیز من. وقتی به شکم دریا رسید، ساکت شد، آروم شد، خستگی ش در رفت، قاطی اقیانوس می شه. حالا اینا تموم شد، من و شما هم رفتیم به دریا ملحق شدیم.پیش موالیان خودمون رفتیم و مخلوط شدیم. عزیز من نگفتی دریا چرا ناله می کنه؟ چرا این اقیانوس میره آسمون؟ کشتی ها همه فرار می کنن؟ شما که دریا رفتی، آروم شدی، خستگی ات در رفت، قطره بودی رفتی به رود رسیدی به شط رفتی اومدی کربلا خلاص شد، دیگه هیچی نموند. کارت تمام شد. به آخر رسید عمر. عمر دنیا و عمر اخلاق و عمر سلوک و همه به آخر رسید.

گفت تو اقیانوس افتاده بودم، قطره ای بودم تو آب که دیگه شخصیت هم نبود، یه وقت دیدم صداهای مهیبی میاد. این اقیانوس رفته تا آسمون. آب مثل کوه میره تا آسمون. نگو یه مظلومی اذیت شده، یه عزیزی اومده به دریا، هیچی این آب بلند شده روی آسمان.

به آسمان صدا می زنه، به همه عوالم غیب، که بیاید من اینجام، تشنه ام، کمکم کنید! این میگه من تشنه ام! به قطره های عالم میگه بیاید من تشنه ام. نگو میخواد آبشون بده ، میخواد همه اینا رو بکشه تو خودش.»

سزد گر چشم‌ها در خون نشیند/ چو دریا را به روی نیزه بیند

زنده‌یاد «قیصر امین‌پور» شاعر بزرگ انقلاب اشعاری درباره عاشورا و امام حسین(ع) دارد که یکی از مشهورترین آن‌ها مثنوی «نی‌نامه» است.


خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
 
خوشا زان عشق بازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
 
خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن
 
نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
 
نوای نی نوای بی نوایی ست
هوای ناله هایش نینوایی ست
 
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل بیماری سنگ
 
قلم تصویر جانکاهی ست از نی
علم، تمثیل کوتاهی ست از نی
 
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد
 
دل نی ناله‌ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
 
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که این سان شد پریشان بیشه نی؟
 
سری سرمست شور و بی‌قراری
چو مجنون در هوای نی‌سواری
 
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینه او
 
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
 
دلش را با غریبی آشنایی ست
به هم اعضای او وصل از جدایی ست
 
سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال
 
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
 
سری بر نیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
 
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
 
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی
 
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد
 
به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی
 
اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند
 
سزد گر چشم‌ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند
 
شگفتا بی سر و سامانی عشق
به روی نیزه سرگردانی عشق
 
ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنه‌ها زیر سر اوست

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام ...

چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت

 دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است

می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد

وان یکاد از نفس فاطمه برتن دارد

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام

تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه فاطمه با رایحهء گل آمد

ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

و از آن آینه با آینه بالا می رفت

دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد

پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می رفت

گفت: اینبار به پایان سفر می گویم

" بارها گفته ام و بار دگر می گویم"

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است

کهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی است

واژه در واژه شنیدند صدارا اما...

گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

شهر اینبار کمر بسته به انکار علی

ریسمان هم گره انداخته در کار علی

بگذارید نگویم که احد می لرزد

در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می نویسم که "شب تار سحر می گردد"

یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد


سید حیمد رضا برقه ای

عالم همه مست از گل رخسار حسین است

http://khatamolanbeya.persiangig.com/image/Imam-GHarib/Imam-GHarib15.jpg


عالم همه مست از گل رخسار حسین است
ذرات جهان در عجب از کار حسین است

دانی که چرا خانه حق گشته سیه‌پوش
یعنی که خدای تو عزادار حسین است

تا هست جهان هست به فرمان الهی
جبریل امین حاجب درگاه حسین است

جن و ملک و حور و پری در طلب فیض
مامور پذیرایی زوار حسین است

دانی که خرید از دل و جان جان جهانی
با دادن جانی به جهان کار حسین است

سرمایه آزادگی مردی و غیرت
از کوشش و از همت و پیکار حسین است

آن سر که شود شافع ما نزد خداوند
آن سرسر پر نور گهربار حسین است

هر کس به جهان گشته گرفتارنگاری
عمری است که ژولیده گرفتار حسین است
حسن فرحبخشیان (ژولیده نیشابوری)

دردناک‌ترین حادثه در کربلا به روایت کارشناس آمریکایی

پروفسور پیتر ج. چلکوفسکی (Peter J. Chlkowski)، دانشمند آمریکایی لهستانی‌تبار، از دانشمندان متخصص فرهنگ ایران است که هم‌اکنون استاد رشته‌های مطالعات خاورمیانه، شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی در گروه مطالعات اسلامی و خاورمیانه دانشگاه نیویورک است.
وی در گفت‌و‌گو با خبرنگار بین‌الملل خبرگزاری فارس، روایت جالبی از داستان کربلا دارد:
 
* شرق‌شناسی که جذب محرم شد

فارس: آقای چلکوفسکی لطفاً خودتان را برای خوانندگان ما معرفی کنید.
چلکوفسکی: من پیتر چلکوفسکی شهروند آمریکایی هستم. لیسانس خود را در سال 1958 در رشته واژه‌شناسی شرقی از دانشگاه جگیلونیان شهر کراکوف لهستان دریافت کردم و در مدرسه درام همان شهر به تحصیل در رشته هنرهای تئاتری بپرداختم. در سال 1959 به لندن رفتم و در سال 1962 در مقطع فوق لیسانس در رشته تاریخ خاورمیانه اسلامی از مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی فارغ‌التحصیل شدم. در حال حاضر هم بیش از 40 سال است که استاد مطالعات اسلامی و خاورمیانه در دانشگاه نیویورک هستم. بخش عمده‌ای از تحقیقات و مطالعات من مربوط به اسلام شیعی و به‌طور خاص محرم و واقعه کربلا است و در این حوزه تاکنون ۳ کتاب و مقالات متعددی درباره امام حسین و واقعه کربلا نوشته‌ام.

فارس: علت سفر شما به ایران چه بود؟
چلکوفسکی: همان‌طور که گفتم در مقطع لیسانس زبان‌شناسی مشرق زمین خوانده بودم و در ادامه در یکی از دانشگاه‌های انگلیس مطالعات خاورمیانه را ادامه دادم و به همین دلیل با ایران آشنا شدم، به همین دلیل ایران را برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات زبان فارسی انتخاب کردم.

* جایی که با محرم آشنا شدم...

فارس: شما یکی از معروف ترین محققان غربی در حوزه محرم و عاشورا هستید. از آشنایی خود با محرم بگویید.
چلکوفسکی: درباره آشنایی با محرم و عاشورا باید بگویم که قبل از اینکه به ایران سفر کنم چیز زیادی درباره محرم نمی دانستم و زمانی که برای ادامه تحقیقاتم به شهر رشت سفر کردم مصادف بود با ماه محرم و آنجا با یک اجرای تعزیه مواجه شدم. آنجا خیلی شیفته این مراسم شدم و باید اعتراف کنم که یک شبه عاشق محرم شدم. این نمایش برای من که هنرهای نمایشی در لهستان خوانده بودم فوق‌العاده بود. از آن زمان شروع کردم به تحقیق و نوشتن درباره تعزیه و محرم. از این نمایش به قدری هیجان‌زده و شگفت‌زده شده بودم که از آن روز به تحقیق درباره عاشورا و محرم پرداختم.

* هنر تعزیه مرا با محرم آشنا کرد

چیزی که در ابتدا من را به عاشورا و محرم علاقه‌مند کرد - به دلیل اینکه اطلاعی از واقعه عاشورا نداشتم - هنر تعزیه بود. رسم و اجرای فوق العاده ای است. اینکه نقش‌ها دیالوگ خود را با شعر بیان می‌کردند و رنگ‌هایی به‌کار می‌رفت که آدم خوب‌ها و آدم بدها با آن تفکیک شده بودند. من درباره تعزیه تحقیقات گسترده‌ای در کشورهای مختلف دنیا کرده‌ام و ماحصل تحقیقاتم را در یکی از کتابهایم آورده‌ام.

* تعزیه امام حسین در منطقه کارائیب در قرن 19

فارس: امکان دارد یکی از مواردی که در مورد تعزیه و محرم در کشورهای دیگر بررسی کرده‌اید، بگویید؟
چلکوفسکی: در قرن 19 میلادی در منطقه کارائیب، انگلیسی‌ها کارگران سیاه‌پوست را در مزرعه‌های نیشکر به خدمت گرفته بودند و آنها را استثتمار می‌کردند و این کارگران سیاه پوست با انگلیسی ها درگیر شدند ولی از ادامه کار زیر سلطه انگلیسی ها که برای آنها به معنای بردگی بود کنار کشیدند و فرار کردند. به همین خاطر انگلیسی ها برای جبران نیروی کار در مزرعه های نی شکر هزاران نفر را از هند به این منطقه آوردند. جمعیت هندی هایی که به این منطقه آمده بودند مراسم عاشورا را برای دور هم جمع شدن و نشان دادن خود به مردم بومی منطقه انتخاب کردند با وجود اینکه اکثر آنها مسلمان و شیعه نبودند.
این مراسم در این منطقه رفته رفته بومی شد و به با نام تجا که شکل تغییر یافته تعزیه بود برگزار شده است. در این مراسم حسینه های خواصی که ارتفاع سقف آن بسیار بلند بود برپا می شود و از رنگ های متنوعی استفاده میشود.

*فرهنگ عاشورا ایران را در جنگ 8 ساله پیروز کرد

فارس: تاثیر محرم را در میان مردم ایران چگونه دیده اید؟
چلکوفسکی: مردم ایران و در کل شیعیان، واقعه عاشورا را بزرگترین مصیبت تاریخ بشریت می‌دانند. در ایران علاوه بر اینکه فرهنگ عاشورا در تکیه ها و در ماه محرم گرامی داشته می شود در شئون مختلف زندگی مورد توجه قرار می‌گیرد. جمله هر روز عاشوراست و هر روز کربلا است در جنگ 8 ساله تاثیر زیادی در مبارزه سربازان ایرانی داشت و همین مساله باعث انگیزه آنها برای ادامه مبارزه میشد. و اتفاقا همین فرهنگ بود که باعث پیروزی سربازان ایرانی شد. من مسلمان یا شیعه نیستم ولی خیلی مجذوب این فرهنگ شده‌ام.

فارس: آیا بررسی فرهنگ عاشورا تاثیری بر خود شما هم داشته؟
چلکوفسکی: با مرور واقعه کربلا بارها تحت تاثیر قرار گرفته‌ام و اشک درچشمانم جمع شده است؛ ولی به خود اجازه نداده‌ام که گریه کنم چراکه من محقق هستم و نباید تحت تاثیر احساساتم قرار بگیرم.

* شیفته شخصیت حضرت عباس هستم

فارس: چه کسی در واقعه عاشورا شما را بیشتر تحت تاثیر قرار داده است؟
چلکوفسکی: من به‌صورت خاص شیفته شخصیت "حضرت عباس" هستم. من مقالات زیادی را درباره ایشان نوشته و چاپ کرده‌ام و متون زیادی را درباره مراسمی که به حضرت عباس مرتبط می‌شود، جمع‌آوری کرده‌ام.

* حضرت عباس به روایت چلکوفسکی

فارس: اگر بخواهید حضرت عباس را برای مخاطبان آمریکایی معرفی کنید، چه می‌گویید؟
چلکوفسکی: عباس جنگ‌آور، آزادی‌خواه و مدافع شجاع و بی‌باکی است که از حسین و خانواده‌اش محافظت کرد.
عباس فردی است که شما در فارسی به آن می‌گویید پهلوان. عباس پهلوان واقعی بود. او از حسین و خانواده او تا آخرین لحظه محافظت می‌کند. او زمانی که می‌رود برای کودکان آب بیاورد دستانش را از دست می‌دهد بعد مشک را به دهان می‌گیرد و زمانی که می‌بینند او ایستادگی می کند و به راه خود ادامه می‌دهد، او را می‌کشند.

* دردناک‌ترین حادثه کربلا به روایت کارشناس آمریکایی

فارس: دردناک ترین حادثه کربلا از نظر شما کدام حادثه است؟
چلکوفسکی: تشنگی کودکان در خیمه‌ها و طلب آب از عباس داستان دردناکی دارد که مرا واقعاً تحت تاثیر قرار می‌دهد.

فارس: مردم ایران همه علاقه زیادی به حضرت عباس دارند و مراسم زیادی با نام ایشان برگزار می‌شود...
چلکوفسکی: من عاشق مراسمی هستم که نذر حضرت عباس می‌کنند. مانند سفره حضرت عباس. من بسیار در آیین سفره حضرت عباس دقت کرده‌ام و مشاهده کرده‌ام که چقدر زنان شیعه و زنان ایرانی اعتقاد به این رسم دارند ولی متاسفانه من هیچ‌گاه نتوانستم در این مراسم شرکت کنم چون این مراسم را زنان برپا می‌کنند. من شاهد بوده‌ام زنانی را که نذر سفره حضرت عباس کرده‌اند و حاجت گرفته‌اند. برای مثال زنی که بچه‌دار نمی‌شد و از این طریق توانست حاجت خود را بگیرد.


گفت‌وگو از مصطفی افضل زاده

با اولیای دشت نینوا/5; «عمر» از شهدای نخستین و «بشیر» از شهدای آخرین کربلا

قیام حسینی با همه رمز و رازهای آشکار و نهانش، شاهدی برای از جان گذشتگی و ایثار افلاکیانی است که بدون توجه به ظواهر دنیایی، زیباترین و خوش‌ترین عاقبت‌ها را برای خود خریداری کردند.
شهدای کربلا را باید جزو برترین انسان‌های تاریخ و همنشین انبیا‌ء و اولیاء در بهشت جاویدان خدا نامید.
این سلسله مطالب، نوشتاری کوتاه از شرح حال تعدادی از اولیای دشت نینوا با استناد به دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) است که در این بخش «عمر بن خالد صیداوی» و «بشیر بن عمرو حضرمی» معرفی می‌شوند.

* «عمر بن خالد صیداوی»

عمر بن خالد صیداوی، که با نام عمرو بن خالد نیز از او یاد شده است و غلامش که سعد یا سعید نام داشته، از دیگر شهیدان حادثه کربلا به شمار می‌روند. این دو نفر، همراه نافع بن هلال مرادی و مُجمِّع عائذی، با راه‌نمایی طِرِ‌مّاح بن عدی، در راه کوفه و در منزلی به نام «عُذَیب الهِجانات»، به قافله امام (ع) پیوستند.
بر پایه نقل طبری، وی روز عاشورا و در آغاز جنگ، همراه با غلام خود و جابر بن حارث و مجمع بن عبدالله، به صف دشمن، حمله‌ور شدند. سپاه دشمن، آنها را محاصره کردند و ارتباط آنها را با لشگر امام (ع)، قطع کردند؛ اما با یاری عباس (ع) از محاصره خارج شدند، در حالی که مجروح شده بودند. دشمن، دوباره به آنها نزدیک شدند و همگی را یک جا کشتند.
به گزارش سید‌ بن طاووس، عمرو بن خالد، روز عاشورا به امام (ع) گفت: «فدایت گردم! من تلاش کردم که به یارانم بپیوندم و دوست نداشتم که عقب بیفتم و ببینم که تو یکه و تنها، در میان خویشانت، کشته افتاده باشی.»
امام(ع) در پاسخ وی فرمود: «پیش برو! ما هم ساعاتی دیگر، به تو می‌پیوندیم.»
عمرو، به میدان شتاف و آن‌قدر جنگید تا به صف شهیدان پیوست.
در «زیارت ناحیه مقدسه»، نام عمر بن خالد و غلامش، بدین سان آمده است: «سلام بر عمر بن خالد صیداوی! سلام بر سعید، غلام او!»
در « زیارت رجبیه»، نام او عمرو بن خلف، ضبط شده است.
در کتاب «تاریخ الطبری» به نقل از فضیل بن خدیج کندی آمده است: «و اما عمر بن خالد صیداوی، جابر بن حارث سلمانی، سعد، غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله عائذی، در آغاز جنگ، به نبرد پرداختند و با شمشیر‌هایشان، به سوی لشکر ابن زیاد، هجوم بردند. چون آنها به میان لشکر دشمن فرو رفتند، گردشان را گرفتند و آنان را محاصره کرده، از دیگر یارانشان جدا کردند؛ اما عباس بن علی (ع)، بر دشمن یورش برد و نجاتشان داد و آنان، زخمی و خونین، از حلقه محاصره دشمن بیرون آمدند. هنگامی که دشمن به آنها نزدیک شد، با شمشیرهایشان، حمله کردند و در همان آغاز، به نبرد پرداختند تا یک جا به شهادت رسیدند.»
در الملهوف نیز که از کتاب‌های معتبر درباره قیام عاشوراست، آمده است: عمرو بن خالد صیداوی، به میدان آمد و خطاب به حسین (ع) گفت: «ای ابا عبدالله! فدایت شوم! قصد کرده‌ام که به یارانم بپیوندم و دوست ندارم که جا بمانم و تو را یکه و تنها، میان خاندانت، کشته ببینم.»
حسین(ع) به او فرمود: «پیش برو که ما نیز تا ساعتی دیگر به تو می‌پیوندیم».
او نیز پیش رفت و جنگید تا کشته شد. خشنودی خداوند، بر او باد!

* بشیر بن عمرو حضرمی

بشیر بن عمرو حضرمی، که در منابع از وی با نام‌های «بشر بن عمر حضرمی»، «بشیر بن عمرو» و «محمد بن بشیر حضرمی» نیز یاد شده، از یاران استوارگام و با وفای سید‌الشهدا (ع) است.
وی، خبر ناگوار اسارت فرزندنش در ناحیه‌ای مرزی را در کربلا شنید و در حالی که می‌توانست به بهانه آزاد کردن فرزندش صحنه را ترک کند، جوان‌مردی کرد و از امام حسین (ع) جدا نشد. امام (ع) به وی فرمود: «تو از بیعت من، آزادی. پس برو و برای رهایی پسرت، تلاش کن.»
اما وی پاسخ داد: «اگر از تو جدا شوم، درندگان، زنده زنده، مرا بخورند!»
و در گزارشی دیگر، آمده که امام (ع) به وی فرمود که فِدیه (جانْ‌فدای) آزاد کردن فرزندش را هم در اختیارش می‌گذارد؛ اما وی، نپذیرفت و گفت: «هرگز! از تو جدا شوم و از مسافران، خبر تو را جویا شوم؟ به خدا، هرگز این اتفاق نمی‌افتد و از تو جدا نمی‌شوم!»
بر پایه گزارش طبری، «بشیر» و «سُوَید»، آخرین یاران امام (ع) بودند که به خیل شهدای کربلا پیوستند.
وی، در حالی که این اشعار را زمزمه می‌کرد، با سپاه دشمن درگیر شد و به شهادت رسید:
امروز ـ ای نَفْس ـ با خدای مهربان دیدار می‌کنم
و امروز، با احسان تمام، پاداش داده می‌شوی.
بی تابی مکن همه چیز فنا شدنی است
و شکیبایی برای تو، پر بهره‌ترین است، در پیشگاه داور روز جزا.
از وی در زیارت ناحیه مقدسه، چنین یاد شده است: «سلام بر بَشیر بن عمر حضرمی! خداوند، سپاس‌گزار این گفته تو به حسین باشد، آن هنگام که او به تو اجازه داد که بروی اما گفتی: اگر از تو جدا شوم، درندگان، زنده زنده، مرا بخورند! خبر تو را از مسافران، جویا شوم و تو را با وجود کمی یاور، تنها بگذارم؟ هرگز، چنین اتفاقی نمی‌افتد!»
نام او در زیارت رجبیه نیز آمده است.
در «تهذیب الکمال» به نقل از اسود بن قیس آمده است: «به محمد بن بشیر حضرمی گفته شد: «پسرت در مرز ری، اسیر شده است.»
گفت: «او و خودم را به حساب خدا می‌گذارم. نه دوست داشتم که اسیر شود، و نه این که پس از او بمانم.»
حسین (ع)، سخن او را شنید و به او فرمود: «خدا رحمتت کند! بیعتم را از تو برداشتم. برو و برای آزادی کردن فرزندت تلاش کن.»
او گفت: «درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم!»
امام(ع) فرمود: «پس، این جامه‌های گران بها را در اختیار فرزندت قرار ده تا با آنها، فِدیه جان‌فدای برادرش را فراهم کند.»
سپس، پنج جامه به ارزش هزار دینار به او بخشید.»
همچنین در کتاب «مقاتل الطالبیین» به نقل از حمید بن مسلم آمده است: «مردی آمد و به میان لشکر حسین (ع) درآمد و به نزد یکی از یاران ایشان رفت و به او گفت: «از فلان پسرت، خبر رسیده که جنگ‌جویان دیلم، او را اسیر کرده‌اند. پس با من بیا تا در پرداخت فدیه‌اش بکوشیم.»
او گفت: «تا چه کنم؟ او و خودم را به حساب خدا، وا می‌گذارم.»
امام حسین (ع) به او فرمود: «برو که بیعتم را از تو برداشتم و فدیه پسرت را هم به تو می‌بخشم.»
او گفت: «هرگز! از تو جدا شوم و سپس خبرت را از مسافران بپرسم؟ به خدا سوگند که این، هرگز اتفاق نمی‌افتد و از تو جدا نمی‌گردم!»
سپس، به آنان یورش برد و جنگید تا کشته شد رحمت و رضایت خدا بر او باد!

* ویژه‌نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

شش ماه علی بودن را طاقت آوردی ...

http://www.iran-newspaper.com/1381/810727/html/092556.jpg

... تنها تو بودی که خوب فهمیدی

استخوانی که در گلوی علی بود  سه شعبه داشت

         شش ماه علی بودن را طاقت آوردی ...


سید حمیدرضا برقعی

دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم ...

 :: الســــــلام علـــــیک یا حجـــــــة بــــــن الحســـــن ::


دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم *** همه اش کار خودت بود خریدار شدیم

خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف *** صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم

نظرت آمد و دیدیم گنهکاری رفت *** نظرت رفت، و دیدیم گنهکار شدیم

ذره ای شانه ما بار غمت را نکشید *** گرچه یک عمر به روی دل تو بار شدیم

حیف از عمر گرانمایه که خرج تو نشد *** شرمسار تو از این جمعه بسیار شدیم

ز علاج دگران درد بُوَد خوش ما را *** نظر لطف تو دیدیم که بیمار شدیم

واقعا جای سوال است که از بهر ظهور *** ما چه کردیم که اینگونه طلبکار شدیم

لحظه لحظه به خدا جای شهیدان خالی است *** حیف جامانده از آن غافله یار شدیم

آرزو هست ببینیم به این زودیها *** زائر نیمه شب صحن علمدار شدیم

 

به نقل از:  پایگاه اطلاع رسانی خیمه دل سوختگان

http://hajmahmoodkarimi.mihanblog.com

با اولیای دشت نینوا/4; «انس» صحابه رسول‌الله و «جون» غلامی که خوشبو شد

قیام حسینی با همه رمز و رازهای آشکار و نهانش، شاهدی برای از جان گذشتگی و ایثار افلاکیانی است که بدون توجه به ظواهر دنیایی، زیباترین و خوش‌ترین عاقبت‌ها را برای خود خریداری کردند.
شهدای کربلا را باید جزو برترین انسان‌های تاریخ و همنشین انبیا‌ء و اولیاء در بهشت جاویدان خدا نامید.
این سلسله مطالب، نوشتاری کوتاه از شرح حال تعدادی از اولیای دشت نینوا با استناد به دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) است که در این بخش «انس با حارث» و «جَون» غلام «ابوذر» معرفی می‌شوند.

* انس بن حارث

او انس بن حارث بن نُبَیه بن کاهل بن عمرو بن صَعْب بن اسدی بن خزیمه اسدی کاهلی است که به صورت‌های گوناگون، از وی نام برده شده است: انس بن حارث، انس بن حارث کاهلی، انس بن کاهل اسدی، انس بن هزله و مالک بن انس کاهلی.
انس بن حارث، یکی از یاران پیامبر خدا (ص) و امام حسین (ع) به شمار می‌رفته است.
وی از پیامبر خدا (ص) روایت کرده که با اشاره به امام حسین (ع) فرمود: «این پسرم (حسین(ع))، در سرزمینی به نام کربلا، کشته می‌شود. هر کس از شما آن جا بود، حتما به او کمک کند.» و در ادامه همین نقل، آمده است: «انس بن حارث، به سوی کربلا رفت و در کنار حسین(ع)، کشته شد.»
لیکن در گزارش بَلاذُری، آمده است که او، مانند عبیدالله بن حر جُعْفی، از کوفه خارج شد و قصدش این بود که نه با امام (ع) همراهی کند و نه با ابن زیاد. هنگام دیدار امام (ع) به ایشان گفت: «به خداوند سوگند، از کوفه بیرون نیامدم، جز این که جنگ با تو یا همراهی با تو را خوش نداشتم؛ ولی خداوند، در دلم انداخت که تو را یاری کنم و به من جرئت داد که با تو همراه شوم.»
گفتنی است که با توجه به این که انس بن حارث، راوی حدیثی است که پیامبر (ص)، شهادت امام حسین (ع) را پیش‌گویی کرده و این گزارش بلاذری در سایر منابع نیامده است، درستی این گزارش، بعید به نظر می‌رسد؛ بلکه می‌توان گفت: احتمالا،‌ وی همان کسی است که به دلیل شنیدن پیش‌گویی یاد شده، سال‌ها پیش از واقعه کربلا، در این منطقه اقامت گزید تا به فیض شهادت با سیدالشهدا (ع) نایل آید.

در زیارت‌های «رجبیه» و «ناحیه مقدسه» از سیدالشهدا (ع) از انس، چنین یاد شده: «سلام بر انس بن کاهل اسدی!»
همچنین در مقتل «مثیرالاحزان» آمده است: پس انس بن حارثه کاهلی به میدان آمد، در حالی که می‌گفت:‌
کاهل ما و ذودان
و نیز قبیله خِندِف و قیس غَیلان
می‌دانند که قوم من، برای هماوردان، آفت است.
ای قوم من! به مانند شیران خفّان [جایی در نزدیکی کوفه] باشید.
و اکنون، از دشمن با ضرب شمشیر،‌ استقبال کنید.
خاندان علی، [پیرو خداوند] رحمان‌اند
و خاندان حرب [ابوسفیان] پیرو شیطان‌اند.

در کتاب «الامالی» شیخ صدوق نیز به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدش امام زین‌العابدین (ع) آمده است: مالک بن انس کاهلی به میدان آمد، در حالی که می‌گفت:
کاهل آنها و دودان
و نیز قبیله خندف و قیس عیلان می‌دانند که
قوم من، در هم شکننده هماوردان است.
ای قوم من! مانند شیران شرزه باشید
خاندان علی، پیرو (خاندان) رحمان‌اند
و خاندان حرب، پیروی شیطان هستند.
آن گاه، هجده تن از آنان را کشت و سپس به شهادت رسید. رضوان خدا بر او باد!

* جون، غلام ابوذر

جون، که با نام‌های جوین، جون بن حَوی، جون بن حَری، جوین بن ابی مالک و حَوی، در منابع از او یاد شده است.
وی، برده سیاهی بود از یاران امام حسین (ع). وی روز عاشورا خواست تا به میدان برود؛ ولی امام (ع) از وی خواست که از این کار،‌ منصرف شود؛ اما چون، ضمن پافشاری برای رفتن به میدان، به امام(ع) گفت: «به خدا سوگند،‌ بویی بد، تباری پست و رنگی سیاه دارم، پس بهشت را از من دریغ مدار تا بویم، خوش و تبارم، نیکو و رویم سپید شود! نه! به خدا سوگند، از شما جدا نمی‌شوم تا این که خون سیاهم با خون شما، درآمیزد.»
سپس به میدان آمد و با خواندن این اشعار، به صف دشمن، حمله‌ور شد:
فاجران، چگونه می‌بینند شمشیر زدن سیاهی را
که با شمسیر مَشرَفی برنده تیز می‌زند؟
با شمشیری آخته، از فرزندان محمد (ص) دفاع می‌کنم
دفاع می‌کنم از آنان، با زبان و دستم
با این کارها، رستگاری‌ روز وارد شدن (قیامت) را
از معبود یگانه تنها، امید دارم؛
زمانی که شفاعت کننده‌ای همانند احمد، در پیش‌گاه او نیست.
این خدمت‌گزار راستین آل محمد (ص) نیز جنگید تا به خیل شهیدان پیوست. در گزارشی آمده که امام (ع)، بر سر جنازه او ایستاد و برای او، این چنین دعا کرد: «خداوندا! صورت او را نورانی و بویش را خوش گردان و او را با نیکان، محشور کن و میان او محمد و خاندان محمد (ص) آشنایی برقرار نما.»
از امام زین‌العابدین (ع) روایت شده که پس از 10 روز که مردم، برای دفن شهدا آمدند، از جنازه او بوی مشک، استشمام می‌شد.
در «زیارت ناحیه مقدسه» آمده است: «سلام بر جون بن حری، غلام ابوذر غفاری!»

در کتاب «الملهوف» نیز در یاد کرد کشته شدن یاران علی (ع) آمده است: جون، غلام ابوذر، به میدان آمد. او برده‌ای سیاه بود. حسین (ع) به او فرمود: «تو مجازی [که نجنگی]؛ زیرا تو برای عافیت، در پی ما آمده‌ای. پس خود را درگیر گرفتاری ما مکن.»
جون گفت: «ای فرزند پیامبر خدا! من به گاه راحتی، ‌از شما بهره ببرم و به هنگام سختی، رهایتان کنم؟! به خدا سوگند، بوی من، بد و تبارم، پست و رنگ پوستم سیاه است. آیا بهشت را از من دریغ می‌داری تا بویم، خوش و تبارم، نیکو و رویم سپید شود؟ به خدا سوگند، از شما جدا نمی‌شوم تا این خون سیاه با خون‌های شما درآمیزد!»
سپس جنگید تا به شهادت رسید. خشنودی خدا بر او باد!

* ویژه‌نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

ته سیگار «چرچیل» در چاه های نفت را هم حساب خواهیم کرد!

«علیرضا قزوه» مدیر مرکز تحقیقات فارسی و رییس انجمن ادبی بیدل دهلی، روز گذشته و در پی ورود دانشجویان ایرانی به سفارت انگلیسشعر سپیدی سروده است که در پی می‌آید:



این کربلای یک است
و کربلای تازه ما از فردا شروع می‌شود
و خاکریز همان حیاط باغ سفارت است
جنگ جنوب را
همین سفارت به راه انداخت
و چندی پیش
آن همه درخت را دار زدند
شهید همت بالا پرید از دیوار سفارت
شهید تهرانی مقدم
در صف مقدم این جنگ است
یا کافی المهمات
مهمات کم داریم
تنها امن یجیب بخوان و نترس
زیارت عاشورا بخوان و با او باش
و فکر نکن به بدمست‌ها
که قی می‌کنند هر شب
در صفحه‌های فیس بوک
یا کافی المهمات
این کربلای چندم ما بود؟
و کربلای دیگر ما دیروز بود
در اجتماع فتنه‌گران در اینترنت
بنا نیست کربلا تمام شود
که در حیاط سفارت هر روز تعزیه‌ست
دوربین‌ها و جاسوس‌ها دیروز آمدند
آنها هر روز با هیأتی تازه از راه می‌رسند.
گاهی از مغازه‌ای فرش فروشی در روبروی سفارت
انگار تمام نمی‌شود این بازی
تو فکر می‌کنی
اگر سفارت نروج بسته شود
پس ما چگونه به سرزمین اسکیموها برویم؟
و خرس قطبی شکار کنیم
اگر سفارت ایطالیا بسته شود
پس ما در کجا پیتزای پپرونی بخوریم؟
و برج کج نگاه کنیم
اگر سفارت فرانسه بسته شود
پس ما برای تعطیلات آخر هفته
در کدام شانزه لیزه سرسره بازی کنیم و تیاتر ببینیم؟
ببین چه قشقرقی راه انداخته‌اند
دو قلوهای به هم چسبیده انگلیس و اسرائیل
در سایت‌هایشان
اما هنوز بازی ما با انگلیس باقی‌ست
بناست دو کشته ما از سال 59
حساب شود
بناست هزار کشته ما از جنگ‌های جهانی
دویست شهید به‌علاوه هشتصد شهید
تا کودتای شعبان بی مخ
همه حساب شود
حتی آروغ‌های چرچیل
در خیابان زمان شاهی‌اش در تهران
و ته سیگارهای روشنی را
که انداخت در چاه‌های نفت
حتی اجازه‌ای که ندادند به ناصرالدین شاه
برای سفر به جنوب
تمام را حساب خواهیم کرد
و صورتحساب را خواهیم فرستاد
برای روباهی
که با دم بریده از ایران رفت
حتی تیری که خورد به پای ستارخان
از سفارت انگلیس شلیک شد
و پارچه‌ای که با آن مدرس را کشتند
ملحفه شخصی سفیر انگلیس بود
اینجا همیشه دیگ سفارت می‌جوشید
و رقاصه‌ها می‌رقصیدند
فرقی نمی‌کند زن یا مرد
آخوند یا کراواتی
پلو می‌دهند همیشه برای کشتن حسین
حتی گاهی پرچم سیاه هم می‌زنند
و روضه‌خوان هم می‌آورند
همین ابن زیادهای معاصر
ابن زیادهای نو
شمرهای فضانورد
حرمله‌هایی که در کره ماه
دنبال خون علی اصغر می‌گردند
و همیشه آنلاین‌اند
نگاه کن الاغی که پنجه‌اش شبیه انسان است
سر برده در شیره عسل
نگاه کن به حیاط سفارت
دیروز مجلس تعزیه درخت کشان داشتند
آمده‌اند اکسیژن انسانیت را بمکند
معلوم نیست از زیر درخت‌ها
به کجا تونل زده‌اند
به رختخواب جناح سبز
به چاه‌های نفت بصره
به خانه شیخ خزعل جدید
در خواب لحظه‌ای
برادرم قیصر را دیدم
از دیوار سفارت بالا می‌رفت
ایستاده بود و فرمان می‌داد
و شاعران که سفارت را اشغال کردند
و میرزاده عشقی
و شهریار و بچه‌های لشکر عاشورای شعر
سفارت را شعر اشغال کرد
وگرنه آنها
با قطعنامه‌ای تمام درخت‌ها را قطع می‌کردند
درخت‌ها همین انسان‌هایند
که ریشه کرده‌اند در وال استریت
و یزید همین مجسمه آزادی‌ست
همین آدم‌هایند
که نفس‌شان بند است به قطعنامه‌ها
به جای شش
قطعنامه دارند در سینه‌هایشان
با هر نفس قطعنامه‌ای سمی صادر می‌کنند
برای زنده و مرده ما قطعنامه دارند
اینها به هیچ کس رحم نمی‌کنند
اینها یک درصدند
با دویست و بیست بی بی سی
بی بی سی‌هایی که رله می‌شود به الجزیره گاهی
و صدایش شنیده می‌شود از الریاض همیشه
و با ریاضت اقتصادی و نفت شیخ‌ها زنده‌ست
بی بی سی تبر درست می‌کند و بلوا
بی بی سی هر شب چلوکباب وطنی می‌دهد
در کافه نادری شاهزاده‌ها
بی بی سی تا هنوز
ارگان نوکران سفارت خانه‌است
ارگان شاه باجی‌ها
می‌گویی نه
نگاه کن که هنوز
چیزی نمی‌نویسد از الان
و از کسانی که به نیابت از ما
به خیابان آمده‌اند
در تظاهرات بزرگ لندن فریاد می‌زنند
اینها به هیچ کس رحم نمی‌کنند
حتی به مردم خودشان
حتی به اعتبار این مجسمه بدبخت آزادی
و بچه‌ها از خواندن نماز شکر می‌آیند
می گویند:
شکر خدا
فتنه‌گران یتیم شدند!
و کربلا از فردا
شلوغ‌تر خواهد شد.

با اولیای دشت نینوا /3; «نافع‌بن هلال» علوی و «وهب‌بن وهب» نصرانی

قیام حسینی با همه رمز و رازهای آشکار و نهانش، شاهدی برای از جان گذشتگی و ایثار افلاکیانی است که بدون توجه به ظواهر دنیایی، زیباترین و خوش‌ترین عاقبت‌ها را برای خود خریداری کردند. 
شهدای کربلا را باید جزو برترین انسان‌های تاریخ و همنشین انبیا‌ء و اولیاء در بهشت جاویدان خدا نامید. 
این سلسله مطالب، نوشتاری کوتاه از شرح حال تعدادی از اولیای دشت نینوا با استناد به دانشنامه امام حسین (ع) است که در این بخش «نافع بن هلال» و «وهب بن وهب» معرفی می‌شوند. 

* نافع بن هلال 

نافع بن هلال، که با عناوین جَمَلی، بجلی، مرادی و بجلی مرادی در منابع تاریخی از وی یاد شده، از یاران امام علی (ع) و یکی از کوشاترین یاران امام حسین (ع) در جریان کربلا بوده است. 
گفتنی است که شخص دیگری به نام هلال بن نافع، در کربلا حضور داشته که جزو سپاه عمر بن سعد و از گزارش‌گران حادثه کربلاست و گاه، وی با این نافع بن هلال، اشتباه گرفته شده است. 
وی، یکی از چهار نفری است که در راه کوفه، در منزلی به نام «عُذَیب الهِجانات» به امام حسین (ع) پیوستند. هنگامی‌ که امام (ع)، سخنرانی معروف خود را در شب عاشورا خطاب به یارانش ایراد کرد، در پایان فرمود: «من، مرگ را چیزی جز خوشبختی، و زندگی با ستمگران را چیزی جز ملال نمی‌دانم.» در این هنگام، نافع، پس از زهیر بن قین، از جا برخاست و گفت: «به خدا سوگند، ما از دیدار پروردگارمان، ناخشنود نیستیم، و براساس نیت‌ها و بصیرت‌های [درست] خود هستیم. با دوست تو، دوست و با دشمن تو، دشمنیم.» 
نافع بن هلال، در رساندن آب به خانواده امام (ع) نقش مؤثری داشت. وی حوالی شب عاشورا، پرچم‌دار گروهی بود که مأموریت داشتند تا آب تهیه کنند. 
وی هنگامی که علی بن قَرَظه، به بهانه خون‌خواهی برادرش به امام حسین (ع) حمله برد، راه را بر وی بست و با وارد کردن ضربه‌ای به وسیله نیزه بر او، حمله وی را دفع کرد. 
نافع بن هلال، تیراندازی ماهر بود و در روز عاشورا، دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا درآورد و عده‌ای را نیز زخمی کرد و پس از تمام شدن تیرهایش، با شمشیر خود، به صف دشمن زد، در حالی که این رجز را بر لب داشت: 
من غلام یمنی جملی‌ام 
دینم، دین حسین و علی است. 
وی، در نهایت، آن‌قدر جنگید تا هر دو بازویش شکست و به اسارت دشمن درآمد. وقتی او را نزد عمر بن سعد بردند، در حالی که خون بر محاسنش جاری بود، با شهامت تمام، خطاب به او گفت: «به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کشتم، و این، جز آنهایی است که زخمی کردم. خودم را برای تلاشی که کرده‌ام، سرزنش نمی‌کنم، و اگر بازو و مچی برایم مانده بود، نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.» 
عمر بن سعد، به شمر دستور داد تا او را بکشد، نافع، در آخرین لحظات زندگی، خطاب به شمر گفت: «به خدا سوگند، بدان که اگر تو در زمره مسلمانان بودی، بر تو گران می‌آمد که با [ریختن] خون ما به دیدار خدا نائل شوی! ستایش، خدایی را که مرگ ما را به دست بدترین آفریدگانش قرار داد!» 
نام وی در «زیارت رجبیّه» و «زیارت ناحیه»‌ آمده است. در «زیارت ناحیه مقدسه» می‌خوانیم: «سلام بر نافع بن هلال بن نافع بجلی مرادی!» 
در کتاب «تاریخ الطبری»، به نقل از محمد بن قیس آمده است: نافع بن هلال جملی، نام خود را بر سوفار تیرهایش نوشته بود و با همان نشان‌ها، آنها را پرتاب می‌کرد و می‌گفت: «من، جملی‌ام. بر دین علی‌ام.» 
آن‌گاه، دوازده تن از یاران عمر بن سعد را افزون بر زخمی‌ها، از پای درآورد. 
آن‌قدر به او ضربه زدند تا بازوهایش شکست و اسیر شد. شمر بن ذی‌الجوشن، به همراه یارانش، او را گرفت و به سوی عمر بن سعد برد. عمر بن سعد به او گفت: «وای بر تو، ای نافع! چه چیز، تو را وادار کرد که این کار را با خود بکنی؟» 
نافع گفت: «پروردگارم می‌داند که مقصودم، چه بوده است.» 
آن‌گاه، در حالی که خون وی بر محاسنش جاری بود، می‌گفت: «به خدا سوگند، دوازده‌ تن از شما را، افزون بر زخمی‌ها، کشته‌ام و خود را برتلاشم، سرزنش نمی‌کنم؛ و اگر برایم دست و بازو مانده بود، نمی‌توانستید اسیرم کنید.» 
شمر به او گفت: «او را بکش. خدا، کارت را به سامان کند!» 
عمر گفت: «تو او را آورده‌ای. اگر می‌خواهی، او را بکش.» 
شمر هم شمشیرش را برکشید. نافع به او گفت: «بدان که ـ به خدا سوگند ـ اگر از مسلمانان بودی، بر تو گران می‌آمد که خدا را با [ریختن] خون‌های ما، دیدار کنی. پس ستایش، خدایی را که مرگ ما را به دست بدترین آفریدگانش قرار داد!» 
سپس شمر، او را کشت. 

* وَهْب بن وَهْب 

درباره این شخص، افزون بر متونی که خواهد آمد، اطلاعی در دست نیست. گفتنی است که یکی از یاران مشهور و شجاع امام حسین (ع) که به همراه همسرش ام وهب، به کربلا آمده بود و همسرش نیز به شهادت رسید. «عبدالله بن عمیر کلبی» است که شرح حالش در شماره پیشین گذشت. 
برخی متون مربوط به وهب، مشابهت‌ها و مشترکاتی با متون مربوط به عبدالله بن عمیر دارند. همین باعث شده تا برخی محققان، معتقد شوند که وهب به بن وهب، وجود خارجی نداشته است و در واقع، همان عبدالله بن عمیر است که نامش بر اثر خلط، شخص یا اشخاص دیگری پدید آمده‌اند. 
به هر حال، در آنچه اکنون وجود دارد، ضمن مشابهت‌ها و خلط‌ها، تفاوت‌های فاحشی هم بین این دو ماجرا، وجود دارد. بنابراین، ضمن آن که سخن برخی محققان، مبنی بر دو نفر بودن آنها امکان دارد؛ ولی دلایل آنها در حد اطمینان‌آوری نیست و دو نفر بودن آنها، بعید نیست، به ویژه بحث نصرانی بودن وهب که در برخی منابع آمده، با عبدالله بن عمیر که از یاران نامی امام حسین (ع) است، به هیچ وجه، قابل جمع نیست. 
شیخ صدوق در کتاب «الامالی» به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدش امام زین‌العابدین (ع) می‌نویسد: وهب بن وهب، به میدان آمد. او و مادرش، مسیحی بودند که به دست امام حسین (ع)، مسلمان شدند و تا کربلا به دنبال او آمده بودند. وهب، بر اسب، سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [از سپاه دشمن] را کشت و سپس، اسیر شد. 
او را نزد عمر بن سعد ـ که خدا، لعنتش کند ـ آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین (ع) انداختند. مادرش، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد. امام حسین (ع) به او فرمود: «ای ام ‌وهب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوش زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدم محمد (ع)،‌در بهشت خواهید بود.» 
در کتاب «الملهوف» هم آمده است: وهب بن حُباب کلبی، به میدان آمد و خوب، شمشیر زد و نیکو جنگید. سپس، به سوی همسر و مادرش ـ که با او آمده بودند ـ بازگشت و گفت: «ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟» 
مادر گفت: «نه. راضی نمی‌شوم تا آن که در رکاب حسین (ع)، کشته شوی.» 
همسرش نیز گفت: «تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا به [مرگ] خودت، سوگوار مکن.» 
اما مادرش به او گفت: «پسر عزیزم! سخنش را نشنیده بگیر و بازگرد و پیش روی فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا به شفاعت جدش در روز قیامت، نائل شوی.» 
وهب نیز بازگشت و جنگید تا دستانش قطع شد. همسرش، عمود خیمه‌ای را برداشت و به سوی او پیش رفت، در حالی که می‌گفت: «پدر و مادرم، فدایت باد! در دفاع از پاکان حرم پیامبر خدا (ع) بجنگ.» 
وهب، جلو آمد تا او را به سوی زنان بازگرداند؛ اما همسرش، لباس او را گرفت و گفت: «باز نمی‌گردم تا این که همراه تو بمیرم.» 
امام حسین (ع) فرمود: «پاداش خیر، نصیب شما خانواده باد! به سوی زنان، بازگرد، خدا، رحمتت کند!» 
او نیز به سوی آنها بازگشت، و کلبی نیز پیوسته می‌جنگید تا کشته شد. رضوان الهی بر او باد! 
همچنین در کتاب «مقتل الحسین (ع)» به نقل از خوارزمی آمده است: وهب بن عبدالله بن جَناب کلبی ـ در حالی که مادرش همراهش بود ـ بیرون آمد. مادرش به او گفت: «برخیز ـ ای پسرم ـ و فرزند دختر پیامبر خدا (ص) را یاری ده.» 
او گفت: «ای مادر! چنین می‌کنم و ـ به یاری خدا ـ کوتاهی نخواهم کرد.» 
سپس به میدان آمد، در حالی که می‌گفت: 
اگر مرا نمی‌شناسید، من فرزند کلبم 
به زودی، مرا و ضربه‌هایم را خواهیم دید 
و نیز یورش و هجوم مرا در نبرد 
انتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت 
و سختی را در روز سختی می‌رانم. 
جولانم در نبرد، بازی نیست. 
آن‌گاه، حمله کرد و پیوسته می‌جنگید تا گروهی [از سپاهیان دشمن] را کُشت. 
سپس به سوی مادر و همسرش بازگشت و نزدیک آنها ایستاد و گفت: «ای مادر! آیا از من، راضی شدی؟» 
مادرش گفت: «راضی نمی‌شوم، مگر آن که پیش‌روی فرزند دختر پیامبر خدا (ع) کشته شوی.» همسرش به او گفت: «تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا به [مرگ] خود، سوگوار نکنی.» 
مادرش به او گفت: «به سخنش، گوش مده و بازگرد و پیش‌روی فرزند دختر پیامبر خدا (ع) بجنگ تا فردا، شفیع تو نزد پروردگارت باشد.» 
او نیز [برای نبرد] جلو رفت، در حالی که می‌گفت: 
من به تو قول می‌دهم ـ ای ام وهب ـ 
که آنان را با سرنیزه و ضربت شمشیر، بزنم 
ضربه جوان مؤمن به پروردگار 
تا آن که دشمن، تلخی جنگ را بچشد 
من، مردی نیرومند و قوی و خویش‌دار هستم 
و به گاه سختی، ناتوان نیستم 
از [خاندان] عُلَیم بودن، برای من بس باشد، بس 
چرا که تبارم، به کریمان عرب می‌رسد. 
سپس، پیوسته جنگید تا دست راستش قطع شد؛ اما توجهی نکرد و باز جنگید تا دست چپش نیز قطع شد و سپس، کشته شد. مادرش به سوی او آمد تا خون را از چهره‌اش پاک کند که شمر بن ذی‌الجوشن، او را دید و به یکی از غلامانش فرمان داد تا با عمود خیمه، به او بزند. [اون نیز چنین کرد] و سرش را شکست و وی را کشت. او نخستین زنی بود که در نبرد [همراه با] حسین (ع)، به شهادت رسید. 
مجدالائمّه سَرَخسَکی، از ابوعبدالله حداد نقل می‌کند که وهب بن عبدالله، [نخست] مسیحی بود که همراه با مادرش، به دست امام حسین (ع) اسلام آورده بود. وی در مبارزه، بیست و چهار تن پیاده و دوازده تن سواره [از سپاه دشمن] را کشت و سپس، اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد آوردند. او به و هب گفت: «‌حمله‌ات، خیلی سخت بود! » 
سپس، فرمان داد تا گردنش را بزنند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین (ع) بیندازند. 
مادرش، سر وی را برگرفت و آن را بوسید و با عمود خیمه، [به دشمن] حمله کرد و با آن، دو تن را کشت. 
امام حسین (ع) به او فرمود: «ام وهب بازگرد که جهاد، از دوش زنان، برداشته شده است». او نیز بازگشت، در حالی که می‌گفت: «خدای من! امید مرا، قطع مکن.» 
پس امام حسین (ع) به او فرمود: «خداوند، امیدت را قطع نمی‌کند، ای ام وهب! تو و فرزندت، در بهشت، همراه پیامبر خدا (ص) و فرزندانش خواهی بود.»

*ویژه‌نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

دستمال گريه


حتي خدا ، در اول "والفجر" و " مريمش"

سوگند خورده است ، به ماه محرمش


شب هاي قدر محترم و با فضيلتند

اما نمي رسند به شب هاي ماتمش


امروز نه ، غروب همان سال شصت و يك

ما را گره زدند به نخ هاي پرچمش


چشمي كه در بهشت تو ، گريان نمي شود

بايد حواله داد به دست جهنمش


جانم فداي "محتشم" خانواده ات!

به اين " چه نوحه و چه عزا و چه ماتمش "

 

لطيفيان،علي اكبر

سه نقطه ، ص 6 - 85 (با حذف يك بيت)

نگاهی به کتاب «موسیقی عاشورا» اثر تورج زاهدی

هر سال با فرا رسیدن ماه محرم، نواهای ویژه این ایام هم از گوشه و کنار به گوش می‌رسد و انواع ابزار آلات موسیقیایی به کمک هیئت‌ها می‌آیند تا بار دیگر نوای حزن انگیز این ماه خون و حماسه در کوی و برزن جاری شود و دل سوختگان مکتب ایثار و شهادت به سوی خیمه‌گاه‌های برافراشته شده به یاد مظلومیت سالار شهیدان امام حسین(ع) و یارانش روانه سازند. در این میان شاید عزادران حسینی در هنگام حضور در تکایا و هیئت‌های مذهبی به انواع نواهای حزن انگیزی که از اطراف به گوششان می‌رسد در وهله اول توجه چندانی نکنند، اما همین نواهای حزن انگیز هستند که معمولا تا مدت‌ها در یادها می مانند تا خاطره ایام عزاداری سالار شهیدان امام حسین(ع) و یارانش در دشت نینوا را در یادهای عاشقان آن حضرت زنده نگه دارند.

 
برای آشنایی با جنبه‌های مختلف این نواهای حزن انگیز، کتاب «موسیقی عاشورا» اثر تحقیقی و پژوهشی تورج زاهدی منبع معتبری محسوب می‌شود که در بخش‌های مختلف به گونه‌ها و تاریخچه این نواهای عاشورایی پرداخته است. این کتاب محصولی از پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی است که توسط انتشارات سوره مهر در تهران چاپ ومنتشر شده است.
 
نویسنده در فصل اول این مجموعه ضمن اشاره به چهار شاخه: روضه‌خوانی، نوحه‌خوانی، اذان و مناجات و تعزیه و شبیه‌خوانی و با بیان اینکه منهای شاخه سوم، یعنی اذان و مناجات، سه شاخه دیگر به عاشورا مربوط می‌شود. ابراز می‌دارد که روضه‌خوانی مقدم بر تغزیه است و قبل از آن، در ایران رواج داشته است، در مراسم روضه، اشعاری را که در سوگ و رثای سیدالشهدا(ع) سروده شده است، با لحن بسیار محزون و غمناکی می‌خوانند. بنا بر قول نویسنده، هدف از خواندن این اشعار، شریک کردن مستمعان در فیوضات ناشی از شهادت سرور شهیدان است و آواز خوش به این منظور به کار گرفته می‌شود که حاضران متأثر شوند و به گریه بیفتند. وی همچنین بر این باور است که هنر روضه‌خوانی به دلیل ارتباط تنگاتنگی که با شهادت امام حسین (ع) دارد، همیشه توسط اهل منبر و موعظه اجرا می‌شود. همچنین از آنجا که اجرای هنر روضه‌خوانی به هنر آوازخوانی بستگی تام دارد، اهل منبر می‌کوشند که هنر آوازخوانی و به تبع آن، همه گوشه‌های ردیف آوازی موسیقی ایران را فرا گیرند تا در اجرای این هنر، کاملاً موفق از عهده برآیند و تأثیر بیشتری بر شنونده بگذارند.

مؤلف در ادامه به روضه‌خوانان مشهوری از جمله خالقی، سیدباقر جندقی، حاج سیدحسین شیرازی، شیخ طاهر خراسانی اشاره می‌کند. اساساً در سنت موسیقای ایران، مناجات‌خوانی و آواز سنتی ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر داشته‌اند. به گونه‌ای که بیشتر استادان آواز در موسیقی ردیف و دستگاهی، در عین حال مناجات‌خوانی کرده و حتی اذان هم خوانده‌اند. چنان که ادیب خوانساری، از استادان آواز در دوره متأخر، مؤذن مسجد شهر خود بوده است. گفتنی است بزرگ‌ترین استاد آواز در زمانه حاضر، تاج اصفهانی که آخرین فرد بازمانده از اساتید کهن بود و در روز جمعه سیزدهم آذرماه 1360 جهان را بدرود گفت، در مسجد به مکبری و مؤذنی اشتغال داشت و قرآن مجید را با نیکوترین الحان قرائت می‌کرد. پدر او شیخ اسماعیل واعظ اصفهانی مشهور به تاج الواعظین نیز از مشهورترین وعاظ و روضه‌خوانان اصفهان بوده است. در قسمت دیگری از این فصل آمده است «نوحه‌خوانی و روضه‌خوانی به دلیل اینکه پا به پای یکدیگر در ده روز اول محرم در سوگ سرور شهیدان امام حسین (ع) اجرا می‌شود، ارتباط تنگاتنگ و سازمان‌یافته‌ای با هم دارند. بنابراین به اعتقاد نویسنده، شایسته است این دو شیوه از عزاداری را با اعتنا به ارتباطشان با یکدیگر، بدون انفکاک و انفصال مرسوم، مورد تشریح قرار داد، به ویژه که اغلب روضه‌خوانان در عین حال نوحه‌خوانی هم می‌کردند. مهم‌ترین نکته‌ای که در این میان می تواند توجه ما را به خود جلب کند، این است که از میان افراد یاد شده، می‌توان اشخاصی را نام برد که در عین حال، از بزرگترین هنر آواز در موسیقی ردیفی و دستگاهی به شمار می‌آمده‌اند. به همین دلیل است که موسیقی‌دانان و استادان واقعی و اصیل موسیقی سنتی، خصوصاً اساتید هنر آواز، از شیفتگان و معتقدان امام حسین(ع) بوده و همیشه با حضور در مراسم عزاداری ایام عاشورای حسینی، به سوگواری و در واقع هنرنمایی می‌پرداخته‌اند.

نویسنده کتاب سپس اشاره می‌کند به اینکه نوحه‌خوانی نیز در جای خود یک هنر است و نوحه‌خوان می‌تواند تا حد مقام یک هنرمند و یک آوازخوان استاد پیش برود. روح‌الله خالقی در شرح حال یکی از بزرگ‌ترین استادان نوحه‌خوان، به این مطلب اشاره می‌کند: از جمله کسانی که معلم این فن بوده‌اند، از میرزا محمد مکتب‌دار اصفهانی نام می‌برند، در زمان او پامنبری‌ها که قبل از واعظ در پایین منبر نوحه‌ می‌خواندند همچنین اشخاصی که می خواستند آهنگ‌های نوحه سینه‌زنی را خوب فرا بگیرند، نزد او می‌رفتند و طرز خواندن اشعار نوحه را فرا می‌گرفتند. چنان که ملاحظه می‌شود به این ترتیب، خواندن نوحه فنی به شمار می‌آمده است و باید این کار را از اشخاصی که اهل اطلاع بودند یاد بگیرند و البته نوحه‌هایی که با این روش خوانده می شد، اثر مطلوب‌تری داشت.

در بخش دیگری از این کتاب به موضوع موسیقی در تعزیه اشاره شده و بنابر آنچه در این اثر تحقیقی آمده است، جلوه‌های موسیقی در تعزیه، منحصر به موسیقی آوازی نبود، و موسیقی‌سازی را نیز در بر می‌گرفت. هنر موسیقی سازی در هنر تعزیه به دو نوع اجرا در تعزیه‌هایی که سلاطین قاجار در تکیه معروف به تکیه دولت برگزار می کردند که این نوع موسیقی کمتر به متن و محتوای خود تعزیه متکی بود و موسیقی سازی که بر خلاف ساز‌های نوع اول (تشریفاتی) مرکب از سازهایی است که کاملاً به متن و محتوای تعزیه مربوط است و در ترسیم فضای درام و تراژدی‌ عاشورا در این هیئت نمایشی، نقش مهمی را بر عهده داشتند. این ساز‌ها شامل، شیپور، سرنا، نی‌لبک، کوس، دهل و نقاره، سنج و انواع طبل‌ها که به خصوص در زمانه معاصر، سازهایی مثل قره‌نی (یا کلارنیت) و ترومپت به آن‌ها افزوده شده است. نکته مهم دیگری که نگارنده به آن اشاره کرده است اینکه موسیقی اجرا شده توسط این سازها، هیچگاه آوازهای تعزیه را (که توسط خوانندگان تعزیه اجرا می‌شد) همراهی نمی‌کرد. 
 
در قسمت دیگری از کتاب حاضر به نوع دیگری از موسیقی عاشورایی اشاره شده است که این نوع موسیقی نقالی و پرده‌خوانی است که عموماً در موسیقی تعزیه به کار می‌رود. امروزه عده‌ای هر سال در دهه اول محرم، به مساجد و حسینیه‌ها و تکایا می‌روند، و با شرکت در روضه‌های عزای حسینی، موسیقی عاشورایی را عملاً و از نزدیک می‌شنوند. عده‌ای کمتر از گروه قبل، به تماشای تعزیه می‌روند و به موسیقی تعزیه که نوع دیگری از موسیقی عاشورایی است، گوش فرا می‌دهند. اما نوحه از نظر مخاطب، کاملاً با این دو زمینه متفاوت است. زیرا تمامی مردم در آن شرکت دارند و نوحه‌ها را می‌شنوند. نوحه‌های عاشورایی از همان کودکی در گوشمان نقش می‌بندد و برای ما تبدیل به خاطرات بسیار نوستالژیک و مؤثری می‌شود که در ژرفای ضمیر ناخودآگاه ما حضور می‌یابد و هرگز از یادمان نمی‌رود. به اعتقاد نویسنده بسیار مهم است که ذاکرین و نوحه‌خوانان به موسیقی ردیفی و دستگاهی ایران اهمیت فراوان بدهند و نوحه‌های خود را تنها در مایه‌های سنتی اجرا کنند زیرا همچنان که وی در تحقیقی مستقل به نام حکمت معنوی موسیقی به اثبات رسانده، موسیقی ردیفی و دستگاهی، کاملاً با عرفان اسلامی هماهنگ است و اساساً بخشی از از هنر موسیقی در ایران است که کاملاً بر پایه‌های حکمت و عرفان اسلامی قوام آمده است.
نکته‌ای که در اینجا توجه به آن ضروری به نظر می‌رسد این است که امروزه کار بر عکس شده است و ذاکرین از روی آهنگ‌های شناخته شده موسیقی گرته‌برداری می‌کنند و با تغییر شعر آن‌ها، به نوحه‌خوانی در رثای امام حسین(ع) می‌پردازند. اسف‌انگیزتر آنکه اغلب ذاکرین، مبتذل‌ترین و سطحی‌ترین آهنگ‌ها را سرمشق قرار می‌دهند و از روی آن‌ها نوحه می‌سازند. نکته دیگر اینکه موسیقی کوچه‌بازاری نوع خاصی از موسیقی عامیانه است که مواد اولیه‌اش از موسیقی عربی گرفته شده است. این موسیقی ماهیتاً سطحی است و به همین دلیل حتی اگر از ارزشمندترین آهنگ‌های عربی گرفته شود، در شکل جدید تلفیقی اش با زبان عامیانه فارسی، همچنان فاقد ارزش‌های هنری است. البته دانستنی است که موسیقی اصیل عربی، درست مانند موسیقی اصیل ایرانی، ارزش‌های خاص خود را داراست اما این نوع موسیقی هرگز در نوحه‌خوانی مورد استفاده قرار نمی‌گیرد.

کتاب موسیقی عاشورایی ضمن بررسی و ارائه اطلاعاتی مناسب در خصوص این حوزه از موسیقی تحلیل مناسب و کاملی نیز از وضعیت و چشم‌انداز این هنر ارائه می‌نماید که می‌تواند مدخل و منبع مناسبی برای دست‌اندکاران و علاقه‌مندان به هنر موسیقی مذهبی، و همچنین کارشناسان و محققین این عرصه باشد.
 
نویسند: علی الله سلیمی

ضریح حضرت ارباب ...


ضریح مطهر امام حسین(ع) توسط ستاد بازسازی عتبات عالیات هم‌اکنون در شبستان مدرسه علمیه معصومیه(س) در قم در حال ساخت است و عموم عاشقان اباعبد‌الله‌الحسین(ع) می‌توانند کمک‌های نقدی خود برای ساخت این ضریح را به شماره حساب سیبا بانک ملی 0106225536002 واریز کنند.

«حماسه» عنصر کلیدی

آنچه در ادامه می‌خوانید خلاصه‌ای از سخنرانی حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان در شب اول محرم در هیئت دانشجویان دانشگاه هنر است که به موضوع «عنصر شجاعت در هنر و حماسه» اختصاص دارد. 
سلسله سخنرانی‌های این استاد حوزه و دانشگاه در دانشگاه هنر در دهه اول محرم، هر شب از ساعت 22 آغاز می‌شود.


با نگاه زیبایی‌شناختی باید به دین نگریست

توجه به موضوع «هنر و حماسه»، صرفاً به دلیل تناسب مکانی این جلسه با هنر نیست، بلکه به این دلیل است که هنر، محصول و پدیده‌ای است که در زندگی، مصرف روزانه پیدا کرده است. ما اگر هنرمند هم نباشیم، جزء مصرف‌کنندگان دائمی تولیدات هنری هستیم. زندگی انسان عجین با هنر است، لذا باید مصرف‌کنندگان هم به اندازه هنرمندان از این پدیده سر در بیاورند. دلیل دیگر توجه به هنر این است که دین ما اساساً پدیده زیبایی است و با نگاه زیبایی شناختی باید به دین نگریست و وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُم(سوره حجرات، آیه7) دین زیبا است و انسان‌ها را زیبانگر تربیت می‌کند. با استفاده از هنر است که زیبایی دین را می‌توان فهمید و به دیگران هم منتقل کرد.

حماسه مهمترین عامل باقی نگهدارنده قیام امام حسین(ع) است

دلیل توجه به حماسه این است که اهل هنر باید از زاویه حماسه و بویژه حماسه حسینی به هنر نگاه کنند تا هنرشان تقویت شود. حماسه مهمترین عامل باقی نگهدارنده قیام امام حسین(ع) است. اگر این همه غم در کربلا بود، ولی حماسه در کربلا نبود، کربلا فراموش می‌شد. اگر این همه مظلومیت در کربلا بود ولی حماسه در کربلا نبود، کربلا فراموش می‌شد. اگر حماسه نبود، مظلومیت به تنهایی تاب نگهداشتن حماسه حسین(ع) را در دل تاریخ نداشت. اگر محبت ما به امام حسین(ع) بود، ولی با شادی و خرسندی ما از حماسه حسینی نمی‌آمیخت، ما خود نگهدارنده محرم در دل‌هایمان نبودیم و آن را سینه به سینه به دیگران منتقل نمی‌کردیم. ما به حماسه حسینی افتخار می‌کنیم و حماسه، عنصر کلیدی در کربلا است.

حماسه هم لذت مکنون در کربلاست و هم ضرورت جاری در زندگی ما

اگر حماسه از زندگی بشر جدا شود، این بشر، بشری مرده است. سرگرمی‌های انسان اگر با حماسه همراه نباشد، مبتذل خواهد شد. حماسه هم لذت مکنون در کربلاست و هم ضرورت جاری در زندگی ما است. اگر از حماسه لذت نبریم، از چیز دیگری لذت نخواهیم برد و به همین دلیل لازم است به حماسه و هنر بپردازیم.


هنری که با حماسه آشنا شد، حرف‌های بلندی برای گفتن دارد

هنر خالی از حماسه، هنر شهوت و جنایت است. هنری است که موضوع آن نه عاطفه است و نه انسانیت. هنری است که به هواپرستی و خودپرستی منجر خواهد. اما هنری که با حماسه آشنا شد، حرف‌های بلندی برای گفتن دارد کرشمه‌هایی که در سر انگشتان هنرمند باید اثر هنری خلق کند، اگر ناشی از حماسه باشند، بی‌نیاز  از بسیاری از زخارف دنیا به خلق اثر هنری خواهند پرداخت. 

بچه‌های خود را با حماسه تربیت کنیم تا مرد باشند

بچه‌های خود را با حماسه تربیت کنیم تا مرد باشند. وضعیت اخلاق در جامعه، با موعظه اخلاقی درست نمی‌شود، با کلاس اخلاق درست نمی‌شود؛ ولی با حماسه درست می‌شود. 30 سال است که از تمام ادعاهای انقلابی‌گری و مذهبی‌گری ما می‌گذرد ولی مجالس ماه رمضان یک درصد مجالس ماه محرم رونق ندارد. عبادات و اعتقادات، مانند حماسه تأثیرگذار نیستند. حماسه است که مردم را در خیمه عبادت جمع می‌کند و آدم درست می‌کند.

شجاعت یکی از ارکان مهم خلق حماسه است

با توجه به آیه وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات(آیه 55 سوره بقره)، «امتحان با ترس»، هم به عنوان اولین امتحان ذکر شده و هم فراوان‌ترین امتحانی است که خدا از بشر می‌گیرد. بسیاری از اوقات خداوند که می‌خواهد ما را امتحان کند، ما را با ترس امتحان می‌کند تا ببیند «چه موقع» نمی‌ترسیم. در امتحان با ترس، فقر نیست، بلکه «ترس از فقیر شدن» است، مریضی نیست، بلکه «ترس از مریضی» است؛ مرگ نیست، بلکه ترس مرگ است. آشنایی با ابعاد مختلف امتحان با ترس، ضرورت مفهوم مهمی به نام«شجاعت» را نشان می‌دهد و شجاعت یکی از ارکان مهم خلق حماسه است.

ایران را بدون درست کردن جهان نمی‌توان آباد کرد

در شرایط امروز هر آدم مذهبی‌ با اطلاعاتی که کم یا زیاد دارد، می‌تواند در جهان تأثیرات شگرفی بگذارد. جهان به حداقل‌های دانایی‌های شما نیاز دارد، ولی هر کسی به دنبال کاری و شغلی و درآمدی رفته است. این زندگی کارمندی، ضدحماسه است و همه را سرگرم کرده است. از خواب و خیال زندگی محدود خانوادگی بیرون بیائیم. شعار از آبادی ایران اسلامی، قدیمی شده است. ایران را بدون درست کردن جهان نمی‌توان آباد کرد. الان یا باید ریشه ظلم را در جهان کند، یا ظلم جهانی ریشه ما می‌کند. البته در این نبرد، ما جلوتر هستیم؛ ولی حیف است که در چنین حماسه‌ای شریک نباشیم. رسالت جهانی خود را بشناسیم. تو مسئولیت داری که این حماسه را در جهان رهبری کنی. قبل از اینکه حماسه جهانی اسلام سراغ تو بیاید، تو باید سراغ حماسه جهانی اسلامی بروی، در همه جای عالم نیاز به تو هست. زشت است که اینترنت باشد ولی جوان ایرانی از دل جوانان شرق و غرب عالم خبر نداشته باشد.

با اولیای دشت نینوا/2 ; «زهیر» فرمانده جناح راست سپاه و «عبدالله» نخستین مبارز کربلا

قیام حسینی با همه رمز و رازهای آشکار و نهانش، شاهدی برای از جان گذشتگی و ایثار افلاکیانی است که بدون توجه به ظواهر دنیایی، زیباترین و خوش‌ترین عاقبت‌ها را برای خود خریداری کردند. 
شهدای کربلا را باید جزو برترین انسان‌های تاریخ و همنشین انبیا‌ء و اولیاء در بهشت جاویدان خدا نامید. 
این سلسله مطالب، نوشتاری کوتاه از شرح حال تعدادی از اولیای دشت نینوا با استناد به دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) است که در این بخش «زهیربن قین» و «عبدالله بن عمیر کلبی» معرفی می‌شوند. 

* زهیر بن قین 

زُهَیر بن قین بن حارث بَجَلی، یکی از برجسته‌ترین یاران امام حسین(ع) بود که در روز عاشورا، فرماندهی جناح راست سپاه امام حسین(ع) برعهده او بود و نقش مؤثری در برخورد با سپاه کوفه داشت. 
«بَلاذُری» وی را از هواداران عثمان می‌داند. دشمن نیز در عصر تاسوعا، او را عثمانی خواند. شرکت او در جنگ بَلَنجَر ـ که به فرماندهی سلمان باهلی، در دوران حکومت عثمان در گرفت ـ در دست نبودن گزارشی دال بر حضور وی در جنگ‌های دوران زمام‌داری امام علی (ع) و هم‌چنین، مایل نبودن زهیر به ملاقات با امام حسین (ع) در مسیر مکه به کوفه، مؤید این نکته است. 
با این همه، هنگامی که در منزل «زَرود» فرستاده امام (ع) او را برای دیدار با ایشان دعوت کرد، با تشویق همسرش، به حضور امام حسین (ع) رسید و طولی نکشید که با چهره‌ای گشاده ـ که حاکی از تحول اساسی در روحیه او بود ـ ‌به خیمه‌اش بازگشت و دستور داد که آن را به نزدیکی خیمه‌های امام حسین (ع) منتقل کنند.
او خود نیز عصر تاسوعا، در سخنان اندرزگونه‌اش در مقابل دشمن، به تحول خود، اشاره‌ای کوتاه کرد. یکی از سپاهیان کوفه به او گفت: «ای زهیر! تو در نگاه ما، از شیعیان این خانواده نبودی؛ ‌(بلکه) عثمانی بودی؟» 
زهیر، پاسخ داد: «چرا به موقعیت فعلی من، استدلال نمی‌کنی که از آنهایم؟! بدان ـ که به خدا سوگند ـ من هرگز نامه‌ای برای حسین ننوشتم، پیکی به سویش نفرستادم و قول کمکی نیز به او ندادم؛ ولی راه، مرا با او در یک جا گرد آورد و همین که او را دیدم، ‌به یاد پیامبر خدا (ع) و منزلتی افتادم که او در پیش ایشان داشت، و پی بردم که از سوی دشمنانش و گروه شما، چه بر سر او خواهد آمد، دیدم که برای حفظ حق خدا و پیامبرش که شما آن را ضایع کرده‌اید، باید به کمک او بشتابم، در زمره گروه او باشم و جانم را فدای او کنم.» 
ما نمی‌دانیم که در آن ملاقات کوتاه، امام حسین (ع) به زهیر چه فرمود؛ اما از سخنانی که هنگام خداحافظی به یارانش گفت، بعید نیست که یکی از سخنان امام حسین (ع) به او، ‌یادآوری خاطره‌ای مهم و شیرین از جنگ بلنجر بوده باشد. 
زهیر، پس از بازگشت از محضر امام (ع) ‌این خاطره را برای همراهانش تعریف کرد تا شاید بتواند آنان را با خود همراه کند. 
وی خطاب به آنان گفت: «هر کس علاقه‌مند است، از من پیروی کند، وگرنه این آخرین فرصت است. من برایتان ماجرایی را نقل می‌کنم: در بلنجر که می‌جنگیدیم، خداوند، ما را پیروز کرد و به غنایمی دست یافتیم. سلمان باهلی به ما گفت: آیا از پیروزی و غنیمت‌هایی که خدا نصیبتان کرد، خوش حالید؟ گفتیم: آری. به ما گفت: هرگاه جوانان خاندان محمد (ع)‌ را یافتید، شادمانی‌تان از این که در کنار آنان می‌جنگید، بیش از شادی به دست آوردن غنیمت باشد. اینک من، شما را به خدا می‌سپارم.» 
او در ادامه سخنان خود افزود: «هر یک از شما که به شهادت علاقه‌مند است، برخیزد و هر کس که آن را خوش ندارد، بماند.» 
از آن جمعیتی که با او بودند، کسی برنخاست، پس از این لحظه سرنوشت‌ساز، زهیر در صف یاران استوار امام حسین (ع) قرار گرفت. شب عاشوار نیز امام حسین (ع)، ‌خطاب به یاران خود فرمود: «بدانید که به گمانم، امروز، آخرین روزی است که با آنهاییم. من به شما، اجازه دادم و همه شما آزادید که بروید. هیچ عهدی از من برعهده شما نیست. شب، تاریکی‌اش را گسترده است. پس آن را مرکب خود قرار دهید (و بروید).» 
زهیر ، ایستاد و با این جملات زیبا و شگفت‌انگیز، ‌نسبت به آن امام (ع)، اظهار ارادت و وفاداری کرد: «به خدا سوگند، ‌دوست دارم که کشته شوم، آن گاه، دوباره زنده گردم و باز، کشته شوم و تا هزار بار، کشته شدنم تکرار شود؛ و خداوند، با این کشته شدنم، از تو و از این جوانان خاندانت، کشته شدن را برطرف کند.» 
ظهر عاشورا، زهیر، در کنار سعد بن عبدالله حنفی، همراه با نیمی از یاران باقی مانده امام (ع)، خود را سپر دفاعی ایشان قرار دادند. آنان، جلوی امام (ع) ایستادند و امام (ع)‌در پشت آنها نماز خواند. هنگامی که دشمن به خیمه‌های خانواده امام (ع)‌حمله کرد، زهیر ، همراه با ده تن از یاران امام (ع)، در مقابل آنها مقاومت کردند و آنها را به مواضع خود، بازگرداندند و او، این اشعار ار خطاب به امام حسین (ع) خواند: 
«امروز، جدت پیامبر (ع)‌را دیدار می‌کنیم 
و حسن و علی مرتضی را 
و جعفر، دارنده دو بال (در بهشت)،‌جوان مرد دلیر را» 
زهیر، پس از نبردی سنگین و قهرمانانه، به دست «کثیر بن عبدالله» و «مهاجر بن اوس»، شهید شد. لحظه‌ای که او به زمین افتاد، امام (ع)‌خطاب به این مجاهد بزرگ، چنین فرمود: «خداوند، تو را از [رحمتش] دور نکند ـ ای زهیر ـ و کشنده‌ات را لعنت نماید؛ همانند لعن کسانی که آنها را به بوزینه و خوک، تبدیل کرد!» 

* عبدالله بن عُمَیر کَلبی 

عبدالله بن عمیر کلبی که عبدالله بن تمیم کلبی نیز گفته شده، از یاران امام علی (ع) و امام حسین (ع)،‌ شمرده شده است. 
وی در کوفه زندگی می‌کرد. وقتی شنید که مردم برای جنگ با امام حسین (ع)،‌ آماده می‌شوند، تصمیم گرفت که برای یاری امام (ع)، خود را به کوفه برساند. 
وی این تصمیم را با همسرش در میان گذاشت. وی، ضمن تأیید تصمیم شوهرش، به او گفت: «مرا نیز همراهت ببر.» آنها شبانه، خود را به کربلا رساندند. 
عبدالله، رزمنده‌ای شجاع و دلیر بود که با تشخیص امام حسین (ع)، ‌به عنوان نخستین مبارز، به نبرد دو تن از شجاعان دشمن رفت و آنها را به هلاکت رساند و در هجوم گروهی دشمن نیز، پس از هلاکت دو تن دیگر از آنان، به عنوان دومین شهید از یاران امام (ع) به خیل شهیدان پیوست. 
پس از شهادت عبدالله، همسرش نیز ـ که در کنار جنازه او می‌گریست ـ‌ به وسیله غلام شمر ـ که رستم نام داشت ـ به خیل شهیدان پیوست. در زیارت‌های رجبیه» و «ناحیه مقدسه» آمده است: «سلام بر عبدالله بن عمیر کلبی!» 
تاریخ‌الطبری، که یکی از معتبرترین کتب تاریخی اسلام است، و در خصوص واقعه عاشورا، مطالبی در آن درج شده است، به نقل از «ابو مخنف» درباره «عبدالله بن عمیر کلبی» آمده است: «ابو جناب» برایم گفت: از میان ما، مردی به نام عبد الله بن عمیر، از قبیله بنی علیم بود که ساکن کوفه بود و خانه‌اش، نزدیک چاه جعد، در محله قبیله هَمْدان بود. همسرش به نام ام وهب دختر عبد، از قبیله نمر بن قاسط نیز با او بود. عبدالله، گروهی را در نخیله دید که آماده اعزام به سوی حسین (ع) هستند. پرس و جو کرد. به او گفتند: به سوی حسین، فرزند فاطمه، دختر پیامبر خدا، اعزام می‌شوند. 
گفت: به خدا سوگند، بر جهاد با مشرکان، حریص بودم و اکنون، امیدوارم که پاداش جهاد با این افراد که با فرزند دختر پیامبرشان می‌جنگند، نزد خدا، کمتر از پاداشم در جهاد با مشرکان نباشد. 
پس نزد همسرش رفت و آنچه را شنیده بد، به او خبر داد و از قصد خود، آگاهش کرد. زن گفت: درست اندیشیده‌ای. خداوند، تو را به درست‌ترین امور، برساند. به انجام برسان و مرا نیز با خود، ببر. او شب‌ هنگام، همراه همسرش خارج شد تا نزد حسین (ع) آمد و در کنارش ماند تا هنگامی که عمر بن سعد، به حسین (ع) نزدیک شد و تیری انداخت. مردم نیز تیراندازی کردند. یسار، غلام زیاد بن ابی سفیان و سالم، غلام عبیدالله بن زیاد، به مدان پا نهادند و مبارزه طلبیدند. 
در پاسخ او، حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر برخاستند؛ اما حسین (ع) به آن دو فرمود: «بنشینید!» 
سپس عبدالله بن عمیر کلبی برخاست و گفت: ای ابا عبدالله! خدایت رحمت کند! به من اجازه بده. به نبرد هر دو می‌روم. 
حسین (ع) ـ که او را مردی گندمگون، قد بلند، با دستانی ستبر و چهارشانه دید ـ فرمود: «گمان می‌کنم که او، ‌کشنده هماوردان خود باشد. اگر می‌خواهی، برو» 
او به سوی آن دو غلام آمد. گفتند: «تو کیستی؟» 
خود را معرفی کرد. گفتند: «تو را نمی‌شناسیم. زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بریز بن خضیر، باید بیایند.» 
یسار، جلوی سالم، ایستاده بود. کلبی به او گفت: «ای فرزند زن زناکار! آیا به مبارزه با یکی از مردم عادی، بی رغبتی؟ هیچ کس از مردم به سوی تو بیرون نمی‌آید، مگر آن که از تو بهتر است.» سپس به او هجوم برد و او را با شمشیرش زد تا مرد. 
در همان هنگام زدن او، سالم به او حمله کرد که مردم، فریاد کشیدند: «غلام، به تو رسید!» 
کلبی، متوجه او نشد تا او بر سرش رسید و بلافاصله، ضربه‌ای به او زد که کلبی با دست چپش، خود را از آن ضربه حفظ کرد؛ اما انگشتان دست چپش پرید. سپس کلبی به او حمله کرد و آن قدر او را زد تا کشته شد. 
سپس، در حالی که هر دو نفر را کشته بود، جلو آمد، در حالی که چنین رجز می خواند: 
«اگر مرا نمی‌شناسید، من فرزند کلبم 
خاندانم در میان علیم، مرا بس باشند، بس! 
من، مردی نیرومند و قوم و خویش‌دار هستم 
و به گاه سختی‌ها، ناتوان نیستم. 
من به تو قول می‌دهم ـ ای امّ وهب ـ 
که با نیزه و شمشیر، بر آنان، ضربه می‌زنم؛ 
ضربه جوان مؤمن به خداوند.» 
ام وهب، همسر او نیز عمود خیمه‌ای را برداشت و به سوی شوهرش رفت و به او گفت: «پدر و مادرم، فدایت باد! برای پاکان نسل محمد (ع) بجنگ.» 
او نیز به سوی زنش آمد و وی را نزد زنان، باز گرداند؛ اما زن، به لباس او چسبید و گفت: من، تو را وا نمی‌نهم تا آن که همراه تو جان بدهم. 
امام حسین (ع) او را ندا داد و فرمود: «برای خانواده شما، پاداش نیکو باد! خدا، رحمتت کند! به نزد زنان، باز گرد و کنار آنان بنشین که جنگ، بر زنان واجب نیست». 
ام وهب هم به سوی زنان، بازگشت ... 
حسین بن عُقبه مرادی، به نقل از زبیدی برایم گفت: «... شمر بن ذی الجوشن، در جناح چپ به آنان حمله کرد؛ اما یاران حسین (ع) در برابرش ایستادگی کردند و با او و یارنش، زد و خورد کردند و سپس، از هر سو بر حسین (ع) و یارانش، هجوم آوردند و عبدالله کلبی، کشته شد. او افزون بر آن دو نفر نخست، دو تن دیگر را نیز کشت و به شدت جنگید. هانی بن ثُبَیت حَضرَمی و بُکَیر بن حیّ تَیمی از قبیله تیم الله بن ثعلبه، به او حمله کردند و او را کشتند. او دومین کشته یاران حسین (ع) بود ...». 
نُمَیر بن وَعْله نیز برایم گفت: «... همسر کلبی به سوی شوهرش آمد و نزد و نشست و غبار را از او زدود و گفت: «بهشت، گواریت باد!» شمر بن ذی الجوشن به غلامش رستم گفت: «با عمود خیمه، بر سرش بکوب.» او بر سر آن زن کوبید و سرش شکست. سپس همان جا، جان داد.»

* ویژه‌نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

برنامه مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) در بیت رهبری


همزمان با فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع)، امسال نیز همچون سال‌های گذشته مجلس عزاداری در حضور رهبر معظم انقلاب برگزار خواهد شد.

این مراسم از هفتم تا دوازدهم محرم (1433 ه.ق) برابر با شنبه 12/9/90 تا پنج‌شنبه 17/9/90، به مدت 6 شب، همراه با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء در حسینیه امام خمینی(ره) واقع در خیابان فلسطین، تقاطع خیابان آذربایجان برگزار می‌شود.

همچنین هر شب قبل از اقامه نماز مغرب و عشاء، احکام شرعی توسط حجت‌الاسلام فلاح‌زاده بیان می‌شود.


بنا بر این گزارش برنامه این مراسم به شرح زیر است:
 
شب اول شنبه 7 محرم 12/9/90:
قرائت قرآن توسط آفای سعیدیان صورت می‌گیرد و مداح پیش از سخنرانی ماهرخسار است و حجت‌الاسلام عالی سخنرانی شب اول خواهد بود و در پایان حاج منصور ارضی و حسین سازور نوحه‌سرایی خواهند کرد.

شب دوم یکشنبه 8 محرم 13/9/90:

در این شب «محسن اعتمادیان» مداح پیش از سخنرانی است و حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی سخنران اصلی خواهد بود و در پایان حاج علی انسانی نوحه‌سرایی خواهند کرد.

شب سوم دوشنبه 9 محرم 14/9/90:
در این شب احمد چینی مداح پیش از سخنرانی است و حجت‌الاسلام و المسلمین علم‌الهدی سخنران اصلی خواهد بود و در پایان سعید حدادیان نوحه‌سرایی خواهند کرد.

شب چهارم سه‌شنبه 10 محرم 15/9/90:
در این شب آقای عاصی مداح پیش از سخنرانی است و حجت‌الاسلام و المسلمین سیداحمد خاتمی سخران اصلی خواهد بود و در پایان محمود کریمی نوحه‌سرایی خواهند کرد.

شب پنجم چهارشنبه 11 محرم 16/9/90:
در این شب صادق آهنگران مداح پیش از سخنرانی است و حجت‌الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان سخنران اصلی خواهد بود و در پایان محمد طاهری نوحه‌سرایی خواهند کرد.

شب ششم پنج‌شنبه 12 محرم 17/9/90:
در این شب مهدی سماواتی مداح پیش از سخنرانی است و حجت‌الاسلام و المسلمین شیخ کاظم صدیقی سخنران اصلی خواهد بود و در پایان مهدی سلحشور نوحه‌سرایی خواهند کرد.

به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

حروف مقطعه; «کهیعص» ...

سعد بن عبدالله می گوید از حضرت مهدی «عجل الله تعالی فرجه الشریف» تأویل «کهیعص» را پرسیدم.

حضرت فرمود: این حروف از اخبار غیب است که خداوند زکریا را از آن خبر داده. سپس داستان را برای حضرت محمّد مصطفی «صلی الله علیه و آله وسلم» بیان فرموده است.

جریان این است که زکریا از خداوند درخواست نمود که اسماء پنج نور پاک را به او تعلیم دهد. جبرئیل نازل شد و اسماء را به او تعلیم داد.

از آن پس هر وقت زکریا یاد حضرت محمّد مصطفی «صلی الله علیه و آله وسلم» و حضرت امیرالمؤمنین علی «علیه السلام» و حضرت فاطمه زهراء «سلام الله علیها» و حضرت امام حسن مجتبی «علیه السلام» می نمود شاد می شد و همّ و غمش از میان می رفت ولی هر وقت حسین «علیه السلام» را یاد می کرد، گریه گلویش را می گرفت و به نفس زدن می افتاد.

روزی سرّ این مطلب را از خداوند پرسید. خداوند قصه امام حسین «علیه السلام» را برای وی بیان فرمود، به اینکه: «کهیعص»

« کاف » : کربلاء. « هاء » : هلاک عترت طاهره. « یاء » : یزید ظالم، . « عین » : عطش . « صاد » : صبر .

وقتی که زکریا این داستان را شنید تا سه روز از مسجد و محرابش جدا نگردید و کسی را به حضور نپذیرفت و گریه و ناله میکرد. (۱)

(۱) بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۲۳، ح۱.


برگرفته از وب سایت سردار    http://www.sardaar.ir

مقتل‌‌خوانی

پس از واقعه جانگداز عاشورا در سال 61 هجری اولین گزارش‌ها را همان شاهدان عینی واقعه یعنی خانواده امام حسین(ع) به ویژه زینب کبری (س) و حضرت سجاد (ع) به تاریخ ارائه کردند بعدها این گزارش‌ها به ویژه از دو روز پایانی وقوف در صحرای نینوا مقتل خوانده شد.
گزارش‌هایی بدون غلو مستند به مشاهدات و مبتنی بر واقعیت و عقلانیت که بدون آن که احساسات و عواطف خارجی به آن افزوده شود به خودی خود مظلومیت،شهامت و حماسه و عرفان واقعه عاشورا را نشان می‌دهد.
مقتل‌خوانی در چند سال اخیر جای خود را به انواع دیگری از ذکر مصیبت‌های اهل بیت پیامبر(ص) در کربلا داده و مداحان سعی می‌کنند با اشعار خاص و بروز عواطف و تهییج احساسات صادقانه اما کمتر مستند به بازخوانی واقعه و عمدتا به بروز احوال شخصی خود و علاقه‌مندان بپردازند.در حالی که خواندن مقتل خود کارکردهای دیگری دارد که کمترین آن گریه کردن عزاداران حسینی بر این واقعه جانگداز است.

* مقتل خوانی مقام معظم رهبری در خطبه‌های نماز جمعه

در سال‌های اخیر رهبر معظم انقلاب، خود به فراخور در هنگام نماز جمعه تهران در ماه محرم به خواندن بخش‌هایی از مقتل «لهوف» از سیدبن طاووس پرداختند و در عین حال مداحان و ذاکرین را عملا به رجوع به متون معتبر و به ویژه احیای سنت مقتل‌خوانی دعوت کردند. شاید همین مطلب باعث شده است این روزها در رادیو و تلویزیون کلماتی مثل «مقتل» و «مقتل‌خوانی» را می‎شنویم و از لزوم مراجعه به مقاتل معتبر حرف زده می‎شود.

*مقتل و مقتل خوانی چیست؟

مقتل‎خوانی، مناقب خوانی، پرده‎خوانی، شبیه خوانی، روضه‎خوانی و ...؛ این اصطلاحات عموما مربوط به سنن اقامه عزای حسینی است.شبیه خوانی که همان تعزیه است؛ کسی «شبیه» یکی از شخصیت‎های کربلا می‌شود و تعزیه را اجرا می‎کند. پرده‎خوانی هم شبیه نقالی است؛ یعنی شرح وقایع کربلا از روی پرده‎های نقاشی شده از این ماجرا. مناقب خوانی، به خواندن اشعاری در مناقب امام حسین(ع) و اصحابش گفته می‎شود و بالاخره مقتل خوانی، خواندن از روی کتاب‎های «مقتل» است؛ کاری که قبلا به جای مداحی انجام می‎شد و حالا جایش را روضه‎خوانی، یعنی خواندن از روی یک مقتل خاص (کتاب روضه الشهداء) گرفته.
 مقتل به معنای قتلگاه و محل کشتن است اما در فرهنگ ما، لفظ «مقتل» در مورد کتاب‌هایی به کار می‎رود که یک حادثه خونین را شرح بدهد و منجر به قتل شخصیتی شده باشد و معروف‎ترین مقتل خوانی، خواندن از روی کتاب‎های «مقتل» است، کاری که قبلا به جای مداحی انجام می‎شد.
در برابر 4 «مقتل امیرالمؤمنین(ع)»، بیشتر از 70 مقتل امام حسین(ع) داریم. چرا این همه مقتل نوشته شده است؟ احتمالا این سوالی است که بعد از خواندن بند بالا به ذهن خطور می‌کند.اولا حادثه کربلا و شهادت نوه پیامبر(ص)، فقط 50 سال بعد از رحلت آن حضرت به خودی خود آن قدر عجیب و باورنکردنی بوده که مردم می‌خواهند درباره جزئیات‎اش بدانند، ثانیا این واقعه برای شیعیان اهمیت بسیار داشته و دارد و امامان شیعه(ع) تأکید بسیاری در مورد آن کرده‎اند. سومین دلیل این تعداد بالای مقتل هم به ممانعت‎های بنی‎امیه برای جلوگیری از انتشار اخبار عاشورا برمی‎گردد. مثل همیشه، ممنوعیت نتیجه عکس داده و شیعیان به جای حرف زدن درباره عاشورا ـ که موجب آزار و اذیتشان می‎شد ـ درباره آن، پنهانی نوشته‎اند.

*راویان حادثه عاشورا چه کسانی هستند؟

راویان حادثه کربلا 3 گروه هستند؛ گروه اول خود خانواده از میان اهل بیت(ع)، امام سجاد(ع) بیشتر از دیگران در این باره روشنگری کردند. گروه دوم از راویان عاشورا، خود دشمنان بوده‎اند. وقتی که ابن زیاد می‎خواسته به لشکریانش جایزه بدهد، هر کسی اعلام می‎کرده من چه کار کردم و چه کسی را کشتم؛ در قیام مختار، وقتی نوبت انتقام از قاتلان شهدای کربلا شده، دوباره این حرف‌ها تکرار شد. یکی دو نفر از راویان هم کسانی هستند که در آن روز در زمره دشمنان امام حسین(ع) بودند و بعدا توبه کردند و برای جبران، ماجرا را این طرف و آن طرف نقل می‌کردند.
گروه سوم از منابع کتاب‌های مقتل هم آن دسته از شیعیان و دوستداران امام حسین(ع) هستند که نتوانستند در روز عاشورا امام را همراهی کنند. یکی از این افراد، اصبغ بن نباته بود؛ او یکی از اصحاب خاص امام علی(ع) بود که در صفین برای امام جنگید و در آخرین لحظات عمر امام(ع) هم بر بالین او بود. او در زمان عاشورا، در زندان به سر می‌برد. اولین مقتل را همین اصبغ بن نباته(درگذشت 64 ق) نوشت.
از مقتل اصبغ بن نباته، امروزی چیزی به جا نمانده، اما بعد از او هم کار مقتل‌نگاری زیر نظر امامان(ع) ادامه پیدا کرد؛ از جمله کسی به نام لوط بن یحیی و معروف به ابومخنف(درگذشت 157ق) از اصحاب امام صادق(ع) زیر نظر خود امام، مقتلی را تهیه کرد که هر چند از اصل آن کتاب هم چیزی به جا نمانده اما مورخان بزرگی مثل طبری(درگذشت 310 ق)، یعقوبی(درگذشت 323ق)، مسعودی(درگذشت345ق) و ابن اثیر (درگذشت630ق) مطالب مقتل او را در کتاب خودشان نقل کرده‎اند و این مقتل از طریق کتاب‎های آنها به ما رسیده است.

 * سادگی و مستند بودن ویژگی مقاتل
در بخشی از این مقتل این گونه آمده است: «حسین تشنه گشت. خود را به رود فرات رساند و خواست آبی بنوشد. حسین بن نمیر تیری بر او افکند که بر دهانش فرود آمد و آن را لبالب از خون ساخت. او خون دهان با دست می‎گرفت و بر آسمان می‎افشاند. آن گاه ستایش و سپاس خدا به جای آورد و گفت: خدایا، من شکوه به درگاه تو می‎آورم که بر سر فرزند پیامبرت چه می‎آورند!» مطالب مقتل‎های قدیمی به همین سادگی هستند. نه شعری در کار هست، نه زبان حالی، نه توصیفی و نه هیچ چیز دیگر؛ درست همان طور که امروز در کلاس‎های داستان نویسی توصیه می‎کنند.

 * «روضة الشهدا» اولین مقتل به زبان فارسی

 کار مقتل نگاری در قرن‎های بعدی هم ادامه پیدا کرد، یکی از مهمترین اتفاقات در حوزه مقتل‌نویسی، وقتی پیش آمد که ملا حسین کاشفی سبزواری(متوفی 910 ق)، اولین مقتل به زبان فارسی را نوشت. بزرگی مثل سید بن طاووس، علامه حلی یا شیخ صدوق( یا همان ابن بابویه خودمان که مزارش در ری معروف است) هم مقتل نوشته‎اند. اما همه مقتل‎هایی که نوشته می‎شد، به زبان عربی بود.
 
* افراط در «اشک گرفتن» و مخالفت امیر کبیر با غلو در روضه‌خوانی

 
کاشفی سبزواری، معاصر جامی بود؛ منبرهای معروفی داشت و در به اصطلاح «اشک گرفتن» از مردم استاد بود. سلطان حسین بایقرا ـ یکی از امیرن تیموری ـ از او خواست مقتلی به زبان فارسی بنویسد تا فارسی زبان‎ها هم بتوانند راحت مقتل بخوانند و ملا حسین کاشفی، «روضة الشهدا» را نوشت؛ کتابی که به خاطر نبود مقتل فارسی، نثر آهنگین خود کتاب و نیز حمایت دربار، بلافاصله در سرتاسر ایران رواج پیدا کرد و حتی باعث شد به همه مجالس عزاداری امام حسین(ع) «روضه خوانی» بگویند. تا قبل از «روضه الشهداء» مقتل‎نویس‎ها به خودشان اجازه دخل و تصرف در متن روایت اصلی را نمی‎دادند؛ روایت‎ها همه ساده بود، بدون تشبیه و توصیف اما در روضه الشهداء»، بخش‎هایی که نویسنده با عنوان «زبان حال حضرت...» اضافه کرده بود، کاملا خارج از متن اصلی بودند و همین، باب چیزی را باز کرد که امروزه اولین کسی که نسبت به تحریفات مقاتل جدید موضع گرفت، امیرکبیر بود که در زمان صدارتش، خواندن «اسرار الشهادات» در مجالس روضه را ممنوع کرد. در دوره صفویه، کتاب‎های متعددی به تقلید از «روضة الشهدا» نوشته شد که بیشترشان دارای منابع جعلی و روایات بی‎پایه و اساس بودند. اوج این کتابها را فاضل دربندی (متوفی 1286قمری) نوشت با عنوان «اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات». این فاضل دربندی که رسم قمه‎زدن را هم او باب کرده بود، چیزهای بسیار عجیبی در کتابش آورده؛ مثل اینکه روز عاشورا از نظر زمانی طولانی‌تر از روزهای معمولی بوده یا اینکه امام حسین(ع) در آن روز 300 هزار نفر را خودش کشته است.شهید مطهری در «حماسه حسینی»، جلد 3 آورده است: «من حساب کردم اگر فرض کنیم شمشیر مرتب بیاید پایین و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن 300 هزار نفر، 83 ساعت و 20 دقیقه وقت می‎خواهد.»

* سید جمال هم مقتل نوشته است

 سید جمال الدین اسدآبادی هم دست به نگارش مقتل جدیدی زد. حتی پسر عباس میرزا هم مقتلی خالی از خرافات نوشت. شیخ عباس قمی(متوفی 1359ق) ـ گردآورنده مفاتیح ـ «نفس المهموم» را نوشت.در کتاب ریحانة الادب آمده است مقتلی که در جلد دهم کتاب بحارالانوار چاپ شده و به «ابومخنف» نسبت داده‌اند، از او نیست و معلوم هم نیست که چه کسی آن را نوشته است زیرا در مقایسه با «مقتل ابومخنف» که در کتاب طبری نقل شده، معلوم می‌شود که ابدا ربطی به یکدیگر ندارند.
 شک و تردیدهای درباره کتاب‌های مقتل منسوب به ابومخنف موجب شده تا روایت طبری در کتابش اهمیت بیشتری پیدا کند از همین رو، بعضی افراد آن منقولات را از تاریخ طبری جدا کرده و منتشر ساخته‌اند که برای اولین بار بنام «مقتل الحسین» به اهتمام حسن غفاری سال 1398 هـ ق، در قم چاپ شد.
همین منقولات جدا شده بنام «وقعة الطف» سال 1367 هـ ش، در قم چاپ شد.در سالهای اخیر علاوه بر مقام معظم رهبری که در بالا یادآور شدیم مرحوم شهید آیت‌الله حکیم اقدام به خواندن مقتل می‌کرد که مقتل‌خوانی وی از طریق صدا و سیما پخش می‌شد و علاوه براین در اقصی نقاط میهن اسلامی علمای بزرگ خود سعی در احیاء سنت مقتل‌خوانی دارند و عمدتا مقتل‌خوانی را بر دیگر روضه‌خوانی‌ها ترجیح می‌دهند.
با این حال نوشتن مقتل را نباید به اسلاف و گذشتگان منحصر کرد اگر چه هنوز هم لهوف سیدبن طاووس از معتبرترین مقاتل است اما به نظر می رسد ضروری است علمای تاریخ تشیع با استفاده از ابزارهای علمی در نوشتن و روایت دوباره تاریخ عاشورا همت کنند و از لا به لای کتب تاریخی صریح‌ترین و صحیح‌ترین گزارش‌ها را به زبان امروزین برای عاشقان اباعبدالله روایت نمایند.

*«مقتل‌‌خوانی» سنتی در حال احیاء

در چند سال اخیر و با حمایت های معنوی مقام معظم رهبری سنت «مقتل خوانی » که می رفت یکسره رو به فراموشی بنهد احیا شده و در حال حاضر علاوه بر استقبال صاحبان منبر و نفس در ماه محرم از مقاتل و مستند خوانی در بازار نشرو کتاب هم چاپ ها و تصحیحات تحقیقات خوبی در این زمینه منتشر شده است.

ویژه نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

شاعری با لهجه محتشم; زندگی و تلاش‌های ادبی محسن حافظی، شاعر آئینی

محسن حافظی، امروز با سرایش، جمع‌آوری، تدوین و انتشار حدود 70 اثر عاشورایی و آیینی از خود و صدها شاعر ولایی از شهرهای مختلف ایران، نام خود را در سراسر کشور پرآوازه کرده است. حالا، ناشران معتبری از تهران، قم و مشهد به او پیشنهاد گردآوری مجموعه‌های مناسبتی می‌دهند و اهل ادب، او را به جست‌وجو و انتشار دوباره آثار ناب، دست نخورده و نایاب گذشته تشویق می‌کنند.

حدود 14 سال پیش، مداحان تهران از مهاجرت یکی از ذاکران اهل کاشان به پایتخت باهم صحبت می‌کردند. او طبع شعری هم داشت، صدایش گرم بود و لهجه کاشی، حتی در مداحی‌اش آشکار می‌شد. زود با همکارانش در تهران می‌جوشید و احساس یک غریبه، هیچ‌گاه به او دست نداد تا توانست پس از کمتر از یک و نیم دهه به عنوان یکی از ستایشگران، شاعران، گردآورندگان و مؤلفان نام‌آشنای آثار آیینی شناخته شود.

حافظی، مدعی است که 400 سال گذشته را کاویده و بهترین اشعار شاعران آیینی این دوره را گلچین کرده است. می‌گوید که حتی برخی نسخه‌های شعری چاپ شده در کشورهایی مانند هند یا افغانستان را با زحمت بسیار و هزینه گزاف به چنگ آورده و با تصحیح و بازخوانی آثار، گزینشی نو از آنها ارائه کرده است.
حافظی 54 ساله از مداحان معتبر تهران نیز هست و تدوین و تنظیم «دیوان ترکی شیرازی»، «صد چمن لاله» و «ماتم لاله‌ها» از برترین آثار او به شمار می‌روند.

چند سال پیش، دوستی از وی خواست که معلمی یکی ـ دو رشته از کلاس آموزش مداحی مسجدی را عهده‌دار شود. به او گفت که این کار را برای افراد بیشماری که حوصله، تخصص و فرصتش را دارند، بگذارد و اجازه دهد که او، کاری را انجام دهد که کمتر کسی انجام می‌دهد. بررسی و تدوین آثار بیش از 3 هزار شاعر حوزه آیینی که آثارشان در 400 سال گذشته در نسخ خطی و کتاب‌های کمیاب و نایاب، بیاض‌ها و دستنوشته‌ها به چشم می‌خورد، وقت زیادی می‌خواهد. این کار، امروز از مرز 100 اثر گذشته که حدود 30 اثر از آنها، عاشورایی است، 10 اثر مربوط به زندگانی پرافتخار حضرت زهرا (س) است و 4 اثر درباره حضرت امیر (ع).

حافظی، سروده‌های خودش را در حدود 12 جلد به چاپ رسانده و تصحیح و انتشار چند اثر از شاعران گذشته و حال حاضر هم به وی محول شده که روی آنها کار کرده یا اکنون در حال انجام کار روی آن است. آثاری از استاد شهاب تشکری آرانی، استاد حداد کاشانی، مرحوم شرمی کاشانی، مرحوم خباز کاشانی، مرحوم واصف بیدگلی، حاج علی آهی و ... مجموعه‌هایی هستند که حافظی یا روی آنها کارهای پژوهشی و تدوینی انجام داده یا در دست انجام دارد.

علاوه بر این، تعدادی از آثار چاپ سنگی هندوستان هم با مشکلات بسیار به دست او رسیده است. دیوان مرحوم محمدحسین نقاش آقولی، متخلص به ترکی شیرازی، یکی از این کارهاست که سال 87 از چاپ درآمد. این کار، فقط در یک نوبت در بمبئی به چاپ رسیده بود و حافظی 20 سال دنبال این کار بود تا پیدایش کند.

حافظی همچنان و از چند سال پیش روی دیوان خرم شیرازی کار می‌کند. خرم هم‌عصر ترکی و یکی از شاعران بسیار ولایی زمان خودش بوده است. در دیوان او، بیش از 40 قصیده در مدح مولا امیرالمؤمنین (ع) دیده می‌شود. مرحوم خرم، سراسر عاشورا را نیز به سبک فردوسی، حماسی‌سرایی کرده و 10 غزل به سبک حافظ دارد.

چنین فعالیتی، وقت زیادی از این شاعر کاشانی می‌گیرد. در این 17 سالی که مشغول تدوین و تنظیم اشعار عاشورایی و آئینی است، گاهی تا 48 ساعت نمی‌خوابد و با اشتیاق، روی یک نسخه خطی یا کمیاب کار می‌کند.
در فعالیت‌های ادبی محسن حافظی، یک جور احساس دین به مشاهیر یا شاعران کاشان هم دیده می‌شود. در عین حال، کاشان با وجود «محتشم» به عنوان یکی از شهرهای جوشش ادبیات آیینی شناخته می‌شود که حافظی بسیار به این شاعر بزرگ همشهری‌اش علاقه نشان می‌دهد. البته ارتباط او با شاعران آئینی سراسر کشور گسترده و روزافزون است. یک بار، وقتی در تهران ساکن بود و در محفل ادبی شاعران کاشان شرکت کرد، پیشنهاد انتشار یک مجموعه وزین از شعر شاعران شهر خودش را به کاشانی‌ها داد. قصدش این بود که در مجموعه «از مدینه تا مدینه»، شعرهایی از حرکت کاروان سیدالشهدا (ع) به سمت کربلا تا بازگشت اسرا به مدینه را از شاعران کاشان جمع‌آوری کند، اما همشهریانش این پیشنهاد را جدی نگرفتند و او این کار را به میان شاعران تبریزی برد. به کمک فیروز جوانشیر، متخلص به خادم تبریزی، همین ایده را در میان شاعران شهر خود مطرح کرد و از آنها سه ـ چهار هزار بیت شعر گرفت. اتفاقاً این کتاب در مجموعه از «مدینه تا مدینه» با عنوان «صد چمن لاله» منتشر شد. البته خادم تبریزی، عمرش به تماشای این اثر کفاف نداد و از دنیا رفت.

حافظی در سال 1359 و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، قصد عزیمت به تهران را داشت. می‌دانست که در کاشان نمی‌تواند موفق باشد. به گمان او، کاشان برکه بسته‌ای بود که ماهی در آن رشد نمی‌کرد. محیط، کوچک بود و تنگ‌نظری‌ها زیاد. چند بار قصد مهاجرت کردد، اما مادرش، مخالفت ورزید و اجازه نداد که شهر خودش را ترک کند. حتی چند بار در تهران خانه گرفت، اما چون تنها فرزند خانواده بود، اصرار مادر، وی را به کاشان برگرداند. حافظی اما او را متقاعد کرد که برای پیشرفت و موفقیت باید در تهران ساکن شود. مادر پذیرفت، اما خودش حاضر نشد کاشان را ترک کند. اتفاقاً پس از یک سال هم دنیا را بدرود گفت، اما با آمدن حافظی به تهران، گویی باب رحمت به روی وی باز شد و توانست در 14 سال، بیش از 100 اثر متعدد را آماده یا روانه بازار نشر کند. 63 جلد کتاب چاپ شده، 30 جلد زیر چاپ و 20 جلد در دست تألیف، گردآوری یا بازنگری، حاصل این 14 سال است.
 
دو خاطره از زبان حافظی

شعری که گور شاعرش را آباد کرد


روزی در آران و بیدگل کاشان به منبر رفته بودم. آنجا گفتم که این شهر، سه شاعر دارد که اثری از واصف بیدگلی، شاعر نابینای اهل بیت (ع) ندیده‌ام. اگر کسی از شعرهای این پیرمرد درگذشته، چیزی در اختیار دارد، بیاورد تا سروسامانی بدهیم و به عنوان یک اثر خواندنی، راهی بازار نشر کنیم.
مرد قالی‌فروشی برخاست و گفت که این کار را خواهد کرد. او، نشانی افرادی را می‌دانست که شعرهای واصف را به صورت دستنوشته در اختیار داشتند، اما هیچ‌ کس به آراستگی یک دیوان از او فکر نکرده بود.

مرد قالی‌فروش، دو ماه بعد با من تماس گرفت و گفت که تعداد قابل توجهی از شعرهای واصف را جمع‌‌آوری کرده و حاضر است که آنها را در اختیارم بگذارد. با یکی از دوستان به کاشان رفتم. مرد، کیسه‌ای از شعرهای پیرمرد نابینا را با خود آورده بود. آنجا به او وعده دادم که عواید معنوی و مادی انتشار اثری به نام واصف را به صورت برابر با او تقسیم کنم.
اتفاقاً کتاب، بعد از یک سال بررسی، پژوهش، بازنگری، نگارش مقدمه و طی مراحل انتشار، راهی بازار شد و 300 نسخه از آن در اختیار من قرار گرفت. من هم طبق قرار، 150 نسخه از کتاب‌ها را به مرد قالی‌فروش دادم تا هرکاری می‌خواهد با آن بکند.

مرد قالی‌فروش، دو ـ سه ماه بعد تماس گرفت و گفت که 150 نسخه کتاب واصف را به قیمت 200 هزار تومان فروخته و با آن، مزار شاعر را که در حال تخریب بوده، آباد کرده است.
خوشحال شدم از اینکه شعر شاعری، اگر در زمان حیاتش مددی نرساند، سرانجام گورش را آباد کرد!
 
بیاض مرد افغان

یک روز در فروشگاهی در خیابان ناصرخسرو نشسته بودم که مرد افغانی‌ای وارد شد. بیاضی در دست داشت که می‌خواست بفروشد. کتابفروش به او گفت: کتابت را دور بینداز! اینجا بهترین کتاب را داریم، اما کسی به آن نگاه نمی‌کند. تو این بیاض را آورده‌ای که بفروشی؟
مرد افغان، دلگیر شد و سرش را پایین انداخت که برود. انگار می‌خواست بابت پولی که از این کتاب می‌گیرد، اموراتش را در کشور بیگانه بگذراند.
صدایش کردم. بیاض را دیدم. مجموعه‌ درهم و آشفته‌ای از شعرهای آیینی شاعران پارسی‌زبان افغان بود و مرد افغانی، وقتی اشتیاق من را برای خرید کتاب دید، 25 هزار تومان روی آن قیمت گذاشت. سرانجام، بیاض را به 10 هزار تومان خریدم. وقتی مرد افغان بیرون رفت، دوست ناشرم به خنده گفت: تو دیوانه‌ای! این کتاب، دو ریال هم نمی‌ارزید. گفتم: من برای دل خودم خریدم.
وقتی کتاب را بررسی کردم، دیدم شعرهای جانسوزی از شعرای افغانستان در این بیاض دیده می‌شود. اتفاقاً همین اشعار، استخوان‌بندی کتاب «ناله‌های سوزان» را تشکیل داد.

خبرگزاری فارس

گنجشك پر  جبريل پر  بابا سه نقطه

گنجشك پر  جبريل پر  بابا سه نقطه
من پر  تو پر  هركس شبيه ما  سه نقطه

عمه نه عمه بالهايش پر ندارد
حالا بماند در خرابه تا سه نقطه

اين محو يكديگر شدن در اين خرابه
يا اينكه ما را مي پراند يا سه نقطه

اصلاً چرا من خواستم پيشم بيايي
بابا شما كه پا نداري تا سه نقطه

يادت مي آيد روزهاي در مدينه
دو گوشواره داشتم حالا سه نقطه

وقتي لبت را زير پاي چوب ديدم
مي خواستم كاري كنم امّـا سه نقطه

. . .

انگشت خود را جمع كرد و ناگهان گفت
انگشت پر  انگشتر بابا سه نقطه

علی اکبر لطیفیان

کتاب "سوگنامه کربلا" ترجمه فارسی لهوف سید بن طاووس + دانلود


برای دریافت کتاب "سوگنامه کربلا" کلیک کنید

download

ویژه برنامه‌های محرم در قاب شبکه چهار

یک مجموعه نمایشی و بیش از 20 ویژه برنامه در قالب‌های مستند، گفت‌وگو محور، ترکیبی و... از جمله برنامه‌هایی هستند که شبکه چهار سیما برای پخش در ایام محرم در نظر گرفته است.


**«مجموعه نمایشی خاک تابان»
داستان یک استاد معمار روایت می‌شود که ماموریت می‌یابد تعدادی از آرامگاه‌های افراد معروف و بزرگ را ترمیم و بازسازی کند. او که در کار خود بسیار حساس است، سعی می‌کند در وهله اول شناخت بیشتری از آدم‌های مدفون در آن به دست آورد. حضور این استاد معمار بر سر مزار این بزرگان باعث می‌شود او با احضار روح آنها، با آنان ارتباط برقرار کند و خود آنها به معرفی خود بپردازند. «خاک تابان» در آن شخصیت‌هایی چون جهانگیرخان قشقایی، واله اصفهانی، بابا رکن‌الدین، فاضل هندی، حاج آقا رحیم ارباب، بیدآبادی، استاد همایی و... به مخاطب معرفی می‌شوند.
داریوش ارجمند، جمشید مشایخی، داوود رشیدی، علی دهکردی، اصغر همت، محمد وفقی، اسماعیل خلج، بابا افضل اجبوری و ابراهیم شمس بازیگرانی هستند که در این مجموعه، ایفای نقش کرده‌اند.

**«هم پای کاروان»
 این برنامه در قالب ترکیبی در 13 قسمت 15 دقیقه‌ای شامل دو بخش مقتل و مداحی است. مداحان: علی آینه‌چی، امین مقدم، سیدمجید بنی‌فاطمه، حیدر توکل و علی علیلان. در این برنامه روایت مقتل متناسب با هر شب محرم پخش خواهد شد.

**«نفخه صور»
در 20 قسمت 15 دقیقه‌ای بر اساس آثاری که شعرا و هنرمندان به مناسبت ایام سوگواری اباعبدالله خلق کرده‌اند با آنها به گفت‌وگو می‌پردازد.

**«کشته اشک‌ها»
در 13 قسمت 20 دقیقه‌ای بازخوانی مقتل امام حسین(ع) است که در قالب مستند بازسازی بر اساس کتاب معروف ابن طاووس ساخته می‌شود. بخش اصلی برنامه روایت مقتل خوانی براساس کتاب معروف ابن طاووس است که توسط بهرام زند اجرا می‌شود.
همچنین یک گروه تعذیه خوان متناسب با مقتل خوانده شده به اجرای تعذیه می‌پردازند.
بخش شعر خوانی اشعار عاشورایی روی تصاویر تولیدی و سخنرانی بزرگانی مانند شهید مطهری درباره حادثه کربلا از دیگر بخش‌های این مستند است.

**«کتاب چهار»
همچنین برنامه «کتاب چهار» نیز در ایام محرم به معرفی کتاب‌های عاشورایی می‌پردازد.

گروه تولید شبکه 4 سیما نیز برنامه‌های مختلفی همچون نهضت کربلایی و مبانی قرآنی امام حسین(ع) را برای پخش در نظر گرفته است. در این برنامه‌ها اقایان دکتر رجبی،حجت الاسلام و المسلمین میرباقری و دکتر معارف راجع به موضوعاتی همچون معرفی شخصیت‌های مثبت کربلا، بررسی علت عدم بیعت امام حسین(ع) و امر به معروف و نهی از منکر صحبت خواهند کرد.
برنامه‌های مجله تئاتر و کارگاه هنر کاری از گروه فیلم و نمایش شبکه 4 سیما در این ایام به تعزیه و نمایش‌های عاشورایی و هنرهای عاشورایی مانند شعر عاشورایی، نواهای عاشورایی و... خواهند پرداخت.
همچنین مداحی، نوحه‌سرایی و پخش گزیده مداحی‌های قدیم از پیر غلامان در ایام محرم از شبکه 4 سیما پخش خواهد شد.

با اولیای دشت نینوا/1 : بریر بن خضیر و شوذب

قیام حسینی با همه رمز و رازهای آشکار و نهانش، شاهدی برای از جان گذشتگی و ایثار افلاکیانی است که بدون توجه به ظواهر دنیایی، زیباترین و خوش‌ترین عاقبت‌ها را برای خود خریداری کردند. 
شهدای کربلا را باید جزو برترین انسان‌های تاریخ و همنشین انبیا و اولیا در بهشت جاویدان خدا نامید. 
این سلسله مطالب، نوشتاری کوتاه از شرح حال تعدادی از اولیای دشت نینوا با استناد به دانشنامه 14 جلدی امام حسین(ع) است که در اولین گام «بُرَیر بن خضیر» و «شوذب» معرفی می‌شوند. 

* بریر بن خضیر 

بریر، همان کسی است که به دلیل یقین به زندگی پس از مرگ، در صبح عاشورا، هنگامی که امام(ع) و یارانش در حلقه محاصره دشمن بودند و فاصله‌ای با شهادت نداشتند، از آرامش خاصی برخوردار بود و با دوست خود، عبدالرحمن‌، با چهره‌ای خندان، گفت‌وگو می‌کرد. دوستش به وی ایراد گرفت و گفت: ای بریر! می‌خندی؟!‌ الآن، نه وقت خنده است و نه کار بیهوده. 
بریر،‌ در پاسخ وی گفت: «قوم من می‌دانند که من، نه در جوانی و نه در پیری به کار بیهوده علاقمند نبوده‌ام. این کار را برای خجستگی آنچه برایمان اتفاق می‌افتد، می‌کنم. به خدا سوگند، جز این نیست که ما با این گروه، با شمشیرهایمان رویاروی می‌شویم و ساعتی را با آنها می‌جنگیم و سپس با حورالعین، هم‌آغوش می‌گردیم.» 
وی در روز عاشورا، پس از نبردی دلیرانه، به وسیله کعب‎بن جابر، به شهادت رسید. در «زیارت ناحیه» آمده است: 
سلام بر یزیدبن حصین هَمْدانی مِشرَقی قاری [در برخی کتاب‌ها، بریر با این نام معرفی شده است] که با شمشیر مَشرَفی، زده شد! 
نام او در «زیارت رجبیه» هم آمده است. 
آنچه در پی می‌آید، گزیده‌ای از شرح حال بریر است که در کتاب‌های معتبر شیعی و سنی وارد شده است. 

«الامالی»، شیخ ‌صدوق به نقل از عبدالله‎بن منصور، از امام صادق(ع)، از پدرش امام باقر(ع)، از جدش امام زین‌العابدین(ع): بریربن خضیر همدانی ـ که بهترین قاری روزگارش بود ـ به میدان آمد، در حالی که می‌گفت: 
«من، ‌بریرم و پدرم، خضیر است 
خیری نیست در کسی که خیری ندارد.» 
آن‌گاه، سی تن از آنان را کشت و سپس، به شهادت رسید. رضوان خدا بر او باد! 

«الملهوف»: بریربن خضیر ـ که زاهد و عابد بود ـ به میدان آمد. یزیدبن معقل، به سوی او بیرون آمد و با هم،‌ قرار مباهله گذاشتند و از خدا خواستند که هرکه به‎حق است، آن را که بر باطل است، بکشد. آن‌گاه با هم جنگیدند و بریر او را کشت. سپس پیوسته جنگید تا به شهادت رسید. خداوند، از او خشنود باد! 

«تاریخ الطبری» به نقل از ابومخنف: یوسف‎بن یزید، از عفیف‎بن زهیربن ابی‎اخنس ـ که در هنگام شهادت حسین(ع) حضور داشت ـ برایم نقل کرد: یزیدبن معقل از قبیله‌ عمیرةبن ربیعه ـ که تیره بنی‎سلیمه از قبیله عبدقیس هم‎پیمان بودند ـ بیرون آمد و گفت: ای بریربن خضیر! می‌‌بینی که خدا، برای تو چه خواسته است؟ 
بریر گفت: به خدا سوگند که برای من خوبی خواسته است و برای تو، بدی! 
یزید گفت: دروغ می‌گویی، در حالی که پیش از این، دروغگو نبودی. آیا به یاد می‌آوری که در محله بنی‎لوذان، با هم می‌رفتیم و تو می‌گفتی: عثمان‎بن عفان بر خود ستم کرد و معاویة‎بن ابی‌سفیان، گمراه کننده است و بی‌تردید، پیشوای هدایت و حقیقت، علی‎بن ابی‎طالب است؟ 
بریر گفت: گواهی می‌دهم که این،‌ نظر و گفته من است. 
یزیدبن معقل به او گفت: من، گواهی می‌دهم که تو از گمراهان هستی. 
بریزبن خضیر به او گفت: اگر موافقی با همدیگر مباهله کنیم و خدا را بخوانیم تا دروغگو را لعنت کند و هرکدام را که بر باطل هستیم، بکشد. سپس بیرون بیا، تا با هم، تن به تن بجنگیم. 
هر دو بیرون آمدند و دستانشان را به سوی خدا بلند کردند و از او خواستند که دروغگو را لعنت کند و آن که به‎حق است، دیگری را که بر باطل است، بکشد. سپس در برابر یکدیگر ایستادند و به نبرد با هم پرداختند و دو ضربه بر هم زدند. یزیدبن معقل، ضربه‌ای آرام به بریربن خضیر زد که آسیبی به او نرساند و بریربن خضیر نیز ضربه‌ای به او زد که کلاه‎خود او را شکافت و تا مغز سرش رسید و چنان (برزمین) افتاد که گویی از بلندی، سقوط کرده است. شمشیر ابن‎خضیر هم در سرش گیر کرد؛ و گویی او را می‌بینم که آن را تکان می‌دهد تا آن را از سرش بیرون بکشد. 
سپس، رضی‏بن منقذ به بریر حمله برد و با او گلاویز شد و لختی درگیر بودند. سپس بریر بر سینه‌اش نشست. رضی گفت: جنگاوران و مدافعان، کجایند؟ 
کعب‎بن جابربن عمرو ازدی، ‌رفت تا به بریر، حمله ببرد. به او گفتم: این بریربن خضیر قاری است که در مسجد، به ما قرآن آموخت. 
اما او با نیزه به او یورش برد و آن را در پشت بریر، جای داد. بریر، چون سوزش نیزه را احساس کرد، بر او جست و صورتش را گاز گرفت و نوک بینی‌اش را کند؛ ولی کعب‎بن جابر، او را زد تا بر زمینش انداخت و نیزه را کاملاً در پشت او فرو کرد. سپس به او روی آورد و چندان با شمشیرش بر او زد تا او را کشت. 
عفیف [ابن‎زهیر] می‌گفت: گویی مرد عبدیِ از پای افتاده را می‌بینم که برخاست و خاک از جامه‌اش تکاند و گفت: ای برادر ازدی! نعمتی به من دادی که هرگز آن را فراموش نمی‌کنم. 
[یوسف‏بن یزید] می‌گفت: به عفیف گفتم: تو خود، اینها را دیدی؟ 
او گفت: آری. به چشم خود دیدم و با گوش خود شنیدم. 
هنگامی که کعب‎بن جابر بازگشت، همسرش [یا خواهرش] نَوار دختر جابر، به او گفت: دشمنان فرزند فاطمه را یاری دادی و بزرگ قاریان را کشتی! کار فجیعی انجام دادی. به خدا سوگند، دیگر هیچ‎گاه، حتی یک کلمه هم با تو سخن نمی‌گویم! 

«مقتل الحسین(ع)» خوارزمی: حسین(ع)، صبح‎گاهان، با یارانش نماز گزارد، سپس اسبش را برایش آوردند و بر آن نشست و با چند تن از یارانش به سوی لشکر دشمن، پیش آمد. بریربن خضیر همدانی، جلوی ایشان بود. حسین(ع) به او فرمود: «ای بریر! با اینان، سخن بگو و آنان را نصیحت کن». 
بریر، پیش رفت و نزدیک لشکر دشمن ـ که همگی به سوی حسین(ع) پیش آمده بودند ـ ایستاد. 
سپس، بریر به آنان گفت:‌ ای مردم! از خدا پروا کنید، که باقی‎مانده گران‌قدر پیامبر(ص)، میان شما آمده است و اینان، فرزندان و خاندان و دختران و حرم (نزدیکان) او هستند. نظر و دلیلتان را بیاورید و بگویید که می‌خواهید با آنان چه کنید؟ 
گفتند: می‌خواهیم که آنان را در اختیار امیر عبیدالله‎بن زیاد بگذاریم تا درباره ایشان، نظر دهد. 
بریر گفت: آیا راضی نمی‌شوید که ایشان، به همان جایی که از آن آمده‌اند، بازگردند؟ وای بر شما، ای کوفیان! نامه‌هایی را که برای آنان فرستادید و تعهدهایی را که از جانب خود به ایشان دادید و خدا را بر آن گواه گرفتید، فرموش کرده‌اید و خدا برای گواهی دادن، کافی است. وای بر شما! خاندان پیامبرتان را دعوت کردید و ادعا کردید که جانتان را برای آنان، فدا می‌کنید؛ اما چون نزد شما آمدند، آنان را در اختیار عبیدالله گذاشتید و آب جاری فرات را که در دسترس همه است و یهود و نصارا و مجوس از آن می‌نوشند و سگ و خوک هم به آن درمی‌آیند، از آنان بازداشتید. پس از محمد(ص)، با ذرّیه‎اش بد کردید. شما را چه می‌شود؟! خداوند، روز قیامت، شما را سیراب نکند! چه بد قومی هستید شما! 
برخی از آنها به او گفتند: ‌ای مرد! ما نمی‌دانیم که چه می‌گویی. 
بریر گفت: ستایش، ویژه خدایی است که بصیرتم را درباره شما افزون کرد. خدایا! من از کردار این گروه، به سوی تو بیزاری می‌جویم. خدایا! میانشان درگیری و هراس بینداز، تا تو را خشمگین بر خودشان، ملاقات کنند. 
آنان،‌ به سوی او تیراندازی کردند و بریر به عقب بازگشت. 

* شوذب، هم‎پیمان قبیله شاکر 

شوذب، که نام او سُوَید نیز گفته شده، بر پایه برخی از گزارش‌ها، از محدثان و بزرگان شیعه بوده است. درباره او گفته شده: «شوذب، در مجلسی می‌نشست و شیعیان برای شنیدن حدیث نزد وی می‌آمدند. وی در تشیع پیش‌گام بود.» 
و برخی از متأخران، وی را چنین توصیف کرده‌اند: «سیره‌نویسان گفته‌اند که او از بزرگان و شخصیت‌های شیعه و جنگ‌جویی دلاور و حافظ حدیث بود و از امیر مؤمنان(ع) حدیث نقل می‌کرد. او در مجلس می‌نشست و شیعیان برای استماع حدیث نزد او می‌آمدند.» 
این گزارش‌ها ـ اگر ثابت باشد ـ با گزارش‌هایی که حاکی از آن است که وی غلام عابس بوده، ظاهرا هماهنگ نیست. به‎همین دلیل محدث قمی می‌گوید: «شاکر، قبیله‌ای در یمن از قبیله هَمْدان است که نسبشان به شاکربن ربیعةبن مالک می‌رسد و عابس نیز از این قبیله است، و شوذب، هم‌پیمان آنهاست، نه غلام عابس یا آزادشده یا برده‌اش ـ چنان‎که در ذهن‎هاست ـ بلکه شیخ بزرگوار ما محدث نوری، مؤلف المستدرک گفته است:‌ چه‎بسا که مقام شوذب، از مقام عابس بالاتر باشد؛ چرا که در حقش گفته‌اند: شوذب، در تشیع، پیش‌گام بود.»
در زیارت «ناحیه مقدسه» آمده است: «سلام بر شوذب، هم‌پیمان بنی‌شاکر!» و در «زیارت رجبیه» نیز آمده: «سلام بر سوید، هم‌پیمان بنی‌شاکر!» 
همچنین در تاریخ الطبری به نقل از محمدبن قیس آمده است: عابس‎بن ابی‎شبیب شاکری، با شوذب هم‎پیمان (وابسته) قبیله‎اش، آمد و به شوذب گفت: قصد داری چه کنی؟ 
شوذب گفت: چه کنم؟! همراه تو در دفاع از فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا(ص) می‌جنگم تا کشته شوم. 
عابس گفت: همین‌گونه هم به تو گمان می‌رفت؛ اما نه! پیشِ‎روی اباعبدالله(ع) برو، همان‏گونه که شهادت دیگر یارانش را دیده، شهادت تو را نیز ببیند و پاداش شکیبایی بر آن را ببرد. من نیز همین کار را می‌کنم که اگر در این لحظه، کس دیگری از تو نزدیک‌تر داشتم، خوش داشتم که او را پیش بیندازم. تا پاداش شکیبایی بر او را به حساب خدا بگذارم که امروز، برایمان سزاوار است با هرچه می‌توانیم، کسب پاداش کنیم؛ زیرا پس از امروز دیگر عملی نیست و تنها محاسبه است. 
شوذب آمد و بر حسین(ع) سلام داد و روانه میدان شد و جنگید تا کشته شد. 
شیخ مفید در کتاب «الارشاد» می‌نویسد: شوذب، هم‌پیمان قبیله شاکر، . . . پیش آمد و گفت: سلام بر تو ـ ای اباعبدالله ـ و نیز رحمت و برکات خدا بر تو باد! تو را به خدا می‌سپارم و از تو می‌خواهم که به فکر من باشی. 
سپس جنگید تا کشته شد. خداوند، رحمتش کند!

*ویژه نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

روز شمار رویدادهای دهه اول محرم

از هنگامی که ماه محرم شروع می‌شود، حال و هوای شیعیان و دوستداران حسینی دگرگون می‌شود، لباس عزا بر تن می‌کنند و فریاد «واحسیناه» طنین انداز است، مرسوم است که هر روز از دهه اول محرم را به یک نام مزین کنند، مداحان و نوحه خوانان اباعبدالله برای اینکه یاد حماسه بزرگ عاشورا را زنده بدارند، در هر روز نام یکی از اسوه‌های سرزمین نینوا را بر زبان جاری می‌کنند که به این شرح است:
روز اول: مسلم بن عقیل علیه‌السلام
روز دوم: ورود کاروان به کربلا 
روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام
روز چهارم: حضرت حر و اصحاب علیهم‌السلام، طفلان زینب علیهماالسلام
روز پنجم: اصحاب و عبدالله بن الحسن علیهم‌السلام
روز ششم: حضرت قاسم بن الحسن علیه‌السلام
روز هفتم: روضه عطش، علی‌اصغر علیه‌السلام
روز هشتم: حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام
روز نهم: روز تاسوعا، حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام
روز دهم: روز عاشورا، حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام، حضرت زینب علیهاالسلام و شام غریبان
روز یازدهم: حرکت کاروان از کربلا
روز دوازدهم: ورود کاروان به کوفه
روز سیزدهم: مصائب حضرت امام سجاد علیه‌السلام و زینب کبری علیهاالسلام در کوفه و مسیر شام

شماره 51 دو ماهنامه «مبلغان» روز شمار رویدادهای دهه اول محرم را بدین شرح ذکر می‌کند:

روز دوم 
-امام حسین علیه‌السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد. 
- در این روز «حر بن یزید ریاحی» ضمن نامه‌ای «عبیدالله بن زیاد» را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه کرد.
- در این روز اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام به اهل کوفه نامه‌ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه - که مورد اعتماد حضرت بودند - را از حضور خود در کربلا آگاه کرد، حضرت نامه را به «قیس بن مسهر» دادند تا عازم کوفه شود.
 
روز سوم
-«عمر بن سعد» یک روز پس از ورود امام علیه‌السلام به سرزمین کربلا؛ یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.
-امام حسین علیه‌السلام قسمتی از زمین کربلا را که قبر مطهرش در آن واقع می‌شد، از اهالی «نینوا» و «غاضریه» به 60 هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی کرده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند.
-در این روز «عمر بن سعد» مردی به‌نام «کثیر بن عبدالله» - که مرد گستاخی بود - را نزد امام علیه‌السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند، «کثیر بن عبدالله» به «عمر بن سعد» گفت «اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم»؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت «فعلاً چنین قصدی نداریم».
هنگامی که وی نزدیک خیمه‌ها رسید، «ابو ثمامه صیداوی» (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه‌السلام بود، همین که او را دید، رو به امام عرض کرد «این شخص که می آید، بدترین مردم روی زمین است»، پس سراسیمه جلو آمد و گفت «شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه‌السلام برو»، گفت «هرگز چنین نمی‌کنم».
«ابوثمامه» گفت «پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی»، گفت «هرگز!»، ابوثمامه گفت « پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت کاری هستی و من نمی‌گذارم، بر امام وارد شوی»، او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای بن سعد بازگو کرد، سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید «برای چه به اینجا آمده‌ای؟»،حضرت در جواب فرمود «مردم کوفه مرا دعوت کرده‌اند و پیمان بسته‌اند، به سوی کوفه می‌روم و اگر خوش ندارید، بازمی گردم ...»

روز چهارم
-در روز چهارم محرم، «عبیدالله بن زیاد» مردم کوفه را در مسجد جمع  و سخنرانی کرد، ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه‌السلام تشویق و ترغیب کرد. 

روز پنجم
- در این روز «عبیدالله بن زیاد»، شخصی به نام «شبث بن ربعی » را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
- «عبیدالله بن زیاد» در این روز دستور داد تا شخصی به نام «زجر بن قیس » بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه‌السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه السلام ملحق شود، به قتل برساند. 
- در این روز با توجه به تمام محدودیت‌هایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه‌السلام صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام علیه السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
 
روز ششم
- در این روز «عبیدالله بن زیاد» نامه‌ای برای «عمر بن سعد» فرستاد که «من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‌ام، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‌فرستند».

 - در این روز «حبیب بن مظاهر اسدی » به امام حسین علیه‌السلام عرض کرد «یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه‌ای از بنی‌اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت کنم»، امام علیه‌السلام اجازه دادند و «حبیب بن مظاهر» شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت «بهترین ارمغان را برایتان آورده‌ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‌کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند کرد، «عمر بن سعد» او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‌کنم ...».
در این هنگام مردی از بنی اسد که او را «عبدالله بن بشیر» می‌نامیدند، برخاست و گفت «من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم»، سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر می‌رسید، برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‌السلام حرکت کردند، در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق » را با 400 سوار به سوی‌شان فرستاد، آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه‌السلام نداشتند، هنگامی که یاران بنی‌اسد دانستند، تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا «عمر بن سعد» بر آنان بتازد، «حبیب بن مظاهرن به خدمت امام علیه‌السلام آمد و جریان را بازگو کرد، امام علیه‌السلام فرمودند «لاحول ولا قوة الا بالله» 

روز هفتم
- در روز هفتم محرم «عبیدالله بن زیاد» ضمن نامه‌ای به «عمر بن سعد» از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
«عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج » را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‌السلام و یارانش به آب شدند.

- در این روز مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی » - که از قبیله «بجیله » بود - فریاد برآورد «ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‌ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!»، امام حسین علیه‌السلام فرمودند «خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده»،
«حمید بن مسلم» می‌گوید «به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم، در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آن قدر آب می‌آشامید تا شکمش بالا می‌آمد و آن را بالا می‌آورد و باز فریاد می‌زد: العطش! باز آب می‌خورد، ولی سیراب نمی‌شد، چنین بود تا به هلاکت رسید».

روز هشتم
-  در روز هشتم محرم امام حسین علیه‌السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند، بنابراین امام حسین علیه‌السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‌ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشک‌ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد، هنگامی که خبر این ماجرا به «عبیدالله بن زیاد» رسید، پیکی نزد «عمر بن سعد» فرستاد که «به من خبر رسیده است که حسین چاه می‌کند و آب به‌دست می آورد، به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیه‌السلام و یارانش سخت بگیر»، عمر بن سعد به دستور وی عمل کرد.

- در این روز «یزید بن حصین همدانی» از امام علیه‌السلام اجازه گرفت تا با «عمر بن سعد» گفت‌وگو کند، حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر «عمر بن سعد» وارد شد، «عمر بن سعد» گفت «ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟»، گفت «اگر تو خود را مسلمان می‌پنداری، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‌ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‌نوشند، از آنان مضایقه می‌کنی؟».
«عمر بن سعد» سر به زیر انداخت و گفت «ای همدانی! من می‌دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه کنم، آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‌سوزم؟ یا دستانم به خون حسین آلوده شود، در حالی که می‌دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‌بینم که بتوانم از آن گذشت کنم»، «یزید بن حصین همدانی» بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‌السلام رساند و گفت «عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند».

 - اباعبدالله الحسین علیه السلام مردی از یاران خود بنام «عمرو بن قرظه» را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند، شب هنگام امام حسین علیه‌السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند، امام حسین علیه‌السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس» و فرزندش «علی اکبر» را نزد خود نگاه داشت، «عمر بن سعد» نیز فرزندش «حفص » و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.
در این ملاقات «عمر بن سعد» هر بار در برابر سؤال امام علیه‌السلام که فرمود «آیا می‌خواهی با من مقاتله کنی؟»، عذری آورد، یک بار گفت «می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند!»، امام علیه السلام فرمود «من خانه‌ات را می‌سازم»، ابن سعد گفت «می‌ترسم اموال و املاکم را بگیرند!»، فرمود «من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم»، عمر بن سعد گفت «من در کوفه بر جان افراد خانواده‌ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم، آنها را از دم شمشیر بگذراند»، حضرت هنگامی که مشاهده کرد، عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد، از جای برخاست در حالی که می‌فرمود «تو را چه می‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد، به خدا سوگند! من می‌دانم که از گندم عراق نخواهی خورد!»، ابن سعد با تمسخر گفت «جو ما را بس است».

- پس از این ماجرا، «عمر بن سعد» نامه‌ای به «عبیدالله» نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‌السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز بر می‌گردم یا به مملکت دیگری می‌روم، «عبیدالله» در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذی الجوشن» سخت برآشفت و نگذاشت «عبیدالله» با پیشنهاد «عمر بن سعد» موافقت کند.
 
روز نهم
- در روز نهم محرم، «شمر بن ذی الجوشن» با نامه‌ای که از «عبیدالله» داشت از «نخیله » - که لشکرگاه و پادگان کوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه «عبیدالله» را برای «عمر بن سعد» قرائت کرد، ابن سعد به شمر گفت «وای بر تو! خدا خانه‌ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده‌ای، به خدا قسم! تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم، بازداشتی و کار را خراب کردی ...».

- «شمر» که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از «عبیدالله بن زیاد» امان‌نامه‌ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه‌السلام گرفته بود که در این روز امان‌نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.
شمر نزدیک خیمه‌های امام حسین علیه‌السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه‌السلام که مادرشان ام البنین علیهاالسلام بود) را طلبید، آنها بیرون آمدند، شمر گفت: «از عبیدالله برای‌تان امان گرفته‌ام»، آنها همگی گفتند «خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبرمان نداشته باشد؟!».
 
- در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه‌السلام امام علیه‌السلام را باخبر کرد، امام حسین علیه‌السلام فرمود: «ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟»، حضرت عباس علیه‌السلام رفت و خبر آورد که اینان می‌گویند: «یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید».
امام حسین علیه‌السلام به عباس فرمودند: «اگر می‌توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم، خدای متعال می‌داند که من به‌خاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم».
حضرت عباس علیه‌السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست، عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که: «چه باید کرد؟»، «عمرو بن حجاج» گفت «سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می‌کردند، سزاوار بود که با آنها موافقت کنی»، عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه‌السلام آمد و گفت «ما به شما تا فردا مهلت می‌دهیم، اگر تسلیم شدید، شما را به عبیدالله می‌سپاریم و گرنه دست از شما برنخواهیم داشت».
 
روز عاشورا
این روز، بزرگترین مصیبت عظمایی است که بر شیعیان وارد شده است، مصیبتی که تاریخ مشابه آن را سراغ نداشته است، سید شباب اهل جنت به شهادت می‌رسد، خاندان آل طه به اسارت در می‌آیند و صحنه‌های شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه.

ویژه‌نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

برنامه‌های مراکز فرهنگی هنری تهران به مناسبت ماه محرم


همزمان با آغاز ماه محرم در هفته جاری، بیش از 160 برنامه از سوی مراکز فرهنگی هنری پایتخت در قالب 12 برنامه ترکیبی، 9 برنامه ادبی، 8 اجرای هنری، 8 اکران سینمایی، 49 نشست موضوعی، 21 نمایشگاه، 25 برنامه آموزشی، 15 برنامه مذهبی، 14 مسابقه و 2 برنامه گردشگری برگزار می‌شود.

سوگواره خیمه‌های سوخته شامل تعزیه خوانی، منقبت خوانی، نمایشگاه کتاب و مراسم عزاداری از 5 تا 10 آذر ماه در فرهنگسرای «فردوس» و مراسم مرثیه سرایی سوگواره سرخ، 8 تا 12 آذر در خانه فرهنگ «گلها» برگزار می‌شود.

شب شعر عاشورایی، روز 10 آذر در خانه فرهنگ «مهرآباد»، اجرای نمایش «عشق و عاشورا»، 7 و 9 آذر در فرهنگسرای «سرو»، تعزیه خوانی، از 5 تا 13 آذر در خانه فرهنگ «دردار» و همچنین در بوستان‌های منطقه 9 و اجرای نمایش در سوگ تشنه لب، 11 و 12 آذر در خانه فرهنگ «کوثر» از جمله اجراهای هنری در هفته جاری است.

نمایشگاه‌های نقاشی پشت شیشه عاشورایی، 5 تا 10 آذر در فرهنگسرای «ارسباران»، نقاشی عاشورا از نگاه هنرمندان معاصر ایران، 7 تا 17 آذر در فرهنگسرای «شفق»، نقاشی، هنرهای تجسمی، خوشنویسی و معرق کاری عاشورایی، از 6 تا 8 آذر در بوستان «المهدی» و نمایشگاه عکس عاشورا، 5 تا 10 آذر در نگارخانه فرهنگسرای «قرآن» برپا می‌شوند.

دراین هفته مجالس مذهبی با موضوع قیام عاشورا روز 10 آذر در خانه فرهنگ «صدف»، مجتمع فرهنگی «حکیمیه»، فرهنگسرای «فردوس»، فرهنگسرای «انقلاب»، روز 8 آذر در فرهنگسرای «اشراق»، از 6 تا 13 آذر در فرهنگسرای «بهاران» و از 6 تا 15 آذر در فرهنگسرای «شهر» برگزار می‌شود.

مسابقه کتابخوانی تجلی نور به مناسبت ایام محرم در ماه آذر، در فرهنگسرای «ابن سینا»، مسابقه‌های عکاسی از مراسم عزاداری محرم با عنوان نگاه شیشه‌ای، 6 آذر در نگارخانه «پردیسان»، منشور نینوا از 6 تا 13 آذر در کتابخانه «امامزاده یحیی(ع)»، دل‌نوشته‌های محرم از 9 آذر ‌در کتابخانه «دردار»، عکاسی جلوه‌های احساس به مناسبت ماه محرم از 6 آذر در فرهنگسرای بهاران و مسابقه کتابخوانی سرزمین نینوا از 6 تا 20 آذر در خانه فرهنگ «میعاد» برگزار می‌شود.

علاقمندان می‌توانند جهت دریافت فهرست کامل برنامه‌ها به پایگاه اینترنتی www.farhangsara.ir مراجعه کنند و برای دریافت اطلاعات ویژه برنامه‌های هفته جاری و نشانی مراکز فرهنگی هنری شهر تهران با شماره 1837 تماس بگیرند.

آیت‌الله وحید خراسانی : امسال از عاشورا تا اربعین دعای فرج را بخوانید

آیت‌الله وحید خراسانی در توصیه‌ای به مبلغان محرم1433 گفتند: امسال از عاشورا تا اربعین دعای فرج را بخوانید، صاحب عزا اوست. بشناسيد صاحب اين ايام را و به مردم بشناسانيد. چه كسي است كه تأثر براي او به قدر بال مگسي اگر چشم تر بشود، تمام گناهان همه آمرزيده مي‌شود؟ كشف انّي مي‌كند كه كار چه كاري بوده.

متن کامل توصیه های معظم له بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين

قال الله سبحانه و تعالی: "وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ"[1]


پیشآمد عاشوراست. عاشورا را نه کسی شناخته و نه هم خواهد شناخت.

مرحوم آخوند وقتی از دنیا رفت، آن مردی که در دقت نظر، حاشیه رسایلش آیتی است و در حاشیه مکاسبش در هر سطری اهل فقه می دانند چقدر هنر کرده، با این قدرت فکری وقتی او را مشاهده کردند اهلش، گفت: ما تا در دنیا بودیم نفهمیدیم سید الشهدا کیست، وقتی آمدیم به اینجا فهمیدیم او کیست. هنوز باز زود است. آخوند در حیات برزخی دیده او را. آن وقتی شناخته می شود كه در حيات اخروي بشر قدم بگذارد، بعد بفهمد او كيست و او چه كرد. كاري كه او كرد كاري است كه امام حسن بن علي متن كلامش اين است: لا يوم كيومك، روزي مثل روز تو نيست. روز جميع انبيا، روز جميع اوصيا، روز جميع اوليا، همه را ديد، بعد فرمود: لا يوم كيومك. او چه كرد؟ به بشریت فهماند: اغلی و اعلي از گوهر حيات انسان گوهري نيست و اين گوهر به هر ثمني سودا بشود، خسران است و حسرت؛ فقط آن كس از حسرت رسته كه اين اغلي الجواهر را معامله نكند الا به يك ثمن و آن ثمن خداست. بذل مهجته فيك[2]

بعد رسید به کجا؟ به جایی که حجت خدا فرمود: مداومت کنید بر سوره‌ي فجر؛ "وَالْفَجْرِ ، وَلَيَالٍ عَشْرٍ"[3] . آن شبهای دهگانه چیست، آن شفع چیست، آن وتر چیست، آن فجر کدامست، آن کسی که فرمود: مداومت کنید بر سوره فجر، او دانست كه اين سوره از كجا شروع مي‌شود، به كجا ختم مي‌شود. شروع از فجر است: وَالْفَجْرِ ، ختام: "يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ، ارْجِعِي...  ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً"[4]. ديگر كلّ البيان، هر بياني گنگ است، هر قلمي مي‌شكند. ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً. فروخت خودش را به خدا.

ماه ماه خداست. ايام ايام خداست. نص قرآن اين است: "وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ". در اين ايام كساني كه اغتنام فرصت كنند و اين وقت را غنيمت بشمرند... ايام عاشورا بهاري است كه دل‌ها زنده مي‌شود. بالاترين بهره از فقاهت اين است. كساني كه فهميده‌اند، به فقه دين رسيده‌اند، از اين ايام حد اكثر استفاده را بكنند. اين عمر را صرف خدا كنند؛ اگر بهتر، بالاتر از اين بود، خدا مي‌فرمود. "وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ" . دعوت كنيد مردم را به خدا. به مردم بفهمانيد: چه بودند، چه شدند، چه خواهند شد. "فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ"[5]. اول خودتان بنگريد بعد به مردم تذكر بدهيد؛ "فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ ، خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ ، يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ[6]". كيست كه أَنْشَأَكُمْ ... "وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ"[7] تا جايي كه فرمود: "ثمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ"[8].

داد آنچه را داد اما ما جز خسارت هيچ نبرديم، چون اين زندگي صرف شد در غير او. حالا از خواب بيدار شو، راه بسيار دشوار است، برگشتني نيست. دار عمل تمام شد روزگار جزا رسيد، هيچ نيست، فقط مددي لازم است.

هم خودتان، هم به مردم توصيه كنيد: شروع كنيد از اول قرآن، حد اقل هر روز يك جزء قرآن بخوانيد. با كلام الله روح را منور كنيد: نوروا بيوتكم بتلاوة القرآن.[9] "قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ"[10].اين خانه‌ي دل تاريك را به اين چراغ روشن كنيد، ولي از آن حديث صحيح غفلت نكنيد: آن قرآن را به امام زمان هديه كنيد تا اين هديه موجب لطف او بشود و عنايت او. مگر به كيمياي نظر او مس وجود من و تو منقلب بشود و الا اگر آن اكسير به اين آهن نخورد قلوبهم كالحجارة بل هي اشد قسوة. اين راه اول است.

در مجالس، در محافل احياء كنيد امر آل محمد را. فضيل بن يسار از اعيان اصحاب است. بيان ائمه با فقها از روات، خيلي قابل دقت و نظر است. متن كلام اين است... برنامه‌ي همه مجالس عاشورا را اين حديث قرار بدهيد. متن كلام امام خصوصيتي دارد:

يا فضيل: تجلسون وتحدثون؟ جلسات داريد؟ اين سؤال اول است. بعد وتحدثون؟ آن جلسات را به احاديث ما... خواست بفهماند: مزين مي‌كنيد؟ قال: نعم! جعلت فداك. قال: إن تلك المجالس أحبها. خوشا به حال آن‌ها كه مجالسشان شد محبوب او. إن تلك المجالس أحبها. وقت مردم را به روزنامه‌ها ضايع و باطل نكنيد، به اين سياست‌بافي‌ها خودتان و مردم را سودا نكنيد. فقط قرآن، روايات اهل بيت عصمت. إن تلك المجالس أحبها فأحيوا أمرنا[11] .زنده كننده‌ي امر ما باشيد، حمال زيد و عمرو نشويد. بدبختي ما اين است: زندگي را به كسي كه بايد سودا كنيم، گم كرديم او را. سزاي ما هم اين است "وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ"[12]. مجالس بايد مشحون باشد به احياء امر اهل بيت.

يا فضيل ! فرحم الله... -گفتنش سهل است- فرحم الله من أحيى أمرنا[13]. كسي كه نفس او عالم امكان را به هم مي‌زند، يعرف الامام: فی العلم واستجابة الدعوة[14]. همچو كسي به نسبت تحققيه- نه ترقبيه: نفرمود يرحم الله بلكه- فرمود: رحم الله من أحيى أمرنا. چه گفت؟ رحمتي كه او خواست چه رحمتي است؟ قرآن بخوان تا بفهمي گفته‌ي او چه بود: "وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ". تجلسون وتحدثون؟ حديث كنيد، امر ما را احياء كنيد، فرحم الله من أحيى أمرنا، يا فضيل! من ذكرنا... من ذكرنا أو ذكرنا عنده فخرج من عينه ، چه اندازه؟ به اندازه‌ي بال مگسي، همين اندازه اگر چشمش بر مصائب ما تر بشود، غفر الله ذنوبه ولو كانت أكثر من زبد البحر[15]. آيا چه شده كه اين كلمه را فرموده؟ آيا چه اتفاق افتاده؟

بشناسيد صاحب اين ايام را و به مردم بشناسانيد. چه كسي است كه تأثر براي او به قدر بال مگسي اگر چشم تر بشود، تمام گناهان همه آمرزيده مي‌شود؟ كشف انّي مي‌كند كه كار چه كاري بوده.

محمد بن ابي جرير القمي، قال: سمعت أبا الحسن الرضا- كلام امام ششم برهانش اين است- قال: سمعت ابا الحسن الرضا يقول لأبي: من زار الحسين بن علي عارفا بحقه كان من محدثي الله فوق عرشه. كه بود، چه كرد كه زائر قبر او مي‌شود طرف سخن با خدا فوق عرش خدا؟ ثم قرأ: "إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ"[16]. رفتن به زيارت او آن قدم را به مقام عنديت مليك مقتدر مي‌رساند. اگر زائر قبرت، يا ابا عبدالله، عند مليك مقتدر، آيا خودت با آن سر بريده كجايي؟

قال: قلت لأبي عبد الله: ما لمن زار الحسين؟ قال... روايت معتبر، به سندي كه شيخ انصاري در اعظم مسائل به اين سند فتوا مي‌دهد. ما لمن زار الحسين؟ قال: كان كمن زار الله في عرشه. قال: قلت: ما لمن زار احدا منكم؟ قال كمن زار رسول الله[17]. ديگر كميت بيان لنگ است. كسي كه يكي از شما را زيارت كند، مقام او چيست؟ فرمود: كمن زار رسول الله، اما كسي كه حسين را زيارت كند كمن زار الله في عرشه.

كربلاي او شد عرش خدا، زيارت او شد زيارت خدا. افسوس كه ما نفهميديم كه بود و چه كرد و آن روز چه شد. اين چند كلمه كافي است، همه اهل فضل ايد شرح نمي خوا‌هد:

لقد صرع بمصرعك الإسلام، وتعطلت الحدود والأحكام، وأظلمت الأيام، وانكسفت الشمس، وأظلم القمر، واحتبس الغيث والمطر[18]... لا اله الا الله... واهتزّ العرش والسماء، واقشعرت الأرض والبطحاء، فجع... فجع بك الرسول، وازعجت البتول، وطاشت العقول[19]

السلام على من طهره الجليل، السلام على من افتخر به جبرئيل[20]. یا ابا عبدالله! تو که هستی؟ که بودی چه کردی؟ السلام على من ناغاه في المهد ميكائيل[21]، ... السلام على من انتهكت حرمة الاسلام في إراقة دمه[22].

فنزع الرسول الرداء، وعزاه بك الملائكة والأنبياء[23]. آن کلمه ای که کمر شکن است این است: وفجعت... وفجعت. فاجعه چیست؟ وفجعت بك أمك... وفجعت بك أمك فاطمة الزهراء[24]

واقيمت عليك المآتم في أعلا عليين، تلطم عليك فيها الحور العين، وتبكيك السماوات وسكانها، والجبال وخزّانها، والسحاب وأقطارها، والأرض وقيعانها، ومكة وبنيانها، والجنان وولدانها، والبيت والمقام والمشعر الحرام[25]

یا صاحب الزمان! یا صاحب الزمان! تویی صاحب عزا. "وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا"[26]. ای ولی آن خون که گرفت روی دست گفت: بسم الله وبالله وفی سبیل الله وعلی ملة رسول الله، بیا! بیا! بفهمان که بود، بگو چه شد، آن پیراهن غرقه به خون را بر سر دست بلند کن.

امسال از عاشورا تا اربعین دعای فرج را بخوانید، مردم در مجالس بخوانند. صاحب عزا اوست، او باید بیاید امر او را احیا کند.


پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله وحید خراسانی

نگاهی به زندگی و سروده‌های شاعر عاشورایی «عارف یکدل»

شعر آئینی با آنچه در تعریف امروزی این ژانر شعری می‌گنجد، قدمت و دامنه‌ای به طول حیات تشیع دارد. واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) و یارانش در صحرای سوزان کربلا موجب شد تا دردمندان و سینه‌سوختگان در قرن‌ها و اعصار بعدی به سرایش شعرهایی درباره این حادثه عظیم و تکان‌دهنده دست ببرند که این دردمندی، طبع‌آزمایی و عرض ارادت از شاعرانی چون دعبل خزاعی و فرزدق تا شاعران معاصر آئینی، همچنان پس از نزدیک به 14 قرن ادامه دارد.
 
شعر آئینی از عهد صفویه با برتری شیعیان در حکومت بر ایران رونق گرفت و شاعران بسیاری با سروده‌های خود جان تازه‌ای به ادبیات آئینی بخشیدند. این مقدمه برای احیای شعر آئینی به متنی بسیار قوی و مستحکم منتهی شد و قرن سیزدهم هجری شمسی، شاعران بسیار بزرگ و خوشنامی در آسمان شعر و ادب آئینی درخشیدند. دهه 1330 شمسی، دهه‌ای سرشار از سروده‌های نابی است که به دلیل آشنایی ایرانیان با فنون چاپ، این شعرها در کشورمان به زیور طبع آراسته شد.
 
شاعران نامداری چون صغیر اصفهانی، فؤاد کرمانی، آیت‌الله غروی کمپانی، غلامحسین پیروی، صابر همدانی، دکتر قاسم رسا، خوشدل تهرانی، طائی شمیرانی و ... در همین سال‌ها و دهه‌های بعد رخ نشان دادند و با چاپ دواوین این شاعران، زیباترین و جانسوزترین شعرهای آئینی به دست اهل ادب رسید. با چاپ کتاب‌ها و دیوان‌های شعر، همچنین تشکیل محافل و انجمن‌های شعر در سال‌های نیمه نخست قرن سیزدهم هجری شمسی در خانه‌ها، قهوه‌خانه‌ها و مجامع شخصی و عمومی، شعر آئینی رشد چشمگیری را شاهد بود؛ به گونه‌ای که شاعران دیگری از دل همین محافل ادبی به جامعه معرفی شدند.
 
این دسته از شاعران توانستند با استفاده از جدیدترین تریبون‌های روز بهره بگیرند و خود را به مخاطبانشان معرفی کنند. علاوه بر چاپ کتاب، مجلات و نشریاتی هم بودند که امکان چاپ شعرهای آئینی در آنها فراهم بود و می‌شد از طریق صفحات کاهی آنها به میان خوانندگان رفت. اما بسیاری از شاعران نیز بودند که میلی به اشتهار نداشتند و در کنج خانه‌هایشان به سرودن شعر می‌پرداختند. آنها براساس یک خصلت عجیب، دوست نداشتند شعرشان راهی بازار نشر شود؛ چون گمان می‌کردند چاپ کتاب با شهرت‌طلبی و دنیاخواهی مترادف است. شاعر باید گمنام بماند و شعرش را به اهلش بدهد. در همین اثنا بود که شاعران زیادی در خفا شعر می‌گفتند و به خوانندگان مذهبی یا همان مداحان و ذاکران اهل بیت (ع) می‌سپردند.
 
عارف یکدل یکی از همین شاعران است. پیدا نیست او کی زاده شده و چگونه زیسته است. به علاوه اینکه امروز کسی نیست که از مرام و مسلک این شاعر بزرگ آئینی باخبر باشد. کسی از خویشاوندان و فرزندان او نیست که بیاید و درباره این ادیب فرزانه ـ که تسلط بسیار فراوانی بر آیات و روایات داشت ـ‌ سخن بگوید. فقط چندی پیش یکی از مداحان تهرانی به مناسبت سالگرد درگذشت این شاعر ناآشنا، مراسم مختصری گرفت و جزوه‌ای چاپ کرد که شاید اطلاعات آن نیز چندان دقیق و کامل نبود.
 
عارف یکدل، شاعری روحانی بود؛ عمامه‌ای کوچک بر سر می‌بست و لباس ساده‌ای می‌پوشید. شوخ‌طبع اما غیرتمند بود. آنگاه که ایرج میرزا شعری در رد عزاداری سیدالشهدا (ع) سرود، او قصیده‌ای بسیار جانانه گفت و با همان ردیف و قافیه، این شاعر سلطنت‌طلب قاجار و دودمان او را به باد لعن و نفرین و ناسزا گرفت. ایرج میرزا به گروهی از شاهزادگان قاجار تعلق داشت که در حکمرانی بر کشور سهم موثری نداشتند، ولی با این وجود، تعلق خاطر خود را به نسب و اشرافیت خود حفظ کرده بودند. به همین دلیل از سر تفاخر و غرور، سوگواران عاشورایی را به سخره گرفته و گل‌ مالیدن آنان به سر در عزای سیدالشهدا (ع) را کاری عبث و بیهوده تلقی کرده بود. عارف در آن قصیده هجویه، ایرج میرزا را مورد سئوال قرار داده و به او ثابت کرده که چقدر دل در گرو مهر اهل بیت (ع) دارد.
 
عارف یکدل، اهل معاشرت با شاعران دیگر نبود. در سال‌های آخر دهه 40 و ابتدای دهه 50 او را تا اندازه‌ای می‌شناختند، اما او به معرکه شاعران نمی‌رفت و بیش‌تر مایل بود تا شعرهایش را در اختیار تعداد محدودی از مداحان و ذاکران اباعبدالله (ع) قرار دهد. در شرق تهران با یکی از مداحان و در غرب پایتخت با ذاکر دیگری در ارتباط بود. گاهی به منزل آنان می‌رفت و شعرهایی برایشان می‌سرود و به ازای این شعرها، مبلغی برای گذران امور خود می‌گرفت. در شرق تهران، زنده‌یاد حاج حسین محمدی، بهره‌های فراوانی از شعر عارف داشت که مجموعه سروده‌های او در قالب یک دفترچه در اختیار خانواده این مداح پیشکسوت امام حسین (ع) است و طبق شنیده‌ها قرار است آن را با همکاری و مشورت یکی از شاعران آئینی به دست چاپ بسپارند.
 
عارف، تسلط کاملی بر آیات قرآن و روایات ائمه اطهار (س) دارد. شعر او مالامال از واژگان عربی و کلمات ادیبانه فارسی است که ترکیب این دو، نشان‌دهنده تکامل اندیشه و گنجینه کامل واژگان این شاعر آئینی است. عارف یکدل که عمر کوتاهی داشت و در میانسالی درگذشت، قوافی بسیار سختی را بر می‌گزید که در پایان این مطلب، توجه شما را به قصیده توحیدی او از دفترچه شعر مرحوم حاج حسین محمدی جلب می‌کنیم:
 

عشق رخ تو از دل ما کم‌شدنی نیست
با آنکه جمال تو مجسم‌شدنی نیست
 
سودای تو در این سر سودایی عاشق
سودی است ز سودای رخت کم‌شدنی نیست
 
بیهوده دم شیر به بازی‌اش مگیرید
هر بولهوسی عشق مسلم‌شدنی نیست
 
بی‌جلوه بود اشک که بی‌هجر تو بارد
هر قطره ز هر آب که شبنم‌شدنی نیست
 
سلمان‌صفتی محرم خلوتگه راز است
بوجهل به دربار تو محرم‌شدنی نیست
 
با خاتم اخلاص، جهان زیر نگین آر
هر پاره گل و سنگ که خاتم‌شدنی نیست
 
مرد حق و سالوس و ریا، حیله و تزویر
هر روبه مکاره که ضیغم‌شدنی نیست
 
از صدق و صفا، مهر و وفا دیو مبری است
هر اهرمن و دیو و دد آدم‌شدنی نیست
 
بخل و حسد و کینه و حرص و ره ایمان
این آتش و آبی‌است که منضم‌شدنی نیست
 
مردانگی از سلفه نامرد مجویید
این ظلمت و آن نور که همدم‌شدنی نیست
 
درد دل خود در بر ناکس نتوان گفت
با سوز نمک زخم تو مرحم‌شدنی نیست
 
دست کج و پای کج و قول کج کج‌خوی
دیوار کجی ماند و محکم‌شدنی نیست
 
کوشیدن و انباشتن و هشتن و مردن
هر بذر تبه نطفه حاتم‌شدنی نیست
 
چون «عارف یکدل» به جز از داغ حسینی
هر اشک روان قطره زمزم‌شدنی نیست

برنامه سخنرانی‌های حجت‌الاسلام پناهیان در دهه اول محرم

همزمان با فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و یاران باوفایش برنامه سخنرانی حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان همچون سال‌های گذشته در تهران و قم برگزار می‌شود.

بر این اساس، حجت‌الاسلام پناهیان هر روز از ساعت 10:30 صبح در مسجد دانشگاه تهران با موضوع «هویت یک عبد» سخنرانی می‌کند.

سخنرانی هیئت محبین اهل‌بیت(ع) قم نیز که در دبیرستان امام صادق(ع) واقع در خیابان معلم روبه‌روی منزل امام راحل و از ساعت 14 برگزار می‌شود به موضوع «صبر انقلابی» اختصاص دارد.

«تقوا فراتر از اخلاق» موضوعی است که پناهیان برای سخنرانی خود در دانشگاه امام صادق(ع) انتخاب کرده است. این مراسم هر شب از ساعت 18:30 در مسجد دانشگاه امام صادق (ع) واقع در بزرگراه شهید چمران، پل مدیریت برگزار می شود.

سخنرانی این استاد حوزه و دانشگاه در مهدیه تهران نیز تحت عنوان «نهال ولایت در نهاد خانواده» در دهه اول محرم از ساعت 20  آغاز می‌شود.

«عنصر شجاعت در حماسه و هنر» عنوان سخنرانی حجت‌الاسلام پناهیان در دانشگاه هنر واقع در چهارراه ولی عصر تهران است که هر شب در دهه اول محرم از ساعت 22 آغاز می‌شود.این سخنرانی‌ها از روز شنبه 5 آذر آغاز می‌شود و تا 15 آذر ادامه خواهد داشت.

برنامه مسجد کوی دانشگاه تهران در محرم

برنامه مسجد کوی دانشگاه تهران واقع در امیراباد شمالی قرائت زیارت عاشورا هر شب ساعت 19:30؛ قرائت قرآن هرشب ساعت19:45 و سخنرانی و مداحی هر شب ساعت 20 خواهد بود.

سخنران 5 شب اول حجه الاسلام فرازی؛ سخنرانان 5 شب دوم حجج اسلام ابوترابی و کرمی نیا و سخنران شب 11 و 12 حجت الاسلام علیرضا پناهیان خواهد بود.

همچنین  5 شب آخر قاریان بین المللی به قرائت قرآن کریم خواهند پرداخت. مراسم سیاه پوش کردن مسجد نیز دیروز شنبه 5 آذر ساعت 3 عصر برگزار شده است.

لازم به ذکر است که با عنایات خداوند متعال ساختمان جدید مسجد کوی افتتاح و مراسم عزاداری سالار شهیدان در ساختمان جدید برگزار می‌شود و حضور برای عموم مردم آزاد است.

نشانی: امیر آباد شمالی، بالاتر از تقاطع جلال، مسجد کوی دانشگاه تهران

برنامه‌های مهدیه تهران در محرم

مهدیه تهران چون سالیان گذشته در ماه محرم الحرام برنامه‌هایی به مدت 11 شب برگزار می‌کند که سخنران ده شب اول حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان و سخنران شب یازدهم حجت‌الاسلام شیخ کاظم صدیقی است.

بنابر این گزارش برنامه‌های این 11 شب در مهدیه تهران به شرح زیر است:

یکشنبه 6 آذر (شب دوم محرم): زیارت عاشورا توسط حاج مهدی خادم، عزاداری حاج مهدی خادم آذریان
دوشنبه 7 آذر (شب سوم محرم): زیارت عاشورا توسط حاج رضا طاهری، عزاداری حاج صادق آهنگران.
سه شنبه 8 آذر (شب چهارم محرم): زیارت عاشورا توسط حاج اکبر ریاحی، عزاداری حاج داود شفیعی.
چهارشنبه 9 آذر (شب پنجم محرم): زیارت عاشورا توسط حاج محمد عیسی، عزاداری حاج مجید صابری.
پنجشنبه 10 آذر (شب ششم محرم): زیارت عاشورا توسط حاج جواد علی‌گلی، عزاداری حاج احمد چینی.
جمعه 11 آذر (شب هفتم محرم): زیارت عاشورا حاج محمد علایی، عزاداری حاج احمد نیک‌بختیان.

روزنمایی از ضریح مطهر امام حسین(ع) در تهران

روز دوشنبه هفتم آذر در دومین روز از ماه محرم بخشی از ضریح مطهر امام حسین علیه السلام که در شهر مقدس قم و توسط هنرمندان ایرانی ساخته شده در گالری اصلی فرهنگسرای نیاوران تهران رونمایی خواهد شد.

ساخت ضریح امام حسین(ع) در قم با طراحی منحصر به فرد استاد فرشچیان از خردادماه سال 1387 آغاز شد و به مراحل پایانی نزدیک می‌شود.

این اثر هنری زیبا به عنوان بخشی از هنر اصیل اسلامی و ایرانی همزمان با برگزاری هفته هنر استان قم و دهه اول ماه محرم در گالری اصلی فرهنگسرای نیاوران تهران به نمایش گذاشته می‌شود. همچنین بخشی از ضریح مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها نیز در هفته هنر استان قم به نمایش گذاشته خواهد شد.

تحلیل آیت‌الله مجتبی تهرانی از قیام عاشورا از دو بعد سیاسی و عرفانی

:: چکیده‏ تحلیل قیام عاشورا از منظر آیت‏الله مجتبی تهرانی ::


* مقدمه

آیت‏الله مجتبی تهرانی، از مراجع عظام تقلید و از شاگردان مبرّز مکتب فقهی، اصولی، فلسفی، اخلاقی و عرفانی امام خمینی (رضوان‏الله‏تعالی‏علیه) هستند که بیش از 30 سال است که کرسی دروس اسلامی‌شان در حوزه‏ علمیه تهران، طلاب و فضلای اُمّ‏القرای جهان اسلام را سیراب می‏سازد. وی از سال 1380 هـ.ش در بیانات ایّام دهه اوّل محرّم‏الحرام و دهه‏ آخر ماه صفر خود، به تشریح ابعاد گوناگونی از قیام و انقلاب حضرت سیّدالشّهدا پرداخته‏اند که نگاهی چنین عمیق به مقوله عاشورا، آن هم توسط چنین شخصیّتی، در نوع خود مثال‏زدنی است.

آن‏چه مجموعه مباحث آیت‌الله تهرانی را از بسیاری جهات ممتاز گردانده، نگاه ریشه‏ای وی به حرکت تاریخی و تاریخ‏ساز امام حسین (علیه‏السلام) است؛ نگاهی که این حرکت را به ریشه‏های اسلام ناب محمّدی پیوند می‏زند و آن را در امتداد بعثت رسول مکرّم اسلام و به‏عنوان عامل حفظ و استمرار آن توجیه و تبیین می‏کند. بر همین اساس است که وی معتقد است: «إنّ الإسلام بدؤه محمّدیٌّ و بقاؤه حسینیٌّ».
عظمت قیام انسان‏ساز حضرت سیّدالشّهداء سبب شده است که نتوان تنها یک هدف برای آن در نظر گرفت یا تنها از یک بُعد و زاویه به آن نگاه کرد. به گفته وی: «اگر بخواهیم فقط یک هدف را مطرح کنیم و بگوییم هدف از حرکت حسینی فقط همان بوده، به آن حضرت جفا کرده­ایم. نمی­شود گفت که این ولیّ بزرگ خدا، با عملی که انجام داد ـ‌که در طول تاریخ بشریّت بی‌نظیر است‌ـ فقط یک هدف داشته است. کوتاهی درک ما موجب نمی‏شود که هدف‌گیری او محدود شود! لذا از کلمات حضرت در موقعیّت­های مختلف در این حرکت، اهداف گوناگونی به دست می‌آید».

بر این مبنا، آیت‌الله تهرانی تلاش کرده با مروری بر کلمات و جملات امام حسین(علیه‏السلام) در طول این حرکت، از مدینه تا کربلا، چارچوبی از اهداف و ابعاد این قیام ارائه کرده و ساختار بحث را با تکیه بر منابع و معارف غنیّ اسلامی، نظیر قرآن کریم و روایات اهل‏بیت(علیهم‏السلام) تکمیل نماید تا مُراد از هر بُعد و هدفی که حضرت سیّد‏الشّهداء مطرح کرده‏اند، به درستی روشن شود.
در حقیقت، شیوه علمی مباحث وی، نوعی «تفسیر روایت به آیات و روایات» است. در این شیوه، جملات کلیدی امام حسین(علیه‏السلام) مبنای «تئوری‏پردازی علمی» قرار گرفته و سپس به کمک آیاتی از قرآن کریم و سایر روایات اهل‏بیت(علیهم‏السلام) تبیین می‏شود. جاذبه و زیبایی این تفسیر در این است که مخاطب، در خلال این مباحث ضمن دست‏یابی به فهمی عمیق‏تر و دقیق‏تر از کلمات و جملات حضرت، متوجه می‏شود که هر یک از اهداف قیام عاشورا را می‏توان از ابعاد گوناگونِ فقهی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و عرفانی مورد بررسی قرار داد.
مطالبی که توسّط آیت الله مجتبی تهرانی ایراد شده است، هر چند که در محفلی نورانی و مجلسی عمومی القاء شده، امّا سرشار از لطایف و دقایقی است که می‏تواند جان‏های تشنه را سیراب و خِرَدهای کنجکاو را قانع و کامیاب کند. این سخنان در همان حال که ساده و روان است، مبتنی بر مبانی استوار علمی است و در برخی موارد، همان بحث‏های دقیقی است که حتّی در درس‏های خارج و کتاب‏های فقه استدلالی هم کم‏تر می‏توان یافت.
به‏طور کلّی وی قیام عاشورا را از 9 منظر مختلف، مورد کالبدشکافی قرار داده و مؤسسه‏ پژوهشی فرهنگی مصابیح‏الهدی (دفتر حفظ و نشر آثار آیت‏الله مجتبی تهرانی) تا‌کنون 4 جلد از این مجموعه را تحت عنوان «سلوک عاشورایی» منتشر کرده و امید آن است که در آینده نزدیک، سایر مباحث وی را نیز به زیور طبع و نشر آراسته ساخته و به تشنگان معارف الهی عرضه کند. در ادامه، ضمن معرّفی این دیدگاه‏ها، چکیده‏ای از مباحث وی در هر بحث را ارائه می‏کنیم.

1- تعاون و همیاری

«وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لَا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب».
آیت‌الله مجتبی تهرانی ضمن استناد به این آیه شریفه، حرکت ظاهری امام حسین(علیه‏السلام) از مدینه به مکّه را حکتی نفیی و مبتنی بر یک دستور فقهی شریعت اسلام تفسیر می‏‌کند و آن، «حُرمت اعانه‏ به اثم و عدوان» است؛ زیرا پس از مرگ معاویه، یزید به والی مدینه دستور می‏دهد که از امام حسین (علیه‏السلام) برای او بیعت بگیرد. حضرت از آنجا که بیعت با یزید را تأیید حکومت ظالمانه و غاصبانه او می‏داند، و چنین حکومتی از مصادیق بارز اثم و عدوان قلمداد است، زیر بار چنین بیعتی نمی‏روند و برای عدم اعانه به اثم و عدوان، از مدینه به مکّه هجرت می‏کنند. حضرت در توجیه این حرکت نفیی می‏فرماید: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِی سُفْیَانَ وَ کَیْفَ أُبَایِعُ أَهْلَ بَیْتٍ قَدْ قَالَ فِیهِمْ رَسُولُ اللَّهِ هَذَا». من خودم از رسول خدا شنیدم که می‏فرمود: «خلافت و حکومت بر خاندان ابوسفیان حرام است»؛ پس من چگونه با خانواده‏ای که چنین مطلبی را رسول خدا درباره‏شان فرموده، بیعت کنم؟!
از سوی دیگر حرکت حضرت، مصداق بارز برّ و تقوا است. لذا ایشان در طول تمام این حرکت، مکرّراً از آحاد امّت اسلامی به‏طور عمومی و گاه از بعضی اشخاص به‏طور خاص، طلب یاری می‏فرمایند که هر کدام از این استعانه‏ها و یاری‏طلبیدن‏ها، پاسخ‏های متفاوتی را در بر دارد. در این میان، طنین آخرین استعانه‏های جان‏گداز سیّدالشّهداء، هم‏چنان در گوش تاریخ می‏پیچد که «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی، هَل مِن مُعینٍ یُعینُنی...» و جاماندگان از قافله‏ی 61 هجری را به «لبّیک» فرامی‏خواند؛ و حماسه‏هایی چون انقلاب اسلامی، دفاع مقدّس، مقاومت اسلامی و بیداری اسلامی، پاسخی بر آن استعانه‏ها است.

وی ضمن طرح این بحث، با مروری بر دیدگاه‏های فقهی استاد بزرگوارشان حضرت امام خمینی(رضوان‏الله‏علیه) در باب حرمت اعانه به اثم و عدوان، با بررسی عمیق مفاهیمی نظیر «تعاون»، «اثم و عدوان»، «برّ و تقوا»، میدان وسیعی از مصادیق این حکم شرعی را پیش چشم مخاطبان به تصویر می‏کشند که در سایه‏ آن «زنده بودن قیام سیّدالشّهداء تا قیامت» تبیین می‏شود؛ و قاعده تعاون را به مثابه یک اصل اساسی در «سالم‏سازی روابط اجتماعی» از منظر اسلامی معرّفی می‏فرمایند. هم‏چنین تأویل عرفانی آیه‏ شریفه تعاون نیز از اعجاب‏انگیزترین مباحث مطرح‏شده در این مقوله است که منظور از تعاون بر «بر و تقوا» یاری کردن رسول خدا و امام است.

2- امر به معروف و نهی از منکر

«وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم اولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ و ینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حکیمٌ».
بر مبنای نصّ صریح وصیّت‏نامه‏ امام حسین(علیه‏السلام) خطاب به برادرشان محمّد بن‏حنفیّه، یکی از اهداف اساسی قیام حضرت، امر به معروف و نهی از منکر است؛ «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر». نقش امر به معروف و نهی از منکر و تأثیر آن در حادثه کربلا موضوع ناشناخته‏ای نیست و به دلیل تصریح و تأکید سالار شهیدان بر آن، از گذشته‏های دور مورد تحلیل و بررسی بوده است؛ امّا آنچه وی در این باب گفته، اگر نگوییم بی‏نظیر، دست کم مانند سایر افاضات وی، کم‏نظیر است.

وی در این بحث ضمن تبیین فلسفه، اهمّیت و جایگاه فریضه‏ی امر به معروف و نهی ازمنکر در میان احکام اجتماعی اسلام، به دنبال پاسخ به این سؤال اساسی است که «چرا علی‏رغم فقدان برخی شرایط اساسی امر به معروف و نهی از منکر در قیام سیّد‏الشّهداء، باز هم حضرت تأکید دارند که قیام خود را به این عنوان معرّفی فرمایند؟» زیرا وجوب فریضه‏ الهی «امر به معروف و نهی از منکر»، از منظر فقهی، متوقّف بر اجتماع شرایطی است که تا آنها حاصل نشود، وجوبی در کار نخواهد بود. از جمله‏ این شرایط، «احتمال تأثیر» و «ایمنی از ضرر» است که تمام فقهاء بر آن اتّفاق‏نظر دارند.
ناتوانی بعضی متفکران و نویسندگان از پاسخ به این سؤال، سبب شده است که حرکت امام حسین(علیه‏السلام) را استثنایی بر قواعد و احکام شریعت به‏حساب آورند؛ امّا وی ضمن پاسخ عالمانه به این شُبهه، علاوه بر آن‏که حماسه‏ عاشوراء را از افق معرفت و عرفان نگریسته و شایسته‏ تحلیل می‏دانند، آن را از ابتدا تا انتها منطبق با موازین ظاهری و احکام فقهی و تکالیف شرعی برمی‏شمارند و تأکید می‏فرمایند که «نیازی به استثناء خواندنِ این قیام نیست».
اهمّیت این مسأله آن‏جا روشن می‏گردد که با تحلیل وی، قیام حسینی برای همیشه‏ تاریخ و برای همه‏ احرار، درس‏آموز و حجّت شرعی می‏شود؛ وگرنه تلقّی آن به عنوان «قضیّةٌ فی واقعةٍ»، عملاً به معنای محروم کردن بشریّت از درس بزرگ سیّدالشّهداء است. زیرا با استثناء خواندن قیام عاشوراء، راه بر تأسّی‏کنندگان به آن حضرت بسته می‏شود.
بر مبنای تحلیل متقن آیت‌الله تهرانی، دایره «شرط احتمال تأثیر» از سطح «تأثیر حالی» به عمق «تأثیر استقبالی» توسعه می‏یابد و از دامنه «تأثیر بر فاعل منکر» به قلّه‏ «تأثیر بر سایر افراد جامعه» ارتقاء پیدا می‏کند. هم‏چنین «شرط ایمنی از ضرر» در مواردی خاص، نظیر آن‏جا که اصل دین و حکومت دینی در معرض خطر است، به‏ویژه برای افراد خاصّی که وجاهت و مرجعیّتی در میان آحاد جامعه دارند، منتفی می‏شود و چنین اشخاصی نمی‏توانند به بهانه‏ی ضرر، از انجام وظیفه‏ نهی از منکر شانه خالی کنند؛ بلکه باید تا پای جان برای دفع این نوع منکرات ایستادگی کنند، همان‏گونه که امام حسین(علیه‏السلام) عمل کرد و بزرگانی چون شهید شیخ فضل‏الله نوری نیز در قیام مشروطیت به فعل حضرت استناد کرده و تا بالای دار رفتند؛ و هم‏چنان که امام خمینی(رضوان‏الله‏علیه) نیز بر همین طریقت تأکید فرموده و انقلاب اسلامی ایران را بنیان‏گذاری کردند.

3- هجرت و مجاهدت

«وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَریمٌ».
«هجرت و مجاهدت» هرچند که یک جزء از اجزای ماهیّت ایمان نیست، امّا از لوازم وجودی آن به شمار می‏آید. ایمان یعنی دل‏بستگی به خدای متعال؛ و طبق آیه‏ شریفه، مؤمن حقیقی نمی‏تواند مهاجر و مجاهد فی‏سبیل‏الله نباشد؛ همان‏گونه که تمام انبیاء و اولیاء دائماً در حال هجرت بوده‏اند. امام حسین(علیه‏السلام) نیز به عنوان قافله‏سالار مؤمنان، به زیبایی التزام خود به این دو لازمه‏ی وجودی ایمان را به نمایش گذاشت. تقسیم‏بندی هجرت به «هجرت صغری» و «هجرت کبری» و تقسیم جهاد به «جهاد اصغر» و «جهاد اکبر» و تبیین ویژگی‏های هر یک و نیز ارتباط آن‏ها با یکدیگر و تطبیق این مفاهیم چهارگانه بر حماسه‏ی عاشوراء، از نکات نابی است که توسط حضرت استاد در این مبحث طرح شده است.
در تحلیل وی، مبتنی بر معارف اهل‏بیت(علیهم‏السلام) هجرت صغری می‏تواند برای ایجاد هجرت کبری یا حفظ آن و یا هجرت‏دادنِ دیگران و حفظ دین آنها صورت گیرد. بر این اساس، هجرت صغرای حضرت سیّدالشّهداء که به جهاد اصغر ختم شد، بی‏نظیرترین هجرت در تاریخ بشریّت بوده است و با هجرت سایر اولیا و انبیای الهی و حتّی هجرت رسول مکرّم اسلام(صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم) هم قابل مقایسه نیست. بیان امتیازات هجرت حسینی از سایر هجرت‏ها از زیباترین بخش‏های این بحث است.
«نقش ریاضت‏ها و قطع تعلّقات در هجرت»، «رابطه‏ی هجرت و جهاد»، «مقایسه‏ شهادت در جهاد اصغر و جهاد اکبر»، «ثمره‏ بودن تقوا برای جهاد اکبر و نقش آن به عنوان توشه‏ هجرت کبری»، «آثار و نشانه‏های هجرت حقیقی»، تبیین معنای «تعرّب بعد از هجرت» و «نقش هجرت‏های اولیای خدا در حفظ دین جامعه» از جمله سرفصل‏هایی است که در این بحث مطرح می‏شود.
آیت‌الله تهرانی در بیان ضرورت «هجرت معنوی» پس از «هجرت ظاهری» که اغلب از مکانی خاص، به منظور حفظ دین صورت می‏پذیرد، می‏‌گوید: «سالک الی‏الله اگر بخواهد از منزلی عبور کند و به منزل دیگری برسد، باید منزل اوّل را هم به دست فراموشی بسپارد! اگر به منزل تعلّق پیدا کند، همین تعلّق، مانع از رفتن او به منزل بعدی می‏شود. مسافری که در بین راه، در جای خوش آب و هوایی اُتراق می‏کند، باید از آنجا دل بِکَند تا بتواند به سفر خود ادامه دهد؛ مهاجر الی‏الله هم باید مقام توکّل، رضا، تسلیم و تفویض را پشت سر گذاشته و از همه‏ی مقامات معنوی چشم‏پوشی کند تا بتواند به هجرت خود به سمت خدای متعال ادامه دهد».
در این بحث، علاوه بر توجه به ابعاد ظاهری هجرت امام حسین(علیه‏‏السلام) از مدینه به مکّه و از مکّه به کربلاء، ابعاد عرفانی، معنوی و باطنی این هجرت انسان‏ساز نیز مورد توجه و تأکید آیت‌الله تهرانی قرار گرفته است که به لطافت و شیرینی و غنای بحث افزوده است. 
  
4- دین و دین‏داری

«هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
بارزترین انگیزه و در حقیقت اصلی‏ترین هدف سیّدالشّهداء در قیام عاشورا، برپانگه‏داشتن شجره‏ طیّبه‏ دین بود. خطبه‏ها، نامه‏ها و حتّی رجزهای سالار شهیدان و پیروان وفادارش نشان می‏دهد که برپا داشتن آیین الهی و پیراستن آن از غبار بدعت‏ها و تحریف‏ها، هدفی چنان مقدّس و والا است که می‏توان و باید برای تحقّق آن، حماسه‏ای چون کربلا را رقم زد.
حضرت ابی‏عبدالله الحسین(علیه‏السلام) در یکی از رجزهای روز عاشورای خود، فرمود: «إنْ کَانَ دِینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلَّا بِقَتْلِی یَا سُیُوفُ خُذِینِی». هم ایشان در لحظات آخر حیات ظاهری خویش، که دشمن خبیث به سمت خیام حرم حمله‏ور می‏شود، خطاب به لشکریان یزید می‏فرمایند: «إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ». حضرت ابوالفضل العباس(علیه‏السلام) نیز در آن هنگام که دست راستش قطع می‏شود، می‏فرماید: «وَ اللهِ إنْ قَطَعْتُمُو یَمِینِی إنِّی أُحَامِی أبَداً عَنْ دِینِی». در جریانات روز عاشورا و در سراسر حرکت امام حسین(علیه‏السلام) از این نمونه‏ها بسیار است و همه‏ی این‏ها حکایت از نقش تعیین‏کننده‏ی «دین» در قیام عاشوراء دارد.
مشکل جامعه‏ زمان امام حسین(علیه‏السلام) که مشکل جامعه‏ امروز ما نیز هست، آن است که به فرموده‏ حضرت: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ». لذا برای حفظ دین الهی، در هر عَصر و مِصری باید فداکاری کرد. هم‏چنان که حضرت وقتی مشاهده کردند که بنی‏امیّه، هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در حال ضربه زدن به دین هستند و این جریان، سبب «مسخ دین» خواهد شد و موجب می‏شود که از اسلام فقط پوسته و ظاهری باقی بماند، سکوت را جایز ندانسته و قیام کردند و در این مسیر تا بذل مال و جان خود، خاندان و اصحاب خویش ایستادگی کردند.
در خلال مباحث آیت‌الله تهرانی پاسخ سؤالات زیر نیز روشن می‏شود: «دین چیست و متدیّن کیست؟»، «اسلام چیست و مسلمان کیست؟»، «ایمان چیست و مؤمن کیست؟»، «چه رابطه‏ای بین دین و اسلام و ایمان وجود دارد؟»، «اثر ایمان بر اعضاء و جوارح و اعمال انسان چیست؟»، «عوامل استواری و تضعیف و تزلزل و نابودی ایمان چیست؟»، «علّت نوسان انسان‏ها در دین‏داری چیست؟» و ...
وی در ضمن این مباحث با پرداختن به این مسأله که «دین حق در تمام تاریخ، یکی بیشتر نیست» و «تعدّد شرایع در حقیقت تکامل تدریجی همان دین حق است»، دریچه‏ای را برای پاسخ به این سؤال اساسی می‏گشایند که «دلایل و چگونگی خلق ادیان جعلی و باطل چیست؟»
یکی از شبهاتی که گاه ذهن عوام جامعه را آلوده و همواره در طول تاریخ مطرح شده و دشمنان اهل‏بیت نیز برای کم‏فروغ کردن شعله‏ی درخشان عاشوراء به دنبال بهره‏برداری و سوء استفاده از آن بوده‏اند، این است که چنین القاء می‏کنند که در واقعه‏ی کربلاء، دو گروه مسلمان با یکدیگر جنگیدند و نتیجه‏ی آن، کشته شدن بعضی از ایشان بود؛ لذا این درگیری از اصل و اساس و ریشه، غلط و نامشروع بود! حضرت استاد در این بحث، با تفکیک عالمانه میان «اسلام حقیقی» و «اسلام ظاهری»، به این شبهه‏ی فریبنده پاسخی دقیق می‏دهند و روشن می‏شود که قیام سیّدالشّهداء برای حفظ اسلام حقیقی بوده است و بر هر انسان آزاده‏ای لازم است که هرگاه اسلام حقیقی در معرض خطر قرار گرفت، به امام خود تأسّی کند.
 
5- استقامت و پایداری

«إنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ».
قیام عاشورا ذیل عنوان «استقامت و پایداری»، در دو بُعد «عرفانی‏ـ‏معرفتی» و «سیاسی‏ـ‏اجتماعی» قابل بررسی است. به گفته وی، چنان‏که از مجموعه‏ کلمات امام حسین(علیه‏السلام) به دست می‏آید، حضرت «اصلاح امّت و اقامه‏ی حق» را به عنوان اهداف سیاسی‏ و ‏اجتماعی خود معرفی می‏فرمایند. بی‏تردید، دست‏یابی به این اهداف والا و بالا، مستلزم پایداری و استقامت در مسیر تحقّق آن است. از سوی دیگر، «شهادت فی‏سبیل‏الله و رسیدن به لقاءالله» به عنوان اهداف معنوی و عرفانی حرکت حضرت، مدّنظر بود که وصول به آن‏ها نیز تنها با استقامت و پایداری در این مسیر امکان داشت.
در این تحلیل جامع که مبتنی بر مجموعه‏ی معارف اسلامی است، این استاد اخلاق می‌گوید: «اقامه‏ دین حق» و «وصول به حق‏تعالی»، نیازمند چهار شرط اساسی و مقدّماتی است که اگر هر یک از این شروط چهارگانه فراهم نشود، تحقّق هدف نهایی غیرممکن خواهد بود. این چهار شرط عبارتند از «شناخت حق و تمییز آن از باطل»، «شناخت مسیری که انسان را به حق می‏رساند»، «حرکت در مسیر حق» و «استقامت و پایداری در این مسیر». در این میان، آن‏چه از همه مهم‏تر است، مسأله‏ی استقامت و پایداری است؛ زیرا اگر پایداری نباشد، حتّی در آخرین مراحل سیر و در نزدیک‏ترین حالات به مقصد نیز، دست‏یابی به هدف نهایی ممکن نخواهد بود.
«وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً».
وی در تفسیر این آیه‏ی شریفه می‏‌گوید: «اگر می­خواهی زنده شوی، باید در راه حق پایداری کنی، حتّی اگر جانت را هم در این مسیر از دست بدهی! اگر بخواهی واقعاً زنده شوی، یعنی دلت به آب حیات معنویّت زنده شود، راه منحصر در این است که استقامت کنی. هر کس بخواهد در دو بُعد معرفتی و اجتماعی به هدف برسد، باید پای حق بایستد و پایداری کند»؛ و امام حسین(علیه‏السلام) نیز چنین کرد و به همه‏ی آزادگان جهان درس استقامت و پایداری آموخت.
در جلسات پایانی این بحث، آیت‌الله تهرانی با اشاره به مسئولیّت خطیر فضاسازان و مسؤولین فرهنگی جامعه، سنگین‏ترین وظیفه را برای ترویج روحیه‏ پایداری در دین را متوجّه آنان می‏داند و خاطر نشان می‏سازد که حکومت اسلامی موظّف است که فضایی ایجاد کند که پایداری در راه حق و استقامت در انجام تکالیف الهی برای همگان آسان شود. 
وی با اشاره به این نکته که خداوند استقامت و پایداری امّت را نیز از حاکم اسلامی می‏خواهد و به پیامبر خود چنین امر می‏کند که «فَاستَقِم کَمَا اُمِرتَ وَ مَن تَابَ مَعَک»، به روایتی که از پیامبر اکرم درباره این آیه نقل شده اشاره کرده و می‏‌گوید: «بنا به فرمایش خود پیغمبر، این آیه حضرت را پیر کرد! چون در این آیه، استقامت امّت هم از حضرت خواسته شده است؛ این دستور حضرت را پیر کرد!» ایشان با بیان راه حل‏ها و کارهایی که موجب انجام این تکلیف الهی می‏شود، قیام حضرت اباعبدالله را در همین چارچوب و در راستای تحقّق همین دستور قرآنی تفسیر و تبیین می‏فرمایند.
در این بحث ضمن تطبیق عنوان استقامت بر عملکرد سیّدالشّهداء در دو بُعد عرفانی و سیاسی در طول مسیر حرکت و قیام، به مباحثی نظیر علل و عوامل ناپایداری و تلوّن در انسان‏ها، آثار استقامت، موانع استقامت و پایداری، تفاوت‏های صبر و استقامت، نقش دل‏بریدن از دنیا در پایداری و استقامت و... پرداخته شده و مورد بررسی موشکافانه‏ آیت‌الله تهرانی واقع می‏شود.
  
6- حق و باطل

«وَ لَاتَلبِسُوا الحَقَّ بِالباطِلِ وَ تَکتُمُوا الحَقَّ وَ اَنتُم تَعلَمُونَ».
آنجا که حسین‏بن‏علی(علیهما‏السلام) فریاد بر می‏آورد: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُنْتَهَى عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا الْحَیَاةَ وَ لَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً»، معلوم می‏شود که تعریف و تفسیر قیام عاشوراء باید بر مبنای درک صحیحی از تقابل میان حق و باطل انجام پذیرد؛ تقابلی که از منظر سیّدالشّهداء، زندگی در زیر سایه‏ی باطل را همچون ننگ و عار، و مرگ در راه حق را مایه‏ی سعادت و افتخار می‏گرداند.
بر این اساس، وی در این مقوله از سویی به دنبال تبیین معنا و مفهوم «حق» و راه‏های شناخت آن و تمییز حق از باطل بر آمده‏اند و از سوی دیگر، نکات و محورها و دستورالعمل‏هایی کاربردی برای عمل به حق و درمان بیماری حق‏گریزی ارائه می‏فرمایند.
آن‏چه این بحث را جذّاب می‏کند و امتداد آن را به دنیای معاصر ما نیز می‏کشاند و پشتوانه‏ی عقلیِ «کُلُّ یَومٍ عَاشُوراء وَ کُلُّ أرضٍ کَربَلَاء» را فراهم می‏آورد، این است که در خلال مباحث حضرت استاد روشن می‏گردد که نزاع و تقابل حق و باطل، اختصاص به واقعه‏ی کربلاء نداشته است؛ بلکه امری است که از آدم تا خاتم و از خاتم تا قیامت استمرار داشته و دارد و آن‏چه در انتهای این مقابله اتفاق می‏افتد، پیروزی و غلبه‏ نهایی حق بر باطل است.
هم‏چنین باید دانست که در تقابل و درگیری حق و باطل، طرف سومی وجود ندارد؛ هر چه هست، یا حق است و یا باطل؛ بنابر این نمی‏توان در این جنگ بی‏طرف بود یا هم طرف‏دار حق بود و هم باطل. لذا انسان در هر عصر و زمانی باید به دنبال شناخت جبهه‏ حق و پیروی از حق و نصرت حق در برابر جبهه‏ باطل باشد.


7- عزّت و ذلّت

«مَنْ کانَ یُریدُ العِزَّة فَلِلّهِ العِزَّةُ جَمیعاً».
از دیدگاه ظاهربینانه و دنیوی، سرانجام قیام عاشورا که به قتل امام حسین(علیه‏السلام) و اصحاب ایشان و اسارت خاندان آن حضرت منتهی شد، چه بسا مساوق ذلّت تعریف می‏شود؛ غافل از آن‏که عزّت و ذلّت از دیگاه مکاتب الهی، تعریفی غیر از عزّت و ذلّت از دیدگاه مکاتب مادّی دارد. فهم این مسأله که ریشه‏ی عزّت حقیقی چیست و عزّت چه تفاوتی با تعزّز دارد، در خلال مباحث حضرت استاد روشن می‏شود.
آن‏گاه که یزید(لعنه‏الله) سیّدالشّهداء‏(علیه‏السلام) را بر سر دوراهی «جنگ ـ بیعت» قرار می‏دهد، حضرت از این دوراهی تعبیری متفاوت نسبت به فهم کوتاه ظاهربینان ارائه می‏فرمایند: «ألَا وَ إنَّ الدَّعِی ابنَ الدَّعِی قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّّةُ یَأبَى اللهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَت وَ طَهُرَت وَ أَنُوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ أبِیَّةٌ مِن أن نُؤثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الکِرَامِ». یعنی این دوراهی، دوراهی «عزّت ـ ذلّت» است، نه «جنگ ـ بیعت».
بنابر منطق سیّدالشّهداء، عزّت حقیقی در گرو عمل به حق و اطاعت از خدای متعال است؛ زیرا سرچشمه‏ی عزّت، خودِ خداوند متعال است و لذا او است که به هر کس که بخواهد عزّت می‏دهد و هر کس را که بخواهد ذلیل می‏کند؛ و جز اهل تقوا و اطاعت را عزیز نمی‏کند و جز اهل دنیا و معصیت را ذلیل نمی‏سازد.

 آیت‌الله تهرانی در خلال مباحث این مسأله را تبیین و تطبیق می‏کند که چگونه امام حسین(علیه‏السلام) در طول حرکت و قیام خود، علی‏رغم فشارها و تهدیدات و مصلحت‏اندیشی‏های ظاهربینانه‏ی بعضی از اطرافیان و... دست از مسیر عزّت حقیقی برنداشت و ردای عزّت ظاهری را به قیمت ذلّت حقیقی بر تن نکرد. این همان مسیری است که درس عملی سیّدالشّهداء را به آیندگان و تاریخ و همه‏ی نسل‏ها ترسیم می‏کند.
 
8- غیرت دینی

اهداف و اغراض متعدّدی برای قیام سیّدالشّهداء مطرح شده و می‏شود؛ امّا حضرت استاد در این بحث به دنبال ریشه‏یابی این قیام هستند و می‏خواهند به این سؤال کلیدی پاسخ دهند که ریشه‏ی تمام آن اهداف چه بود؟ ایشان، «غیرت دینی» را منشأ و ریشه‏ی تمام اهداف حضرت در این حرکت الهی دانسته و آن را از دو بُعد «اخلاقی» و «عرفانی» بررسی و تحلیل می‏فرمایند.
غیرت در مباحث اخلاقی به معنای سعی و کوشش در حفاظت از چیزی است که حفاظت از آن، عقلاً و شرعاً بر انسان لازم و واجب است. از منظر عرفانی نیز، غیرت از حالات قلب و از لوازم محبّت و یکی از منازل سیر و سلوک است که موجب می‏شود سالک الی‏الله، هر چه در سیر معنوی خود به لقاءالله نزدیک‏تر می‏شود، موانع این سلوک را از سر راه بر دارد تا به وصال محبوب نائل شود.
تبیین و تطبیق غیرت امام حسین(علیه‏السلام) و اصحاب باوفای آن حضرت، در طول حرکت و قیام عاشوراء، با استفاده از داده‏های تاریخی و کلمات و روایات نقل‏شده از ایشان، بحث را بسیار جذاب و بدیع کرده و ارتباط جنبه‏ی نفیی و نهیی قیام سیّدالشّهداء با غیرت دینی را روشن می‏کند. هم‏چنین تبیین تجلّی غیرت عرفانی در حرکت امام حسین(علیه‏السلام) که باعث شده بود شوق به لقاءالله در ایشان و یارانش موج زند، از بخش‏های مهم این بحث است.
نقشِ تعیین‏کننده‏ «غیرت حسینی» در مبارزه با بدعت‏ها و ارتباط این مسأله با حفظ و بقای اسلام سبب می‏شود که حضرت استاد بر «حسینیّ البقاء بودنِ اسلام» تأکید ویژه‏ای داشته باشند و امام حسین(علیه‏السلام) را «مُصلح غیور» بخوانند. با این تحلیل، آن‏چه پس از قیام عاشوراء نیز ضامن حفظ و بقای اسلام خواهد بود، وجود همین روحیه‏ مردانگی و غیرت‏مندی در جوانان و پیروان آن حضرت است.
بخشی از مباحث حضرت استاد نیز به تشریح عوامل ترویج بی‏غیرتی در جامعه‏ اسلامی اختصاص می‏یابد که حکایت از بینش عمیق ایشان نسبت به اوضاع جامعه‏ی اسلامی و مشکلات روز آن است؛ امّا آنچه بحث را از حالت انتقاد کور خارج می‏کند، ارائه‏ راه‏کارهایی عملی برای علاج بیماری بی‏غیرتی در جامعه و تبیین نقش حاکمیّت و رسانه‏ها در این عرصه است.

9- بصیرت دینی

«قُلْ هذِهِ سَبیلی‏ أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی‏ وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ».
حادثه‏ی کربلاء صحنه‏ مقابله‏ دو جریان خدامحور و شیطان‏محور بود. جریان شیطانی برای تسلّط بر جامعه‏ اسلامی و تسخیر قلّه‏ آن یعنی حکومت، از انواع و اقسام اهرم‏ها و ابزارهای شیطانی نظیر «تهدید» و «تطمیع» و «تحمیق» استفاده می‏کند. امّا حسین بن‏علی(علیه‏السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور است. مقابله‏ی حضرت با غرور نیرنگ و فریب و خدعه‏ی اهل باطل، از طریق بسط و توسعه‏ی بینش و شعور و بصیرت دینی در جامعه صورت می‏گرفت.
تبیین این مسأله‏ مهم که رجال الهی برای رسیدن به حکومت و حفظ آن از اهرم‏های شیطانی استفاده نمی‏کنند، از نکات و نقاط برجسته‏ این بحث است. جایگاه تشکیل حکومت اسلامی از منظر معارف الهی و شیوه‏های حکومت‏داری مبتنی بر تعمیق بصیرت و آگاهی و شعور دینی و سیاسی آحاد امّت اسلامی از دیگر مباحث مهم و کاربردی این بحث است. 
وی در این بحث به دنبال آن است که روشن گرداند که امام حسین (علیه‏السلام) گرچه بر مبنای رسالت الهی خود، وظیفه داشتند که حکومت را به‏دست گیرند و جامعه‏ اسلامی را راهبری کنند، امّا در این مسیر، نه خود مغرور و فریب‏خورده‏ی کوفیان یا دیگران بود و نه برای رسیدن به حکومت، کسی را فریب دادند یا از ابزارهای شیطانی استفاده کردند؛ و این درس بزرگ حضرت به همه‏ زمام‏داران جامعه‏ی اسلامی است.
بنابر این، در مسیر تحقّق اهداف الهی، هیچ‏گاه نمی‏توان از ابزارهای غیرالهی بهره گرفت و در منظر حسینی، هدف وسیله را توجیه نمی‏کند. بلکه برای تحقّق اهداف الهی، گاه حتّی باید از جان نیز گذشت. امام حسین(علیه‏السلام) با قیام هدفمند و روشن‏گرانه‏ی خود این فهم و بصیرت را به بشریّت ارائه کرد که هیچ چیز نباید ارزش‏مندتر از دین و سرای آخرت باشد؛ و حیات دنیا با تمام مظاهر فریبنده‏اش نمی‏تواند هدف از خلقت انسان باشد.
تشریح عوامل و زمینه‏های غرور و فریفتگی انسان‏ها در حیات دنیا، نقش بازیچه گرفتن دین در انحراف جوامع، نقش شیاطین درونی و بیرونی در ناکارآمد شدنِ حجّت‏های باطنی و ظاهری، نقش پیروی از هواهای نفسانی در ممانعت از درک و فهم نسبت به حقیقت، نقش امر به معروف و نهی ازمنکر و عمل به ظواهر شریعت در اصلاح امّت و اصلاح بینش و بصیرت‏دهی به جامعه از طریق اصلاح روش و عمل به دستورات دینی، از جمله مباحثی است که توسط آیت‌الله تهرانی به تفصیل بررسی می‏شود.

ویژه نامه محرم و صفر خبرگزاری فارس

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبۀ جدّش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جائی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

سروران ، پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق
می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش و دوستانش بی وفا
با کدامین سرکند ، مشکل دو تا دارد حسین

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزّت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

بعد از اینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزائی بی ریا دارد حسین


سید محمد حسین شهریار

حسین جانم; راز انگشت و انگشتری که سالم مانده بود

یکی از اعضای گروه تفحص شهدا روایت کرده است: چند روزى مى‌شد اطراف منطقه کانى‌مانگا در غرب کشور کار مى‌کردیم و مشغول تفحص پیکر شهداى عملیات «والفجر 4» بودیم.
 
اواسط سال 71 بود. از دور متوجه پیکر شهیدى داخل یکى از سنگرها شدیم، سریع رفتیم جلو، همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود.

خواستیم بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، بعد از لحظاتی در کمال حیرت دیدیم انگشت وسط دست راست این شهید کاملا سالم مانده است؛ یعنی در حالی که همه بدن او اسکلت شده بود این انگشت سالم و گوشتی مانده بود.
 
کمی که دقت کردیم دیدیم داخل این انگشت شهید انگشتری است؛ همه بچه‌ها دور پیکر شهید جمع شدند. خاک‌هاى روى عقیق انگشتر را که پاک کردیم، صدای ناله و فغان بچه‌ها بلند شد؛ روى عقیق آن انگشتر حک شده بود «حسین جانم».

خاطرات تفحص اکبر شعبانی

باشگاه خبری فارس «توانا»

سوگواره ی هنر و حماسه 90